کج کردی، خوب کج کردی

در زمانی که حضرت موسی زندگی می‌کرد، مردی بود که آب کشی می‌کرد و هر روز خدا در کوچه و بازار می‌گشت و داد می‌زد تا یکی او را برای آب کشی ببرد. این مرد زندگی سختی داشت و آن قدر درنمی‌آورد که چرخ زندگی‌اش نلنگد. او
دوشنبه، 11 بهمن 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: Plato
موارد بیشتر برای شما
کج کردی، خوب کج کردی
 کج کردی، خوب کج کردی
 

نویسنده: محمد قاسم‌زاده

 
در زمانی که حضرت موسی زندگی می‌کرد، مردی بود که آب کشی می‌کرد و هر روز خدا در کوچه و بازار می‌گشت و داد می‌زد تا یکی او را برای آب کشی ببرد. این مرد زندگی سختی داشت و آن قدر درنمی‌آورد که چرخ زندگی‌اش نلنگد. او می‌دید که بعضی مثل بزرگ تاجرها آن قدر دارند که نمی‌دانند با آن چه کار کنند. از این غصه‌دار بود و روزی رفت پیش حضرت موسی و با دلخوری گفت مگر من و این تاجر بزرگ بنده‌ی خدا نیستیم؟ آه ندارم که با ناله سودا کنم و خدا آن قدر به من نمی‌دهد که شکمم را سیر کنم و به این مردک ثروتی داده که نمی‌تواند جمع و جورش کند. پیغمبر خدا گفت این تو پیشانی شما نوشته که تو آبکش باشی و آن بابا هم تاجر بزرگ. کاری هم نمی‌شود کرد. باید بسوزی و بسازی. مرد آبکش تا این را شنید، دلخور و دمغ زد بیرون و دیگر پشت سرش را نگاه نکرد. فردا حضرت موسی را دید که داشت می‌رفت کوه طور. سر راهش را گرفت و گفت: «داری می‌روی کوه تا با خدا حرف بزنی، سلام مرا به خدا برسان و بگو قلمش را کج کند و چیزی را که رو پیشانی من نوشته، عوض کند. من تا کی باید با بدبختی آب بکشم؟»
حضرت موسی گفت: «این قلم دیگر کج نمی‌شود و تو تا عمر داری باید با این وضع بسازی.»
آب‌کش گفت: «تو بگو بقیه‌اش با من و خدا. یا کج می‌کند یا نمی‌کند.»
حضرت موسی قبول کرد و راه افتاد و رفت. در کوه مناجات کرد و خواست برگردد که خدا ندا داد چرا پیغام بنده‌ی آبکش را نمی‌رساند. موسی هم جواب داد وقتی خدا خودش می‌داند، دیگر چه بگوید. خدا گفت به بنده‌اش بگوید قلم را کج کردیم. موسی زود آمد و پیغام را رساند. مرد آب‌کش خدا را شکر کرد و با دل خوش و آسوده راه افتاد و رفت. شب را با خیال راحت خوابید و روز که شد، دلو را برداشت و زد بیرون. از قضا گذرش به خانه‌ی بزرگ تاجرها افتاد و دید در خانه‌ی مردک بزن و بکوب حسابی است و می‌خواست دخترش را به پسر وزیر بدهد. نوکرها تا آب‌کش را دیدند، دستور دادند که آب حوض‌ها را عوض کند. مرد بی چاره تا ظهر آب کشید و خرد و خسته افتاد گوشه‌ای. زن تاجر تا او را دید، دلش به رحم آمد و رو کرد به شوهرش و گفت این مرد‌ امروز حسابی جان کنده و بهتر است ناهار بماند و غذایی با شیرینی بخورد. تاجر زیر بار نرفت و گفت با این لباس شندره پندره آبروشان را می‌برد. ‌اما زن اصرار کرد که به جایی برنمی خورد و آسمان هم به زمین نمی‌آید. فقط کافی است یک دست لباس درست و حسابی تنش کنند. تاجر کوتاه آمد و دستور داد یک دست لباس شال کشمیری به تن آب‌کش بکنند و ظهر هم به او ناهاری بدهند. آب‌کش کلی ذوق کرد و لباس را پوشید.
ساعت عقد که شد، پادشاه هم رسید و تا چشمش به آب‌کش افتاد، از تاجر پرسید که این مرد کیست. تاجر دستپاچه شد و گفت این مرد برادرزاده‌ی اوست که تازه از اهواز آمده. شاه خوشحال شد و گفت کسی که برادرزاده‌ای به این خوش برو بالایی داشته باشد، دختر را به پسر وزیر می‌دهد؟ دستور داد تاجر دختر را به عقد این پسر دربیاورد و خودش هم دخترش را به پسر وزیر می‌دهد. تاجر انگشت به دهن ماند و جرأت هم نداشت بالای حرف پادشاه حرفی بزند. خب قلم کج شده بود و در همان مجلس دختر تاجر را به عقد آب‌کش درآوردند و پادشاه هم دخترش را داد به پسر وزیر. دید آب‌کش شروع کرد به غلت زدن. غلت می‌زد و از این سر اتاق به سر دیگر می‌رفت و می‌گفت آخدا کج کردی، خوب کج کردی. می‌گفت و دست بردار هم نبود و خسته هم نمی‌شد. تاجر ایستاده بود و آب‌کش را نگاه می‌کرد. وقتی دید مرد دست بردار نیست، رو کرد به آب‌کش و او را قسم داد به خدایی که او را از آب‌کشی به دامادی بزرگ تجار رسانده، بگوید چرا این حرف‌ها را می‌زند؟ و حرف حسابش چیست.
آب کش آرام شد و تمام سرگذشت خود را از دیدن حضرت موسی تا آن روز همه را برای پدر و مادر عروس تعریف کرد. بزرگ تجار و زنش پی بردند که هرچه اتفاق افتاده، کار خداست و باید راضی باشند به خواست خدا. هر دو سر به زمین گذاشتند و خدا را شکر کردند. بعد رفتند سراغ دخترشان که حیران و مات شوهر و پدر و مادرش را نگاه می‌کرد و به بخت خودش لعنت می‌فرستاد. او را دلداری دادند و گفتند خدا به او توجه دارد و او حالا عروس خداست و باید خوشحال باشد که دعای شوهرش به این صورت برآورده شده. دختر آرام گرفت و با شوهرش مهربان شد و شروع کردند به خیر و خوشی با هم زندگی کردن.

منبع مقاله :
قاسم زاده، محمد؛ (1393)، افسانه های ایرانی (جلد دوم)، تهران: انتشارات هیرمند، چاپ دوم



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط