نقد و بررسی نوزایی از دیدگاه یوگاناندا

بر طبق قانون تناسخ، فرد در حرکتی تکاملی به کرّات در زندگی‌های دیگر، حیات می‌یابد. تلاش‌های معنوی این حرکت را تند می‌کند. این حرکت تکاملی تا زمانی که فرد به مرحله‌ی تطهیر کامل و اتحاد با هستی
چهارشنبه، 24 خرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نقد و بررسی نوزایی از دیدگاه یوگاناندا
نقد و بررسی نوزایی از دیدگاه یوگاناندا

نویسنده: محمدتقی فعّالی

 
بر طبق قانون تناسخ (1)، فرد در حرکتی تکاملی به کرّات در زندگی‌های دیگر، حیات می‌یابد. تلاش‌های معنوی این حرکت را تند می‌کند. این حرکت تکاملی تا زمانی که فرد به مرحله‌ی تطهیر کامل و اتحاد با هستی برسد، ادامه دارد. در نتیجه، گذر از محدودیت‌ها و کاستی‌های هوشیاری فناپذیر، روح برای همیشه از تناسخ اجباری رهایی می‌یابد. «برای کسی که در این راه موفق شود، ستونی در معبد پروردگارم برپا می‌کنم و او هیچ‌گاه از این بارگاه خارج نخواهد شد.» (2)
مفهوم تناسخ منحصر به فلسفه‌ی شرق نیست، بلکه به عنوان حقیقتی بنیادی در بسیاری از تمدن‌های کهن نیز مطرح بوده است. کلیسای مسیحیت در آغاز، مسئله‌ی تناسخ را پذیرفت؛ مسئله‌ای که عرفا و برخی پدران روحانی از جمله کاهن اسکندریه، اوریگن (3) و سنت جروم (4) مطرح کرده بودند. در زمان شورای دوم قسطنطنیه در سال 553 پس از میلاد، این آموزه به طور رسمی از آموزش‌های کلیسا حذف شد. امروزه برخی از متفکران غربی در حال روی آوردن به قانون کارما و تناسخ‌اند که تبیینی برای نابرابری‌های ظاهری زندگی است. (5)
یوگاناندا ادعا می‌کند خاطراتی از زندگی گذشته و در دوره‌ی قلبی‌اش را به یاد دارد و این به معنای تأیید تناسخ است. او می‌گوید:
خاطره‌های سال‌های نخستین زندگی‌ام را بدون نظم تاریخی به یاد می‌آورم. همچنین خاطره‌های روشنی دارم از یک زندگی دور که در آن یک یوگی بودم میان برف‌های هیمالیا. یادآوری خاطره‌های گذشته‌ام مرا با آینده نیز پیوند می‌داد. (6)
او در توجیه یادآوری گذشته می‌گوید:
چه بسیار یوگی‌هایی که به دلیل گذر غیرعادی از «زندگی» به «مرگ»، خودآگاهی لاینقطع خویش را حفظ کرده‌اند. اگر انسان تنها جسم می‌بود، عدم او هویتش را پایان می‌بخشید. اما همه‌ی حکیمان در طول هزاره‌ها ندا درداده‌اند که ادمی در اصل، روح است و مجرد و بی‌زمان. (7)

تحیل و بررسی

نکته‌ی اول: به چه ملاکی؟

به نظر می‌رسد نظریه‌ی نوزایی یا تناسخ به همان اندازه که بین آیین‌های هندو و بودایی شهرت و مقبولیت دارد، عجیب و غریب است؛ زیرا آشکار نیست براساس چه ملاکی معلوم می‌شود روحی که در یک بچه است، روحی تازه است،‌ یا روحی که پیش‌تر در بدنی دیگر بوده است؟ آیا ملاک یکی بودن دو روح وجود خاطرات مشترک است؟ اگر چنین است، چرا بیشتر انسان‌ها خاطره‌ای از زندگی گذشته خود ندارند؟ آیا یکی بودن چهره‌ی ظاهری، ملاک است؟ آیا صرف تشابه قیافه‌ی یک بچه با فردی که پیش‌تر مرده است، می‌تواند ملاک یکی بودن روح آن دو باشد؟ آیا ملاک یکی بودن روح‌ها یکی بودن اخلاق و رفتار است؟ اگر ملاک این باشد، آن‌گاه یکی بودن اخلاق و رفتار آدم‌های فعلی نیز باید دال بر یکی بودن روح آنها باشد.

نکته‌ی دوم: روح تکامل یافته‌ی بدن

مشکل مهم دیگر، تلقی ما از رابطه‌ی روح و بدن است. به نظر معتقدان به این نظریه، روح امری است که رابطه‌ی خاصی با یک بدن ندارد و از این‌رو می‌تواند در ابدان مختلف حلول کند، اما می‌توان فرض دیگری را مطرح کرد و آن اینکه هر روحی را حاصل تکامل یک بدن دانست، چنان که نظر فیلسوفان و متفکران مسلمان بعد از ملاصدرا چنین است به سخن دیگر، هر بدن وقتی تکامل می‌یابد، به روحی انحصاری می‌رسد که امکان ندارد پس از مفارقت از بدنِ خودش به بدن دیگری تعلق بگیرد. یکی از دلایل مهم برای آن فرض، این است چون روح که امری مجرد است، نمی‌تواند دارایی‌های خود را از دست بدهد و دوباره به روحی بدون هرگونه علم تبدیل شود؛ در حالی که بنابر نظریه‌ی تناسخ، یک روح که دارای خاطرات و علوم بسیاری است و به فرد مسنّ تعلق دارد، می‌تواند همه‌ی آنها را از دست بدهد و تبدیل به روح یک بچه بشود!
به نظر می‌رسد مشکل تناسخ و نوزایی از متون دینی و تحریف آنها ناشی شده است. برای مثال در تعالیم اسلامی و قرآنی نیز آمده است که عده‌ای از یهود به دلیل نافرمانی، مسخ شده و تبدیل به میمون شده‌اند، یا در احادیث می‌خوانیم که افراد در برزخ یا قیامت به صورت حیوانات محشور می‌شوند و یا در بیان مکاشفات عرفا این مطلب آمده که آنها باطن افرادی را به صورت حیوانات می‌دیدند. این‌گونه امور که حق است و بزرگان معرفت بیان کرده‌اند، به گونه‌ای ناصحیح تفسیر شده است و گمان شده که افراد بعد از مرگ به دنیا باز می‌گردند.

نکته‌ی سوم: ابطال تناسخ

ریشه‌های عقیده‌ی تناسخ، نخستین بار به صورت مکتوب در اوپنیشادها به چشم می‌خورد. ولی احتمالاً این ایده، برآمده از اندیشه‌ی آریایی‌ها نیست و آنها این فکر را از دراویدی‌ها، یعنی بومیان قدیم و ساکنان اصلی هندوستان برگرفته‌اند و نزد آریایی‌ها تحول و تکامل یافته است. (8)
به اعتقاد هندوان، روح آدمی یک سلسله توالد و تجدید حیات را طی می‌کند و پیاپی از کالبدی به کالبد دیگر درمی‌آید. روح پس از مرگ به پیکری دیگر منتقل می‌شود و جامه‌ی نوین می‌پوشد. این ادوار توالد پی‌درپی در یک سلسله‌ی بی‌انتها به صورت دائمی ادامه خواهد داشت. انتقال ارواح از پیکری به پیکر دیگر همیشه در سطح واحدی وجود ندارد. بلکه ممکن است در عوالم بالا یا پایین نمودار گردد. مثلاً گاهی روح از کالبد آدمی خارج شده، به کالبد درختی درآید یا از کالبد حیوانی بیرون رود و به کالبد انسانی برهمن پوشیده شود.
آدمی در نتیجه‌ی ارتکاب گناه بسیار، در مرحله‌ی بازگشت، تبدیل به موجودی بی‌جان می‌شود و در نتیجه گناهان ناشی از گفتار، در کالبد پرنده‌ای ظهور جدید می‌یابد و در نتیجه ارتکاب معاصی ناشی از مغز و اندیشه، در طول سالیان دراز، در طبقه‌ای پست‌تر تجدید حیات می‌کند. مرتکب قتل یک برهمن، هزار مرتبه در پیکر عنکبوت‌ها و افعی‌ها و سوسمارها و جانوران موذی ظهور می‌کند. کسانی که از آزار دادن به دیگران لذت می‌برند، تبدیل به درندگان گوشت‌خوار می‌شوند. کسانی که لقمه‌ی حرام و غذای ممنوع خورده باشند، تبدیل به کرم‌ها می‌شوند. اما دزدان و اشرار که موجب اتلاف نوع هستند، برای دزدیدن یک دانه، تبدیل به موش صحرایی می‌شوند؛ برای دزدیدن یک اسب، تبدیل به ببری می‌شوند؛ برای دزدیدن یک میوه یا ریشه‌ی گیاه، به صورت میمون ظهور مجدد می‌کنند؛ برای ربودن یک زن، خرس می‌شوند و برای دزدیدن گاوی، تبدیل به بزمجه می‌گردند. (9)
بنابراین زندگی یک روح به عنوان یک فرد فقط یک جا و در یک بدن نیست، بلکه هر فرد حیاتی تکرار شونده دارد. هر فرد هزاران‌بار پیش از زندگی کنونی وجود داشته است و پس از این زندگی هم حیات‌های متعدد و مکرری خواهد داشت. اما در هر مرحله به صورت کالبدی نمودار می‌شود. پس روح در یک «سرگردانی مداوم» است و این معنای لغوس سَمساره می‌باشد. (10)
از سوی دیگر تنها عامل تعیین کننده برای انتقال روح، عمل و کردار است. کردار در یک زندگی، علت زندگی دیگر است. تا زمانی که کوچک‌ترین اثری از کردار در زندگی فرد باقی باشد، سلسله‌ی سمساره پابرجاست. از این رو هیچ عامل دیگری جز عمل و رفتار پیشین فرد در انتقال روح تأثیرگذار نیست. بنابراین توبه، انابه، شفاعت، عفو و غفران نه تأثیرگذارند و نه معنا و مفهومی خواهند داشت. این نظام عمل و عکس العمل همان قانون کرمه است که بر تناسخ حاکم است.
تناسخ نخستین مبنا و مهم‌ترین اصل آیین‌های عرفانی هند است. اساساً فرهنگ هند با تناسخ گره خورده است و هرجا سخن از کیش‌های هندی است، تناسخ به ذهن تداعی می‌شود. با توجه به اهمیت مسئله‌ی تناسخ لازم است به آن توجه لازم را مبذول داشت.
تقریباً در تمامی کتب فلسفی و الهیاتی در اسلام از زمان‌های قدیم به خصوص از زمان ابن سینا مسئله‌ی تناسخ در مبحث معاد مطرح بوده است و تقریباً تمامی فیلسوفان و حتی بعضی از متکلمان به نقد و بررسی آن پرداخته‌اند. شاید علت این حساسیت، نزدیکی هند به ایران و ورود اندیشه‌های هندی به ایران باشد. در این میان، ابن سینا و سپس ملاصدرا بیش از دیگران موضوع تناسخ را مورد بحث قرار داده، ابعاد آن را واشکافی کرده‌اند. در این باره بیان چند نکته سودمند است:
در آثار فلسفه‌ی اسلامی صورت مسئله این گونه است که انتقال روح یا به انسان است که به آن «نسخ» گفته می‌شود، یا به حیوان است که آن را «مسخ» می‌نامند، یا به گیاه است که به آن «فسخ» می‌گویند، یا به جماد است که «رسخ» نامیده می‌شود. بنابراین براساس اصطلاح مزبور، تناسخ تنها به معنای انتقال روح از کالبدی به کالبد انسان است. اما در آیین‌های عرفانی هند با بی‌دقتی، تناسخ به معنای عام به کار رفته و شامل تمامی چهار قسم پیشین می‌شود. ملاهادی سبزواری در شعری به چهار قسم مذکور چنین اشاره می‌کند:

نسخ و مسخ رسخ فسخ قسّما *** انسا و حیوانا جمادا و نما (11)

در حکمت اسلامی تناسخ با نگاهی دیگر دو قسم دارد: نزولی و صعودی. مرحوم سبزواری می‌گوید:

للکل انس باب الابواب و ذا *** نزول الصعود عکس ذا خذا (12)

از آنجا که نفس انسانی، نفسی اشرف است، فیض باید نخست از پایین به سمت بالا باشد. یعنی اول روح به جماد، سپس از جماد به گیاه، از گیاه به حیوان و از حیوان به انسان منتقل می‌شود که به این، تناسخ صعودی گفته می‌شود؛ در صورتی که فرمول سابق معکوس شود، تناسخ نزولی محقق می‌شود. مرحوم سبزواری در ادامه با ضرب این دو قسم در اقسام دیگر، در نهایت شانزده قسم نشان می‌دهد. از نظر فیلسوفان مسلمان تمامی اقسام شانزده‌گانه تناسخ مردود و باطل است. اما این تفکیک‌ها در عرفان هندی وجود ندارد.
از نظر معناشناسی، تناسخ یعنی انتقال نفس یا روح از بدنی به بدن متباین و منفصل در دنیا؛ از اخس به اشرف یا از اشرف به اخس. در این تعریف عناصری وجود دارد: اولاً، باید روح از کالبدی به کالبد دیگر منتقل شود؛ ثانیاً کالبد دوم باید کالبدی دیگر و منفصل باشد؛ ثالثاً، این انتقال باید در دنیای محقق گردد. بنابراین اگر ظرف انتقال دنیا نباشد، تناسخ نخواهد بود. بر این اساس می‌توان گفت که اگر انتقالی صورت نگیرد یا انتقال به کالبد منفصل نباشد یا اینکه انتقال در دنیا صورت نگیرد، تناسخ نخواهد بود و طبعاً هیچ یک از این موارد محال و باطل هم نیست.
یکی از معارف عمیق قرآنی و اسلامی این است که انسان در دنیا ظاهری دارد و باطنی. با مرگ انسان، باطن او ظهور می‌یابد و تمامی ملکات و صفات باطنی که در دنیا با اختیار و اراده‌ی خود کسب کرده است، در آخرت متجلی خواهد شد. براساس تعریفی که از تناسخ به دست آمد، می‌توان گفت که ظهور ملکات باطنی و نفسانی در قیامت هیچ ارتباطی با تناسخ ندارد؛ زیرا از یک سو هیچ انتقالی صورت نگرفته است، چه رسد به اینکه انتقال از کالبدی به کالبد دیگر باشد و از سوی دیگر، ظهور ملکات باطنی و نفسانیات درونی در ظرف قیامت و آخرت تحقق می‌یابد، در حالی که در تناسخ، انتقال در دنیا محقق می‌شد. ظهور ملکات در آخرت با صراحت در آیات متعددی مطرح شده است؛ از جمله اینکه قرآن معتقد است ممکن است باطن انسان به صورت میمون یا سگ باشد، اما انسان در دنیا از آن غفلت کرده و در قیامت همین باطن جلوه کند. مثل:
فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ (13)؛ پس به آنها گفتیم بوزینه شوید.
یا:
قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ (14)؛ به آنان خطاب شد،‌ ای سگان! به دوزخ درآیید و با من سخن مگویید.
استدلال‌های متعددی در جهت ابطال تناسخ بیان شده است که بعضی از آنها از این قرار است:
دلیل اول: نفسْ در زمانی از بدنی مفارقت می‌کند و در زمان دیگر به بدن دیگر می‌پیوندد. این دو زمان در دو آن صورت می‌پذیرند که قطعاً متباین‌اند. حال پرسش این است که در فاصله‌ی میان این دو آن، گرچه بسیار کوتاه باشد، نفس بدون بدن است و این امر محال است. (15)
دلیل دوم: براساس حرکت جوهری در نفس، می‌توان گفت که نفسْ نخست بالقوه است و به تدریج به سمت فعلیت پیش می‌رود. حال اگر تناسخ درست باشد، باید نفس از فعلیت به قوه بازگردد و خروج از فعلیت به قوه محال است؛ زیرا فعلیت، وجدان و قوه، فقدان است و هرگز وجدان به فقدان تبدیل نمی‌شود. (16)
دلیل سوم: نفس موجودی حادثه است که در بدن حدوث می‌یابد. بنابراین در بدن باید تهیأ و آمادگی خاصی باشد. هرگاه تهیأ پدید آمد، نفس از علل مفارق به بدن افاضه می‌شود. از این روی بدن خاص مقتضی نفسی خاص است. حال اگر تناسخ درست باشد، باید بدن واحد واجد دو نفس باشد؛ یکی نفسی که برای آن تهیأ دارد و دیگری نفسی که از بدنی دیگر می‌آید. بنابراین لازمه‌ی یک نفس در دو بدن، یک بدن دارای دو نفس است و این محال است. (17)

پی‌نوشت‌ها:

15. Reicarnation.
16. مکاشفه یوحنا، 3/12.
17. Origen.
18. Jerome.St.
19. پاراهامسا یوگاناندا، انسان در جست‌وجوی جاودانگی، ص 548.
20. همان، ص 17.
21. پاراهامسا یوگاناندا، سرگذشت یک یوگی، ص 18.
22. جان ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه‌ی علی اصغر حکمت، ص 154.
23. همان، ص 156.
24. ع. پاشایی، بودا، ص 67.
25. حاج ملاهادی سبزواری، شرح منظومه، ص 312.
26. همان، ص 313.
27. بقره / 65.
28. مؤمنون / 108.
29. صدرالدین شیرازی، الاسفار الاربعه، ج 9، ص 12.
30. همان، ص 2.
31. ابن سینا، النجاة، ص 386.

منبع مقاله :
فعّالی، محمدتقی؛ (1388)، نگرشی بر آراء و اندیشه‌های یوگاناندا، تهران: انتشارات عابد، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.