دعاهاى قرآنى (2)

1 . پيامبر گرامى(ص): «هر بيمار مسلمانى كه اين دعا را بخواند، اگر در آن بيمارى (بهبودى نيافت و) مرد پاداش شهيد به او داده مى‏شود، و اگر بهبودى يافت خوب شده در حالى كه تمام گناهانش آمرزيده شده است.»(1) 2 . رسول خدا(ص): «آيا به شما خبر دهم از دعايى كه هر گاه غم و گرفتارى پيش آمد آن دعا را بخوانيد گشايش حاصل شود؟» اصحاب
پنجشنبه، 10 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دعاهاى قرآنى (2)
دعاهاى قرآنى (2)
دعاهاى قرآنى (2)

نويسنده:حسين واثقى

چند حديث در فضيلت دعا حضرت یونس

1 . پيامبر گرامى(ص): «هر بيمار مسلمانى كه اين دعا را بخواند، اگر در آن بيمارى (بهبودى نيافت و) مرد پاداش شهيد به او داده مى‏شود، و اگر بهبودى يافت خوب شده در حالى كه تمام گناهانش آمرزيده شده است.»(1)
2 . رسول خدا(ص): «آيا به شما خبر دهم از دعايى كه هر گاه غم و گرفتارى پيش آمد آن دعا را بخوانيد گشايش حاصل شود؟» اصحاب گفتند: آرى اى رسول خدا. آن حضرت فرمود: «دعاى يونس كه طعمه ماهى شد: لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى‏ كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ.»(2)
3 . امام صادق(ع): «عجب دارم از كسى كه غم زده است چطور اين دعا را نمى‏خواند لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى‏ كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ» چرا كه خداوند به دنبال آن مى‏فرمايد: « فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِى المُؤْمِنِينَ.» (ما او را پاسخ داديم و از غم نجات داديم و اينچنين مؤمنان را نجات مى‏دهيم.)(3)
4 . مرحوم كلينى نقل مى‏كند: مردى خراسانى بين مكه و مدينه در ربذه به امام صادق(ع) برخورد و عرضه داشت: فدايت شوم من تاكنون فرزنددار نشده‏ام، چه كنم؟
حضرت فرمود: « هر گاه به وطن برگشتى و خواستى به سوى همسرت روى،آيه وَذَا النُّونِ إِذ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى‏ فِى الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ‏را تا سه آيه بخوان، إن شاء اللَّه فرزنددار خواهى شد.»(4)

دعاى اصحاب كهف

داستان اصحاب كهف را خوانده و شنيده‏ايم. گروهى از جوانان موحّد و خداپرست كه از جوّ كفرآميز جامعه و حكومت پليد زمان نفرت دارند و به خشم آمده‏اند، راهى كوه و بيابان مى‏شوند تا بتوانند با آزادى خدا را عبادت كنند و با حق تعالى انس گيرند. وقتى كه مسير را پيمودند و به غار پناه بردند، در آن جا دست به دعا برداشتند و چنين گفتند:
رَبَّنا ءَاتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً؛(5)
بارالها، از نزد خودت به ما رحمت‏ده، و رشد و پيشرفت در كار براى ما مهيّا كن.
طالبان رحمت الهى و راهيان رشد و ايمان و نيكبختى و هدايت الهى، شايسته است اين دعا را زمزمه كنند.

دعاى حضرت شعيب(ع)

شعيب يكى از پيامبران الهى بود كه در راه ابلاغ توحيد و هدايت مردم رنج‏ها برد و از نامردمان و پيروان شرك و شيطان مصيبت‏ها كشيد. مردمان مدين، هم در اعتقادات و باورها دچار گمراهى و كج انديشى بودند وهم در رفتارهاى اجتماعى به بيراهه مى‏رفتند و هم در دادوستداهل خيانت بودند. شعيب به فرمان الهى دامن همت به كمرزده به تبليغ توحيد ناب، و مبارزه با مفاسد اجتماعى و اقتصادى آنان مى‏پرداخت.
اما مردمى كه به باورهاى باطل و عادت‏هاى نادرست خو گرفته بودند شعيب را تخطئه و از باورها و سنّت‏هاى خود دفاع مى‏كردند. شعيب به آنان گفت: « إِنْ أُريدُ إِلّا الإِصلاحَ مَا استَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِى إلّا باللَّهِ عَليهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيهِ أُنيبُ؛(6) من قصدى به جز اصلاح تا آن جاكه بتوانم، ندارم. موفقيت من به دست خداست، بر او توكل كردم و به سوى او بازمى‏گردم.»
شعيب مردم را به توبه و توحيد فراخواند و از اين كه عذاب الهى، كه بر امّت‏هاى پيشين نازل شده، بر آنان نيز نازل شود آنان را بيم داد.
اما آن مردم به جاى هشيارى، شعيب را تهديد كردند كه اگر حرمت خويشانت نبود، تو را سنگسار مى‏كرديم.
روشنگرى و مبارزه فرهنگى‏فكرى شعيب ادامه يافت تا آن هنگام كه سران كفر و جهل، شعيب و مؤمنان را بر سر دوراهى قرار دادند و گفتند: « به آيين ما برگرديد، و گرنه شما را از شهر بيرون مى‏كنيم.» شعيب در پاسخ گفت: «پس از آن كه خداى متعال ما را از آيين شما نجات بخشيد اگر به آن بر گرديم بر خداوند افترا بسته‏ايم» وسپس گفت: وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَي‏ءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا افْتَحْ بَيْنَنا وَبَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الفاتِحِينَ؛(7)
دانش پروردگار ما همه چيز را فرا گرفته است، بر خداوند توكل كرديم. بارالها، بين ما و اين مردم به حق داورى كن و تو بهترين داورانى.
نفرين شعيب مستجاب شد و عذاب الهى بر تبهكاران فرود آمد.

دعاهاى حضرت موسى(ع)

1 . يكى از داستان‏هاى بلند قرآن كريم، داستان موسى و فرعون است. خوابگزاران و منجّمان به فرعون مى‏گويند: به زودى فرزندى به دنيا مى‏آيد كه تاج و تخت تو را نابود مى‏سازد. با اين خبر وحشتناك، فرعون دست به كار مى‏شود تا موسى به عرصه هستى قدم نگذارد. اما به خواسته الهى و على‏رغم خواسته فرعون، موسى به دنيا چشم گشود و به اعجاز الهى در دامن خود فرعون باليد و بزرگ شد و آن‏گاه كه جوانى نيرومند شد خداوند به او علم و حكمت داد.
موسى، يك روزِ خلوت داخل شهر شد. ديد دو نفر در حال نزاع و نبرد هستند و يكى از آنان از پيروان اوست. آن كه پيرو موسى بود موسى را به كمك خواست. موسى به يارى او شتافت و بر اثر ضربه موسى، خصم از پا در آمد. در اين هنگام، موسى منقلب شد و دست به دعا برداشت و گفت: رَبِّ إِنّى‏ ظَلَمْتُ نَفْسى‏ فَاغْفِرْ لى‏؛(8)
بارالها، من برخود ستم كردم، مرا بيامرز. خداوند هم او را آمرزيد. موسى باز هم دعا كرد و گفت:
رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ؛(9)
خداوندا، به خاطر نعمتى كه به من دادى هيچ گاه پشتيبان گنه‏كاران نخواهم بود.
صبح روز بعد موسى با بيم و هراس در شهر گردش مى‏كرد. ديد مرد ديروزى، امروز هم با كسى درگير است. باز هم موسى را به كمك خواست. طرف مقابل به موسى رو كرد و گفت: آيا مى‏خواهى مرا بكشى آن‏چنان كه ديروز ديگرى را كشتى! تو زورگويى نه مصلح!
از آن طرف شهر مردى سر مى‏رسد و مى‏گويد: اى موسى! سران گرد آمده‏اند و براى كشتن تو نقشه مى‏كشند، هر چه زودتر از شهر خارج شو! موسى با احتياط و مراقبت از شهر بيرون شد و چنين دعا كرد:
رَبِّ نَجِّنى‏ مِنَ القَوْمِ الظَّالِمينَ؛(10) پروردگارا مرا از گروه ستمكار نجات ده.
موسى سپس رو به سوى مَدْيَن، شهر شعيب پيامبر، گذارد و به راه افتاد و گفت: عَسى‏ رَبّى‏ أَنْ يَهْدِيَنى‏ سَواءَ السَّبيلِ؛(11) اميدوارم پروردگارم مرا به بهترين راه هدايت كند.
2 . موسى به شهر مدين رسيد. در بيرون شهر مردمى را ديد كه در كنار چاهى جمع شده‏اند و از آن آب مى‏كشند و گوسفندان خود را سيراب مى‏كنند. موسى ديد دو زن دورتر ايستاده‏اند و در انتظارند. به‏نزد آنان رفت و پرسيد: چرا اين جا ايستاده‏ايد؟ آن دو در جواب گفتند: وقتى كه چوپان‏ها از چاه آب كشيدند و گله خود را آب دادند و دور شدند ما سر چاه مى‏آييم، آب مى‏كشيم و گوسفندان خود را سيراب مى‏كنيم.
موسى از سر وظيفه الهى و نوع دوستى، به سر چاه آمد، براى آنان آب كشيد و گوسفندان آنان را سيراب كرد. آنان به راه افتادند و زودتر از هر روز به خانه رسيدند.
موسى كه در مدين غريب بود و راه به جايى نمى‏برد، به زير سايه درختى رفت تا بياسايد و خستگى راه از تن به در كند و چون امكانات و آذوقه نداشت دست به دعا برداشت اين چنين خدا را خطاب كرد:
رَبِّ إِنّى‏ لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ؛(12) بارخدايا، من به هر آنچه بر من فرو فرستى محتاجم.
دعاى موسى مستجاب شد.دختران شعيب كه زودتر از هرروز به خانه برگشته بودند ماجراى يارى جوانى ناشناس را براى پدر بازگفتند.
پدر يكى از آنان را به دنبال موسى فرستاد تا او را بياورد. موسى به خانه شعيب آمد. از او پذيرايى كردند و چون توانايى و درستى و امانت او را ديدند او را به گرمى پذيرفتند. موسى داماد شعيب و صاحب همسر و زندگى شد.
گرچه در برخى روايات آمده است موسى در آن هنگام كه اين دعا را كرد به نانى محتاج بود، اما اين دعا مخصوص نان و خوراكى نيست بلكه براى همه احتياجات به كار مى‏آيد. دليلش اين است كه موسى پس از اين دعا صاحب همه چيز شد.
3 . موسى مدتى را كه با شعيب عهد بسته بود در مدين بماند و سپس با خانواده و گله و دارايى خود رو به سوى وطن آورد تا به‏طورسينا رسيد. در آن‏جا، نورى از دور پديدار شد. به سوى آن رفت تا براى گرم شدن همراهان از آن شعله‏اى برگيرد. آن نور حق تعالى بود كه بر درختى تجلّى كرده بود. در آن‏جا بزرگ‏ترين حادثه زندگانى موسى كه رسالت اوست رخ مى‏نمايد. موسى پيامبر شد و معجزه هم، كه دليل صدق ادعاى وى بود، به او اعطا شد.
سر آغاز مأموريت او، رفتن به دربار فرعون و هشدار و انذار و دعوت او به سوى خداوند متعال اعلام شد.
در اين هنگام كه موسى مأموريت را دشوار يافت به در گاه الهى روكرد و گفت:
رَبِّ اشْرَحْ لِى‏ صَدْرِى‏ وَيَسِّرْ لِى‏ أَمْرِى‏ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِى‏ يَفْقَهُوا قَوْلِى‏ وَاجْعَلْ لِى‏ وَزِيراً مِنْ أَهْلِى‏ هرُونَ أَخِى‏ اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِى‏ وَأَشْرِكْهُ فِى‏ أَمْرِى‏ كَىْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً وَنَذكُرَكَ كَثِيراً إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً؛(13)
بارالها، سينه‏ام را گشاده دار. مأموريتم را برايم آسان كن. گره از زبانم بگشا. تا سخنم را بفهمند. از خاندانم برايم ياورى قرارده. كه هارون برادرم باشد. پشتم را به او محكم كن. و او را در مأموريتم شريك كن. تاتو را تسبيح بسيار گوييم و بسيار تو را ياد كنيم. به درستى كه تو با خبر و بينا بر احوال مايى.
خداى متعال پاسخ داد: «اى موسى خواسته‏ات را بر آورده ساختم.»
سپس خداوند شيوه برخورد با فرعون را اينچنين به موسى و هارون آموخت:
« به سوى فرعون رويد؛ چرا كه او راه طغيان در پيش گرفته است، به‏نرمى با او سخن گوييد، شايد به خود آيد يا بترسد.» موسى و هارون گفتند: رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا اَوْ أَنْ يَطْغى‏؛(14)
بارالها،ما مى‏ترسيم بر ما ستم‏كند يا راه‏طغيان و نافرمانى‏پيش‏گيرد. خداوند پاسخ داد: « نترسيد، من با شمايم، آنچه پيش آيد مى‏شنوم و مى‏بينم.»

دعاى ساحران مؤمن

موسى و هارون به فرمان الهى رهسپار دربار فرعون شدند و به فرمان پروردگار به نرمى با او سخن گفتند. از آزادى بنى اسرائيل، عذاب‏قيامت، خداشناسى، نعمت‏هاى الهى، مرگ، معاد و آيات ديگر الهى برايش گفتند و معجزات الهى را به او نشان دادند. فرعون، معجزات الهى را سحر موسى دانست و روز عيد را براى مبارزه با آن تعيين كرد.
فرعون داناترين ساحران را گردآورد و به آنان دلگرمى و وعده‏داد كه اگر موسى را شكست دادند از مقرّبان او خواهند شد.
روز عيد فرا رسيد. همه در مكان مقرر گرد آمدند تا مبارزه ساحران نامدار را با موسى و هارون ببينند. در آغاز ساحران به سحر پرداختند به‏گونه‏اى كه موسى بترسيد. ناگهان ندا آمد: «اى موسى، نترس، تو برترى، عصايت را بينداز تا ساخته‏هاى ساحران را ببلعد.»
موسى به فرمان خدا دست به كارشد. عصايش را افكند. در دم به اعجاز الهى سحر ساحران را ببلعيد و كارى كرد كه ساحران فرعون به سجده در افتادند و به حقانيّت خداوند و صدق موسى و هارون و پوچى ادّعاى خدايى فرعون گواهى دادند.
فرعون روبه آنان كرد و گفت: پيش از آن كه من به شما اجازه دهم به خدا ايمان آورديد؟ اين نقشه را طرح كرديد كه مردم را پراكنده و از شهر بيرون كنيد؛ به زودى خواهيد فهميد! دست و پايتان را برعكس يكديگر مى‏برم و همه شما را به دار مى‏آويزم.
ساحران تازه ايمان آورده گفتند: ما به سوى پروردگارمان برمى‏گرديم و تو كه ما را مجازات مى‏كنى براى آن است كه ما وقتى معجزه‏الهى را ديديم ايمان آورديم. و در اين هنگام دست به دعا برداشتند و گفتند: رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمينَ؛(15) بارخدايا، صبر و پايدارى بر ما ببار و مارا مسلمان بميران.

دعاى مؤمنان

موسى و هارون مدتى در ميان بنى اسرائيل به تبليغ توحيد و ايمان و مبارزه و آزادى دست زدند، اما به جز افرادى اندك ايمان نياوردند. چرا كه ترس از فرعون و حكومت ظالمانه‏اش مانع از گرايش مردم به موسى مى‏شد.
موسى كه به همين گروه اندك نيز اطمينان خاطر نداشت، براى تقويت ايمان و روحيه آنان گفت: «اگر مؤمنيد و از مسلمانانيد بر خداوند توكل كنيد.»
آنان گفتند: بر خداوند توكل كرديم. و سپس رو به جانب پروردگار بزرگ كردند و چنين دعا كردند: رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَومِ الظَّالمينَ وَنَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ القَوْمِ الكافِرينَ؛(16) بارالها، ما را هدف قوم ستمكار قرارمده و به رحمت خود ما را از شرّ كافران نجات بخش.
6 . موسى به فرمان الهى به دعوت توحيدى ادامه مى‏داد، اما كمتر كسى به او ايمان مى‏آورد و فرعون ستمگر و دستگاه جبارش بر فشار خود به موسى و هارون مى‏افزود. اما شدّت عمل فرعونيان و گمراهى مردم مانع از كار موسى نشد. از اين رو با ايمان كامل و با قاطعيت اعلام‏كرد: أُفَوِّضُ أَمْرى‏ إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ؛(17)
سر نوشتم را به خدا سپردم، به درستى كه خدا بر بندگانش بيناست.
مكنت و ثروت و قدرت فرعونيان چشم‏ها را خيره كرده بود. مردم هم كه داراى رشد عقلانى نبودند بين موسى و مؤمنان از يك‏سو، و فرعون و دستگاه سلطنتش از سوى ديگر مقايسه مى‏كردند و پيداست وقتى كه ملاك در مقايسه، ظواهر مادى و لباس و كاخ و ملك و پول و زر باشد كفّه فرعون برترى دارد و موسى و هارون به او نمى رسند. چرا كه فرعون سلطان دنياپرست و جمع‏كننده قدرت و ثروت بود، موسى و هارون پيام آور ايمان و اعتقاد و عدالت و آزادى بودند.
موسى كه ثروت و جاه و جلال مادى فرعون و اطرافيانش را مانع گرايش مردم به توحيد و تقوا مى‏ديد، در مناجات با خداوند چنين گفت: رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِينَةً وَأَمْوالاً فِى‏ الحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ رَبَّنا اطْمِسْ عَلى‏ أَمْوالِهِمْ وَاشْدُدُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَلايُؤْمِنُوا حَتّى‏ يَرَوُا العَذابَ الأَلِيمَ؛(18)
بارالها، تو به فرعون و اطرافيانش جمال و مال در دنيا داده‏اى، اما -آنان به جاى شكر گزارى - از راه تو گمراه شدند. بارالها، اموالشان را نابود و دل‏هايشان را سنگ كن - تا ديگر ايمان اجبارى نياورند - تا آن كه عذاب دردناك را ببينند.
نكته
پس از اين مناجات، خداوند فرمود: «دعاى شما مستجاب شد.»
در تفسير اين آيه، از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمود: « بين اين دعا و مستجاب شدن آن و نابودى فرعون چهل سال فاصله شد.»(19) از اين حديث در مى‏يابيم كه گاهى ممكن است بنابه مصالحى كه خدا مى‏داند اجابت دعاى ما به تأخير افتد كه نبايد مأيوس شد بلكه همچنان بايد به فضل و رحمت خداوند اميدوار بود تا زمان استجابت دعا فرا رسد.

امام صادق(ع) فرمود: « عجب دارم از كسى كه عليه او نقشه مى‏كشند و حيله به كار مى‏برند؛ چرا نمى‏گويد: « أُفَوِّضُ أَمْرِى إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالعِبَادِ» در حالى كه خداوند درپى آن فرمايد: (تا موسى اين جمله را گفت و كارش را به خدا سپرد) خداوند موسى را از شرّ حيله‏هاى فرعونيان حفظ كرد.»

7 . آن گاه كه موسى مى‏خواهد چهل روز به ميقات به كوه طور رود، برادرش هارون را به جانشينى خود مى‏گمارد.
موسى به ميقات مى‏رود. در آن‏جا خواستار رؤيت حق‏تعالى مى‏شود. خداوند به او مى‏فرمايد: «هرگز مرا نمى‏بينى، به كوه بنگر اگر كوه پس از تجلّى خداوند بر آن، آرام گرفت مرا مى‏بينى.»
و آن گاه كه خداوند بر كوه تجلّى كرد، كوه خرد شد و موسى بى‏هوش در افتاد. وقتى كه به هوش آمد خطاب به خداوند گفت: سُبْحانكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أوَّلُ المُؤْمِنينَ؛(20) بارالها، منزهى، به سوى تو توبه مى‏كنم و من نخستين ايمان آورندگانم.
8 . ميقات موسى به سر آمد و پس از چهل روز به جمع مردم بازگشت. وقتى از گوساله‏پرستى مردم با خبر شد اندوه وجودش را فراگرفت. به خشم آمد و الواح تورات را بر زمين افكند و با هارون بياويخت.
هارون گفت: « برادر، اين مردم مرا ضعيف داشتند، نزديك بود مرا بكشند و هر چه آنان را به هدايت خواندم بى ثمر ماند.» در چنين شرايطى موسى دست به دعا برداشت و گفت: رَبِّ اغْفِرْ لى‏ وَلِأَخى‏ وَأَدْخِلْنا فى‏ رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ؛(21) بارالها، من و برادرم را بيامرز و ما را به رحمت خود داخل كن، تو ارحم‏الراحمين هستى.
9 . هنگامى كه موسى نوبت ديگر خواست به ميقات برود، از ميان مردم خود هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه خود برد. چون به ميقات رسيدند چنان لرزشى آنان را فرا گرفت كه يقين به نابودى خود كردند. در چنين شرايطى موسى به دعا برخاست و چنين گفت: رَبّ لَوْ شِئْتَ أهْلَكتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيّاىَ أَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِىَ إلّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَتَهْدِى‏ مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا وَأَنْتَ خَيْرُ الغافِرِينَ وَاكْتُبْ لَنا فِى‏ هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِى الآخِرَةِ إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ؛(22)
بارالها، اگر مى‏خواستى آنان و مرا پيشتر هلاك مى‏كردى، آيا به‏جهت كار سفيهان ما، ما را نابود مى‏كنى، اين امتحان تواست كه به‏وسيله آن هركه‏را خواهى گمراه و هر كه را خواهى هدايت مى‏كنى، تو سرپرست و ولىّ مايى،ما را بيامرز و ما را رحمت كن، تو بهترين آمرزندگانى. وبراى ما در اين دنيا نيكى و نعمت مقرّر فرما و در آخرت نيز. مابه‏سوى تو باز گشتيم.
10 . وقتى كه موسى و بنى‏اسرائيل از دريا گذشتند و فرعون و لشكرش در دريا غرق شدند، موسى به بنى‏اسرائيل رو كرد و گفت: « نعمت‏هاى الهى را به ياد داشته باشيد؛ چرا كه در ميان شما پيامبران و پادشاهان قرارداد و نعمت‏هايى به شما داد كه به هيچ كس نداد، اكنون به سرزمين قدس داخل شويد.»
بنى‏اسرائيل در پاسخ گفتند: « قومى ستمگر در آن سرزمين هستند و تا زمانى كه از آن‏جا خارج نشوند ما داخل نمى‏شويم، اى موسى تو و خدايت برويد و بجنگيد، ما اين‏جا نشسته‏ايم!»
موسى كه آن همه تلاش و تبليغ را براى هدايت و رهانيدن آن مردم از چنگ فرعون، نقش بر آب ديد، دست به دعا برداشت وگفت: رَبِّ إنّى‏ لا أَمْلِكُ إِلّا نَفْسى‏ وَ أَخى‏ فَافْرُقْ بَيْنَنا وَبَيْنَ الْقَومِ الْفاسِقينَ؛(23)
بارالها، من اختيار خود و برادرم را دارم، خودت بين ما و اين قوم فاسق جدايى‏انداز.
در اين هنگام حق‏تعالى فرمود: آنها بايد چهل سال سرگردان در بيابان به سربرند و تو بر اين مردم فاسق افسوس مخور.

دعاى بنى اسرائيل

موسى در غياب خود هارون را به جانشينى تعيين كرده بود. هارون هم با نهايت دلسوزى به مسؤوليت خود قيام كرد و به راهبرى و هدايت مردم پرداخت. گروهى كه به موسى گرويده بودند از ايمان قوى و صبر و ثبات كامل برخوردار نبودند و پيوسته با بهانه گيرى‏هاى خود، موسى و هارون را مى‏آزردند.
وقتى كه موسى به ميقات رفت، مؤمنان دو دل و متزلزل هارون را تنها ديدند و زمينه را براى شيطنت خود آماده يافتند. سامرى از زيورآلات آنان گوساله‏اى ساخت كه آن را مى‏پرستيدند. امّا به زودى پشيمان شدند و دريافتند كه بيراهه رفته‏اند. از اين رو، به در گاه الهى روى آوردند و با تضرّع و خشوع گفتند: لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَيَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ؛(24) اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نيامرزد، از زيانكاران خواهيم‏بود.

دعاى همسر فرعون

در سوره تحريم به ناسازگارى بعضى از همسران پيامبر اكرم(ص)اشاره شده است و در پايان سوره چند نمونه مثبت و منفى از زنان خوش‏بخت و بدبخت ياد مى‏شود. دو نمونه منفى و بد عاقبت، همسران نوح و لوط هستند. آن دو با اين كه با دو پيامبر الهى در زير يك سقف زندگى مى‏كردند، از چنين زمينه‏اى بهره نگرفتند تا به كمال معنوى برسند بلكه به آن دو پيامبر خيانت كردند و اهل آتش شدند. درمقابل، از دو نمونه مثبت ياد مى‏شود؛ يكى مريم، و ديگرى آسيه همسر فرعون. آسيه در خانه فرعون بود و با او زندگى مى‏كرد، اما ادّعاى خدايى او را باورنداشت، بلكه يك انسان موحّد بود كه خداوند در قرآن كريم از او به عنوان نمونه و مَثَل براى مؤمنان ياد مى‏كند. گويند وقتى فرعون دانست كه همسرش خداپرست است به دستور او شكنجه‏اش كردند تا زير شكنجه جان داد.
ملكه موحّد فرعون در زير شكنجه اين‏گونه خدا را مى‏خواند و دعامى‏كرد: رَبِّ ابْنِ لى‏ عِنْدَكَ بَيْتاً فِى الْجَنَّةِ وَنَجِّنى‏ مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنى‏ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ؛(25)
بارالها، براى من نزد خودت در بهشت خانه‏اى بساز، و مرا از فرعون و كردارش نجات‏ده، و مرا از قوم ستمكار رهايى بخش.
رسول خدا(صلی الله علیه واله) فرمود: « سه نفر، يك چشم بر هم زدن به وحى كافر نشدند، مؤمن آل ياسين، على بن أبى طالب، آسيه همسر فرعون‏(26).»
در حديث ديگرى رسول خدا (ص)، آسيه همسر فرعون را يكى از چهار زن برترِ بهشتيان شمرد.

دعاهاى حضرت زكريا(ع) براى درخواست فرزند

زكريّا يكى از پيامبران الهى است. او يك عمر توحيد و خدا پرستى و پاكى و درستى را تبليغ كرد و مردم را به راه راست هدايت نمود. آن‏گاه كه به سنّ پيرى رسيد فكر مى‏كرد به زودى مرگ به سراغ او خواهد آمد و در غمى جانكاه فرورفت.
غم و اندوه زكريا براى آن بود كه فرزندى نداشت و از نزديكان او هم كسى نبود كه راه او را ادامه دهد و از اين نظر بسيار اندوهگين شد كه مشعل هدايتى كه از دير باز در خاندان او و به دست پدران او بوده است به خاموشى گرايد.
پيرى خود و عقيم بودن همسر، او را از چشم داشتن به لطف الهى باز نداشت او اين خواسته و آرزوى خود را در موارد گوناگون از خداوند درخواست كرد كه در سه‏جاى قرآن كريم از آن ياد شده است:
الف) حنّه همسر عمران در حال حاملگى نذر كرده بود فرزندى كه به دنيا مى‏آورد خدمتگزار بيت المقدس شود. وقتى كه زايمان كرد دختر زاييد و گفت: «خداوندا دختر زاييدم - گرچه آرزو داشتم پسر باشد - و او را مريم ناميدم و از شيطان رجيم به تو پناه دادم.»
خداوند هم نذر او را قبول كرد. زكريا كه شوهر خاله مريم و بزرگِ بيت المقدس بود سرپرستى مريم را برعهده گرفت و او را بزرگ كرد. و در ميان مسجد براى او محرابى ساخت كه مريم در آن به عبادت مى‏پرداخت. زكريا هر گاه براى سركشى به مريم به محراب او داخل مى‏شد مشاهده مى‏كرد طعام گوارا و ميوه‏هاى غير فصل نزد مريم موجود است، از مريم مى‏پرسيد: «اينها از كجا براى تو آمده است؟»
جواب مى‏شنيد: « از جانب خداوند متعال آمده، و خداوند به هركس خواهد روزى بى‏حساب مى‏دهد.»
در اين هنگام، عبادت و معنويت و كمالات مريم، زكريا را تكان داد و باخود گفت: چه مى‏شد من چنين فرزندى داشتم و بلا فاصله دست به دعا برداشت و گفت: رَبِّ هَبْ لى‏ مِنْ لَدُنْكَ ذُرِيَّةً طَيِّبَةً اِنَّكَ سَميعُ الدُّعاء؛(27) بارالها، به من ذريه و فرزندانى پاكيزه از نزد خود ببخش، به درستى كه تو شنونده دعايى.
سپس در حالى كه در محراب نماز مى‏گزارد فرشتگان الهى به او بشارت دادند كه خداوند فرزندى به نام يحيى كه بزرگ و پاكدامن و پيامبر خواهد بود به تو عطا مى‏كند.
زكريا ناباورانه گفت: «كجا من پسرى خواهم داشت، چرا كه خود پير و همسرم نازاست؟!»
جواب آمد: «خداوند انجام مى‏دهد آنچه را خواهد.»
ب) در آغاز سوره مريم آمده است: ياد كن رحمت پروردگارت را بر حضرت زكريا. آن‏گاه كه آهسته پروردگارش را خواند و گفت: رَبِّ إِنِّى وَهَنَ العَظْمُ مِنِّى وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَلَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيّاً وَإِنِّى خِفْتُ المَوالِيَ مِنْ وَرائِى وَكانَتِ امْرَأَتِى عاقِراً فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنِى وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً؛(28)
بارالها، استخوانم سست شده و موى سپيد سرم را فرا گرفته است، تاكنون هر گاه تو را خوانده‏ام بدعاقبت نبوده‏ام. من از موالىِ پس از خود مى‏ترسم، همسرم نيز عقيم است، فرزندى به من عطا كن از جانب خود كه وارث من و وارث آل يعقوب باشد، و او را پسنديده بدار.
از جانب خداوند ندا آمد: « اى زكريا تو را بشارت مى‏دهيم به پسرى كه نامش يحيى است و پيش از اين همنامى نداشته است.»
زكريا گفت: « پروردگارا، كجا من پسرى خواهم داشت در حالى كه همسرم نازاست؟»
جواب آمد: « خداى تو اينچنين مى‏خواهد و براى او آسان است. پيشتر تو را آفريدم در حالى كه چيزى نبودى.»
خداوند يحيى را با كتاب و حكمت به زكريا عطا فرمود.
ج) در سوره انبياء، در مقام ياد پيامبران و اشاره به زندگى و بندگى‏شان، آن گاه كه نوبت به زكريا مى‏رسد، خداوند مى‏فرمايد: آن گاه كه زكريا پروردگارش را ندا داد و گفت: رَبِّ لا تَذَرْنى فَرْداً وَأَنْتَ خيْرُ الوارِثينَ؛(29) بارالها، مرا تنها نگذار و تو بهترين وارثانى.
و خداوند فرمايد: « ما دعاى او را مستجاب كرديم و يحيى را به او بخشيديم و همسرش را به صلاح آورديم، آنان در كارهاى خير شتاب داشتند و با اميد و بيم ما را مى‏خواندند و در برابر ما خاشع بودند.»

پی نوشت :
1 . قوارع القرآن، ص‏67.
2 . كشاف، ج‏3 ص‏132، پاورقى.
3 . خصال، ص‏218.
4 . كافى، ج‏6، ص‏10.
5 . كهف (18) آيه 10.
6 . هود (11) آيه 88.
7 . اعراف (7) آيه 89.
8 . قصص (28) آيه 16.
9 . قصص (28) آيه 17.
10 . قصص (28) آيه 21.
11 . قصص (28) آيه 22.
12 . قصص (28) آيه 24.
13 . طه (20) آيات 25 - 35.
14 . طه (20) آيه 45.
15 . اعراف (7) آيه 126.
16 . يونس (10) آيات 85 - 86.
17 . غافر (40) آيه 44.
18 . يونس (10) آيه 88.
19 . تفسيرالبرهان، ج‏2، ص‏194.
20 . اعراف (7) آيه 143.
21 . اعراف (7) آيه 151.
22 . اعراف (7) آيات 155 - 156.
23 . مائده (5) آيه 25.
24 . اعراف (7) آيه 149.
25 . تحريم (66) آيه 11.
26 . نورالثقلين، ج‏5، ص‏377.
27 . آل عمران (3) آيه 38.
28 . مريم (19) آيات 3 - 5.
29 . انبياء (21) آيه 89.
پایگاه بلاغ

 





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط