نویسنده: احمد كریمی حكّاك
مترجم: مسعود جعفری
مترجم: مسعود جعفری
چنین نیست كه وامگیریهای ادبی به كل مغفول مانده باشد و شارحان پیشین جریانِ نوگرایی ادبی در ایران اصلاً به آن توجه نكرده باشند. در حقیقت، تأثیر ترجمه از زبانهای اروپایی غالباً بدیهی تلقی شده است. این نكتهای پذیرفته شده است كه ترجمه از نیمهی قرن نوزدهم در سیر تحوّل ادبی ایران نقشی مهم داشته و این نقش به مرور زمان از اهمیت بیشتری نیز برخوردار شده است و در مجموع تاریخنگاران ادبیات فارسی در قرن بیستم به اهمیت ترجمه به عنوان یكی از اجزای تشكیل دهندهی تجدّد اذعان دارند. در داستانی كه از سیر تجدّد ادبی روایت میشود، این سخن بسیار تكرار شده كه ترجمه از زبانهای اروپایی باعث «رشد» و «پیشرفت» ادبیات فارسی شد. در این زمینه، همچون بسیاری موارد دیگر، ریپكا سرمشق منتقدان ایرانی بوده است و به آنها كمك كرده تا دیدگاههای خود را بهتر بیان كنند. از نظر او از نیمهی قرن نوزدهم ترجمه در ایران زبان ادبی را دگرگون كرده است زیرا «همهی قواعد و سنتهای منسوخ قدیمی و لفاظیها و طنطنهها باید به كناری نهاده میشد و زبان با ویژگیها و مقتضیات متنهای اصلی در زبان مبدأ هماهنگ و سازگار میگردید.» و اصولاً «بدون این ترجمهها آثار ادبی فارسی و نثر قرن بیستم كلاً به شكل امروزی آن قابل تصور نبود.» (1)
آرینپور تحسین و تعجب خود را از «شور و شوق عجیب» روشنفكران ادبی قرن نوزدهم برای ترجمهی ادبی ابراز میدارد، او، با اشاره به نقشی كه ترجمه در ظهور و تكامل ادبیات قرن بیستم ایران ایفا كرده است، میگوید كه مترجمان ناچار بودند از «شیوهی نگارش» متنهای اصلی پیروی كنند و حتی الامكان از نثری ساده و طبیعی استفاده كنند و از كاربرد «عبارت مسجّع و مصنّع» خودداری كنند. همین امر به ساده شدن خارق العادهی شعر و نثر فارسی منجر شد. آرینپور چنین نتیجهگیری میكند كه «اگر این ترجمهها نبود شاید انشای ادبی امروز كه به زبان محاورهی عامه نزدیك و در همان حال از زیبایی نثر ادبی اروپا برخوردار است، هرگز به وجود نمیآمد. »(2)
با این حال، تا جایی كه میدانیم، نه ریپكا، نه آرین پور و نه هیچ منتقد یا تاریخنگار ادبی دیگری تأثیر ترجمه را به شیوهای دقیق و روشن مورد بحث قرار نداده است. هیچ تحقیقی سراغ نداریم كه به فعالیت های ادبی گوناگونی پرداخته باشد كه در ایران قرن بیستم به منظور بومی كردن متنهای ادبی متعلق به فرهنگهای دیگر صورت گرفته است. در واقع، به جز برخی اظهارنظرهای مبتنی بر سلیقهی شخصی و اشارههایی به برخی مقتضیات و ویژگیهای خود فرآیند ترجمه، هیچ تحلیل و بررسی دقیقی در باب متنی معین صورت نگرفته كه تأثیر این وامگیریها را نشان دهد. هیچ منتقدی تأثیر ترجمه را بر شعر فارسی، نظام رمزگان یا شیوههای بیان آن تحلیل و بررسی نكرده است. (3) علاوه بر اینها، اغلب منتقدان مفهوم ترجمه را به محدودترین و مستقیمترین معنای آن در نظر داشتهاند و حجم بسیار عظیمی از فعالیتهای ادبی مبتنی بر شكلهای گوناگون ترجمه و اقتباس و غیره را نادیده گرفتهاند. طبیعتاً پیامدهای چنین فعالیتهایی در قلمرو تحول ادبی ایران قرن بیستم نیز مورد بیتوجهی قرار گرفته است.
این بی اعتنایی دلایل كاملاً روشنی دارد. فعالیتهای ادبی مبتنی بر الگوبرداری از متنهای بیگانه اصولاً موجب پیچیده و بغرنج شدن مقولاتی میشوند كه تاریخ ادبی سنتی میخواهد به كمك آنها مسألهی تحول ادبی را تبیین و توجیه كند. از یك سو، آن دسته از سازوكارها و فرآیندهای تغییر و دگردیسی كه مستلزم بازآفرینی عناصر متعلق به فرهنگهای مختلفاند، به آسانی به كمك شیوههای تاریخنگاری توصیفی قابل شرح و تبیین نیستند. از سوی دیگر، ماهیت خاصّ فعالیتهای ادبی مبتنی بر الگوبرداری و اقتباس به گونهای است كه مستلزم تجزیه و تحلیل دقیق متنهای مشخص است و از همینرو برای تعمیمهای كلی اصلاً مناسب نیست. علاوه بر این، منتقدانی كه در حوزههای خاصّی فعالیت میكنند معمولاً اهمیت و تأثیر فعالیتهای ادبی مبتنی بر ترجمه را ناچیز میشمارند. هنگامی كه كوششهای خلاقانه و اصیل با وامگیری ادبی در تقابل باشد و وامگیری ادبی عمدتاً بازتاب نوعی كمبود و ضعف فرهنگی تلقی شود، دنبال كردن ریشههای متن و رساندن آن به منشأ خارجیاش تا حدودی شبیه به عملیات جاسوسی خواهد بود. عوامل دیگری نیز میتوانند به پیچیدگی و دشواری كار بیفزایند كه در اینجا مجال پرداختن به آنها را نداریم. موانع و دشواریها هرچه باشند، این نكته روشن است كه نقش وامگیری در تحول ادبی در ایران قرن بیستم چنان كه باید شناخته نشده است.
نقش ترجمهی ادبی در تحول مسائل جمال شناختی، به ویژه در برخی وضعیتهای فرهنگی معین، نكتهای كاملاً بدیهی است. در ایران نیز، همچنان كه ریپكا و آرین پور اشاره كردهاند، از اواخر قرن نوزدهم ترجمه از زبانهای اروپایی، به ویژه فرانسه، دغدغهی اصلی روشنفكران ادبی بوده است. (4) برای ارزیابی درست چگونگی تأثیر انواع خلاقتر وامگیری ادبی از قبیل اقتباس، بومی كردن، یا اقتراح- ناچار باید از تحلیل متن آغاز كنیم. به اعتقاد ما این كار تنها در صورتی ممكن خواهد بود كه در این تحلیل و بررسی از شیوهها و ابزارهایی استفاده كنیم كه بتوان به كمك آنها تحولاتی را مشاهده كرد كه متنها در خلال فرآیند ترجمه دچار آن شدهاند. شاعران در تلاش برای بومی كردن متن بیگانه به تدریج درمییابند كه آنچه در متن خارجی ادبی محسوب میشود در مقایسه با برداشت كلی خود این شاعران از جنبهی ادبی آثار بومی تفاوت دارد و درواقع آنها با دو سنت ادبی متفاوت سروكار دارند. همین آگاهی امكانات گوناگونی برای تحول جمال شناختی فراهم میآورد. ما در مقام منتقد باید از راه بررسی دقیق متنهای مورد بحث در جهت بازسازی این روند گام برداریم. برای این كار لازم است ابتدا چند مفهوم نظری را به اجمال معرفی و مطرح كنیم كه ما را قادر میسازد در درجهی نخست به تحلیل متن بپردازیم و در درجهی بعد ظرفیتهای نهفتهی این فرآیند را با دركی از ادبیات ادغام كنیم كه این پدیده را نظامی پویا در نظر میگیرد. به نظر میرسد كه هرگاه تاریخنگاران تجدد در شعر فارسی به تأثیر ترجمهی ادبی اشاره میكنند، این فعالیت را منبع غنیسازی سنت ادبی بومی و تسهیل كنندهی فعالیتهای بعدی در زمینهی آفرینش متنهای تازه می دانند. به این اعتبار، ترجمه را میتوان به عنوان یكی از عوامل تحولی نظاممند مورد بحث قرار داد كه الگوهای تازهای در اختیار شاعران و نویسندگان می گذارد كه پیش از آن در سنت بومی حضور نداشتهاند. ترجمه از این طریق به تحول نظام ادبی شتاب میدهد و وقوع آن را تسهیل میكند. پیشفرض ناگفتهای كه در اینجا حضور دارد این است كه در چند و چون داوریها و ارزیابیهایی كه برای انتخاب متن صورت میگیرد، در فعالیت خاصی كه برای تبدیل آواها و سمبلهای نامفهوم به نشانهها و متنهای قابل فهم برای خوانندگان بومی انجام میشود و در طرحریزی و تدوین نهایی متن (شامل كارهای گوناگونی مثل افزودن پاورقی، افزودن شرح و توضیحهای لازم یا دیگر فرآیندهای مرسوم در ترجمه كه ویژگی این گونه متنها است) عواملی بیش از سلیقههای شخصی مترجم دخیلاند. (5) در حقیقت، این گونه مسائل مرتبط با ترجمه نیز به لحاظ فرهنگی تا حدود زیادی از پیش تعیین شده و ناگزیر است و مثلاً میتواند با مسائل دیگری از این دست گره خورده باشد: فرضیاتی در باب زمینهی برون متنی اثر اصلی، تأمّلات مرتبط با ضرورت ترجمهی متن موردنظر و تأثیر احتمالی متن ترجمه شده بر نظام فرهنگی یا ادبی بومی. (6)
در مقدمه نظریهی لوتمان دربارهی مفهوم دوگانهی نظام در تقابل با فرانظام را مورد بحث قرار دادیم. در درون نظام ادبی متعلق به یك فرهنگ در دورهای خاص عناصر متعلق به آن نظام به گونهای پایدار، منظم و سازمان یافته ظاهر میشوند. در مقابل، عناصری كه به آن نظام تعلّق ندارند تصادفی، ناپایدار و نامنظم جلوه میكنند، زیرا نظام ادبی ممكن است نتواند ارتباطی میان این عناصر و عناصر حاضر در درون خود برقرار كند. تمامی آثار ترجمه شده كه در یك فرهنگ معین حضور دارند و برای الگوبرداری در دسترساند، میتوانند مثالی برای همین وضعیت باشند. به عبارت دیگر، متنهای ادبی به محض این كه در فرآیند ترجمه از نظام اولیهی خود جدا شدند و وارد نظام تازه شدند دیگر جایگاه ثابت و مشخصی ندارند. این متنهای ادبی از نظر جانشینی و همنشینی پیوندهای خود را، هم در قلمرو همزمانی و هم در قلمرو درزمانی، از دست میدهند و در حالی وارد نظام جدید میشوند كه پدیدههایی منفرد محسوب میشوند و نه اجزایی از یك نظام بیان ادبی كه از نظر فرهنگی و تاریخی استحكام و ثبات دارد. بدینگونه، این متنها در حالی كه از جایگاه خاصّ خود در نظام متعلق به زبان مبدأ جدا شدهاند، در درون نظام تازه نیز از كشمكشها و تنشهای مركز- پیرامون بركنار نمیمانند و جایگاهشان در نظام جدید نهایتاً توسط مجموعهی عواملی تعیین میشود كه به نظام بومی مربوط میشوند نه نظامی كه خاستگاه این متنها بوده است.
بنابراین، هنگامی كه متن ترجمه شده وارد نظام تازه می شود، نظام جدید در درجهی اول به شیوههایی در مقابل این متن واكنش نشان میدهد كه از نحوهی نگرش این نظام به خودش نشأت میگیرد و كمتر به جایگاه تاریخی یا وضعیت كنونی آن متن در نظام اولیه توجه دارد. اگر نظام تازه خودش را نظامی نسبتاً كامل بداند و نیازی به تغییر احساس نكند، ممكن است تفاوتهای موجود در متن ترجمه شده را عناصری نامربوط و نامتناسب یا نشانههایی حاكی از كم ارزش بودن قلمداد كند و مورد تردید قرار دهد و حتی طرد كند و رقیب تازه را در جایگاهی حاشیهای قرار دهد. در چنین شرایطی این تمایل وجود دارد كه شباهتهای متن ترجمه شده با متنهای شناخته شده و طبقهبندی شدهی دیگر مورد تأكید قرار گیرد و از درآمیختن آن با نظام ممانعت به عمل آید. اما اگر نظام خود را نارسا بداند و نیاز به تغییر را احساس كند، ممكن است متن ترجمه شده را در جایگاهی محوری قرار دهد و به آن اجازه دهد كه در فرآیند تحول نقشی مهم ایفا كند. آنچه در اینجا بیشترین اهمیت را دارد و شاید نشانهی برتری نظام خارجی محسوب شود، تفاوتهایی است كه میان این متن و متنهای مشابه بومی میتوان یافت.
سؤال منطقیای كه در اینجا پیش میآید این است كه آیا مجموعهی متنهای ترجمه شدهی موجود در یك فرهنگ ادبی در زمانی مفروض فی نفسه میتوانند نظام منفردی را تشكیل دهند؟ (7) روشن است كه هرگاه پدیدههای برآمده از بیرون نظام وارد نظام ادبی متعلّق به یك فرهنگ خاص شوند، متنهای ترجمه شده دست كم به دو طریق با آن نظام پیوند و ارتباط برقرار میكنند. نخست، اصول و ضوابط انتخاب متن یكسره اتفاقی نیستند و غالباً با نوع نگرش نظام به خودش ارتباط دارند. دوم، در عملِ ترجمه، انتخابهای خاصّی كه صورت میگیرند و هنجارها و اصولی كه اقتباس میشوند خود نشانهی تأثیرات نظام بومی به شمار میروند. بنابراین میتوان چنین فرض كرد كه مجموعهی متنهای ترجمه شده، خواه نظام تلقی شوند یا نه، در لحظههای خاصی از تاریخ یك نظام ادبی، چیزی بیش از مجموعهی اجزای خود را نمایندگی میكنند و مجموعهی آثار ادبی ترجمه شده از زبانهای خارجی پدیدهای نسبتاً منسجم و دارای ساختاری درونی را شكل میدهند و این پدیدهی منفرد به شیوهای كمابیش معنادار با نظام ادبی بومی در تأثیر و تأثّر متقابل است. (8)
این فرض را در كنار دیدگاه دیگری قرار میدهیم كه لوتمان ارائه كرده و در مقدمه به آن اشاره كردیم. او معتقد است كه فضای هر نظام نشانهشناختی به گونهای نامنظم ساختمند است و از ساختارهای متشكل مركزی و عناصر پیرامونی شكل یافته است. لوتمان چنین استدلال میكند كه فرآیند تحول نظاممند با افزایش جابهجایی عناصر از پیرامون به مركز همراه است و به تدریج به حذف برخی ساختارهای متشّكل مركزی منجر میشود. در حالی كه توصیفهای همزمانی از نظام ضرورتاً متمایل به كوچك جلوه دادن یا طرد ساختارهای متشكل پیرامونی است و آنها را كم اهمیت قلمداد میكند، فرآیند تحول متمایل به آن است كه از طریق سوق دادن آنها به سمت مركز، حضور آنها را مورد تأكید و تأیید قرار دهد. نظام ادبی اگر در حالت پویای خود باشد این حركت را با شناسایی و برجستهسازی عناصر یا پدیدههای متعلق به بیرون نظام تسهیل و تقویت میكند. این گرایش هنگامی كه متنهای نشأت گرفته از بیرون نظام شبیه به برخی عناصر- ولو پیرامونی- حاضر در درون نظام تلقی شوند، تشدید میشود. اهمیت این متنها به عنوان سرمشقهای قابل تقلید در صورتی فزونی میگیرد كه چنان معرفی شوند كه گویی در آن نظام اولیهای كه از آنجا وارد شدهاند، جایگاهی محوری داشتهاند. به این ترتیب، عناصر نشأت گرفته از بیرون نظام موجب تحرك عناصر درون نظام میشوند و سرانجام آرایشهای تازهای از عناصر در درون نظام شكل میگیرد.
بنابراین، به لحاظ نظری، ادبیات ترجمه شده میتواند یك سنت ادبی زنده را به شیوههای مختلف تحت تأثیر قرار دهد؛ گاه نارسایی آن را نشان دهد و زمانی بر كمال آن مُهر تأیید بزند. ادبیات ترجمه شده میتواند تحول را شتاب دهد یا مانع آن شود و بدین ترتیب نقشی نوآورانه یا محافظهكارانه ایفا كند. همچنین میتواند با وسعت دادن به نظام ادبی در سطح مقولهبندیهای مبتنی بر انواع ادبی و دل مشغولیها در حوزهی مضامین یا شگردهای بیانی، به تحول نظاممند ادبیات كمك كند؛ ادبیات ترجمه شده میتواند پیوندهای تازهای میان ساختارهای ادبی و ساختارهای اجتماعی یا در میان مجموعههای محتوایی جایگزین برقرار كند. همچنین میتواند دامنهی محتوا و مضامین یا سازوكارهای بیانی متعلق به سنت بومی را گسترش دهد. در همهی این موارد این نوع آثار ادبی با فراهم آوردن نمونههایی كه قبلاً در نظام وجود نداشتهاند یا حضور اندكی داشتهاند، فعالیتهای گوناگونی را در حوزهی متن امكانپذیر می كنند. در مجموع، ادبیات ترجمه شده، با جابهجا كردن مركز ثقل سنت بومی، در هم ریختن صورتبندیهای موجود مركز- پیرامون، و تغییر دادن نگرش نظام به خودش، نهایتاً، به تحول آن كمك میكند.
پیامدهای این مفروضات نظری برای فرآیند تحول ادبی كاملاً روشن است. نظام ادبی و فرهنگی ایران در اوایل قرن بیستم عمیقاً نارسا و در نتیجه نیازمند تحول تلقی میشد. متنهای ترجمه شدهی جایگزین در قالب نظم و نثر غالباً با هدف اصلاح این نارسایی عرضه میشدند و متنهایی كه بدینگونه شكل میگرفتند در واقع سرمشقهایی برای تقلید محسوب میشدند. این متنها كه از میان متونی انتخاب شده بودند كه تصور میشد در فرهنگ اولیه و خاستگاه اصلیشان نقشی محوری داشتهاند، آشكارا با برخی بنیان های اساسی ادبیات فارسی، آنچنان كه در فرهنگ ادبی آن عصر به شكلی كلیشهای درآمده بودند، تفاوت داشتند. این آثار، چنان كه خواهیم دید، عملاً زمینهی آفرینش مجموعهی متنوعی از متنهای تازه را فراهم آوردند كه بر منابع غیربومی اتكا داشتند.
آثار سرمشقآفرینی كه از طریق ترجمه پدید آمدهاند، تاكنون به لحاظ ارتباطشان با تحول جمالشناختی پدید آمده در كلّ سنت ادبی ایران، آنچنان كه باید، مورد مطالعه قرار نگرفتهاند. در نتیجه، انواع پیوندهایی كه ممكن است از چشمانداز تاریخی میان آثار ترجمه شده و نظامهای ادبی گوناگون متعلق به زبان فارسی وجود داشته باشد، ناشناخته مانده است. تأثیری كه در طول تاریخ ادبیات فارسی وجود داشته و از آن سخن به میان آمده عمدتاً نفوذ این ادبیات بر ادبیات ملتهای همسایه، و قابل توجهتر از همه، بر ادبیات شبه قارهی هند و امپراطوری عثمانی است. نفوذ و تأثیری كه در جهت مخالف وجود داشته چندان مورد بررسی قرار نگرفته است. این مسأله تا حدودی از فرهنگی ناسیونالیستی ناشی میشود كه به تحقیقات ادبی ایران در قرن بیستم جهت داده است. به هر حال، تأثیر ترجمهی ادبی هنوز وارد مباحث در زمانی نظام ادبی زبان فارسی نشده است. همهی این شعرها مستقیماً یا غیرمستقیم محصول برخورد و تماس سرایندگانشان با برخی متنهای مشخص خارجی به حساب میآیند، ولی با این همه، امروزه آنها را نه آثاری ترجمه شده بلكه در درجهی نخست آثاری اصیل و ابداعی در زبان فارسی میشناسند. بررسی این متنها، از یك سو، در ارتباط با محیط و فضای پیدایش آنها میتواند زمینهها و شرایطی را كه در آن سنتهای ادبی شروع به جذب و شبیهسازی عناصری از دیگر سنتها میكنند به خوبی نشان دهد و همچنین شیوههایی را برای ما روشن كند كه فرهنگهای ادبی با اتكا به آن به چنین جذبها و شبیهسازیهایی واكنش نشان میدهند. درك بهتر هر دوی این مسائل در نهایت میتواند فرآیند تحول در سنت ادبی را برای ما توضیح دهد.
ایران در دوران پس از جنگ جهانی اول شاهد انواع گوناگون و بیشماری از وامگیریهای ادبی از سنت های ادبی غرب بوده است. (9) در این دوره تقلیدهایی در حوزهی قالب و نوع ادبی، ترجمه به صورت شعر منثور و مقدار زیادی ترجمهی منظوم و منثور از آثار شعری اروپایی دیده میشود. روایتهای فارسی این آثار، بدون اعتنا به ویژگیهای مربوط به نوع ادبی و قالب آنها در متن اصلی، در اغلب موارد كم و بیش با طبقهبندیهای رایج در ادبیات فارسی آن عصر انطباق یافتهاند. وامگیریهایی كه همگی از یك نوعاند و در واقع گونهای از اقتراح تلقی میشوند و به موضوعی میپردازند كه مضمون اصلی آن در اثری خارجی پرورده شده است. رایجترین شكل اقتراح به این صورت است كه شاعر داستان و غرض اخلاقی متن اصلی را میگیرد و براساس آن شعری فارسی میسراید. این نوع شعرها غالباً در قالب قطعه یا مثنوی ارائه میشوند. (10) مشهورترین نمونهی این نوع وامگیریها رمانس منظوم و ناتمام زهره و منوچهر سرودهی ایرج میرزا است كه در قالب مثنوی سروده شده است. به احتمال بسیار این شعر به گونهای غیرمستقیم براساس ونوس و ادونیس شكسپیر یا برخی روایتهای منثور این اسطورهی یونانی در زبان فرانسه سروده شده است. (11) مجلهی ادبی دانشكده مقدار زیادی از همین نوع اشعار را منتشر كرده است كه براساس آثار بوالو، لافونتن، روسو، پلاتن، گوته، شیلر و دیگران سروده شدهاند. (12)
پینوشتها:
1. Rypka:History of Iranian Literature,342.
2. آرینپور، از صبا تا نیما، ج1، ص 260.
3. محقق فرانسوی، كریستف بالایی، در كتاب سرچشمههای داستان كوتاه فارسی كه به همراه میشل كویی پرس تألیف كرده است، به امكان طرح این نكته اشاره میكند كه انتخاب برخی متنها برای ترجمه میتواند نشان دهندهی نوعی نیاز فرهنگی، تمایل خرد جمعی و گرایش كلی روشنفكران باشد. این نكته به ویژه در مورد قالبهایی كه سنت بومی تصور میكرد كه در آن دچار ضعف و نارسایی است بیشتر صدق میكند. او به ترجمههای اولیه از ادبیات داستانی اروپایی و به خصوص فرانسه اشاره میكند كه نشان دهندهی هستهی اصلی ذوق و تمایل فرهنگ ادبی در نیمهی دوم قرن نوزدهم است. با این حال، در مطالعات ادبی مرسوم ترجمه به عنوان ابزاری برای بازنگری نظاممند و تجدید سامان فرهنگی و ادبی هنوز مورد توجه قرار نگرفته، همچنان كه سعی نشده است كه تأثیر آن در سطح متن ادبی شناسایی و تحلیل شود.
4. وامگیری از سنتهای ادبی دیگر، گذشته از ترجمه، به شكلهای گوناگون نقش مهمی در فعالیت های مبتنی بر الگوگیری نظاممند ایفا میكند و در نتیجه در نظام بومی تحول پدید میآورد. برای اطلاع از تحقیقی در باب برخی راههایی كه ادبیات فارسی عصرجدید از طریق آن از منابع ادبی اروپایی چیزهای تازهای را وام گرفته است، رجوع شود به:
Mohandessi:"Hedayat and Rilke",Beard:Hedayat`s Blind owl
5. تعدادی از مشهورترین آثار ادبیات فارسی در قرن بیستم «براساس»، «با اقتباس از»، یا «با الهام از» متنهای خارجی و عمدتاً اروپایی تألیف شدهاند. «زهره و منوچهر» ایرج میرزا، «عقاب» پرویز ناتل خانلری و برخی از قطعههای بهار نمونههای شناخته شدهتر این آثار به شمار میروند. بررسی دقیق نحوهی ارتباط چنین متنهایی با آثاری كه باعث آفرینش آنها شدهاند وظیفهی مبرم تحقیقات ادبی در این حوزه است.
6. در میانهی قرن بیستم گردآورندهی گلچینی از آثار ادبی اروپایی ترجمه شده به فارسی، در مقدمهی كتابش، مینویسد: «بسیاری از گویندگان و نویسندگان هستند كه آثار آنها در زبانشان از شاهكارهای آن زبان به شمار میرود... ، اما همین كه این قطعات فصیح و بلیغ به زبان دیگری نقل گردد، همهی لطف و زیبایی، یا دست كم قسمت زیادی از آن زیبایی و لطف را در همان زبان میگذارد. جسمش به این زبان میرسد و جانش در همان زبان میماند. مثل بعضی گلهای حسّاس جز در هوای اقلیم خود میپژمرد، میمیرد. » (حمیدی شیرازی: دریای گوهر، ج2، ص ده. )
7. دست كم یكی از نظریهپردازان چنین استدلال میكند كه ادبیات ترجمه شده همواره «پیكرهای از متن ها را» شكل میدهد كه از ساختار و عملكردی نظاموار برخوردار است. » رجوع شود به:
Even-Zohar:Papers in Historical Poetics, به ویژه بخشی كه چنین عنوان دارد:
The Position of Translated Literature Within the Literary Polysystem,21
8. Ibid,22
9. نشریات ایران در اوایل قرن بیستم معمولاً بخش جداگانهای را به قطعههای شعر یا نثر ترجمه شده یا الهام گرفته از آثار اروپایی اختصاص میدادند. این بخش غالباً تحت عنوان «ادبیات» یا «ادبیات جدید» به چاپ میرسید. در اغلب موارد این قطعهها بخش هایی از آثار بزرگتری چون رمان یا نمایشنامه بود.
10. شاید به این علت كه این قالبهای منظوم «فرعی» یعنی قطعه و مثنوی با برخی مضامین خاص، آنچنان كه در قالبهای غزل یا قصیده میبینیم، همسانی نیافتهاند و شكلهای بازتر و بیتعینتری محسوب میشوند.
11. هم محجوب و هم آرینپور ونوس و ادونیس شكسپیر را تنها مأخذ این شعر فارسی دانستهاند، با این حال، هر دو به وجود تفاوتهایی در این دو متن اشاره كردهاند. مقایسه شود با ایرج میرزا: دیوان چاپ، تهران، ص 244-53؛ آرینپور: از صبا تا نیما، ج2، ص 401-13. به نظر ما كاملاً امكانپذیر است كه ایرج از یك روایت فرانسوی این اسطورهی یونانی یا از یك ترجمهی فرانسوی نمایشنامهی شكسپیر استفاده كرده باشد.
12. در این میان، فابلهای لافونتن بیش از دیگر آثار در قالب نظم به زبان فارسی بازآفرینی شده است. در سال 1292/ 1913 اشرف الدین گیلانی مشهور به نسیم شمال مجموعهای از فایلهای منظوم برگرفته از آثار لافونتن و فلوریان را منتشر كرد. رجوع شود به نمینی: جاودانه سید اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال)، ص794-840.
منبع مقاله : كریمی حكاك، احمد، (1394)، طلیعهی تجدد در شعر فارسی، ترجمهی مسعود جعفری، تهران: نشر مروارید، چاپ سوم