آداب و آئين نگارش و نگاهدارى كتاب(2)
15- شيوه نگارش حروف و كلمات
از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) روايت شده است كه به يكى از نويسندگان خود فرمود: ((ليقه را در دوات قرار ده ، و قلم را كج و منحرف نگاهدار، و يا نوك آنرا اندكى منحرف قط كن ، و باء ((بسم الله )) را برافراز و آنرا كشيده و بلند بنگار، دندانه هاى سين را مشخص و روشن بنويس ، و ميم را كور و توپر و زشت ننويس ، و ((الله )) را نيكو و زيبا بنگار، و ((رحمن )) را كشيده ، و ((رحيم )) را خوش بنگار. (پس از فراغ از نگارش )، قلم را روى گوش چپ خود قرار ده ؛ زيرا اينكار بهتر مى تواند ترا به قلم دسترسى داده و بدان يادآورت گردد))(20) .
از زيد بن ثابت است كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((آنگاه كه مى خواهى ((بسم الله الرحمن الرحيم )) را بنگارى ، سين را واضح و دندانه هاى آنرا روشن بنويس ))(21) .
ابن عباس گويد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((باء)) بسم الله را به ((ميم )) نپيوند و بدان نكشان ، مگر آنگاه كه دندانه هاى سين را بلند و برافراشته بنويسى ))(22) .
انس ميگويد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((چنانچه كسى ((بسم الله الرحمن الرحيم )) را بنويسد، بايد ((الرحمن )) را كشيده بنگارد(23) .
همان انس گفته است رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((اگر كسى ((بسم الله الرحمن الرحيم )) را بنگارد و آنرا به منظور تجليل از خداوند متعال ، با خط خوش و زيبا بنويسد، خداى متعال او را مورد رحمت و مغفرت خويش قرار مى دهد))(24) .
از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) است كه فرمود: مردى در (خوش نگارى ) ((بسم الله الرحمن الرحيم )) اظهار اشتياق كرد و بدان اهتمام ورزيد و مورد آمرزش الهى قرار گرفت )).(25)
جابر (بن عبدالله انصارى ) گويد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ((آنگاه كه يكى از شما چيزى نوشته باشد بايد بر آن خاك افشانى كند)) (و رطوبت مركب آن را بدينوسيله بخشكاند)؛ چون اين كار از لحاظ حفظ خط و نگاره ، موفقيت آميزتر و به هدف ، نزديك تر است )).(26)
16- پيوسته نگارى كلمات وابسته بهم
اينكه علماء چنين روشى را در نگارش ، مكروه مى دانند، كراهت آن ، نه منظور تنزيه است . (به عبارت ديگر: ايجاد فاصله ميان ((الله )) و مضاف آن ، كارى است كه مانع از انجام يافتن كار پاكيزه تر از آن مى باشد و نهيى كه درباره آن وارد شده است ، نهيى تكليفى و الزام آور نيست ؛ بلكه صرفا در جهت انجام كار نيكو و پاكيزه ترى ، چنين نهيى وارد شده است ).
نامهاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و صحابه و ياران او و ساير مردم نيز مشمول همين قاعده مى باشند كه نبايد ميان مضاف و مضاف اليه - در مورد نامهاى مذكور - چنان فاصله اى در نگارش به وجود آيد؛ چون ممكن است ايجاد اين فاصله ، موهم خلل و موجب اشكال و پيچيدگى در مفهوم آنها گردد.
به عنوان نمونه : ((عبارت ساب النبى ، كافر ناسزاگوينده پيامبر، كافر است )) رانبايد به گونه اى نوشت كه كلمه ((ساب )) در پايان سطر، و ((النبى ، كافر)) درآغاز سطر بعدى قرار گيرد. (مسلما چنين گونه نگارشى ، سخت ناپسند و زشت مى باشد؛ زيرا ممكن است كسى پايان سطر قبلى ، يعنى كلمه ((ساب )) را نبيند و خواندنخود را از آغاز سطر بعدى يعنى ((النبى ، كافر)) شروع كند كه قهرا اين جمله - منهاىمضاف آن يعنى ((ساب )) -، مفهومى نادرست و غيرمشروعى را ارائه مى نمايد).
بايد گفت كه كراهت ايجاد فاصله ، منحصر به متضايفين يعنى مضاف و مضاف اليه نيست ؛ بلكه اين كراهت شامل هر نوع ايجاد فاصله اى است كه جدائى ميان كلمات ، مفهوم زشت و نادرستى را احيانا القاء مى نمايد.
همچنين علماء، ايجاد فاصله ميان اجزاء كلمه را نيز مكروه و ناپسند مى دانند، به اين معنى كه قسمتى از كلمه در پايان سطر، و قسمت باقيمانده آن در آغاز سطر بعدى نوشته شود.
17- اطمينان به صحت نوشتار از طريق مقابله آن با نسخه مورد اعتماد
بطور خلاصه : مقابله كتاب و هر نوع نوشته اى - كه منظور از آن ، استفاده و بهره بردارى علمى به هر نحوى است - بايد به گونه اى باشد كه اين مقابله ، موجب صحت و درستى ويژه اى در نوشته گردد. بنابراين شايسته است كه هر كاتب و نويسنده اى در مسئله كتاب و كتابت ، اهتمام و عنايت فزونترى را مبذول داشته و از بذل سعى و كوشش در اين راه دريغ نورزد.
يكى از پيشينيان به فرزندش گفت : آيا فلان كتاب را نوشتى ؟ گفت : آرى . پرسيد آيا آنرا (با نسخه اصل و يا نسخه مورد اعتماد) مقابله نمودى و بر آن عرضه كردى ؟ فرزند، جواب منفى داد و گفت : نه . پدر به او خطاب كرد: پس چرا مى نويسى ، (يعنى به چه مجوزى دست اندر كار نگارش هستى و به كار نگارش خود ادامه مى دهى ، در حاليكه از مقابله آن با نسخه مورد اعتماد، كوتاهى مى نمائى ؟).
اخفش گفته است : هرگاه كتابى استنساخ گردد و با نسخه اصل و يا نسخه مورد اعتماد، مقابله و مطابقت نشود، و پس از آن از روى همان نسخه ، نسخه ديگرى تحرير شود و با نسخه اصل ، مقابله و بر آن عرضه نگردد، سرانجام به صورت كتابى گنگ و نامفهوم درمى آيد.
خليل بن احمد، پيش از اخفش همين نكته را اظهار كرده بود كه اگر نبشتار و كتابى به زبان عربى ، سه بار استنساخ شود و با نسخه اصل و مورد اعتماد مقابله نگردد، سرانجام زبان عربى كتاب به زبان عجمى ، دگرگونى يافته و گرفتار ابهام مى شود.
(تفاوت گفتار خليل و اخفش در اين است كه ) اخفش مى گويد: حتى دوبار استنساخ - منهاى مقابله -، موجب گنگى و نادرست شدن كتاب مى شود (در حاليكه خليل ، چنين نتيجه اى را معلول سه بار نسخه بردارى - منهاى مقابله - مى داند).
18- بكاربردن مشخصات املائى در مورد حروف و كلمات
اما آن حروف و كلماتى - كه حتى بدون نقطه و اعراب ، خواندن آنها آسان و معلوم همگان است - به نقطه و اعراب گذارى آنها وقعى ننهد؛ زيرا اگر بخواهد وقت خود را در ضبط اينگونه كلمات صرف كند، در حقيقت سرگرم كارى مى گردد كه اشتغال به غير آن سزاوارتر بوده و بايد اين كوشش او را به عنوان رنج و تعبى نازا، و تلاشى بى ثمر تلقى نمود.
چه بسا ممكن است اين كار موجب گردد كه كتاب ، تناسب خود را براى انتفاع بزرگان و دانشمندان از دست بدهد، و نوشته ها تاريك و فشرده و مبهم گردد؛ لكن بايد گفت : افراد مبتدى و تازه كار و گروه فراوانى از توده مردم از نوشته هائى كه نقطه و اعراب گذارى شده است سود بهتر و فزونترى به دست مى آورند.
جميل بن دراج گفت كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((حديث و سخنان ما را صحيح تلفظ كنيد، و آنرا معرب و با مشخصات املائى و مشكول و درست بنويسيد و آنرا اعراب گذارى نمائيد؛ زيرا ما گروهى هستيم كه از سخنان و بيانات فصيح و شيوائى برخورداريم ))(27) (و گفتار ما در عين فصاحت ، داراى بلاغت و رسائى در اداء مطلب ، و نيز روشن مى باشد).
از جمله مواردى كه ضبط حروف و كلمات داراى اهميت ويژه اى مى باشد، موردى است - كه به خاطر كيفيت ضبط آن - اختلافى در معنى و مفهوم آن پديد مى آيد، مانند حديث : (( ((ذكاة الجنين ذكاة امه )))) (28) و همچنين ضبط اسماء و نامهائى كه ممكن است خواننده كتاب درباره آنها دچار اشتباه گردد از جمله مواردى است كه بايد در ضبط و مشخص ساختن كيفيت تلفظ آن ، توجه كافى مبذول گردد؛ زيرا اين اسماء، سماعى است و منحصرا بايد تلفظ صحيح آنرا از عربهاى زباندان شنيد؛ لذا بايد به ضبط آنها توجه شود، اگرچه نويسنده ناگزير گردد كه ضبط آنها را در حاشيه كتاب و در مقابل آنها بنويسد؛ زيرا اينگونه تداركات و پيشگيرى ها در امر نگارش كتاب ، هر خواننده را از لغزش و اشتباه در قرائت سخت بدور مى دارد، بخصوص اگر كتاب با خط ريز ريز و نازك و در عين فشردگى سطور، نگارش شود.
آنگاه كه نويسنده ناچار گردد كه ضبط كلمات را در حاشيه بياورد بايد در ذيل توضيح خود، كلمه ((بيان )) و يا ((ن )) را بنويسد (تا مطالعه كننده و يا خواننده كتاب ، آنرا به عنوان توضيح ضبط كلمات موجود در متن ، تلقى كند، نه از اصل متن ).
معمولا شيوه نگارش بر اين جارى بود كه حروف نقطه دار را با نقطه هاى متناسب ، مشخص مى ساختند. و در مورد حروف بى نقطه - براى ارائه ضبط و مشخص ساختن آن - از طرق و شيوه هاى متنوعى استفاده مى كردند كه ذيلا گزارش مى شود:
1- اساسا اين حروف را به همان حال و بدون نقطه برگزار مى كردند، و حذف و اهمال نقطه ها را نمايانگر ضبط آن مى دانستند؛ ولى اين شيوه و نظريه را گروهى از علماء تاءييد نكردند؛ زيرا اين احتمال وجود داشت كه نويسنده - سهوا - در نقطه گذارى حروف نقطه دار، دچار اهمال شده باشد و در نتيجه ، آن حروف با حروف بى نقطه اشتباه مى شد.
2- حروف بى نقطه - به همان مقدار - كه در مورد حروف نقطه دار، از بالا نقطه گذارى مى شود - بايد از پائين ؛ نقطه گذارى گردد؛ به اين معنى كه در زير ((را)) و ((دال )) [ر، د] نقطه اى نوشته شود. و در زير حرف ((سين ))، سه نقطه رسم كنند: [س ]. و به همين منوال ساير حروف بى نقطه از زير نقطه گذارى گردد. ولى پيشينيان ، حرف ((حاء)) را از اين قاعده مستثنى مى دانستند و حتى در زير آن نيز نقطه اى رسم نمى كردند تا مبادا با حرف ((جيم )) اشتباه شود.
3- حروف بى نقطه ، همانند همان حرفى كه به طور پيوسته و متصل به حروف ديگر، نگارش يافته است آنرا گسسته و به صورت تك حرفى نيز بنگارند. و بهتر اين است كه اين تك حرفى ها، ريزتر از آن و در زير همان حروف اصلى نوشته شود.
4- بر روى حرف بى نقطه ، شكل كوچكى همانند هلال (()) رسم كنند و يا مانند ناخن و ريزه قلمى كه به پشت افتاده () علامتى بنگارند، مثلا حرف ((راء)) را بدينصورت (()) و يا بصورت (()) بنويسند.
5 - و يا آنكه روى حروف بى نقطه ، خط افقى كوچكى رسم نمايند. مثلا حرف عين را بدينصورت (()) بنويسند؛ چنانكه همين شيوه نگارش در بسيارى از نبشتارهاى كهن ، معمول بوده است ؛ لكن به علت آنكه چنين نشانه اى ، بسيار ظريف و نازك و غير جلى رسم مى شد توجه خواننده را به خود جلب نمى كرد. از جمله نكاتى كه بايد در ضبط و ربط حروف از لحاظ شيوه نگارش مورد توجه قرار گيرد اين است كه بهتر است در درون حرف ((كاف معلقه ))(29) كاف كوچك و يا همزه بدينصورت (()) بنويسند، و نيز در ميان حرف ((لام )) لام كوچكى به اين شكل (()) رسم كنند.
19- نكاتى كه بايد پس از تصحيح كتاب رعايت گردد = تدارك اشتباهات
بايد نشانه و رمز مذكور ((ص -)) و يا ((ض -)) را - (كه حاكى از عدم علم به صحت كلمه و يا عبارات مورد نظر مى باشد) - با حفظ فاصله اى از اصل كلمه موجود در متن بنويسد تا احتمالا موجب اعراض خواننده از كلمه موجود در متن نگردد و آنرا به عنوان ((ضرب )) و امثال آن تلقى نكند. اگر نويسنده و يا شخص ديگرى پس از تحقيق و بررسى لازم ، واژه و كلمه صحيح را به دست آورد و ملاحظه كرد كه تصحيح او به همان صورت ، درست بوده است به دنبال نشانه ((ص -)) حرف ((حا)) را اضافه كند تا به صورت ((صح )) درآيد (و در نتيجه ، مطالعه كنندگان با اطمينان خاطر به صحت آن اعتماد نمايند).
مى گويند: رمز و نشانه ((ض - ضبة )) براى ارائه صحت ناتمام و نيمه كاره كلمه وعبارت ، و نمايانگر اين نكته مى باشد كه هنوز صحت كلمه و عباراتى كه اين رمز برروى آن نگاشته شده است ، محقق و كامل نشده است ؛ اگرچه نويسنده ، درستنقل و منعكس كرده و در مقابله آن كوتاهى نورزيده باشد. و بالاخره رمز مذكور بدينمنظور به كار مى رود تا مطالعه كننده و خواننده را هشدارى باشد كه نويسنده كتاب درنقل و نگارش آن ، دقت و هوشيارى خود را به كار برده و از امعان نظر دريغ نكرده است . واين گمان در خواننده به وجود نيايد كه آن كلمه و يا آن عبارت تصحيح شده ، غلط واشتباه بوده و در صدد اصلاح و دگرگونى آن برآيد.
برخى از نويسندگان و مصححان ؛ بى باكانه و به گونه اى جسارت آميز و بدون حزمو احتياط، كلمه اى را - كه حق و صواب در آنست كه به همان صورتاول ، حفظ و ابقاء گردد - به تصحيح آن دست مى يازند، و براى نشان دادن منظور خود ازرمز و نشانه ((ضبة )) استفاده مى كنند، از آن نظر كه كار آنها همانند ((ضبة الاناء لحيمكارى و ترميم ظروف )) مى باشد (و مى خواهند بفهمانند كه با دستكارى خود،خلل و يا نقائص را از پيش خود ترميم و اصلاح مى نمايند). كار چنين مصححانى با كارلحيم كاران و ترميم كنندگان ظروف ، داراى وجه اشتراك مى باشد كهخلل و رخنه ها را اصلاح مى نمايند. و يا آنكه كار اينگونه نويسندگان و مصححان بهمنزله ((ضبة الباب )) است (يعنى همان كلون وقفل درب و آهن پهنى است كه درب را قفل مى كند)؛ چون با چنين تصحيحى ، آن كلمه درمحيطى بسته و محدود مى ماند كه قرائت آن داراى وجه صحيحى نيست ؛ چنانكه كلون وقفل ، وسيله اى است كه براى بستن و قفل كردن درب ، مورد استفاده قرار مى گيرد.
20- راه و رسم پيراستن نوشته هاى زائد و بكاربردنعمل ((ضرب )) در نوشتار
1- كشط: و آن عبارت از سلخ و كندن و تراشيدن و زدودن نوشته هاى اضافى به وسيله چاقو و قلم تراش و امثال آن از آلات تيز مى باشد. اينگونه پيرايش را ((بشر)) و ((حك )) نيز مى نامند.
در مورد شيوه هاى بعدى خواهيم ديد كه در امر پيرايش نوشته هاى زائد، نحوه هاى ديگرى وجود دارد كه از شيوه ((كشط)) بهتر و شايسته تر مى باشد. البته بكار گرفتن روش ((كشط)) براى زدودن و پيراستن نقطه و اعراب اضافى و غلط و امثال آنها، كارى به سزا و درخور به نظر مى آيد.
2- محو: و آن عبارت از پاك كردن و پيراستن و ستردن نوشته هاى زائد - بدون استعمال قلم تراش و بدون نياز به زدودن آنها به وسيله تراشيدن - مى باشد. البته بكار گرفتن اين شيوه در صورتى درست و بجا است كه پاك كردن نوشته هاى زائد - بدون نياز به تراشيدن آن - امكان پذير باشد، به اين معنى كه اين نوشته ها بر روى كاغذ براق و شفاهى منعكس شده باشد، و نوشته هاى زائد نيز داراى طراوت و تازگى بوده و مركب آن هنوز در كاغذ و برگ ، نفوذ نكرده باشد. اين نحوه پيراستن مطالب اضافى ؛ از تراشيدن آن بهتر است ؛ چون فرصت كمترى را اشغال مى كند و نيز محل نوشته و برگ كاغذ از فرسايش و تباهى مصون مى ماند.
يكى از چاره جوئى هاى بسيار خوب در چنين شيوه اى آنست كه كلمه و يا عبارت اضافى با رطوبت زبان آنهم با لطافت و ظرافت ، محو گردد. به همين جهت است كه برخى از پيشينيان گفته اند: يكى از آثار مروءت و جوانمردى شخص (در رابطه با نگارش و تصحيح كتاب )، آن است كه مركب در لبها و جامه او مشاهده گردد و بدان آلوده و آغشته باشد.
3- ضرب : اين شيوه ، سومين روش براى پيراستن زوائد در نبشتار مى باشد، و از روش((كشط تراشيدن )) و ((محو = پاك كردن )) بهتر است ، بخصوص در مورد كتب حديث ،چنين شيوه اى راه چاره پسنديده اى مى باشد؛ زيرا تراشيدن و پاك كردن ، موجب سستى وفرسودگى كتاب گرديده و تهمت برانگيز مى باشد، يعنى نويسنده و استنساخ كننده آنرا در معرض تهمت قرار مى دهد، و احيانا ممكن است موجب تباهى و خرابى كاغذ و اوراق كتابشود.
از يكى از بزرگان نقل شده است كه مى گفت : اساتيد برجسته ، دوست نمى داشتند كسى در مجلس ((سماع كتاب حديث )) قلم ترش را با خود همراه داشته باشد تا مبادا كلمه اى از حديث در نبشتار، تراش خورد. علاوه بر اين مى توان گفت ممكن است همان كلمه اى كه در نبشتار آمده است - با همان گونه ضبط - در طريق نقل و روايت ديگرى صحيح باشد (كه نبايد در آن دست برد). و نيز ممكن است به هنگام ((سماع كتاب حديث )) در نزد استادى ديگر و در مرتبه دوم ، همان كلمه اى كه در آن دستبرد به عمل آمده و تراش خورده است ، در نقل و روايت ديگر، صحيح به نظر آمده و او ناگزير گردد براى بارى ديگر همان كلمه را به همان گونه اول پس از تراشيدن ، دوباره نويسى كند و بدان بپيوندد. و اگر در نقل و روايت نخست ، كلمه و يا عباراتى ، خطخوردگى پيدا كند و در نقل و روايت ديگر، صحيح به نظر آيد بايد براى اعاده صحت آن فقط به علامت و نشانه اى ديگر اكتفاء كند كه آن علامت ، نمايانگر صحت آن مى باشد.
كيفيت عمل ((ضرب )) براى پيراستن اضافى و بى مورد:
درباره ضرب و كيفيت انجام آن بر روى نوشته هاى زائد، پنج نظريه به شرح زير جلب نظر مى كند:
1- حروف و كلماتى كه بايد ((ضرب )) بر آنها واقع شود به هم پيوسته شود، و بر روى آن خط ممتدى رسم گردد. اهل مغرب اين شيوه را ((شق )) مى نامند. و بهترين نحوه عمل در چنين موردى آن است كه خط نازك و ظريف و روشنى روى آن ها رسم شود بدانگونه كه فقط مقصود و هدف نويسنده را به خواننده تفهيم كند، بنابراين نبايد برگ نبشتار را سياه و چركين كرده و به خاطر اين كار، حروف را محو و نابود سازد و باعث آن گردد كه سطرهاى زيرين ، ناخوانا شود.
2- خطى كه علامت ضرب است بر فراز حروف مورد نظر - با حفظ فاصله آن با سطر - بكشد و دو طرف اين خط ممتد را بر اولين و آخرين قسمتى كه بايد باطل شود بدين صورت منحنى سازد.
3- حرف ((لا)) يا ((من )) را بالاى نخستين قسمت ، و حرف ((الى )) را بالاى آخرين قسمت عبارات زائد بنويسيد، و اين علامت گذارى به معنى آنست كه از اينجا تا آنجا ساقط و يا نادرست مى باشد. چنين روشى - براى ارائه قسمت هاى زائد در مورد عباراتى كه در نقل و روايتى ، صحيح ؛ ولى در نقل و روايت ديگر، ساقط و نادرست است - روش و شيوه اى نيكو و پسنديده مى باشد، و نمودار آن ، چنين است :
لا ........... الى
من ........... الى
4- چهارمين راءى و روش انجام عمل ((ضرب )) اين است كه در آغاز و انجام عبارات زائد و ساقط، دو نيم دائره رسم كنند، (يعنى به اصطلاح امروز، آن را در ميان پرانتز قرار دهند) بدين صورت :
(..............)
در صورتى كه نوشتار زائد، داراى جائى براى رسم اين دو نيم دائره نباشد مى تواند آن دو نيم دائره (پرانتز) را در فراز آغاز و انجام همان عبارت بنويسد و محدوده عبارت ساقط و باطل را بدين صورت : (.........) مشخص سازد.
5 - در آغاز و انجام عبارت مورد نظر، صفر را بدين صورت : 0.......0 رسم كند. منظور از صفر، عبارت از دائره ريز و كوچك است ، و از آنجهت آنرا صفر مى نامند چون عباراتى كه ميان آندو قرار گرفته است خالى و عارى از صحت مى باشد؛ چنانكه صفر در علم حساب و رياضيات نيز داراى چنين مفهومى است ؛ زيرا اين كلمه در علم حساب بدين معنى است كه محل و مورد آن ، خالى و عارى از عدد مى باشد.
اگر رسم و نگارش صفر در آغاز و انجام عبارت و يا كلمه اضافى و ساقط - به علت فشرده بودن نوشته - ممكن نباشد آنرا در بالاى آغاز و انجام آن بنويسد.
برخى از علماء براى انجام عمل ((ضرب ))، نقطه هاى متوالى و پى درپى را روى عبارات زائد مى نگارند.
اگر عبارت زائد و ساقط، از يك سطر فزونتر باشد مى توان يكى از نوشته هاى سه گانه اخير را در مورد هر سطرى بكار برد. و يا آنكه يكى از علائم را فقط در دو طرف ، يعنى آغاز و انجام مجموع سطرهاى ساقط و اضافى رسم نمود.
اگر در نوشته ، يك كلمه و يا چند كلمه سهوا تكرار شود بايد روى كلمه و يا كلمات مكرر بعدى ، عمل ضرب انجام گيرد؛ چون كلمه و عبارت نخستين در جاى خود و نيز درست نوشته شده است ؛ مگر آنكه نوشته مكرر بعدى از لحاظ صورت و فرم خط، بهتر و صحيحتر و زيباتر و يا از لحاظ خواندن ، رساتر باشد. و همچنين اگر نوشته اولى در عبارت مكرر، در پايان سطر قرار گرفته باشد انجام عمل ضرب نسبت به آن شايسته تر است ؛ چون اين كار موجب صيانت آغاز سطر بعدى از عمل ضرب و دستبرد در آن مى گردد.
هرگاه كلمه مكرر، عبارت از مضاف و مضاف اليه ، صفت و موصوف ، معطوف و معطوف عليه ، و يا مبتداء و خبر باشد بايد ضرب به كيفيتى انجام شود كه ميان آنها فاصله اى به وجود نيايد، به اين معنى كه بايد ضرب روى كلمه مكررى كه در دو طرف آنها قرار دارد انجام گيرد، نه بر آن كلمه اى كه در ميان قرار گرفته است تا از رهگذر عمل ضرب ، بين دو كلمه اى كه ميان آنها ارتباط و همبستگى عميق وجود دارد جدائى به وجود نيايد. و اين شيوه بهتر از آنست كه مسئله اول يا آخر سطر بودن و يا زيبا و بهتر بودن نوشته ، ملاك عمل قرار گيرد؛ ريرا رعايت معانى و مفاهيم عبارت ، شايسته تر از رعايت حسن صورت از لحاظ خط و نگاره است .
چنانچه عمل ضرب روى نبشتارى پياده شود، و نويسنده سپس متوجه گردد كه آن نبشتار، صحيح بوده است ؛ و لذا در صدد اعاده صحت آن برآيد، بايد روى آغاز و انجام همان عبارت و كلمه مضروب ، علامت ((صح )) را با قلم ريز و كوچك بنويسد، و نيز مى تواند ((صح )) را - در صورتى كه موجب سياهى و چركين شدن نوشته نگردد - در روى همان عبارت بطور مكرر و پى هم رسم كند.
در مواردى كه جمله و عبارت زائد و اضافى به وسيله خط ممتد و پيوسته و يا خط منفصل و گسسته و يا نقطه هاى متوالى ، عمل ضرب آن ارائه مى شود (پس از توجه به صحت آن ) تكرار كلمه ((صح )) در مورد آنها تكرارى مطلوب و بجا است . ولى چنانچه عمل ضرب با نشانه گذاريهاى ديگر انجام شود، عدم تكرار آن كارى بجا و پسنديده مى باشد. بهتر اين است كه در چنين صورتى ، خط و سطرى كه بر اساس نشانه هاى ((من )) ((لا)) ((الى )) و نيم دائره و صفر، مضروب واقع شده است ((صح )) را روى آنها بنويسد.
21- كيفيت تخريج و تدارك عبارت از قلم افتاده در نبشتار
عده اى مى گويند: براى تدارك مطالبى كه از قلم افتاده است ، نوشتن آن در حاشيه سمت راست متن ، بهتر مى باشد، البته در صورتيكه چنين كارى امكان پذير باشد، به اين معنى چنانچه حاشيه سمت راست كتاب داراى گنجايش كافى براى تدارك آن مطالب باشد - به خاطر شرافت سمت راست - جبران آن در اين مسير شايسته تر است . علاوه بر اين اگر احيانا مطالب از قلم افتاده ديگرى به نظر رسد مى تواند عمل تخريج و تدارك را در حاشيه سمت چپ برگزار نمايد، و نيز اگر مطالبى كه نخست از قلم افتاده - در مرحله اول - در حاشيه سمت چپ تدارك شود و سپس افتادگى ديگرى در همان سطر به نظر رسد و آنرا نيز در همان سمت چپ تدارك نمايد اين دو مورد با هم اشتباه مى شوند. و اگر بخواهد تخريج و تدارك هر دو مورد را در حاشيه سمت راست برگزار كند، دو تخريج در برابر و كنار يكديگر قرار مى گيرند و چه بسا به علت نزديك بودن با هم ، به هم برسند و در ذهن خواننده كتاب ، اين گمان و تصور را پديد آورد كه عمل ضرب در ميان دو موردى كه از قلم افتاده ، انجام گرفته است ؛ چنانكه در بحث از كيفيت ضرب ، اين نكته را بازگو كرديم .
عليهذا اگر عمل تخريج و تدارك كلمات و عبارات از قلم افتاده در حاشيه سمت راست انجام شود، و نيز همين شيوه را ضابطه اى براى تخريج قرار دهيم ، خواننده از چنان اشتباه و احتمال ، مصون خواهد بود، مگر آنگاه كه سقطات و افتادگيها در يك سطر، زياد باشد. پيدا است كه چنين وضعى در يك سطر، كمتر اتفاق مى افتد. (ولى بر فرض اينكه افتادگى ها در يك سطر، متعدد باشد، رعايت ضابطه مذكور ضرورتى ندارد).
چنانچه مطلب و كلمه اى كه از قلم افتاده است مربوط به پايان سطر باشد بايد مطلقا و بدون هيچ قيد و شرطى ، عمل تخريج را در پايان همان سطر برگزار كند، زيرا در چنين وضعى هيچ خواننده اى آنرا با قلم افتادگى هاى ديگر اشتباه نمى كند. البته بايد توجه داشت كه لازم است تخريج را بلافاصله و متصل به همان سطر انجام دهد؛ يعنى نبايد به منظور تدارك افتادگيها، تخريج را در آغاز سطر بعدى و يا در حاشيه سمت راست برگزار كند.
ولى اگر پايان سطر - به علت نزديك بودن آن به كنار برگ و يا به علت نزديك بود آن به ته دوزى و محل صحافى كتاب - فاقد گنجايش كافى براى تخريج و تدارك باشد مى تواند هر سمت مناسب ديگرى را براى عمل تخريج انتخاب نمايد. البته با حفظ اين جهت كه اگر عبارت از قلم افتاده در هر سمتى باشد عمل تخريج را در قسمت فوقانى صفحه از پائين به طرف بالا انجام دهد، نه آنكه از بالا به پائين بنويسد؛ زيرا ممكن است به تخريج و تدارك بعدى نياز پيدا كند، و محل و جاى مناسبى براى آن و در برابرش نيابد.
براى تخريج و تدارك سقطات و از قلم افتاده ها ضرورت دارد كه راءس و آغاز حروف را به طرف سمت راست قرار دهد، اعم از آنكه تخريج در طرف راست نوشته اصلى و يا در سمت چپ آن انجام گيرد.
نويسنده و مصحح كتاب بايد از قلم افتاده ها را محاسبه كرده و پيش از تدارك و نوشتن آنها - از لحاظ آنكه به چند سطر مى رسد - مقدار آنرا ارزيابى كند. اگر به دو سطر و يا بيش از آن برسد بايد سطرها را در بالاى حاشيه قرار داده و از همانجا به سمت پائين ، تدارك خود را ادامه دهد به طوريكه اين سطرها به همان محل افتادگيها در متن اصلى پايان گيرد. در صورتى اين روش ، صحيح است كه تخريج در سمت راست كتاب برگزار شود، و چنانچه در حاشيه سمت چپ تدارك شود بايد سطرهاى تداركى را از كنار نوشته اصلى ، آغاز كند به گونه اى كه اين سطرها به پايان صفحه منتهى گردد.
اگر حاشيه كتاب قبل از تكميل تخريج ، ظرفيتش كامل گردد بايد در قسمت بالاى صفحه و يا در سمت پائين - آنهم متناسب با جهت نوشته اصلى - اين تدارك را برگزار سازد؛ ولى نبايد اين نوشته ها و سطور را به حاشيه برگها در هر سو ادامه دهد؛ بلكه بايد مقدارى از حاشيه را رها سازد؛ چون ممكن است احتمالا كتاب ، چندين بار به حك و تدارك نياز پيدا كند.
اما كيفيت تدارك و الحاق محلى كه از قلم افتاده است به اين صورت ارائه مى گردد كه از همان نقطه ، خطى رسم كند كه اين خط را به صورت عمودى بكشد و روى آن ، خطى افقى و كوتاه به طرف محل تدارك بدينصورت بنگارد تا محل افتادگى را به وسيله آن نشان دهد.
گروهى از دانشمندان معتقدند: بهتر است - به منظور نشانه گذارى محل از قلم افتاده - ميان خط و آغاز قسمتى كه از قلم افتاده است با خط ممتدى بدينصورت : مشخص كند. ولى ساير علماء چنين شيوه اى را نمى پسندند، چون اين كار را باعث سياه گشتن و چركين شدن كتاب مى دانند، بخصوص اگر عمل تخريج در يك كتابى ، بيش از حد متعارف باشد.
لكن اگر در برابر كلمه و يا عبارت از قلم افتاده ، جاى خالى و مناسبى وجود نداشته باشد، و ناگزير گردد كه در محل ديگرى تخريج كند، و از قلم افتادگى را ترميم نمايد، مى تواند از دو راه و روش استفاده كند: يا آنكه از محل انجام تخريج تا آغاز افتادگى ، خط ممتدى را رسم كند، و يا آنكه در برابر محل افتادگى بنويسد: ((تخريج و تدارك افتادگى ، در فلان جا انجام مى گيرد)). و بايد بالاخره علائمى را يادداشت كند كه اشتباه خواننده را برطرف ساخته و او را به محل تخريج ، رهنمون گردد.
پس از فراغ از عمل تخريج و جبران از قلم افتاده ها، در پايان آنها كلمه ((صح )) را بنويسد؛ اگرچه بهتر است به جاى آن ، فشرده اين كلمه يعنى ((ص -)) را در آخر عبارات و يا كلمات تخريج شده ، اضافه كند. برخى از دانشمندان در پى آن مى نويسند: ((صح رجع )) و برخى ديگر به صرف نگارش ((رجع )) اكتفاء مى كنند.
22- فوائد مقابله و تصحيح كتاب در معيت شخصيتهاى علمى مورد اعتماد
اينگونه نشانه گذارى داراى پنج فائده است كه مهمترين آنها عبارت از وثوق و اطمينان به نسخه - حتى پس از گذشت سالها و قرنها - است ؛ بخصوص كه اگر استاد و يا شخصى كه نسخه را در معيت او مقابله مى كند، فردى موثق و ضابط و مورد اعتماد باشد.
به اين مسئله - بخصوص - در دوره معاصر، (يعنى عصر مولف ) احساس نياز مى شود؛ چون مى بينيم اقدام و اهتمام مردم معاصر و يا كسانى كه قريب به عصر ما بسر مى برده و مى برند در تصدى كار تصحيح و ضبط نوشته هاى كتب ، به ويژه در مورد كتب حديث ، دستخوش ضعف و سستى گشته است . پس بنابراين ناگزير بايد بر تصحيح و مقابله دانشمندان موثق پيشين اعتماد كرد؛ علاوه بر آنكه لازم است به قدر وسع و توان و امكان ، در تحقيق و بررسى و بازيافتن حق و صواب ، اجتهاد و كوشش نمود.
23- بكاربردن مشخصات املائى و تنوع قلم در راءس مطالب
عده اى از دانشمندان ترجيح مى دادند كه قبل از تمام شدن مقابله ، هيچگونه دائره اى را نبايد رسم كنند؛ و مى گفتند در پى هر سخن و كلامى كه پايان گرفت ، نخست بايد (پس از مقابله اول ) دائره اى را پس از آن رسم نمود و در ميان آن ، نقطه اى نهاده و پس از مقابله دوم ، نقطه دوم ، و همينگونه پس از هر مقابله اى نقطه اى را اضافه كرد.
24- كيفيت حاشيه نويسى و نگارش نكات سودمند درهامش كتاب
برخى از علماء در آغاز اينگونه نوشته هاى موجود درهامش كتاب ، عنوان ((حاشية )) يا ((فائدة )) يا ((حشة )) (كه اخيرى فشرده از كلمه ((حاشيه )) است ) مى نويسند، و برخى ديگر اين عناوين را در پايان آنها مى نگارند.
شايسته نيست كه غير از فوائد مهم و باارزش مربوط به مورد، چيز ديگرى را درهامش كتاب بنويسد، و با نقل مباحث و فروع و شاخه هاى نامتناسب و بيگانه از مطلب ، كتاب را سياه و چركين سازد؛ چنانكه اين كار براى عده اى از افراد بى اطلاع معاصر - يعنى افرادى كه به اصطلاحات و طريقه كار علماء، آگاهى كافى ندارند - اتفاق مى افتد، و شمار زيادى از كتب را با چنين كارهاى بى رويه اى تباه نموده و از حيز استفاده و انتفاع خارج مى سازند.
ضمنا بايد يادآور گرديم كه نبايد ميان دو سطر نبشتار، مطلقا چيزى نوشت .
25- عناوين و ابواب و فصول و شرح و متن كتاب را بايد چگونه نوشت ؟
در مورد كتابهائى كه به صورت ((شرح مزجى )) تاءليف شده است ، (يعنى شرح متنى كه گزارش و متن در هم آميخته است ) مى تواند متن كتاب را با قلم سرخ بنويسد. و يا آنكه روى متن ، خط ممتدى را با حفظ فاصله آن از سطر، رسم كند. و به همان كيفيتى كه درباره نوع دوم ((ضرب )) بيان شد، متن را از شرح جدا سازد با اين تفاوت كه دو طرف اين خط ممتد را منحنى نسازد.
اگر در مورد كتابى كه به صورت ((شرح مزجى )) تحرير شده است تمام متن را با خط سرخ و شنگرف بنويسد از هر روش و شيوه ديگرى بهتر است ؛ زيرا ممكن است اين متن - حتى در مورد يك حرف - با خود شرح ، مخلوط گردد. و گاهى يك كلمه نيز به گونه اى است كه قسمتى از آن به عنوان متن ، و قسمت ديگرش به عنوان شرح مى باشد كه با كشيدن خط در فراز آن ، آنگونه روشن نمى گردد كه از راه نگارش آن به وسيله قلم سرخ ، روشن و مشخص مى شود. و توفيق را بايد از خداوند متعال درخواست نمود.
فصل دوم : علوم و دانشهاى فرعى دينى
علوم و دانشهاى فرعى عبارت از علومى است كه معرفت و شناخت علوم دينى و شرعى متوقف بر آنها است :
اما معرفت به خداوند متعال و متعلقات آن :
تحقق مسائل مربوط به آن ، بر هيچيك از علوم ، مبتنى نيست ؛ بلكه صرف مطالعه و بررسى و تاءمل سطحى و ساده براى تحقق شناخت مذكور، كافى مى باشد. و اين موضوع ، مسئله اى است عقلى كه تحصيل آن (يعنى معرفت خداوند متعال ) بر هر فرد مكلف (اعم از زن و مرد)، واجب و ضرورى مى باشد، و در كنار امورى كه ذاتا داراى وجوب و ضرورت هستند در نخستين نوبت قرار دارد. اگرچه غوررسى در مباحث مربوط به معرفت خداوند متعال و تحقيق و بررسى مطالب آن و نيز شناخت كيفيت دفع شبهات ملحدان و ياوه سرايان درباره خداوند، به پاره اى از علوم عقلى از قبيل منطق و امثال آن متوقف مى باشد.
اما كتاب عزيز، يعنى قرآن كريم :
چون به زبان عربى واضح و رسائى نازل شده است ؛ لذا معرفت و شناخت محتواى آن بر علوم عربيت از قبيل : صرف و نحو و اشتقاق و معانى و بيان و بديع و لغت عربى و نيز اصول فقه ، مبتنى است تا از رهگذر اين علوم ، حكم عام و خاص ، مطلق و مقيد، محكم و متشابه قرآن و امثال آنها از انواع ديگر علوم قرآنى ، شناخته شود. پس بنابراين ، معرفت و تحصيل علومى كه فهميدن احكام و آيات قرآن كريم بر آنها مبتنى است واجب و ضرورى مى باشد به گونه اى كه اگر معرفت قرآن كريم ، واجب عينى باشد معرفت اين علوم نيز واجب عينى خواهد بود. و چنانچه معرفت قرآن كريم ، واجب كفائى باشد تحصيل و شناخت اين علوم نيز واجب كفائى خواهد بود. و ما - ان شاء الله - در مباحث بعدى از اين موضوع مفصلا گفتگو خواهيم كرد.
اما حديث نبوى :
سخن درباره آن ، همانند سخنى است كه راجع به قرآن كريم بيان شد. و علوم حديث ، نيز همانند علوم قرآنى است ؛ با اين تفاوت كه بايد در علوم حديث ، معرفت احوال روات و ناقلان حديث را - از لحاظ مسئله جرح و تعديل - اضافه نمود تا بر اساس آن ، احاديث مقبول از احاديث مردود، بازشناخته شود. شناخت حديث از اين نظرگاه ، ويژه علم رجال است .
اما فقه :
معرفتى كه انسان درباره اين علم به هم مى رساند، بر تمام علوم سابق الذكر - اعم از علوم فرعى دينى و علوم اصلى دينى - توقف دارد.
اما كلام :
از آنجا كه معرفت شرع و قوانين دينى به شناخت شارع و قانونگزار و عدل و حكمت آن قانونگزار و نيز شناخت مبلغ و حافظ و پاسدار اين قانون ، يعنى پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) مبتنى است (بايد قبلا اين علم را تحصيل كرد).
در قرآن كريم ، حدود پانصد آيه وجود دارد كه به احكام شرعى و مسائل فقهى ، مربوط است ؛ لذا بر هر فردى كه دست اندر كار آموختن علم فقه استدلالى مى باشد لازم است تفسير اين آيات را بداند. ولى در مورد حديث بايد آن مقدار از احاديثى را كه درباره احكام و مسائل فقهى است شناسائى كند تا بتواند احكام دين را از اين احاديث و نيز آيات قرآنى ، استنباط نمايد. و اگر استنباط احكام از اين دو ماءخذ امكان پذير نبود (يعنى آيات و احاديثى در زمينه حكم مورد نظر به دست نيامد) بايد به ساير ادله مراجعه كند، ادله اى كه مى توان احكام فقهى را از آنها استخراج نمود از قبيل : اجماع و دليل عقل كه ضوابط اين دو دليل در علم ((اصول فقه )) مشخص شده است .
اما منطق :
يك علم آلى و ابزارى پرارزشى است كه مى توان هرگونه ادله را در سايه آن از نظر صحت و سقم ، بررسى و ارزيابى نمود، و مى توان با ميزان منطق ، مقدماتى كه انسان را به مطلوب و نتيجه صحيح مى رساند از مقدماتى كه موصل به مطلوب نيست بازيافت .
عليهذا ده علم (30) ، علوم بنيادى و دانشهاى زيربنائى علوم شرعى را تشكيل مى دهند. و مجموع علومى كه علوم پايه و دانشهاى مبنائى فقه را سازمان مى دهند عبارت از دوازده علم مى باشد(31) . اين علوم از لحاظ تاءليف و تدوين ، مجموعا به هشت علم مى رسد؛ زيرا علم اشتقاق غالبا در علم اصول فقه و يا برخى از علوم عربيت مندرج است (و ايندو به صورت يك علم ، تدوين و تاءليف مى شوند). و علم معانى و بيان و بديع در اكثر كتب و مدونات ، يكجا جمع شده و به صورت يك علم ، فرض مى شوند، چنانكه علم صرف ، تواءم با نحو در اكثر كتب مدون ، به چشم مى خورد و كمتر اتفاق افتاده كه كسى اين علوم را مستقل و جدا از يكديگر تدوين كرده باشد؛ بويژه ، اين علوم در كتب پيشينيان در كنار هم تواءما تاءليف شده اند. عليهذا با تاءمل و دقت مى توان ميان آراء كسانى كه علوم پايه فقه را دوازده علم مى دانند و راءى كسانى كه اين علوم را عبارت از هشت علم معرفى مى كنند، سازش و هماهنگى برقرار ساخت .
به اميد موفقيت ، خواهان آن هستم كه در اين زمينه از بذل دقت دريغ نگردد.
پي نوشت :
20-(( الق الدواة ، و حرف القلم ، و انصب الباء، و فرق السين ، و لاتعور الميم ، و حسن الله ، و مد الرحمن ، وجود الرحيم ، وضع قلمك على اذنك اليسرى ؛ فانه اذكرلك )) (منية المريد، ص 169. كنزالعمال 10/314).
21-(( اذا كتبت بسم الله الرحمن الرحيم فتبين (فبين ) السين فيه )) (منية المريد، ص 169. كنزالعمال 10/244).
22-(( لاتمد الباء الى الميم حتى ترفع السين )) .
23-(( اذا كتب احدكم بسم الله الرحمن الرحيم فليمد الرحمن )) . (منية المريد، ص 169. كنزالعمال 10/244).
24-(( من كتب بسم الله الرحمن الرحيم فجوده تعظيما لله ، غفرالله له )) . (منية المريد، ص 170).
25-(( تنوق رجل فى بسم الله الرحمن الرحيم ، فغفر له )) . در كنزالعمال 10/311 آمده است : (( ... ان على بن ابيطالب (عليه السلام ) نظر الى رجل يكتب بسم الله الرحمن الرحيم . فقال : جودها؛ فان رجلا جودها، فغفرله )) . و نيز بنگريد به كنز 2/296.
26-(( اذا كتب احدكم كتابا فليتربه فانه انجح )) . (روايات مذكور از، منية المريد، ص 169، 170. كنزالعمال 10/245. در كتاب اخير، حديث مذكور بدينصورت ضبط شده است : (( ... فليتربه ؛ فان التراب مبارك و هو انجح للحاجة )) ).
27-(( اعربوا حديثنا فانا قوم فصحاء )) (منية المريد، ص 171. الكافى 1/67).
28-حديث مذكور، از جمله احاديثى است كه ميان فريقين ، يعنى محدثين شيعى و سنى ، داراى شهرت و معروفيت است (بنگريد به كتاب ((من لايحضره الفقيه )) 3/209. التهذيب 2/297. التاج 3/95).
در تاج العروس (10/137)آمده است : ((ذكاء، و ذكاة )) دو اسم هستند. و عرب مى گويد ((ذكاة الجنين ، ذكاة امه )) يعنى اگر مادر جنين )) (در مورد حيوانات حلال گوشت )، ذبح گردد بايد جنين را ذبح شده تلقى كرد و به ذبح مجدد نيازى ندارد. در ((المصباح )) آمده است كه عبارت فوق بدينگونه قابل تفسير است : ذكاة الجنين ، هى ذكاة امه ))، و در اين صورت بايد گفت كه ((ذكاة اول )) مبتداء است ، و مبتداء ثانى كه عبارت از ((هى )) مى باشد به منظور اختصار، حذف شده است . مطرزى مى گويد: به نصب خواندن ((ذكاة امه )) درست نيست .
مرحوم طريحى به نقل از كتاب ((النهاية فى غريب الحديث )) آورده است :
كه ((ذكاة دوم )) هم به رفع و هم به نصب ، روايت شده است . اگر ((ذكاة دوم ذكاء امه)) به رفع قرائت شود بايد آنرا خبر براى مبتداءى تلقى كرد كه اين مبتداء، عبارت از((ذكاة الجنين )) مى باشد. بر حسب چنين قرائتى ، جنين و بره موجود در شكم گوسفند -پس از ذبح مادرش - احتياج به ذبح مجدد ندارد. ولى اگر ((ذكاة دوم = ذكاة امه )) بهنصب خوانده شود. در اين صورت تفسير حديث مذكور، چنين خواهد بود: ((ذكاة الجنين كذكاةامه )) ذكاة دوم به خاطر حذف جار و ((نزع خافض ))، منصوب گشته ، و مضاف اليه ،يعنى ذكاة دوم ، قائم مقام ((حرف جر)) شده است . اگر ذكاة دوم بدينصورت ، يعنى بهنصب ، قرائت شود، جنين و بره موجود در شكم گوسفند - اگر پس از ذبح مادرش ، زندهبه دنيا آيد - بايد آنرا ذبح مجدد نمود. بعضى از دانشمندان اين حديث را به نصب هر دو((ذكاة )) قرائت كرده اند. حديث مذكور در چنين صورتى بدينگونه تفسير مى شود كه((ذكاة الجنين ذكاة امه )) يعنى جنين و بره موجود در شكم حيوان را بايد مانند مادرش ذبحكنيد. كه ذكاة اول به عنوان مفعول مطلق فعل محذوف يعنى ((ذكوا)) و ذكاة دوم ، منصوببه نزع خافض ، يعنى كاف تشبيه مى باشد (رك : مجمع البحرين ، ط المكتبةالمرتضويه 1/159. النهاية فى غريب الحديث و الاثر، تحقيق طاهر احمد الزاوى و محمودمحمد الطباخى 2/165).
29-ظاهرا عبارت از ((كافى )) است كه در نگارش ، در پايان كلمه قرار مى گيرد؟.
30-اين ده علم عبارتند از: 1- صرف 2- نحو 3- اشتقاق 4- معانى 5 - بيان 6- بديع 7- لغت 8 - اصول فقه 9- رجال 10- منطق .
31-اين دوازده علم عبارت از علوم فوق الذكر به اضافه تفسير و حديث مى باشند.