تاثیر پذیری های افلاطون از آیین مغان

افلاطون فیلسوف یونانی در برخی از آثارش توضیحاتی در باب روشهای تعلیماتی و شیوه حکومتی ایران، بویژه آیینها و عقاید مغان ارائه کرده است،بطوریکه می توان احتمال داد آشنایی او با این موضوعات، تاثیراتی در برخی از عقاید و آراء او داشته است. این مقاله در یک مقدمه و سه بخش درصدد است تا این تاثیر و حدود آن را روشن نماید.
چهارشنبه، 21 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاثیر پذیری های افلاطون از آیین مغان
تاثیر پذیری های افلاطون از آیین مغان
تاثیر پذیری های افلاطون از آیین مغان





چکیده بحث

افلاطون فیلسوف یونانی در برخی از آثارش توضیحاتی در باب روشهای تعلیماتی و شیوه حکومتی ایران، بویژه آیینها و عقاید مغان ارائه کرده است،بطوریکه می توان احتمال داد آشنایی او با این موضوعات، تاثیراتی در برخی از عقاید و آراء او داشته است. این مقاله در یک مقدمه و سه بخش درصدد است تا این تاثیر و حدود آن را روشن نماید.
مقدمه: ایران و یونان: چرایی و چگونگی توجه و ارتباط دو سرزمین ایران و یونان را نسبت به هم نشان می دهد.
بخش اول: پیشقدمات افلاطون به متفکرین یونانی که قبل از افلاطون بنوعی به ایران و آیینهای آن توجهی داشته اند می پردازد.
بخش دوم: افلاطون و آیین مغان پس از افلاطون: میراث افلاطون و آیین مغان را در دوره های بعدی بویژه در دوران اسلامی بیان می کند. در پایان فهرست منابع و ماخذ آمده است.
بخش سوم: افلاطون و آیین مغان پس از افلاطون: میراث افلاطون و آیین مغان را در دوره های بعدی بویژه در دوران اسلامی بیان می کند. در پایان فهرست منابع و ماخذ آمده است.

چرا ایران و یونان بهم توجه داشتند ؟

برای یونانیان، ایران نه تنها از نظر اصالت فرهنگی و شیوه خاص تعلیماتی، بلکه از نظر شکل حکومتی و نیز شکوه دربارش، قابل توجه می نمود. آنچه این توجه را دو چندان می ساخت جریانهای فکری بود که از ایران بسوی یونان راه می یافت(1). یونانیان که همواره آیینهای ایرانی را، با علاقه مندی بسیار می نگریستند، به دین ایرانی که برگزاری آن را می توانستند در آسیای صغیر مشاهده کنند، بیشتر توجه می کردند. این منطقه آسیایی صغیر، با حضور گسترده مغان ایرانی در آن، همان منطقه ای است که شمار قابل توجهی از متفکرین یونانی از آن برخاسته اند: کاپادوکیه، پونتوس، هالیکارناس، لیدیه، کلازومنا و میلتوس. این منطقه در دوره ای نسبتاً طولانی جزو قلمرو هخامنشیان قرار داشته و توسط خاندانها و ساتراپهای ایرانی اداره می شده است(2). قرائنی در دست است که نشان می دهد ایرانیان نیز که با گشودن آسیای صغیر و بخشهایی از یونان، با آداب و عقاید یونانیان آشنایی یافته بودند، نسبت به برخی از آیینهای آنان توجهی خاص داشته اند. در سنگ نوشته معروف «گلتدس» که بزبان یونانی است، داریوش هخامنشی، ساتراپ خود را بخاطر آنکه احترام معبد آپولو را نگه نداشته، نکوهش کرده است (3) در اینجا لازم است دو نکته مهم بیان شود:
1- از آنجایی که سرتاسر سرزمینهای آسیای صغیر (فتح توسط کوروش در 546 ق.م)(4)، بابل (فتح توسط کوروش در 539 ق.م)(5)، و مصر (فتح توسط کمبوجیه در 522-525ق.م)(6)، به تصرف ایرانیان در آمده بود، بنابراین یونانیانی که به این سرزمینها مسافرت می کردند، بدون آنکه بخواهند و یا بتوانند به سرزمین اصلی ایران (واقع در شرق دجله) مسافرت کنند، می توانستند با باورهای ایرانی و آیین مغان آشنایی کافی پیدا کنند.
2- از آنجایی که هنوز در چگونگی دین هخامنشیان، بحث و مناقشه وجود دارد، این مقاله بدون آنکه بخواهد به یکسانی و یا تفاوتهای آیینهای ایرانی در آن زمان (مزدیسنا، زردشتی، آیین مغان) بپردازد، با توجه به نکات مشترک موجود میان این سه آیین، در این بررسی، از همه آنها، با عنوان کلی «آیین مغان» و یا «آیین مزدیسنا» نام برده است.

پیشقدمان افلاطون کیانند ؟

در طول نزدیک به دو قرن قبل از آنکه افلاطون به بیان آراء خود بپردازد، شمار بسیاری از یونانیان با سفر به نواحی قلمرو ایران و یا با مطالعه گزارشات کتبی که نوشته شده بود، با ایرانیان و آیینهای آنان آشنایی پیدا کرده بودند از آن میان می توان به عقاید اورفیکها اشاره کرد. آنان اصل نخستین را دهر یا زمان «خرونوس» دانسته که بیضه یا تخمی گذاشته که دو پاره می شود و خدایی دو پیکره بوجود می آورد، و بدین ترتیب انسان را موجودی می دانستند، آمیخته از عنصری الهی و آسمانی و عنصری اهریمنی و زمینی(7). در اینجا مشابهتهای بسیار دیده می شود. خدای زمان خرونوس را می توان با زروان(8)، داستان بوجود آمدن انسان را، با داستان آفرینش حیات در اوستا (9) و خدای دو پیکره را با ثنویت زردشتی یکسان و قابل تطبیق شمرد (10). فیلسوف دیگر طالس است. او که اهل میلتوس شهری در جنوب غربی آسیای صغیر و معاصر شاهان ماد و کوروش هخامنشی است، مدتی قبل از تصرف مصر توسط ایرانیان (11)، با سفر به مصر، با هندسه و ریاضیات کاهنان مصری آشنایی یافت (12)، و همچنین اطلاعات نجومی جدیدتری را از سرزمینهای شرقی تر مانند فینیقیه (اجداد طالس از فینیقیان بوده اند )(13) و بابل اخذ کرد، و همچنین تجربه فینیقیها در استفاده از دب اصغر در تعیین خط سیر کشتیها (14). مدتی بعد فیثاغورسکه بعنوان سفیری از طرف پولیکراتس حاکم ساموس به نزد آمازیس فرعون مصر (15) رفته بود، با تصرف مصر توسط کمبوجیه (525 ق.م) اسیر و به بابل برده شده و بدین ترتیب 12 سال میان مغان و کلدانیان بابل بسر برد (16). در این مدت که او فرصت یافت با مغ بزرگ «زابراتاس» بگفتگو بنشیند. فیثاغورس از کاهنان مصر تناسخ را (18)، و از مغان ایرانی ساکن در بابل، اعتقاد به دو اصل روشنایی و تاریکی در عالم وجود را(19)، اخذ کرد. این اعتقاد به دوگانگی و ثنویت حتی در برخی از نظریات پزشکی آن زمان- از آن جمله در نزد آلکماین معاصر فیثاغورس - نیز دیده می شود (20)، برخی از آراء دیگر فیثاغورس مانند ، پرهیز از خوردن باقلا(21)، همچنین پیوند میان گامهای موسیقی با فواصل میان افلاک، پیشینه ای در میان اعتقادات کلدانیان بابلی داشته است (22). این گفته او که «خروس را پرورش ده اما قربانی مکن، چرا که وقف ماه و خورشید است» (23) بخوبی اهمیت و تقدس این پرنده را در آیین مزدیسنا بدلیل آنکه برآمدن خورشید را بانگ می زند، نشان می دهد (24). هراکلیتوس اهل افسوس فیلسوف دیگر یونانی است. اینکه نوشته اند میان او و داریوش هخامنشی در باب فلسفه و حکمت، نامه نگاریهایی شده، شاید تماماً افسانه نباشد(25) (اهالی افسوس دوست او را بسبب هواداریش از حکومت ایران، از شهر خود تبعید کرده بودند) (26). بهرحال می توان اظهارات او را، که خدای شخصی و اصل نخستین «آرخه» را آتش دانسته (27)، با «اش» و «ارث» (28) ایرانی مطابق شمرد. در این زمان تراژدی نویسان یونان نیز، بویژه پس از تصرف نواحی آسیای صغیر توسط ایرانیان، در آثار خود به موضوع ایران توجه بیشتری نشان دادند. فرونیخوس (در حدود 493 ق.م) نمایشنامه «تسخیر میلتوس» و دو دهه بعد اشیلنمایشنامه «ایرانیان» را به روی صحنه بردند. همچنین برخی از یونانیان نیز در خدمت هخامنشیان بسر می بردند، از آن جمله باید به دموکدوس (29) پزشک و سکیلاکس دریانورد که در دربار داریوش اول خدمت می کردند (30)، آپولونیوس، پزشک دربار اردشیر اول، کتزیاس، پزشک و مورخ دربار اردشیر دوم و صاحب کتاب پرسیکا، پولیکریتوس پزشک دربار اردشیر دوم (31)، گزنفون شاگرد سقراط و صاحب کتاب زندگی نامه ی کوروش سیروپدی اشاره کرد. این افراد که بیشترشان سالها در ایران زمین زندگی کرده بودند، با نوشته ها و یا بیان دیده های خود، توانستند آگاهیهای مهمی را در باب ایرانیان و آیینهای آنان به یونانیان منتقل سازند. در این مورد کتاب تاریخ هرودوت با آن همه اطلاعات، یک نقطه عطف بشمار می آید. هکاتائوس از اهالی میلتوس که در باب آیین مغان مطالبی دارد (32)، و خسانتوس لیدیایی (33) که در مورد زرتشت و زمان او توضیحاتی بیان کرده است (34)، اشاره نمود. فیلسوف دیگر یونانی امپدوکلس است. از آراء او، غیر از اعتقاد به تناسخ، باید به پذیرش نوعی دوگانگی در عناصر جهان، که از آنها بعنوان دو نیروی «مهر» (=خیر) و «ستیز» (=شر) یاد می کند، اشاره کرد. همچنین بحث او در جهانشناسی، بویژه چهار مرحله آفرینشی که شرح می دهد، با مراحل آفرینش هستی در آیین مغان قابل تطبیق است(35). یکی دیگر از فیلسوفان یونانی که به جرم «مدیسموس» یعنی هواداری از ایرانیان به محاکمه کشیده شد(36) آناکساگوراس اهل کلازومنای آسیای صغیر است. فیلسوف دیگر دموکریتوس است که نه تنها به مصر و بابل سفر کرد (هر دوی این سرزمینها در این زمان جزو قلمرو ایران بودند)، بلکه به سرزمین ایران در شرق رود دجله نیز، مسافرت کرده است (37). او در مهمترین اثرش مگاس دیاکوسموس (نظام جهانی کوچک)، از الهه ای با عنوان «آثنا» بمعنای سه زایش نام می برد و می گوید «از او اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک پدید می آید»(38) جمله ای که شعار مهم زرتشت بوده است(39). از آخرین کسانی که قبل از افلاطون در یونان مطالبی مشروح راجع به آیین مغان گفته است، تئوپمپوس مورخ است. در آثار او دیگر تنها صحبت از تاثیر آیین مغان نیست، بلکه او در حال بازگو کردن مشروح اعتقادات مغان در باب ثنویت، جهانشناسی و مراحل آفرینش هستی، اعتقاد به زندگی، دوباره در آن جهان، و دیگر تعالیم زرتشت است(40). البته در تمامی این دوران طولانی،ایرانیان با تصرف تمامی آسیای صغیر و حتی برخی از مناطق یونان، و مهاجرت به این نواحی و تشکیل حکومتهای ایرانی در آنها، توانستند به میزان زیادی در آشنا کردن یونانیان با باورها و آیینهای ایرانی، موثر باشند. اما باید گفت که از شمار کسانی که از ایران به یونان رفته و آیینها و عقاید مغان را ، در آنجا بازگو کرده اند، جز یکی دو نام، کسی شناخته شده نیست. یکی از آنانکه از رهبران مغان بوده و در هنگام ورود خشایارشا به یونان همراه شاه بوده است، «اوستانا» نام دارد. گفته شده که او دست به نگارش کتابی در باب آیین مغان زده است. فرد دیگر یک کلدانی است در میان رودان که به اعضای آکادمی افلاطون- و بویژه و شاید به ائودوکسوس- (42) اطلاعاتی در باب زردشت داده است.(43)

افلاطون و آیین مغان

بخش دوم، افلاطون و آیین مغان را در سه فصل مورد بررسی قرار می دهد:
1- آشنایی افلاطون با آیین مغان چگونه بود ؟
2- بررسی آثار افلاطون و انتساب رساله ها
3- نشانه های آشنایی

آشنایی افلاطون با آیین مغان چگونه بود

افلاطون می توانسته است از طرق مختلفی با آثار و یا آراء مغان آشنایی پیدا کند. یکی از آنها مطالعه کتب و رسالات فلاسفه و مورخین یونانی قبل از خود بوده است. در بخش پیشین، فهرستی از این فلاسفه و مورخین- البته با اختصار- ارائه گردید. افلاطون با مطالعه این کتب، آشناییهایی با آیینهای شرقی و بویژه آیین مغان پیدا کرده بود. اما بنظر می رسد که این مقدار آگاهی برای فیلسوف ما، راضی کننده نبوده است، چرا که او نیز همانند شمار زیادی از متفکرین پیش از خود، راهی سفر شد تا نادانسته های خود را برطرف سازد. در حدود 395 ق.م یعنی در سی و دو سه سالگی، از سفری که به مصر کرده بود بازگشت(44). این سفر در زمانی صورت گرفته که مصریان پس از قریب به 120 سال تسلط ایرانیان ، دست به شورش زده و با سرکوب یهودیان الفانتین که هوادار ایرانیان بودند، خود را هر چه بیشتر به یونانیان (دشمنان ایران) نزدیک می سازند (45). شاید افلاطون از مدرسه فلسفی «اون» در مصر دیدن کرده باشد، مدرسه ای که هفتاد سال بعد به جایش، مدرسه یونانی- مصری «هیلیوپولیس» توسط بطلمیوس سوتر جانشین اسکندر در مصر- در عین الشمس در هشت کیلومتری قاهره – ساخته شده(46). افلاطون در برخی از نوشته هایش بویژه در قوانین و تیمائوس چنان درباره دانشها و شیوه آموزش و پرورش در مصر، و حتی رازهای تاریخی کشور خود سخن می گوید که نشاندهنده مشاهدات و اطلاعات دست اول اوست(47). اما سفر افلاطون به ایران موضوعی است مبهم و نامشخص. هر چند برخی از مورخین باستان به سفر او به «پارس» نیز اشاره کرده اند، اما بظاهر او که تصمیم به ملاقات با مغان ایرانی داشته، در میانه راه، بسبب جنگهای آسیایی،از این سفر منصرف شده است (48). بهرحال تسلط 120 ساله ایرانیان به مصر و شمار زیاد ایرانیان و مغان در آن سرزمین، به اندازه ای بوده است که افلاطون را در مصر بحد کافی با آیین مغان آشنایی دهد. از طرفی گفته می شود در واپسین سالهای زندگی افلاطون، مردی کلدانی از میان رودان بوده که به اعضای آکادمی در باب زردتشت اطلاعاتی ارائه می داده است (49). ارسطو نیز در رساله مابعدالطبیعی خود می نویسد «مغان ایرانی وفرکودس [معلم فیثاغورس] پیشروان افکار ثنوی افلاطون بوده اند» (50) قرائنی در دست است که نشان می دهد ، افلاطون در میان ایرانیان نیز، شاگردان و ستایشگرانی داشته است. گفته می شود در زمان حیات افلاطون، یک ایرانی بنام میثرانس(51) (مهرداد) پسر اورونتس (52) (اردوان؟) به سیلانیون ، نقاش و پیکر تراش مشهور سفارش ساخت یک تندیس از افلاطون را داده، و آن را در آکادمی افلاطون وقف موزه ها کرده بود (53). بنظر می رسد انکار اطلاع داشتن افلاطون از آیین مغان سخن مقرون به صوابی نباشد، زیرا این اطلاع نه تنها از مقام بلند او نمی کاهد بلکه نشانه کمال اوست. فیلسوفی که از بزرگترین شاهنشاهی زمان خود بی خبر باشد،چگونه می تواند دربارة کشورداری جمهوری و در مورد قوانین اجتماعی قوانین را به رشته تحریر در آورد. حتی شاید نسخه ای از کتیبه بیستون نیز- که داریوش می گوید نسخه هایی از آن را به همه سرزمینها فرستادم بدست فیلسوف ما رسیده باشد(54). بهرحال نشانه های دیگری نیز، از علاقه آکادمی افلاطون به دین پارسی دیده می شود. از آن جمله «ائودوکسوس» هم عصر و بنوعی شاگرد افلاطون است. او از اهالی کنیدوس یکی از کوچ نشینان یونانی در آسیای صغیر بود که مردمانش با فرهنگ ایرانی آشنایی کافی داشتند. او نیز به مصر سفر کرد و مدت شانزده ماه در آنجا بسر برده بود (55). در سفرنامه او اطلاعات بسیاری راجع به سرزمین مصر و مردم آن دیده می شود(56). او از طریق نوشته های دموکریتوس با آراء عالم بابلی «نبو-ریمانی» (57) آشنایی داشته و به نحوه ی قربانی کردن سکاها، تاریخ زردشت، اهورامزدا واهریمن و ارواح خیر و شر اشاره کرده و آیین مغان را عالیترین و سودمند ترین مذاهب فلسفی دانسته است (58).

بررسی آثار افلاطون و انتساب رساله ها

با مطالعه رسالات افلاطون دریافت می شود که در برخی از آثار او ، به موضوعات مربوط به ایران و آیین مغان بیشتر پرداخته شده است. این رسالات تقریباً مربوط به تمامی ادوار زندگی اوست یعنی آثار:
دوره اول «دوره سقراطی» از ابتدای زندگی تا حدود 390 ق.م.
دوره دوم «دوره انتقال» حدود 388-390 ق.م.
دوره سوم «دوره کمال» حدود 388 ق.م.
دوره چهارم «دوره سالخوردگی» حدود 367 ق.م تا پایان عمر. این رسالات و موارد مطرح شده در آنها از منظر آشنایی افلاطون با آیین مغان عبارتند از:
1- جمهوری: کتاب اول، عدالت، از آثار دوره زندگی اول اوست. موارد «راستگویی و پرهیز از دروغ گویی و تعریفی از عدالت به نقل از خشایارشا».
2- فایدون: درباره مُثُل و فنا ناپذیری، از آثار دوره سوم زندگی اوست. موارد: «مفهوم جهان کوچک و جهان بزرگ، مفهوم پاروسیا».
3- جمهوری: کتابهای 4-8-9-10، درباره مدینه فاضله، از آثار دوره سوم زندگی اوست. موارد: «ثنویت و دوگانه انگاری، سه جزئی بودن هستی و جامعه آرمانی، راستی و اصل خیر و خورشید، دروغ گفتن و وام گرفتن، چهار فضیلت برای کمال یافتن جامعه، حکومت یکه شاهی، سال بزرگ».
4- فایدروس: درباره ماهیت عشق، از آثار دوره سوم زندگی اوست. موارد : «سه جزئی بودن نفس، دوازده ماه و دوازده ایزدان، سخن از داریوش»
5- ثئایتتوس: درباره معرفت، از آثار دوره چهارم زندگی اوست. موارد: «خیر و شر».
6- سیاستمدار: درباره حکم راستین دانا، از آثار دوره چهارم زندگی اوست. موارد: «یکه شاهی، سال بزرگ، رد ثنویت!؟».
7- تیمائوس: درباره علم طبیعی و صانع، از آثار دوره چهارم زندگی اوست. موارد: «دمیورژ، اصل خیر، سال بزرگ، توضیحات بسیار در مورد سرزمین مصر».
8- قوانین: (درباره قوانین اجتماعی ترک آرمان مدینه فاضله جمهوری)، از آثار دوره چهارم زندگی اوست. موارد: «ثنویت، یکه شاهی، سیاست کوروش و داریوش، راستی، درباره مصر».
9- اپینومیس(59): (درباره قوانین اجتماعی ترک آرمان مدینه فاضله جمهوری)، از آثار دوره چهارم زندگی اوست. موارد: «درباره ثنویت».
10- نامه هفتم (60): درباره مثل، از آثار دوره چهارم زندگی اوست. موارد: «درباره داریوش».
11- الکیبیادس (61) اول: درباره عدل و داد، البته اصالت آن مورد شک است. اما حتی اگر اثر مستقیم استاد نباشد، درمحیط فکر آکادمی افلاطون به وجود آمده است. اگر اثر استاد باشد احیاناً از آثار دوره اول زندگی اوست. موارد: «نام زردشت، آیینهای مغان، چگونگی تربیت یافتن شاهزادگان هخامنشی».

نشانه های آشنایی افلاطون با آیین مغان

اینک مفاهیمی که در رسالات افلاطون راجع به ایران و آیین مغان آمده است بیان می شود :
الف) زردشت: پرسش اولیه در این مورد این است که چرا در کتب فلاسفه و مورخین یونانی، زمان زردشت را با زمان افلاطون مقایسه کرده و گفته اند که زردشت شش هزار سال قبل از افلاطون زندگی می کرده است. بهرحال درالکیبادس اول در مورد زردشت و تاریخ و آیین او مطالبی گفته شده است.
ب) هخامنشیان: افلاطون در قوانین ، نظام حکومتی هخامنشیان و شیوه سیاستگذاری آنان را ارج بسیار نهاده و ضمن ستایش از میهن دوستی کوروش، به نادیده گرفتن آموزش و پرورش در زمان او خرده گرفته است. در نامه هفتم نیز درباره داریوش و سیاستهایش سخنان بسیار گفته است(63).
ج) جامعه آرمانی: در جمهوری ، جامعه ی آرمانی خود را که شامل سه طبقه است- حاکمان همچون سر اجتماع (حکمت)، رزمیان همچون سینه اجتماع (شجاعت)، پیشه وران همچون شکم اجتماع (عفت) ترسیم نموده است (64). این نوع تقسیم بندی شباهت بسیار به تقسیمات جامعه ایرانی در دوران باستان دارد که در اوستا نیز به آن تصریح شده است (65) آثرون (دانایان و حکیمان)، رثه ایشتر (رزمیان)، واستریه- هوئیتی (کشاورزان و پیشه وران).
د) عدالت اجتماعی: در کتاب اول جمهوری عدالت را «نیکی کردن به دوستان و بدی رساندن به دشمنان» دانسته و این تعریف را به خشایارشا نسبت می دهد (66). آنگاه در کتاب چهارم جمهوری عدالت اجتماعی را چنین تعریف می کند: «عدالت آن است که هرکس به کار خویش اشتغال ورزد و هیچکس همه کاره نباشد. ما این سخن را بارها تکرار کرده و دیگران نیز آن را به ما گفته اند» (67). باید دانست که در ایران باستان تجاوز از حقوق طبقاتی یعنی «همه کاره» بودن گناه به شمار می آمده است (68). در باب جمشید شخصیت اساطیری ایران می نویسد همه مردم را به چهار گروه تقسیم کرد و هر گروه را گفت که مبادا جز کار خود هیچ کار کنند. چنانکه دیده می شود مفهوم عدالت در نزد افلاطون، جز آن است که در آثار پیشینیان او در یونان می بینیم. در نزد پیشینیان او، عبارت بود از مطاوعت قانون و حفظ نظم کشور، اما عدالت در نزد افلاطون، هماهنگی و تناسب خاص میان طبقات سه گانه مردم در اجتماع و همچنین میان قوای سه گانه روح در آدمی است که با مفاهیم بکار رفته در آیین مغان شباهت بسیار دارد. بویژه اصلاح «همه کاره» که افلاطون انسانها را از ارتکاب به آن پرهیز می دارد، در اوستا گناهی بزرگ و نابخشودنی بوده و نقطه مقابل دینداری و کشاورزی بحساب می آمده است(69).
ه) نوع حکومت: از نظر افلاطون در سیاستمدار بهترین حالت این نیست که قانون حکمفرما باشد، بلکه بهتر آن است که مردی برخوردار از هوشمندی یا عقلی و شاهوار، فرمانروایی کند. نظام حکومتی در شهر آرمانی افلاطون «ماگنسیا» شکلی میان پادشاهی و دموکراسی است.افلاطون فرمانروایی یک تن را که از فضیلت و فرزانگی برخوردار باشد، ترجیح می دهد. این نوع حکومت مورد نظر افلاطون شباهت بسیار به نوع حکومت هخامنشیان در ایران دارد(70).
و) شیوه تربیت: در الکیبادس اول بنقل از سقراط چگونگی آموزش جوانان را در میان ایرانیان شرح می دهد و می گوید جوان چهارده ساله را برای آموزش شاهی می سپارند که برترین مردمند: 1) فرزانه ترین 2)دادورزترین 3)پرهیزگارترین 4) دلیرترین مردم. اولی آیین اهورامزدا را ، دومی راستگویی را، سومی آموزش و پرهیزگاری را، و چهارمی دلیری را به او آموزش می دهند (71). این چهار استادی که او نام می برد همان چهار فضیلتی است که از نظر افلاطون سعادت افراد و کمال جامعه در گرو آنهاست یعنی
1- حکومت 2- عدالت 3- عفت 4- شجاعت(71). در اینجا نیز آموزه های مغان مورد استفاده و استناد فیلسوف ما قرار گرفته اند.
ز) ثنویت: اگر چه افلاطون در سیاستمدار می گوید «ما نباید بگوییم که دوگانه خدای متضاد با یکدیگر جهان را می گردانند»، (73) اما در بسیاری از رسالات دیگرش مفاهیمی مربوط به ثنویت را که مهمترین آموزه های دین زرتشت است، بیان می کند. در قوانین مرد آتنی وقتی می پرسد«علت همه امور خوب و بد، پست و شریف و سایر اضداد، یک روح است یا بیش از یکی؟» جواب می شنود: «بیش از یکی، ما نباید تصور کنیم که کمتر از دو روح در کارند، یکی عامل خیر و دیگری عامل شر» (74). این دو آلیسم را در رسالات دیگر او نیز، چون اپینومیس (75) ، ثتایتتوس(76)، جمهوری(77)، فایدون (78)، و شاید تیمائوس(79) می توان دید.
ح) راستی و پرهیز از دروغ: در جمهوری یکی از تعاریفی که برای عدالت آورده، سخن راست گفتن است. او می گوید: «حکیم کسی است که در همه حال از راستی پیروی کند، حکیم عاشق راستی است، هرگز بمقصد دروغ در اندیشه خود راه نمی دهد. چون راستی رهبر باشد، وجود بدی را در پیروان آن تصور نمی توان کرد» (80). او همچنین در قوانین راستی را اصل و سرآغاز همه چیزهای خوب می داند، و این سخنی است که بارها در اوستا درباره «اش» و کسانی که پیرو آن هستند، و یا از زبان زردشت (82)، و یا در کتیبه های داریوش در بیستون (83) ، گفته شده است.
ط) نور: در جمهوری می گوید «چشم به دو طریق و به دو علت متضاد تیره می شود، یکی در نتیجه عبور از روشنایی به تاریکی و دیگری در نتیجه عبور از تاریکی به روشنایی است»، و در ادامه می نویسد: «خورشید فرزند [اصل] خیر است» (48). نور و خورشید از آموزه های مهم در نزد مغان بوده است (85).
ی) گاه شماری و سال بزرگ: برخلاف آنکه در آن زمان در یونان سال قمری رایج داشتند (68)، و افلاطون سال شمسی را- همچون ایرانیان- مبنا قرار داده و در قوانین می نویسد «قانون باید برای هر روز یک جشن و در مجموع 365 جشن تعیین کند» (87). همچنین سال بزرگ آنچنانکه فیلسوف ما در بسیاری از رسالات خود بدان اشاره کرد، 56 هزار سال است(88). این عدد منشاء شرقی، بویژه بابلی و ایرانی دارد و با جهانشناسی و مراحل آفرینش هستی در آیین مغان قابل تطبیق و بررسی است (89).
ک) تناسخ: افلاطون کاملاً تناسخ را باور داشته است. او در جمهوری می نویسد: «روحی که بر شهوات جسمانی چیره نشود، در زایش دوباره شکل مادینه به خود می گیرد و اگر در زندگی زمینی همچنان به آلودگیهای شهوانی و جسمانی ادامه دهد، پس از مرگ در پیکر جانوری جان می گیرد. در تیمائوس نیز می گوید«جانداران بالدار و آبزی و خشکی و زنان، همگی از مسخ شدن انسان جنس مذکر، طی تناسخ و در نتیجه عدم پیروی از قانون سرنوشت پدید آمدند. سپس ادامه می دهد... اگر طی زندگی دوم نیز روی از بدن برنتابند، هر بار در کالبدی حیوانی که حیث خلق و خوی شبیه اوست در خواهد آمد و پیوسته از کالبدی به کالبدی دیگر خواهد رفت (90).
ل) چشم جان: افلاطون در جمهوری می گوید «جان هر کس دارای چشمی است... که از هزاران چشم تنی بسی ارجمند تر است زیرا حقیقت را تنها به یاری آن می توان دید». این بیان در باب چشم جان، به توصیفی که در اوستا بیان شده است، شباهت بسیار دارد(91). البته شباهتهای دیگری نیز میان برخی آراء افلاطون با آیین مغان در ایران باستان بیان شده است که توضیح آن در این مختصر نمی گنجد(92).

افلاطون و آیین مغان پس از افلاطون

برخی از محققین از علاقه آکادمی افلاطون در دین پارسی، بعنوان موضوعی که بیش از حد مورد غفلت قرار گرفته است، یاد می کنند (93). با این حال ، برخی از اندیشه های زردشتی که نزد افلاطون نیز مورد قبول واقع شده است از جمله موضوع ثنویت را، می توان در نزد شاگردان او که پس از او به ریاست آکادمی نیز رسیدند، همچون اسپیوسیپوس(94)، کسنوکراتس(95)، و هرمودوروس (96) دید. در ایران، فلسفه افلاطون لااقل از عهد ساسانیان مورد توجه بعضی اندیشه وران واقع شده بود. وقتی که به فرمان امپراتور روم شرقی یوستینیانوس، و به سال 529 م مدرسه فلسفه آتن تعطیل شد. هفت فیلسوف نو افلاطونی به دربار ایران پناه آوردند (97). انوشیروان پادشاه ساسانی آنان را به مرکز علمی جندی شاپور (در خوزستان)(98) فرستاد. گفته شده است که این فیلسوفان اثار بسیاری را از افلاطون از آن جمله رساله های تیمائوس، فایدون، گورگیاس و شاید رساله های دیگر او را به امر پادشاه ایران به پهلوی ترجمه کردند (99). اینکه درباره «تنسر» روحانی زردشتی زمان اردشیر بابکان ، مسعودی مورخ مسلمان می گوید ، افلاطونی مذهب بود ، نشانه نزدیکی آیین زردشتی با آراء افلاطون از نگاه این مورخ قرون اولیه اسلام است . (100) مقارن شروع نهضت ترجمه و در اوایل عهد عباسی (101) چنانکه از اقوال ابن الندیم (102) و ابن ابی اصیبعه (103) و قفطی(104) و دیگران برمی آید ، تعداد قابل ملاحظه ای از آثار حکمای یونانی – از جمله افلاطون – از یونانی و سریانی و پهلوی به عربی ترجمه شده بود . پاره ای از این آثار بعدها توسط حکمای اسلامی همچون کندی (105) ، رازی (106) ، فارابی (107) ، و نیز گروه اخوان الصفا ( 108) مورد شرح و تفسیر و تلخیص قرار گرفت . با ظهور فلاسفه اشراقی که خود را پیرو و الهام گیرنده از افلاطون می شمردند ، موضوع نزدیکی آراء افلاطون و زرتشت بصورت جدی و موکد مطرح گردید . چهره های معروف در آثار شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی (109) عبارتند از افلاطون و زرتشت . او میان آیین مغان ایران باستان و آراء افلاطون تفاوت مهمی نمی بیند و می نویسد :
در ایران باستان امتی بود که از طرف خدا اداره می گردید ، من اصول عالی عقاید آنان را که نور بود و تجربه افلاطون و اسلافش نیز آن را به مرحله شهود رسانیده بود در کتاب خود موسوم به حکمه الاشراق احیاء کرده ام . (110) مهمترین مشخصه در مکتب اسراقیون که به « افلاطونیان ایران » نیز معروف شده بودند ، تفسیر مثل افلاطونی بر پایه فرشته شناسی زردشتی ( امشاسپندان ) است . (111) در اینجا عقاید زردشتی با آراء افلاطونی بنحو چشمگیری پیوند می خورد . در قرون بعدی نیز جنین نگاهی را می توان دید ، چنانکه میر سید شریف جرجانی در التعریفات زردشت و افلاظون را در خور تقدیس دانسته است . (112)
صدرالمتالهین (113) نیز در کتاب اسفار بمناسبت بحث در عاقل و معقول و عقل ، از افلاطون الهی نقل می کند که عالم دو گانه است : عالم عقل که مثل عقلیه در آن است و عالم حس که اشباح حسیه در آن جای دارد و عالم اول را « کلیس » و عالم ثانی را «کایس» خوانند . همین تفاوت دو عالم عقلی و حسی را بصورت تفاوت دو گونه تعلیم از افلاطون نقل می کند و مفهوم «لیسیه» و «ایسیه» را بر اساس آموخته های خود تفسیر می کند . (114) و (115)

پي نوشت :

1.Starbo . x1 .x532:Anderson _ cumont _cregoire(1903- 1910) 1-111.
2.Haeger (1962)،pp. 131-136: duchsne – gillemin(1953)pp.85-103: Ibid(1962)pp.23-28:burnet (1930) p .16.
3.Meiggs-lewis (1980) no.12.
4. Herodot ، 1 . pp . 70-80، 140-169
5.Ibid ، 1.pp.189-191
6.Ibid . 111.pp.1-40
7.Diodoros ، 111،pp.65:Diogenes laertius ، 1 ، p، 119 diels (1964) 1 ، p .12-13
8.Zarvan = zurvan
در باب زروان ر.ک :وندیداد ،فرگرد 19،بندهای 19،16،13 و پسنا ،هات 72 ،بند10.
9. یک دوره 12 هزار ساله شامل 4 دوره سه هزار ساله است . گزیده های زادسپرم، فصل اول ، بندهای 8-12 و 26 در مورد آفرینش گاه ،تخمه و گیاه و نخستین جفت انسانی مشی و مشیانه ر.ک :بندهشن ک اول ،54 ک دوم1-20 ک سوم، 13-24،ک چهارم ،27.
10. در باب بحث خوب و بد در اوستا ، ر . ک سینا ، هات 30 ، بند 3 ، بحث تاریکی و روشنایی ، گزیده های زادسپرم ، فصل 3.
11. Herodot ، 1،p.70.
تصرف زمین مصر در فاصله سالهای 522-525 ق . م توسط کمبوجیه پسر کوروش صورت گرفت .
12.Ibid ، 1،p.178.
13.Ibid ،111،pp.1-40.
14.Diels (1964)x1، A 11-16.
15. Amasis حدود525-568 ق.م ،پنجمین فرعون سلسله بیست و ششم مصر . در آن زمان رفت و آمد میان میلتوس و مصر بدلیل ایجاد مهاجر نشین یونانی به نام نوکراتیس Naucratis آسانتر شده بود . این شهر را آماسیس جهت ارتباط بیشتر با نواحی شمالی تر، در کنار یکی از شعبه های رود نیل و در نزدیکی اسکندریه کنونی برپا کرده بود .
Cieero ، V ،29،87: Dioorus ،1،p.98:dioggenes lacrtius ، V111 ، p .13.
16. Valerius maximus ،v111،2: Plinus،xxx،12
17. Zabratas تلفظ یونانی شده نام زردشت است . البته نه زردشت پیامبر ، بلکه احتمالا نام موبدی به این نام در دوره های متاخرتر است و شاید بدین خاطر است که فیثاغورس را شاگرد زردشت دانسته اند .
Plutarck،chapter11،2.
18.Herodiot ،11،p.123:Diogenes laertius ،1،p.8.
19.Ross (1924) A2،A5،407 ،986b-987 a.
بر اساس متافیزیک ارسطو « هماهنگی آمیزشی از اضداد است».
20. Diogenes lertius ،v111،p.83:diels(1964)xxIV ،pp.5.11.
21.Diels (1964) vI، c 58.
براساس گزارش پامیلیخیوس Lamblixos فیلسوف و پایه گذار مکتب نو افلاطونی ( درگذشت 330.م)
22.Oُ connor (1985)pp.6-7.
23.Diels (1964) vI، c 58.
24. هنوز بسیاری از زردشتیان خوردن گوشت خروسی را که بانگ می زند ، روا نمی دارند . در این مورد
ر . ک یشتیا ، بخش نخست ،ص 520-521 .
25. بر این اساس داریوش از او خواسته بود تا به ایران سفر کند ، هر چند حکیم ما نپذیرفته بود .
Diogenes laertius ، IX ،PP.13-14
26. نام او هرمودوروس HERMODOROS بود .
Diogenes laertius ،IX،pp .1-12
27. Ibid ،IX ،pp،7-8 ،diels ، (1964 ) xxII ،pp،5-21.
28.Asa به معنای راستی ، درستی و پاکی است . Aria نیر به همان معانی است و در اسنجا بیشتر به معنای موافق قانون ایزدی و دستور پارسایی به کار میرود . پسنا ،هات7، بند 1.
29. Democedes حدود 285-521 ق.م . در این مورد نگاه کنید به :
Herodot ،iii،pp،125-138
30.Herodot، III،p.102،IV،p.44:strabo،XIV،pp.2،20.
31. polycritos ر.ک:
plutrack،artaxerxes،XXI.
32. Herodot ،II،p.134:multon(1913) p.417،no 2.
33.Xanthus حدود 410-470 ق . م او اهل لیدیه در آسیای صغیر بود که در آن وقت جزو قلمرو امپراتوری هخامنشی به حساب می آمد . خسانتوس را شاید بتوان قدیمی ترین نویسنده یونانی دانست که از زردشت نام برده است .
34.Strabo،I،p.49:messina (1930) pp.36-41.
35.Diogenes laertis ، VIII ،pp.51-67:diels (1964) XXXi ،pp.1-86.
مقایسه کنید با :
گریده های زادسپرم ، فصل اول ، بندهای 8-12 و 26 در مورد آفرینش گاه ،تخمه و گیاه و نخستین جفت انسانی مشی و مشیانه ر.ک :بندهشن ک اول ،54 ک دوم1-20 ک سوم، 13-24،ک چهارم ،27.
36.Diogenes laertius ، anaxagors ، pp.59-60.
37.Diogenes laertius ، IX،pp.34-37::burnet (1930) ، I،pa. 195.
38. Diels (1964) ،LXVIII،pp.35-165.
39. مقایسه کنید با یسنا ،هات 45،بند 2.
40. Diogenes laertius،I،8،plutarck ،Isis&osiers ،XLVI-XLVII، benveniste(1929) pp.71-72.
41.Plinius ،XXX،p.81.
42. eudoxu در حدود 355 یا 347-408 یا 400 ق . م در مورد او ر . ک : به توضیحات ص 5 و یادداشتهای 91 به بعد .
43. Jaeger (1923) p.133.
44. Diogenes laertius ،plato ،VIII،IX،cieero ، v،29.
45.Diodorus ،XI،PP،71-74،Herodot ،III،p،7: Thucydid ، I ،pp.104-110.
46.Draper (1876) ، I ،pp،189-191 : tarn (1927) pp.146-149.
47.قوانین ، E 656 .
48. Diogenes laertius ، III ،p.7:plinius ،XXX،pp.1-2.
پلینی معتقد است که افلاطون به این سفر رفته است .
49.Jaeger (1923) p.133.
50.Metaphysics ،1091، b 8-13 :Diogenes laertius ، I ، p .8.
51. Mithranes در مورد این شخص اطلاعات درستی در دست نیست . اما شاید او همان میترانس از شاهان ارمنستان در دوره هخامنشیان باشد که مابین سالهای 331-317 ق.م حکومت کرده است .
52. Orontes ،شاید او همان اورونتس دوم از شاهان ارمنستان در دوره هخامنشیان باشد که مابین سالهای 344-331 ق.م حکومت کرده است . ر. ک : یادداشت پیشین .
53.Diogenes Laertius VIII،p،.25:justi(1963) p.235.
54. کتیبه بیستون ،ستون چهارم ،سطرهای 88تا92 ،ر.ک:
Sharp(1961) p.70
55.diogenes laertius ، VIII،oo.86-90:strabo،II،p.14.
کفته اند که رساله اوکتااتریس ، Octaetris یا دوره هشت ساله گاهشماری خود را در این ایام که در محضر کاهنان مصری بوده ،فراهم کرده است . همچنین به نظر می رسد در آنجا از طرف آگسیلائوس دوم Agsilaus II ( در حدود 360-444 ق.م ) پادشاه اسپارت ، با نختانیبف دوم Nextanibef II ( در حدود 360-341 ق.م ) پادشاه مصر به مذاکرات سیاسی پرداخته است .
Huxley (1963) pp.83-96.
56.منظور رساله جغرافیایی « GES PRIODOSدور [ مدار] زمین » است . از مصر در کتاب دوم آن رساله سخن گفته است .
Lasserre(1966)ff 287-299.
57.Nabu - Rimani حدود 500 ق .م .ر . ک:
Huxley (1963) pp.83-96.
58. Lasserre (1966)ff 303 Huxley (1963) pp.83-96.341.
59. Epinomis ، در باب انتساب این رساله به افلاطون اختلافاتی میان محققین وجود دارد . Praechter و نیز Taylor این رساله را اصیل و موثق می دانند ، اما Jaeger آن را نه اثر افلاطون بلکه اثر شاگرد او فیلیپ اوپوسی می داند .
Copleston (1971) p.194 : taylor (1926) p . 497 : jaeger (1934) p.132:Diogenes Laertius ،III،P.37.
60.Epistles یا نامه هایی که از افلاطون به جای مانده ،سیزده عددند. نامه هفتم که شاید مهمترین این نامه ها نیز باشد ،پس از کشته شدن دیون Dion از دوستان افلاطون (354ق.م ) نوشته شده است
61.Alcibiades ، سیاستمدار آتنی ( حدود 404-405 ق.م )که مدتی نزد سقراط درس خوانده بود . دو رساله از رسالات منتسب به افلاطون به نام اوست . الکیبیادس اول و دوم .انتساب رساله الکیبیادس دوم به افلاطون و اصالت آن به طور کلی توسط محققین رد شده است ، اما در باب اصالت الکیبیادس اول هنوز بحث و گفتگو در میان است . تیلور معتقد است که این رساله حتما اثر یکی از شاگردان افلاطون به نام آیسخینس aeschines ( حدود 389-314 ق .م ) است . این عقیده را پراشتر نیز دارد . از طرف دیگر محققینی چون کروآزه و بنونیست این رساله را اثر افلاطون شمرده اند .
Taylor (1926) p 13 : praechter (1926) p.199:copleston (1971) p.194:Diogenes laertius ، I ،p . 173: croiset - bobin ، p .270: benveniste (1929) ،chap ،I.
62. پلینی (24-79 م) مورخ و طبیعیدان مشهور رومی می نویسد « ائودوکسوس و ارسطاطالیس [ هر دو از شاگردان افلاطون ] زمان زردشت آورنده آیین مغ را که عالیترین و مفیدترین فلسفه است ، شش هزار سال پیش از مرگ افلاطون دانسته اند» . این عدد شش هزار سال شاید از تعالیم مغان گرفته شده باشد. مغان سال کیهانی را 12 هزار سال ( شامل دو قسمت شش هزار سالی ) می دانستند که دوران نخستین آن با ظهور زردشت مشخص شده بود . در این مورد ر. ک :
گزیده های زادسپرم ، فصل اول ، بند های 8-12 ،26 در مورد آفرینش گاو ،تخمه و گیاه و نخستین جفت انسانی مشی و مشیانه ر.ک : بندهشن ک اول ،54،ک دوم ،1-20،ک سوم،13-24، ک چهارم ،27.
Plinius ، XXX، pp ، 1- 2 : Jackson (1928) .p .151
63. Laws ،pp ، 693 -695 ،701 E : Epistle ، pp، 326-350.
64.Republic ، pp ،402-418.
65. یسنا ، هات ،11 ،بند6،هات13، بند 3 .
66.Republic ،I، p ، 336.
67.Republic ، I ، p ، 433.
68.یسنا ، هات 11 ، بند 6 .
69. Jaeger (1965) I ، pp . 105 -106 ،443 ، note 23 .
70. Politicus . pp .292 -303 : Republic ، p . 494 : Laws ، pp . 708 ،757 .
71 Alcibiades ، I ،P .122.
افلاطون فرزانه ترین را سophotatos ماخوذ از Sophia ( حکمت و فرزانگی ) ، دادورزترین را Dikaiotatos ماخوذ از Dikaiosyne ( عدالت و داد ) ، پرهیز گارترین را Sophronestatos ماخوذ از Sophrosyne ( عفت و تقوا ) و دلیرترین را Andreiotatos ماخوذ از Andreia
( شجاعت و دلیری ) نام داده است .
72.Republic ، IV ،pp . 309 ، 431-434 .
73. Politicus ، p . 270.
74. Laws ، pp . 896-897 ، 961 .
75. Epinomis ، p .988
76. Theaitetos ، p ، 176.
77. Republic ، p .431.
78.Phaidon ، p . 270 .
79. Timaeus ، pp . 28-30 ، 41 ، 48 ، 69 .
80. Republic ، pp ،485-501 .
81. Laws ، V ، p.730.
82 . یسنا ، هات 7 ، بند 1 و هات 43، بندهای 7و8 .
83. کتیبه بیستون ، ستون چهارم ، سطرهای 33 تا 69 . ر. ک .
Sharp (1961) pp . 64-68 .
84 .Republic ، pp . 504 – 518 .
85 . گزیده های زادسپرم ، فصل اول ، بندهای 1-2 .
86. Bickerman (1969) pp.38-41 : Pannekock(1961)pp.107-108 .
87.Laws ، p .828 .
88.Republic ، 546 : Politicus ، p .270.
89 . محایبه طول سال بزرگ از نظر افلاطون ، بر اساس سه عدد 3 ، 4، 5 ( کوچکترین اعداد اصلی نشاندهدنده اضلاع یک مثلث قائم الزاویه از قضیه فیثاغوریان ) است که در هم ضرب شده اند 60=5×4×3 و نتیجه چهار بار در هم ضرب شده که می شود3600 و سپس این رقم در خود یعنی3600 ضرب شده که نتیجه آن عدد 12960000 می شود . حال اگر این عدد را بر روزهای سال شمسی که 360 است تقسیم کرد ( بدون احتساب 5 روز آخر سال = پنجه دزدیده ) عدد 36 هزار به دست می آید . این عدد در حساب شصت گانی (ستینی ) سومریان و بابلیان از توان چهارم خود به دست می آید12960000= 60×60×60× 60 .
ر . ک : سارتون (1336) ج 2 ، ص 467 .
90. Timaeus ، pp ، 41،90: Republic ،pp.613-621: Politicus ، p، 272 : Phaidon ،pp،109-114 .
91. Republic ، pp . 527 -540 .
مقایسه شود با یسنا ، هات 31 ، بند 8 و هات 33 ، بند 6 .
92. مانند آموزه مشارکت نزد افلاطون که معنای حضور کل در جزء دارد و او آن را «پاروسیا» می نامد . برخی از محققین این آموزه را با تعالیم زردشت دربارة تجلی خداوند در مخلوق « آکا » در ارتباط می بینند . و یا شباهتی که پالیرو میان واژه دئنا Daena که ریشة آن بمعنای «دیدن» است در اوستا ، با واژه آیدوس Eidos که ریشه آن نیز به همان معنی است در نظر افلاطون ، و یا شباهتی که پانوسی میان بغ Bega با واژه های ، Vi – baxs ، Sarika ، Methexis بکار رفته توسط افلاطون می بیند .
ر . ک : پانوسی ، استفان ، تاثیر فرهنگ و جهان بینی ایرانی بر افلاطون ، ص 10 ، 70-95 .
93. Jaeger (1962 ) pp . 131-134 : Guthrie (1969 ) pp . 491 -492 .
94. Speusippus حدود 339-410 ق.م فرزند Potone خواهر افلاطون که پس از مرگ دائی خود به ریاست آکادمی رسید . ر . ک :
Diogenes Laertius ، IV ،pp ،4-5:Jaeger (1962) p.110: Praeehter (1926) p . 343: Gutherie (1969) pp .491 -492.
95 . Xenoerates حدود 314-395 ق .م پس از مرگ اسپیوسیپوس به ریاست آکادمی رسید . ر.ک:
Diogenes Laertius ،IV،8-14: Guthrie (1969) ، pp . 491-192.
96. Hermodorus اهل سیراکوس که نباید او را با هرمودوروس دوست هراکلیتوس ( یادداشت 38 ) اشتباه کرد . او در یک رساله مربوط به ریاضیات ، علاقه مندی خود را به آیین مغان ایران ابراز کرده و نظریه ای را درباره تاریخ زردشت و ریشه شناسی یونانی نام او عرضه کرده است . ر . ک :
Diogenes Laertius ، I ، pp . 2- 8 ، II ، p . 106 ، III ، p. 6 :Guthrie (1969) pp.491-492 .
97. سیمپلیکیوس Simplicius اهل صقلیه ، دیوگنس Diogenes ، هرمیاس Hermias ، یولالیوس Eulalios ، پریسکیانوس Priskianos ،داماسکیوس Damaskios ، ایسیدوروس Isidoros ، اینان بسال 531 م به ایران آمدند . انوسیروان شخصا با بعضی از این فیلسوفان خاصه پریسکیانوس مباحثاتی داشت . این فیلسوف کتابی در پاسخ به پرسشهای پادشاه نوشت که نسخه خطی آن را در کتابخانه
Saint - Gernia پاریس Bywater بسال 1886 در برلین با حواشی و توضیحات چاپ کرده است . 31-30 . II ، Agathias .
98.گندی شاپور Gunde Shahpuhr . کرسی خوزستان در زمان ساسانیان که بزرگترین مرکز علمی و طبی آن زمان ایران در آن ساخته شده بود . به گفته مسعودی در مروج الذهب پادشاهان ساسانی تا زمان هرمز پسر نرسی در آن جا اقامت داشته اند . جندی شاپور در قرون اولیه اسلام هنوز آنقدر اهمیت داشت که بتواند بخش مهمی از فرهنگ ایران باستان را به دوران اسلامی منتقل سازد . البته این شهر به مرور زمان از میان رفته و بجای آن در دوران صفویه روستایی به نام شاه آباد ساخته شده که امروز در 18 کیلومتری جنوب ذزفول بسوی شوشتر قرار دارد . مسعودی ، ج 2 ، ص 175 .
99. Agathias ،II،pp . 28-29.
100. مسعودی .
101. دوره اول ترجمه در عصر عباسیان از زمان خلافت منصور ( دومین خلیفه عباسی 136-158 ق ) و بنای بغداد آغاز شد و تا پایان خلافت هارون ( پنجمین خلیفه عباسی 170-193 ق ) ادامه یافت .
102. ابن الندیم ، الفهرست ، ص 348-378 .
103. ابن ابی اصیبعه ، عیون الانباء فی الطبقات الاطباء ، ج 1، ص 36 ، 206-215 ، 245 .
104. قفطی ، علی ، اخبار الحکما ، ص 26-27 ، 56-55 ، 68-76 ، 240 -247 ، در یکی از قدیمی ترین فهرستهای رسالات اسلامی که در سال 241 و 242 ق ، توسط مترجم بزرگ آن زمان حنین بن اسحق ( 194-200 یا 206 ق ) نوشته شده و در آن آثار جالینوس که بزبان سریانی و عربی ترجمه شده اشاره کرده است ( نسخه منحصر بفرد کتابخانه ایاصوفیه به شماره 3631 ) ، نام دو رساله فی آراء بقراط و فلاطن و جوامع کتب افلاطون دیده می شود . ر . ک : محقق ( 1368 ) ص 387-379 .
105. ابو یوسف یعقوب بن اسحق الکندی ، حدود 185-252 ق . م در رساله ای به نام العقل فی النفس به بررسی آراء افلاطون و دیگر فلاسفه قدیم پرداخته است . ر . ک : ابن الندیم ، ص 365-357 : قفطی ، ص 240-247 : ابن ابی اصیبعه ، ج 1 ، ص 206-214 .
106. محمد بن زکریای رازی ، حدود 313-251 ق . رازی از میان فالاسفه قدیم یونان بیشتر از همه متوجه افلاطون و متاثر از اوست و در کتاب الطب الروحانی خود از او بعنوان « سرور فیلسوفان و بزرگترین آنان » یاد می کند . رازی رساله تیمائوس افلاطون را شرح و تفسیر کرده و در رسالات دیگر خود همچون فی الفلسفه القدیمه نقص کتاب فرفوریوس الی انابوالمصری ، کتاب فی العلم الالهی علی رای افلاطون را بازگفته است . ر . ک : محقق (1368) ، ص 99-105 ، 142، 155-161 .
107 . ابو نصر محمد بن محد ، حدود 339 -259 ق . او در فلسفه به آراء افلاطون و ارسطو توجه بسیار کرده و سعی در تطبیق عقاید آن دو داشته و بدین جهت کتاب المجمع بین الرایین را نوشته است . او همچنین در رساله آراء اهل المدینه الفاضله به آراء افلاطون توجه داشته و در رساله فصوص الحکم برای اثبات توحید ، بیشتر به اصول عقاید نو افلاطونیان و عرفا نزدیک شده است . ر . ک : فارابی ، رساله فی آراء...... ص 105،20-27، 46-67 ، همو، الثمره المرضیه ، ص 4-10، 26-55 ، 72-77 ، مقایسه شود با : ابن الندیم ، ص 368 : قفطی ، ص : 182-184 : ابن ابی اصیبعه ، ج 2، ص 134 -140 .
108. اخوان الصفا و خلان الوفا گروهی از حکمای قرن چهارم هجری می باشند که در صدد نزدیک ساختن جکمت یونانی با دین اسلام بوده اند . ابوحیان توحیدی در حدود 373 ق نام برخی از مصنفین این گروه را برده است . اینان به بررسی آراء فلسفه قدیم همچون فیثاغورس و هرمس و ارسطو پرداخته اند ، اما سقراط و افلاطون را بر دیگران ترجیح داده اند . آنان از مثل افلاطونی متاثر بوده و در زمینه علم اعداد ( ارثماطیقی ) به فیثاغورس و نیکوماخوس و افلاطون وابسته اند ، همچنین در باب تعلیم و تربیت نوجوانان فکر « عشق افلاطونی » را پذیرفته اند . ر . ک : الرساله الجامعیه ، ج 1، ص 24-33 ، ج 2 ، ص 232 ، ج 3 ،
ص 35 ، ج 4، ص 170-173 . مقایسه شود با : قفطی ، ص 58 به بعد : بیهقی ، ص 21،64.
109. شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک، صوفی و فیلسوف بزرگ قرن ششم هجری ، متولد 549 در سهرورد زنجان ، مقتول در شهر حلب در 587 ق به سبب اظهارات و عقاید خویش ، بهترین ماخذ درباره او کار مرید و مفسر آثار وی شمس الدین شهرزوری است به نام نزهه الارواح و روضه الافراح .
110. مقدمه حکمه الاشراق ، ص 5-13، او در این مقدمه پس از اشاره به افلاطون بصورت «افلاطون الهی استاد فلسفه من » پایه و اساس حکمت اشراقی را دو اصل نور و ظلمت می داند که بوسیله حکمای ایرانی بنا شده است .
111. حکمه الاشراق ، ص 130-160 ،199-210، مقایسه شود با سه رساله ( تلویحات ، مقاومات ، مطارهات ) ص 502-503، .
112. جرجانی ، میر سید شریف علی ، التعریفات ، ص 39-42 .
113. صدرالدین محمد بن ابراهیم معروف به ملاصدرا متولد شیراز در حدود 979 ، فوت در بصره هنگام سفر به حج در 1050 ق . فیلسوف بزرگ دوران صفویه و بنیانگذار سومین مکتب اصلی فلسفه اسلامی یعنی « حکمت متعالیه » است که از دو مکتب دیگر – حکمت مشائیه و حکمت اشراقیه – متمایز است . ملاصدرا که یکی از آثار خود را به نام الحکمه العرشیه در شرح حکمه الاشراق نوشته است . ضمن ارج نهادن به او ، همچون سهروردی به فلسفه قدیم از جمله افلاطون توجه کرده و دلایل سهروردی را در اثبات وجود مثل افلاطونی و ارباب انواع پذیرفته و در تقسیم مراتب وجود به طولی و عرضی از طرح فرشته شناسی حکمه الاشراق سود برده است . ر . ک : نصر (1365) ، ص475-505 .
114.بصورتهای «ایسیتها» و «هومویس الایسیات » و «الابداع تاییس الشیء» ،«فالتاییس»،
«فمویس الاشیاء»،«صوره الایس باالایسیه». الحکمه المتعالیه ، ج 5 ، ص345-346 مقایسه شود با : آشتیانی ، ج 1 ، ص 208 . در اصطلاحات فلسفه اسلامی دو واژه «ایس» و «ایسیه» به جای موجود و وجود ( هستی و هستنده ) بکار رفته است . ایشان واژه «ایس» را از کلمه عربی «لیس» که معنای نیست می دهد مشتق و آن را از دو جزء «لا» و «ایس» مرکب دانسته و بدینسان با حذف «لا» جزء دوم یعنی «ایس» را به مفهوم هست و هستی و نیز واژه «ایس» را به معنای هستنده بکاربرده انده و همچنین اسم مصدر از آن به شکل «ایسیه» ساخته اند . بنظر می رسد تعبیر لیسی در معنای لاوجودی و ایسی در مفهوم وجودی در نزد حکمای پیشین نیز سابقه داشته است . چنانکه کندی از «ایس» به معنی موجود استفاده کرده و «ایسات» را در مفهوم موجودات _ در مقابل لیس به معنی لاموجود _ بکار برده است . چنانکه در تعریف «ابداع » گفته است که آن عبارت است از«تاسیس الایسات عن لیس» که پیداست از کلمه خارج از استعمال «ایس» مصدر «تاسیس» هم ساخته است ، هر چند ممکن است مترجمان قدیم سریانی در نقل مفهوم وجود و لاوجود برای حفظ تشابه و توازن ، لفظی با لفظ معمول «لیس» بمعنی لاوجود از لفظ یونانی «اوسیهOusia» - که در عین حال هم جوهر و هم وجود ثابت و لا یتغیر را می رساند – واژه «ایس» را بر همان وزن ساخته باشند یا با این عنوان که واژه «لیس» می بایست نفی «ایس» باشد ، آن را در مقابل واژه «لیس» شایع کرده باشند .
ر.ک:ابوریده ، رسائل کندی ، ص 20-21 ،ابوحیان توحیدی، الامتاع و الموانسه، ج 2 ، ص 18 ، خراسانی ، نخستین فیلسوفان یونانی ، ص 82 ، زرین کوب ، افلاطون در ایران، با کاروان اندیشه ، ص 224-227 .
115 – مجموعه مقالات همایش جهانی حکیم ملاصدرا ، تهران ، بنیاد حکمت صدرا ، 1383 ،
صص 238-220

منابع

- Agathias ،1828، Historiarum Libi quingue ، Bonn .
- Anderson ، H.G.C-Fr.Cumont-H.Gregoire،1903-1910،Studia Pontica ، I-III .
- Anklesaria ،B،T،1908،The Bundahishn ،Bombay.
- _________ ، 1964، vichitakiha- i – Zatsparam ، Bombay .
- Benvineste ، E ، 1929 ، The Persian Religion According to the Chief Greek Texts ، Paris .
- Bickerman ، E ، J ، 1969 ، Chronology of the Ancient World ، London .
- Burnet ،J،1930، Early Greek Philsophy ، Black ، 4th Edition
- Cieero ، the finibus ، Loeb Library .
- Copleston ،f ، 1971 ، A ، History of Philosophy (vol.1) ، Greece and Room ،serach Press ، London
- Croiset ، M ، L ، Bobin ، Platon ، oeuvres completes .
- Ctesias ، 1888 ، The Fragments of The Persika of Ctesias ، ed ، J ، Gilmore
- Diels ، H ، 1964، Die Fragmente der Vorsokratiker ، H ،aufl،Berlin.
- Dioderus ،1888-1906،Bibliothegue Historigue ، ed ، C ، T .Fischer ، Leipzig، Teubner.
- Diogenes laertius ،lives and opinions of the eminent philosophers ،loeb classical library ، 2vols.
- Draper ، J، W ،1876، History of the intellectual development philosophers، new York ، 2vols .
- Duchesne – Guillemin j ، 1953 ، Ohrmazd et Ahriman ، paris .
- _________،1962، La Relegion de L iran ancient ، paris .
- Guthrie ،W،K،C،1969،plato . in . A history of Greek Philosophy ، Cambridge university press ، vol IV.
- Herodotus ،1862،history، Tr،g،Rawlinson ، London ، 4 vol .
- Huxley ، G ، L ، 1963، »subjects of kindosian« in Greek Ramon & Bezantine studies ،IV ، pp ،83-96 .
- Jackson ،W،1928، Zoroastrian studies ، new York .
- Jaeger ،W،1923،Aristoteles ،Berlin ، Trans ،R ، Robinson ، 1934 ،Publish oxford ،1962.
- _______،1965، paiedia ، The ideals of Greek Culture ، Oxford university Press ، new York .
- Jamasp ، H ، 1907، vendidad ، Bombay ، 2vol .
- Jowett ، B ، 1953، Dialogues of Plato ، trans .Engl . Oxford .
- Justi F ، 1963، iranisches Namenbuch ، Hildesheim .
- Lasserre ، F ، 1966، Die Fragmente Des Eudoxos Von Khidos ، Berlin .
- Meiggs ، R ، lewis ، D ، 1980، A Selection of Greek Historical Inscriptions ، oxford .
- Messina G ، 1930، Der Ursprung Der Magier und die zarathustrische Religion ، Roma .
- Moulton ،H، 1913، Early Zoroastrianism ، London .
- O Connor ، D ، J، 1985، A Critical History of Western Philosophy ،free press .
- Pannekoek ، A ، 1961، A History of Astronamy ،London .

منبع:سایت پژوهشگران ایرانی حکمت وفلسفه




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط