امر به معروف و نهى از منكر در گفتار قرآنى

قرشى اين واژه را مشتق از ريشه «عرف» دانسته و معناى آن را - آن چنان كه بسيارى از لغت شناسان ذكر كرده اند - «معرفت و عرفان به معنى درك و شناختن» دانسته است. شاهد مثال او از قرآن، سوره يوسف آيه ۵۸ است: «فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون». بر يوسف داخل شدند يوسف آن ها را شناخت در حالى كه آن ها او را نشناختند. وى ضمن مقايسه دو واژه «عرف» و «علم» به نقل از راغب اصفهانى نوشته است: «معرفت و عرفان درك و شناختن شىء است با تفكر و تدبر در اثر آن و
شنبه، 15 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امر به معروف و نهى از منكر در گفتار قرآنى
امر به معروف و نهى از منكر در گفتار قرآنى
امر به معروف و نهى از منكر در گفتار قرآنى

نويسنده: رسول انبارداران
معروف
قرشى اين واژه را مشتق از ريشه «عرف» دانسته و معناى آن را - آن چنان كه بسيارى از لغت شناسان ذكر كرده اند - «معرفت و عرفان به معنى درك و شناختن» دانسته است. شاهد مثال او از قرآن، سوره يوسف آيه ۵۸ است: «فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون». بر يوسف داخل شدند يوسف آن ها را شناخت در حالى كه آن ها او را نشناختند. وى ضمن مقايسه دو واژه «عرف» و «علم» به نقل از راغب اصفهانى نوشته است: «معرفت و عرفان درك و شناختن شىء است با تفكر و تدبر در اثر آن و آن از علم اخص است. گويند فلان تعرف الله نگويند: تعلم الله كه معرفت بشر به خدا با تفكر در آثار اوست نه با ادراك ذاتش و گويند: الله يعلم كذا، نگويند: يعرف كذا، زيرا كه معرفت از علم قاصر است و در حاصل از تفكر استعمال مى شود.» وى در پايان اين مقايسه نتيجه گرفته است كه «خلاصه آنكه: عرفان نسبت به علم شناخت ناقص است و آن از تفكر در آثار شىء ناشى مى شود.» واژه «عرف» كه رابطه تنگاتنگى با واژه معروف دارد نيز «شناخته شده» معنى شده است، چنان چه در آيه ۱۹۹ سوره اعراف نيز به همين معنى تصريح شده است: «خذالعفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين»: عفو را عادت كن و امر به معروف كن و از جاهلان اعراض نما. بدين ترتيب واژه معروف (بر وزن مفعول) آن چنان كه قرشى نيز بيان كرده، معنايى جز «شناخته شده» نخواهد داشت و اين دقيقا همان واژه اى است كه پيوسته در تقابل با واژه «منكر» قرار گرفته است. در اين جا به ذكر و بررسى دو مفهوم متداول و مورد مناقشه در ميان مفسرين و لغت شناسان مى پردازم.
مفهوم نخست بازمى گردد به تعبير و تفسيرى كه در ميان مفسرين قرون متاخر (به عنوان مثال تفسير بيضاوى ذيل آيه ۲۳۲ سوره بقره) ديده مى شود. براساس ديدگاه اين مفسرين واژه «معروف» چنين تعريفى دارد: «آنچه قوانين شرع تاييد و تصديقش كرده است» و اين همان تعبيرى است كه در مقابل مفهوم دوم قرار مى گيرد. علامه طباطبايى ذيل آيه «و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف» (بقره، ۲۲۷) ديدگاه دوم را به ميان آورده است: «معروف آن است كه مردم با ذوق مكتسب از حيات اجتماعى متداول آن را مى دانند...». وى حتى در گفتمان «شريعت اسلام» نيز درك مفهوم معروف را به مردم و «فطرت سليم» آنان ارجاع داده است. در اين ميان راغب اصفهانى ميان عقل و شرع جمع كرده و نوشته است: «معروف هر فعلى است كه خوبى آن به وسيله عقل و شرع شناخته شود» قرشى نيز پس از نقل آيات ۲۳۱ و ۲۶۳ سوره بقره نشان داده است كه از گروه دوم به شمار مى آيد: «]معروف[ كارى و عملى و قولى است كه مطابق عقل و فطرت سليم بوده باشد در اين صورت مطلق معروف مورد تصديق شرع است. خواه شرع بالخصوص به آن تصريح كرده باشد يا نه». بخشندگى و نيكى، عادت و رسم؛ آن چه كه در ميان مردم معمول و متداول است نيز از جمله معانى اى است كه در لاروس عربى فارسى ذيل كلمه «العرف» آمده است. در همين فرهنگ از سه گونه عرف ياد شده است: قول، عملى و شرعى. ذيل «عرف شرع» نوشته شده است: «آن چه پيشوايان و حاملان شرع از شرع درك كنند و آن را مبناى احكام قرار دهند». همچنين از «المعروف» نيز با معانى: مشهور؛ شناخته شده؛ خير، نيكى؛ احسان، بخشش» و غيره ياد شده است.
صريح ترين نظر در گروه دوم از آن پروفسور ايزوتسو است. وى اولا معتقد است كه اين واژه «نمايانگر انديشه اى است كه ريشه در دل گذشته اى بس دور دارد.» و ثانيا ايزوتسو تعريفى را كه از بيضاوى نقل كردم، (معروف آن است كه «قوانين شرع تاييد و تصديقش كند») نپذيرفته و نوشته است «اين تنها بازتابى است از وضع موجود خاص عصر كلاسيك اسلام و بيش از آن كه ماهيت و طبيعت اين واژه را روشن و آشكار سازد بر آن پرده مى كشد». وى بار ديگر بر ريشه دار بودن اين واژه تاكيد كرده و نوشته است: «اين مفهوم ]معروف[ و از شرع اسلام بسى كهن تر است و متعلق به و مبتنى بر اخلاق قبيله اى است كه خاص دوره جاهليت بوده است». ايزوتسو با استناد به نوشته اى از پرفسور روبن لوى بر اين باور است كه او «به درستى يادآور شده، كاربرد اين واژه ]معروف[ و واژه متضاد آن، يعنى منكر در قرآن، اصطلاحات اخلاقى قبيله اى را اخذ كرده و آنها را جزيى مكمل از نظام جديد اخلاقى خويش ساخته است.»
سخنى كه به طور صريح و شفاف نشان مى دهد، پروفسور ايزوتسو نيز از گروه دوم است و پهلو به پهلوى سخن نقل شده از علامه طباطبايى حركت مى كند، چنين است: «معروف، لغتاً به معنى دانسته شده ]شناخته شده[ است، پس يعنى آن چه معلوم و دانسته شده و آشناست و بنابراين، از نظر اجتماعى، پذيرفته و تاييد شده است.»
يكى از روش هايى كه ايزوتسو براى تبيين مفاهيم اخلاقى در قرآن اتخاذ كرده است، روش مقابله آن مفهوم (واژه) خاص با متضاد آن است. وى در مورد واژه معروف نيز از اين روش استفاده نموده و با اشاره به واژه منكر نوشته است: منكر «يعنى آنچه ناپذيرفته و تاييد نشده است، به لحاظ آن كه مجهول و بيگانه است». سپس با رجوع به سندى كه از «روبن لوى» ذكر شد، از قول او نوشته است: «همه جوامع قبيله اى در مرحله اى از تمدن، هم سطح و همسان با مرحله اى كه قبايل عرب جاهلى در آن قرار داشته اند، همانند آنها شناخته شده و معلوم و آشنا را خوب ]معروف[ ، غريب و بيگانه و ناآشنا را بد و شر ]منكر[ مى شمارند.
ايزوتسو هم به قدمت و هم به وسعت معنى و مفهوم واژه «معروف» معتقد است. اما وى كاربرد اين واژه را در گفتمان قرآن، داراى معناى محدودترى مى داند. او با استناد به آيات (احزاب، ۳۲ و بقره، ۲۳۱) ضمن آن كه بر نظر قبلى خود مبنى بر جامع بودن واژه «عرف» در لسان «عرب جاهلى» تاكيد كرده، محدوديت معنايى اين واژه را در گفتمان قرآنى به روشنى بيان كرده است. آيه مورد نظر ايزوتسو (بقره، ۲۳۱) چنين است: واذا طلقتم النساء فبلغن اجلهن بمعروف اوسرحوهن بمعروف و لاتمسكوهن ضرارا لتعتدوا و من يفعل ذالك فقد ظلم نفسه «و چون زنان را طلاق داديد و عده آنها به سر رسيد آنها را به نيكويى نگاهداريد يا به نيكويى رهايشان سازيد. به زور و زبان آنها را نگه نداريد كه بديشان ستم كنيد و هر كسى چنين كند بى ترديد به خود ستم كرده است.»
و نتيجه گيرى او - آن چنان كه در خطوط قبل شرح دادم - اين گونه است: «در اين جا، ملاحظه مى كنيد كه جمله فامسكوهن بمعروف در تقابل با لاتمسكوهن ضرارا قرار دارد. و معنايى كه از معروف در اين جا به ذهن متبادر مى شود «شايسته و پسنديده و درست» است، و پسنديده و درست در دوره جاهليت معنايى ندارد جز شناخته و معلوم از نظر عرف و سنت و حال آن كه در بافت قرآنى منشا و خاستگاه درستى و شايستگى عرف و سنت نيست بلكه خواست و اراده خداوند است و اين از آن جاست كه در اين آيه به معروف رفتار نكردن «موردى از تعدى و ظلم به نفس دانسته شده است».
ايزوتسو همچنين معتقد است كه واژه معروف «بيشتر اختصاصا در بخش هاى حقوقى قرآن به كار رفته است، به ويژه در جاهايى كه مقررات مربوط به وظايف و فرايض اخلاقى در روابط خانوادگى مانند رابطه ميان زن و شوهر، پدر و مادر و فرزندان، ميان اقربا و خويشان نزديك مطرح است». وى براى تاييد و تاكيد بر نظر فوق، آيات ۲۳۲ و ۲۳۳ از سوره بقره و آيه ۱۹ تا ۲۳ از سوره نسا و نيز آيات سيزدهم تا پانزدهم سوره لقمان را شاهد آورده است.
در گفتمان «عرب جاهلى»، آن چنان كه بيان شد، معروف همان رفتار و گفتار شناخته شده است؛ رفتار و گفتارى كه اگر غير آن عمل مى شد بلافاصله واژه «منكر» به جاى آن مى نشست و البته اين مختص به «عرب جاهلى» نبوده است بلكه شامل تمامى جوامع قبيله اى مى شده كه «در مرحله اى از تمدن همسطح و همسان با مرحله اى كه قبايل «عرب جاهلى» در آن قرار داشته اند همانند آنها شناخته شده و معلوم و آشنا را خوب، و غريب و بيگانه و ناآشنا را بد و شر مى شمردند.
با اين حال آن چنان كه پروفسور ايزوتسو نيز تصريح كرده است اين دو اصطلاح (معروف و منكر) در گفتمان قرآن «دلالت مى كنند بر مفهوم و انديشه جامع و كلى نيك و بد از نظر دينى، به اين ترتيب كه معروف يعنى هر عملى كه از ايمان واقعى ناشى مى شود و مطابق و سازگار با آن است و منكر بر هر عملى اطلاق مى شود كه با احكام الهى در تعارض باشد.»
چنان كه در مقدمه اين نوشتار بيان كردم، معناى اصيل و اصلى واژه معروف، همچنين منكر، را بايد از قرآن كريم استنباط و استخراج نمود. در گفتمان قرآنى اين واژه با تاكيد بر مفهوم كلى آن (انديشه جامع و كلى نيك و بد) به معانى زير اشاره دارد:
۱) سخن نيكو (احزاب، ۳۲).
۲) شايسته، پسنديده و درست (بقره، ۲۳۱).
۳) مطابق رسوم موضوعه متداول (بقره، ۲۳۲ و ۲۳۳ نساء، ۲۳ و ۱۹).
]كه بيضاوى آن را «با رعايت مقررات شرعى و مطابق با آنچه از نظر حقوق انسانى پذيرفته شده است» دانسته، عبارت بيضاوى چنين است: «باالمعروف: بما يعرفه الشرع و تستحسنه المرواه» (تفسير بيضاوى جزء اول ص ۲۴۴).[
۴) هر عملى كه از ميان واقعى ناشى مى شود (توبه، ۷۱ و ۷۲ و ۱۱۰ و ۱۰۶ و آل عمران، ۱۰۴ و ۱۰۰)
۵) صرف شناختن (كسى): فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون (يوسف: ۵۸). بر يوسف داخل شدند آنها را شناخت درحالى كه آنها او را نمى شناختند.»
بحث را با بررسى واژه «معروف» در نهج البلاغه ادامه مى دهم زيرا معتقدم اين بررسى مى تواند ضمن تاييد بر نكاتى كه تاكنون مطرح گرديد به برخى از نكات مبهم روشنايى بخشد. در اين كتاب واژه معروف در معانى زير بكار رفته است:
۱) صرف شناختن:
- «الحمدلله المعروف من غيررويته: ستايش خدايى را كه شناخته شده است بى آنكه ديده شود» (خطبه ۱۸۳ و نيز ،۸۹ ترجمه: سيدجعفر شهيدى).
-«كل معروف بنفسه مصنوع»: هر چه به ذات شناخته باشد ساخته شده است. (خطبه ،۱۸۶ همان)
- «الا و ان الدنيا قد تصرمت و اذنت بانقضاء و تنكر معروفها و ادبرت حذاء». بدانيد كه دنيا سپرى شده بدرود گويان روان است. معروف آن منكر گشته و پشت كرده شتابان است»(خطبه ،۵۲ همان). لازم به ذكر است كه در عبارت بالا «تنكر معروفها» در واقع بدين معنى است كه چهره واقعى دنيا مخفى و ناشناخته است.
۲) نيكى و نيكويى:
- لايزهدنك فى المعروف من لا يشكره لك. «آنكه سپاس نيكى تو را نگذارد مبادا به نيكويى كردنت بى رغبت گرداند» (شهيدى، ج ،۱ حكمت ۲۰۴).
- «و كونوا من خيارهن على حذر و لا تطيعوهن فى المعروف حتى لايطمعن فى المنكر». از زنان بد بپرهيزيد و خود را از نيكانشان واپاييد تا در كار زشت طمع نكنند در كار نيك از آنان اطاعت ننماييد (خطبه ،۸۰ همان).
نتيجه آن كه واژه معروف و مشتقات آن حدود ۹۵ بار در نهج البلاغه به كار برده شده و مفهوم تمامى آنها كم و بيش بازمى گردد به معانى اى كه توضيحات آن ارايه شد.
منكر
گرچه به هنگام بررسى واژه معروف كم و بيش در مورد واژه منكر نيز توضيحاتى ارايه و نور اندكى به آن تابانده شد در اين جا اختصاصا درباره واژه منكر سخن خواهم گفت.
گفته شد كه معروف در لسان «عرب جاهلى» معنايى جز شناخته شده و دانسته شده نداشته است. سرنوشت واژه «منكر» نيز كم و بيش به سرنوشت واژه معروف شباهت دارد، چرا كه اين واژه نيز طبق مستندات قرآن پژوه ژاپنى (استناد به اشعار عرب جاهلى) معنايى به جز «ناپذيرفته و تاييد نشده» نداشته است. و باز به نقل از ايزوتسو معناى سامان يافته و امروزين آن بازمى گردد به كاربرد آن در قرآن كريم. منكر عملا و رسما در مقابل واژه معروف قرار گرفته و صرف نظر از معناى لغوى آن در عصر جاهلى هنگامى كه وارد گفتمان قرآنى شده است به عملى و يا گفتارى اطلاق شده است كه «با احكام الهى در تعارض باشد». ايزوتسو به كاربرد اين واژگان دوقلو (معروف و منكر) در قرآن اشاره كرده و آيات متعددى را مثال آورده تا نشان دهد كه در گفتمان قرآنى، همان طور كه قبلا بيان شد، اين دو واژه «دلالت مى كنند بر مفهوم و انديشه جامع و كلى نيك و بد از نظر دينى». با اين همه، پروفسور ايزوتسو به ذكر دو نكته قابل توجه نيز پرداخته است. وى به كاربرد واژه «نكر» (كه هم ريشه با منكر است) اشاره كرده و نشان داده است كه اين واژه در قرآن معنايى ناسوتى و غيردينى نيز دارد. نكته دوم آن كه به يكى از مصاديق منكر در قرآن، كه قبل از اسلام رواج داشته و خداوند آن را تقبيح كرده، اشاره كرده است. درباره نكته دوم توضيحاتى مى دهم.
يكى از شيوه هاى طلاق در دوره «عرب جاهلى» اين بوده است كه مرد خطاب به همسرش مى گفته: «تو مادر من هستى». به اين ترتيب صيغه طلاق موسوم به «ظهار» جارى مى شده و آن زن مى بايد بدون دريافت هيچ گونه حق و حقوقى خانه آن مرد را ترك مى كرده... چنين عملى را كه در ميان عرب آن زمان مرسوم بوده و در واقع يكى از اعمال شناخته شده به شمار مى آمده، قرآن كريم مردود دانسته و از آن تحت عنوان عملى منكر ياد كرده است.
در اين جا از واژه منكر معنى زشت و ناشايست و به تعبير ديگر قرآن فحشا اراده شده است، چرا كه واژه منكر در قرآن «گاهى در تركيب با كلمه فحشا به كار رفته است». در قاموس قرآن نيز - به نقل از راغب اصفهانى - منكر اين گونه معنى شده است: «عقل سليم آن را قبيح و ناپسند مى داند و يا عقل درباره آن توقف كرده ]سكوت كرده[ و شرع به قبح آن حكم مى كند». «معصيت» معناى ديگرى است كه قرشى به واژه منكر داده است. وى واژه منكر در آيه ۱۰۴ سوره آل عمران (ولتكن منكم...) را «معصيت» معنى كرده است. همچنين مولف قاموس قرآن واژه «نكر» را اين گونه معنى كرده است: «كار دشوارى كه غيرمعروف است.»
وى «نكر» را نيز به معنى «نكر» دانسته و «نكير» را «انكار» معنى كرده است: «مالكم من ملجاء يومئذ مالكم من نكير. در آن روز براى شما نه پناهگاهى هست و نه انكارى»(شورى، ۴۷). و در اين معنى اضافه كرده است كه: «نمى توانيد آن چه را كه كرده ايد انكار كنيد زيرا همه چيز روشن و آشكار شده»
معانى نكر و منكر در قرآن كريم:
الف) به صورت فعل: انكار كردن (در دل)، احساس غريبى كردن (نسبت به كسى). «فلما راى ايديهم لاتصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفته» (هود: ۷۰): ]مجمع البيان، تفسير جلالين، كلمات القرآن[.
ب) در باب تفعيل به معنى دادن چيزى (به گونه اى كه شناخته نشود). «قال نكروالها عرشها» (نمل، ۴۱) ]مجمع البيان، تفسير جلالين، المفردات، كلمات القرآن[.
ج) انكار كردن، تكذيب كردن، به رسميت و حقانيت نشناختن. «ويريكم آياته فاى آيات الله تنكرون» (غافر: ۸۱) نيز (رعد: ۳۶) و (نمل: ۸۳). انكار نعمتها (از جانب خداوند و نسبت داد آن ها به بت ها).
د) به صورت اسم: نكر به معانى: ۱) شديد و سخت، بى سابقه (بدتر از عذاب دنيا). «ثم يرد الى ربه فيعذ به عذابا نكرا» (كهف: ۸۷) ]مجمع البيان[نيز (طلاق: ۸). ۲) شفيع، عجيب و غيرعادى. «قال اقتلت نفسا زكيه بغير نفس لقد جئت شيئا نكرا» (كهف ۷۴) ]مجمع البيان، كلمات القرآن[.
هـ) نكر: ناشناس و بى سابقه (نسبت به دنيا)، كنايه از هول و هراس قيامت. «فتول عنهم يوم يدع الداع الى شىء نكر» (قمر، ۶) ]مجمع البيان، كلمات القرآن، المفردات[.
ج) نكير: به معانى انكار كردن، كنايه از سلب نعمات، هلاك و عذاب كردن. «قامليت الكافرين ثم اخذتهم فكيف كان نكير» (حج: ۴۴) ]مجمع البيان، جلالين، كلمات القرآن[ نيز (صبا، ،۴۵ فاطر، ۲۶).
ط) انكار گناه، انكار عذاب (از سوى كافران و منكران). «مالكم من ملجا يومئذ و مالكم من نكير» (شوراى، ۴۷) ]مجمع البيان، جلالين، كلمات القرآن[.
ى) انكر: بر وزن افعل به معنى زشت ترين، نامأنوس ترين. «ان انكرالاصوات لصوت الحمير» (لقمان، ۱۹) ]مجمع البيان[.
ك) منكر به معانى ۱) كسى كه ديگرى را نشناسد. «و جاء اخوه يوسف فدخلوا عليه فعرفهم و هم له منكرون» ]يوسف: ۵۸[ نيز (مومنون: ۶۹) ۲) انكاركننده، تكذيب كننده. «هذا ذكر مبارك انزلناه افانتم له منكرون» (انبيا: ۵۰) ]مجمع البيان[ نيز (نمل، ۲۲) «قلوبهم منكره».
ل) منكر به معانى ۱) خلاف معروف، عمل زشت و ناپسند (معصيت، باطل، نافرمانى و در مجموع آن چه شرع آن را غيرمتعارف دانسته و صلاح نداند).
م) گرفتگى، كدورت، كراهت (در اثر انكار و تكذيب آيات خداوند) «واذا تتلى عليهم آياتنا بينات تعرف فى وجوه الذين كفروالمنكر» (حج، ۷۲) ]مجمع البيان[.
ن) ناشناس (ناشناس از نظر شرعى) «قال انكم قوم منكرون» (حج، ۶۲) نيز (ذاريات: ،۲۵ مجادله، ۲).
