آيا بدون دين مي توان اخلاقي زيست؟
نويسنده:ياسر ميردامادي
كتاب «ايمان يا بي ايماني» ، مناظره مكتوب يك روشنفكر غيرِ ديندارِ لا ادري، به نام اومبرتو اكو (رمان نويس و استاد فلسفه)، با يك روحاني برجسته مسيحي به نام كاردينال ماريو مارتيني است. احتمالا مواجهه نادري باشد اگر يك روشنفكرلا ادري با يك روحاني برجسته مسيحي، به صورت مساوي، بر سر موضوعاتي مهم و اختلاف بر انگيز، با احترام و ادب، سخن بگويند و نظرات همديگر را به پرسش بكشند. در دو موضوعِ اولِ مطرح شده در اين مواجهه نادر، اكو مي پرسد و مارتيني جواب مي دهد.
در موضوع اول، اكو از مسألة سقط جنين مي پرسد و علت مخالفت كليسا با آن را مي طلبد. پاسخ مارتيني به اين پرسش، محافظه كارانه اما معقول به نظر مي رسد. در مو ضوع دوم اكو مي پرسد: «چرا زنان نمي توانند كاهن مسيحي شوند و كليسا هنوز با اين مسئله مخالف است» ، و پاسخ مارتيني محافظه كارانه و به نظر نامعقول مي آيد. تا به اين جا اكو مي پرسد و مارتيني جواب مي دهد و اكو خود از اين مسئله ناراضي است.
اما در موضوع سوم اين مارتيني است كه مي پرسد و از اكو پاسخ مي طلبد. مواجهه جدي تر و مبنايي تر در اين كتاب، درست در همين جا رخ مي دهد. پرسش مارتيني، پرسش بسيار مهم وبنياديني است و پاسخ اكو نيز، صرف نظر از درستي يا نادرستي اش، پاسخ قابل اعتنايي است؛ پرسش اين است: «چنان چه انسان غير مذهبي به هنگام آفرينش نظام اخلاقي، از اصول متافيزيك، از ارزش هاي متعالي يا حتي از دستورهاي مطلق- كه اعتبار فراگير دارند - سود نبرد، آن وقت اين انسان غيرمذهبي، ايمان وچاره انديشي اخلاقي خويش را بر چه پايه اي استوار مي كند؟» و عجب پرسشِ مهمي است اين پرسش.
مارتيني در واقع مي گويد كم نيستند افراد غير مذهبي اي كه اخلاقي مي زيند و حتي براي اخلاقي زيستنِ خود هزينه ها مي پردازند. اما پرسش اين جاست كه بنيان اخلاقي آنها بر چيست؟ بر چه اساسي توانسته اند حكم كنند كه همواره اين گونه است كه «نمي توان مظلومي را كشت» و «به ناموسي تجاوز كرد» ؟ آيا براي بنا كردنِ اين احكام اخلاقي به بنياني مطلق نياز نيست؟ مارتيني به جد معتقد است كه ما براي بنا كردن اخلاق، به بنياني مطلق نيازمنديم و مي افزايد: «برداشت من اين است كه اين غيرِمذهبي ها كم و بيش مي خواهند بگويند كه آن ديگري در درون ماست» (ص ۸۲).
اما مارتيني نمي پذيرد كه «امري انساني» بتواند بناي مطلق لازم براي اخلاق را فراهم آورد.
هرچند براي نپذيرفتن چنين امري، دليل منسجمي نمي آورد، اما مي توان از مجموعه گفته هاي او چنين برداشت كرد كه نپذيرفتن او به اين دليل است كه معتقد است هرچه انساني باشد، نسبي است ومعروض تغيير، وچون نسبي است نمي تواند بنياني مطلقي براي اخلاق باشد. پس بنيان اخلاق را بايد در چيزي فرا انساني، متعال و در نهايت الاهي يافت تا مطلق باشد: «انسان فقط تا زماني پايداري مي كند كه خود را داراي بنيان الاهي و مقدس مي بيند» (ص۸۲).
اما در عين حال مارتيني در اين تعجب فرورفته است كه «مردمان بسياري هستند كه رفتارشان از منظر اخلاق درست است و گاهي دست به اعمالي مي زنند كه حكايت از نوعدوستي عظيم ايشان دارد. آن هم در حالي كه نه بنياني متعالي براي تلاش هاي خود دارند و نه از آفريدگار سخن مي گويند» (صص۸۳ و ۸۴).
او مي پرسد اين اخلاقي هاي غيرمذهبي و خداناانديش، بنيان اخلاق شان در كجاست و در هواي اين پرسش است كه آيا چنين اخلاقي مي تواند در همة موارد و در همه شرايط دوام بياورد؟ اكنون نوبت «اكو» است كه پاسخ دهد.
او همان ابتدا اعتراف مي كند كه با اين پرسش در موقعيت دشواري قرار گرفته است و سپس اعتراف مي كند كه تا بيست ودوسالگي كاتوليك معتقدي بوده است و سپس لاادري شده است.
اكو آن گاه مي كوشد تا به پرسش مهم مارتيني پاسخ دهد. او ابتدا پرسش مارتيني را در يك جمله خلاصه مي كند: «در واقع شما مي پرسيد دراين نظام اخلاقي چيست كه معتبر، الزام آور، انكار ناپذيروصرف نظر ناكردني است» (ص۸۸).
اكو براي پاسخ به اين پرسش از اين نكته آغاز مي كند كه: «آيا مفاهيم ابتدايي اي وجود دارد كه از نظر آحاد بشري مشترك باشد و بتوان آن ها را به همه زبان ها بيان كرد؟» (ص ۸۹).
به نظر مي رسد او نيز مانند مارتيني به دنبال امري مطلق مي گردد تا آن را مبناي اخلاق قرار دهد. پاسخ اكو به اين پرسش اين است كه: «من مطمئنم مفاهيمي وجود دارند كه نزد همه فرهنگ ها مشترك اند» (همان). پس اكو هم نياز به وجود «امري مطلق» براي پايه ريزي اخلاق را قبول دارد. اما مارتيني نبايد از اين توافق خوشحال شود؛ چرا كه اكو، در ادامه، بر خلاف مارتيني، چنين امر مطلقي را بر خاسته از متافيزيك، امر متعالي و نهايتاً خدا نمي داند، بلكه ريشه اي كاملاً مادي براي آن قائل مي شود: «من مطمئنم مفاهيمي وجود دارند كه نزد همه فرهنگ ها مشترك اند و همه اين مفاهيم به حالت و وضع بدن ما اشارت دارند» .
او در ادامه مي كوشد توضيح دهد كه چگونه از حالت و وضع بدن ما در فضا، مفاهيم مشتركي زاده مي شود كه نزد همه فرهنگ ها مشترك اند و چون همه انسان ها داراي بدن و فضايي كه بدنشان در آن واقع شده باشد هستند، داراي آن مفاهيم نيز هستند. اكو آن گاه مي كوشد تا با توضيحات بعدي اش بگويد كه بنيانِ اخلاق دو چيز است: «تن + ديگري» .
ما همه جسم داريم و با هر آن چه كه مانع تداوم جسم ما شود، سر ناسازگاري خواهيم داشت؛ مثل اين كه كسي گلوي ما را آن قدر بفشارد كه نتوانيم نفس بكشيم يا شيئ تيزي را آن قدر در حفره جمجمه سر ما فرو كنند كه ك چشم مان، متلاشي شود.
او مي گويد آغاز اخلاق، تلاش براي پاسداشت تن است و اين آغاز با حضور ديگري كامل مي شود؛ يعني با اين نكته كه اگر خوش نداريم با ما چنين كنند ما نيز با ديگران چنين نكنيم: «زماني كه آن ديگري پا به صحنه مي گذارد، بُعد اخلاقي وارد عمل مي شود» (ص ۹۲).
منظور «اكو» اين است كه اگر فرض كنيم نوزادي از ابتداي تولد در جنگلي باشد و با هيچ «ديگري انساني» اي مواجه و هم زيست نشود، اصلا انسان اخلاقي اي نخواهد شد (وحتي اصلا انسان نخواهد شد) پس او با مارتيني كه معتقد است صرفاً امر مطلق ماورايي و الاهي مي تواند بنيان اخلاق واقع شود، مخالف است: «كوشيده ام اصول اخلاقي غير ديني را بر بنيان واقعيت طبيعي جسماني قرار دهم. بر مبناي اين تصور كه تنها حضور آن ديگري است كه سبب مي شود به صورت غريزي درك كنيم كه روح داريم (يا چيزي كه كاركردي شبيه روح داشته باشد)» (صص ۹۵ و ۹۶).
اكو هرچند بنياني براي اخلاق ارائه مي دهد كه غير از بنيانِ اخلاقي دين داران وخداباوران است، اما درعين حال معتقداست: «چيزي كه من به عنوان اخلاق غير ديني تعريف كرده ام، از احساس و ريشه، يك اخلاق طبيعي است [امادر عين حال] اخلاقي است كه حتي دين داران هم آن را انكار نمي كنند» (ص ۹۶). او در اين حكم خوش بينانه اش مي خواهد بگويد اخلاق طبيعي غيرِ ديني من با اخلاقِ فوقِ طبيعي دين داران، در نتيجه يكي است اما در مباني و مقدمات متفاوت است. درست همين جاست كه يك روشنفكر لا ادري با يك روحاني برجسته مسيحي، هر دو با مقدمات و مباني متفاوت، به توافقي مشترك مي رسند: خدمت به نوع بشر و رعايت حرمت انسان.
منبع: هفته نامه خردنامه همشهري - 1383 - شماره 32، مهر
ايمان يا بي ايماني (مكاتبات اومبرتو اكو با كاردينال مارتيني)، ترجمه علي اصغر بهرامي، نشر ني، چاپ اول، تهران: ،۱۳۸۲ ۱۰۰ص