فلسفه هنر از دیدگاه اسلام
نويسنده: علامه محمدتقی جعفری
دوشادوش جریان نگرشهای علمی محض در واقعیات طبیعی و انسان سه نوع بینش و آگاهی لازم نیز وجود دارد كه نگرشهای علمی ما را از محدودیت و ركود جلوگیری مينماید. این سه نوع بینش عبارتند از:
1 ـ بینش نظری
2 ـ بینش فلسفی
3 ـ بینش مذهبی
بنابراین، ما با چهار نوع نگرش و بینش وارد میدان معرفت گشته و ارتباطات خود را با جهان واقعیتها تنظیم مينماییم.
1 ـ نگرشهای علمی محض عبارتست از: تماس مستقیم با واقعیات به وسیله حواس و دستگاههایی كه با كوشش و انتخاب خودمان برای توسعه و عمق بخشیدن به ارتباطات خود با واقعیات، ساخته و مورد بهرهبرداری قرار ميدهیم. هر یكی از رشتههای علوم به وسیله قوانین و اصول مخصوص به خود، چهرههایی از واقعیات را برای استفاده در حیات انسانها نشان ميدهند و راه ارتباط و تصرف در واقعیات را پیش پای ما ميگسترانند. البته پیرامون تعریف مسئله علمی و شرایط آن، مباحث متعددی وجود دارد كه در اینجا مورد بررسی ما نیستند.
2 ـ بینشهای نظری: هر یك از رشتههای علوم روشنایيها دارد و تاریكيها و نیمه روشنایيها. آن قسمت از مسائل علمی كه در حال نیمه روشنایی است، مسائل نظری علوم را تشكیل ميدهند، مانند اینكه آیا الكترونها موجند یا جرم؟ این مسئله در فیزیك امروز به حالت نظری وجود دارد، یعنی نه موج محض بودن الكترونها صد در صد روشن شده است و نه جرم محض بودن آنها، زیرا الكترونها هر دو خاصیت را از خود بروز ميدهند.
3 ـ بینشهای فلسفی: بر سه نوع مهم تقسیم ميشوند:
قسم یكم: عبارتست از مقداری آگاهيهای كلی درباره محصولات و نتایج و مبادی اوّلیه علم. در حقیقت بینشهای نظری در میان نگرشهای علمی و این قسم مسائل فلسفی قرار گرفتهاند. برای پیشبرد و توسعه بینشهای فطری از این آگاهی فلسفی ميتوان استمداد كرد و بهرهبرداری نمود. چنانكه بینشهای نظری، ميتوانند برای روشن ساختن قسمت تاریك مسائل علمی كمك نموده، تكلیف آن را روشن بسازند.
قسم دوم: آن مسائل است كه از ارتباط ذهن آدمی با هستی بوجود ميآیند، خواه به عنوان مبانی كلی علوم و یا نتایج مسائل علمی منظور بوده باشند و خواه رابطهای با آنها نداشته باشند.
قسم سوم: عبارتست از مسائل ارزشی والا كه اصول اساسی "باید"ها و "شاید"های انسان و واقعیت كل هستی را تشكیل ميدهند.
4 ـ بینش مذهبی: عبارتست از شناخت و پذیرش واقعیات و عمل مطابق آن شناخت و پذیرش با در نظر داشتن اینكه آن شناخت و پذیرش و عمل جنبه تكلیفی در مسیر هدف اعلای حیات دارد. هدف اعلای حیات عبارتست از "آرمانهای زندگی گذران را با اصول "حیات معقول" اشباع نمودن و شخصیت انسانی را در تكاپو به سوی ابدیت كه به فعلیت رساننده همه ابعاد روحی در جاذبه پیشگاه الهی است به ثمر رسانیدن" هدف اعلای حیات، زندگی انسان را با این خصوصیت مشخص ميسازد: "تكاپوئی است آگاهانه، هر یك از مراحل زندگی كه در این تكاپو سپری ميشود، اشتیاق و نیروی حركت به مرحله بعدی را ميافزاید و شخصیت انسانی رهبر این تكاپو است ـ آن شخصیت كه لطف ازلی سرچشمه آن است، گردیدن در بينهایت گذرگاهش، ورود در جاذبه پیشگاه ربوبی كمال مطلوبش."
اگر درست دقت شود خواهیم دید كه این بینش مذهبی همه نگرشهای علمی و نظری و فلسفی را كه تكاپو در مسیر "حیات معقول تكاملی" هستند، معنایی معقول ميبخشد و همه آنها را نوعی از عبادت ميداند كه در تعریف هدف اعلای حیات، تكاپو برای ابدیت نامیده شده و از آیه قرآنی "و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون" "جن و انس را نیافریدم مگر برای اینكه مرا عبادت كنند." استفاده شده است.
به عبارت دیگر بینش مذهبی عامل ارتباط معقول و مشهود میان نگرشهای علمی و بینشهای نظری و بینشهای فلسفی با جان هدفجوی آدمی است، جز بینش مذهبی هیچ یك از نگرشها و بینشها توانایی بلند كردن انسان را از دامان دایه طبیعت ندارد.
با هر چه بنگریم جز این نیست كه وسایل درك را از طبیعت گرفته و آن را مانند نورافكن به چهرههای گوناگون طبیعت روشن نمودهایم. در صورتیكه دین با این تعریف كاملاً سازنده كه ذیلاً ميآوریم، آگاهی از جان را متن خود قرار ميدهد و جان كه پل طبیعت و ماورای طبیعت است همه نگرشها و بینشها را در راه هدف اعلای حیات استخدام مينماید.
چیست دین؟ برخاستن از روی خاك / تا كه آگه گردد از خود جان پاك
بینشهای مذهبی در هنر عبارتست از شناخت هنر و بهرهبرداری از نبوغهای هنر در هدف معقول و تكاملی حیات كه رو به ابدیت و ورود در پیشگاه آفریننده نبوغهای هنری و واقعیتها است.
هنر نیز كه یكی از نمودها و جلوههای بسیار شگفتانگیز و سازنده حیات بشری است، قابل بررسی از دیدگاه نگرشها و بینشهای چهارگانه ميباشد:
1 ـ نگرش علمی محض كه عبارتست از بررسيهای عینی نمود هنری از دیدگاه تحلیلی و تركیبی و محتوای مستقیم و غیرمستقیم آن.
2 ـ بینشهای نظری كه عبارتست از بررسيهای مربوط به تعیین دخالت احساس شخصی هنرمند در اثر هنری در برابر دخالت واقعیاتی كه میدان كار هنرمند و نبوغ اوست.
3 ـ بینشهای فلسفی عبارتست از یك عده مسائل كلی كه در عوامل زیربنایی و نتایج و شناخت هویت خود هنر و نبوغ بوجود آورنده آن، مطرح ميگردند.
4 ـ بینشهای مذهبی در هنر عبارتست از شناخت هنر و بهرهبرداری از نبوغهای هنر در هدف معقول و تكاملی حیات كه رو به ابدیت و ورود در پیشگاه آفریننده نبوغهای هنری و واقعیتها است، ما در این بحث دو بینش فلسفی و مذهبی هنر را مطرح ميكنیم و امیدواریم این مبحث بتواند مقدمه مفیدی برای بررسيهای عاليتر درباره دو نوع بینش بوده باشد.
مسئله یكم: به استثنای هنرمندان آگاه از هویت و عظمتهای هنر، اكثریت قریب به اتفاق مردم، آثار و نمودهای هنری را به عنوان یك پدیده ثانوی مينگرند كه ميتواند دقایق یا ساعتهایی آنها را به خود مشغول نماید و حس زیباجوئی آنان را هر چند بطور ابهامانگیز اشباع نماید، تا حدودی هم طرز تفكرات و آرمانها و برداشتهای هنرمند را از واقعیتهای محیط و جامعه خود نشان بدهد.
اكثر تماشاگران نمودهای هنری چه در مغرب زمین و چه در مشرق زمین، از تماشای آن نمودها جز احساس شورش و تموّج حوض درون خود، بهرهای دیگر نميبرند. كاری كه اثر هنری در درون این بینندگان انجام ميدهد، درست مانند این است كه شما چوبی به دست گرفته، محتویات یك حوض پر از آب و اشیاء گوناگون را كه در آن تهنشین شده است، به حركت و تموّج در آورید، ناگهان یك كهنه پاره از كف حوض بالا ميآید و لحظاتی روی موج حركت ميكند و سپس تهنشین ميشود. تخته كه در كف حوض به لجن چسبیده بود، با به هم زدن آب حوض از لجن رها ميشود و بالا ميآید و شروع به چرخیدن ميكند و بدین ترتیب لجن و كهنه پاره و تخته و دیگر اشیاء بيقیمت و باقیمت، درهم و برهم به حركت ميافتند. این شورش و بهمخوردگی تنها ميتواند احساس یكنواختی زندگی را كه ملالتآور است، مبدل به تنوعی موقت نماید، ولی پس از آنكه چوب را از تحریك آب حوض بازداشتید، همان محتویات شوریده تهنشین ميشوند و بار دیگر حوض همان وضع نخستین خود را پیدا ميكند. این گونه برخورد و برقرار كردن رابطه كه مردم معمولاً با نمودهای هنری دارند، مسئلهای است، و علاقه خود بوجود آورنده هنرها به برخورد و ارتباط مزبور با آثار هنری آنان، مسئله دیگری است، تاكنون احساس لزوم آموزش و تربیت انسانی از نمودهای هنری برای اكثریت مردم یك تكلیف و احساس ضروری تلقی نشده است. و این به عهده رهبران و مربیان جامعه است كه با تعلیم و تربیت صحیح ضوابط یك نمود هنری سازنده و طرز برداشت و بهرهبرداری و نمودهای هنری را در مراحل مختلف و موقعیتهای گوناگون مردم از نظر شرایط ذهنی در مجرای آموزش قرار بدهند.
اما علاقه خود بوجود آورنده اثر هنری به شورشهای درونی محض چنانكه در مثال فوق دیدیم، فوقالعاده اسفانگیز است، به این معنی كه بسیار جای تأسف است كه یك هنرمند نابغه همه نبوغ و انرژيهای روانی و عصبی و ساعات عمر گرانبهایش را صرف شورانیدن بينتیجه درون مردم نماید و از این راه تنها به جلب كردن شگفتيهای مردم قناعت بورزد. من نميگویم تحسین و تمجید و تشویق و قدردانی ارزشی ندارند، بلكه ميگویم این یك ارزش نهایی و پاداش واقعی برای هنرمند نیست كه چند عدد "بَه بَه" و "آفرین" پاداش واقعی تحول نبوغ و حیات پرارزش جان هنرمند به یك اثر هنری بوده باشد. اگر شورش درون تماشاگران و تحیر آنان در برابر یك نمود هنری مقدمهای برای دگرگونی تكاملی تماشاگران و بررسيكنندگان نباشد، چیزی جز پدیدههای روانی زودگذر نیستند. ما نباید عاشق و شیفته حیرانی و شگفتی و شورش درون مردم شویم كه آنان آگاهانه یا ناخودآگاه رفع تشنگی روحی خود را در آب حیاتی ميبینند كه از قعر و روان نوابغ و هنرمندان جاری ميشود.
یادت به خیر مولوی
طالب حیرانی خلقان شدیم / دست طمع اندر الوهیت زدیم
در هوای آنكه گویندت زهی / بستهای بر گردن جانت زهی
این به عهده رهبران و مربیان جامعه است كه با تعلیم و تربیت صحیح ضوابط یك نمود هنری سازنده و طرز برداشت و بهرهبرداری و نمودهای هنری را در مراحل مختلف و موقعیتهای گوناگون مردم از نظر شرایط ذهنی در مجرای آموزش قرار بدهند.
آقایان هنرمندان نابغه، شما آن آزادی غیرقابل توصیف را كه در هنگام به وجود آوردن یك اثر هنری عالی در درون خود دیدهاید كه فقط خود شما ميتوانید عظمت آنرا درك كنید، برای پس از ظهور و بوجود آمدن آن اثر نیز كه برای مردم مطرح خواهد گشت، حفظ نمائید. این جمله را ميگویم اگر چه ممكن است برای بعضی از متفكران علمی و هنری قابل هضم و پذیرش نبوده باشد: "آن نوع آزادی كه در هنگام اكتشاف یك مجهول علمی و فعالیت نبوغ هنری در مقدمه انتقال به واقعیت تازه، در درون محقق و هنرمند شكوفان ميشود، از نظر عظمت و ارزش روانی اگر بالاتر از واقعیت كشف شده و اثر هنری بوجود آمده، نبوده باشد یقینا كمتر نیست. شما عاشق شگفتی و حیرانی مردم نباشید، شما خود را رودخانهای فرض كنید كه یك واقعیت مفید مانند آب حیات از رودخانه درون شما به مزرعه معارف مردم جامعه، سرازیر ميشود."
فایده هنر برای روح هنرمند این است كه با علم به اینكه انسانهایی به اثر هنری او خواهند نگریست و رشد و كمال و یا سقوط آن انسانها در خود هنرمند نیز اثر خواهد كرد، همه استعدادهای مغزی و اعماق و سطوح روح خود را به كار مياندازد، تأثر و انگیزه تحول به رشد و كمال را به آن انسانها كه خود جزئی از آنان ميباشد، تحویل بدهد، فایده هنر برای انسانهای تماشاگر در صورتی كه از اعماق روح هنرمند توصیف شده برآید، فایده آب حیات برای حیات خواهد بود.
برگردیم به اصل مبحث، گفتیم كه هنر فقط برای انسان مطرح است یعنی فعالیتهای روانی و ساختمان مغزی بشری طوری تعبیه شده است كه هنری برای او مطرح است. جای شگفتی است كه نوع انسانی با این همه عظمتهایی كه در بوجود آوردن آثار هنری یا در بهرهبرداری از آنها، از خود نشان ميدهد، پیشتازان علوم انسانی كمتر به این فكر افتادهاند كه درباره مختصات مغزی و روانی بشری كه به وجود آورنده و درك كننده هنر ميباشد، درست بیندیشند و در تقویت آن مختصات از راه تعلیم و تربیتهای منطقی بكوشند، مولوی ميگوید:
تا بدانی كاسمانهای سَمی / هست عكس مُدركات آدمی
گر نبودی عكس آن سَرو سرور / پس نخواندی ایزدش دارالغرور
و ميگوید:
باده در جوشش گدای جوش ماست / چرخ در گردش اسیر هوش ماست
در دیوان شمس نیز چنین ميگوید:
آوازه جمالت از جان خود شنیدیم / چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم
اندر جمال یوسف گر دستها بریدند / دستی به جان ما بر بنگر چهها بریدیم
هر اثر هنری، نمودی از فعالیت ذهنی آدمی است كه نبوغ و احساس شخصی هنرمند حذف و انتخاب در واقعیات انجام داده و با تجرید و تجسیم واقعیات عینی و مفاهیم ذهنی، آن نمود را بوجود آورده است، متأسفانه اهمیتی كه به خود نمودها داده ميشود و انرژيهای مادی و معنوی كه درباره خود نمودها مصرف ميشود، درباره اصلاح و تنظیم و به فعلیت رسانیدن خود نیروها و استعدادهای مغزی و روانی صرف نميشود.
از مضمون این ابیات و همچنین با نظر به دلایل مقتضی كه از تحلیل معرفت هنری بر ميآید، كاملاً روشن ميشود كه قطب ذهنی و با كلمات معموليتر، وضع مغزی و روانی آدمی است كه پدیده هنر را با عظمت خاصی كه دارد، برای انسانها مطرح و قابل توجه ساخته است.
هر اثر هنری، نمودی از فعالیت ذهنی آدمی است كه نبوغ و احساس شخصی هنرمند حذف و انتخاب در واقعیات انجام داده و با تجرید و تجسیم واقعیات عینی و مفاهیم ذهنی، آن نمود را بوجود آورده است، متأسفانه اهمیتی كه به خود نمودها داده ميشود و انرژيهای مادی و معنوی كه درباره خود نمودها مصرف ميشود، درباره اصلاح و تنظیم و به فعلیت رسانیدن خود نیروها و استعدادهای مغزی و روانی صرف نميشود.
درست است كه تاكنون طرق منطقی و قابل محاسبهای برای تشخیص و تقویت و به فعلیت آوردن نبوغها بدست نیامده است، ولی تردید نميتوان كرد در اینكه ما ميتوانیم با تعلیم و تربیتهایی ماهرانه كه نظر عمیق به فعالیتهای مغزی و روانی شخص دارد نه به كمیتها، نبوغ را در افراد كشف و آن را به فعلیت برسانیم.
حال كه بشر ميتواند نبوغ را كه مهمترین معدن نهفته در درون است بكاود و از مواد پرارزش آنها استفاده نماید، چرا نیروها و استعدادهایی را كه در درون عموم افراد وجود دارند، بیكار و راكد ميگذارد و برای قابل درك ساختن هنرها و تقویت آن نیروها مورد اهمیت قرار نميدهد، جای شگفتی است كه با آنهمه پیشرفتهای علمی و بروز نمودهای هنری در فرهنگ بشری، هنوز آن اهمیت كه به نمودهای عینی علوم در تكنیك و هنر داده ميشود، به منبع اصلی آنها كه درون آدمی است، اهمیت داده نميشود. حقیقتا هنوز مفاد ابیاتی كه در چند سطر پیش متذكر شدیم از نظر روانشناسان به رسمیت شناخته نشده است!!
آری اینست روانشناسی امروز كه به قول باروك "تن بيسراست"! چنانكه در گذشته "سر بيتن"! بوده است.
باید منتظر آن روز شد كه با توجه علمی به نتایج عینی علوم و هنرها، توجهات عمیق و گستردهتری به درون آدمیان نیز كه منافع آن نمودهاست، بنماییم و ببینیم یعنی چه كه:
آوازه جمالت از جان خود شنیدیم / چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم
یعنی چه كه:
ای همه دریا چه خواهی كردنم / وی همه هستی چه ميجویی عدم!
هیچ محتاج می گلگون نهای / ترك كن گلگونه تو گلگونهای
ای رخ گلگونهات شمس الضحی / ای گدای رنگ تو گلگونهها
ای مه تابان چه خواهی كرد گرد / ای كه خور در پیش رویت روی زرد
تو خوشی و خوب و كان هر خوشی / پس چرا خود منت باده كشی
تاج كرّمنا است بر فرق سرت / طوق اعطیناك آویز برت
جوهر است انسان و چرخ او را عرض / جمله فرع و سایهاند و تو غرض
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش / چون چنینی خویش را ارزان فروش
خدمتت بر جمله هستی مفترض / جوهری چون عجز دارد با عرض
آفتاب از ذره كی شد وام خواه! / زهرهای از خمره كی شد جام خواه!
این اصالت انسان و انسان محوری درباره زیبایيهای طبیعی و هنری را نميتوان با آن انسانشناسيهای سطحينگر كه ما زیبایيها را از جهان عینی در ذهن منعكس ميكنیم و از آنها لذت ميبریم، تفسیر و توجیه نمود. اریك نیوتن توبیخی متوجه فیلسوفان نموده ميگوید:
"آنها همه در پی بررسی احوال ذهن آدمياند و هیچكدامشان به چیزهای زیبا نمينگرند و یا به اصوات زیباگوش فرا نميدهند، تا آنجا كه كتابهای ایشان به ندرت مصوّر است، این متفكران به جای آنكه خاصیت ذاتی (خاصیت عینی زیبایی) را مورد بررسی قرار دهند، به تجزیه و تحلیل تأثیر آن خاصیت بر ذهن خود ميپردازند، ظاهرا دلیل معتبری وجود ندارد كه بر اساس آن، بتوانیم یك هیجان عاطفی را مهمتر از علت ایجاد كننده آن بشمار آوریم."
این توبیخ به همان مقدار كه متوجه فیلسوفان یك بعدنگر ميشود، به آن تحلیلگران عینی نیز متوجه است كه ركن اصیل پدیده زیبایی را نمودهای عینی آن ميدانند. اگر نبودن عكس و صورت در كتب فلاسفه زیباشناس، دلیل نقص كار آنهاست، درك نكردن این حقیقت كه: "آوازه جمالت از جان و دل شنیدیم" نیز دلیل نقص عینی گرایان در شناخت زیبایيها ميباشد، اگر تفسیر و توجیههای ما درباره جنبه عینی و نمود هنرهای زیبا، مانند واقعیات علمی محض كه در جهان برون ذهن تفسیر و توجیه ميشوند كافی بود، هیچ دلیلی برای مراجعه به درون و بررسی تحلیلی و تركیبی در استعدادهای كیفیتناپذیر درون وجود نداشت، اریك نیوتن برای پاسخ به این مسئله كوشش ميكند، ولی نميتواند بیش از این اندازه پیش برود كه نمود عینی زیبایی دخالت در احساس زیبایی دارد، ولی در برابر سؤالات زیر نميتواند پاسخ قانع كنندهای بدهد. سؤالات مسلسل از این قرار است:
"تپههای خار از گل سرخسهای وحشی فراوانتر است و تیغههای علف از تپههای خار هم فراوانتر است."
اما چگونه ميتوان این عقیده قطعی را توجیه كرد كه هر یك از اشیاء دارای درجات مختلفی از زیبایی دیدنی هستند؟ بيشك از اینكه بگوییم: بعضی چیزها متناسبتر یا خوشرنگتر و یا دارای شكلی موزونتر از برخی دیگرند، سودی نخواهیم برد، زیرا فورا این مشكل پیش ميآید كه ملاكهای سنجش تناسب و رنگ و شكل را از كجا به دست آوردهایم؟ تا زمانی كه نتوانیم به چنین ملاكهایی رجوع كنیم، كیست كه حق داشته باشد، بگوید: پاهای خوك بیش از اندازه كوتاه است. بیش از اندازه كوتاه برای چه چیز؟ برای خود خوك، این را كه محققا نميتوانیم بگوییم، زیرا اگر چنین ميبود ناچار در جریان تحولات حیاتی، پاهای نازك خوك، به اندازه مورد نیازش بلندتر شده بود. برای زیبایی؟ اما مگر نه این است كه پایههای گنجه كشودار از پاهای خوك هم كوتاهتر است؟ و با این وصف كسی اعتراض نميكند كه گنجه كشودار ذاتا چیزی زشت است.
البته به آسانی ميتوان گفت كه گردن اسب، خمی باوقار دارد، لیكن باید دانست چه چیز موجب وقار داشتن خط خمدار ميگردد. آیا یك نوع خط خمدار ميتواند در نفس خود باوقار باشد و نوعی دیگر از خط خمدار فاقد آن خاصیت بماند؟ و اگر تصادفا در ضمن مشاهده دقیق دریابیم كه خم گردن اسب عینا متشابه با خم كپل خوك است، آنوقت در این باره چه خواهیم گفت؟
البته اریك نیوتن ميخواهد برای این سؤالات پاسخ صحیح پیدا كند، ولی موفقیت وی در این باره چشمگیر نیست، اگر چه تحقیقاتی شایسته انجام ميدهد، آنچه كه ميتواند از این محقق درباره هنر مورد پذیرش باشد و تقریبا مطابق با همان نظریه است كه ما بیان ميكنیم، اینست كه ميگوید:
"زیبایی در طبیعت محصول كردار ریاضی طبیعت است كه به نوبت خود محصول خاصیت وجودی هر موجودی است و حال آنكه زیبایی در هنر نتیجه عشق آدمی مبتنی بر شهود یا ادراك مستقیم وی بر اصول ریاضی طبیعت است."
به شرط اینكه این محقق كلمه عشق را با ابهام نگذارد. عشق آدمی مبتنی بر شهود یا ادراك مستقیم وی بر اصول ریاضی طبیعت چه معنا دارد؟ مسلما منظور انعكاس محض جهان عینی در ذهن و عمل ریاضی ذهن درباره واقعیات انعكاس یافته نیست. زیرا به اضافه اینكه ذهن آدمی درباره آن واقعیات از جهان هستی كه هیچگونه زیبایی ندارند، باز عمل ریاضی انجام ميدهند، یعنی ذهن آدمی ميتواند از هر گونه واقعیات جهان، چهره ریاضی آنها را نبیند و درك كند و با این حال در برخی از موارد نه تنها زیبایی ندارند بلكه زشتنما هم هستند و در برخی دیگر احساس زیبایی مينماید. من گمان ميكنم اریك نیوتن همان را ميخواهد بگوید كه مولانا با چند بیت ساده و عمیقتر بیان نموده است:
عشق امر كل ما رقعهای او قُلزُم و ما قطرهای او صد دلیل آورده و ما كرده استدلالها
یعنی آنچه كه عنصر اساسی زیبایی است، عشق آدمی بر شهود مستقیم عالم وجود است، وقتی كه این شهود دست داد، آن وقت عقل آدمی شروع ميكند به بیان دلایل و توضیح چهرههای عقلانی و ریاضی عالم وجود.
به همین جهت است كه اسلام اصرار فراوانی بر خودشناسی مينماید. در جملات نهجالبلاغه آمده است كه:
"اِنَّ مِنْ أَعْظَمِ ما أَنْعَمَ اللّهُ عَلی عَبْدٍ أَن أَعانَهُ لِنَفْسِهِ."
"از بزرگترین نعمت های خداوندی بر یك بنده آنست كه او را در خودشناسی و خودسازی كمك نماید."
درباره رابطه هنر با هنرمند و جامعه دو عقیده مهم رواج دارد:
عقیده یكم ميگوید: هنر بدان جهت كه هنر است مطلوب است، زیرا هنر كاشف از نبوغ و روشن كننده عشق آدمی است بر شهود واقعیات آن چنانكه باید باشند. و هیچ قانون و الگویی نباید برای هنر كه ابرازكننده شخصیت هنرمند و نبوغ او است، وجود داشته باشد. اگر ما برای هنر حد و مرزی قائل شویم، در حقیقت فردیت فرد را از نظر امتیازی كه دارد نابود ساختهایم و ميتوان گفت: "هنر برای هنر یكی از عاليترین موارد آزادی در عقیده و بیان است كه مطلوبیت و مفید بودن آن ثابت شده است."
عقیده دوم ميگوید: بدان جهت كه هنر نیز مانند دیگر محصولات فكر بشری برای تنظیم و بهرهبرداری در حیات جامعه است، لذا ضرورت دارد كه ما هر هنری را نپذیریم و نگذاریم هنرهایی كه به ضرر جامعه تمام ميشود، در معرض و دیدگاه مردم قرار بگیرند، یك عقیده سوم نیز ميتوان ابراز كرد و آن اینست كه "هنر انسانی برای انسان" كه ما آن را "هنر برای انسان در حیات معقول" نامیدهایم.
برای توضیح و اثبات منطقی بودن اینعقیده ميگوییم: ما باید نخست به این مسئله حیاتی توجه كنیم كه اگر نبوغ هنری را به آب حیات تشبیه كنیم، مسیر این آب حیات مغز پر از خاطرات و تجارب و برداشتهایی است كه هنرمند از انسان و طبیعت به دستآورده است.
اگر نبوغ هنری را به آب حیات تشبیه كنیم، مسیر این آب حیات مغز پر از خاطرات و تجارب و برداشتهایی است كه هنرمند از انسان و طبیعت به دستآورده است. مسلم است كه جریان چشمهسار نبوغ از یك خلأ محض نیست، بلكه مسیرش همان مغز پر از محتویات پیشین است كه بطور قطع آب حیات را دگرگون خواهد كرد.
مسلم است كه جریان چشمهسار نبوغ از یك خلأ محض نیست، بلكه مسیرش همان مغز پر از محتویات پیشین است كه بطور قطع آب حیات را دگرگون خواهد كرد.
بعنوان مثال اگر توماس هابس یك هنرمند واقعگرا بود و ميخواست یك اثر هنری درباره انسان بوجود بیاورد، بدون تردید آن مواد و برداشتهای بدبینانه و درندگی كه از طبیعت آدمی سراغ داشته است، در آن اثر نمودار ميگشت، آری، ما هرگز عظمت و ارزش نبوغ را منكر نیستیم و كدامین عامل پیشرفت جوامع به پایه نبوغ ميرسد؟ چیزی كه ميگوییم اینست كه: "هر موقع تعلیم و تربیت بشری به آن حد رسید كه مغز و روان انسانها از هر گونه آلودگيها و اصول پیش ساخته غیرمنطقی پاك گشت، و نبوغ هنری توانست از مغز صاف و دارای واقعیات منطقی عبور نماید، هنر برای هنر بدون اندك ارشاد و اصلاح ضرورت پیدا ميكند." اما همه ميدانیم كه تاكنون چنین وضعی را در مغزهای نوابغ نميتوان تضمین كرد.
از اشعار ابوالعلاء معری، رباعیات منسوب به عمر خیام بعضی از آثار صادق هدایت از نظر هنر ادبی بسیار جالبند، اما جالبتر از این آثار، جانهای آدمیان است كه پس از خواندن این آثار كه شبیه به درد و آه و ناله بیمار تبدار است، (نه نسخه دوای آن) به اضطراب ميافتند و "تدریجا" به پوچی ميرسند، برعكس اثر هنری مولانا جلال الدین، كه تاكنون توانسته است هزاران جان آدمی را از پوچ گرایی تا جاذبه پیشگاه ربوبی پیش ببرد.
بنابراین، تا مسئله تعلیم و تربیت نتواند مغزها را تصفیه نموده و آنها را با واقعیات آشنا بسازد "هنر فقط برای هنر" اگر چه باز كردن میدان برای به فعلیت رسیدن نبوغها است ولی چون به فعلیت رسیدن نبوغ ممكن است از مغزهایی پر از برداشتها و اصول پیش ساخته غیرمنطقی به جریان بیفتد، لذا این عقیده بطور مطلق قابل دفاع نیست. اما عقیده دوم كه ميگوید: "هنر برای انسان بدان جهت كه تفسیر انسان از دیدگاه سیاستمداران غیر از تفسیر انسان از دیدگاه اخلاقیون است و از دیدگاه تقوی و معرفتهای برین و مردم متعهد در زندگانی غیر از دیگر دیدگاهها است." لذا هر گروهی خواهد گفت:
"هنر برای آن انسان كه من تفسیر و توجیه ميكنم!"
آنچه كه با نظر به هدف و فلسفه زندگی انسانها از دیدگاه اسلامی بر ميآید، عقیده متوسط است كه ميگوید:
برای توضیح و اثبات این عقیده بر ميگردیم بار دیگر هدف زندگی و زندگی هدفدار انسان را تعریف ميكنیم: "آرمانهای زندگی گذران را با اصول "حیات معقول" اشباع نمودن و شخصیت انسانی را در تكاپو به سوی ابدیت كه به فعلیت رساننده همه ابعاد روحی در جاذبه پیشگاه الهی است، به ثمر رسانیدن اما زندگی هدفدار یا "حیات معقول": "تكاپویی است آگاهانه، هر یك از مراحل زندگی كه در این تكاپو سپری ميشود، اشتیاق و نیروی حركت به مرحله بعدی را ميافزاید. شخصیت انسانی رهبر این تكاپوست، آن شخصیت كه لطف ازلی سرچشمه آنست، گردیدن در بينهایت گذرگاهش، و ورود در جاذبه پیشگاه ربوبی كمال مطلوبش."
حیاتی كه با هدف مزبور به جریان بیفتد، "حیات معقول" نامیده ميشود. معنای "هنر برای انسان در حیات معقول" اینست كه ما هنر را، چه با نظر به جامعهای كه از اثر هنری برخوردار ميشود، یك واقعیت بسیار باارزش تلقی ميكنیم كه حذف آن از قاموس بشری چندان تفاوتی با حذف انسانیت انسان ندارد، ولی این مطلب را اضافه ميكنیم كه حیات معقول یك هنرمند آن نیست كه هدف او از بوجود آوردن اثر هنری فقط جلب تحیر و شگفتی مردم بوده باشد، بدون اینكه حقیقتی سودمند را در جریان زندگی آنان وارد نماید. حیات معقول یك هنرمند آن نیست كه نامش را در كتابها ثبت كنند و با ذكر نام او در سخنرانيها كف بزنند. حیات معقول یك هنرمند ميداند كه:
هر كه را مردم سجودی ميكنند زهرها در جان او ميآكنند
همه ما اطلاع داریم كه ابتذال و سقوط هنر در مغرب زمین دوران ما، از آن هنگام شروع شده است كه مسئله رابطه جنسی میان زن و مرد تا حد یك لیوان آب خوردنی پایین آمد. میلیاردها بودجه و انرژيهای مغزی و عمر گرانبهای میلیونها انسان به نام هنر دامن به آتش غریزه جنسی زدند، فیلمها، عكسها، مقالهها و غیر ذلك را به نام هنر به راه انداختند.
اگر یك هنرمند پیش از آنكه هنرمند باشد، از حیات معقول برخوردار بوده باشد، بارقههای ذهنی خودرا پیش از آنكه كشتگاه حیات جامعه را بسوزاند، واقعیات ضروری و سودمند برای مردم را هدف قرار داده آن بارقهها را در راه روشنساختن آنواقعیات به كار ميبرد، نه در آتش زدن به كِشتگاه حیاتجامعه. از طرف دیگر اگر رهبران خردمند واقعا برای مردم جامعه خود، حیات معقول را ميخواهند مجبورند كه به وسیله تعلیم و تربیت و دیگر رسانهها، هنر و نتایج آن را برای مردم قابل درك بسازند، و خواستههای معقول و احساسات عالی آنان را تفسیر و قابل درك و پذیرش نمایند.
آری، اگر رهبران جوامع برای جامعه خود حیات معقول ميخواهند، نه حیات جبری كه از ناحیه محیط و هوا و هوس و خودخواهيها بر مردم تحمیل ميشود و با تماشا به زر و زیورهای فریبای حیات جبری، احساس رضایت نموده و راهی قهوهخانه پوچگرایی ميشوند، حتما باید در استخراج معادن نبوغ انسانها جديترین اقدامات را انجام بدهند، تا بجای اینكه نبوغ ما به شكل كوههای آتشفشان دود از دودمان بشریت در آورند، عاليترین فوائد را نصیب جوامع بشری نمایند.
این حمایت از حیات معقول انسانها است نه سانسور هنر
همه ما اطلاع داریم كه ابتذال و سقوط هنر در مغرب زمین دوران ما، از آن هنگام شروع شده است كه مسئله رابطه جنسی میان زن و مرد تا حد یك لیوان آب خوردنی پایین آمد. میلیاردها بودجه و انرژيهای مغزی و عمر گرانبهای میلیونها انسان به نام هنر دامن به آتش غریزه جنسی زدند، فیلمها، عكسها، مقالهها و غیر ذلك را به نام هنر به راه انداختند. مثل اینكه كسی نبود كه بگوید كه نیرو و جریان غریزه جنسی خود به خود به قدری تند است كه احتیاجی به تقویت هنرمندانه ما ندارد زیرا هر اندازه كه منبع آب مرتفع باشد جهش و فوران آب از فوّارهای كه در زمین نصب شده نیرومندتر و مرتفعتر خواهد بود، در این صورت تلمبه زدن برای به جریان انداختن آب از فواره مفروض چیزی جز حماقت و تخریب وضع طبیعی منبع و لولهها و جریان آب نميباشد.
آیا این آثار هنری جنسی!! كه موجب اختلالات روانی و متلاشی شدن خانواده و سقوط ارزش حیات انسانی گشته است، در یك حیات معقول ميتواند رها و آزاد بوده باشد؟! بیائید این قضیه را هم مورد توجه قرار بدهیم: آیا ميدانید این هنرهای مبتذل جنسی چه كرده است؟ كاری كه كرده است، شمشیر چنگیز و نرون و بناپارت و هیتلر را تیز كرده است. خواهید گفت: این هنرها چه ارتباطی به یكه تازان میدان تنازع بقا دارند؟! اصلاً شما چه مجوزی برای بدگویی و غیبت از این جلاّدان خود ساخته دارید؟!
حالا توجه فرمائید تا ارتباطش را عرض كنم:
"وقتی كه این هنرمندان!! سودجو و بردگان پول وارد میدان اسافل اعضا شدند، قید و شرط باز كردن دروازه ورود حیات را برداشتند، یعنی با این هنرمنديشان اثبات كردند كه دروازه ورود آدمیان به حیات هیچ قید و شرطی ندارد، و ميتوان با این دروازه به هر گونه بازی دست زد. بسیار خوب."
حریف سفله در پایان مستی / نیندیشد ز روز تنگدستی
اما آن روز را فكر كردند كه وقتی جلادان خون آشام جوامع دست به كار شده با ادعای وطنپرستی و نژادپرستی و به جهت عشق به قدرت، خواستند دهها میلیون انسان را به خاك و خون بریزند، كسی قدرت دفاع از انسان را در برابر آن جلادان نخواهد داشت و حتی یك جمله هم نخواهند توانست به زبان بیاورند و بگویند:
"چرا این انسانها را به خاك و خون مياندازید."
از دیدگاه اسلامی چون اصالت با حیات معقول است و این حیات باید از همه جهات و با هر گونه وسایل مورد حمایت قرار بگیرد، لذا هر گونه نبوغ علمی و هنری را برای فعالیت آزاد ميگذارد، ولی برای قابل بهرهبرداری ساختن در اجتماع بایستی جوانب سودمند و مضر آن اثر هنری مورد بررسی كارشناسان متخصص قرار بگیرد بشرط آنكه كارشناسان به اضافه تخصص مربوط، از عدالت انسانی و شناخت ابعاد متنوع حیات معقول برخوردار باشند،
زیرا آنان فورا پاسخ خواهند داد كه بروید خودتان را مسخره كنید، مگر دروازه ورود به زندگی قانون داشت كه خروج از دروازه زندگی قانون داشته باشد؟ شما درست فكر كنید، ما فكر كردهایم و با یك منطق صحیح، كه شما به ما آموختهاید، دست به كار شدهایم. آن منطق كه شما به ما آموختهاید، اینست كه بازی با دروازه ورود به زندگی كاملاً آزاد است و رضایت نر و ماده ميتواند هر گونه قانون را در حیات معقول و محاسبه شده انسانها منتفی بسازد.
ما در مقابل این منطق، فقط نتیجهگیری نمودهایم و چیز تازهای از خود نیاوردهایم و آن اینست كه موجودی را كه شهوت بازیگرانه و بياصل و بنیاد یك انسان، از دروازه زندگی وارد به این دنیا نماید و نامش را انسان بگذارد، ما قدرتمندان هم با بازی قدرت همان موجودی را از دروازه خروج زندگی مرخص ميكنیم و نامش را مزاحم ميگذاریم كه شما آنرا ناتوان مينامید.
حال، درباره این ویرانگريهای هنرنما چه باید كرد؟ از دیدگاه اسلامی چون اصالت با حیات معقول است و این حیات باید از همه جهات و با هر گونه وسایل مورد حمایت قرار بگیرد، لذا هر گونه نبوغ علمی و هنری را برای فعالیت آزاد ميگذارد، ولی برای قابل بهرهبرداری ساختن در اجتماع بایستی جوانب سودمند و مضر آن اثر هنری مورد بررسی كارشناسان متخصص قرار بگیرد بشرط آنكه كارشناسان به اضافه تخصص مربوط، از عدالت انسانی و شناخت ابعاد متنوع حیات معقول برخوردار باشند، تا با تمایلات شخصی و اصول پیش ساخته بياساس خود، هر اثر هنری كه نپسندیدند، محكوم و مطرود نسازند.
در دست داشتن ملاك و الگوی منطقی برای هنر حتما باید "حیات معقول" بوده باشد كه در تعریف هدف اعلای حیات و حیات هدفدار متذكر شدیم. بار دیگر تكرار ميكنیم كه كارشناسان هنری حتما باید عادل بوده و از ابعاد متنوع حیات معقول آگاهی داشته باشند و گرنه، هم نبوغهای هنر جامعه تباه خواهد گشت و هم حیات مردم به پوچی كشانیده خواهد شد. مگر نوشتههای امثال هدایت و رباعیات تباه كنندهای كه به خیام منسوبند، از نبوغ هنری برخوردار نیستند؟ مگر وقتی كه یك شاعر در تفسیر جهان طبیعت با آن عظمت و با آن چهره ریاضی شگفتانگیز، ميگوید:
"پرسیدم این ستارگان چیست؟ گفت: تف سربالایی!"
ابراز هنرمندی نميكند؟ اگر جنبه هنری نداشت كه عده فراوانی از مردم موقع خواندن شعرش لذت نميبردند. (البته اظهار نظر من در چگونگی تنظیم حدود هنر برای حیات معقول جامعه، منطقی نیست، این كاری است كه همه قهرمانان هنرشناس و مربیان انسانی كه واقعا معنای "حیات معقول" را با همه ابعاد آن درك كرده و پذیرفتهاند باید در آن شركت كنند.)
من در این بحث فقط بیماری هنر فاسد را كه به "حیات معقول" انسانها سرایت ميكند و آن را مختل و بیمار ميسازد و آنان را به قهوهخانه نیهیلیستی (پوچگرایی) ميفرستد و برای آنكه بتوانند در آن قهوهخانه همه نظم و رازهای هستی را نادیده بگیرند و به خواب عمیق فرو بروند، كتابهای آلبركامو و رباعیات منسوب به خیام را برای مطالعه در مقابلش ميگذارند، ميگویم:
"این آزادی محاسبه نشده، جهانبینيهای واقعگرایانه را هم در مغرب زمین با شكست روبرو ساخته و به قول خودشان كلاسهای فلسفه كمترین دانشجوها را دارد. چرا، برای اینكه خاصیت اساسيزندگی كردن در این قرن، برخورداری از آزادی مطلق است بطوریكه نه تنها اجازه ميدهد هر كسی با مطالعه چند مقاله و كتاب سطحی وحتی با تماشای چند فیلم با حق آزادی فیلسوف شود! و سپس با حق آزادی! آنرا بیان كند. بدین ترتیب تَفَلْسُفْهای بيمحاسبه و بياساس كه خصیصه ذاتی آنها تضاد و تناقض در برابر یكدیگر ميباشد جوّ جوامع و ملل را پر از فلسفههای متضاد و متناقض نموده است."
هیچ كس از جایش بلند نشد كه بگوید: آقایان مدعیان تكامل عقل بشری، چطور شده كه شما برای عرضه كردن نوعی قرص برای رفع سردرد، انواعی از آزمایشات را انجام داده و از كنترل پزشكان و متخصصان ميگذرانید، ولی برای درد و دوای ارواح انسانها و معرفت و تكامل آنها، بوسیله جهانبینيها هیچگونه قید و شرطی و بررسی قائل نیستید؟!
تا آنجا كه بعضی از شعرا چنین فرمودند:
مخبران را ز دلیل امساك است گفتههای همه شُبهتناك است
هیچ كس از جایش بلند نشد كه بگوید: آقایان مدعیان تكامل عقل بشری، چطور شده كه شما برای عرضه كردن نوعی قرص برای رفع سردرد، انواعی از آزمایشات را انجام داده و از كنترل پزشكان و متخصصان ميگذرانید، ولی برای درد و دوای ارواح انسانها و معرفت و تكامل آنها، بوسیله جهانبینيها هیچگونه قید و شرطی و بررسی قائل نیستید؟!
آقایان عزیز، به چه دلیل شما پهلو به پهلوی حقوق اجسام انسانها، حقوقی برای جانهای آنان قائل نیستید عقیده ما به آزادی عقیده و آزادی بیان و اهمیت آن، كمتر از شما نیست، ولی برای ما حیات معقول انسانی كه در این دنیا بیش از یكبار زندگی نخواهد كرد عزیزتر از آن است كه قربانی مواد سوزاننده كوه آتشفشانی نوابغ شود. با نظر به مجموع مطالعات و بررسيهای لازم در طبیعت بشری مسئله آزادی در برابر هر چه كه در مغز ميجوشد، و با نظر به موضوع حیات معقول انسانها، راه حل منطقی جز این وجود ندارد كه بایستی تعلیم و تربیتها این خدمت حیاتی را برای تصفیه و تزكیه مغز و روان بشر انجام بدهند كه جریان نبوغ در مغز و روان با خس و خاشاك و كثافتهای ویرانگر آلوده نشود، نه اینكه جلوی فعالیت مغز و روان گرفته شود. و چون چنین كار بزرگی تقریبا امكانناپذیر یا خیلی دشوار است، لذا بایستی نتایج فعالیتهای مغزی نوابغ را در قلمرو مربوط به انسانها به وسیله كارشناسان متخصص و عادل مورد بررسی و تحقیق قرار داد، وقتی كه كاملاً اثبات شد كه ضرری به حیات معقول و رو به تكامل انسانها ندارد، بطور رسمی برای جوامع مطرح شوند، مخصوصا اگر این قانون را در نظر بگیریم كه اكثریت قریب به اتفاق مردم عظمت اثر هنری را در آن ميبینند كه شگفتی آنان را جلب نماید و كاری با محتوای واقعی و پيآمدهای روانی و اجتماعی آن ندارند. و متأسفانه اغلب نوابغ هنری هم با داشتن طبیعت انسانی، همواره ميخواهند از آرمان اكثریت پیروی كنند و به عبارت مولانا مشتری زیادتری برای كالای خود ميجویند. در صورتیكه اگر به اضافه نبوغ، دارای ظرفیت و احساس انسانسازی بوده باشند، گام به مافوق اقلیت و اكثریت گذاشته و واقعیتها را در قالبهای گوناگون هنری برای جوامع عرضه ميكنند.
هنر پیرو، هنر پیشرو
پدیدههایی كه با انسانها ارتباط حیاتی دارند، بر دو نوع عمده تقسیم ميشوند:
نوع یكم: پیرو
نوع دوم: پیشرو
نوع یكم: هنر پیرو
معنای پدیده پیرو آن است كه از خواستهها و تمایلات و اخلاقیات رسمی و دانستههای معمولی تبعیت مينماید، مانند حقوق پیرو كه عبارتست از آن مواد الزامی كه با نظر به آن خواستهها و تمایلات ... وضع ميشوند و اجرا ميگردند، و قانونگذار حق ندارد از تفكرات و آرمانهای خود در تنظیم آن مواد مایهگذاری نماید. بلكه آنچه را كه مردم جامعه در روابط اجتماعی خود و در چگونگی گفتار و اندیشه و رفتار خود، انتخاب نموده و روی آن تكیه ميكنند، منبع تلقی نموده مواد حقوقی را با نظر به آنها تنظیم مينمایند. این نوع حقوق را حقوق عرف عام نیز ميگویند. البته مقصود از اینكه حقوق پیرو خواسته و تمایلات و اخلاقیات رسمی و دانستههای همه مردم بدون استثنا در نظر گرفته ميشود، بلكه مقصود آن خواستههاست كه اكثریت مردم جامعه در موقعیتهای گوناگون و فراز و نشیبهای زندگی فردی و اجتماعی بر آنها تكیه مينمایند.
در حقیقت چنین نظام حقوقی همواره در حال تدوین شدن است و هرگز بصورت قانون تدوین یافته و تمام شده تلقی نميگردد.
هنرمند پیرو كه دنبالهرو مردم است، كدامین مردم را ملاك كار خود قرار ميدهد؟
هم چنین است اخلاق پیرو (اگر این تعبیر صحیح باشد) و هنر پیرو كه در این مبحث به شرح آن خواهیم پرداخت. اخلاق پیرو عبارتست از پذیرش و عمل به یك عده قضایای كلی كه از طرز تفكرات و رفتار خواسته شده مردم انتزاع ميشود و توجهی به دركهای عالی انسانهای رشد یافته در اخلاق انسانی نميكند. بدین ترتیب معنای هنر پیرو عبارتست از توجیه شدن نبوغ و فعالیتهای عقلانی و احساساتی مردم. هنرمند و پیرو دنبالهرو تفكرات و آرمانهای مردم جامعه است. مسائلی كه در هنر پیرو مطرح ميشود زیاد است و ما به عنوان نمونه چند مسئله را متذكر ميشویم:
مسئله یكم: هنرمند پیرو كه دنبالهرو مردم است، كدامین مردم را ملاك كار خود قرار ميدهد؟
این مطلب روشن است كه مردمی كه ملاك كار هنرمند است، حد متوسط میان انسانهای رشد یافته از نظر مغزی و روانی و انسانهای عامی محض ميباشند، زیرا انسانهای رشد یافته و صاحبنظر نميتوانند طرز تفكرات خود را آن اندازه پایین بیاورند كه با خواستهها و تفكرات اكثریت مردم تطبیق نماید، اگرچه كاملاً ميتوانند آن خواستهها و تفكرات را درك و مورد نظاره قرار بدهند. مردم عامی هم كه وضع روشنی دارند و بالا بردن آنان تا حد متوسط همان دشواری را دارد كه پایین آوردن صاحبنظران رشد یافته تا حد متوسط. بنابراین هنرمند پیرو دنبالهرو دركها و خواستههای مردم متوسط در هنر ميباشد. او از شهرت و محبوبیت و دیگر امتیازات زندگی معمولی بهرهور ميگردد، ولی كاری برای انسان انجام نداده است، مگر اینكه در آثار هنری بكوشد كه با تجسیم واقعیات و با رمز و اشارات مناسب دردهای مردم را تقلیل بدهد و با عظمتها و سرمایهها و امكانات نهفته آنان در زیر پرده عوامل محیطی و اجتماعی آشنایشان ساخته و با این راه آنان را به دروازه "حیات معقول" نزدیكشان بسازد.
مسئله دوم: هنر پیرو جریان موجود را با حذف و انتخاب شخصی به وسیله احساسات، به شكل جالب بر جامعه عرضه مينماید. و كاری با آن چه باید یا شایسته است كه بشود، ندارد. لذا همواره در معرض ایستایی و فرسودگی قرار ميگیرد و پس از گذشت اندك زمانی تنها از جنبه تاریخی برای آیندگان مطرح ميشود. مگر اینكه هنرمند این قدرت را داشته باشد كه از دانستهها و آرمانهای مشترك انسانها كه از دستبرد دگرگونيهای زمان در امان بوده باشد، استفاده كند.
ما در این گونه آثار هنری كه محتوایش را با گذشت آن برهه از زمان كه در آن بوجود آمده و از دست داده است، به یك اشتباه و فریبكاری مهمی دچار هستیم، و آن اینست كه اشتیاق روانی انسان را به اتصال به گذشته و احساس فاصله آدمی را درباره حلقههای خزنده به گذشته را با واقعیت محتوا اشتباه ميكنیم، به عنوان مثال: هنگامی كه به یك قبضه شمشیر ساخته شده در پانصد سال پیش مينگریم و در آن خیره ميشویم، گمان ميكنیم كه این خیرگی ما ناشی از وجود یك محتوای واقعی و مفید برای امروز است كه در آن زندگی ميكنیم، در صورتی كه خیرگی ما درباره آن شمشیر معلول تجسم پانصد سال گذشته در یك قطعه آهن و لذت ما معلول امكان پیوستگی ما به پانصد سال پیش از اینست كه با تماشا به یك شمشیر پذیرفته ميشود.
مسئله سوم: هنر پیرو بدان جهت كه كاری با آرمانها و هدفهای اعلای حیات ندارد، نميتواند عامل خوبی برای وحدت حیات انسانی بوده باشد،یك اثر هنری پیرو نميتواند در خدمت احیای یك بعد از انسان برای متشكل شدن با ابعاد دیگر برای بوجود آوردن هدفهای اعلای حیات قرار بگیرد. در صورتی كه وحدت متشكل كننده همه ابعاد حیات در مكتب اسلام یك وسیله اساسی برای هدف اعلای حیات محسوب شده است. این حقیقتی است كه مغزهای رشد یافته و صاحب نظر ضرورت و عظمت آن را به خوبی درك نمودهاند. این عبارت زیر را كه از موزیل نقل ميكنیم مورد دقت قرار بدهید: "نیروی زندگی یك پارچه را باید حفظ كرد... فرهنگ تقسیم كار اجتماعی و روانی، كه این وحدت را به پارههای بيشمار تقسیم ميكند، بزرگترین دشمن روح است."
هنر پیرو بدان جهت كه كاری با آرمانها و هدفهای اعلای حیات ندارد، نميتواند عامل خوبی برای وحدت حیات انسانی بوده باشد.
اولریخ درباره "مرد بيخصال" ميگوید كه "در گذشته، شخص وجدانی آسودهتر از وجدان شخص امروز داشت" وی بدین نتیجه ميرسد كه مركز ثقل مسئولیت امروز در انسان نیست، در مناسبات بین اشیاء است... و در جای دیگر ميگوید: عـطش درونی تركیـب غریب تعلق خاطـر به جـزئیات و بيتفـاوتی نسبت بـه كل، تنهـا مانـدن بشـر در بیابان جزئیات...
مسئله چهارم: هنر پیرو كه فقط واقعیت جاری در محیط و جامعه و محصول فكری و آرمانی موجود را منعكس ميكند، نه اینكه به هیچ وجه مستند به اندیشه نميباشد، این یك گمان بياساس است، هنرمند در به وجود آوردن یك اثر هنری پیرو، شاید زمان طولانی در اندیشه چگونه منعكس ساختن واقعیتهای جاری و حذف و انتخاب احساساتی خویش، فرو برود، ولی بدان جهت كه هدف مطلوبش در پدیدهها و روابط تحقق یافته منحصر است، به عبارت صحیحتر میدان كار او "پدیدهها" و "روابط تحقق یافته" ميباشد، در نتیجه نميتواند از اندیشههای پویا و والاتر برای پیش برد خود واقعیات تحقق یافته بهرهبرداری نماید. تفاوت بسیار است میان اندیشههای توجیه شده برای كار در میدان محدود، و آن اندیشهها كه وابسته به منبع دائم الجریان مغز و روان آدمی است. این اندیشه را مولانا در دیوان شمس چنین توصیف ميكند:
به پیش جان درآمد دل كه اندر خود مكن منزل / گرانجان دید مرجان را سبك برجست اندیشه
برست او از خوداندیشی چنان آمد ز بیخویشی / كه از هر كس همی پرسد عجب خود هست اندیشه
فلك از خوف دل كم زد دو دست خویش بر هم زد / كه از من كس نرست آخر چگونه رست اندیشه
چنین اندیشه را هر كس نهد دامی به پیش و پس / گمان دارد كه در گنجد به دام و شصت اندیشه
چو هر نقشی كه ميجوید ز اندیشه همی روید / تو مر هر نقش را مپرست خود بپرست اندیشه
جواهر جمله ساكن بد همه همچون اماكن بد / شكافید این جواهر را و بیرون جست اندیشه
جهان كهنه را بنگر گهی فربه گهی لاغر / كه درد كهنه زان دارد كه آبست است اندیشه
بلكه منظور از هنر پیشرو تصفیه واقعیات جاری و استخراج حقایق ناب از میان آنها و قرار دادن آنها در مجرای "حیات معقول" با شكل جالب و گیرنده ميباشد. یك اثر هنری پیرو هر اندازه هم كه نبوغآمیز باشد، نتیجهای جز منعكس ساختن آنچه كه در جهان عینی موجود است با تمام نیك و بد، زشتی و زیبایی، صحیح و غلط، بانظم و بينظم و توهمات واقعیات در شكل جالب توجه چیزی ندارد. چنین هنرهایی كاری كه ميتوانند انجام بدهند، مقداری منتفی ساختن ملالت یكنواخت بودن زندگی است، با مقداری ناهشیاری درباره متن واقعیات كه خشونت و مقاومت در برابر نفوذ احساسات نشان ميدهند. در صورتی كه هدف هنر پیشرو از تماشا و درك واقعیات، هماهنگ ساختن منطق واقعیات با دریافتهای كیفی و احساسات سازنده درباره آنها است كه یكی از دو عنصر اساسی روان آدمی است.
یك نكته بسیار اساسی در مقایسه هنر پیرو و هنر پیشرو اینست كه بوجود آورندگان آثار هنری پیرو، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه وظیفه خود را در آن ميبینند كه هر چه بیشتر مردم را وادار كنند كه از اثر هنری آنان لذت ببرند، و كاری با آن ندارند كه بر آگاهيها و شایستگيها و بایستگيها حیات مردم بیفزایند. در حالیكه هنر پیشرو با یك اثر هنری ميتواند كلاس درس برای مردم جامعه عرضه كند كه در این كلاس معلم و مربی و كتاب و محتوا یك حقیقت است كه عبارتست از همان اثر هنری. هدفگیری لذت در اثر هنری كه تجسیمی از فعالیتها و پدیدههای لذت بخش مردم است، بزرگترین عامل مزاحم درك مسئولیتها و تعهدها و تزكیه و پرورش روانی است كه احتیاج به تحمل ناگواری و گذشت و چشیدن تلخيها دارد. از مجموع این ملاحظات به این نتیجه ميرسیم كه اسلام یك مكتب "انسانی" است و "حیات معقول" را هدف و ایدهآل اعلای زندگی ميداند، آنچه را كه مطرح ميكند:
"هنر برای انسان در حیات معقول است."
یك نكته بسیار اساسی در مقایسه هنر پیرو و هنر پیشرو اینست كه بوجود آورندگان آثار هنری پیرو، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه وظیفه خود را در آن ميبینند كه هر چه بیشتر مردم را وادار كنند كه از اثر هنری آنان لذت ببرند، و كاری با آن ندارند كه بر آگاهيها و شایستگيها و بایستگيها حیات مردم بیفزایند. در حالیكه هنر پیشرو با یك اثر هنری ميتواند كلاس درس برای مردم جامعه عرضه كند كه در این كلاس معلم و مربی و كتاب و محتوا یك حقیقت است كهعبارتستاز همان اثر هنری.
این نظریه در هنر، نخست جهان هستی را كه هنرمند در آن زندگی ميكند، مانند یك اثر هنری پر محتوا و هدفدار تلقی مينماید كه چهره ریاضی و شكل زیبا و عامل تحریك به سوی گردیدنهای تكامل و جریانات بسیار منظم كه قوانین علمی را بوجود ميآورند، در آن انسجام یافته، به عنوان یك واقعیت غیرقابل تقلید و اشباع كننده همه ابعاد آدمی در جریان مستمر قرار گرفته است. اما چهره ریاضی جهان:
"اِنْ كُلُّ مَنْ فيِالسَّماواتِ وَ الأرْضِ اِلاّ أتِی الرَّحْمنِ عَبداً. لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدّاً."(1)
"هیچ چیزی در آسمانها و زمین نیست، مگر اینكه در جریان عبودیت و تسلیم بر پیشگاه خداوند رحمان است و همه آنها را باآمار و شمارش دقیق حساب نموده است."
"وَ أحاطَ بِما لَدَیهِمْ وَ أحْصی كُلَّ شَْيءٍ عَدَداً."(2)
"و خداوند احاطه كرده است به هر چیزی كه نزد آنهاست و خداوند همه چیز را محاسبه نموده است."
آیات مربوط به حسابگری ریاضی خداوندی درباره جهان هستی در سورههای: یس، آیه 12 و النبأ، آیه 29 صریحا وارد شدهاست. و در سوره الحجر، آیه 21 چنین است:
"وَ اِنْ مِنْ شَيءٍ اِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزّلُه اِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلومٍ."
"و هیچ چیزی نیست مگر اینكه منابع آن در نزد ماست و ما نميفرستیم آنرا مگر به اندازه معلوم."
و از آن هنگام كه حواس و ذهن انسانها با این جهان هستی كه ما جزئی از آن هستیم، تاكنون ارتباط برقرار كرده است، نظم كمّی و تأثر و تأثیر همه اجزاء و روابط آن را با یكدیگر دریافته است. همانطوری كه یك فیزیكدان برجسته ميگوید: وقتی كه ما یك چمدان را از زمین بر ميداریم، این عمل ساده موجب مداخله توده ستارههای بينهایت زیاد كه در مسافات بسیار بعید از یكدیگر واقع شدهاند ميگردد.
یك متفكر شرقی هم ميگوید:
به هر جزئی ز كل كان نیست گردد كل اندر دم ز امكان نیست گردد
اگر یك ذرّه را برگیری از جای خلل یابد همه عالم سراپای
(شیخ محمود شبستری)
اگر هنرمندان به اضافه بعد زیبای عالم طبیعت، بعد هندسی و ریاضی آنرا در نظر ميگرفتند و موضعگیری انسان را در طبیعت درك ميكردند، زیبایی ماه را پس از ورود انسان به ماه، از زیبایی حذف نميكردند. این خطایی است ناشی از تك بعدی فكری هنرمند در عالم طبیعت. اما بعد زیبایی جهان هستی، در آیاتی از قرآن مجید و دیگر منابع اسلامی آمده است كه ما در بخش اول از این كتاب آوردهایم، از آن جمله:
"اِنّا زَینَّا الْسَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْكَواكِبِ."(3)
"آسمان دنیا را با زینت ستارگان آراستیم."
"حَتَّی اِذا اَخَذَتِ الاَرْضُ زُخْرُفَهَا وَ ازَّینَتْ."(4)
"تا هنگامی كه زمین زیبایی خود را گرفته و آراسته شد."
"اَفَلَمْ ینْظُرُوا اِلَی الْسَّماءِ فَوقَهُمْ كَیفَ بَنَیناها وَ زَینَّاها."(5)
"آیا به آسمان در بالای سرشان ننگریستهاند كه آنرا چگونه ساختیم و با زیبایی آراستیم."
ملاحظه ميشود كه آیات قرآن، زیبایی را، هم در زمین و هم در آسمانها مطرح نموده و دستور به نظاره در آنها را صادر كرده است. بنابراین پدیده زیبایی در جهان هستی از اهمیت كامل برخوردار است. مسلم است كه اگر خداوند برای انسان غریزه زیباجویی و زیبایابی را نداده بود، دستور به توجه به زیبایی نميداد به راستی اگر جهان هستی از نمود زیبایی خالی بود، نیمی از دریافتهای مفید انسانها معدوم ميگشت.
اما عامل تحریك به سوی گردیدنهای تكاملی، چهره قابل خواندن جهان هستی است كه مانند كتابی گشوده در برابر چشمان انسانها قرار گرفته است. اینكه اكثریت اسفانگیز انسانها این كتاب را نميخوانند، از كتاب بودن صفحات هستی نميكاهد.
به قول مولوی جلال الدین:
گرچه مقصود از كتاب آن فن بود گر تواش بالش كنی هم ميشود
محتوای این كتاب بزرگ، چگونگی برقرار ساختن ارتباطات منطقی و زیبایابی و تصرف در محتویات آنرا برای بدست آوردن "حیات معقول" به خوبی تعلیم ميدهد. مثبت بودن روشنایيها و منفی بودن تاریكيها و پیروی همه اجزاء و روابط هستی از قانون، باز كردن میدان برای تفكر و تعقل و تشخیص پدیدههای وابسته از پدیـدههای مستقـل، همـه و همه ایـن واقعیـات به اضـافه احساس ریشهدار و جدی در درون آدمی برای برخوردار شدناز آنها، بهترینعامل تحریك به سوی گردیدنهای تكاملی است كه در این جهان هستی وجود دارد.
تو درون چاه رفتستی ز كاخ / چه گنه دارد جهانهای فراخ؟!
مر رسن را نیست جرمی ای عنود / چون تو را سودای سربالا نبود (مولوی )
با این مختصات جدی كه در عالم هستی قابل درك همگان است و با توجه به جریان قوانین شوخی ناپذیر كه در این عالم حكم فرماست شوخی هنرمندان در این كره خاكی كه در برابر كیهان بس بزرگ مانند یك دانه شن در بیابان بیكران است، چه معنا دارد؟! از مسائلی كه مطرح كردیم، معلوم ميشود: كه برای بنيآدمی راهی جز كوشش در راه تحصیل "حیات معقول" وجود ندارد، و هنر كه یك كوشش بسیار عالی و با اهمیت در قاموس بشری است، اگر گام در راهی جز تحصیل "حیات معقول" بردارد، یك كاریكاتور نارسا از مجموعه بسیار ناچیز در میان مجموعههای بينهایت جهان هستی خواهـد بود كه بـا شدیدتـرین وجه به یكدیـگر مربوطنـد.
این مطلب درباره هنر به عنوان یك مقدمه برای تحقیق در فلسفه هنر از دیدگاه اسلامی ميباشد.
1 ـ بینش نظری
2 ـ بینش فلسفی
3 ـ بینش مذهبی
بنابراین، ما با چهار نوع نگرش و بینش وارد میدان معرفت گشته و ارتباطات خود را با جهان واقعیتها تنظیم مينماییم.
1 ـ نگرشهای علمی محض عبارتست از: تماس مستقیم با واقعیات به وسیله حواس و دستگاههایی كه با كوشش و انتخاب خودمان برای توسعه و عمق بخشیدن به ارتباطات خود با واقعیات، ساخته و مورد بهرهبرداری قرار ميدهیم. هر یكی از رشتههای علوم به وسیله قوانین و اصول مخصوص به خود، چهرههایی از واقعیات را برای استفاده در حیات انسانها نشان ميدهند و راه ارتباط و تصرف در واقعیات را پیش پای ما ميگسترانند. البته پیرامون تعریف مسئله علمی و شرایط آن، مباحث متعددی وجود دارد كه در اینجا مورد بررسی ما نیستند.
2 ـ بینشهای نظری: هر یك از رشتههای علوم روشنایيها دارد و تاریكيها و نیمه روشنایيها. آن قسمت از مسائل علمی كه در حال نیمه روشنایی است، مسائل نظری علوم را تشكیل ميدهند، مانند اینكه آیا الكترونها موجند یا جرم؟ این مسئله در فیزیك امروز به حالت نظری وجود دارد، یعنی نه موج محض بودن الكترونها صد در صد روشن شده است و نه جرم محض بودن آنها، زیرا الكترونها هر دو خاصیت را از خود بروز ميدهند.
3 ـ بینشهای فلسفی: بر سه نوع مهم تقسیم ميشوند:
قسم یكم: عبارتست از مقداری آگاهيهای كلی درباره محصولات و نتایج و مبادی اوّلیه علم. در حقیقت بینشهای نظری در میان نگرشهای علمی و این قسم مسائل فلسفی قرار گرفتهاند. برای پیشبرد و توسعه بینشهای فطری از این آگاهی فلسفی ميتوان استمداد كرد و بهرهبرداری نمود. چنانكه بینشهای نظری، ميتوانند برای روشن ساختن قسمت تاریك مسائل علمی كمك نموده، تكلیف آن را روشن بسازند.
قسم دوم: آن مسائل است كه از ارتباط ذهن آدمی با هستی بوجود ميآیند، خواه به عنوان مبانی كلی علوم و یا نتایج مسائل علمی منظور بوده باشند و خواه رابطهای با آنها نداشته باشند.
قسم سوم: عبارتست از مسائل ارزشی والا كه اصول اساسی "باید"ها و "شاید"های انسان و واقعیت كل هستی را تشكیل ميدهند.
4 ـ بینش مذهبی: عبارتست از شناخت و پذیرش واقعیات و عمل مطابق آن شناخت و پذیرش با در نظر داشتن اینكه آن شناخت و پذیرش و عمل جنبه تكلیفی در مسیر هدف اعلای حیات دارد. هدف اعلای حیات عبارتست از "آرمانهای زندگی گذران را با اصول "حیات معقول" اشباع نمودن و شخصیت انسانی را در تكاپو به سوی ابدیت كه به فعلیت رساننده همه ابعاد روحی در جاذبه پیشگاه الهی است به ثمر رسانیدن" هدف اعلای حیات، زندگی انسان را با این خصوصیت مشخص ميسازد: "تكاپوئی است آگاهانه، هر یك از مراحل زندگی كه در این تكاپو سپری ميشود، اشتیاق و نیروی حركت به مرحله بعدی را ميافزاید و شخصیت انسانی رهبر این تكاپو است ـ آن شخصیت كه لطف ازلی سرچشمه آن است، گردیدن در بينهایت گذرگاهش، ورود در جاذبه پیشگاه ربوبی كمال مطلوبش."
اگر درست دقت شود خواهیم دید كه این بینش مذهبی همه نگرشهای علمی و نظری و فلسفی را كه تكاپو در مسیر "حیات معقول تكاملی" هستند، معنایی معقول ميبخشد و همه آنها را نوعی از عبادت ميداند كه در تعریف هدف اعلای حیات، تكاپو برای ابدیت نامیده شده و از آیه قرآنی "و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون" "جن و انس را نیافریدم مگر برای اینكه مرا عبادت كنند." استفاده شده است.
به عبارت دیگر بینش مذهبی عامل ارتباط معقول و مشهود میان نگرشهای علمی و بینشهای نظری و بینشهای فلسفی با جان هدفجوی آدمی است، جز بینش مذهبی هیچ یك از نگرشها و بینشها توانایی بلند كردن انسان را از دامان دایه طبیعت ندارد.
با هر چه بنگریم جز این نیست كه وسایل درك را از طبیعت گرفته و آن را مانند نورافكن به چهرههای گوناگون طبیعت روشن نمودهایم. در صورتیكه دین با این تعریف كاملاً سازنده كه ذیلاً ميآوریم، آگاهی از جان را متن خود قرار ميدهد و جان كه پل طبیعت و ماورای طبیعت است همه نگرشها و بینشها را در راه هدف اعلای حیات استخدام مينماید.
چیست دین؟ برخاستن از روی خاك / تا كه آگه گردد از خود جان پاك
بینشهای مذهبی در هنر عبارتست از شناخت هنر و بهرهبرداری از نبوغهای هنر در هدف معقول و تكاملی حیات كه رو به ابدیت و ورود در پیشگاه آفریننده نبوغهای هنری و واقعیتها است.
هنر نیز كه یكی از نمودها و جلوههای بسیار شگفتانگیز و سازنده حیات بشری است، قابل بررسی از دیدگاه نگرشها و بینشهای چهارگانه ميباشد:
1 ـ نگرش علمی محض كه عبارتست از بررسيهای عینی نمود هنری از دیدگاه تحلیلی و تركیبی و محتوای مستقیم و غیرمستقیم آن.
2 ـ بینشهای نظری كه عبارتست از بررسيهای مربوط به تعیین دخالت احساس شخصی هنرمند در اثر هنری در برابر دخالت واقعیاتی كه میدان كار هنرمند و نبوغ اوست.
3 ـ بینشهای فلسفی عبارتست از یك عده مسائل كلی كه در عوامل زیربنایی و نتایج و شناخت هویت خود هنر و نبوغ بوجود آورنده آن، مطرح ميگردند.
4 ـ بینشهای مذهبی در هنر عبارتست از شناخت هنر و بهرهبرداری از نبوغهای هنر در هدف معقول و تكاملی حیات كه رو به ابدیت و ورود در پیشگاه آفریننده نبوغهای هنری و واقعیتها است، ما در این بحث دو بینش فلسفی و مذهبی هنر را مطرح ميكنیم و امیدواریم این مبحث بتواند مقدمه مفیدی برای بررسيهای عاليتر درباره دو نوع بینش بوده باشد.
بینش فلسفی درباره هنر
مسئله یكم: به استثنای هنرمندان آگاه از هویت و عظمتهای هنر، اكثریت قریب به اتفاق مردم، آثار و نمودهای هنری را به عنوان یك پدیده ثانوی مينگرند كه ميتواند دقایق یا ساعتهایی آنها را به خود مشغول نماید و حس زیباجوئی آنان را هر چند بطور ابهامانگیز اشباع نماید، تا حدودی هم طرز تفكرات و آرمانها و برداشتهای هنرمند را از واقعیتهای محیط و جامعه خود نشان بدهد.
اكثر تماشاگران نمودهای هنری چه در مغرب زمین و چه در مشرق زمین، از تماشای آن نمودها جز احساس شورش و تموّج حوض درون خود، بهرهای دیگر نميبرند. كاری كه اثر هنری در درون این بینندگان انجام ميدهد، درست مانند این است كه شما چوبی به دست گرفته، محتویات یك حوض پر از آب و اشیاء گوناگون را كه در آن تهنشین شده است، به حركت و تموّج در آورید، ناگهان یك كهنه پاره از كف حوض بالا ميآید و لحظاتی روی موج حركت ميكند و سپس تهنشین ميشود. تخته كه در كف حوض به لجن چسبیده بود، با به هم زدن آب حوض از لجن رها ميشود و بالا ميآید و شروع به چرخیدن ميكند و بدین ترتیب لجن و كهنه پاره و تخته و دیگر اشیاء بيقیمت و باقیمت، درهم و برهم به حركت ميافتند. این شورش و بهمخوردگی تنها ميتواند احساس یكنواختی زندگی را كه ملالتآور است، مبدل به تنوعی موقت نماید، ولی پس از آنكه چوب را از تحریك آب حوض بازداشتید، همان محتویات شوریده تهنشین ميشوند و بار دیگر حوض همان وضع نخستین خود را پیدا ميكند. این گونه برخورد و برقرار كردن رابطه كه مردم معمولاً با نمودهای هنری دارند، مسئلهای است، و علاقه خود بوجود آورنده هنرها به برخورد و ارتباط مزبور با آثار هنری آنان، مسئله دیگری است، تاكنون احساس لزوم آموزش و تربیت انسانی از نمودهای هنری برای اكثریت مردم یك تكلیف و احساس ضروری تلقی نشده است. و این به عهده رهبران و مربیان جامعه است كه با تعلیم و تربیت صحیح ضوابط یك نمود هنری سازنده و طرز برداشت و بهرهبرداری و نمودهای هنری را در مراحل مختلف و موقعیتهای گوناگون مردم از نظر شرایط ذهنی در مجرای آموزش قرار بدهند.
اما علاقه خود بوجود آورنده اثر هنری به شورشهای درونی محض چنانكه در مثال فوق دیدیم، فوقالعاده اسفانگیز است، به این معنی كه بسیار جای تأسف است كه یك هنرمند نابغه همه نبوغ و انرژيهای روانی و عصبی و ساعات عمر گرانبهایش را صرف شورانیدن بينتیجه درون مردم نماید و از این راه تنها به جلب كردن شگفتيهای مردم قناعت بورزد. من نميگویم تحسین و تمجید و تشویق و قدردانی ارزشی ندارند، بلكه ميگویم این یك ارزش نهایی و پاداش واقعی برای هنرمند نیست كه چند عدد "بَه بَه" و "آفرین" پاداش واقعی تحول نبوغ و حیات پرارزش جان هنرمند به یك اثر هنری بوده باشد. اگر شورش درون تماشاگران و تحیر آنان در برابر یك نمود هنری مقدمهای برای دگرگونی تكاملی تماشاگران و بررسيكنندگان نباشد، چیزی جز پدیدههای روانی زودگذر نیستند. ما نباید عاشق و شیفته حیرانی و شگفتی و شورش درون مردم شویم كه آنان آگاهانه یا ناخودآگاه رفع تشنگی روحی خود را در آب حیاتی ميبینند كه از قعر و روان نوابغ و هنرمندان جاری ميشود.
یادت به خیر مولوی
طالب حیرانی خلقان شدیم / دست طمع اندر الوهیت زدیم
در هوای آنكه گویندت زهی / بستهای بر گردن جانت زهی
این به عهده رهبران و مربیان جامعه است كه با تعلیم و تربیت صحیح ضوابط یك نمود هنری سازنده و طرز برداشت و بهرهبرداری و نمودهای هنری را در مراحل مختلف و موقعیتهای گوناگون مردم از نظر شرایط ذهنی در مجرای آموزش قرار بدهند.
آقایان هنرمندان نابغه، شما آن آزادی غیرقابل توصیف را كه در هنگام به وجود آوردن یك اثر هنری عالی در درون خود دیدهاید كه فقط خود شما ميتوانید عظمت آنرا درك كنید، برای پس از ظهور و بوجود آمدن آن اثر نیز كه برای مردم مطرح خواهد گشت، حفظ نمائید. این جمله را ميگویم اگر چه ممكن است برای بعضی از متفكران علمی و هنری قابل هضم و پذیرش نبوده باشد: "آن نوع آزادی كه در هنگام اكتشاف یك مجهول علمی و فعالیت نبوغ هنری در مقدمه انتقال به واقعیت تازه، در درون محقق و هنرمند شكوفان ميشود، از نظر عظمت و ارزش روانی اگر بالاتر از واقعیت كشف شده و اثر هنری بوجود آمده، نبوده باشد یقینا كمتر نیست. شما عاشق شگفتی و حیرانی مردم نباشید، شما خود را رودخانهای فرض كنید كه یك واقعیت مفید مانند آب حیات از رودخانه درون شما به مزرعه معارف مردم جامعه، سرازیر ميشود."
مسئله دوم: انسان و اثر هنری
فایده هنر برای روح هنرمند این است كه با علم به اینكه انسانهایی به اثر هنری او خواهند نگریست و رشد و كمال و یا سقوط آن انسانها در خود هنرمند نیز اثر خواهد كرد، همه استعدادهای مغزی و اعماق و سطوح روح خود را به كار مياندازد، تأثر و انگیزه تحول به رشد و كمال را به آن انسانها كه خود جزئی از آنان ميباشد، تحویل بدهد، فایده هنر برای انسانهای تماشاگر در صورتی كه از اعماق روح هنرمند توصیف شده برآید، فایده آب حیات برای حیات خواهد بود.
برگردیم به اصل مبحث، گفتیم كه هنر فقط برای انسان مطرح است یعنی فعالیتهای روانی و ساختمان مغزی بشری طوری تعبیه شده است كه هنری برای او مطرح است. جای شگفتی است كه نوع انسانی با این همه عظمتهایی كه در بوجود آوردن آثار هنری یا در بهرهبرداری از آنها، از خود نشان ميدهد، پیشتازان علوم انسانی كمتر به این فكر افتادهاند كه درباره مختصات مغزی و روانی بشری كه به وجود آورنده و درك كننده هنر ميباشد، درست بیندیشند و در تقویت آن مختصات از راه تعلیم و تربیتهای منطقی بكوشند، مولوی ميگوید:
تا بدانی كاسمانهای سَمی / هست عكس مُدركات آدمی
گر نبودی عكس آن سَرو سرور / پس نخواندی ایزدش دارالغرور
و ميگوید:
باده در جوشش گدای جوش ماست / چرخ در گردش اسیر هوش ماست
در دیوان شمس نیز چنین ميگوید:
آوازه جمالت از جان خود شنیدیم / چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم
اندر جمال یوسف گر دستها بریدند / دستی به جان ما بر بنگر چهها بریدیم
هر اثر هنری، نمودی از فعالیت ذهنی آدمی است كه نبوغ و احساس شخصی هنرمند حذف و انتخاب در واقعیات انجام داده و با تجرید و تجسیم واقعیات عینی و مفاهیم ذهنی، آن نمود را بوجود آورده است، متأسفانه اهمیتی كه به خود نمودها داده ميشود و انرژيهای مادی و معنوی كه درباره خود نمودها مصرف ميشود، درباره اصلاح و تنظیم و به فعلیت رسانیدن خود نیروها و استعدادهای مغزی و روانی صرف نميشود.
از مضمون این ابیات و همچنین با نظر به دلایل مقتضی كه از تحلیل معرفت هنری بر ميآید، كاملاً روشن ميشود كه قطب ذهنی و با كلمات معموليتر، وضع مغزی و روانی آدمی است كه پدیده هنر را با عظمت خاصی كه دارد، برای انسانها مطرح و قابل توجه ساخته است.
هر اثر هنری، نمودی از فعالیت ذهنی آدمی است كه نبوغ و احساس شخصی هنرمند حذف و انتخاب در واقعیات انجام داده و با تجرید و تجسیم واقعیات عینی و مفاهیم ذهنی، آن نمود را بوجود آورده است، متأسفانه اهمیتی كه به خود نمودها داده ميشود و انرژيهای مادی و معنوی كه درباره خود نمودها مصرف ميشود، درباره اصلاح و تنظیم و به فعلیت رسانیدن خود نیروها و استعدادهای مغزی و روانی صرف نميشود.
درست است كه تاكنون طرق منطقی و قابل محاسبهای برای تشخیص و تقویت و به فعلیت آوردن نبوغها بدست نیامده است، ولی تردید نميتوان كرد در اینكه ما ميتوانیم با تعلیم و تربیتهایی ماهرانه كه نظر عمیق به فعالیتهای مغزی و روانی شخص دارد نه به كمیتها، نبوغ را در افراد كشف و آن را به فعلیت برسانیم.
حال كه بشر ميتواند نبوغ را كه مهمترین معدن نهفته در درون است بكاود و از مواد پرارزش آنها استفاده نماید، چرا نیروها و استعدادهایی را كه در درون عموم افراد وجود دارند، بیكار و راكد ميگذارد و برای قابل درك ساختن هنرها و تقویت آن نیروها مورد اهمیت قرار نميدهد، جای شگفتی است كه با آنهمه پیشرفتهای علمی و بروز نمودهای هنری در فرهنگ بشری، هنوز آن اهمیت كه به نمودهای عینی علوم در تكنیك و هنر داده ميشود، به منبع اصلی آنها كه درون آدمی است، اهمیت داده نميشود. حقیقتا هنوز مفاد ابیاتی كه در چند سطر پیش متذكر شدیم از نظر روانشناسان به رسمیت شناخته نشده است!!
آری اینست روانشناسی امروز كه به قول باروك "تن بيسراست"! چنانكه در گذشته "سر بيتن"! بوده است.
باید منتظر آن روز شد كه با توجه علمی به نتایج عینی علوم و هنرها، توجهات عمیق و گستردهتری به درون آدمیان نیز كه منافع آن نمودهاست، بنماییم و ببینیم یعنی چه كه:
آوازه جمالت از جان خود شنیدیم / چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم
یعنی چه كه:
ای همه دریا چه خواهی كردنم / وی همه هستی چه ميجویی عدم!
هیچ محتاج می گلگون نهای / ترك كن گلگونه تو گلگونهای
ای رخ گلگونهات شمس الضحی / ای گدای رنگ تو گلگونهها
ای مه تابان چه خواهی كرد گرد / ای كه خور در پیش رویت روی زرد
تو خوشی و خوب و كان هر خوشی / پس چرا خود منت باده كشی
تاج كرّمنا است بر فرق سرت / طوق اعطیناك آویز برت
جوهر است انسان و چرخ او را عرض / جمله فرع و سایهاند و تو غرض
ای غلامت عقل و تدبیرات و هوش / چون چنینی خویش را ارزان فروش
خدمتت بر جمله هستی مفترض / جوهری چون عجز دارد با عرض
آفتاب از ذره كی شد وام خواه! / زهرهای از خمره كی شد جام خواه!
این اصالت انسان و انسان محوری درباره زیبایيهای طبیعی و هنری را نميتوان با آن انسانشناسيهای سطحينگر كه ما زیبایيها را از جهان عینی در ذهن منعكس ميكنیم و از آنها لذت ميبریم، تفسیر و توجیه نمود. اریك نیوتن توبیخی متوجه فیلسوفان نموده ميگوید:
"آنها همه در پی بررسی احوال ذهن آدمياند و هیچكدامشان به چیزهای زیبا نمينگرند و یا به اصوات زیباگوش فرا نميدهند، تا آنجا كه كتابهای ایشان به ندرت مصوّر است، این متفكران به جای آنكه خاصیت ذاتی (خاصیت عینی زیبایی) را مورد بررسی قرار دهند، به تجزیه و تحلیل تأثیر آن خاصیت بر ذهن خود ميپردازند، ظاهرا دلیل معتبری وجود ندارد كه بر اساس آن، بتوانیم یك هیجان عاطفی را مهمتر از علت ایجاد كننده آن بشمار آوریم."
این توبیخ به همان مقدار كه متوجه فیلسوفان یك بعدنگر ميشود، به آن تحلیلگران عینی نیز متوجه است كه ركن اصیل پدیده زیبایی را نمودهای عینی آن ميدانند. اگر نبودن عكس و صورت در كتب فلاسفه زیباشناس، دلیل نقص كار آنهاست، درك نكردن این حقیقت كه: "آوازه جمالت از جان و دل شنیدیم" نیز دلیل نقص عینی گرایان در شناخت زیبایيها ميباشد، اگر تفسیر و توجیههای ما درباره جنبه عینی و نمود هنرهای زیبا، مانند واقعیات علمی محض كه در جهان برون ذهن تفسیر و توجیه ميشوند كافی بود، هیچ دلیلی برای مراجعه به درون و بررسی تحلیلی و تركیبی در استعدادهای كیفیتناپذیر درون وجود نداشت، اریك نیوتن برای پاسخ به این مسئله كوشش ميكند، ولی نميتواند بیش از این اندازه پیش برود كه نمود عینی زیبایی دخالت در احساس زیبایی دارد، ولی در برابر سؤالات زیر نميتواند پاسخ قانع كنندهای بدهد. سؤالات مسلسل از این قرار است:
"تپههای خار از گل سرخسهای وحشی فراوانتر است و تیغههای علف از تپههای خار هم فراوانتر است."
اما چگونه ميتوان این عقیده قطعی را توجیه كرد كه هر یك از اشیاء دارای درجات مختلفی از زیبایی دیدنی هستند؟ بيشك از اینكه بگوییم: بعضی چیزها متناسبتر یا خوشرنگتر و یا دارای شكلی موزونتر از برخی دیگرند، سودی نخواهیم برد، زیرا فورا این مشكل پیش ميآید كه ملاكهای سنجش تناسب و رنگ و شكل را از كجا به دست آوردهایم؟ تا زمانی كه نتوانیم به چنین ملاكهایی رجوع كنیم، كیست كه حق داشته باشد، بگوید: پاهای خوك بیش از اندازه كوتاه است. بیش از اندازه كوتاه برای چه چیز؟ برای خود خوك، این را كه محققا نميتوانیم بگوییم، زیرا اگر چنین ميبود ناچار در جریان تحولات حیاتی، پاهای نازك خوك، به اندازه مورد نیازش بلندتر شده بود. برای زیبایی؟ اما مگر نه این است كه پایههای گنجه كشودار از پاهای خوك هم كوتاهتر است؟ و با این وصف كسی اعتراض نميكند كه گنجه كشودار ذاتا چیزی زشت است.
البته به آسانی ميتوان گفت كه گردن اسب، خمی باوقار دارد، لیكن باید دانست چه چیز موجب وقار داشتن خط خمدار ميگردد. آیا یك نوع خط خمدار ميتواند در نفس خود باوقار باشد و نوعی دیگر از خط خمدار فاقد آن خاصیت بماند؟ و اگر تصادفا در ضمن مشاهده دقیق دریابیم كه خم گردن اسب عینا متشابه با خم كپل خوك است، آنوقت در این باره چه خواهیم گفت؟
البته اریك نیوتن ميخواهد برای این سؤالات پاسخ صحیح پیدا كند، ولی موفقیت وی در این باره چشمگیر نیست، اگر چه تحقیقاتی شایسته انجام ميدهد، آنچه كه ميتواند از این محقق درباره هنر مورد پذیرش باشد و تقریبا مطابق با همان نظریه است كه ما بیان ميكنیم، اینست كه ميگوید:
"زیبایی در طبیعت محصول كردار ریاضی طبیعت است كه به نوبت خود محصول خاصیت وجودی هر موجودی است و حال آنكه زیبایی در هنر نتیجه عشق آدمی مبتنی بر شهود یا ادراك مستقیم وی بر اصول ریاضی طبیعت است."
به شرط اینكه این محقق كلمه عشق را با ابهام نگذارد. عشق آدمی مبتنی بر شهود یا ادراك مستقیم وی بر اصول ریاضی طبیعت چه معنا دارد؟ مسلما منظور انعكاس محض جهان عینی در ذهن و عمل ریاضی ذهن درباره واقعیات انعكاس یافته نیست. زیرا به اضافه اینكه ذهن آدمی درباره آن واقعیات از جهان هستی كه هیچگونه زیبایی ندارند، باز عمل ریاضی انجام ميدهند، یعنی ذهن آدمی ميتواند از هر گونه واقعیات جهان، چهره ریاضی آنها را نبیند و درك كند و با این حال در برخی از موارد نه تنها زیبایی ندارند بلكه زشتنما هم هستند و در برخی دیگر احساس زیبایی مينماید. من گمان ميكنم اریك نیوتن همان را ميخواهد بگوید كه مولانا با چند بیت ساده و عمیقتر بیان نموده است:
عشق امر كل ما رقعهای او قُلزُم و ما قطرهای او صد دلیل آورده و ما كرده استدلالها
یعنی آنچه كه عنصر اساسی زیبایی است، عشق آدمی بر شهود مستقیم عالم وجود است، وقتی كه این شهود دست داد، آن وقت عقل آدمی شروع ميكند به بیان دلایل و توضیح چهرههای عقلانی و ریاضی عالم وجود.
به همین جهت است كه اسلام اصرار فراوانی بر خودشناسی مينماید. در جملات نهجالبلاغه آمده است كه:
"اِنَّ مِنْ أَعْظَمِ ما أَنْعَمَ اللّهُ عَلی عَبْدٍ أَن أَعانَهُ لِنَفْسِهِ."
"از بزرگترین نعمت های خداوندی بر یك بنده آنست كه او را در خودشناسی و خودسازی كمك نماید."
مسئله سوم:
آیا هنر برای هنر، یا هنر برای انسان؟ یا هنر برای انسان در حیات معقول؟درباره رابطه هنر با هنرمند و جامعه دو عقیده مهم رواج دارد:
عقیده یكم ميگوید: هنر بدان جهت كه هنر است مطلوب است، زیرا هنر كاشف از نبوغ و روشن كننده عشق آدمی است بر شهود واقعیات آن چنانكه باید باشند. و هیچ قانون و الگویی نباید برای هنر كه ابرازكننده شخصیت هنرمند و نبوغ او است، وجود داشته باشد. اگر ما برای هنر حد و مرزی قائل شویم، در حقیقت فردیت فرد را از نظر امتیازی كه دارد نابود ساختهایم و ميتوان گفت: "هنر برای هنر یكی از عاليترین موارد آزادی در عقیده و بیان است كه مطلوبیت و مفید بودن آن ثابت شده است."
عقیده دوم ميگوید: بدان جهت كه هنر نیز مانند دیگر محصولات فكر بشری برای تنظیم و بهرهبرداری در حیات جامعه است، لذا ضرورت دارد كه ما هر هنری را نپذیریم و نگذاریم هنرهایی كه به ضرر جامعه تمام ميشود، در معرض و دیدگاه مردم قرار بگیرند، یك عقیده سوم نیز ميتوان ابراز كرد و آن اینست كه "هنر انسانی برای انسان" كه ما آن را "هنر برای انسان در حیات معقول" نامیدهایم.
برای توضیح و اثبات منطقی بودن اینعقیده ميگوییم: ما باید نخست به این مسئله حیاتی توجه كنیم كه اگر نبوغ هنری را به آب حیات تشبیه كنیم، مسیر این آب حیات مغز پر از خاطرات و تجارب و برداشتهایی است كه هنرمند از انسان و طبیعت به دستآورده است.
اگر نبوغ هنری را به آب حیات تشبیه كنیم، مسیر این آب حیات مغز پر از خاطرات و تجارب و برداشتهایی است كه هنرمند از انسان و طبیعت به دستآورده است. مسلم است كه جریان چشمهسار نبوغ از یك خلأ محض نیست، بلكه مسیرش همان مغز پر از محتویات پیشین است كه بطور قطع آب حیات را دگرگون خواهد كرد.
مسلم است كه جریان چشمهسار نبوغ از یك خلأ محض نیست، بلكه مسیرش همان مغز پر از محتویات پیشین است كه بطور قطع آب حیات را دگرگون خواهد كرد.
بعنوان مثال اگر توماس هابس یك هنرمند واقعگرا بود و ميخواست یك اثر هنری درباره انسان بوجود بیاورد، بدون تردید آن مواد و برداشتهای بدبینانه و درندگی كه از طبیعت آدمی سراغ داشته است، در آن اثر نمودار ميگشت، آری، ما هرگز عظمت و ارزش نبوغ را منكر نیستیم و كدامین عامل پیشرفت جوامع به پایه نبوغ ميرسد؟ چیزی كه ميگوییم اینست كه: "هر موقع تعلیم و تربیت بشری به آن حد رسید كه مغز و روان انسانها از هر گونه آلودگيها و اصول پیش ساخته غیرمنطقی پاك گشت، و نبوغ هنری توانست از مغز صاف و دارای واقعیات منطقی عبور نماید، هنر برای هنر بدون اندك ارشاد و اصلاح ضرورت پیدا ميكند." اما همه ميدانیم كه تاكنون چنین وضعی را در مغزهای نوابغ نميتوان تضمین كرد.
از اشعار ابوالعلاء معری، رباعیات منسوب به عمر خیام بعضی از آثار صادق هدایت از نظر هنر ادبی بسیار جالبند، اما جالبتر از این آثار، جانهای آدمیان است كه پس از خواندن این آثار كه شبیه به درد و آه و ناله بیمار تبدار است، (نه نسخه دوای آن) به اضطراب ميافتند و "تدریجا" به پوچی ميرسند، برعكس اثر هنری مولانا جلال الدین، كه تاكنون توانسته است هزاران جان آدمی را از پوچ گرایی تا جاذبه پیشگاه ربوبی پیش ببرد.
بنابراین، تا مسئله تعلیم و تربیت نتواند مغزها را تصفیه نموده و آنها را با واقعیات آشنا بسازد "هنر فقط برای هنر" اگر چه باز كردن میدان برای به فعلیت رسیدن نبوغها است ولی چون به فعلیت رسیدن نبوغ ممكن است از مغزهایی پر از برداشتها و اصول پیش ساخته غیرمنطقی به جریان بیفتد، لذا این عقیده بطور مطلق قابل دفاع نیست. اما عقیده دوم كه ميگوید: "هنر برای انسان بدان جهت كه تفسیر انسان از دیدگاه سیاستمداران غیر از تفسیر انسان از دیدگاه اخلاقیون است و از دیدگاه تقوی و معرفتهای برین و مردم متعهد در زندگانی غیر از دیگر دیدگاهها است." لذا هر گروهی خواهد گفت:
"هنر برای آن انسان كه من تفسیر و توجیه ميكنم!"
آنچه كه با نظر به هدف و فلسفه زندگی انسانها از دیدگاه اسلامی بر ميآید، عقیده متوسط است كه ميگوید:
"هنر برای انسان در حیات معقول."
برای توضیح و اثبات این عقیده بر ميگردیم بار دیگر هدف زندگی و زندگی هدفدار انسان را تعریف ميكنیم: "آرمانهای زندگی گذران را با اصول "حیات معقول" اشباع نمودن و شخصیت انسانی را در تكاپو به سوی ابدیت كه به فعلیت رساننده همه ابعاد روحی در جاذبه پیشگاه الهی است، به ثمر رسانیدن اما زندگی هدفدار یا "حیات معقول": "تكاپویی است آگاهانه، هر یك از مراحل زندگی كه در این تكاپو سپری ميشود، اشتیاق و نیروی حركت به مرحله بعدی را ميافزاید. شخصیت انسانی رهبر این تكاپوست، آن شخصیت كه لطف ازلی سرچشمه آنست، گردیدن در بينهایت گذرگاهش، و ورود در جاذبه پیشگاه ربوبی كمال مطلوبش."
حیاتی كه با هدف مزبور به جریان بیفتد، "حیات معقول" نامیده ميشود. معنای "هنر برای انسان در حیات معقول" اینست كه ما هنر را، چه با نظر به جامعهای كه از اثر هنری برخوردار ميشود، یك واقعیت بسیار باارزش تلقی ميكنیم كه حذف آن از قاموس بشری چندان تفاوتی با حذف انسانیت انسان ندارد، ولی این مطلب را اضافه ميكنیم كه حیات معقول یك هنرمند آن نیست كه هدف او از بوجود آوردن اثر هنری فقط جلب تحیر و شگفتی مردم بوده باشد، بدون اینكه حقیقتی سودمند را در جریان زندگی آنان وارد نماید. حیات معقول یك هنرمند آن نیست كه نامش را در كتابها ثبت كنند و با ذكر نام او در سخنرانيها كف بزنند. حیات معقول یك هنرمند ميداند كه:
هر كه را مردم سجودی ميكنند زهرها در جان او ميآكنند
همه ما اطلاع داریم كه ابتذال و سقوط هنر در مغرب زمین دوران ما، از آن هنگام شروع شده است كه مسئله رابطه جنسی میان زن و مرد تا حد یك لیوان آب خوردنی پایین آمد. میلیاردها بودجه و انرژيهای مغزی و عمر گرانبهای میلیونها انسان به نام هنر دامن به آتش غریزه جنسی زدند، فیلمها، عكسها، مقالهها و غیر ذلك را به نام هنر به راه انداختند.
اگر یك هنرمند پیش از آنكه هنرمند باشد، از حیات معقول برخوردار بوده باشد، بارقههای ذهنی خودرا پیش از آنكه كشتگاه حیات جامعه را بسوزاند، واقعیات ضروری و سودمند برای مردم را هدف قرار داده آن بارقهها را در راه روشنساختن آنواقعیات به كار ميبرد، نه در آتش زدن به كِشتگاه حیاتجامعه. از طرف دیگر اگر رهبران خردمند واقعا برای مردم جامعه خود، حیات معقول را ميخواهند مجبورند كه به وسیله تعلیم و تربیت و دیگر رسانهها، هنر و نتایج آن را برای مردم قابل درك بسازند، و خواستههای معقول و احساسات عالی آنان را تفسیر و قابل درك و پذیرش نمایند.
آری، اگر رهبران جوامع برای جامعه خود حیات معقول ميخواهند، نه حیات جبری كه از ناحیه محیط و هوا و هوس و خودخواهيها بر مردم تحمیل ميشود و با تماشا به زر و زیورهای فریبای حیات جبری، احساس رضایت نموده و راهی قهوهخانه پوچگرایی ميشوند، حتما باید در استخراج معادن نبوغ انسانها جديترین اقدامات را انجام بدهند، تا بجای اینكه نبوغ ما به شكل كوههای آتشفشان دود از دودمان بشریت در آورند، عاليترین فوائد را نصیب جوامع بشری نمایند.
این حمایت از حیات معقول انسانها است نه سانسور هنر
همه ما اطلاع داریم كه ابتذال و سقوط هنر در مغرب زمین دوران ما، از آن هنگام شروع شده است كه مسئله رابطه جنسی میان زن و مرد تا حد یك لیوان آب خوردنی پایین آمد. میلیاردها بودجه و انرژيهای مغزی و عمر گرانبهای میلیونها انسان به نام هنر دامن به آتش غریزه جنسی زدند، فیلمها، عكسها، مقالهها و غیر ذلك را به نام هنر به راه انداختند. مثل اینكه كسی نبود كه بگوید كه نیرو و جریان غریزه جنسی خود به خود به قدری تند است كه احتیاجی به تقویت هنرمندانه ما ندارد زیرا هر اندازه كه منبع آب مرتفع باشد جهش و فوران آب از فوّارهای كه در زمین نصب شده نیرومندتر و مرتفعتر خواهد بود، در این صورت تلمبه زدن برای به جریان انداختن آب از فواره مفروض چیزی جز حماقت و تخریب وضع طبیعی منبع و لولهها و جریان آب نميباشد.
آیا این آثار هنری جنسی!! كه موجب اختلالات روانی و متلاشی شدن خانواده و سقوط ارزش حیات انسانی گشته است، در یك حیات معقول ميتواند رها و آزاد بوده باشد؟! بیائید این قضیه را هم مورد توجه قرار بدهیم: آیا ميدانید این هنرهای مبتذل جنسی چه كرده است؟ كاری كه كرده است، شمشیر چنگیز و نرون و بناپارت و هیتلر را تیز كرده است. خواهید گفت: این هنرها چه ارتباطی به یكه تازان میدان تنازع بقا دارند؟! اصلاً شما چه مجوزی برای بدگویی و غیبت از این جلاّدان خود ساخته دارید؟!
حالا توجه فرمائید تا ارتباطش را عرض كنم:
"وقتی كه این هنرمندان!! سودجو و بردگان پول وارد میدان اسافل اعضا شدند، قید و شرط باز كردن دروازه ورود حیات را برداشتند، یعنی با این هنرمنديشان اثبات كردند كه دروازه ورود آدمیان به حیات هیچ قید و شرطی ندارد، و ميتوان با این دروازه به هر گونه بازی دست زد. بسیار خوب."
حریف سفله در پایان مستی / نیندیشد ز روز تنگدستی
اما آن روز را فكر كردند كه وقتی جلادان خون آشام جوامع دست به كار شده با ادعای وطنپرستی و نژادپرستی و به جهت عشق به قدرت، خواستند دهها میلیون انسان را به خاك و خون بریزند، كسی قدرت دفاع از انسان را در برابر آن جلادان نخواهد داشت و حتی یك جمله هم نخواهند توانست به زبان بیاورند و بگویند:
"چرا این انسانها را به خاك و خون مياندازید."
از دیدگاه اسلامی چون اصالت با حیات معقول است و این حیات باید از همه جهات و با هر گونه وسایل مورد حمایت قرار بگیرد، لذا هر گونه نبوغ علمی و هنری را برای فعالیت آزاد ميگذارد، ولی برای قابل بهرهبرداری ساختن در اجتماع بایستی جوانب سودمند و مضر آن اثر هنری مورد بررسی كارشناسان متخصص قرار بگیرد بشرط آنكه كارشناسان به اضافه تخصص مربوط، از عدالت انسانی و شناخت ابعاد متنوع حیات معقول برخوردار باشند،
زیرا آنان فورا پاسخ خواهند داد كه بروید خودتان را مسخره كنید، مگر دروازه ورود به زندگی قانون داشت كه خروج از دروازه زندگی قانون داشته باشد؟ شما درست فكر كنید، ما فكر كردهایم و با یك منطق صحیح، كه شما به ما آموختهاید، دست به كار شدهایم. آن منطق كه شما به ما آموختهاید، اینست كه بازی با دروازه ورود به زندگی كاملاً آزاد است و رضایت نر و ماده ميتواند هر گونه قانون را در حیات معقول و محاسبه شده انسانها منتفی بسازد.
ما در مقابل این منطق، فقط نتیجهگیری نمودهایم و چیز تازهای از خود نیاوردهایم و آن اینست كه موجودی را كه شهوت بازیگرانه و بياصل و بنیاد یك انسان، از دروازه زندگی وارد به این دنیا نماید و نامش را انسان بگذارد، ما قدرتمندان هم با بازی قدرت همان موجودی را از دروازه خروج زندگی مرخص ميكنیم و نامش را مزاحم ميگذاریم كه شما آنرا ناتوان مينامید.
حال، درباره این ویرانگريهای هنرنما چه باید كرد؟ از دیدگاه اسلامی چون اصالت با حیات معقول است و این حیات باید از همه جهات و با هر گونه وسایل مورد حمایت قرار بگیرد، لذا هر گونه نبوغ علمی و هنری را برای فعالیت آزاد ميگذارد، ولی برای قابل بهرهبرداری ساختن در اجتماع بایستی جوانب سودمند و مضر آن اثر هنری مورد بررسی كارشناسان متخصص قرار بگیرد بشرط آنكه كارشناسان به اضافه تخصص مربوط، از عدالت انسانی و شناخت ابعاد متنوع حیات معقول برخوردار باشند، تا با تمایلات شخصی و اصول پیش ساخته بياساس خود، هر اثر هنری كه نپسندیدند، محكوم و مطرود نسازند.
در دست داشتن ملاك و الگوی منطقی برای هنر حتما باید "حیات معقول" بوده باشد كه در تعریف هدف اعلای حیات و حیات هدفدار متذكر شدیم. بار دیگر تكرار ميكنیم كه كارشناسان هنری حتما باید عادل بوده و از ابعاد متنوع حیات معقول آگاهی داشته باشند و گرنه، هم نبوغهای هنر جامعه تباه خواهد گشت و هم حیات مردم به پوچی كشانیده خواهد شد. مگر نوشتههای امثال هدایت و رباعیات تباه كنندهای كه به خیام منسوبند، از نبوغ هنری برخوردار نیستند؟ مگر وقتی كه یك شاعر در تفسیر جهان طبیعت با آن عظمت و با آن چهره ریاضی شگفتانگیز، ميگوید:
"پرسیدم این ستارگان چیست؟ گفت: تف سربالایی!"
ابراز هنرمندی نميكند؟ اگر جنبه هنری نداشت كه عده فراوانی از مردم موقع خواندن شعرش لذت نميبردند. (البته اظهار نظر من در چگونگی تنظیم حدود هنر برای حیات معقول جامعه، منطقی نیست، این كاری است كه همه قهرمانان هنرشناس و مربیان انسانی كه واقعا معنای "حیات معقول" را با همه ابعاد آن درك كرده و پذیرفتهاند باید در آن شركت كنند.)
من در این بحث فقط بیماری هنر فاسد را كه به "حیات معقول" انسانها سرایت ميكند و آن را مختل و بیمار ميسازد و آنان را به قهوهخانه نیهیلیستی (پوچگرایی) ميفرستد و برای آنكه بتوانند در آن قهوهخانه همه نظم و رازهای هستی را نادیده بگیرند و به خواب عمیق فرو بروند، كتابهای آلبركامو و رباعیات منسوب به خیام را برای مطالعه در مقابلش ميگذارند، ميگویم:
"این آزادی محاسبه نشده، جهانبینيهای واقعگرایانه را هم در مغرب زمین با شكست روبرو ساخته و به قول خودشان كلاسهای فلسفه كمترین دانشجوها را دارد. چرا، برای اینكه خاصیت اساسيزندگی كردن در این قرن، برخورداری از آزادی مطلق است بطوریكه نه تنها اجازه ميدهد هر كسی با مطالعه چند مقاله و كتاب سطحی وحتی با تماشای چند فیلم با حق آزادی فیلسوف شود! و سپس با حق آزادی! آنرا بیان كند. بدین ترتیب تَفَلْسُفْهای بيمحاسبه و بياساس كه خصیصه ذاتی آنها تضاد و تناقض در برابر یكدیگر ميباشد جوّ جوامع و ملل را پر از فلسفههای متضاد و متناقض نموده است."
هیچ كس از جایش بلند نشد كه بگوید: آقایان مدعیان تكامل عقل بشری، چطور شده كه شما برای عرضه كردن نوعی قرص برای رفع سردرد، انواعی از آزمایشات را انجام داده و از كنترل پزشكان و متخصصان ميگذرانید، ولی برای درد و دوای ارواح انسانها و معرفت و تكامل آنها، بوسیله جهانبینيها هیچگونه قید و شرطی و بررسی قائل نیستید؟!
تا آنجا كه بعضی از شعرا چنین فرمودند:
مخبران را ز دلیل امساك است گفتههای همه شُبهتناك است
هیچ كس از جایش بلند نشد كه بگوید: آقایان مدعیان تكامل عقل بشری، چطور شده كه شما برای عرضه كردن نوعی قرص برای رفع سردرد، انواعی از آزمایشات را انجام داده و از كنترل پزشكان و متخصصان ميگذرانید، ولی برای درد و دوای ارواح انسانها و معرفت و تكامل آنها، بوسیله جهانبینيها هیچگونه قید و شرطی و بررسی قائل نیستید؟!
آقایان عزیز، به چه دلیل شما پهلو به پهلوی حقوق اجسام انسانها، حقوقی برای جانهای آنان قائل نیستید عقیده ما به آزادی عقیده و آزادی بیان و اهمیت آن، كمتر از شما نیست، ولی برای ما حیات معقول انسانی كه در این دنیا بیش از یكبار زندگی نخواهد كرد عزیزتر از آن است كه قربانی مواد سوزاننده كوه آتشفشانی نوابغ شود. با نظر به مجموع مطالعات و بررسيهای لازم در طبیعت بشری مسئله آزادی در برابر هر چه كه در مغز ميجوشد، و با نظر به موضوع حیات معقول انسانها، راه حل منطقی جز این وجود ندارد كه بایستی تعلیم و تربیتها این خدمت حیاتی را برای تصفیه و تزكیه مغز و روان بشر انجام بدهند كه جریان نبوغ در مغز و روان با خس و خاشاك و كثافتهای ویرانگر آلوده نشود، نه اینكه جلوی فعالیت مغز و روان گرفته شود. و چون چنین كار بزرگی تقریبا امكانناپذیر یا خیلی دشوار است، لذا بایستی نتایج فعالیتهای مغزی نوابغ را در قلمرو مربوط به انسانها به وسیله كارشناسان متخصص و عادل مورد بررسی و تحقیق قرار داد، وقتی كه كاملاً اثبات شد كه ضرری به حیات معقول و رو به تكامل انسانها ندارد، بطور رسمی برای جوامع مطرح شوند، مخصوصا اگر این قانون را در نظر بگیریم كه اكثریت قریب به اتفاق مردم عظمت اثر هنری را در آن ميبینند كه شگفتی آنان را جلب نماید و كاری با محتوای واقعی و پيآمدهای روانی و اجتماعی آن ندارند. و متأسفانه اغلب نوابغ هنری هم با داشتن طبیعت انسانی، همواره ميخواهند از آرمان اكثریت پیروی كنند و به عبارت مولانا مشتری زیادتری برای كالای خود ميجویند. در صورتیكه اگر به اضافه نبوغ، دارای ظرفیت و احساس انسانسازی بوده باشند، گام به مافوق اقلیت و اكثریت گذاشته و واقعیتها را در قالبهای گوناگون هنری برای جوامع عرضه ميكنند.
هنر پیرو، هنر پیشرو
پدیدههایی كه با انسانها ارتباط حیاتی دارند، بر دو نوع عمده تقسیم ميشوند:
نوع یكم: پیرو
نوع دوم: پیشرو
نوع یكم: هنر پیرو
معنای پدیده پیرو آن است كه از خواستهها و تمایلات و اخلاقیات رسمی و دانستههای معمولی تبعیت مينماید، مانند حقوق پیرو كه عبارتست از آن مواد الزامی كه با نظر به آن خواستهها و تمایلات ... وضع ميشوند و اجرا ميگردند، و قانونگذار حق ندارد از تفكرات و آرمانهای خود در تنظیم آن مواد مایهگذاری نماید. بلكه آنچه را كه مردم جامعه در روابط اجتماعی خود و در چگونگی گفتار و اندیشه و رفتار خود، انتخاب نموده و روی آن تكیه ميكنند، منبع تلقی نموده مواد حقوقی را با نظر به آنها تنظیم مينمایند. این نوع حقوق را حقوق عرف عام نیز ميگویند. البته مقصود از اینكه حقوق پیرو خواسته و تمایلات و اخلاقیات رسمی و دانستههای همه مردم بدون استثنا در نظر گرفته ميشود، بلكه مقصود آن خواستههاست كه اكثریت مردم جامعه در موقعیتهای گوناگون و فراز و نشیبهای زندگی فردی و اجتماعی بر آنها تكیه مينمایند.
در حقیقت چنین نظام حقوقی همواره در حال تدوین شدن است و هرگز بصورت قانون تدوین یافته و تمام شده تلقی نميگردد.
هنرمند پیرو كه دنبالهرو مردم است، كدامین مردم را ملاك كار خود قرار ميدهد؟
هم چنین است اخلاق پیرو (اگر این تعبیر صحیح باشد) و هنر پیرو كه در این مبحث به شرح آن خواهیم پرداخت. اخلاق پیرو عبارتست از پذیرش و عمل به یك عده قضایای كلی كه از طرز تفكرات و رفتار خواسته شده مردم انتزاع ميشود و توجهی به دركهای عالی انسانهای رشد یافته در اخلاق انسانی نميكند. بدین ترتیب معنای هنر پیرو عبارتست از توجیه شدن نبوغ و فعالیتهای عقلانی و احساساتی مردم. هنرمند و پیرو دنبالهرو تفكرات و آرمانهای مردم جامعه است. مسائلی كه در هنر پیرو مطرح ميشود زیاد است و ما به عنوان نمونه چند مسئله را متذكر ميشویم:
مسئله یكم: هنرمند پیرو كه دنبالهرو مردم است، كدامین مردم را ملاك كار خود قرار ميدهد؟
این مطلب روشن است كه مردمی كه ملاك كار هنرمند است، حد متوسط میان انسانهای رشد یافته از نظر مغزی و روانی و انسانهای عامی محض ميباشند، زیرا انسانهای رشد یافته و صاحبنظر نميتوانند طرز تفكرات خود را آن اندازه پایین بیاورند كه با خواستهها و تفكرات اكثریت مردم تطبیق نماید، اگرچه كاملاً ميتوانند آن خواستهها و تفكرات را درك و مورد نظاره قرار بدهند. مردم عامی هم كه وضع روشنی دارند و بالا بردن آنان تا حد متوسط همان دشواری را دارد كه پایین آوردن صاحبنظران رشد یافته تا حد متوسط. بنابراین هنرمند پیرو دنبالهرو دركها و خواستههای مردم متوسط در هنر ميباشد. او از شهرت و محبوبیت و دیگر امتیازات زندگی معمولی بهرهور ميگردد، ولی كاری برای انسان انجام نداده است، مگر اینكه در آثار هنری بكوشد كه با تجسیم واقعیات و با رمز و اشارات مناسب دردهای مردم را تقلیل بدهد و با عظمتها و سرمایهها و امكانات نهفته آنان در زیر پرده عوامل محیطی و اجتماعی آشنایشان ساخته و با این راه آنان را به دروازه "حیات معقول" نزدیكشان بسازد.
مسئله دوم: هنر پیرو جریان موجود را با حذف و انتخاب شخصی به وسیله احساسات، به شكل جالب بر جامعه عرضه مينماید. و كاری با آن چه باید یا شایسته است كه بشود، ندارد. لذا همواره در معرض ایستایی و فرسودگی قرار ميگیرد و پس از گذشت اندك زمانی تنها از جنبه تاریخی برای آیندگان مطرح ميشود. مگر اینكه هنرمند این قدرت را داشته باشد كه از دانستهها و آرمانهای مشترك انسانها كه از دستبرد دگرگونيهای زمان در امان بوده باشد، استفاده كند.
ما در این گونه آثار هنری كه محتوایش را با گذشت آن برهه از زمان كه در آن بوجود آمده و از دست داده است، به یك اشتباه و فریبكاری مهمی دچار هستیم، و آن اینست كه اشتیاق روانی انسان را به اتصال به گذشته و احساس فاصله آدمی را درباره حلقههای خزنده به گذشته را با واقعیت محتوا اشتباه ميكنیم، به عنوان مثال: هنگامی كه به یك قبضه شمشیر ساخته شده در پانصد سال پیش مينگریم و در آن خیره ميشویم، گمان ميكنیم كه این خیرگی ما ناشی از وجود یك محتوای واقعی و مفید برای امروز است كه در آن زندگی ميكنیم، در صورتی كه خیرگی ما درباره آن شمشیر معلول تجسم پانصد سال گذشته در یك قطعه آهن و لذت ما معلول امكان پیوستگی ما به پانصد سال پیش از اینست كه با تماشا به یك شمشیر پذیرفته ميشود.
مسئله سوم: هنر پیرو بدان جهت كه كاری با آرمانها و هدفهای اعلای حیات ندارد، نميتواند عامل خوبی برای وحدت حیات انسانی بوده باشد،یك اثر هنری پیرو نميتواند در خدمت احیای یك بعد از انسان برای متشكل شدن با ابعاد دیگر برای بوجود آوردن هدفهای اعلای حیات قرار بگیرد. در صورتی كه وحدت متشكل كننده همه ابعاد حیات در مكتب اسلام یك وسیله اساسی برای هدف اعلای حیات محسوب شده است. این حقیقتی است كه مغزهای رشد یافته و صاحب نظر ضرورت و عظمت آن را به خوبی درك نمودهاند. این عبارت زیر را كه از موزیل نقل ميكنیم مورد دقت قرار بدهید: "نیروی زندگی یك پارچه را باید حفظ كرد... فرهنگ تقسیم كار اجتماعی و روانی، كه این وحدت را به پارههای بيشمار تقسیم ميكند، بزرگترین دشمن روح است."
هنر پیرو بدان جهت كه كاری با آرمانها و هدفهای اعلای حیات ندارد، نميتواند عامل خوبی برای وحدت حیات انسانی بوده باشد.
اولریخ درباره "مرد بيخصال" ميگوید كه "در گذشته، شخص وجدانی آسودهتر از وجدان شخص امروز داشت" وی بدین نتیجه ميرسد كه مركز ثقل مسئولیت امروز در انسان نیست، در مناسبات بین اشیاء است... و در جای دیگر ميگوید: عـطش درونی تركیـب غریب تعلق خاطـر به جـزئیات و بيتفـاوتی نسبت بـه كل، تنهـا مانـدن بشـر در بیابان جزئیات...
مسئله چهارم: هنر پیرو كه فقط واقعیت جاری در محیط و جامعه و محصول فكری و آرمانی موجود را منعكس ميكند، نه اینكه به هیچ وجه مستند به اندیشه نميباشد، این یك گمان بياساس است، هنرمند در به وجود آوردن یك اثر هنری پیرو، شاید زمان طولانی در اندیشه چگونه منعكس ساختن واقعیتهای جاری و حذف و انتخاب احساساتی خویش، فرو برود، ولی بدان جهت كه هدف مطلوبش در پدیدهها و روابط تحقق یافته منحصر است، به عبارت صحیحتر میدان كار او "پدیدهها" و "روابط تحقق یافته" ميباشد، در نتیجه نميتواند از اندیشههای پویا و والاتر برای پیش برد خود واقعیات تحقق یافته بهرهبرداری نماید. تفاوت بسیار است میان اندیشههای توجیه شده برای كار در میدان محدود، و آن اندیشهها كه وابسته به منبع دائم الجریان مغز و روان آدمی است. این اندیشه را مولانا در دیوان شمس چنین توصیف ميكند:
به پیش جان درآمد دل كه اندر خود مكن منزل / گرانجان دید مرجان را سبك برجست اندیشه
برست او از خوداندیشی چنان آمد ز بیخویشی / كه از هر كس همی پرسد عجب خود هست اندیشه
فلك از خوف دل كم زد دو دست خویش بر هم زد / كه از من كس نرست آخر چگونه رست اندیشه
چنین اندیشه را هر كس نهد دامی به پیش و پس / گمان دارد كه در گنجد به دام و شصت اندیشه
چو هر نقشی كه ميجوید ز اندیشه همی روید / تو مر هر نقش را مپرست خود بپرست اندیشه
جواهر جمله ساكن بد همه همچون اماكن بد / شكافید این جواهر را و بیرون جست اندیشه
جهان كهنه را بنگر گهی فربه گهی لاغر / كه درد كهنه زان دارد كه آبست است اندیشه
نوع دوم: هنر پیشرو:
بلكه منظور از هنر پیشرو تصفیه واقعیات جاری و استخراج حقایق ناب از میان آنها و قرار دادن آنها در مجرای "حیات معقول" با شكل جالب و گیرنده ميباشد. یك اثر هنری پیرو هر اندازه هم كه نبوغآمیز باشد، نتیجهای جز منعكس ساختن آنچه كه در جهان عینی موجود است با تمام نیك و بد، زشتی و زیبایی، صحیح و غلط، بانظم و بينظم و توهمات واقعیات در شكل جالب توجه چیزی ندارد. چنین هنرهایی كاری كه ميتوانند انجام بدهند، مقداری منتفی ساختن ملالت یكنواخت بودن زندگی است، با مقداری ناهشیاری درباره متن واقعیات كه خشونت و مقاومت در برابر نفوذ احساسات نشان ميدهند. در صورتی كه هدف هنر پیشرو از تماشا و درك واقعیات، هماهنگ ساختن منطق واقعیات با دریافتهای كیفی و احساسات سازنده درباره آنها است كه یكی از دو عنصر اساسی روان آدمی است.
یك نكته بسیار اساسی در مقایسه هنر پیرو و هنر پیشرو اینست كه بوجود آورندگان آثار هنری پیرو، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه وظیفه خود را در آن ميبینند كه هر چه بیشتر مردم را وادار كنند كه از اثر هنری آنان لذت ببرند، و كاری با آن ندارند كه بر آگاهيها و شایستگيها و بایستگيها حیات مردم بیفزایند. در حالیكه هنر پیشرو با یك اثر هنری ميتواند كلاس درس برای مردم جامعه عرضه كند كه در این كلاس معلم و مربی و كتاب و محتوا یك حقیقت است كه عبارتست از همان اثر هنری. هدفگیری لذت در اثر هنری كه تجسیمی از فعالیتها و پدیدههای لذت بخش مردم است، بزرگترین عامل مزاحم درك مسئولیتها و تعهدها و تزكیه و پرورش روانی است كه احتیاج به تحمل ناگواری و گذشت و چشیدن تلخيها دارد. از مجموع این ملاحظات به این نتیجه ميرسیم كه اسلام یك مكتب "انسانی" است و "حیات معقول" را هدف و ایدهآل اعلای زندگی ميداند، آنچه را كه مطرح ميكند:
"هنر برای انسان در حیات معقول است."
یك نكته بسیار اساسی در مقایسه هنر پیرو و هنر پیشرو اینست كه بوجود آورندگان آثار هنری پیرو، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه وظیفه خود را در آن ميبینند كه هر چه بیشتر مردم را وادار كنند كه از اثر هنری آنان لذت ببرند، و كاری با آن ندارند كه بر آگاهيها و شایستگيها و بایستگيها حیات مردم بیفزایند. در حالیكه هنر پیشرو با یك اثر هنری ميتواند كلاس درس برای مردم جامعه عرضه كند كه در این كلاس معلم و مربی و كتاب و محتوا یك حقیقت است كهعبارتستاز همان اثر هنری.
این نظریه در هنر، نخست جهان هستی را كه هنرمند در آن زندگی ميكند، مانند یك اثر هنری پر محتوا و هدفدار تلقی مينماید كه چهره ریاضی و شكل زیبا و عامل تحریك به سوی گردیدنهای تكامل و جریانات بسیار منظم كه قوانین علمی را بوجود ميآورند، در آن انسجام یافته، به عنوان یك واقعیت غیرقابل تقلید و اشباع كننده همه ابعاد آدمی در جریان مستمر قرار گرفته است. اما چهره ریاضی جهان:
"اِنْ كُلُّ مَنْ فيِالسَّماواتِ وَ الأرْضِ اِلاّ أتِی الرَّحْمنِ عَبداً. لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدّاً."(1)
"هیچ چیزی در آسمانها و زمین نیست، مگر اینكه در جریان عبودیت و تسلیم بر پیشگاه خداوند رحمان است و همه آنها را باآمار و شمارش دقیق حساب نموده است."
"وَ أحاطَ بِما لَدَیهِمْ وَ أحْصی كُلَّ شَْيءٍ عَدَداً."(2)
"و خداوند احاطه كرده است به هر چیزی كه نزد آنهاست و خداوند همه چیز را محاسبه نموده است."
آیات مربوط به حسابگری ریاضی خداوندی درباره جهان هستی در سورههای: یس، آیه 12 و النبأ، آیه 29 صریحا وارد شدهاست. و در سوره الحجر، آیه 21 چنین است:
"وَ اِنْ مِنْ شَيءٍ اِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَما نُنَزّلُه اِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلومٍ."
"و هیچ چیزی نیست مگر اینكه منابع آن در نزد ماست و ما نميفرستیم آنرا مگر به اندازه معلوم."
و از آن هنگام كه حواس و ذهن انسانها با این جهان هستی كه ما جزئی از آن هستیم، تاكنون ارتباط برقرار كرده است، نظم كمّی و تأثر و تأثیر همه اجزاء و روابط آن را با یكدیگر دریافته است. همانطوری كه یك فیزیكدان برجسته ميگوید: وقتی كه ما یك چمدان را از زمین بر ميداریم، این عمل ساده موجب مداخله توده ستارههای بينهایت زیاد كه در مسافات بسیار بعید از یكدیگر واقع شدهاند ميگردد.
یك متفكر شرقی هم ميگوید:
به هر جزئی ز كل كان نیست گردد كل اندر دم ز امكان نیست گردد
اگر یك ذرّه را برگیری از جای خلل یابد همه عالم سراپای
(شیخ محمود شبستری)
اگر هنرمندان به اضافه بعد زیبای عالم طبیعت، بعد هندسی و ریاضی آنرا در نظر ميگرفتند و موضعگیری انسان را در طبیعت درك ميكردند، زیبایی ماه را پس از ورود انسان به ماه، از زیبایی حذف نميكردند. این خطایی است ناشی از تك بعدی فكری هنرمند در عالم طبیعت. اما بعد زیبایی جهان هستی، در آیاتی از قرآن مجید و دیگر منابع اسلامی آمده است كه ما در بخش اول از این كتاب آوردهایم، از آن جمله:
"اِنّا زَینَّا الْسَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْكَواكِبِ."(3)
"آسمان دنیا را با زینت ستارگان آراستیم."
"حَتَّی اِذا اَخَذَتِ الاَرْضُ زُخْرُفَهَا وَ ازَّینَتْ."(4)
"تا هنگامی كه زمین زیبایی خود را گرفته و آراسته شد."
"اَفَلَمْ ینْظُرُوا اِلَی الْسَّماءِ فَوقَهُمْ كَیفَ بَنَیناها وَ زَینَّاها."(5)
"آیا به آسمان در بالای سرشان ننگریستهاند كه آنرا چگونه ساختیم و با زیبایی آراستیم."
ملاحظه ميشود كه آیات قرآن، زیبایی را، هم در زمین و هم در آسمانها مطرح نموده و دستور به نظاره در آنها را صادر كرده است. بنابراین پدیده زیبایی در جهان هستی از اهمیت كامل برخوردار است. مسلم است كه اگر خداوند برای انسان غریزه زیباجویی و زیبایابی را نداده بود، دستور به توجه به زیبایی نميداد به راستی اگر جهان هستی از نمود زیبایی خالی بود، نیمی از دریافتهای مفید انسانها معدوم ميگشت.
اما عامل تحریك به سوی گردیدنهای تكاملی، چهره قابل خواندن جهان هستی است كه مانند كتابی گشوده در برابر چشمان انسانها قرار گرفته است. اینكه اكثریت اسفانگیز انسانها این كتاب را نميخوانند، از كتاب بودن صفحات هستی نميكاهد.
به قول مولوی جلال الدین:
گرچه مقصود از كتاب آن فن بود گر تواش بالش كنی هم ميشود
محتوای این كتاب بزرگ، چگونگی برقرار ساختن ارتباطات منطقی و زیبایابی و تصرف در محتویات آنرا برای بدست آوردن "حیات معقول" به خوبی تعلیم ميدهد. مثبت بودن روشنایيها و منفی بودن تاریكيها و پیروی همه اجزاء و روابط هستی از قانون، باز كردن میدان برای تفكر و تعقل و تشخیص پدیدههای وابسته از پدیـدههای مستقـل، همـه و همه ایـن واقعیـات به اضـافه احساس ریشهدار و جدی در درون آدمی برای برخوردار شدناز آنها، بهترینعامل تحریك به سوی گردیدنهای تكاملی است كه در این جهان هستی وجود دارد.
تو درون چاه رفتستی ز كاخ / چه گنه دارد جهانهای فراخ؟!
مر رسن را نیست جرمی ای عنود / چون تو را سودای سربالا نبود (مولوی )
با این مختصات جدی كه در عالم هستی قابل درك همگان است و با توجه به جریان قوانین شوخی ناپذیر كه در این عالم حكم فرماست شوخی هنرمندان در این كره خاكی كه در برابر كیهان بس بزرگ مانند یك دانه شن در بیابان بیكران است، چه معنا دارد؟! از مسائلی كه مطرح كردیم، معلوم ميشود: كه برای بنيآدمی راهی جز كوشش در راه تحصیل "حیات معقول" وجود ندارد، و هنر كه یك كوشش بسیار عالی و با اهمیت در قاموس بشری است، اگر گام در راهی جز تحصیل "حیات معقول" بردارد، یك كاریكاتور نارسا از مجموعه بسیار ناچیز در میان مجموعههای بينهایت جهان هستی خواهـد بود كه بـا شدیدتـرین وجه به یكدیـگر مربوطنـد.
این مطلب درباره هنر به عنوان یك مقدمه برای تحقیق در فلسفه هنر از دیدگاه اسلامی ميباشد.
پي نوشت :
(1) سوره مریم، آیههای 93 و94.
(2) سوره الجن، آیه 28.
(3) سوره الصافات، آیه 6.
(4) سوره یونس، آیه 24.
(5) سوره ق، آیه 6.