جمع آن «کلمات» و «کَلِم» است. همچنين واژه کلمه به معناي جراحت آمده است که جمع آن «کلوم» است. (2) ابن فارس معتقد است «کلمه» داراي دو معناي اصلي است: 1. سخن بيان کننده مقصود که به آن کلام گفته ميشود؛ سپس در معناي آن توسعه داده شده و به لفظ ترکيب يافته از حروف و به قصيده و قصه نيز کلمه گفته شده است. 2. جراحت «قوم کلمي» به معناي جمعيتي است که مجروح شده باشد. (3)
کاربردهاي کلمه در قرآن
1. سخن و گفته
خداوند متعال ميفرمايد: «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ» (4) و «وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ * يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ». (5)ميتوان گفت مقصود از کلمه طيبه سخن توحيد است، چنانکه سياق عبارت «بالقول الثابت» قرينه است که کلمه طيبه از سنخ گفتار است، آن هم نه هر گفتار، بلکه گفتاري که مؤمنان را در دنيا و آخرت استوار ميکند و اين هم جز کلمه توحيد نيست، به ويژه آنکه در مقابله با ظالمان قرار گرفته که از مصاديق مهم آن شرک است؛ (6) چرا که خداوند متعال ميفرمايد: «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ». (7) براي کلمه نيز معناي عامي ذکر کردهاند که شامل تمامي سخنان نيک همانند تسبيح و استغفار ميشود، (8) چنانکه به قرينه مقابله، کلمة خبيثه را به گفتار شرک يا هر سخن ناپسند تفسير کردهاند. به همينسان است «الْكَلِمُ الطَّيِّبُ» در آيه شريفه «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ». (9) برخي آن را به ذکر توحيد (10) و بعضي ديگر آن را به ذکر الهي تکبير و تسبيح و استغفار تفسير کردهاند. (11)
در آيهاي ديگر آمده است: «وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ». (12) جمله «إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ» تفسير کلمه و بيانگر اين است که کلمه به معناي سخن است؛ بنابراين معناي آيه چنين است: پيش از اين، سخن ما براي بندگانِ فرستاده ما مسلّم شده که آنان ياريشدگاناند و لشکر ما پيروزند.
خداوند متعال ميفرمايد: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ». (13) در اينکه مقصود از «كَلِمَاتٍ» که موجب قبول توبه حضرت آدم (عليهالسلام) شد، چيست، بين مفسران اختلاف است. برخي همانند مجاهد و قتاده آن را عبارت از جملهاي دانستهاند که در سوره اعراف از آدم و حوا نقل شده است. (14) «قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِن لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ»: (15) [آدم و حوا] گفتند: پروردگارا به خويشتن ستم کرديم و اگر ما را نيامرزي و مورد رحمت خويش قرار ندهي، جزو زيانکاران خواهيم بود. در پاسخ گفته شده آيه دوم مربوط به قبل از هبوط آدم (عليهالسلام) و حوا است، به قرينه جمله بعد از آن که فرموده است: «قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»؛ درحاليکه در سوره بقره جمله «فَتَلَقَّى» بعد از فرمان هبوط آمده (16) و فرموده است: «وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ * فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ». (17)
در برخي روايات «کلمات» چنين تفسير شده است: «لا الا الا انت سبحانک اللهم و بحمدک عملت سوءً و ظلمت نفسي فاغفرلي...». (18) در روايت ديگري از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است: «سأله بحق محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين الا تُبتَ عَلَي فتاب عليه»: از خداوند به حق محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين درخواست کرد که توبه او را بپذيرد و خداوند پذيرفت. (19) سيوطي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده است که فرمود: چون آدم گناه کرد، سرش را به سوي آسمان بالا برد و گفت: خدايا از تو درخواست ميکنم که به حق محمد ما را بيامرزي... چون مرا آفريدي سرم را به سوي عرش تو بالا بردم در آنجا نوشته بود: «لا اله اله الله محمد رسول الله». پس دانستم کسي از محمد نزد تو قدر و منزلتش بالاتر نيست؛ زيرا نام او را در کنار نام خودت ديدم. پس خداوند به او وحي کرد: او آخرين پيامبر از فرزندان توست و اگر او نبود تو را نميآفريدم. (20)
گفتني است اين روايات با يکديگر تنافي ندارند و ميتوان گفت همه اين موارد در مناجات آدم (عليهالسلام) براي توبه بوده است. نتيجه آنکه براساس هر يک از تفاسير، کلمات از مقوله سخن و گفته و ذکر الهي است.
از آيات ديگري که در آن، کلمه به معناي سخن و گفته آمده، اين کلام الهي است که ميفرمايد: «إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا». (21) به قرينه سياق ميتوان گفت مقصود از «كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا» توافق مشرکان در دارالنّدوه براي کشتن پيامبر است؛ زيرا آيه به قرينه «إِذْ أَخْرَجَهُ» و «إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ» بيانگر جريان اخراج پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از مکه و هجرت آن حضرت است و عامل آن هم توافقي بود که مشرکان بر قتل پيامبر داشتند؛ (22) بنابراين معناي آيه چنين است: [خداوند] گفتار کافران را پستترين قرار داد و کلام خداست که برترين است.
در آيهاي ديگر آمده است: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللّهِ». (23) طبرسي مينويسد: کلمه کلامي است که در آن شرح قصه است، اگرچه طولاني باشد. (24) گفتني است جمله «انّ لانعبد الا الله» تفسير کلمه است؛ (25) به اين معنا که اين گفتار مبناي عمل ما باشد و در نشر و عمل به آن همه ما متفق شويم. (26) معمولاً جوامع و اقوام براي دستيابي به وحدت، اصول مشترکي براي خود تعريف ميکنند و آن را رمز اتحاد و استحکام خود قرار ميدهند. آنچه در آيه بالا به آن دعوت کرده، اصول اساسي و مشترکي است که تمامي اديان الهي و آسماني بايد به آن پايبند باشند.
در آيه شريفه «وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ». (27) مقصود از «كَلِمَةُ رَبِّكَ» کلام قطعيت يافتهي الهي است که فرموده جهنم را از جن و انس پر خواهم کرد. برخي بر اين اعتقادند که مقصود از «کَلِمَةُ» در آيه «وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيَما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ» (28) سخن الهي است که به هنگام هبوط آدم (عليهالسلام) به زمين فرموده «وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ». (29) مقصود اين است که اگر کلمه و فرمان الهي نبود اينکه براي شما در زمين قرارگاه و بهرهمندي تا زمان معين است، ميان آنان در آنچه اختلاف داشتند، داوري ميشد. (30)
به همينسان است آيه «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا»؛ (31) زيرا از گفته کافر که به هنگام مرگ، مهلت بازگشت ميخواهد، تعبير به کلمه شده است.
2. وعده قطعي خداوند
در برخي از آيات مقصود از «کلمه» وعده الهي است. خداوند در سوره اعراف ميفرمايد: «وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا»: (32) و آن گروهي که پيوسته تضعيف ميشدند، مشرق و مغرب زمين پربرکت را ارث گذاشتيم و سخن و وعده نيک پروردگارت بر بنياسرائيل، به سبب صبر و استقامتي که به خرج دادند، تحقق يافت. ميتوان گفت مقصود از «كَلِمَتُ رَبِّكَ» وعده الي بر نجات بنياسرائيل است که در آيه «وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا» (33) بيان شده است. (34)3. اوامر تکويني الهي
قرآن کريم ميفرمايد: «وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيرٌ حَكِيمٌ». (35) براي واژه «كَلِمَاتُ» تفاسير مختلفي بيان شده است. برخي بر اين اعتقادند که مقصود از آن مقدورات و معلومات خداوند است (36) و بعضي ديگر آن را به سخنان خداوند تفسير کردهاند. در شأن نزول آيه آمده است يهوديان خطاب به مسلمانان گفتند: شما که معتقديد در تورات همه چيزها بيان شده، پس چه نيازي به قرآن است؟ در اين آيه خداوند به آنان پاسخ داده که سخنان خدا نامتناهي است؛ (37) ولي آنچه به قرينه سياق آيات ميتوان گفت اين است که مقصود از کلمات اوامر تکويني الهي و موجودات افاضه شده است که با امر «کُن» تحقق مييابد؛ همان که قرآن کريم ميفرمايد: «إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ». (38)تحقق سياق به آن جهت است که قبل از آن، خالقيت و مالکيت انحصاري خداوند بيان شده است و قرآن ميفرمايد هرگاه از آنان سؤال کني چه کسي آسمانها و زمين را آفريده است، مسلّماً ميگويند خدا و بعد از آن فرموده است: «لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ»: آنچه در آسمانها و زمين است از خداست. بعد از آيه «مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ» نيز آمده است: «مَّا خَلْقُكُمْ وَلاَ بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ»؛ بنابراين مقصود از کلمات که بين آيات مربوط به آفرينش قرار گرفته است، معنايي است مربوط به آفرينش و هستيِ افاضه شده از جانب خداوند که به جهت امر الهيِ «کُن» از آن تعبير به کلمه شده است. (39) معناي آيه چنين است: اگر همه درختان روي زمين قلم شود و دريا براي آن [مرکب گردد] و هفت دريا به آن افزوده شود، کلمات و آفريدههاي خدا پايان نميگيرد. خداوند عزيز و حکيم است.
برخي از مفسران کلمات را به آفريدههاي شگفت الهي تفسير کردهاند؛ (40) ولي دليل و قرينهاي بر انحصار واژه کلمات در اين معنا وجود ندارد، به ويژه آنکه سياق، گواه بر معنايي است که بيان شد.
4. عيسي بن مريم (عليهالسلام)
قرآن کريم ميفرمايد: «إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِي الْدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ»: (41) [با ياد آوريد] هنگامي را که فرشتگان گفتند: اي مريم خداوند تو را به کلمهاي از طرف خودش بشارت ميدهد که نامش مسيح عيسي بن مريم است. او در اين جهان و جهان ديگر آبرومند و از مقربان الهي است.در آيه بالا از عيسي مسيح (عليهالسلام) تعبير به کلمه شده است. بهترين جهتي که در علت اين تعبير گفته شده اين است که عيسي (عليهالسلام) کلمه ايجاد و مصداق کلمه «کُن» است و اگر قرآن فقط عيسي (عليهالسلام) را کلمه خوانده با اينکه هر انسان و موجودي مصداق کلمه «کُن» تکويني است، بدين جهت است که ولادت ساير افراد طبق اسباب عادي صورت ميگيرد؛ درحاليکه انعقاد نطفه عيسي (عليهالسلام) از اين مجرا نبوده است. قرينه بر آن، آيه شريفه ديگري است که ميفرمايد: «إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»: (42) مَثَل عيسي نزد خدا همچون آدم است که او را از خاک آفريد و سپس به او فرمود (موجود باش) او هم فوراً موجود شد. (43)
پينوشتها:
1. محمد ازهري؛ تهذيب اللغة؛ ج 10، ص 265.
2. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 5، ص 131.
3. همان.
4. ابراهيم: 24.
5. ابراهيم: 26-27.
6. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 12، ص 51.
7. لقمان: 13.
8. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 553.
9. فاطر: 10.
10. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 17، ص 23.
11. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 602.
12. صافات: 171-173.
13. بقره: 37.
14. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 1، ص 199.
15. اعراف: 23.
16. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 1، ص 133.
17. بقره: 36.
18. ابن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 1، ص 67، ح 142.
19. جلالالدين سيوطي؛ الدرالمنثور؛ ج 1، ص 147. ابن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 68، ح 147. نيز ر.ک: ح 145 و 146.
20. جلالالدين سيوطي؛ الدرالمنثور؛ ج 1، ص 142.
21. توبه: 40.
22. ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 9، ص 283.
23. آل عمران: 64.
24. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 و 2، ص 716.
25. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 371.
26. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 3، ص 246.
27. هود: 119.
28. يونس: 19.
29. بقره: 36.
30. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ح 7، ص 328 و ج 10، ص 32.
31. مؤمنون: 99-100.
32. اعراف: 137.
33. قصص: 5.
34. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 7، ص 328. نيز ر.ک: فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3 و 4، ص 725.
35. لقمان: 27.
36. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7 و 8، ص 504.
37. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 501.
38. يس: 82.
39. ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 1، ص 269 و ج 16، ص 232.
40. محمد فخر رازي؛ التفسير الکبير؛ ج 25، ص 137.
41. آل عمران: 45.
42. همان، 59.
43. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 و 2، ص 749. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 3، ص 193.
منبعمقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.