در قرآن كريم واژه منكر عموما به اعمالى اطلاق مى شود كه در زبان فارسى به آن گناه مى گوييم، همان واژه اى كه معرب آن «جناح» است. گناه (=منكر) در قرآن كريم با تعابير و واژگان گوناگونى ذكر شده است. در اين جا به قصد توضيح هر يك از اين واژگان و تشريح گستردگى طيف مصاديق و موارد منكر (=گناه) به اختصار درباره هر يك توضيحاتى ارايه مى كنم:
گناه: در زبان فارسى به معناى ويران ساختن و خراب كردن است و برابر پهلوى آن ويناس (Vinas) و معرب آن، چنان كه ذكر شد، جناح است. در فقه اسلامى بر گناه در دنيا و آخرت، مجازات گوناگونى را مترتب دانسته اند و در قرآن كريم با تعابير زير از آن ياد شده است.
۱) جناح: در لغت عرب به معناى گرايش يافتن به سويى است. هر عملى كه انسان را از حق بگرداند، در اخلاق اسلامى از آن به جناح تعبير مى شود. اين واژه ۲۴ بار در قرآن كريم آمده است. در سوره نور مى خوانيم «و زنان يائسه اى كه اميد ازدواج ندارند، بر آنان گناهى (جناح)ى نيست از آن كه لباسهايشان را در حالى فرونهند كه زينتى آشكار نكنند. و اين كه پاكدامنى ورزند برايشان بهتر است و خداوند شنواى داناست.»
به نظر مفسر و قرآن پژوه معاصر - استاد على اكبر قرشى - اين واژه در «آيات تقريبا با محذور و مسووليت و گناه مرادف است». وى بخشى از آيه ۲۸۲ سوره بقره را اين چنين ترجمه كرده است: «فليس عليكم جناح الا تكتبوها». مراد آن است كه بر شما محذورى و حرجى نيست كه آن را ننويسيد».
البته گناه در شكل كلى آن (چه با واژه منكر ذكر شود و چه با ساير واژگان)، در قرآن كريم ويژگى هايى دارد كه اهم آنها عبارتند از: الف: ظاهر و باطن گناه (انعام، ۱۵۱) و (اعراف، ۳۳).
ب: كبيره (شورى، ۳۷).
ج: اصلى (گناه آدم و حوا).
د: تبديل گناه: ۱) از جانب خداوند (اعراف، ۹۵) ۲) از سوى بندگان (نحل، ۱۱-۱۰)
هـ: كيفر گناه: ۱) دنيوى ۲) اخروى (انعام، ۱۶۰).
و: دفع آن با كارهاى نيك: «ادفع بالتى هى احسن السيئه، نحن اعلم بما يصفون» (بدى را به روشى كه آن بهتر است دفع كن ما به آنچه كه وصف مى كنيد داناتريم) (مومنون ۹۶).
ز: پوشاندن گناهان: «انماالحسنات يذهبن السيئات». «كارهاى نيك بديها و گناهان را مى زدايد» (هود، ۱۱۴).
۲) معصيت = عصيان: «وكره اليكم الكفرو الفسوق و العصيان» (حجرات، ۷۰). «ويتناجون بالاثم و العدوان و معصيت الرسول» (مجادله، ۸). «فعصى فرعون الرسول فاخذناه اخذا وبيلا» (مزمل، ۱۶). اين دو واژه در واقع يك معنى دارند: «نافرمانى و خروج از اطاعت خداوند». «و عصى آدم ربه فغوى» (طه، ۱۲۱). در زبان عرب به هر كسى كه از راه و روش جماعتى بركنار ماند گويند: «فلان شق العصا».
۳) اثم: انجام آنچه حلال نيست. اعمالى كه انسان را از انجام كار خير بازمى دارد. در قرآن كريم اثم با اين معانى آمده است: گناه، خطا (بقره، ۱۷۳...)، ارتكاب عمدى ظلم (بقره، ۱۸۳)، عذاب (فرقان، ۶۸). «و من يفعل ذالك يلق اثاما»، عقوبت (وجوه قرآن، تفليسى ص ۶)، كوتاهى و تاخير در عمل صالح (بقره، ۲۰۶ و ۲۳۸)، و نيز، نسبت گناه به يكديگر دادن (واقعه، ۲۵)، نافرمانى (بقره، ۸۵)، زنان و فحشا (انعام، ۱۲۰)، باطل و حرام (بقره، ۱۸۸)، گناه كار بر وزن فاغل و فعيل، «والله لايحب كل كفار اثيم».
صاحب قاموس آن را «كندكارى» با توجه به آيه ۲۱۹ سوره بقره «فيها اثم كبير منافع للناس» دانسته است، چرا كه «قماربازى و شراب خوارى موجب كندكارى در انجام خيرات مى شود» و باز صاحب قاموس به نقل از حسن «بصرى» نوشته است: اثم در اين آيه به معناى ضرر و زيان است.
۴) خطيئه: در قرآن كريم به طور مطلق به معناى گناه است و هم به آن دسته از بدى هايى اطلاق مى گردد كه بدون قصد و از روى خطا از انسان سر مى زند.» خاطى در قرآن كريم فردى است كه مرتكب عمل زشتى از روى عمد شده باشد (حاقه، ۳۶-۳۵).
۵) خطا ‎/ اشتباه: از روى عمد و بى اعتنايى (اسراء ۳۱؛ بقره، ۸۱؛ نوح، ۲۵)؛ كار شايسته اى اراده شود ولى خلاف آن واقع شود (احزاب، ۵؛ انبياء، ۹۲) كار خلافى را اراده كند و اشتباها كار خوبى انجام دهد (در قرآن مثالى ندارد). و نيز در اقرب الموارد به سه معنى آمده است؛ گناه، ضدعمد، ضدصواب. در قرآن كريم خاطئون و خاطئين پنج بار آمده و همه درباره كسانى است كه عمدا خطا و گناه كرده اند (قصص: ۸). به نظر صاحب الميزان خطيئه به معنى معصيتى است كه وبال آن از موردش تجاوز نمى كند، مثل ترك روزه و خوردن خون، و اثم به معنى گناهى است كه وبال آن مستمر است، مثل: قتل نفس و سرقت.
۶) سهو: «غفلت (صحاح)، خطايى كه از غفلت ناشى شده باشد.»
۷) حوب: چه با ضم اول و چه با فتح اول به معناى گناه است. در نهج البلاغه خطبه ۲۱۲ آمده است: «وانتفتح التوبه و اماط الحوبه»، باب توبه را باز كرد و گناه را از خود كنار نمود. اين واژه فقط يك بار در قرآن كريم آمده است و آن هم در سوره نساء آيه ۲ است: «و به يتيمان اموالشان را بدهيد و ناپاك را جايگزين پاك نكنيد و اموال آنها را با اموال خود نخوريد بدانيد آن گناه بزرگى (حوباً كبيراً) است.»
۸) سيئه: «مونث سيىء است و آن پيوسته وصف آيد مثل خصلت سيئه، عادت سيئه و امثال آن، اگر آن را لازم گرفتيم به معنى بد و قبيح است و اگر متعدى دانستيم معناى بدآور و محزون كننده مى دهد. جمع آن در قرآن سيئات است. ]در سوره انعام آيه ۱۶۰ به معنى كار بد و گناه آمده است[.»
۹) زله: «لغزش، ارتكاب عملى بد بدون قصد آگاهانه چنان كه عرب به لغزشگاه مزله مى گويد (بقره، ۲۰۹)».
۱۰) زلل: «لغزيدن، ليزخوردن. غرض مردد شدن و برگشتن از تصميم است» (بقره، ۲۰۹).
۱۱) ازلال: نيز به معناى به خطا افكندن و لغزانيدن است. «فازلهما الشيطان عنهما» (بقره، ۳۶ و آل عمران: ۱۵۵).
۱۲) ذنب: در لغت «به معناى گرفتن دم حيوان است و در اصطلاح اخلاق اسلامى به مرتكب آن كيفر دنيوى و اخروى داده مى شود.» «به هر فعلى كه آخرتش وخيم باشد ذنب گويند زيرا كه جزاى آن مانند دم حيوان در آخرت است (مفردات)».
۱۳) سوء: بد، بدى، به ضم سين اسم و به فتح آن مصدر است (صحاح، قاموس، اقرب، المنجد). به نظر راغب سوء به ضم سين، هر چيز اندوه آور است... و نيز سىء وصف است به معنى بد و قبيح (اسراء، ۳۸). در سوره انعام آيه ۱۶۰ به معناى كار بد و گناه آمده است. نكته جالب توجه درباره اين واژه آن است كه در تمامى آيات قرآن در مورد زدودن سيئات از انسان پوشاندن (تكفير) آمده است. «وليكفر عنكم سيئاتكم» (بقره: ۲۷۱) فقط در آيه ۱۶ احقاف به جاى تكفير «تجاوز» آمده است: «و نتجاوزعن سيئاتهم».
بار ديگر لازم مى دانم اين نكته را متذكر شوم كه بحث حاضر از آنجا اهميت مى يابد كه ما را با گستردگى مصاديق و معانى گوناگون واژه كلى و مفهومى منكر بيشتر آشنا مى كند. و اين معنا مى تواند فضاى گسترده بدى ها (در يك مفهوم كلى) در قرآن را برجسته نمايد. بحث بيشتر درباره اين واژگان به اطناب كلام خواهد انجاميد (هنوز به واژگانى مانند بغى، فساد، نفاق، غيظ، ظلم و غيره نپرداخته ام) و براى پرهيز از اطناب، آخرين واژه را كه پروفسور ايزوتسو نيز درباره آن شرح قابل توجهى داده است، مورد بررسى قرار داده و بحث درباره واژه منكر را خاتمه مى دهم. اين واژه فاحشه ‎/ فحشاء‎/ فواحش‎/ فحشه است. به نظر ايزوتسو «فحشاء يا فاحشه دلالت دارد بر هر آن چه بيش از اندازه زشت و پلشت باشد».
وى پس از ذكر آيه ۲ از سوره مجادله «الذين يظهرون منكم...» نوشته است: «واژه منكر در اين جا و جاهاى ديگر از لحاظ معنايى وجوه مشترك بسيار بامفهوم زشت، و ناشايسته (فحشاء) دارد و اين امر از آنجا دانسته مى شود كه كلمه منكر گاهى در تركيب با كلمه فحشا به كار مى رود و كلمه فحشا ... واژه اى است كه اين مفاهيم را بيان مى كند.» ارتباط معنايى فحشا و سوء و ذكر نمونه هايى از آن در قرآن كريم و تبيين كاربرد معانى آن، از نكات ديگرى است كه ايزوتسو درباره آن سخن گفته است.
دو نكته مهم در نظرات ايزوتسو به چشم مى آيد. اول آن كه: «يكى از ويژگى هاى فحشا و فاحشه آن است كه در قرآن اغلب اوقات در ارتباط با نام شيطان استعمال مى شود» و نكته دوم كه ضرورت و اهميت بحث را تاييد مى كند آن است كه ايزوتسو به آيه اى اشاره كرده است كه در آن، خداوند متعال از جمله ناهيان از منكر و آمران به معروف است و در اين امر و نهى «به شدت از فحشاء نهى مى كند و به عدالت و احسان امر مى دهد». آيه مورد نظر چنين است: «ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاى ذى القرب و ينهى عن الفحشاء والمنكر و البغى». يقين است كه خداوند به دادگرى و نيكويى كردن و بخشش نسبت به خويشاوندان امر مى فرمايد و از ناشايست و كار زشت و تخطى نهى مى كند» (نحل، ۹۳ - ۹۲) آيه مذكور نشان از اهميت و پيوند تنگاتنگ دو كلمه منكر و فحشا در گفتار قرآن كريم دارد. لذا بى مناسبت نيست، اگر درباره اين كه فحشا به چه چيزى اطلاق مى گردد سخن بگوييم. اين مهم را به مدخل «فاحشه ‎/ فحشاء ‎/ فواحش» دانشنامه قرآن وامى گذارم: «درباره اين كه فحشا به چه چيزى اطلاق مى گردد ميان مفسران اختلاف وجود دارد». در اين باره گفته اند «آن قول و يا فعلى است كه شارع براى آن حد مقرر كرده است» و يا اين كه «فحشا معاصى آشكار است». همچنين كباير (گناهان كبيره) را برخى فحشا دانسته اند (مجمع البيان، ج ۱/،۲۵۳ تفسير اثنى عشرى ج۱/۳۱۲). عناوين اصلى اين واژه در قرآن عبارتند از:

۱) شيطان شما را به فحشا و فقر مى خواند (بقره، ۱۶۹؛ نور، ۲۱).
۲) كسانى كه مرتكب اعمال زشت (فاحشه) گردند و ياد خدا كنند و توبه كنند خدا از آن درمى گذرد (آل عمران، ۱۳۵).
۳) احكام فقهى درباره مرتكبين به فحشا (نساء: ،۱۵ ،۱۹ ،۲۳ ۲۵؛ احزاب، ۳۰؛ طلاق، ۱).
۴) نزديك نشدن به فواحش آشكار و نهان (انعام، ۱۵۱).
۵) خدا به فحشا امر نمى كند (اعراب: ۲۸).
۶) بلكه فواحش را حرام كرده است (اعراف، ۳۳-نحل، ۹۰).
۷) نزديك به زنا نشويد زيرا آن فحشا است (نور، ۱۹).
۸) نماز از فحشا و منكر ممانعت مى كند (عنكبوت: ۴۵).
۹) كسانى كه از فواحش اجتناب كنند خداوند رحمت گسترده خود را شامل حالشان مى كند (شورى: ،۳۷ نجم: ۳۲).
۱۰) همچنين در آيه ۱۹ از سوره نور از كسانى سخن گفته شده كه دوست دارند بدنامى در حق مومنان شايع گردد. «تشيع الفاحشه فى الذين آمنوا».

منبع: روزنامه جوان الف




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما