واژه‌ی قضي در قرآن

«قضا» در لغت به معناي حکم، فارغ شدن و کشتن است، چنان‌که وقتي گفته مي‌شود «ضربه فقضي عليه» يعني او را کشت. اين واژه همچنين به معناي انجام دادن و به پايان رساندن و آفريدن و تقدير و به حد و اندازه‌ي
شنبه، 30 ارديبهشت 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه‌ی قضي در قرآن
 قضي

نويسنده: عباس کوثري

 
«قضا» در لغت به معناي حکم، فارغ شدن و کشتن است، چنان‌که وقتي گفته مي‌شود «ضربه فقضي عليه» يعني او را کشت. اين واژه همچنين به معناي انجام دادن و به پايان رساندن و آفريدن و تقدير و به حد و اندازه‌ي خاص قرار دادن است. (1)
واژه قضا در اصطلاح فقها به معناي انجام دادن عبادت در خارج از وقت است و معناي اصلي آن محکم و متقن و نافذ ساختن يک کار است و به همين جهت به داور بين منازعات قاضي گفته مي‌شود؛ زيرا حکم خود را نافذ قرار مي‌دهد. همچنين به مرگ «قضا» گفته شده است؛ چون در ميان همه مردم مردن قطعيت يافته است. (2)

کاربردهاي قضي در قرآن کريم

1. اراده تکويني الهي

خداوند در قرآن کريم مي‌فرمايد: «بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى‏ أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»، (3) «قَالَتْ رَبِّ أَنَّى‏ يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ قَالَ كَذلِكَ اللّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ إِذَا قَضَى‏ أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (4) و «مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَى‏ أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ». (5) مي‌توان گفت به قرينه سياق که بيانگر فرمان تکويني الهي در آفرينش آسمان و زمين و آفرينش عيسي است، جمله «إِذَا قَضَى‏ أَمْراً» به معناي اراده و حکم قطعي الهي است.
گفتني است در برخي از آيات به جاي کلمه «قضي» از کلمه «اراده» و «أَرَدْنَاهُ» استفاده شده است: «إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْ‏ءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ». (6) و «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ». (7) اين در حالي است که مؤلف الميزان مي‌نويسد: در تعدادي از آيات به جاي کلمه «اراد»، «قضي» به کار رفته است. قضا به معناي حکم و فرمان الهي است و حکم و اراده از جانب خداوند يکي است. (8)
آلوسي نيز مي‌نويسد: «قضي» در آيه به معناي اراده است و قضا در اصل به معناي اِحکام و اتقان و مستحکم ساختن است و بر ارادهي قطعي الهي اطلاق شده است؛ زيرا اراده الهي به آنچه تعلق بگيرد، قطعيت بخشيده و آن را نافذ و مستحکم قرار مي‌دهد. (9)

2. آفرينش و ايجاد ابداعي

خداوند متعال مي‌فرمايد: «فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى‏ فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا»: (10) پس خداوند آنها را به صورت هفت آسمان در دو روز آفريد و در هر آسماني کار آن را وحي [و مقرر] فرمود. چنان‌که در معناي لغوي ذکر شد، يکي از معاني قضي، آفريدن است و در اين آيه، سياق آيات گواه اين است که قضي به معناي آفريدن است. راغب اصفهاني مي‌نويسد: «قَضَاهُنَّ» اشاره به ايجاد ابداعي و پايان يافتن آفرينش دارد، چنان‌که خداوند فرموده است: «بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». (11)

3. حکم تشريعي خداوند

خداوند متعال در سوره اسراء مي‌فرمايد: «وَقَضَى‏ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً». (12) به قرينه احکام ذکر شده در اين آيه و آيه بعد، مقصود از «قَضيَ» دستورهاي تشريعي الهي است که با «أَلَّا تَعْبُدُوا...» تفسير شده است؛ يعني پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيکي کنيد. هرگاه يکي از آن دو يا هر دوي آنان نزد تو به سن پيري رسند، کمترين اهانتي (أُفٍ) به آنان روا مدار و آنان را از آنچه مي‌خواهند، باز مدار و گفتار کريمانه به آنان بگو.
خداوند متعال در آيه‌اي ديگر مي‌فرمايد: «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُّبِيناً». (13) مقصود از «قَضَى» حکم تشريعي خدا و رسول است، چنان‌که ذيل آيه که درباره عصيان سخن مي‌گويد، بر اين معنا دلالت مي‌کند.
برخي از مفسران اين آيه را مربوط به خواستگاري پيامبر از زينب بنت جحش براي زيد پسر خوانده خود مي‌دانند و بعضي ديگر آن را درباره ام‌کلثوم دختر عقبة بن ابي معيط، اولين زن مهاجر دانسته‌اند. پس از آنکه اين زن، خود را به پيامبر هبه کرد، حضرت او را به عقد زيد درآورد؛ درحالي‌که ام‌کلثوم و برادرش از اين تزويج اظهار ناخشنودي کردند. (14)
بنابراين معناي آيه چنين است: هيچ مرد و زن باايماني حق اختيار ندارند هنگامي که خدا و پيامبرش امري را لازم مي‌دانند و هر کس نافرماني خدا و رسولش را کند، به گمراهي آشکاري گرفتار شده است.

4. به پايان بردن

در برخي از آيات «قَضَى» به معناي به پايان رساندن کار است. خداوند متعال مي‌فرمايد: «فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلاَةُ فَانتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». (15) آيه مربوط به نماز جمعه است. آيه پس از آنکه فرمان به شرکت در نماز جمعه مي‌دهد با فاي تفريع مرحله اتمام آن را بيان مي‌کند؛ علاوه بر اينکه جمله «فَانتَشِرُوا» نيز دليل بر اين است که مراد از قضي، اتمام نماز جمعه است. پيش از اين نيز بيان کرديم که يکي از معاني لغوي قضي، فراغ و پايان است؛ بنابراين معناي آيه چنين است: هنگامي که نماز پايان گرفت، در زمين پراکنده شويد و از فضل خدا بطلبيد و خدا را بسيار ياد کنيد. شايد رستگار شويد.
خداوند متعال در قصه حضرت موسي (عليه‌السلام) مي‌فرمايد: «فَلَمَّا قَضَى‏ مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً». (16) سياق آيات به روشني گواه بر اين است که مقصود از قضي در اين آيه به پايان بردن مدت قرارداد با شعيب است؛ زيرا در دو آيه پيش از اين آمده است: [شعيب] گفت: من مي‌خواهم يکي از اين دو دخترم را به همسري تو درآورم، به اين شرط که هشت سال براي من کار کني و اگر آن را تا ده سال افزايش دهي. موسي گفت: مانعي ندارد اين قراردادي بين من و تو باشد. سپس حضرت موسي (عليه‌السلام) فرمود: «أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلاَ عُدْوَانَ عَلَيَّ»: هر کدام از آن دو مدت را به پايان برم ستمي بر من نخواهد بود. بنابراين جمله «فَلَمَّا قَضَى‏» با فاي تفريع آمده از پايان رساندن اين مدت خبر مي‌دهد و با عبارت «سَارَ بِأَهْلِهِ» حرکت موسي به همراه خانواده‌اش [از مدين به سوي مصر] را بيان مي‌کند.
خداوند متعال در آيه‌اي ديگر مي‌فرمايد: «وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى‏ أَجَلٌ مُسَمَّىً ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ». (17) جمله «لِيُقْضَى‏» که با لام غايت آمده است، پايان مسير زندگي شبانه و روزانه انسان را بيان مي‌کند و مي‌فرمايد: او کسي است که [روح] شما را در شب [به هنگام] خواب مي‌گيرد و از آنچه در روز انجام داده‌ايد، باخبر است. سپس در روز شما را [از خواب] بر مي‌انگيزد تا اجل و مدت عمرتان به پايان رسد.
طبرسي مي‌نويسد: معناي «قَضَي» فيصله کار در مرحله پاياني است و «لِيُقْضَى‏ أَجَلٌ» فيصله يافتن مدت عمر با مردن است. (18)
در آيه‌اي ديگر آمده است: «وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى‏ إِلَيْكَ وَحْيُهُ». (19) پيش از اين، ذيل کلمه «قرآن» گفته شد که اين آيه درباره عجله پيامبر در تلاوت قرآن به هنگام دريافت وحي است و اين شتاب به جهت اهتمام آن حضرت به وحي و حفظ آن بوده است. آيه به پيامبر دستور مي‌دهد قبل از به پايان رسيدن وحي در تلاوت و قرائت آن شتاب نکند. کلمه «مِن قَبْلِ» مي‌تواند قرينه باشد که مقصود از «يُقْضَى» پايان يافتن وحي است؛ البته احتمالات ديگري در آيه وجود دارد که ذيل کلمه «قرآن» بررسي شد.
در آيه‌اي ديگر از آيات قرآن کريم آمده است: «فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً». (20) «قَضَيْتُمْ» به معناي فارغ شدن از عمل است؛ يعني زماني که مناسک را به پايان برديد، خدا را همانند يادآوري از پدرانتان ياد کنيد بلکه از آن هم بيشتر. (21)
براساس روايت امام باقر (عليه‌السلام)، در زمان جاهليت رسم بر اين بود که وقتي از حج فارغ مي‌شدند، مردم دور هم جمع مي‌شدند و مفاخر پدران را مي‌شمردند و از گذشته و پيشينه خود ياد مي‌کردند. خداوند به آنان دستور داد به جاي آن، خدا را ياد کنند. (22)
درباره معناي «قَضَيْتُمْ» در آيه «فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلاَةَ فَاذْكُرُوا اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى‏ جُنُوبِكُمْ» (23) دو احتمال ذکر شده است:
الف) فارغ شدن از نماز؛ يعني پس از آنکه نماز را به پايان برديد، خدا را ياد کنيد، ايستاده و نشسته و درحالي‌که به پهلو خوابيده‌اند. (24)
ب) انجام دادن؛ يعني زماني که مي‌خواهيد نماز را در حال خوف انجام دهيد، به هر صورت مي‌توانيد خدا را ياد کنيد، چه ايستاده يا نشسته يا به پهلو. (25)

5. داوري

يکي ديگر از معاني قضي داوري است. قرآن کريم مي‌فرمايد: «وَاللَّهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَقْضُونَ بِشَيْ‏ءٍ» (26) و «وَآتَيْنَاهُم بَيِّنَاتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ». (27) آيه اول در سياق آيات مربوط به قيامت است که مي‌تواند قرينه باشد بر اينکه مقصود از قضي، داوري خداوند درباره بندگان در قيامت است. آيه دوم نيز به قرينه «فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» مربوط به داوري خداوند در موارد اختلاف ديني و انحراف از اصولِ ترسيم شده از جانب پيامبران است.
قرآن کريم درباره داوري پيامبر در حل منازعات فرموده است: «فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى‏ يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً». (28) جمله «يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ» دليل بر اين است که مقصود از «قَضَيْتَ» داوري است؛ بنابراين معناي آيه چنين است: به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن نخواهند بود، مگر اينکه در اختلافاتشان تو را به داوري طلبند و سپس از داوري تو در دل خود احساس ناراحتي نکنند و کاملاً تسليم باشند.

6. مردن

قرآن کريم در داستان موسي (عليه‌السلام) و کشته شدن مرد قبطي مي‌فرمايد: «وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى‏ حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاَنِ هذَا مِن شِيعَتِهِ وَهذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّه فَوَكَزَهُ مُوسَى‏ فَقَضَى‏ عَلَيْهِ». (29) مقصود از «فَقَضَى‏ عَلَيْهِ» کشتن مرد قبطي است، چنان‌که در ادامه آيات مي‌فرمايد: «فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ يَا مُوسَى‏ أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْسَاً بِالْأَمْسِ»: (30) هنگامي که خواست با کسي که دشمن هر دوي آنان بود، درگير شود، [آن مرد] گفت: اي موسي مي‌خواهي مرا بکشي، همان‌گونه که ديروز انساني را کشتي. بر همين اساس، زمخشري (31) و شيخ طوسي (32) نوشته‌اند: «فَقَضَى‏ عَلَيْهِ» به اين معناست که او را کشت؛ در نتيجه معناي آيه چنين است: و به هنگامي که اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شد. ناگهان دو مرد را ديد که به جنگ و نزاع مشغول‌اند. يکي از پيروان او بود و ديگري از دشمنانش. آن که از پيروان او بود، در برابر دشمنش از وي تقاضاي کمک کرد. موسي مشت محکمي بر او زد، پس او را کشت.
در آيه شريفه «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى‏ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ». (33) نيز جمله «قَضَى‏ نَحْبَهُ» به معناي مردن است؛ ولي مردن از کلمه «نَحْبَ» استفاده شده است؛ زيرا «قَضَي» يا به معناي مردن است يا به معناي نذر، و از آنجا که برخي مجاهدان نذر کرده بودند در رکاب پيامبر تا پيروزي يا شهادت جهاد کنند و بر اين عهد و پيمان خويش استوار ماندند، از شهادت تعبير به «قَضَى‏ نَحْبَهُ» شده است. (34)
واژه قضي در هيئت فعل امر نيز به همين معنا آمده است. قرآن کريم از آينده جهنميان خبر داده، مي‌فرمايد: «وَنَادَوْا يَامَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَّاكِثُونَ». (35) «لِيَقْضِ» فعل امر و به معناي درخواست مردن و نابودي است؛ (36) يعني جهنميان از شدت عذاب مي‌خواهند خداوند آنان را معدوم سازد. کلمه «قَاضِيَةَ» (37) نيز در آيه «يَا لَيْتَهَا كَانَتِ الْقَاضِيَةَ» به معناي مردن است. کسي که نامه عملش را به دست چپش مي‌دهند مي‌گويد: اي کاش مرگم فرا مي‌رسيد.

7. اعلام از طريق وحي

خداوند متعال در قصه قوم لوط مي‌فرمايد: «وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هؤُلآءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ». (38) در روايتي از اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) «قَضَينَا» به «اعلام» تفسير شده است. (39) زمخشري مي‌نويسد: متعدي شدن فعل «قَضَينَا» با کلمه «الي» به اين جهت است که به معناي «اوحينا» آمده است و جمله «أَنَّ دَابِرَ» تفسير کننده کلمه «امر» است؛ (40) بنابراين معناي آيه چنين است: و ما به لوط اين موضوع را وحي فرستاديم که صبحگاهان همه آنان ريشه‌کن خواهند شد.
ظهور آيه نيز گواه بر اين معنا است؛ زيرا مرجع ضمير «اليه» لوط (عليه‌السلام) است و جمله بعدي نيز موضوع القا شده خداوند به آن حضرت را بيان کرده و اين همان معناي وحي است، چنان‌که برخي مفسران همانند فخر رازي و بيضاوي به پيروي از زمخشري آيه «وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَى‏ مُوسَى الْأَمْرَ» را به همين معنا دانسته‌اند؛ يعني اي پيامبر تو در جانب غرب که در آن، ميقات موسي واقع شده بود، نبودي، هنگامي که آنچه از وحي لازم بود به او وحي کرديم. (41)
خداوند متعال در آيه‌اي ديگر مي‌فرمايد: «وَقَضَيْنَا إِلَى‏ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً». (42) به قرينه «فِي الْکِتَابِ» مي‌توان گفت مقصود از «قَضَيْنَا» اعلام از طريق وحي است. راغب در معناي اين آيه مي‌نويسد: قضا در آيه به معناي اعلام است و «قَضَيْنَا» يعني به آنان اعلام کرديم و به صورت امري حتمي آن را وحي کرديم. (43)

9. برگرفتن نياز

قرآن کريم مي‌فرمايد: «وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مِبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى‏ زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لاَ يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً». (44)
«وَطَراً» به معناي حاجت و نياز مهم است (45) و «قَضَى‏» به معناي استيفا و برگرفتن است. «فَلَمَّا قَضَى‏ زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَراً» يعني زيد نياز خود را برگرفت و اين برگرفتن نياز با طلاق و انقضاي عده همسرش زينب بود. (46) تا زماني که زن و شوهر با يکديگر زندگي مي‌کنند، احتياجات يکديگر را برآورده مي‌کنند و اگر همسر طلاق داده شود، ولي در عده باشد، از آنجا که در حکم زوجه است، هنوز مرد کاملاً خود را از همسرش جدا نکرده است؛ ولي بعد از انقضاي عده گفته مي‌شود کاملاً نياز خود را گرفت و استيفا کرد. (47)

10. برآوردن حاجت

قرآن کريم مي‌فرمايد: «وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْ‏ءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ». (48) فاعل «قضاها» مي‌تواند خداوند باشد و مقصود اين است که توصيه يعقوب (عليه‌السلام) به فرزندانش بلا و حادثه‌اي را که خداوند مقرر کرده بود، دفع نکرد، بلکه اين سفر موجب مفارقت دو نفر ديگر از فرزندان آن حضرت گشت: يکي بنيامين و ديگري برادر بزرگش که پس از ماندن بنيامين در مصر، حاضر نشد مصر را ترک کند، لکن اين حوادث سبب شد حاجت يعقوب (عليه‌السلام) درباره ديدار يوسف برآورده شود. (49)
احتمال ديگر اين است که فاعل «قضاها» يعقوب است؛ بدين معنا که خداوند کلام يعقوب (عليه‌السلام) را در آيه پيشين که گفت «من با اين دستور نمي‌توانم حادثه‌اي را که خدا حتمي کرده از شما دفع کنم» تصديق مي‌کند و مي‌فرمايد: توصيه يعقوب به اينکه از درهاي متفرق وارد شويد نمي‌توانست حادثه حتمي الهي را از آنان دور کند، جز آنکه يعقوب (عليه‌السلام) با اين کلام حاجتي را که در دل داشت برآورده ساخت. او که از چشم‌زخم يا حسدورزي بر فرزندان خود مي‌ترسيد با اين کلام خواست اضطراب و نگراني را از خود دور سازد. (50)
گفتني است درباره معناي «قَضَي» در برخي آيات، احتمالات مختلفي بيان شده است. در آيه «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ» (51) برخي بر اين اعتقادند که قضاء به معناي ازاله است؛ يعني با گرفتن ناخن و شارب و شستن و استعمال بوي خوش، آلودگي‌ها و غبارهاي احرام را از خود دور سازند. (52) برخي ديگر آن را به معناي انجام دادن دانسته‌اند و قبل از «تَفث» کلمه «ازاله» را در تقدير گرفته‌اند؛ بنابراين معناي آيه چنين خواهد بود: و انجام ديد ازاله ناخن و شارب و موهاي زير بغل را. (53) برخي ديگر نيز آن را کنايه از خروج از احرام دانسته‌اند. (54)
در آيه «قَالُوا لَن نُؤْثِرَكَ عَلَى‏ مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِي فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِي هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا» (55) نيز براي قَضَي دو معنا ذکر شده است:

الف) حکم کردن‌:

هر حکمي مي‌خواهي بکن. تو تنها در اين زندگي دنيا مي‌تواني حکم کني. (56)

ب) انجام دادن:

هر کاري مي‌خواهي با تمام قوت انجام بده. تو فقط در اين دنيا مي‌تواني کاري را که مي‌خواهي انجام دهي. (57)
گفتني است درباره معاني مختلف قضي روايتي از اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) نقل شده است که آن را ذيل وجوه و نظائر در روايات ذکر کرديم.

پي‌نوشت‌ها:

1. اسماعيل جوهري؛ الصحاح؛ ج 6، ص 2463.
2. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 5، ص 100.
3. بقره: 117.
4. آل عمران: 47.
5. مريم: 35.
6. نحل: 40.
7. يس: 82.
8. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 17، ص 115.
9. محمود آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 3، جزء 3، ص 262.
10. فصلت: 12.
11. بقره: 117. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 674.
12. اسراء: 23.
13. احزاب: 36.
14. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 539. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7 و 8، ص 563.
15. جمعه: 10.
16. قصص: 29.
17. انعام: 60.
18. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3 و 4، ص 482.
19. طه: 114.
20. بقره: 200.
21. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 2، ص 170. محمد فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 5، ص 157.
22. ابن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 1، ص 198، ش 772.
23. نساء: 103.
24. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3 و 4، ص 58.
25. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 560.
26. مؤمن: 20.
27. جاثيه: 17.
28. نساء: 65.
29. قصص: 15.
30. همان، 19.
31. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 398.
32. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 8، ص 136.
33. احزاب: 23.
34. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7 و 8، ص 548-549.
35. زخرف: 77.
36. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 25، ص 293. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 9، ص 217.
37. حاقه: 27.
38. حجر: 66.
39. محمدباقر مجلسي؛ بحار الانوار؛ ج 90، ص 18.
40. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 584.
41. همان، ج 3، ص 417. محمد فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 24، ص 219. عبدالله بيضاوي؛ تفسير البيضاوي؛ ج 3، ص 306.
42. اسراء: 4.
43. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 674.
44. احزاب: 37.
45. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 874.
46. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 21، ص 267.
47. محمد فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 25، ص 183.
48. يوسف: 68.
49. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 11، ص 220.
50. محمد فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 18، ص 141. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 6، ص 168.
51. حج: 29.
52. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7 و 8، ص 130.
53. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 153.
54. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 14، ص 371.
55. طه: 72.
56. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7 و 8، ص 35.
57. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 7، ص 190.

منبع مقاله :
منبع‌مقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط