سخنی درباره ی گفت و شنودهای افلاطون ( محاوره ها )

1-همه ی آثار افلاطون – به استثنای نامه ها – به سبک گفت و شنود بوده و تماماً باقی مانده اند . ( حتی دفاعیه نیز اساس محاوره ای دارد ). اینکه آیا همه ی آنچه در دست ماست از آنِ افلاطون هست یا نه ، بحث جداگانه ای است . دیوگنس فهرست ده محاوره را بر می شمارد که در قدیم مجعول می دانسته اند . از میان آنها 1 ، دمودوکوس ، سیسوفوس ، اروکسیاس ، آکسیوخوس و آلکیون به دست ما رسیده است ، به علاوه ی دو محاوره ی دیگر که در فهرست دیوگنس نیامده است ؛ نام این دو
سه‌شنبه، 20 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سخنی درباره ی گفت و شنودهای افلاطون ( محاوره ها )
سخنی درباره ی گفت و شنودهای افلاطون ( محاوره ها (
سخنی درباره ی گفت و شنودهای افلاطون ( محاوره ها )





نسخه شناسی محاوره های افلاطون

1-همه ی آثار افلاطون – به استثنای نامه ها – به سبک گفت و شنود بوده و تماماً باقی مانده اند . ( حتی دفاعیه نیز اساس محاوره ای دارد ). اینکه آیا همه ی آنچه در دست ماست از آنِ افلاطون هست یا نه ، بحث جداگانه ای است . دیوگنس فهرست ده محاوره را بر می شمارد که در قدیم مجعول می دانسته اند . از میان آنها 1 ، دمودوکوس ، سیسوفوس ، اروکسیاس ، آکسیوخوس و آلکیون به دست ما رسیده است ، به علاوه ی دو محاوره ی دیگر که در فهرست دیوگنس نیامده است ؛ نام این دو محاوره از موضوعات آنها اخذ شده است ، یعنی درباره ی عدالت و درباره ی فضیلت . دلیلی وجود ندارد که در گواهی پیشینیان مناقشه کنیم یا برخی از این محاورات را بر افلاطون تحمیل نماییم . محاوراتِ دیگر ، اصل و نسب استواری دارند و در زمان آریستوفاس – رئیس کتابخانه ی سلطنتی اسکندریه در قرن سوم ق.م. ( به سبک تراژدی ها ) به دسته هایی سه تایی ، و پس از وی ( قبل از آغاز دوره ی مسیحی ) دوباره به صورت نه دسته ی چهارتایی تقسیم بندی شده اند .2 دیوگنس دسته بندی دوم را به طور کامل گزارش می کند ، و نتیجه ی طبیعی ای که از سخنان او به دست می آید این است که محتوای آن با محتوای دسته های پیشین یکی بوده است . برای اطمینان بیشتر لازم است بدانیم که این محاورات در کتابخانه ی بزرگ بطلمیوسیان - نیز وجود داشته و در آنجا توجه عده ای از محققان و نقادان برجسته را به خود جلب کرده است . احتمالاً کاتبان سلطنتی ، آنها را از روی نسخ کتابخانه ای آکادمی استنساخ کرده اند .3 در قدیم ، اصالت تعدادی از محاوراتی را که در شمار « چهار تایی ها » قرار داشتند – آلکیبیادس دوم ، رقیبان ، هیپارخوس و اپینومیس – مورد تردید قرار گرفته بود .4 امروزه اپینومیس محلِ تردید است ، و بقیه نیز هیچ اهمیتی ندارند . در گذشته بر اساس گواهی دیوگنس ، معتقد شده بودند که اپینومیس را شاگرد افلاطون ، فیلیپِ اوپوسی تألیف کرده است ، همان شخصی که قوانین را نیز استنساخ کرده است . بقیه ی محاورات را نیز به افراد مختلفی نسبت داده اند ، مثلاً آیکین مجعول را فاورینوس به لئون نسبت می دهد و آتنایوس به نیکیاس نیکایایی . در مورد این دو تن چیزی نمی دانیم .
تا پایان قرن هیجدهم این تقسیم بندی را بی چون و چرا می پذیرفتند ، اما در آن هنگام ، گروته به این سنت پشت پا زد و هریک از محاورات را ، با استفاده از شواهد درونی و بیرونی ، مورد بررسی قرار داد ، به طوری که گویی واقع شدن آنها در یکی از « چهارتایی ها » هیچ تأثیری ندارد . منظور از « شواهد درونی » ، در اکثر موارد ، برداشت شخصی نقادان است درباره ی مفاهیم « واقعاً افلاطونی » و مفاهیمی که برازنده ی آن مرد بزرگ نیست .البته برخی از دلایل آنها ( نقادان ) در این مورد بهتر از دلیل پانایتیوس نیست ، همان کسی که ( اگر داستان درست باشد ) 5 فایدون را به این علت مجعول خواند که خودش به بقای نفس معتقد نبود و نمی توانست بپذیرد که افلاطون برای اثبات آن ، تا این اندازه خود را به زحمت اندازد !
با این حال محققان قرن نوزدهم سعی کردند برخی از مهم ترین قسمت های آثار افلاطون را از دست ما بربایند . محققان مختلف ، برروی هم ، محاورات زیر را مجعول خواندند : ائوتوفرون ، دفاعیه ، لاخس ، لوسیس ، خارمیدس ، هیپیاس بزرگ و کوچک ، آلکیبیادس اول ، منکسنوس ، ایون ، منون ، ائوتودموس ، کراتولوس ، پارمنیدس ، سوفسطایی ، سیاستمدار ، ،فیلبوس ، کریتیاس ، قوانین ، اپینومیس . 6 از این میان ،هنوز هم درباره ی آلکیبیادس اول ، ایون ، منکسنوس ، هیپیاس بزرگ و اپینومیس اختلاف نظر هست ، ولی همه ی محققان قبول دارند که اگر ما مجبور باشیم که خودمان را از سایر محاورات نیز محروم سازیم ، بایستی از تحقق درباره ی افکار افلاطون منصرف شویم . خوشبختانه چنین ضرورتی در کار نیست ، بهرحال برخی محاورات در نسخه ی تراسولوسی هست که اکثر محققان ، پس از گروته – که طرفدار فهرستِ کامل بود ( و استدلال هایش هنوز هم خواندنی است ) – آنها را اثر خامه ی افلاطون نمی دانند . این دسته عبارتند از ، آلکیبیادس دوم ، هیپارخوس ، رقیبان ، مینوس ، تئاگس ، و کلیتوفون . 7 این محاورات همگی کوتاه و کم محتوا هستند ، و مسئله ی اعتبار آنها اهمیت زیادی برای پژوهندگان افلاطون ندارد . 8
من تا اینجا به گونه ای سخن گفته ام که گویی نسخه ی اسکندرانی ، که تا قرن سوم ق.م قابل برگشت است ، کهن ترین مدرک ما برای بازشناسی محاورات افلاطون در قدیم بوده است ، اما این طرز بیان به منزله ی نادیده گرفتن کهن ترین و مسلم ترین منبع ، یعنی ارسطو ، است . بونیتیس استنادهای ارسطو به افلاطون را از نظر روش شناسی به چهار دسته تقسیم کرده است . 9 ارسطو در نقل قول های خویش از محاورات زیر هم نام افلاطون ( و در برخی موارد سقراط ) را آورده است و هم عنوان محاوره را : فایدون ، جمهوری ، میهمانی ، منکسنوس ، 10 تیمایوس و قوانین . در موارد زیر اسم افلاطون را اورده است ( بی آنکه عنوان محاوره را – که به آسانی قابل تشخیص است – بیاورد ) : منون ، جمهوری ، فایدروس ، تئایتتوس ،سوفسطایی ، فیلبوس ، تیمایوس ، قوانین . در موارد زیر از زبان سقراط ( به عنوان کسی که در محاوره سخن می گوید ) ، بدون ذکر عنوان محاوره ، نقل قول می کند : دفاعیه ، پروتاگوراس ، ائوتودموس . و بالاخره به مواردی بر می خوریم که با اشاره به اسم محاوره – بدون ذکر نام افلاطون – نقل قول می کند : گرگیاس ، منون ، فایدون ، فایدروس ، هیپیاس کوچک ، تیمایوس . فقراتی نیز به چشم می خورند که نام محاوره یا مولف در آنها ذکر نشده است ولی بی تردید از محاورات فوق ، و یا از سیاستمدار ، نقل شده اند .

ترتیب تاریخی محاوره های افلاطون

2- با توجه به اینکه فعالیت فلسفی افلاطون دست کم پنجاه سال طول کشیده ، برای پژوهندگان اندیشه ی او کاملاً ضروری است که حداقل به صورت تقریبی ، ترتیب تاریخی – اگر نگوییم تاریخ مطلقِ – آثارش را مشخص کنند . انجام چنین کاری بسیار دشوار است ، و پژوهش های گذشته به نتایج بسیار متفاوتی منتهی شده است . از چهار عامل برای این کار کمک گرفته اند ، و من ( گاتزی ) آنها را به ترتیب صعودیِ درجه ی عینیت شان مورد بحث قرار می دهم .11

( الف ) نقادی ادبی

محققان زیادی سعی کرده اند محاورات را به گونه ای مرتب کنند که پیشرفت تدریجی ذوق ادبی افلاطون را منعکس سازد ، آنها مبنای داوری خویش را « پختگی سبک » ،
« مهارت در فن نمایش » یا « قدرت هنری » ای می دانند که در محاورات به چشم می خورد . بر این اساس است که تیلور گفته است پروتاگوراس را نمی توان محاوره ای اولیه دانست زیرا آن « شاهکار هنری استادانه ای » است که در تصویر گری های خیالیِ خویش به طرزی عالی و جاندار داد سخن داده است . آدام بر خلاف تیلور ، می گوید :
« ذوق نمایشی » و ویژگی هایِ دیگرِ محاوره « همگی نشانه ی تاریخی نسبتاً اولیه هستند » . از سوی دیگر ، تیلور مدعی است که منون « خام » است زیرا بی مقدمه وارد موضوع اصلی می شود . صرف نظر از این حقیقت که مسئله ی آغازین منون از نظرِ نمایشی کامل است – بی پروایی جوانانه ی منون را بی مقدمه اعلان می کند و به تدریج آن را به طرز تقلید ناپذیری بیشتر آشکار می سازد – این حقیقت نیز درست است که برروی هم ذوق نمایشی افلاطون در محاورات به آغازین منون از نظرِ نمایشی کامل است – بی پروایی جوانانه ی منون را بی مقدمه اعلان می کند و به تدریج آن را به طرز تقلید ناپذیری بیشتر آشکار می سازد – این حقیقت نیز درست است که برروی هم ذوق نمایشی افلاطون در محاورات به موازات پختگی وی کاهش می یابد . صحنه های آغازین خارمیدس یا لوسیس از حیث نمایش در نهایت اوج هستند ، اما یکی از همه ی محققان و دیگری را اکثر آنها جزو گروه اولیه می دانند . افلاطون ابتدا با ارائه ی تصاویر روشنی از سقراط که مشغول ابلاغ رسالت خویش است – آغاز کرد ، و به تدریج به بسط نظریات محصّل بیشتر علاقه نشان داد . او صورت محاوره ای را حفظ می کند ، اما به تدریج از نمایش و تصویرگری خودداری می ورزد و به سقراط اجازه می دهد که برخلاف عادت خویش گفتارهای طولانی ای ایراد کند و جز با اظهار رضایت مخاطبان ، آنها را ختم نکند . برخی از نقادان قرن نوزدهم ، پروتاگوراس را حاصل دوره ی جوانی افلاطون دانسته اند ، که قبل از مرگ سقراط – و حتی در 22 سالگی مولف – نگاشته شده است . به نظر ویلاموویتس باور کردنی نیست که افلاطون پس از اعدام سقراط با چنان بشاشیت از وی یاد کند ، در حالی که امروزه عموم محققان معتقدند که افلاطون پروتاگوراس را سال ها پس از مرگ سقراط نوشته است .12
در قدیم می گفتند فایدروس اولین محاوره ی افلاطون است ، « زیرا موضوع آن در شأن جوانان است » ، و برخی ها نیز همان نتیجه را با استناد به آهنگ شاد و جوانانه ی آن و گفتارهای مربوط به عشق اخذ کرده اند . بی تردید هیچ محققی طرفدار این قول شلایرماخر نیست که نه تنها در فایدروس ، بلکه در پارمنیدس نیز نشانه هایی از جوانی افلاطون به چشم می خورد . اشتنتسل به صراحت گفت « استدلال عالی فایدروس همه ی برداشت های ما در خصوص تاریخ نگارش آن را به صورت امری مسخره درمیآورد ، زیرا ، هر چند که « محاوره ی اصیل سقراطی » است ، آموزه هایی دارد که بی تردید از آنِ دوره های بعدی است .13 نمونه های دیگری نیز در دست هست ، اما گمان می کنم همین اندازه کافی است تا نشان دهم که کسانی که جلودار تحسین هنرمندی ادبی و نمایشی افلاطون هستند و محاورات را بر پایه ی تکامل این هنرمندی از حالت ابتدایی به مرتبه ی پختگی تنظیم می کنند ، در معرض این خطر قرار دارند که آن را واقعاً ناچیز شمارند . برای خواننده ی آشنای محاورات ، هیچ جای تعجب نیست که افلاطون بعدها نیز بتواند خوشی ها و ناخوشی های عشق جوانی خویش را به طرزی روشن و عاطفی توصیف کند – همان کسی که وقتی پیش از هفتاد سال داشت باز هم می توانست با عواطف اندوهناک بگوید : دیون « آتشِ عشق برروح من زد » . حالت کمدی و صحنه های سرگرم کننده ی پروتاگوراس باعث شده است که برخی ها سخنان کاملاً مخالفی در خصوص تاریخ آن بر زبان آورند . به آسانی نمی توان فهمید که منظور از « محاوره ی اصیل سقراطی » چیست ، ولی اگر منظور این باشد که یقیناً محتوای سقراطی دارد ، همان طور که اشتنتسل به تأکید گفته است ، فایدروس را نمی توان در آن ردیف قرار داد ، اما اگر فقط به این معنی باشد سخنگوی اصلی آن سقراط است ، این عنوان بر فیلبوس نیز صادق است ، در حالی که همه ی محققان آن را به دوره ی بعد نسبت می دهند . ویژگی ادبی یی که بی هیچ قید و شرط می توان به افلاطون نسبت داد سلاست است ، و افلاطون برای کسانی که او را در هر تاریخی به عادات ادبی خاصی پایبند می دانند همیشه نشان خواهد داد که او ( به بیان یکی از مفسران یونانی ) همچون قویی است که هر وقت در رویای عادتی فرو می رود ناگهان بیدار می شود . کسانی کمین کرده اند تا او را وقتی که غرق رویاست به دام اندازند ، اما او ، با خزیدن از درختی به درخت دیگر ، آنها را دست انداخته است ، و هیچ کس نتوانسته است به او دست یابد . به علاوه ، این وسوسه نیز همیشه وجود دارد که در این مورد هر کسی تحت تأثیر احساسات خودش قرار گیرد .
اما ، فقره ی جالبی هست که خود افلاطون در آن نحوه ی گزینش شکل ادبی اش را توضیح می دهد . اکثر محاورات به صورت مکالمه ی مستقیم نوشته شده اند ، و نام هر کسی در متن محاوره قبل از سخنانش آورده شده است . اما تعدادی از آنها ،از جمله برخی از محاورات بسیار مهم چون جمهوری ، فایدون ، میهمانی و فایدروس به صورت گزارشی نوشته شده اند . در بعضی از این محاورات مقدمه ی نمایشی مختصری آمده است که در آن سقراط موافقت می کند که گفت و گویی را که با یکی از دوستان داشته است – و او نقش مهمی را در محاوره ایفا می کند – بازگوید . این روش امتیازات نمایشی آشکاری دارد و سقراط بدان طریق می تواند صحنه و شخصیت های مورد نظر را توصیف کند ، اما افلاطون این روش را تغییر داد . در مورد گفت و گویی که بخش اصلی تئایتتوس را تشکیل می دهد میگوید : ائوکلیدس آن را ، پس از شنیدن گزارشی از زبان سقراط ، به رشته ی تحریر درآورد است ، و اینک از روی آن نوشته خوانده می شود . اما ائوکلیدس می گوید آن را بر خلاف بیان سقراط به شکل گزارشی نیاورده بلکه به صورت گفت و گوی مستقیم تنظیم کرده است ، تا از تکرار ملال آور « من گفتم » ، « او پاسخ داد » ، « او پذیرفت که » و امثال آنها خودداری کند . این سخن را می توان به سبک نگارش خود افلاطون مربوط دانست ، و بنابراین هر محاوره ای را که دارای صورت گزارشی باشد بایستی مقدم بر تئایتتوس دانسته می شوند به این صورت تنظیم نشده اند ، این امر تأیید مطمئنی بر تأخر آنها محسوب می شود ، اگرچه نباید فراموش کرد که اکثر محاوراتی هم که اولیه تلقی می شوند به صورت نقل قول مستقیم تنظیم شده اند . جالب توجه است که پارمنیدس که همه ی محققان آن را از نظر زمانی با تئایتتوس نزدیک می دانند – هرچند برخی قبل از آن می دانند و برخی بعد از آن – 14 با صورت گزارشی و همراه با مقدمه ای استادانه شروع می شود و عبارت « او گفت » ( اگرچه با بی مبالاتی زیاد ) در آغاز اظهارات می آید ، اما اندکی پس از حدود یک چهارم محاوره به کلی حذف می شود . به نظر می آید که افلاطون از این سبک نگارش خسته شده و تغییری را که در تئایتتوس اعلام کرده بود به کار بسته است .

(ب) ملاحظات فلسفی

ملاحظات فلسفی در تعیین زمان نسبی نگارش محاورات ، کارآیی بیشتری نسبت به پختگی ادبی و توانایی های هنری دارند ، اما به کار بستن اینها نیز با محدودیت هایی روبه روست . طبیعی است که اندیشه ی فیلسوف به طور منطقی تکامل بیابد . او ابتدا به نتایج خاصی دست می یابد ، و سپس آنها را برای پیدا کردن راه حل های مسایل به کار می بندد ، و او باید برخی مسایل را قبل از مواجهه با برخی دیگر حل کرده باشد . این احتمال هم وجود دارد که اندیشه ی او دگرگون شود . تعقیب این تکامل درباره ی فیلسوفی که رساله های منظمی می نویسد آسان است – و اغلب فلاسفه چنین اند . پیدا کردن این روند در محاورات افلاطون مشکل تر است ، زیرا آنها صورت ادبی منحصر به فردی دارند که با محاورات فلسفی جدید ، همچون محاورات برکلی یا هیوم ، که طرفین بحث در آنها افراد عادی ای هستند و عنصر نمایشی هیچ نقشی ندارد ، قابل قیاس نیستند .به علاوه ، این فیلسوفان رساله های منظم نیز نوشته اند . افلاطون هیچ وقت خویشتن را ظاهر نمی سازد ، و هر کدام از محاورات او اثر هنری جداگانه ای است . در بسیاری از آنها عنصر شخصی غالب است و استدلال ها بر قامت شخصیت ها دوخته می شوند ، نه بر عکس . پروتاگوراس از این جهت نمونه ی برجسته ای است ، ولی به هیچ وجه نموه ی منحصر به فرد نیست . در این محاوره کشمکشی در میان شخصیت ها و محاورات هست که گاهی به نظر می رسد افلاطون به خود آنها بیشتر از نتایج حاصله شان علاقمند است . و شاید هیچ نتیجه ای در کار نباشد ، و می شود گفت هر شخصیتی به صورتی کاملاً مشخص ترسیم شده است به طوری که هیچ کدام را نمی تواند نماینده ی افلاطون دانست .بی تردید سقراط به افلاطون نزدیک تر می شود ، ولی آیا افلاطون از ما انتظار دارد که در سرتاسر پروتاگوراس در کنار سقراط قرار گیریم ؟ او نیز خود را با مستمعان خویش وفق می دهد ، و وقتی با جوان علاقمند و محترمی چون خارمیدس یا لوسیس سخن می گوید ، یا با مرید پر استعدادی چون تئایتتوس روبه رو می شود ، یا در برابر سوفسطایی عظیمی مثل پروتاگوراس قرار می گیرد ، یا به خودپسندیِ جدیِ هیپیاس بر می خورد ، و یا طمأنینه ی مغالطه آمیز ائوتودموس ودیونوسودوروس را مشاهده می کند ، شیوه هایی کاملا گونه گون در پیش می گیرد . صرف نظر از همه ی اینها ، مطالبی را درباره ی دین ، شعر، اسطوره مطرح می کند ، و برخی موضوعات دیگر از قبیل تمجید از عشق جنسی متعالی ، به مثابهِ مدخلی برای فلسفه ، را در میان می کشد که واکنش های بسیار متفاوتی را در خوانندگان گوناگون به وجود می آورد و هر سخنی را درباره ی اینکه منظور « واقعی » افلاطون چه بوده است ( سؤال باطلی که غالباً مطرح می شود ) یا چه چیزی نشان « پختگی » است و چه چیزی نشان « تکامل » ، به صورتی کاملاً ذهنی در می آورد .
اگر ما تاریخ نسبی نگارش محاورات را می دانستیم ، این تکامل را به صورت جالبی ، بر پایه ی آن تاریخ ، پیگیری می کریدم ؛ اما ، با این وضعی که محاورات دارند ، نمی توانیم این مسیر را به طور معکوس بپیماییم . فیلد در این مورد می گوید : « و نتیجه ی دیگر اینکه ، اگر محاورات به گونه ای باشند که توصیف شد ، ما نمی توانیم به پیدا کردن نظم منطقی تکامل اندیشه ی موجود در آنها دل ببندیم ، و سپس آن را مبنایی برای ترتیب زمانی آنها قرار دهیم . » او به « نتایج حاصل از به کار بستن معیار عینی تر بررسی های زبان نسبتاً یکنواخت است ؛ فیلد می گوید این روش از همان اول محکوم به شکست بود زیرا « حاوی نظام خاصی نبود که بر افلاطون اطلاق شود ، بلکه هر کدام از ما درصدد اطلاق نظام خویش بودیم » . این سخن بیش از اندازه تند است . البته باید پذیرفت که اختلافی گسترده در میان مفسران افلاطون وجود دارد که بر قضاوت آنها در این خصوص اثر می گذارد : یک دسته معتقدند که فلسفه ی افلاطون در طی حیات طولانی او دچار چنان تغییرات اساسی ای شد که محاورات بعدی وی برداشت های محاورات پیشین را رد کردند ، و دسته ی دیگر از جمله پاول شوری – بر تداوم و وحدت اندیشه ی او تأکید کردند .
شوری می نویسد : « سعی بر استوار ساختن این نوع زمانشناسی بر پایه ی تغییر و تکامل اندیشه ی افلاطون ، موجب مبالغه در ناسازگاری فلسفه ی او گشته است ، این امر تمام اصول درست تفسیر ادبی را زیر پا می گذارد و مانع از این می شود که فهم اصیلی نسبت به مقاصد او حاصل کنیم . »
با این حال ، من معتقد نیستم که معیار تکامل فلسفی ، که البته با سایر شواهد موجود نیز کنترل می شود ، در دست مورخ هشیاری که معیارها را خلط نمی کند ، هیچ کارآیی ای نداشته باشد . به عنوان نمونه ، وقتی افلاطون در پارمنیدس ایرادات سنگینی بر نظریه ی مثل ، بدان گونه که خود در فایدون و جمهوری و جاهای دیگر مطرح کرده است ، وارد می سازد ، تردیدی باقی نمی ماند که این ایرادات به دنبال اندیشه ای جدی برروی آن موضوع حاصل شده است و بنابراین پارمنیدس بعد از این محاورات نوشته شده است . همچنین ، بی هیچ تردیدی می توان گفت اندیشه ی افلاطون در خصوص جهان مادی دستخوش تغییر واقع شده است ؛ ابتدا به ما توصیه می کند که از آن جهان چشم بپوشیم ، یا آن را – مانند ستاره شناس جمهوری ، به عنوان اولین گام برای ادراک واقعیت نامحسوس به کار گیریم ، برای ادراک « مکانی در ورای آسمان ها » که هستی واقعی به صورتی احساس ناپذیر و تقسیم ناپذیر در آن جای دارد ؛ اما بعدها به تدریج به خود طبیعت علاقه پیدا می کند . در تیمایوس می گوید جهان و آنچه در آن هست بهترین صنع صانعی است که خود خیر اعلی است ؛ جهان را عقل ، بدین صورت درآورده است تا به طور طبیعی نهایت زیبایی و خوبیِ ممکن را دارا شود . این عالم از ماده ی متغیر ساخته شده است ، و بنابراین نمی تواند ، مانند الگویی که عقل الهی در ساختن آن به کار برده است ، ازلی یا کاملاً معقول باشد . عالم صور باز هم هست و در ورای محسوسات قرار دارد ،اما اگر افلاطون درباره ی عالم طبیعت همان عقایدی را داشت که در فایدون ، فایدروس و جمهوری اظهار کرده است ، به هیچ وجه نمی توانست چنان توجه خاصی را ، نه تنها معطوف مسایل کیهان شناختی و مسایل ترکیب اتمی ماده ، بلکه همچنین معطوف جزییات شیمی ِ بنیادی ، بنیان طبیعی ادراک حسی ، و فیزیولوژی به طور کلی سازد ، که در تیمایوس دیده می شود .
به موازات این تغییرِ در موضوع بحث ، تغییری را نیز در روش او ملاحظه می کنیم . کاربرد فرضیه ، آنگونه که در فایدون و جمهوری توصیف شده است ، جای خود را به روشی می دهد که برروی هم نه غیر مرتبط با آن است و نه کاملاً تازه ، اما هدف نسبتاً متفاوتی در پیش دارد . این روش 15 ، همان روش تقسیم است که افلاطون آن را در فایدون مورد اشاره و تصویب قرار می دهد و در سوفسطایی و سیاستمدار به صورت مبسوط توضیح می دهد و با تفصیلی نسبتاً ملال آور به کار می بندد . این روش عبارت است از تعریف از راه تقسیم ثنایی 16 به شکل دیالکتیکی ، یعنی به صورت بحثی در بین دو یا چند نفر . طرفین بحث ابتدا بر سر بزرگ ترین طبقه ای ( جنس ) که معررف به آن تعلق دارد به توافق می رسند ، سپس آن را ، با افزودن وجوه تمایز ( فصل ) ، به دو دسته تقسیم می کنند ، یکی از این دو دسته را انتخاب می کنند و آن را دوباره تقسیم می کنند و همین طور ... . در سوفسطایی ، ماهیگیری با قلاب را به عنوان نمونه ای برای تمرین انتخاب می کند و بدین صورت مورد تقسیم قرار می دهد. هر دو می پذیرند که ماهیگیری با قلاب ، نوعی هنر است . هنرمندی را به دو دسته ی تولیدی و کسبی تقسیم می کنند و ماهیگیری به وسیله ی قلاب را از نوعی کسبی می شمارند . کسب ممکن است با رضایت صورت گیرد یا بازور ؛ و قس علیهذا ؛ بی تردید هدفی که این روش در پیش دارد رسیدن به نوع سافل است ، که افلاطون آن را « صورت اتمی » می نامد زیرا آن را نمی توان دوباره به جنس و فصل تقسیم کرد .
به عبارت دیگر جریان معرفت از بالا به پایین است ، یعنی از کلی به جزیی است ، و پژوهش در انجا پایان می پذیرد که به پایین ترین طبقه ای دست یابیم که نزدیک ترین فاصله را با جزیی دارد و در عین حال تعریف پذیر است .17 در بحبوحه ی نظریه ی صور ، عالی ترین واقعیات ، و واقعی ترین متعلقات معرفت ، چیزهایی بودند که باید نام وسیع ترین کلیات را برای انها برگزینیم ، و پیشرفت فیلسوف این بود که ذهن خود را به قلمروی که بیشترین فاصله را با جزییاتِ محسوسِ عالمِ طبیعی دارد متوجه سازد . سپس این روند در اکادمی به سوی کوشش برای طبقه بندی علمی نزدیک تر می شود ، کوششی که کمدی نویسان مورد استهزا قرار دادند ، و ارسطو آن را در آثار زیست شناختی خویش به اوج خودش رسانید ؛ و کاملاً گمراه کننده است که بگوییم این تکامل ، در جهت مخالف تحقق یافته است .
به موارد دیگری نیز می توان اشاره کرد که از جمله ی آنها کوششی است برای پی گیریِ ظهورِ عناصرِ فیثاغوری در فلسفه ی افلاطون که به طرز معقولی می توان آن را نتیجه ی تماس افلاطون با نمایندگان این مکتب ، هنگام دیدار او از جنوب ایتالیا در چهل سالگی ، دانست . درجه ی یقین این موارد ، متفاوت است ، و ممکن است در تعقیبِ آنچه که امروزه خطوط روشن تکامل اندیشه ی او می دانیم ، به طور ناخودآگاه تحت تأثیر آشنایی با نتایجی قرار بگیریم که از روی معیارهای سبک شناختی به دست آورده ایم ؛ معیارهایی که اینک به بررسی آنها می پردازیم .

(ج) معیارهای سبک شناختی و زبانشناختی

این معیارها مبتنی بر این فرض هستند که سبک و زبان مولف در دوره ای بس طولانی ، به صورت عمدی یا غیر عمدی ، تغییر می یابد . تغییر غیر عمدی از اهمیت والایی برخوردار است ،مخصوصاً در مورد نویسنده ای چون افلاطون که ، همان طور که گفته اند، 18 سبک خویش را از محاوره ای به محاوره ی دیگر و حتی در طی یک محاوره تغییر می دهد . این روش را محقق اسکاتلندی لویس کمپ بل در مقدمه ی خویش بر ویرایش سوفسطایی و سیاستمدار به کار بست ؛ او با محاسبات دقیق و صبورانه از راه مقایسه ی لغات ، دستور زبان ، ساختار جمله و آهنگ برخی محاورات متأخر به نتایجی در خصوص وابستگی های آنها به دست آورد . خوشبختانه تکیه گاه استواری در این مورد داریم که همان قوانین است . نه تنها دیوگنس می گوید آن کتاب با مرگ افلاطون نا تمام ماند ، و ارسطو به تأخر آن بر جمهوری تصریح می کند ، بلکه نشانه های ناتمام ماندن و عدم بازبینی در آن هست و بی تردید باید آن را آخرین اثر افلاطون بدانیم .
این روش را محقق آلمانی دیتنبرگر و پس از وی پل لوتوسلاوسکی به استقلال پی گرفتند ، اما ادعای آنها مبنی بر تعیین ترتیب محاورات با دقت ریاضی تا حدودی مبالغه آمیز بود و موجب انتقاد برخی ها گردید . ریتر این بررسی را با احتیاط بیشتر ادامه داد ؛ او برای پاسخگویی به انتقادهای تسلر راهِ فرعی پر زحمتی را پیش گرفت و آن را با موفقیت تکان دهنده ای در مورد آثار نویسنده ای جدید ، یعنی گوته ، که ترتیب تاریخی آنها از راه دیگری معلوم بود ، به کار بست . 19
موفقیت این روش مستلزم استقصای کامل کلمات و اصطلاحاتِ محاورات ، مخصوصاً کلمات و اصطلاحات کم اهمیتی چون ادات و تکیه کلام هاست ، و این کار ، حتی به کمک قاموس افلاطونِ آست( Ast's Lexicon Platonicum ) ، وقت گیر و ملال آور است . بنابراین طبیعی بود که به صحنه آمدن کامپیوتر تحرک تازه ای به پژوهشگران ببخشد ، و از اواسط 1950 کامپیوترها را نه تنها در تألیف قاموس های جدید و معجم های مولفان کلاسیک به کار گرفتند ( که خدمتی ارزشمند است ) ، بلکه در مسایل دقیقِ تاریخ نسبی و حتی اعتبار این آثار نیز از آنها سود جستند . اما ، تا آنجا که به موضوع مورد بحث ما مربوط است ، می توان به اظهار نظر یکی از کسانی که در این حوزه کار می کرد – در مورد ارزیابی دقیقِ امکانات موجود – توجه کرد : « حتی در مسئله ی دشوار ترتیب محاورات افلاطون ، پژوهش های محققاتی چون کمپ بل و لوتوسلاوسکی رضایت اکثر پژوهندگان ترتیب کلی محاورات را جلب کرده است ، اگرچه مشکلات خاصی ( مانند جایگاه تیمایوس و کراتولوس ) هنوز به حال خود باقی می ماند . » 20 نتیجه ای که متعاطیان روش نمادشناختی یا زبانشناختی در آن توافق عام دارند ( و به هیچ وجه کم اهمیت نیست ) این است که محاورات به سه دسته ی متوالی تقسیم می شوند . برخی ها تفاوت هایی دربین این گروه ها مشاهده می کنند که مشعر بر فاصله ی زمانی یا شاید وقوع حادثه ای است که در سبک نویسنده تأثیر نهاده است ، اما اختلاف نظرها درباره ی معدودی از محاورات نشان می دهد که شکاف میان آن گروه ها نمی تواند بزرگ باشد . بدین ترتیب برخی از محققان پارمنیدس و تئایتتوس را جزو گروه دوم می دانند ، 21 و برخی دیگر جزو گروه سوم ، و دسته ای نیز در آن دو مردد هستند . بی تردید از حیث محتوای فلسفی ، نمی توان آنها را از دسته ی سوم جدا کرد . 22 تیمایوس را آنها جزو دسته ی سوم می شمردند تا اینکه جی . ای.اِل اووِن در 1953 تاریخ دیگری برای آن پیشنهاد کرد ، و از آن زمان ، بحث جدی ای در خصوص آن جریان دارد .
با این قیود می توان دسته بندی کورنفورد را نماینده ی استنتاج های زیر دانست که همه قبول دارند :
1- محاورات اولیه : دفاعیه ، کریتون ، لاخس ، لوسیس ، خارمیدس ، ائوتوفرون ، هیپیاس کوچک و بزرگ ، پروتاگوراس ، گرگیاس ، ایون .
2- محاورات میانی : منون ، فایدون ، جمهوری ، میهمانی ، فایدروس ، ائوتودموس ، مکسنوس ، کراتولوس .
3- محاورات پایانی : پارمنیدس ، تئایتتوس ، سوفسطایی ، سیاستمدار ، تیمایوس ، کرتیاس ، فیلبوس ، قوانین .
درباره ی ترتیب درونی محاورات هر دوره ، در خصوص دوره های میانی و پایانی توافق قابل توجهی وجود دارد ، اما در مورد محاورات دوره ی اولیه تردیدهای زیادی به چشم می خورد .23
حالا که محاورات بدین ترتیب از راه های دیگری تقسیم بندی شدند ، به خوبی مشهود است که این دسته ها از حیث اهداف فلسفی نیز متمایز هستند . دسته ی اول بیشتر در پی موضوعات اخلاقی و در جست و جوی تعریف است – موضوعاتی که از آنِ سقراطِ تاریخی است - ، دسته ی دوم عمدتاً به مباحث ما بعد الطبیعی می پردازد ، در حالی که چهار محاوره از گروه سوم آهنگ تازه ای دارند و به نقادی هایی در هر دو حوزه ی هستی شناسی و معرفت شناسی اختصاص یافته اند . همان طور که پیش از این اشاره کردیم ، حضور سقراط نیز به موازات این روند تغییر می کند . او در دسته های اولیه و میانی ( و در تئایتتوس که جایگاه آن در این دسته متیقن نیست ) اصلی ترین شخصیت است ، اما در دسته ی اخیر ، به استثنای فیلبوس ، هیچ نقشی در اصل بحث ایفا نمی کند ، و در قوانین حتی حضور غیر فعال نیز ندارد .
بی تردید روش سبک شناختی قبول عام یافته است . ریتر فهرست های جالبی تنظیم می کند که از طرفی تشتت دیدگاه ها را در دروره ی قبل از پیدایش این روش نشان می دهد ؛ و از طرف دیگر توافق عمده ی آراء را در دوره ی پس از اِعمال آن به نمایش می گذارد . اما در این مورد دو تذکر لازم است و نباید نسبت به آنها بی عنایت بود . اولاً ، نگارش برخی از محاورات زمان زیادی طول کشیده است . مخصوصاً تألیف جمهوری و قوانین ، شاید چندین سال وقت برده است ، و برخی دیگر ، یعنی محاورات کوچک تر ، در بین این محاورات نگاشته شده است . ثانیاً ،شواهد ضعیفی نشان می دهند که افلاطون در طول حیات خویش به امرِ پیرایش و ویرایش ، اهمیت خاصی داده است . دیونوسیوس هالیکارناسوسی ، در استعاره ی نسبتاً ناخوشایندی ، می گوید : « افلاطون تا هشتاد سالگی یک آن از شانه زدن و فِر زدن و کاکل بستن بر محاوراتش کوتاهی نورزید » ؛ و این داستان را نیز اضافه می کند که پس از مرگ وی یک دسته یادداشت به دست آمد که حاوی روایت های مختلف جمله ی آغازین جمهوری بود .24 یگانه مدرکی که در دست داریم همین است . بیش از این چیزی نداریم و محققان در برابر آن واکنش های متفاوتی نشان داده اند . دبلیو .جی . رانسیمن می گوید : این « حساسیت متداول به بازنگری » « استدلال از روی شباهت های برخی فقرات با فقرات محاورات پایانی را با خطر جدی مواجه می سازد » . اما فیلد اعتنایی ندارد . او پس از توصیف کامل پژوهش سبک شناختی ، می گوید :
این بررسی های سبک شناختی هیچ موردی بر فرضیه ی ویرایشِ مجدد یا بازبینی برخی محاورات باقی نمی گذارد – فرضیه ای که مورد علاقه ی برخی محققان است .
لازم به تأکید است که این عقیده در هر موردی ، سخن کاملاً بی پایه ای است که برای تأیید نظریه ی محبوب پژوهشگر خاصی جعل شده است که با شواهد مقبول دیگر اختلاف بسیار زیادی دارد .25

(د) شواهد بیرونی و ارجاع به یکدیگر

اگر بتوان تاریخ مطلق – یا دست کم تقریبی – محاوره ای را از طریق اشاره ای که در آن نسبت به رخداد تاریخی خاصی هست ، تعیین نمود ، و یا رابطه ی بین دو محاوره را به وسیله ی ارجاعِ یکی به دیگری مشخص کرد ، حاصل این کار بی تردید یقینی تر از همه ی موارد پیشین خواهد بود .متأسفانه این موارد بسیار کم است ، و محققان درباره ی اشارات تاریخی ای که صورت گرفته است همیشه توافق ندارند . در قوانین اشاراتی درباره ی غلبه ی سیراکوس بر لوکری Locri به چشم می خورد که همه ی محققان می گویند ناظر به حمله ی دیونوسیوس دوم در حدود 356 ق.م. است ، و چون سن افلاطون در آن هنگام بالای هفتاد بوده است ، این قول با شواهد دیگر که قوانین را حاصل دوران پیری او می نمایند سازگار است . در ابتدای تئایتتوس آمده است که تئایتتوس را – که در اثر جراحات جنگ و بیماری اسهال خونی ، در حال جان سپردن است – از ارتشی که در کورینت بود بازگردانده اند ، و امروزه همه قبول دارند . 26 ، که این همان جنگی بود که در نزدیکی کورینت در 369 اتفاق افتاده بود . از آنجا که به این رخداد در گفت و گوی مقدماتی اشاره می شود ، و افلاطون تصریح می کند که این گفت و گو سال ها پس از بحث اصلیِ میان سقراط و تئایتتوس صورت می گیرد ، پس خَلط تاریخی دراین مورد وجود ندارد ، اما افلاطون در جاهای دیگر نشان داده است که به این خلط ها عنایتی ندارد . عجیب ترین نمونه منکسنوس است ، که سقراط در ان سخنرانی ای را تکرار می کند که از آسپاسیا فراگرفته است ، و در آن سخنرانی تاریخ آتن را تا صلح آنتالکیداس Antalcida Peace of ( « صلح سلطان » ) در 386 – یعنی سیزده سال پس از مرگ سقراط – تعقیب می کند . میهمانی به هزیمت مانتینیایی ها به دست اسپارتیان در 385 اشاره می کند ، اگرچه تاریخ نمایشی محاوره 416 است که در آن آگاتون به پیروزی دست یافت و میهمانی هم به همین مناسبت برگزار گردید .27
فقط همین تاریخ های بسیار محدود را می توان یقینی دانست ، اگرچه حدسیات دیگری وجود دارند که کم و بیش احتمالی هستند . برای تاریخ نسبی محاورات ، این اقبال را داریم که افلاطون در اغاز سوفسطایی به تئایتتوس و در سیاستمدار به سوفسطایی اشاره کرده است . در تیمایوس خلاصه ی برخی از قسمت های جمهوری را آورده می گوید اینها مباحثی است که « دیروز » داشتیم ( که البته چنین چیزی ممکن نیست ) 28 و کریتیاسِ ناتمام ادامه ای برای تیمایوس است . به علاوه ، در تئایتتوس و سوفسطایی می توان ارجاعات صریح 29 به پارمنیدس را ملاحظه کرد . این محاورات ، همگی ، به دوره ی نسبتاً متأخر تعلق دارند ، و در محاورات اولیه موراد مقبولی از این دست به چشم نمی خورد .
طبیعی است که محققان علاوه بر برقراری ارتباط میان خود محاورات ، درصدد ایجاد رابطه میان محاورات و رخدادهای زندگی افلاطون ، به ویژه تأسیس آکادمی و سه دیدار او از سیسیل ، نیز برآیند . من تقسیم بندی لایزگانگ را به عنوان نمونه ای از نتایج این کوشش نقل می کنم :
قبل از اولین دیدار از سیسیل : ایون ، هیپیاس کوچک ، دفاعیه ، کریتون ، لاخس ، لوسیس ، خارمیدس ، ائوتوفرون ، « تراسوماخوس » ( یعنی کتاب اول جمهوری ) ، گرگیاس .
در بیست سال بعد ( سال های اقامت در اکادمی ، میان اولین و دومین دیدار ) : منکسنوس ، ائوتودموس ، منون ، کراتولوس ، میهمانی ، فایدون ، جمهوری ، فایدروس ، پارمنیدس ، تئایتتوس .
بین دیدار دوم و سوم : سوفسطایی ، سیاستمدار
پس از دیدار سوم : تیمایوس ، کریتیاس ، فیلبوس ، قوانین 30
نتیجه اینکه ، عمدتاً در اثر تحلیل دقیق سبک شناختی یا به اصطلاح کمپ بل
« نقادی کمّی » ، توافق کلی درباره ی دسته بندی گسترده ی زمانشناختی حاصل شده است ، اما جایگاه برخی از محاوراتِ برجسته هنوز مشخص نیست و بحث جدی بر سرآن جریان دارد و حالا با این مسئله ی عملی روبه رو هستیم که ما کدامین روش را برگزینیم ، و بهتر از همه این است که از قاعده ای پیروی کنیم که « هم ترتیب تاریخی را رعایت کند و هم شرح و تفسیر هماهنگی عرضه دارد » .31 مبنای عمل ما به ناچار باید این فرض باشد که اندیشه ی افلاطون در جهاتی خاص تکامل یافته است . اگر این روش تا حدودی مستلزم داوری شخصی است ، دست کم با استفاده از نتایح کار سبک سنجان می توان آن گونه داوری ها را محدود ساخت . 32

پي نوشت :

1. محاورات منحول راجی . سویله در مجموعه های بوده ( پاریس 1390) تصحیح و ترجمه کرده است .
2. دیوگنس لائرتیوس ، 3 ، 56 تا 62 که ترتیب سه بخشی را به « برخی ، از جمله آریستوفانس نحوی » نسبت می دهد . او محتوای پنج « سه تایی » را نقل می کند و سپس می گوید بقیه ی محاورات به دنبال آنها « به صورت فردی و بدون نظم خاصی » آمده اند . او تنظیم « چهار بخشی » ها را به « تراسولوس Thrasylus » نسبت می دهد ، و معمولاً می گویند این تراسولوس همان منجم محبوب اِمپرور تیبریوس Emperor Tiberius بوده است ، اما این احتمال بسیار ضعیف است . برای من معلوم نیست که چرا گروته و تیلور او را خطیب می نامند ، اما لونگینوس ( به نقل از فورفوریوس ، زندگی نامه ی فلوطین ، 20 ) از او در فهرست کسانی اسم می برد که بر پایه ی اصول فیثاغوری و افلاطونی مشی کرده اند . در هر حال شواهدی هست که نشان می دهد ترتیب چهارتایی قبلاً وجود داشته است .
3.گروته می گوید دمتریوس فالرومی این استنساخ را انجام داده است ( 1 ، 152 ) . درباره ی دوام کتابخانه ی آکادمی و نقش آن در اصالت آثار افلاطونی ر.ک.به همان 133 و بعد ،
و فیلد 47f ( در برابر ، گومپرتس که منکر وجود کتابخانه ای است که آثار افلاطون در ان نگه داری شده باشد ) . تسلر از گروته انتقاد کرده است ، 2 ، 1 ، 444 و بعد . درباره ی تخریب آکادمی و کتابخانه ی آن ، به دست سولا Sulla در 87 ق.م. ، ر.ک.به 18f Erneuerung des Plationismus جی . ای . فیلیپ مسئله را به صورت کلی در مقاله ی خویش « آثار افلاطونی » بررسی کرده است . او طرفدارِ « متونِ آکادمیکِ کم و بیش رسمی ای » است که از قرن چهارم باقی مانده و مرجع مستقیمِ متونِ موجود در کتابخانه ی اسکندرانی بوده است .
4. برای منابع ر.ک. به تسلر 2، 1، 441 یادداشت 1 ، یالایزگانگ ، RE2365 .
5. تسلر در یادداشت های طولانی ای این داستان را مورد تشکیک قرار داده است ، و رابین و دیگران بر استدلال های تسلر اعتماد کرده اند . درباره ی انکار ملحدانه ی بقای نفس از سوی پانایتیوس ر.ک. به 184f. Rist ,Stroic Phil .
6. ر.ک: Zeller 2.1.475 ff .
7. درباره ی تئاگس ر.ک . به ج 12 ترجمه ی فارسی ، 143 یادداشت . کالوگر و فریدلندر هیپارخوس را قبول دارند .
8. برای گزارشی کامل و در عین حال موجز و روشن در مورد دیدگاه ها ( در 1926) ر.ک. تیلور ، PMW 10-16 9.Index Aristotelicus ,Arist.Opera vol .v,598 ff.
10. به میهمانی و منکسنوس به ترتیب به عنوان ، ارجاع شده است .
11. من امکان مشخص کردن تاریخ محاورات از راه مقایسه ی آنها با آثار دیگر نویسندگان را نادیده می گیرم ( از جمله کسانی که به این کار دست یازیده اند ریتر است ، حاصل این کار هم ناچیز است و هم غیر یقینی . من همنوا با فیلد می گویم : « بهتر است از این منبع اطلاعاتی بالکل صرف نظر کنیم » .
12. امروزه فقط یک محقق سراغ دارم که می گوید پروتاگوراس قبل از مرگ سقراط نوشته شده است ، و او جی . اِل . فیشر J.L.Fisher است .
13. برخی از محققان ، با وجود اینکه برداشتِ باطلِ اولینِ محاوره ی افلاطون بودنِ فایدروس را قبول ندارد ، در عین حال مایل اند آن را بر پایه ی دلایلی که دیوگنس آورده است – در زمره ی محاورات اولیه قرار دهند : آنها نمی توانند باور کنند که این چنین توصیف روشنی از عشق مادی را مردی پنجاه ساله نوشته باشد ! برای مطالعه بیشتر ر.ک. به تفسیر فایدروس در ج 14 ترجمه ی فارسی .
14. درباره ی ارجاع به پارمنیدس و سوفسطایی ر.ک. به ص 87 و یادداشت 28 کتاب حاضر .
15. افلاطون در جمهوری a 454 به « تقسیم از روی انواع » اشاره می کند و این میراثی است که از تعریف سقراطی و شاید منابع دیگر قرن پنجم به وی رسیده است ؛ اما تفصیل استادانه ی آن در سوفسطایی و سیاستمدار ، پیشرفتی تازه است .
16. افلاطون تقسیم ثنایی را ترجیح می دهد ف ولی در سیاستمدار c 287 و فیلبوس d 16 می پذیرد که گاهی ممکن است ناچار باشیم از تقسیمات ثلاثی یا بیشتر استفاده کنیم .
17. اشتنتسل به صراحت می گوید: تقسیم ، روشی است که هدف آن معین کردن انواعی است که علم طبیعی مشخص می کند « تا بدان طریق بتوانیم واقعیت جزیی را در دسترس علم قرار دهیم » . البته واقعیت جزیی در حوزه ی علم قرار ندارد ( مسئله ای که ارسطو ، فی المثل در مابعد الطبیعه 9-24 a 999 ، به طور جدی به ان می پردازد ؛ مقایسه کنید با افلاطون ، فیلبوس ، e 16 ) ، اما به نظر می رسد که افلاطون در اواخر عمر ، به اندازه ی ارسطو سعی می کند ف تا انجا که ممکن است به ان نزدیک شود . در فایدروس ( d 265 ) و فیلبوس ( e 16 ) می گوید لازم است پیش از تقسیم ، دست به جمع آوری بزنیم ،
یعنی انواع مربوط را مرور کنیم تا بزرگ ترین نوعی را به دست آوریم که معرف ما ابتدا باید در تحت آن قرار گیرد ؛ اما در عمل ( در سوفسطایی و سیاستمدار ) از آن صرف نظر می کند ، و جنس عالی را به مثابهِ امری بدیهی در نظر می گیرد .
18. گوینده ، جی .جِی . دو وریس G.J.de Vries است . او از تعدادی از محققان اسم می برد که محترمانه علیه اعتماد بسیار خام بر اینگونه شواهد هشدار می دهند ، اما ارزش کلی آن را قبول می کند .
19. منابع مربوط به تحقیق سبک شناختی بسیار است .
20. تی .ام . رابینسون « کامپیوتر و زبان های کلاسیک » این مقاله مقدمه ی مختصر و مفیدی برای موضوع مورد بحث است ،و کتابنامه ای دارد که دوره ها و خبرنامه ها را نیز آورده است .
21. به عنوان نمونه : Kapp,'T.of I.in P.'s Earlier Dialogues'55 ,Field ,o.c 67/Robin,PL.43 به علاوه اینکه کِپ فایدون و میهمانی را در پایان دوره ی اول قرار می دهد . تئایتتوس هرچه جلوتر می رود تغییری را در سبک نمایان می سازد ، و کورنفورد توجه داده است که قسمت اخیر آن شاید سال ها بعد از قسمت های اولیه نوشته شده است .
22. مقایسه کنید با فریدلندر ، Plato III,449 .
23. ر.ک . به جدول های راس در PTI2.
24. دیونوسیوس هالیکارناسوسی De comp.verb.25 .
25.Field,o.c.67f.,cf. Thompson,Meno Lix.
از سوی دیگر ، راس ، فقط با تکیه بر عبارت دیونوسیوس هالیکارناسوسی ، می گوید« مشهور است که» افلاطون « نسبت به بازببینی آثارش پشتکار داشته است » . در این مورد هیچ مأخذ دیگری غیر از دیونوسیوس در دست نیست .
26. تسلر آن را ناظر بر جنگ کورینت در 87-394 می داند ؛ دلیل عمده ی او – که مبتنی بر محتوای فلسفی است – این برداشت است که تئایتتوس بایستی قبل از فایدون یا جمهوری تألیف شده باشد –از اینجا معلوم می شود که دیدگاه ها در این موضوعات تا چه اندازه متغیر بوده است .
27. برای اطلاعات بیشتر ر.ک. به ج 14 ، قسمت مربوط به مهمانی .
28. تاریخ دقیق آن دو با اشاره به جشن خاصی مشخص شده است ( جمهوری a354 ، تیمایوس a 21؛ مقایسه کنید با کورنفورد .PTK 4f ) ، و جشن ها در روزهای متوالی برگزار نمی شدند . صرف نظر از شخصیت های نمایشی ، به نظر می رسد که گویی افلاطون از این طریق نیز بر ماهیت توهمی این ارتباط تأکید می کند .
29. دست کم برای من روشن است ؛ خوشبختانه برخی از محققان در این خصوص پشتیبان هستند . کورنفورد نوشته است که فقرات تیمایوس و سوفسطایی « به صورتی بیان شده اند که فقط می توانند ناظر بر پارمنیدس باشند » . همچنین استدلال های b 242 و بعد ، ظاهراً آشنایی با استدلال های پارمنیدس ( همان 226 ) را مفروض می انگارند . از سوی دیگر چهار تن از پنج محققی که راس طبقه بندی شان را می آورد ، پارمنیدس را موخر از تئایتتوس می دانند ، اگرچه همه شان آن را بر سوفسطایی مقدم می دارند .
30. من دسته بندی لایزگانگ را محتمل ترین دسته بندی می دانم . راس (PTI 10) محاورات مربوط به دیدارهای سیسیلی را به گونه ای مرتب کرده است که با دسته بندی لایزگانگ سازگار است ف الّا اینکه منون را متعلق به دوره ی پیش از اولین دیدار دانسته است . اِربسه Hermes 1068 p. 22 Erbse ( به تبع کپ ) تصویر دیگری عرضه می کند .
31. عبارت از ام.جی.اوبرین است : M.J.O'Brien,Socr.paradoxes83 .
32.گاتری ، دبلیو ، سی ، کی ، تاریخ فلسفه یونان ، ترجمه حسن فتحی ، تهران ، فکر روز ،1377

منبع:سایت پژوهشگران ایرانی حکمت وفلسفه




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط