یوگاناندا برای توجیه انگیزهی خداپرستی در انسانها و علت بیدار شدن این توجه و جستوجو، به امور مختلفی اشاره میکند؛ از جمله نیاز به رفع رنج، قانون علت و معلول و دیدن نظم در جهان.
از نظر وی:
به راحتی میتوان درک کرد که انسان چگونه در ابتدا علم پزشکی را به تصویر کشید. او از ناراحتیهای جسمانی رنج میبرد، از این رو درصدد یافتن شیوهای برای بهبود خود برآمد. اما انسان چگونه برحسب تصادف درصدد برآمد تا خداوند را بیابد؟ این پرسش، زمینهای برای تأملی عمیق فراهم میآورد.
اولین مفهوم واقعی خداوند را میتوان در وداهای هند یافت. در کتب مقدس هند، حقایق جاودانی مطرح شده که برای همیشه پایدار مانده است. هر اختراع مادی، زاییدهی نیازی مادی است. نیاز، مادر اختراع است و اختراع برانگیخته شده از نیازی درونی است. اولین ریشیهای هند، از جویندگان سرسخت راه معنوی بودند. آنها پی برده بودند که بدون رضایتی درونی، هیچ مقدار از خوشبختی خارجی نمیتواند شادمانی پایدار به بار آورد. در چنین وضعیتی چگونه انسان میتوانست خود را به گونهای واقعی خشنود سازد؟ این مسئلهای بود که خردمندان هند درصدد پاسخ به آن برآمدند. (1)
در غرب، عقیدهی خداپرستی زمانی رو به رشد نهاد که مردم به قانون علت و معلول پی بردند. انسان با گرفتن مواد از خاک و شکل بخشیدن به آنها، بر طبق اصول از پیش تصور شده، میتوانست چیزهایی بسازد. از همین رو، این نتیجهگیری که کل عالم خلقت نیز باید براساس اصول و عقایدی به وجود آمده باشد، منطقی به نظر میرسید. این نتیجهگیری منجر به ایدهای کلی شد: «هر چیزی ابتدا به صورت عقیدهای مطرح بوده و شخص باید آن فکر نخستین یا طرح کیهانی را به وجود آورده باشد. بنابراین بر طبق قانون علت و معلول، انسانهای هوشمند نتیجه گرفتند که باید علتالعللی وجود داشته باشد.»
علم میآموزاند که همهی مواد مانند خانهای که از آجر ساخته شده از ذرات ساختمانی بسیار کوچکی (الکترون و پروتون) درست شدهاند، ولی هیچ کس نمیتواند بگوید چرا برخی الکترونها و پروتونها به صورت چوب درآمدند و برخی به استخوان انسان تبدیل شدند و مانند اینها. چه هوشی آنها را هدایت میکند؟ این گونه پرسشها حتی در نظریههای مادی گرایانهی دانشمندان در مورد ماهیت پدیدهها، جایی برای خداوند باز میگذارد.
با درک این مهم که هر انسان ترکیبی از ماده و اندیشه است، متفکران اولیه غربی معتقد بودند دو نیروی مستقل وجود دارد: طبیعت و اندیشه. بعدها برای آنها این سؤال پیش آمد: «چرا همه چیز در طبیعت به گونهی خاصی نظم و ترتیب یافته است؟ چگونه است که یکی از دستهای انسان از دیگری بلندتر نیست؟ چرا ستارهها و سیارات با هم برخورد نمیکنند؟» در همه جا آثار نظم و هماهنگی کامل به چشم میخورد. از اینرو، نتیجه گرفتند ماده و فکر نمیتوانند هم از یکدیگر جدا باشند و هم حکومت کنند. آگاهی مطلقی باید بر همه چیز حاکم باشد. این نتیجهگیری به این عقیده منجر شد که تنها یک خداوند وجود دارد که علت ماده و هم آگاهی نهفته در پس آن است. هر کس که به خرد نهایی دست یابد، میپذیرد که همه چیز در اصل، تجلی خداوند است، اگرچه در ظاهر ناپیدا باشد. اگر شما خرد و فهم داشته باشید، خداوند را در همه چیز مشاهده میکنید.
اکنون این سؤال پیش میآید که سالکان ابتدا چگونه خداوند را یافتند؟ آنان در گام نخستین، چشمان خود را بستند تا ارتباط خود با دنیا و ماده را از دست بدهند و بدین رو بتوانند فکر خود را بر هوشی که در پس همهی پدیدهها وجود دارد، متمرکز سازند. استدلال آنها این بود که آنها نمیتوانند صرفاً از طریق حواس پنجگانه، حضور خدا را در طبیعت حس کنند، از این رو کوشیدند خداوند را در درون خود از طریق تمرکز عمیقتر دریابند. آنان سرانجام موفق شدند پنج حس خود را خاموش سازند. بدین ترتیب موقتاً توانستند خود را از هوشیاری ماده رها کنند. با این عمل، درِ دنیای باطن به روی آنها گشوده شد. خداوند، سرانجام خود را به بزرگاندیشانی در هند قدیم که به گونهای راسخ و مداوم به این کشف و جستوجو ادامه دادند، آشکار ساخت.
به این ترتیب، قدیسان به تدریج درک خود را از خداوند، به مشاهدهی او تغییر شکل دادند و این همان کاری است که اگر واقعاً مایلید خداوند را بشناسید، باید انجام دهید. شما روی دعاهای خود به اندازهی کافی پافشاری نمیکنید. ابتدا باید درک صحیحی از خداوند بیابید (پیدا کردن عقیدهی مشخصی که از طریق آن بتوانید با او رابطهای برقرار کنید) و سپس تعمق و دعا کنید؛ تا جایی که درک ذهنی به مشاهدهی عینی مبدل شود. در آن صورت او را خواهید شناخت. اگر اصرار ورزید، خداوند خواهد آمد.
در جستوجوی حق، سرسپردگی در مقایسه با فعالیت، در درجهی دوم اهمیت قرار دارد. عدهای میگویند: «خداوند تجلی قدرت است. پس بگذار با قدرت عمل کنیم.» زمانی که شما در حال انجام کار نیکی هستید و تمام مدت، خداوند را ناظر و حاضر میبینید، او را به این صورت مشاهده میکنید، ولی در انجام کار نیک، راه درست و غلط وجود دارد. کشیشی که با شوق و ذوق، گروه کثیری از مردم را به سوی کلیسا میخواند تا صرفاً نفسپرستی خود را ارضا نماید، خداوند را از خود خشنود نمیکند. رسیدن به حضور آن صاحبخانه ربانی، باید اولین و مهمترین خواستهی قلبی هر مشتاقی باشد.
اما مهمتر از فعالیت، سرسپردگی یا منطق، تفکر و تعمق واقعی است؛ یعنی صرفاً بر خداوند تمرکز نمودن. در واقع این تعمق باطنی است که مهمترین و بالاترین شکل فعالیت و متوازنترین روش برای یافتن خداوند به شمار میآید. [در اینجا تناقضی به نظر میرسد. در آغاز، فعالیت در درجهی اول قرار گرفت و سرسپردگی در رتبهی بعد، اما در اینجا معادله به عکس شد.]
اگر شما تمام مدت کار کنید، ممکن است جنبهی ماشینی بیابید و به علت سرگرم شدن و فرورفتن در کار و مشغله، او را گم کنید. چنانچه صرفاً از راه تمییز و تشخیص او را بجویید، ممکن است او را در پیچ و خمهای بیانتهای دلیل و برهان گم کنید و اگر تنها خداجویی و خداپرستی را در خود تقویت کنید، پیشرفت شما ممکن است تنها جنبهی احساس و هیجانی بیابد، ولی تفکر و تعمق، همهی این رویکردها را تلفیق و هماهنگ میسازد.
از کلید برهان استفاده کنید. دلیل و منطق در سنگها و حیوانات وجود ندارد. خداوند به انسان عقل و حکمت داده تا به کمک آن، خود را از فریب فناپذیری برهاند. اگر اجازه دهید قوهی عقل و برهانتان توسط ایگو (نفس) و عادتهای نادرست لگدمال شود، چه پیش خواهد آمد؟ اگر مردم در مقابل ارادهی شما سر فرود آورند، چه خواهد شد؟ شادی هنوز هم شما را فریب میدهد. به همین دلیل وقتی شیطان سعی کرد مسیح را وسوسه کند، مسیح خداوند را به جای شیطان برگزید. مسیح درک کرد اگرچه قدرت مادی، جذابیتهای بیشمار دارد، بیدوام و ناپایدار است. مسیح چیزی برتر و گرانبهاتر از همهی ثروتهای جهان را یافته بود. چیزهایی که اغلب مردم به آن دل میبندند، نابودشدنی است، ولی خداوند هرگز مسیح را رها نمیکند. او هنوز هم لبریز از شراب سرمدی است. شایسته است ما نیز راهی را در زندگی برگزینیم که به خداوند منتهی میشود. [معمولاً در مکاتب فلسفی یا عرفانی راه عقل و برهان از مسیر قلب و وجدان جدا میشود و حدود هر یک معلوم. این تفکیکِ مطلوب در اینجا صورت نپذیرفته است.]
زمانی که شما فراسوی هوشیاری این دنیا پرواز میکنید و میدانید که نه جسم هستید و نه ذهن و در عین حال بیش از هر وقت دیگر میدانید که وجود دارید، این هوشیاری ربّانی چیزی است که شما هستید. شما آن چیزی هستید که هر آنچه در این جهان هست، در آن ریشه دارد. پس چرا وقتی چشمان خود را بستهاید، به جستوجوی آنچه در پس تاریکی است، نمیشتابید؟ نور در تاریکی میدرخشد و تاریکی (آنچنان که شما درک کردید) وجود ندارد. انوار بیکران و نیروهای کیهانی به آنسو در حرکت هستند. (2)
بالاترین دشمن در راه شناخت حق، نفسْ است که زود خسته میشود و میخواهد همه چیز را رها کند. رهرو واقعی هرگز از کوشش باز نمیایستد و به نفس خود ارج نمینهد. آگاهی مستمر و پایدار لازم است و ما باید باور داشته باشیم که برخلاف همهی تناقضات ظاهری، او خواهد آمد. حتی ملحدی که باور دارد احتمال وجود خداوند کم است، به جستوجو برای یافتن او ادامه میدهد و سرانجام نیز او را مییابد. اگرچه ظاهراً اینگونه به نظر میرسد که خداوند پاسخی به او نخواهد داد، انسان نباید به هیچرو دچار شک و نومیدی شود، بلکه باید به کرات و مستمر به طلب مقدس خود ادامه دهد. پشتکار رمز نهایی موفقیت معنوی است. اگر خداوند به راحتی و آشکارا به دعاهای همهی کسانی که طالب بصیرت ربانی هستند، پاسخ میداد، همهی انسانها فوراً او را جستوجو میکردند، اما نه برای عشق او، بلکه برای کسب پاداشهای بیانتها.
دنیا صحنهی نمایش کردگار است و بخشی از نمایشنامهی پیچیده او. موضوع نمایشنامه به قدری دشوار طرح شده که کشف حضور او را بسیار مشکل کرده است. از آنجا که جستوجو آسان نیست، ما بیشتر تمایل داریم خداوند را فراموش کنیم. حتی وقتی عزیزی را از دست میدهیم و او به دنیای ناشناختهها کشیده میشود، به طور جدی به این موضوع فکر نمیکنیم که روزی نیز نوبت ما میرسد. اما انسان نباید منتظر نزدیک شدن مرگ شود تا به اهمیت جستوجوی خداوند پی برد. این وظیفه فوری و بسیار مهم هر انسانی است که از ابتدا به کشف و جستوجو بپردازد. هر لحظهی زندگی باید یک طلب ربّانی باشد. آتش شوقی که در درون ما شعله میکشد، باید این باشد: «بار پروردگارا! چه زمانی تو را خواهم یافت؟»
بهاگاوداگیتا اهمیت دنبال کردن راه معنوی و فراسوی لذات نفسانی صعود کردن را میآموزاند. در نتیجه ارتباط حواس با محیط بیرونی، احساس گرمی و سردی، خوشی و ناخوشی و سایر حالتهای متضاد در فرد به وجود میآید. یک انسان معمولی به راحتی تحت تأثیر این حواس قرار میگیرد، ولی گیتا میگوید که انسان باید نسبت به آنها خنثی باشد. البته این بدان معنا نیست که شخص بیباکانه عمل کند. اگر فرد مؤمن احساس کرد گرما یا سرمای محیط او را خیلی آزار میدهد، باید بیآنکه از نظر درونی خود را درگیر سازد، درصدد چارهی خارجی برآید.
شناخت حق، سختترین مرحلهی رسیدن به تعالی است. اجازه ندهید کسی خود را فریب دهد و تصور کند دیگری میتواند این موهبت (رسیدن به تعالی) را به او اعطا کند. هرگاه فردی دچار رکود روحی شد، استادش نمیتواند هیچکاری انجام دهد. انسان هرگز در کوشش برای هماهنگ کردن خود با او از طریق شادمانه انجام دادن خواستههایش نباید فروگذار کند. با خود میگفتم: «من برای شناخت حق نزد او آمدهام و باید نصایح او را به گوش جان بسپارم.» در اشرام، ما شاگردان جوان ظاهراً همیشه در حال آشپزی بودیم و بهانههای زیادی برای غفلت کردن از دعا و نیایش وجود داشت. با این همه، اگرچه من بیشتر از منزل در آنجا کار میکردم، محیط آشرام را بسیار روحانی و فرحبخش یافتم. (3)
خلاصهوار میتوان راه رسیدن به خدا را رعایت این موارد دانست: 1. تفکر و تعمق باطنی و درونی؛ 2. کمک به همنوع و عشق به آنها؛ 3. عدم توجه به نفس و خواستههای او؛ 4. فقط او را خواستن و در تمام زمانها به یاد او بودن؛ 5. پشتکار در عبادت و خواستن او؛ 6. اختصاص دادن ساعاتی برای عبادت و مراقبه. همچنین بیدار شدن توجه به خدا را باید در امور ذیل جستوجو کرد: نیاز به رفع رنج، قانون علت و معلول و دیدن نظم در جهان. با انجام این امور فرد حتماً به او میرسد و پس از رسیدن به او به آرامش پایدار دست مییابد.
تحلیل و بررسی
در اینجا نکاتی قابل بیان است:نکتهی اول اینکه در تفکر اسلامی راههای وصول به حریم الهی دو طریق است؛ یکی راه عقل و دیگری راه قلب. تفکرات فلسفی راه نخست را میپیمایند و عرفان یا سیر و سلوک راه دوم را پیش میگیرد. براساس اندیشههای نورانی قرآن کریم نه راه نخست و بن بست است و نه طریق دوم، بلکه هر دو شیوه میتواند دستگیر و مددکار آدمی باشد، لذا اسلام در ان زمینه جامعنگر بوده هر دو بعد آدمی را پوشش میدهد؛ چرا که دین باید تمامی ابعاد انسانی را اعم از بعد فکری، عقلانی و بینشی و نیز جنبهی قلبی، درونی و گرایشی را پوشش دهد و این امر یکی از ویژگیهای مهمی است که اسلام را از دیگر ادیان متمایز میسازد.
نگاهی گذرا به تاریخ تفکر در اسلام نشان میدهد که از یک سو بعد عقلانی و تفکرِ فلسفی اسلام چه به صورت جریان کلامی و چه به صورت مکتبهای فلسفی از همان سدههای نخست به ظهور رسید و در طول تاریخ به اوج خود نزدیک شد. از سوی دیگر سیر و سلوک معنوی و طی مقامات و منازل عرفانی باعث شد صدها شخصیت برجسته و آثار گرانسنگ عرفانی پدید آید. این همه، گواهی روشن بر این مدعاست که تفکر اسلامی به عنوان دین خاتم، دینی فراگیر و جامع است و توانسته است با حفظ تعادل و توازن، انسان را به عنوان موجودی جامع هدایت کرده او را به سمت هدفی شایسته رهنمون باشد.
نکتهی دوم اینکه یوگاناندا راههای رسیدن به خدا را معرفی کرد. این راهها هر چند حاوی اشارات جالب و مفیدی است اما از یک سو ناقص است، جهت فهم کاستیها و نواقص توصیههای یوگاناندا کافی است به کتب اخلاقی و عرفانی در جهان اسلام مراجعه شود. در این آثار ارزشمند شیوهها و طرق فراوان دیگری مطرح شده است که باید به تمامی آنها عمل کرد. از سوی دیگر بعضی از مواردی که یوگاناندا به آنها اشاره کرد صورت الهی دارد. مثلاً او بر عبادت تأکید دارد اما نسبت به شکل و صورت عبادت اشارهای ندارد. بندگی خدا باید به گونهای باشد که خودِ خدا مقرر فرموده است نه اینکه به دلخواه آدمی واگذار شده باشد.
نکتهی سوم اینکه سیر و سلوک و طی منازل معنوی بدون دشمن نیست. در این مسیر رهزنها به گونههای مختلف و با شگردهای متنوع کمین کرده اند و هر لحظه تیری مسموم به سوی سالک میاندازند. نفس دارای آفات و رذایلی نظیر نفرت، کبر، انتقام، حسادت، حرص، طمع و نفاق میباشد. مبارزه با زشتیها و سموم درونی نیازمند برنامهای دقیق است که این برنامه باید آسمانی بوده و از سوی خالق بشر برای بشر ارسال شود. به نظر میرسد یکی از خلأهای مهم مکتب معنویی یوگاناندا، بیتوجهی و به سموم و رذایل نفسانی است. احتمالاً وی نسبت به انسان با خوشبینی زیاد داوری کرده و در اینجا هم یوگاناندا راه تعادل را از کف داده است.
نکتهی چهارم تأکید یوگاناندا بر اصل رنج است، به نظر میرسد در این زمینه یوگاناندا از اندیشهها و تعالیم بودا تأثیر پذیرفته است. مهمترین بخش تعالیم اخلاقی عرفانی بودا، چهار حقیقت جلیل است که محور آن رنج بشری است. او با اصالتبخشی به رنج و درد انسان در پی بازشناسی ریشه و منشأ آن برآمده، راهکارهایی برای رهایی از آن عرضه میدارد. در واقع، اساس اندیشههای بودا این است که زندگی انسان سراسر رنج است و درد. یعنی مهمترین خصیصه و مسئلهای که برای بشر میبیند، رنج است. در اینجا این پرسش رخ مینماید که آیا انسان هیچ خصیصهی دیگری ندارد و تمام ویژگیهای آدمی منحصر در رنج و درد اوست؟ اگر این پرسش را به اخالق بشر عرضه کنیم، پاسخ او چیز دیگری است.
مطلب اول اینکه خداوند تعالی رنج و تعب را یکی از ویژگیهای انسانی میداند. در سورهی بلد، پس از چند سوگند میخوانیم که:
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی كَبَدٍ * أَیَحْسَبُ أَن لَن یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ؛ ما انسان را در رنج و مشقت آفریدیم. آیا انسان پندارد که هیچ کس بر او توانایی ندارد. (4)
«کبد» به معنای رنج و تعب است. (5) سوگندهایی که قبل از این آیه آمده است به ضمیمهی تأکیدهای متعددی که در آیه به چشم میاید و نیز واژهی «فی» همه نشان از آن دارد که خاصیت زندگی دنیا رنج و مشقت است و این مشیت خداست؛ زیرا فرمود «خلقنا». نتیجهی مهمی که به دست میآید این است که آدمی مادام که در این حیات دنیوی میزید بیرنج نمیتواند بود و از مشقت و گرفتاریهای دنیا فرار نمیتواند کرد. این نکته عکس دیدگاه بوداست. بودا معتقد است که انسان راهی برای فرار از رنج دارد و تمام تعالیم و اندیشههای او بیان این راهکار است، به بیان دیگر بودا انسانها را دعوت به چیزی کرده است که امکانپذیر نیست.
مطلب دیگر اینکه، پیوند و ارتباط میان دو آیهی مزبور استدلالی را پیشرو قرار میدهد و آن اینکه: چون انسان، خلقتش براساس رنج و محنت است، پس هر آنچه میخواهد، یا اصلاً به آن نمیرسد یا به کمی از آن دست مییابد. این ناشدنی است که انسان در ظرف زندگی دنیا به تمامی آنچه که میخواهد دست یابد. مرور تاریخ بشر مؤید این مدعاست. این مقدمهی اول است.
واقعیت مزبور نشان میدهد که ارادهی انسان مغلوب ارادهی قاهر دیگری است و آن ارادهی غالب و قاهر است که براساس تقدیر و تدبیر جهان هستی بر ارادهی انسان غلبه میکند. (6) این مطلب مضمون آیهی دوم است: «أَیَحْسَبُ أَن لَن یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ.» این مقدمهی دوم است.
نتیجه آنکه انسان از ساختار و کیفیت زندگی دنیوی باید پی به ارادهی قاهر و غالبی ببرد که آن مشیت خداست. تنها ارادهی اوست که به تمامی ارادههای عالمیان حکومت میکند و انسان باید این واقعیت را دریابد و با طیب خاطر بپذیرد که ارادهاش مقهور و مغلوب است و نباید پا از گلیم خود درازتر کند. بهتر بود بودا از اصل رنج به ارادهی قاهرهی الهی میرسید؛ چنان که قرآن رسید. البته اگر انسان از وحی الهی فاصله گیرد و تنها به دریافتهای خود اتکا کند، نتیجهای بهتر از این ندارد.
مطلب سوم اینکه در قرآن به جز پدیدهی رنج و مشقت، با پدیدههای دیگری هم برای انسان مواجهایم. از جمله ویژگیهای انسان اینکه بیصبر و شتابان است. چنان که در تشخیص شر و زیان خود چندان توفیق به دست نمیآورد:
وَیَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَیْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً؛ انسان که خیر و منفعت خود را میجوید به نادانی شر و زیان خود میطلبد و انسان بسیار بیصبر و شتابکار است. (7)
از دیگر ویژگیهای انسان این است که بسیار اهل جدال است و معمولاً نمیخواهد پذیرای حق باشد لذا دست به جدل میزند:
وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَیْءٍ جَدَلاً؛ آدمی بیشتر از هر چیز با سخن حق به جدال و خصومت برخیزد. (8)
پذیرش حق نشانهی ایمان است و کسی که مبتلا به قساوت قلب است، نسبت به حق و حقیقت، قلبی نفوذناپذیر دارد. هر انسانی میتواند خود را با این ملاک بسنجد. یعنی اگر حقی مطرح شد و این حق به زیان انسان بود، به میزانی که انسان آمادگی پذیرش این حق را دارد، نسبت به مبدأ حق و حقیقت، یعنی خدا، ایمان دارد. چون حقِ مطلق خداست و هرجا حق و حقیقتی باشد، از اوست و انسانی که به او دل داده است، حقپذیر است. بنابراین کسی که زیاد اهل جدل است، نسبت به پذیرش حق آمادگی لازم را ندارد و این نیز از ویژگیهای انسانی است.
انسان موجود حریصی است. این امر دو نشانه دارد؛ یکی اینکه هرگاه شرّی به انسان رسید از خود بیقراری نشان میدهد؛ دیگر اینکه اگر منفعتی را دید، فقط برای خود میخواهد و به تعبیری انحصارطلب است. به عبارت دیگر حالت او اینگونه است که گویا بدی را برای دیگران میخواهد و خوبی را فقط برای خود:
إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً * وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً؛ انسان حریص و بیصبر است، چون زیان به او رسد بیقراری میکند و چون مال به او رو کند منع نماید. (9)
آدمی موجودی طغیانگر است. این حالت هنگامی در انسان رخ میدهد که احساس بینیازی کند. انسان حالت سرکشی، غرور و تمرد دارد. هرگاه در خود احساس استقلال کند و خود را به جایی وابسته نبیند، طغیان در انسان به اوج میرسد:
كَلاَّ إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَى * أَن رَآهُ اسْتَغْنَى؛ انسان سرکش و مغرور است، چون که به غنا و دارایی میرسد. (10)
اینها بخشی از ویژگیها و حالتهای طبیعی آدمی است: انسان که در دنیا به زندگی عادی و معمولی مشغول است، در رنج و عذاب به سر میبرد؛ انسان به صورت طبیعی شتابکار و عجول است؛ اهل جدل است، حریص است و از خود بیقراری و انحصارطلبی نشان میدهد و سرکشی، تمرد و غرور وضعیت عادی انسانهاست.
حاصل آنکه چند نکته در قبال اصالت رنجی که بودا مطرح کرد، گفتنی است: نخست اینکه رنج دنیا نشانهای ارادهی قاهر خداست؛ دوم اینکه رنج تنها ویژگی انسان نیست و آدمی دارای ویژگیها و حالتهای گوناگونی است که یکی از آنها رنج و الم است. حتی بیان قرآن نشان میدهد که در میان ویژگیهای انسان، رنج چندان درشت و بزرگ نیست و بعضی حالات دیگر در انسان جایگاه و اهمیت بیشتری دارد، مثل حریص بودن؛ سوم اینکه ریشه گرفتاریها و مشکلات است حبّ او به دنیاست: «حُبُّ الدنیا رَأسُ کلِّ خطیئهٍ.» این امر با بیانهای مختلف در آیات و روایات بیان شده است. بودا تا اندازهای به این واقعیت نزدیک گشته، هر چند به نظر او منشأ رنجهای انسان خواهشهای نفسانی و آرزوهاست که البته با حب دنیا دقیقاً یکی نیست.
گذشته از تمامی این موارد، در عرفان اسلامی درد و رنج از فراق یار مطرح است، نه از زندگی دنیا. به قول مولوی:
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق *** تا بگویم شرح حال اشتیاق (11)
پینوشتها:
1. پاراهامسا یوگاناندا، انسان در جستوجوی جاودانگی تعالیم معنوی - 2، ص 11.
2. ر.ک: پاراهامسا یوگاناندا، انسان در جستوجوی جاودانگی، ص 12-22.
3. همان، ص 508-512.
4. بلد / 4-5.
5. راغب اصفهانی، مفردات، ص 420.
6. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 20، ص 420؛ فخرالدین رازی، التفسیر الکبیر، ج 31، ص 165.
7. اسراء / 11.
8. کهف / 54.
9. معارج / 19-21.
10. علق / 6-7.
11. مثنوی، دفتر اول.
فعّالی، محمدتقی؛ (1388)، نگرشی بر آراء و اندیشههای یوگاناندا، تهران: انتشارات عابد، چاپ اول.