نویسنده: مهدى اخوان
چکیده:
چه به لحاظ تاریخی چه در تقسیم و تبویت، مباحث معرفتشناسی با پاسخ به شک و شکاکیت بنیان نهاده میشود. حالت معمولی و عرفی شک در ذهن و ضمیر و زبان هر انسانی ظهور مییابد، اما شک یا حیرتی که به سطحی فلسفی و به لباسی منطقی درآید و بخشی یا تمامی زندگی فردی را تحت الشعاع قرار دهد، بیشتر در عرصه فلسفه ورزی و یا سلوک عارفانه رخ مینماید.غزالی و دکارت دو نمونه اعلای متفکرانی هستند که کشتی جان را به طوفان شکاکیت سپردند و به دنبال ساحل یقین و حقیقت بودند. فاصله زمانی (5قرن) و مکانی دو متفکر خراسانی و فرانسوی موجب رویکرد بسیار مشابه آنها در جستجوی یقین و حقیقت نبود. چنین اشتراک نظری در مسئله شک چارچوب مقاله حاضر را شکل میدهد. شک دکارتی مسیر فلسفه مغرب زمین را تغییر داد و البته پیش از آن مسیر ذهنی خود او را. دکارت عمارت شناخت ذهن خود را به یکباره فرو ریخت و بنایی نو بنیان نهاد که پایهاش یقین فراتر از شک معقول باشد. غزّالی نیز به عینه همین مسیر را در مرحله از سلوک فکریاش طی کرد اما با فراتر رفتن از یقین فلسفی و ریاضی، وارد وادی حیرت صوفیانه شد و جان تشنه خود را از آن جا سیراب کرد. جستار حاضر گزارش و تحلیل این دو حرکت فکری و سپس تطبیق اشتراکات و افتراقات آنها را ارائه میدهد.
***
عارفان به هیچ منزل فرو نیایند بلکه منزل ایشان دایره حیرت است.
هرچند پیش بروند به جای خویش باشند
(سعدی)
1. مقدمه (تعاریف و تاریخ)
از میان مسائل و مباحث بسیار فلسفی و فکری که هر انسانی در طول زندگیاش شاید بارها درگیر شده باشد و به همین جهت پیشینهی تاریخی طولانی دارد، مسئلهی شک است. وقتی این مسئله به مسئله اصلی زندگی متفکری تبدیل شود، بالطبع باید انتظار داشت آن اندیشمند هم خود زندگی پرتلاطم و متفاوتی داشته باشد و هم حیات او منشأ و سرچشمهی اثرات نافذی بر دیگران باشد. دو اندیشمندی که در این نوشتار از آنها سخن رفته است، هر دو دارای این ویژگیها هستند. اگرچه در دو زمینه و زمانهی متفاوت میزیستهاند، اما آن چنان شباهت دارند که بتوانند عرصهای برای یک پژوهش تطبیقی به معنای واقعی کلمه را فراهم آورند.شک و شکاکیت در معنای نظری و ذهنی آن و حیرت و سرگشتگی در معنای عملی و عینی آن سابقه و پیشینه بسیاری در حوزههای فکری و فرهنگی دارد. در این مقدمه میباید هم به این پیشینه و هم به تمایزها و تفاوتهای مفاهیم به کار رفته در این عرصهها اشاره کرد. تمهید این مقدمات میتواند کار مقایسه و تطبیق بین دو اندیشمند مورد نظرمان را سهلتر سازد، چرا که اگر دو پروژه و طرح فکری به ظاهر مشابهتهایی برای تطبیق و مقایسه نشان دهند به این معنا نیست که تفاوتها و جداییهای آنها در نگاهی موشکافانهتر به چشم نیاید.
شک در معنای عرفی آن به زبان فرانسه doute و انگلیسی doubt از ریشه لاتین dubito یا du bitatio به معنای سست شدن و متزلزل شدن در زبان عبری معنای ابهام و عدم تصمیم و دست و پا زدن را میرساند. در عربی شک به معنای لنگیدن شتر، مرگ موش و نیش زدن با سرنیزه است. شک به معنای منطقی آن حالتی روانی نفسانی در مقابل گمان (ظن) و یقین است. اگر شک داریم فردا هوا ابری است یا نه، در واقع احتمال مساوی وقوع یا عدم وقوع این اتفاق را میدهیم. البته منطق دانان سنت ارسطویی شک را از اقسام تصدیق (که از اقسام علم است) نمیدانند. بنابر نظر آنها علم به معنای «حضور صورت چیزی در ذهن» دو شکل تصوری و تصدیقی را داراست. و از سویی یک تصدیق به معنای رجحان دادن یکی از دو طرف خبر یعنی وقوع و عدم وقوع است، خواه طرف دیگر محتمل باشد و یا محتمل نباشد (در یقین). پس وقتی خبری بر انسان عرضه میشود، چهار احتمال وجود دارد: یا فقط یک طرف خبر (وقوع یا عدم وقوع آن) محتمل میشمارد یا احتمال هر دو طرف را میدهد. حالت نخست یقین نام دارد. اما حالت سوم خود به صورت دارد، چون یا هر دو طرف یک میزان از احتمال را دارند که این حالت «شک» است و اگر احتمال یک طرف رجحان دارد «ظن و گمان» است و اگر مضمون خبر یا عدم آن را محتمل بداند، اما طرف دیگر را بر آن رجحان دهد، «وهم» است. بنابراین وهم و شک از اقسام تصدیق نبوده بلکه از اقسام جهل هستند. جهل هم یعنی عدم علم در کسی که استعداد توانایی داشتن علم را دارد. پس نمیتوان چارپایان را جاهلی و همینطور شکاک خواند (تقابل علم و جهل، تقابل عدم و ملکه است)(2)
اما شکاکیت به معنای فلسفی آن (Skeepticism) که از لفظ یونانی skeptesthas مشتق شده (به معنی نگریستن و آزمودن و امتحان کردن) نگرشی فلسفی و متفاوت با معنای عرفی آن است. در مباحث معرفتشناسی عموماً پرسشی تحت عنوان قلمرو معرفت مطرح میشود: «بُرد معرفت آدمی تا چه حدودی است و در چه حیطههایی امکان تحقق دارد؟»، «معرفت آدمی در چه مواردی ناممکن است؟» همان گونه که در معنای متعارف شک اشاره شد، ندانستن برخی امور (جهل) تجربهی واحد و مشترک همهی آدمیان است. همهی ما درباره بسیاری از امور به نادانی اعتراف داریم. اما نگرش شکاکانه مدعی نیست که ما برخی امور را نمیدانیم، چرا که این کاملاً واضح بوده و به دلیل و شاهدی نیازمند نیست. درگذشته بسیاری از آن چه امروز شناخته شده است، شناخته شده نبود، اما این به آن معنا نیست که این امور ناشناختنی بودند، بلکه محدودیتهای ابزاری آدمی، او را از ورود به برخی محدودهها منع میکرد.
نگرش شکاکانه مدعی است آدمی با امکانات شناختیاش اساساً بعضی امور را نمیتواند بداند نه آنکه برخی امور را فعالاً نمیداند. حال در پاسخ به پرسش از قلمرو معرفت، یا به کلی منکر شناخت در تمام محدودههای شناختی میشویم که در این صورت به شکاکیتی فراگیر (3) قائلیم و یا در برخی محدودهها منکر شناخت میشویم که به آن شکاکیت محدود (4) میگوئیم. شکاکیت محدود، بسته به آن که چه محدودهای را خارج از قلمرو شناخت بدانیم، اقسامی دارد (محسوسات، معقولات، گذشته، آینده، صفات، ذات، پدیدارها، امور زمانی، امور غیرزمانی، خود، غیر خود، روابط و نسبتها طبیعت/ فرا طبیعت، واقعها، ارزشها).
هم چنین شکاکیت بنابر شیوهی طرح آن صور متفاوتی دارد که سه گونه آن چنین است (5):
1. شکاکیت استفهامی: این نوع شکاکیت با روش پرسشگری (6) به شکاکیت میرسد. فرد شکاک هر فقرهی معرفتی (مانند «الف ب است») را مورد پرسش و چون و چرا قرار میدهد که بر چه مبنا و کمک به آن اعتقاد دارید؟ اگر استدلالی با گزارههای دیگری مطرح شود (مثلاً چون «الف ج است» و «هر ج ب است». هر یک از آن فقرات را نیز مورد پرسش قرار میدهد و همین طور تا جایی که گزارهای (مانند «ژ ز است») را بیدلیل بیابد و در این صورت وقتی منبع و سرچشمهی تمامی این گزارهها را بدون دلیل یافت. همه گزارههای مبتنی بر آن گزاره را بی اساس و دلیل میداند و لذا در مورد همهی آنها شکاک میشود (باید توجه داشت که در این جا در مقابل چنین شکایتی نسبت به شیوهی قدما از بداهت به معنای وضوح نزد ذهنِ فرد، چرا که وضوح امری مربوط به ذهن بوده و با مطابقت با واقع که مسئله شکاک است متفاوت است).
چنین شکاکی و شکاکیتی در نهایت تنها به طور سلبی پیش میرود، به عبارت دیگر در پی اثبات آن است که نشان دهد حریف دلیلی برای مدعای خود ندارد، اما مدعیات او را نمیتواند نفی کند. در واقع شکاکیت استفهامی در صورت توفیق به نوعی لاادری گری (agnosticism) میانجامد. اما اگر بخواهیم در جهت ایجابی به نفع شکاکیت پیش برویم، به نوع دیگری از شکاکیت نیاز داریم که شکاکیت با استدلال (7) نام دارد.
2. شکاکیت استدلالی: این نوع شکاکیت به جای طرح پرسش مدام، ابتدا بر امتناع شناخت (به طور کلی در محدودهای یا محدودههایی) استدلال میکند. این ادله همان دلایل مشهور شکاکیت بر امتناع شناخت است که در کتب معرفتشناسی مذکور است (که طرح شک غزّالی و دکارت هم بما ارائهی چنین دلایلی میباشد).
3. شکاکیت مواجی- روانی؛ (8)) وقتی ساختار روانی روحی فردی در همه اطوار زندگی یا در برههای از حیات به گونهای باشد که عرفاً دیرباور و سخت باور باشد و یا از طرف خود، دیگران به ساده لوحی و زودباوری متهم کند و معتقد باشد دیگران در جایی که نباید یقین کنند، یقین میکنند دچار شکاکیت مزاجی است. در مقابل چنین کسی به دلیل ساختار مزاجی که دارد برای هر مطلبی هر چقدر هم استدلال آورده شود، باور نمیکند. مشخصه چنین شکاکیتی آن است که اولاً ساری و واگیردار نیست (برخلاف شکاکیت استفهامی و مزاجی) و ثانیاً قابل علاج هم نیست (حتی اگر به قول ابن سینا چنین شخصی را در آتش هم بسوزانند، میتواند بگوید میپذیریم که میسوزم، اما این چیزی را ثابت نمیکند؛ مثلاً این که در عالم واقع آتشی وجود دارد و او را میسوزاند، چرا که ممکن است الان در خواب میسوزم و وقتی بیدار میشوم عدم واقعیت آن روشن میشود).
آنچه در مورد این سه قسم شکاکیت باید گفت آن است که اگر شکاکیت استفهامی و مزاجی بخواهد تام و تمام باشد (و قدرت واگیری داشته باشد) باید به شکاکیت استدلالی تبدیل شود. به این لحاظ در کتابهای معرفتشناسی معمولاً این نوع شکاکیت مطرح میشود.
به تفصیل میگوییم که شک دکارتی که خود از آن به عنوان شک دستوری یاد میکند، نوعی قرارداد کردن با خود است. او معتقد است از آنجا که بسیاری عقاید در کودکی یا آموزشهای تلقینی دیگر وارد ذهن او شده، باید در همه آموختههای خود شک کند تا بتواند از آن بگذرد و از این جهت چون شک دستوری دکارتی تنها شیوهای برای گذار به یقین (آن هم به صورت کاملاً اختیاری و هدایت شده و کنترل شده) است، نمیتواند در هیچ کدام از صُوَر شکاکیت مقوله بندی شود، هرچند دکارت در طرح شک خود، هم از شیوهی شکاکان و شکاکیت استدلالی سود میبرد و به آنها کمک میکند. به این جهت در عنوان این نوشتار سخن از شک دکارت رفته است و نه شکاکیت او.
از سوی دیگر غزّالی در مرحلهای از حیات خود دچار سرگشتگی ذهنی روانی میشود. روان و جان او آشفته و بیمار میشود و سپس در پی اشراقی بیرونی از طرف خداوند (به قول خود او) شفا یافته و سپس حقیقت جویی خود را در میان فرقهها و مکاتب گوناگون اندیشهای آغاز میکند. بدین جهت نمیتوان او را یک شکاک به معنای دقیق فلسفی دانست، بلکه عنوان حیرت و سرگشتگی برای او شایستهتر است. البته در عین حال میتوان آنچه او در گزارش احوال خود میآورد، استدلالهایی شکاکانه دانست و همین طور به نوعی او را شکاک مزاجی (خصوصاً در شش ماهه انتهای دورهی بغداد) قلمداد کرد.
شک و شکاکیت نه با غزّالی و دکارت آغاز و نه با آنها تمام میشود. تا آدمی در عرصهی این جهان میاندیشد، شک و حیرت او را همراهی میکند اما غزّالی و دکارت دو قله از این کوهستان فکری محسوب میشوند. به لحاظ تاریخی سرچشمهی شک فلسفی را میتوان در یونان باستان یافت. ژان وال تاریخ پیدایش شکاکیت را به پیش از سوفسطائیان و حوزه فلسفهی الیا میرساند. کسانی همچون هراکلیتوس و دموکریتوس که ادراکات حسی را نامعتبر میدانستهاند، شاید در این زمینه پیشگام باشند. سوفسطائیان به واسطهی قطعاتی که از آنها توسط افرادی چون افلاطون و ارسطو نقل شده، شکاک نامیده میشدهاند. آنها بنابر فلسفه هراکلیتی عدم ثبوت جهان، به این امر ملتزم شدند که چون امر ثابتی وجود ندارد شناخت هم ممکن نیست و انسان مقیاس امور است (پروتاگوارس) و یا هیچ چیز قابل شناختن نیست (گرگیاس). هرچند سقراط و افلاطون هم به لحاظ این که متعلق معرفت حقیقی را عامل نقل دانستهاند میتوان از کسانی دانست که راجع به محسوسات شکاکاند، اما شکاکیت یونانی به طور اصل و به عنوان طرحی فلسفی پس از افلاطون و ارسطو در میان شکاکان قدیم و آکادمیهای میانه و جدید مطرح شد. پیرون (9) بنیانگذار شکاکیت قدیم معتقد بود عقل انسان نمیتواند به جوهر اشیاء نفوذ کند. ما فقط میتوانیم بدانیم که اشیاء چگونه به نظر میآیند. یک شی، واحد برای مردمان متفاوت، گوناگون به نظر میرسد و نمیتوانیم بدانیم کدام حق است. بنابراین بهتر است از حکم قطعی خودداری کنیم و فقط بگوئیم به نظر من چنین میآید. پیرون چنان نفوذی در تاریخ اندیشه در شکاکیت دارد که در زبان وارثان یونان دو لفظ پیرون و شکاک معادل و مترادف بکار برده شده است. اما نکته مهم آن است که پیرون شکاکیت خود را در زمینهای اخلاقی- عملی مطرح میکند. پیرون و شاگرد او تیمون در پی سعادت و نیکبختی بودند و بر این عقیده بودند که کسی که میخواهد نیکبخت باشد باید اولاً ببیند اشیاء چیستند و ثانیاً بنگرد که در برابر آنها چه وضع و حالتی باید داشته باشد و ثالثاً دریابد که از این وضع و حالتی که نسبت به امور اختیار کرده است چه نتیجهای حاصل میآید. در مورد مطلب نخست پیرون میگوید میان اشیاء تفاوتی نیست. همه مانند هم غیر متقین و نامتمایزند و به همین جهت احساسها و احکام ما نه صواب است و نه خطا چرا که میتوان دلایلی نظیر هم در قوت برای اثبات یا رد هر کدام از آنها اقامه کرد. راجع به مطلب دوم میگوید که نسبت به هیچ امری نباید عقیدهای داشت بلکه بی عقیده و بی تمایل باقی ماند و این دستور را به کار بست که نمیتوان هیچ امری را بیشتر از انکار تصدیق کرد یا باید هم تصدیق کرد و هم انکار یا نه تصدیق کرد و نه انکار. در خصوص مطلب سوم میگوید که نتیجه حاصل از این حالت نخست سکوت و از آن پس آرامش خاطر است به عبارت دیگر بی اعتنایی نسبت به امور و عدم تأثر در برابر حوادث حالتی است که به نظر وی باید تمام توجه و سعی انسان ناظر به آن باشد. نداشتن هیچ عقیدهای دربارهی خیر و شر امور یعنی هیچ امری را نه خوب دانستن و نه بد و عدم ترجیح بین امور، بهترین وسلیه برای احتراز از اضطراب و تشویش خاطر است. غالباً مردم خود باعث پریشانی خود می شوند. زیرا که چون اموری را خیر و مطلوب میشمارند و نسبت به آن امور تعلق خاطر دارند یا از محروم بودن آن رنج میبرند یا از ترس فقدان آنها همواره بیمناک و نگرانند، پس ترک علاقه و احتراز از هر گونه میل و رغبت که ملازم حکم نکردن است، بهترین وسیله برای حذف آلام روحی و رسیدن به خیر و سعادت است. در عین حال پیرون و اتباع او با آنکه نه در نظر و نه در عمل یقین و اطمینان به هیج امری نداشتند، در تزلزل و اضطراب خاطر نمیزیستند، بلکه در عمل محافظ آداب و سنن اخلاقی سیاسی و دینی بودند اما چون شک در نظر پیرون وسیلهای برای تحصیل آرامش بود و چون مردم را طالب این امر نمیدید از آنها کناره میگرفت و تنهایی میگزید و در اختلاف اشیاء و آراء مردم با یکدیگر تأمل میکرد.
آکادمی (حوزه درسی افلاطون) پس از مرگ او به ترتیب به دست شاگردان اداره میشد تا نوبت به آرکسیلائوس (315 ق.م) رسید و سپس کارنئادس (129-214ق.م) رسید که موضعی انتقادی در مقابل مذهب جزمی رواقیان داشتند که برای ادراک حسی اهمیت زیادی قائل بودند. بنا بر نظر آنها هیچ امری کاملاً ثابت نمیشود و ما صرفاً به احکام محتمل دسترسی داریم.
از اواخر قرن اول میلاد و دو قرن اول میلادی، شکاکیت پیرونی توسط چند تن احیاء شد که آنها خود چند دسته بودند: شکاکان جدلی که بزرگترین انزیدموس و آگریپا و شکاکان تجربی که مشهورترین آنها منودت وسکستوس آمپیریکوس بودند. انزیدموس در قسمتی از تعالیم خود دلایلی را که دیگران برای نشان دادن عجز حواس از تحصیل یقین آورده بودند به نام «تروپ» (Tropes) به معنی دلیل و وجه جمع کرده است. و در بخشی دیگر کوشیده تا قصور عقل را نیز از ادراک حقیقت به ثبوت برساند. از دلایل او چهار دلیل مربوط به فاعل شناسایی و شش دلیل مربوط به متعلق شناسایی است، از قبیل اینکه اختلافات بین افراد آدمی مستلزم اندیشههای مختلف دربارهی شیء واحد است و اختلافات حالات گوناگون ما مستلزم همین معنی است. جریان تند هوا ممکن است برای جوان نسیم مطبوعی به نظر آید و برای شخص سالخورده ناخوشایند باشد اختلاف مناظر و مرایا هم موجب اختلاف نظر میشود. مثلاً چوبدستی در آب شکسته به نظر میآید و ...
آگریپا که از پیروان انزیدموس میباشد دلایل 5 گانهی دیگری بر شکاکیت میآورد (اختلاف آراء تسلسل دور، افتراض، نسبیت). شکاکان بعدی چیزی بر دلایل مذکور نیفزودند و تنها تقریرهای متفاوتی از آنها ارائه دادهاند.
در طی قرون وسطی آگوستین قدیس (354-430 ق.م) در دورهای از زندگی خود دچار شک میشود. ولی این تفاوت را با شکاکان قبل از خود داشت که آنها شکاکیت استدلالی را مطرح کردند اما او شکی دستوری را برای گذر به یقین در برنامهی خود قرار داد. و نهایتاً با فقرهای نظیر دکارت یعنی قضیهی «میاندیشیم» به یقین رسید. برخی از معترضین دکارت معتقد بودند شک او مسبوق به سابقه بوده و او هم در اعتراضات و پاسخها این مطلب را نفی نکرده است و معتقد است او ادعای بداعت ندارد.
زمینههای تاریخی و انگیزههای شخصی شک غزّالی و دکارت را به طور خاص در ادامه بیان میکنیم. در انتهای این بخش با تعریفی از شک کردن خاتمه میدهیم. شک کردن به این معنا نیست که فکر کنیم باورهای ما کاذبند بلکه به این معناست که داوری خود را نسبت به صدق این باورها به تعلیق درآوریم، یعنی شک نه از مقوله باور کردن است و نه از مقوله باورنکردن. باورنکردن مستلزم داشتن تصوری در ذهن و ضمناً حکم دادن به صدق این تصور است. تصدیق تصور p یعنی باور کردنِ P، انکار تصور p یعنی باورنکردن p. ولی کسی به p شک میکند در واقع داوریاش با در باب صدق یا کذب p معلق کرده است.
غزالی و دکارت هر دو از زمره متفکرانی هستند که شهامت و شجاعت خالی کردن ذهن از تعصب و جمود و پیشداوریها را داشتند و به قلمرو شک پا نهادند تا در پی حقیقت قرار گیرند و به آن واصل شوند. آنها اراده خود را معطوف به غربال کردن محتوای ذهن از امور ناسره و نامعتبر و غیر یقینی و مشکوک کردند تا به علمی حقیقی و یقینی پاگذارند.
پینوشتها
1- اقتباس از مجموعه «صدای پای آب» از هشت کتاب سهراب سپهری
2- المنطق، محمدرضا مظفر، مطبعة النعمان النجف الاشرف و 1968م، صص14-19.
3- Universal Scepticism 3
4- Local/Restricted Scepticism
5- این تقسیم را وامدار استاد مصطفی ملکیان هستم.
6- Scepticism by Question= Interrogative
7- Scepticism by Argument = Demonstrative
8- Scepticism by Temperament
9- Pirihon
جلیلی، سید هدایت؛ (1389)، مجموعه مقالات غزالی پژوهی، تهران: خانه کتاب، چاپ اول