نور و سهروردی
شيخ اشراق از فيلسوفان نوانديش بوده و در اظهار عقيده خويش بي پروا بود از اين رو مورد دشمني متعصباني كه توان درك انديشه هاي او را نداشتند قرار گرفت و مانند بعضي از انديشمندان بزرگ تكفير و كشته شد. درباره قتل او گفته اند كه چون به حلبه رفت و با دانشمندان آن ديار به بحث و مناظره پرداخت مورد حسد و كينه و تكفير آنان واقع شدو سرانجام به فرمان سلطان ايوبي به دست فرزندش الملك الظاهر كه فرمانرواي حلب بود به سال 587 به قتل رسيد. شيخ اشراف خود به مشكل كار خويش آگاه و انجام كار خود را پيش بيني كرده بود در مقدمه حكمته الاشراق درباره علت نگارش آن و اينكه ممكن است مورد انتقاد متعصبان واقع شود چنين مينويسد: " اي برادارن چندين بار از من خواسته ايد كه كتابي بنويسم و عقايد خويش را درآن باب حكمت الشراق اضهار كنم بايد بدانيد كه اگر حق تعالي با دانشمندان پيمان نبسته بود كه سخن بگويند هرگز سخن نميگفتم و با مشكلاتي كه در اين كار وجود دارد و خود نيز آن را پيش بيني كرده ام به بحث نمي پرداختم شما از من خواسته ايد كه آنچه دريافته ام و محصول ذوقيات و مشاهدات من است بنويسم...... آنگاه چنين مينويسد:
حقيقت تنها آن نيست كه گذشتگان گفته اند و ديگر هيچ سخن تازه اي نيست از اين رو اگر از من سخن تازه اي شنيديد تعجب مكنيد.زيرا آنچه در اين كتاب بيان ميكنم با آنچه درباره حكمت ارسطو و مشائيان نوشته ام فرق دارد و تمام اين مطالب محصول عقل وانديشه نيست بلكه نتيجه كشف و ميان است از اين رو به تشكيك هيچ مشكك باطل نمي شودو آنكه اهل حقيقت و رهرو راه شهود است با طريقه من كه طريقه پيشوا حكيمان يعني افلاطون است موافق است.......... اگر در گفتارم و موزو اشاراتي است نبايد آن را بر دشوار نويسي من حمل كرد و بدانيد كه حكيمان پيشين نيز از بيم توده مردم سخن به رمز و اشارت ميگفتند و آنكه اهل بشارت است خود اشارت داند.
مفهوم نور و سهروردي
و كانت في الخوس يهدون بالحق و به كانوا يعدلون حكماء فضلاء غير مشبه المجوس قد احيينا حكمتهم النوريه الشريفه التي يشهد بها ذوق افلاطون و من قبله من الحكما في الكتاب المسمي بحكمته الاشراق "ولي نبايد در دينداري و تقواي او هيچ شكي روا داشت هرچند بعضي از انديشه هاي او همانند بسياري از انديشه هاي بعضي از فلاسفه با ظاهر بعضي از آيات و احاديث سازگار نيست زيرا شيخ مقتول تمسك به كتاب خداونداست را لازم و آن را تنها را ه رستگاري مي داند و انحراف از آن را موجب بدبختي مي شناسد وي در آغازكتاب كلمته التصوف چنين مي نويسد:
امل ُّ ما اوسيك به تقوي الله عزو وجل فما خاب من آب اليه و ما تعطّل من توكل عليه احفظ الشريعه فانها طُ الله بها يسوق عباده إلي رضوانه
2- نكته اي بايد بدان توجه داشت گرايش شديد شيخ مقتول به انديشه هاي ديني و فلسفي ايران باستان است كه به تاويل و توجيه آن مي پردازد وي بر اساس فلسفه خود كه عظمت نور وتعظيم آن با شد به تعظيم و تقديس خورشيد مي پردازد و از بعضي از شاهان اساطيري ايران چون فريدون و كيخسرو كه به عقيده او داراي فوه ايزدي بودند سخن به ميان مي آورد كه ما در اينجا به نقل بعضي از عبادات او از كتاب الالواح العماديته مي پردازيم.شيخ اشراق نظرات بديعي درباب وجود و ماهيت، مراتب وجود نور النواره حكمت ذوقي و حكمت بحثي و نيز نوآوريهاي در باب منطق دارد ما دراين مقاله فقط به مبحث مراتب وجود و حقيقت نورالانوار اشاره مي كنيم.
مراتب موجودات و چگونگي ظهور ايشان
نور مجرد حي است از ذرات خود غافل نيست بلكه مدرك ذرات خويش است و براي درات خويش ظهور دارد.شيخ اشراق همه انوار مجرده را از لحاظ حقيقت نوريه واحد و اختلاف آنها رابه كمال ونقص مي داند. وجواهر مجرد هرگاه از جهت ذات نور غني با لذات نباشد ناگزير نيازمند به موجودي اشرف است كه خود قائم به ذرات خود است زيرا لزوم تناهي امورمترقبه ايجاب ميكند كه سلسله انوار مجرده مترقبه منتهي به نور مي شود كه هيچ نوري را آن كمال نباشد و آن را نور الانوار و نور محيط و نور قيوم و نور مقدس و نور اعظم و نور اعلي و نور قهار و نور مطلق است و چون نور الانوار نور مطلق و حقيقت نوريه محض است دوگانگي و تعدد بر او فرض نميشود و او را نه ندي و نه مثلي است و او قاهر بر همه اشيا جهان است و خود مقهور هيچ موجودي نيست و چون موجود مطلق است و وجود او را شرطي و ضدي نيست وجود او هميشگي و قيوم با لذات است از نورالانوار از آن جهت كه واحد مطلق است بدون واسطه تنها يك نور مجرد تجلي و ظهور پيدا نمي كند و نميشود كه همه نورها با اختلاف مراتبي كه دارند بدون واسطه از او ظهور يابند زيرا لازمه آن تعدد جهت در نورالانوار است كه آن محال است بنابراين نخستين موجودي كه از نورالانوار ظهور يافت نوراقرب و نور عظيم است كه عده اي از پهلويان آن را بهمن ناميده اند پس نور را قرب و نور عظيم كه نخستين نوري است كه از او ظهور يافته است في نفسه فقير و به سبب نور اول يعني نورالانوار غني است به عقيده شيخ اشراق نسبت نورالانوار و به طور كلي نسبت هر نور عالي به نور سافل قاهريت و نسبت نور سافل به نور عالي محبت وعشق است ولي نورالانوار چون نوري برتر از او نيست نسبت به غير خود قاهرات و نسبت به خود عاشق زيرا او براي خود ظاهرو زيباترين و كاملترين موجود است.
بنابراين ظهورش براي خود كاملترين ادارك از كاملترين مدرك نسبت به كاملترين موجود است و لذت نيست مگر ادارك كمال از آن جهت كه كمال است براي خود بنابراين كاملترين لذات و كاملترين عشقها اختصاص به ذرات باري تعالي دارد و لذت و عشق او زائد بر ذات او نيست زيرا ظهو رنورالانوار زائد بر ذاتش نيست با صدور نور اقرب از نور الانوار كه ظهور و جمال و كمال محض است نور مجدد دومي صادر مي شود و از نور دوم نور سوم و همچنين نور چهارم تا آنجا كه نمي توان براي آن حدي در نظر گرفت هر يك از اين انوار مجرده بلاواسطه نورالانوار را مشاهده مي كنند و از نور الانوار براو شعاعي مي تابد و از بعضي از انوار قاهره نوري بر بعضي ديگر يعني از انوار عالي به انوار سافل نوري مي تابد بدين ترتيب نور قاهر دوم از نورالانوار يعني از انوار يك بار بدون واسطه و يك بار بواسطه نور اقرب نور سانح مي پذيرد. همچنين انوار سانحه درنزول متضاعف مي شود زيرا انوار مجرده عاليه بين نورالانوار و انوار سافله حاجب نمي باشند به مشاركت بعضي از اشعه با اشعه ديگر از جهت استغنا و فقرو مهرو محبت تعداد بسياري از انوار مجرده حاصل مي شود و همچنين به مشاركت اشعه ضعيفه آنها است با جهات فقر و مناسباتي كه بين آنها است افلاك و كرات و عالم عناصر پديد مي آيند وي اجسام را برزخ مي نامد زيرا جايل مي باشند ميدان انوار مدبر يعني نفوس و انوار قاهره و نيز غسق مي خواند زيرا غسق به معني پوشش است و جواهر غاسقه پوششي هستند براي نفوس و به قول مولانا:
اين قباها پرده آن وجه گشت
چون چراغي نفيه اندر زير طشت
همه انوار قاهره طولي نيستند بلكه بعضي عرضي هستند يعني بعضي از انوار به علت ضعف در نوريت علت عقول ديگر يعني انوار مجرده ديگر نيستند بنابراين در قواهر نوري اصول طولي و غرضي وجود دارد و فيض ابدي است. شيخ اشراق مدبر افلاك را انوار مجرده اي مي داند كه آنها را انوار اسفهبدي مي نامد كه اين انوار علل اجرام آنها نيستند بلكه مدبر آنهامي باشند بلكه علل غواسق فلكيه و ديگر غواسق انوار عرضيه اندكه اصحاب و ارباب طلسماتند.
دليل بر كثرت اشراقات عالم انوار و نسبتهاي آن كثرت انواع صور حسيه است زيرا عالم حسي ظل عالم نور است و وجود ظل بدون مظل محال است و آنچه از عجايب در جهان حسي است در عالم انوار شگفت انگيزتر و لطيف تر است البته درك همه حقايق عالم انوار براي عقول بشري ممكن نيست زيرا بدون مادر ظلمات مانع از مشاهده آنهاست.
در عالم نور محض كه منزه از هرگونه بعد ومسافتي است درمراتب علل آنچه برتر است به واسطه شدت ظهورش نسبت به معلولات از آنچه فروتر است نزديكتر است بنابراين حق تعالي كه از جهت كمال بالاتر و برتر از همه موجودي است و نوريت و ظهورش ازهر موجودي بيشتر است نزديكترين موجودات به ما است همانگونه كه حق تعالي فرموده است: " نحن اقرب اليكم من حبل الوريد" و همين شدت نوريت و ظهورش موجب خفاي اوبر ماست همانگونه كه رسول اكرم (ص) فرموده است: ليس حجابه الالنوره و لاخفائه الا بظهوره " بقول ملا هادي سبزواري
يا من هو اختفيي لخوط نوره
الظاهر الباطن في ظهوره
عقيده شيخ اشراق درباره علم حق تعالي وانوار مجرده:
شيخ اشراق مي گويد: در ابصار مبحرات در دنيا اگرچه مقابل چشم با جسم مرئي شرط است ولي ابصار از جانب نفس است از اين رو نفس آدمي در صورت خلع بدن انوار مجرده رامشاهده مي كند بدون آنكه باصره و مقابله با مرئي شرط باشد. بنابراين نفس آدمي در صورتي كه حجابهاي مادي را رها مي كند نورالانوار و انوار قاهره را ميبيند. همچنين شيخ اشراق معتقد است صورتهاي خيالي و صوري كه در آينه ديده مي شوند صور مثالي معلقي هستند كه در محل ومكاني قرار ندارند بلكه آينه مظهر آن صور ديده شده است و آينه و خيال مظهر آن صور خيالي هستند و ادارك نفس آنها را به اشراق نفس و به علم حضوري است.
پروفسور نصر و نظريه نورالانوار
حقيقت اين است كه همه چيز ما به وسيله نور آشكار مي شود بايستي به وسيله آن تعريف شود نور محض كه سهروردي نورالانوار ناميده، حقيقت الهي است كه روشني آن به علت شدت نوارنيت كوركننده است. نور اعلي منبع هر وجود است چه جهان در همه درجات واقعيت خود چيزي جز درجات مختلف نور و ظلمت نيست خود سهروردي در اين باره چنين است:
ذات نخستين نور مطلق، يعني خدا پيوسته نور افشاني (اشراف) ميكند و از همين راه متجلي ميشود و همه چيزها را به وجود مي آورد و با اشعه خود به آنها حيات مي بخشد. هر چيز در اين جهان منشعب از نور ذات اواست، هر زيبايي و هر كمال موهبتي از رحمت او است و رستگاري عبادت از وصول كامل به اين روشني است.
بنابراين مرتبه موجودي همه موجودات بسته به درجه قرب آنها به نور اعلي و درجه اشراق و روشن شدن آنهاست. سهروردي به چند راه اشاره مي كند كه بنابر آنها قلمرو هاي مختلف جهان از يكديگر تمايز پيدا مي كند. مثلاً ممكن است كي به همه چيزها از اين لحاظ نگاه كند كه نور است يا ظلمت و اگر نور باشد آيا اين نورانيت از خود آنهاست كه در اين صورت نور مجرد نام دارد يا نوراني شدن آنها از منبع ديگري است كه در اين صورت نور عرضي ناميده مي شود. به همين ترتيب ظلمت نيز وابسته به خود گوهر است كه در اين صورت غسق ناميده مي شود. يا از چيزي ديگرات كه هيت نام دارد.
سهروردي همچنين تقسيم ديگري از موجودات مي كند به درجه ادراك و آگاهي آنها بستگي يك موجود يا از موجود آگاه است يا از آن غافل است اگر آگاه باشد يا اين آگاهي از خود اوست چنانچه نور اعلي و فرشتگان ونفس بشري و رب النوعها چينند يا براي آگاه شدن به چيز ديگري نيازمند است مانند ستارگان و آتش، به همين ترتيب اگر موجودي از خود غافل است يا وجود آن از خود اوست و عين تاريكي است مانند همه اجسام طبيعي و يا وجود آن بسته به چيزي جز خود اوست مانند رنگها و بوها به اين ترتيب است كه مراحل مختلف سلسله مراتب موجودات با يكديگر اختلاف پيدا مي كنند در نتيجه ملاك براي تفاوت درجه موجودات نوري است كه هر يك دارند و اين نور همان معرفت و آگاهي است به اين ترتيب جهان از نور اعلي پديدار مي شود.
بي آنكه يك پيوستگي "مادي" جوهري ميان آن دو وجود داشته باشد. علاوه بر اين نور نورالانوار در هر يك از قلمروها خليفه يا تمتبل و رمز مستقيمي از خود دارد مانند خورشيد درآسمان آتش در بسان عناصر و نور اسپهبدي در نفس آدمي، بدان صورت كه درهر جا نشانه اي از او ديده مي شود و همه چيز بر حضور او گواهي مي دهد.
سهروردي و مراتب وجود از ديدگاه هاندي كربن
از سويي "ساختمانهاي ايجابي" (قهر، استغنا، تامل فعال) آنها طبقات عقلي و آييني را ايجاد مي كند كه علت يكديگر نيستند بلكه در مراتب صدرو در نسبتي مساوي با يكديگر قرار دارند اين انوار طبقه عرضي و ارباب انواع اندو با مثل افلاطوني يكي شمرده مي شوند البته نه به عنوان كليات متاصل بلكه به عنوان اقانيم: سهروردي نام فرشتگان زرتشتي و ايزدان را به صورت اهلي آنها به صراحت مي آورد فرشته انسانيت روح القدس جبرئيل و عقل فعال فيلسوفان نيز در همين طبقه عرضي قرار دارد.
از سوي ديگر ساختهاي معقول "سلبي" طبقه طولي (فقره اشراق انفعالي و محبتي كه همان فقر است) وجود دارد و فلك ثوابتي را ايجاد مي كند كهمايه اشتراك آنهاست و كواكب پرشمار آن (همچنانكه در طرح ابن سينايي هر مدار فلكي با عقلي كه ازر آن صادر مي شود همان نسبت را دارد ) مواردي هستند كه در ماده فلكي لطيف بخشي از لاوجودي را متحقق مي كند كه اگر در عالم تصور از اصل خود جدا انگاشته شود وجود صادر شده از نورالانوار را به حالت كمون در خود دارد.
سرانجام ار اين طبقه ثانوي عقول طبقه جديدي از انوار صادر مي شود كه از طريق آنها عقول ـ مثل، بر انواع اعلون حكمت كرده و آنهارا ترتيب مي كنند و امينان همان فرشتگان _ نفوس، يعني نفوس فلكي و نفوس انساني فرششته شناسي ابن سينايي هشتند اما سهروردي اين انوار را با نامي وام گرفته از جوانمردان ايران باستان يعني انوار اسپهبدي مي خواند و اين نام و خويشكاري آن يادآور hegemenikon رواقيان است.
ترتيب عوالم اشراقي
1ـ عالم معقول (انوار مجرده عقليه و طبقه نخست، ملائك مقرب، " امهات " و عقول ارباب انواع ) كه همان عالم جبروت است.
2- عالم انوار مدبره بر صيحيه يعني عالم نفوس فلكي وانساني كه عالم ملكوت است.
3- برزخهاي دوگانه ايكه افلاك و عناصر تحت قمر را شامل ميشود و آن عالم ملك ناميده مي شود.
4- عالمي نيز وجود دارد كه عالم مثال خوانده شده است.
عالم مثال، عالم واسط ميان عالم معقول وجودات محض نوراني و عالم محسوس است و عضوي به ادراك آن نايل مي شود، خيال فعال است. عالم مثال افلاطوني نيست بلكه عالم صور معلقه است و منظور از اين اصلاح صور معلقه اي است كه حال در جوهر مادي نيستند (چنانكه رنگ سرخ، به عنوان مثال، در جسم سرخ رنگ حلول كرده است) بلكه صور معلقه داراي مظاهري است كه همچون صورتي معلق در آينه، در آن ظاهر ميشوند. در اين عالم كه ميتوان همه غنا و تنوع جهان محسوس را به حالت لطيف بازيافت، عالم مثال قوام واستقلالي پيدا مي كند كه آن را به مدخل عالم ملكوت تبديل مي كند. شهرهاي تمثيلي جابلقا، جابلسا وهور قليا در همين عالم قرار دارند.
به نظر مي آيد كه سهروردي نخستين فيلسوفي است كه وجود شناسي اين عالم واسطه را تاسيس كرده است و همه عرفا و حكماي اسلام، به اين بحث بازگشت و آن را بسط خواهند داد. در واقع اين بحث داراي اهميت بسياري است و در صدر نظرگاهي قرار دارد كه در برابر حيات پس از مرگ وجود انساني گشوده مي شود عالم مثال نقش سه گانه اي دارد: رستاخيز، به واسطه همين عالم تحقق پيدا مي كند، زيرا آن مكان "اجسام لطيف" است: از مجراي همين عالم، رموزي كه پيامبران و نيز همه تجربه هاي شهودي به آن اشاره كرده اند، به واقع، تحقق پيدا مي كند: در نتيجه تاويل داده هاي وحي قرآني، به واسطه همين عالم انجام مي پذيرد. بدون اين عالم جز كنايه اي مجازي امكان پذير نخواهد بود. از طريق اين عالم، تعارض ميان فلسفه و كلام، دانش و ايمان ورمز و تاريخ از ميان خواهد رفت و نيازي به انتخاب ميان برتري تأمل نفسي و برتري آمرانة كلام نخواهد بود راه ديگري گشوده مي شود كه همان راه حكمت اشراقي است. صدراي شيرازي، اين عالم شعور خيالي را در ملكوت قرار مي دهد و به همين دليل، عوالم، با توجه به مراتب سه گانه نظم مي يابند اما از هم اكنون ميتوان معناي از ميان رفتن اين عالم واسط را كه فرآورده مكتب اين رشد خواهد بود فهميد. به همين دليل مي توان خط فاصلي را ميان شرق كه تاثير سهروردي و ابن عربي برآن سلطه خواهد داشت ـ و غرب ـ كه در آن، مكتب مشاي عربي به مكتب ابن رشد سياسي تحول پيدا خواهد كرد ـ تميز داد.در حالي كه تاريخ نويسان، بر حسب عادت، مكتب ابن رشيد را واپسين سخن " فلسفه عربي" و " عربي مابي " به شمار آورده اند " فلسفة اسلامي " در عوض اين، غنا و امكانات ديگري را عرضه كرده است.
منابع:
1- حكمت اشراق: شهاب الدين سهروردي
2- كلمه التصوف: شهاب الدين سهروردي
3- الالواح العماديه: شهاب الدين سهروردي _ بخش 91 الي 93
4- دكتر شكيبا يادداشتهاي تحقيقاتي پيرامون شيخ اشراق
5- سيد حسين نصر ـ تاريخ فلسفه اسلامي ـ دانشگاه هاروارد
6- سيد حسين نصر ـ سه حكيم مسلمان
7- پرتونامه شامل يك دوره فلسفه الهي است
8- هياكل نور
9- رساله الطير
10- آواز پر جبرئيل
11- عقل سرخ
12- روزي با جماعت صوفيان
13- در طفوليت
14- در حقيقت عشق
15- لغت موران
16- صفير سيمرغ
17- بستان القلوب
18 - يزدان شناخت
19- رسالته الابراج
20- كتاب اللمحات
21- كتاب المشارع و المظارجات
22- كتاب مقاومات
16- صفير سيمرغ
17- بستان القلوب
18 - يزدان شناخت