![دعاهاى قرآنى (2) دعاهاى قرآنى (2)](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/09cc8560-63b2-424d-a3c9-6b3c27c356e3.jpg)
![دعاهاى قرآنى (2) دعاهاى قرآنى (2)](/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1111111110/20245.jpg)
دعاهاى قرآنى (2)
نويسنده:حسين واثقى
چند حديث در فضيلت دعا حضرت یونس
2 . رسول خدا(ص): «آيا به شما خبر دهم از دعايى كه هر گاه غم و گرفتارى پيش آمد آن دعا را بخوانيد گشايش حاصل شود؟» اصحاب گفتند: آرى اى رسول خدا. آن حضرت فرمود: «دعاى يونس كه طعمه ماهى شد: لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ.»(2)
3 . امام صادق(ع): «عجب دارم از كسى كه غم زده است چطور اين دعا را نمىخواند لا اِلهَ اِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ» چرا كه خداوند به دنبال آن مىفرمايد: « فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِى المُؤْمِنِينَ.» (ما او را پاسخ داديم و از غم نجات داديم و اينچنين مؤمنان را نجات مىدهيم.)(3)
4 . مرحوم كلينى نقل مىكند: مردى خراسانى بين مكه و مدينه در ربذه به امام صادق(ع) برخورد و عرضه داشت: فدايت شوم من تاكنون فرزنددار نشدهام، چه كنم؟
حضرت فرمود: « هر گاه به وطن برگشتى و خواستى به سوى همسرت روى،آيه وَذَا النُّونِ إِذ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَرا تا سه آيه بخوان، إن شاء اللَّه فرزنددار خواهى شد.»(4)
دعاى اصحاب كهف
رَبَّنا ءَاتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَهَيِّئ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً؛(5)
بارالها، از نزد خودت به ما رحمتده، و رشد و پيشرفت در كار براى ما مهيّا كن.
طالبان رحمت الهى و راهيان رشد و ايمان و نيكبختى و هدايت الهى، شايسته است اين دعا را زمزمه كنند.
دعاى حضرت شعيب(ع)
اما مردمى كه به باورهاى باطل و عادتهاى نادرست خو گرفته بودند شعيب را تخطئه و از باورها و سنّتهاى خود دفاع مىكردند. شعيب به آنان گفت: « إِنْ أُريدُ إِلّا الإِصلاحَ مَا استَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِى إلّا باللَّهِ عَليهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيهِ أُنيبُ؛(6) من قصدى به جز اصلاح تا آن جاكه بتوانم، ندارم. موفقيت من به دست خداست، بر او توكل كردم و به سوى او بازمىگردم.»
شعيب مردم را به توبه و توحيد فراخواند و از اين كه عذاب الهى، كه بر امّتهاى پيشين نازل شده، بر آنان نيز نازل شود آنان را بيم داد.
اما آن مردم به جاى هشيارى، شعيب را تهديد كردند كه اگر حرمت خويشانت نبود، تو را سنگسار مىكرديم.
روشنگرى و مبارزه فرهنگىفكرى شعيب ادامه يافت تا آن هنگام كه سران كفر و جهل، شعيب و مؤمنان را بر سر دوراهى قرار دادند و گفتند: « به آيين ما برگرديد، و گرنه شما را از شهر بيرون مىكنيم.» شعيب در پاسخ گفت: «پس از آن كه خداى متعال ما را از آيين شما نجات بخشيد اگر به آن بر گرديم بر خداوند افترا بستهايم» وسپس گفت: وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا افْتَحْ بَيْنَنا وَبَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الفاتِحِينَ؛(7)
دانش پروردگار ما همه چيز را فرا گرفته است، بر خداوند توكل كرديم. بارالها، بين ما و اين مردم به حق داورى كن و تو بهترين داورانى.
نفرين شعيب مستجاب شد و عذاب الهى بر تبهكاران فرود آمد.
دعاهاى حضرت موسى(ع)
موسى، يك روزِ خلوت داخل شهر شد. ديد دو نفر در حال نزاع و نبرد هستند و يكى از آنان از پيروان اوست. آن كه پيرو موسى بود موسى را به كمك خواست. موسى به يارى او شتافت و بر اثر ضربه موسى، خصم از پا در آمد. در اين هنگام، موسى منقلب شد و دست به دعا برداشت و گفت: رَبِّ إِنّى ظَلَمْتُ نَفْسى فَاغْفِرْ لى؛(8)
بارالها، من برخود ستم كردم، مرا بيامرز. خداوند هم او را آمرزيد. موسى باز هم دعا كرد و گفت:
رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ؛(9)
خداوندا، به خاطر نعمتى كه به من دادى هيچ گاه پشتيبان گنهكاران نخواهم بود.
صبح روز بعد موسى با بيم و هراس در شهر گردش مىكرد. ديد مرد ديروزى، امروز هم با كسى درگير است. باز هم موسى را به كمك خواست. طرف مقابل به موسى رو كرد و گفت: آيا مىخواهى مرا بكشى آنچنان كه ديروز ديگرى را كشتى! تو زورگويى نه مصلح!
از آن طرف شهر مردى سر مىرسد و مىگويد: اى موسى! سران گرد آمدهاند و براى كشتن تو نقشه مىكشند، هر چه زودتر از شهر خارج شو! موسى با احتياط و مراقبت از شهر بيرون شد و چنين دعا كرد:
رَبِّ نَجِّنى مِنَ القَوْمِ الظَّالِمينَ؛(10) پروردگارا مرا از گروه ستمكار نجات ده.
موسى سپس رو به سوى مَدْيَن، شهر شعيب پيامبر، گذارد و به راه افتاد و گفت: عَسى رَبّى أَنْ يَهْدِيَنى سَواءَ السَّبيلِ؛(11) اميدوارم پروردگارم مرا به بهترين راه هدايت كند.
2 . موسى به شهر مدين رسيد. در بيرون شهر مردمى را ديد كه در كنار چاهى جمع شدهاند و از آن آب مىكشند و گوسفندان خود را سيراب مىكنند. موسى ديد دو زن دورتر ايستادهاند و در انتظارند. بهنزد آنان رفت و پرسيد: چرا اين جا ايستادهايد؟ آن دو در جواب گفتند: وقتى كه چوپانها از چاه آب كشيدند و گله خود را آب دادند و دور شدند ما سر چاه مىآييم، آب مىكشيم و گوسفندان خود را سيراب مىكنيم.
موسى از سر وظيفه الهى و نوع دوستى، به سر چاه آمد، براى آنان آب كشيد و گوسفندان آنان را سيراب كرد. آنان به راه افتادند و زودتر از هر روز به خانه رسيدند.
موسى كه در مدين غريب بود و راه به جايى نمىبرد، به زير سايه درختى رفت تا بياسايد و خستگى راه از تن به در كند و چون امكانات و آذوقه نداشت دست به دعا برداشت اين چنين خدا را خطاب كرد:
رَبِّ إِنّى لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ؛(12) بارخدايا، من به هر آنچه بر من فرو فرستى محتاجم.
دعاى موسى مستجاب شد.دختران شعيب كه زودتر از هرروز به خانه برگشته بودند ماجراى يارى جوانى ناشناس را براى پدر بازگفتند.
پدر يكى از آنان را به دنبال موسى فرستاد تا او را بياورد. موسى به خانه شعيب آمد. از او پذيرايى كردند و چون توانايى و درستى و امانت او را ديدند او را به گرمى پذيرفتند. موسى داماد شعيب و صاحب همسر و زندگى شد.
گرچه در برخى روايات آمده است موسى در آن هنگام كه اين دعا را كرد به نانى محتاج بود، اما اين دعا مخصوص نان و خوراكى نيست بلكه براى همه احتياجات به كار مىآيد. دليلش اين است كه موسى پس از اين دعا صاحب همه چيز شد.
3 . موسى مدتى را كه با شعيب عهد بسته بود در مدين بماند و سپس با خانواده و گله و دارايى خود رو به سوى وطن آورد تا بهطورسينا رسيد. در آنجا، نورى از دور پديدار شد. به سوى آن رفت تا براى گرم شدن همراهان از آن شعلهاى برگيرد. آن نور حق تعالى بود كه بر درختى تجلّى كرده بود. در آنجا بزرگترين حادثه زندگانى موسى كه رسالت اوست رخ مىنمايد. موسى پيامبر شد و معجزه هم، كه دليل صدق ادعاى وى بود، به او اعطا شد.
سر آغاز مأموريت او، رفتن به دربار فرعون و هشدار و انذار و دعوت او به سوى خداوند متعال اعلام شد.
در اين هنگام كه موسى مأموريت را دشوار يافت به در گاه الهى روكرد و گفت:
رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِى وَيَسِّرْ لِى أَمْرِى وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِى يَفْقَهُوا قَوْلِى وَاجْعَلْ لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى هرُونَ أَخِى اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِى وَأَشْرِكْهُ فِى أَمْرِى كَىْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً وَنَذكُرَكَ كَثِيراً إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً؛(13)
بارالها، سينهام را گشاده دار. مأموريتم را برايم آسان كن. گره از زبانم بگشا. تا سخنم را بفهمند. از خاندانم برايم ياورى قرارده. كه هارون برادرم باشد. پشتم را به او محكم كن. و او را در مأموريتم شريك كن. تاتو را تسبيح بسيار گوييم و بسيار تو را ياد كنيم. به درستى كه تو با خبر و بينا بر احوال مايى.
خداى متعال پاسخ داد: «اى موسى خواستهات را بر آورده ساختم.»
سپس خداوند شيوه برخورد با فرعون را اينچنين به موسى و هارون آموخت:
« به سوى فرعون رويد؛ چرا كه او راه طغيان در پيش گرفته است، بهنرمى با او سخن گوييد، شايد به خود آيد يا بترسد.» موسى و هارون گفتند: رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا اَوْ أَنْ يَطْغى؛(14)
بارالها،ما مىترسيم بر ما ستمكند يا راهطغيان و نافرمانىپيشگيرد. خداوند پاسخ داد: « نترسيد، من با شمايم، آنچه پيش آيد مىشنوم و مىبينم.»
دعاى ساحران مؤمن
فرعون داناترين ساحران را گردآورد و به آنان دلگرمى و وعدهداد كه اگر موسى را شكست دادند از مقرّبان او خواهند شد.
روز عيد فرا رسيد. همه در مكان مقرر گرد آمدند تا مبارزه ساحران نامدار را با موسى و هارون ببينند. در آغاز ساحران به سحر پرداختند بهگونهاى كه موسى بترسيد. ناگهان ندا آمد: «اى موسى، نترس، تو برترى، عصايت را بينداز تا ساختههاى ساحران را ببلعد.»
موسى به فرمان خدا دست به كارشد. عصايش را افكند. در دم به اعجاز الهى سحر ساحران را ببلعيد و كارى كرد كه ساحران فرعون به سجده در افتادند و به حقانيّت خداوند و صدق موسى و هارون و پوچى ادّعاى خدايى فرعون گواهى دادند.
فرعون روبه آنان كرد و گفت: پيش از آن كه من به شما اجازه دهم به خدا ايمان آورديد؟ اين نقشه را طرح كرديد كه مردم را پراكنده و از شهر بيرون كنيد؛ به زودى خواهيد فهميد! دست و پايتان را برعكس يكديگر مىبرم و همه شما را به دار مىآويزم.
ساحران تازه ايمان آورده گفتند: ما به سوى پروردگارمان برمىگرديم و تو كه ما را مجازات مىكنى براى آن است كه ما وقتى معجزهالهى را ديديم ايمان آورديم. و در اين هنگام دست به دعا برداشتند و گفتند: رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمينَ؛(15) بارخدايا، صبر و پايدارى بر ما ببار و مارا مسلمان بميران.
دعاى مؤمنان
موسى كه به همين گروه اندك نيز اطمينان خاطر نداشت، براى تقويت ايمان و روحيه آنان گفت: «اگر مؤمنيد و از مسلمانانيد بر خداوند توكل كنيد.»
آنان گفتند: بر خداوند توكل كرديم. و سپس رو به جانب پروردگار بزرگ كردند و چنين دعا كردند: رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَومِ الظَّالمينَ وَنَجِّنا بِرَحْمَتِكَ مِنَ القَوْمِ الكافِرينَ؛(16) بارالها، ما را هدف قوم ستمكار قرارمده و به رحمت خود ما را از شرّ كافران نجات بخش.
6 . موسى به فرمان الهى به دعوت توحيدى ادامه مىداد، اما كمتر كسى به او ايمان مىآورد و فرعون ستمگر و دستگاه جبارش بر فشار خود به موسى و هارون مىافزود. اما شدّت عمل فرعونيان و گمراهى مردم مانع از كار موسى نشد. از اين رو با ايمان كامل و با قاطعيت اعلامكرد: أُفَوِّضُ أَمْرى إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ؛(17)
سر نوشتم را به خدا سپردم، به درستى كه خدا بر بندگانش بيناست.
مكنت و ثروت و قدرت فرعونيان چشمها را خيره كرده بود. مردم هم كه داراى رشد عقلانى نبودند بين موسى و مؤمنان از يكسو، و فرعون و دستگاه سلطنتش از سوى ديگر مقايسه مىكردند و پيداست وقتى كه ملاك در مقايسه، ظواهر مادى و لباس و كاخ و ملك و پول و زر باشد كفّه فرعون برترى دارد و موسى و هارون به او نمى رسند. چرا كه فرعون سلطان دنياپرست و جمعكننده قدرت و ثروت بود، موسى و هارون پيام آور ايمان و اعتقاد و عدالت و آزادى بودند.
موسى كه ثروت و جاه و جلال مادى فرعون و اطرافيانش را مانع گرايش مردم به توحيد و تقوا مىديد، در مناجات با خداوند چنين گفت: رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِينَةً وَأَمْوالاً فِى الحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ رَبَّنا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَاشْدُدُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلايُؤْمِنُوا حَتّى يَرَوُا العَذابَ الأَلِيمَ؛(18)
بارالها، تو به فرعون و اطرافيانش جمال و مال در دنيا دادهاى، اما -آنان به جاى شكر گزارى - از راه تو گمراه شدند. بارالها، اموالشان را نابود و دلهايشان را سنگ كن - تا ديگر ايمان اجبارى نياورند - تا آن كه عذاب دردناك را ببينند.
نكته
پس از اين مناجات، خداوند فرمود: «دعاى شما مستجاب شد.»
در تفسير اين آيه، از امام صادق(ع) روايت شده است كه فرمود: « بين اين دعا و مستجاب شدن آن و نابودى فرعون چهل سال فاصله شد.»(19) از اين حديث در مىيابيم كه گاهى ممكن است بنابه مصالحى كه خدا مىداند اجابت دعاى ما به تأخير افتد كه نبايد مأيوس شد بلكه همچنان بايد به فضل و رحمت خداوند اميدوار بود تا زمان استجابت دعا فرا رسد.
امام صادق(ع) فرمود: « عجب دارم از كسى كه عليه او نقشه مىكشند و حيله به كار مىبرند؛ چرا نمىگويد: « أُفَوِّضُ أَمْرِى إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالعِبَادِ» در حالى كه خداوند درپى آن فرمايد: (تا موسى اين جمله را گفت و كارش را به خدا سپرد) خداوند موسى را از شرّ حيلههاى فرعونيان حفظ كرد.»
موسى به ميقات مىرود. در آنجا خواستار رؤيت حقتعالى مىشود. خداوند به او مىفرمايد: «هرگز مرا نمىبينى، به كوه بنگر اگر كوه پس از تجلّى خداوند بر آن، آرام گرفت مرا مىبينى.»
و آن گاه كه خداوند بر كوه تجلّى كرد، كوه خرد شد و موسى بىهوش در افتاد. وقتى كه به هوش آمد خطاب به خداوند گفت: سُبْحانكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أوَّلُ المُؤْمِنينَ؛(20) بارالها، منزهى، به سوى تو توبه مىكنم و من نخستين ايمان آورندگانم.
8 . ميقات موسى به سر آمد و پس از چهل روز به جمع مردم بازگشت. وقتى از گوسالهپرستى مردم با خبر شد اندوه وجودش را فراگرفت. به خشم آمد و الواح تورات را بر زمين افكند و با هارون بياويخت.
هارون گفت: « برادر، اين مردم مرا ضعيف داشتند، نزديك بود مرا بكشند و هر چه آنان را به هدايت خواندم بى ثمر ماند.» در چنين شرايطى موسى دست به دعا برداشت و گفت: رَبِّ اغْفِرْ لى وَلِأَخى وَأَدْخِلْنا فى رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمينَ؛(21) بارالها، من و برادرم را بيامرز و ما را به رحمت خود داخل كن، تو ارحمالراحمين هستى.
9 . هنگامى كه موسى نوبت ديگر خواست به ميقات برود، از ميان مردم خود هفتاد نفر را انتخاب كرد و همراه خود برد. چون به ميقات رسيدند چنان لرزشى آنان را فرا گرفت كه يقين به نابودى خود كردند. در چنين شرايطى موسى به دعا برخاست و چنين گفت: رَبّ لَوْ شِئْتَ أهْلَكتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيّاىَ أَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا إِنْ هِىَ إلّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَتَهْدِى مَنْ تَشاءُ أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا وَأَنْتَ خَيْرُ الغافِرِينَ وَاكْتُبْ لَنا فِى هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِى الآخِرَةِ إِنّا هُدْنا إِلَيْكَ؛(22)
بارالها، اگر مىخواستى آنان و مرا پيشتر هلاك مىكردى، آيا بهجهت كار سفيهان ما، ما را نابود مىكنى، اين امتحان تواست كه بهوسيله آن هركهرا خواهى گمراه و هر كه را خواهى هدايت مىكنى، تو سرپرست و ولىّ مايى،ما را بيامرز و ما را رحمت كن، تو بهترين آمرزندگانى. وبراى ما در اين دنيا نيكى و نعمت مقرّر فرما و در آخرت نيز. مابهسوى تو باز گشتيم.
10 . وقتى كه موسى و بنىاسرائيل از دريا گذشتند و فرعون و لشكرش در دريا غرق شدند، موسى به بنىاسرائيل رو كرد و گفت: « نعمتهاى الهى را به ياد داشته باشيد؛ چرا كه در ميان شما پيامبران و پادشاهان قرارداد و نعمتهايى به شما داد كه به هيچ كس نداد، اكنون به سرزمين قدس داخل شويد.»
بنىاسرائيل در پاسخ گفتند: « قومى ستمگر در آن سرزمين هستند و تا زمانى كه از آنجا خارج نشوند ما داخل نمىشويم، اى موسى تو و خدايت برويد و بجنگيد، ما اينجا نشستهايم!»
موسى كه آن همه تلاش و تبليغ را براى هدايت و رهانيدن آن مردم از چنگ فرعون، نقش بر آب ديد، دست به دعا برداشت وگفت: رَبِّ إنّى لا أَمْلِكُ إِلّا نَفْسى وَ أَخى فَافْرُقْ بَيْنَنا وَبَيْنَ الْقَومِ الْفاسِقينَ؛(23)
بارالها، من اختيار خود و برادرم را دارم، خودت بين ما و اين قوم فاسق جدايىانداز.
در اين هنگام حقتعالى فرمود: آنها بايد چهل سال سرگردان در بيابان به سربرند و تو بر اين مردم فاسق افسوس مخور.
دعاى بنى اسرائيل
وقتى كه موسى به ميقات رفت، مؤمنان دو دل و متزلزل هارون را تنها ديدند و زمينه را براى شيطنت خود آماده يافتند. سامرى از زيورآلات آنان گوسالهاى ساخت كه آن را مىپرستيدند. امّا به زودى پشيمان شدند و دريافتند كه بيراهه رفتهاند. از اين رو، به در گاه الهى روى آوردند و با تضرّع و خشوع گفتند: لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنا رَبُّنا وَيَغْفِرْ لَنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ؛(24) اگر پروردگار ما به ما رحم نكند و ما را نيامرزد، از زيانكاران خواهيمبود.
دعاى همسر فرعون
ملكه موحّد فرعون در زير شكنجه اينگونه خدا را مىخواند و دعامىكرد: رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَكَ بَيْتاً فِى الْجَنَّةِ وَنَجِّنى مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ؛(25)
بارالها، براى من نزد خودت در بهشت خانهاى بساز، و مرا از فرعون و كردارش نجاتده، و مرا از قوم ستمكار رهايى بخش.
رسول خدا(صلی الله علیه واله) فرمود: « سه نفر، يك چشم بر هم زدن به وحى كافر نشدند، مؤمن آل ياسين، على بن أبى طالب، آسيه همسر فرعون(26).»
در حديث ديگرى رسول خدا (ص)، آسيه همسر فرعون را يكى از چهار زن برترِ بهشتيان شمرد.
دعاهاى حضرت زكريا(ع) براى درخواست فرزند
غم و اندوه زكريا براى آن بود كه فرزندى نداشت و از نزديكان او هم كسى نبود كه راه او را ادامه دهد و از اين نظر بسيار اندوهگين شد كه مشعل هدايتى كه از دير باز در خاندان او و به دست پدران او بوده است به خاموشى گرايد.
پيرى خود و عقيم بودن همسر، او را از چشم داشتن به لطف الهى باز نداشت او اين خواسته و آرزوى خود را در موارد گوناگون از خداوند درخواست كرد كه در سهجاى قرآن كريم از آن ياد شده است:
الف) حنّه همسر عمران در حال حاملگى نذر كرده بود فرزندى كه به دنيا مىآورد خدمتگزار بيت المقدس شود. وقتى كه زايمان كرد دختر زاييد و گفت: «خداوندا دختر زاييدم - گرچه آرزو داشتم پسر باشد - و او را مريم ناميدم و از شيطان رجيم به تو پناه دادم.»
خداوند هم نذر او را قبول كرد. زكريا كه شوهر خاله مريم و بزرگِ بيت المقدس بود سرپرستى مريم را برعهده گرفت و او را بزرگ كرد. و در ميان مسجد براى او محرابى ساخت كه مريم در آن به عبادت مىپرداخت. زكريا هر گاه براى سركشى به مريم به محراب او داخل مىشد مشاهده مىكرد طعام گوارا و ميوههاى غير فصل نزد مريم موجود است، از مريم مىپرسيد: «اينها از كجا براى تو آمده است؟»
جواب مىشنيد: « از جانب خداوند متعال آمده، و خداوند به هركس خواهد روزى بىحساب مىدهد.»
در اين هنگام، عبادت و معنويت و كمالات مريم، زكريا را تكان داد و باخود گفت: چه مىشد من چنين فرزندى داشتم و بلا فاصله دست به دعا برداشت و گفت: رَبِّ هَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ ذُرِيَّةً طَيِّبَةً اِنَّكَ سَميعُ الدُّعاء؛(27) بارالها، به من ذريه و فرزندانى پاكيزه از نزد خود ببخش، به درستى كه تو شنونده دعايى.
سپس در حالى كه در محراب نماز مىگزارد فرشتگان الهى به او بشارت دادند كه خداوند فرزندى به نام يحيى كه بزرگ و پاكدامن و پيامبر خواهد بود به تو عطا مىكند.
زكريا ناباورانه گفت: «كجا من پسرى خواهم داشت، چرا كه خود پير و همسرم نازاست؟!»
جواب آمد: «خداوند انجام مىدهد آنچه را خواهد.»
ب) در آغاز سوره مريم آمده است: ياد كن رحمت پروردگارت را بر حضرت زكريا. آنگاه كه آهسته پروردگارش را خواند و گفت: رَبِّ إِنِّى وَهَنَ العَظْمُ مِنِّى وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَلَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيّاً وَإِنِّى خِفْتُ المَوالِيَ مِنْ وَرائِى وَكانَتِ امْرَأَتِى عاقِراً فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُنِى وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً؛(28)
بارالها، استخوانم سست شده و موى سپيد سرم را فرا گرفته است، تاكنون هر گاه تو را خواندهام بدعاقبت نبودهام. من از موالىِ پس از خود مىترسم، همسرم نيز عقيم است، فرزندى به من عطا كن از جانب خود كه وارث من و وارث آل يعقوب باشد، و او را پسنديده بدار.
از جانب خداوند ندا آمد: « اى زكريا تو را بشارت مىدهيم به پسرى كه نامش يحيى است و پيش از اين همنامى نداشته است.»
زكريا گفت: « پروردگارا، كجا من پسرى خواهم داشت در حالى كه همسرم نازاست؟»
جواب آمد: « خداى تو اينچنين مىخواهد و براى او آسان است. پيشتر تو را آفريدم در حالى كه چيزى نبودى.»
خداوند يحيى را با كتاب و حكمت به زكريا عطا فرمود.
ج) در سوره انبياء، در مقام ياد پيامبران و اشاره به زندگى و بندگىشان، آن گاه كه نوبت به زكريا مىرسد، خداوند مىفرمايد: آن گاه كه زكريا پروردگارش را ندا داد و گفت: رَبِّ لا تَذَرْنى فَرْداً وَأَنْتَ خيْرُ الوارِثينَ؛(29) بارالها، مرا تنها نگذار و تو بهترين وارثانى.
و خداوند فرمايد: « ما دعاى او را مستجاب كرديم و يحيى را به او بخشيديم و همسرش را به صلاح آورديم، آنان در كارهاى خير شتاب داشتند و با اميد و بيم ما را مىخواندند و در برابر ما خاشع بودند.»
پی نوشت :
1 . قوارع القرآن، ص67.
2 . كشاف، ج3 ص132، پاورقى.
3 . خصال، ص218.
4 . كافى، ج6، ص10.
5 . كهف (18) آيه 10.
6 . هود (11) آيه 88.
7 . اعراف (7) آيه 89.
8 . قصص (28) آيه 16.
9 . قصص (28) آيه 17.
10 . قصص (28) آيه 21.
11 . قصص (28) آيه 22.
12 . قصص (28) آيه 24.
13 . طه (20) آيات 25 - 35.
14 . طه (20) آيه 45.
15 . اعراف (7) آيه 126.
16 . يونس (10) آيات 85 - 86.
17 . غافر (40) آيه 44.
18 . يونس (10) آيه 88.
19 . تفسيرالبرهان، ج2، ص194.
20 . اعراف (7) آيه 143.
21 . اعراف (7) آيه 151.
22 . اعراف (7) آيات 155 - 156.
23 . مائده (5) آيه 25.
24 . اعراف (7) آيه 149.
25 . تحريم (66) آيه 11.
26 . نورالثقلين، ج5، ص377.
27 . آل عمران (3) آيه 38.
28 . مريم (19) آيات 3 - 5.
29 . انبياء (21) آيه 89.
پایگاه بلاغ