واژه شناسی قرآنی: اِبداع، اِحداث، اِنشاء، بَدأ، بَرأ، تکوين، جَعل، خَلق، ذرأ، صُنع، فَطر

«ابداع» از «بدع» (باء، دال و عين) به دو معناي آغاز کردن و پديدآوردن يک چيز بدون نمونه قبلي و بريدن و خسته شدن است. برخي اهل لغت «بدع» را به پديدآوردن چيزي که سابقه وجودي نداشته است و کسي از
دوشنبه، 19 تير 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه شناسی قرآنی: اِبداع، اِحداث، اِنشاء، بَدأ، بَرأ، تکوين، جَعل، خَلق، ذرأ، صُنع، فَطر
واژه شناسی قرآنی: اِبداع، اِحداث، اِنشاء، بَدأ، بَرأ، تکوين، جَعل، خَلق، ذرأ، صُنع، فَطر

نويسنده: گروه نويسندگان

 

معناشناسي لغوي

1. ابداع

«ابداع» از «بدع» (باء، دال و عين) به دو معناي آغاز کردن و پديدآوردن يک چيز بدون نمونه قبلي و بريدن و خسته شدن است. (1) برخي اهل لغت «بدع» را به پديدآوردن چيزي که سابقه وجودي نداشته است و کسي از آن ياد و شناختي ندارد، معنا کرده‌اند. (2) بعضي آن را در ضمن بيان جمله يا شاهدي آورده‌اند؛ مانند: «بَدَعتُ الشيئ»: آن چيز را پديد آوردم؛ (3) «سِقاء بديع»: مشک جديد؛ (4) «بديع السّموات...»: آغازکننده و پديدآورنده آسمان‌ها به صورتي نو و بي سابقه (5) (مُبدع)؛ «أبدعتُ الشيئ»: آن چيز را بدون نمونه قبلي پديد آوردم؛ (6) «اَبدَعَ الله الخَلق»: خدا جهان و آدميان را بدون نمونه قبلي آفريد. (7)
بنابراين ابداع پديدآوردن يک چيز بدون نمونه قبلي و بديع پديدآورنده چيزي به صورتي نو و بي سابقه است و بدعت هم از همين قبيل به شمار مي‌رود؛ زيرا بدعت در اصطلاح مسلمانان، هر کار نوظهور است که در عهد پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نبوده است. (8)

2. احداث

«احداث» از «حَدَث» (حاء، دال و ثاء) (9) است؛ به معناي پديدآوردن يک شيء که وجود نداشته است؛ (10) بنابراين به بدعت‌هايي که اهل هوا و باطل ايجاد کرده‌اند، «مُحدثاتُ الامور» گفته مي‌شود. (11) برخي اهل لغت «حَدَث» را به ايجاد و آغاز کردن چيزي معنا کرده‌اند. (12) بعضي از آنان «حُدوث» را پديدآمدن چيزي که وجود نداشته است و «احداث» را ايجاد و پديد آوردن (يک شيء) دانسته‌اند. (13)

3. اِنشاء

«انشاء» از «نشأ» (نون، شين و همزه) دراصل به معناي ارتفاع، برآمدن و بلندشدن (14) اشتقاق يافته است. برخي اهل لغت «انشاء» را به معناي خلق، (15) آغاز کردن (16) و ايجاد کردن (17) دانسته و بعضي نيز آن را با ذکر تمثيلي چون «انشأ الله السّحاب: خداوند ابر را بالا برد» (18) معنا کرده‌اند.

4. بَدأ

«بدأ» (باء، دال و همزه) (19) در اصل به معناي افتتاح و ابتداي چيزي است. (20) اهل لغت آن را به معناي انجام دادن کاري قبل از ديگري که گاهي شگفت‌آور است، (21) آغاز آفرينش، (22) اختراع و انشاء نخستين، (23) انشاء چيزي، (24) و خلق (25) دانسته‌اند.

5. بَرأ

«برأ» (باء، راء و همزه) داراي دو معناي اصلي خلق و دورشدن از چيزي است؛ از جمله دورشدن از عيب و هر امر ناپسند. (26) گروهي از اهل لغت «بَرء» را به معناي
خلق (27) گرفته‌اند. برخي از آنان «باري» (اسم فاعل از برء) را به معناي خالق (28) و آفريننده بدون نمونه قبلي (29) دانسته و پاکيزه کردن (30) و سلامتي از بيماري را از معاني ديگر مادّه مذکور شمرده‌اند. (31)

6. تکوين

«تکوين» از «کون» (کاف، واو و نون) گرفته شده است و بر خبر دادن از حدوث چيزي در گذشته يا آينده دلالت دارد. (32) برخي اهل لغت «تکوين» را به معناي احداث و پديدآوردن چيزي که نبوده است، (33) ايجاد و استقرار (34) يا مطلق ايجاد (35) دانسته‌اند.

7. جَعل

«جعل» (جيم، عين و لام) (36) به معناي «صَنَع: (37) ساختن» آمده است. برخي اهل لغت آن را به معناي خلق و پديدآوردن، (38) صيرورت (39) (دگرگوني و از حالي به حالي تبديل شدن) دانسته‌اند. برخي نيز شواهدي مثل «جَعَلَ يَأکُل» آورده‌اند که نشان مي‌دهد واژه «جعل» اعم از «صنع» است؛ زيرا گفته نمي‌شود «صنع يأكل» (40) و در نتيجه معناکردن «جعل» به «صنع» در برخي موارد صحيح نيست.

8. خَلق

«خلق» مصدر «خَلَقَ» (41) (خاء، لام و قاف) داراي دو معناي اصلي تقدير چيزي و نرم و فرسوده شدن شيء است. (42) از سياق عبارت برخي اهل لغت مي‌فهميم معناي آن ايجاد کردن و پديد آوردن است. (43) بعضي نيز «خلق» را به معناي پديدآوردن چيزي بدون نمونه قبلى (44) و به معناي تقدير (45) (تعيين حدّ و سرنوشت موجودات) و برخي هم «خلقت» را به «فطرت» (46) و «خالق» (صفت خدا) را به «مُبدع) و مخترع بدون نمونه قبلي (47) معنا کرده‌اند.

9. ذرأ

«ذرأ» (ذال، راء و همزه) داراي دو معناي اصلي رنگ مايل به سپيدي و بذرافشاني و زراعت کردن است. (48) از نظر برخي اهل لغت، اين واژه وقتي به خلق نسبت داده شود، مثل «ذرأ الله الخلق» به معناي خلق و آفرينش (49) همراه با گسترش و کثرت است. (50)

10 صُنع

«صنع» (صاد، نون و عين) در اصل عمل صناعت و ساختن چيزي است. (51) اهل لغت اين واژه را به معناي حرفه‌اي که همراه با علم و دقت باشد، (52) عمل ماهرانه، (53) انجام دادن کار پسنديده يا قبيح (54) دانسته‌اند.

11. فَطر

«فطر» مصدر «فَطَرَ» (55) (فاء، طاء و راء) دراصل به معناي شکافتن و ابراز و اظهار است. (56)
اهل لغت مادّه «فطر» را خلق، (57) آغاز کردن و اختراع، (58) انشا و ايجاد (59) و ابداع در خلقت (60) دانسته‌اند.

معناشناسي تفسيري

1. ابداع

مفسران «بديع» را در آيه «بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرضِ...: (61) پديدآورنده آسمانها و زمين» به معناي انشا و ايجاد بدون هرگونه سابقه وجودي و همانند داشتن، (62) اختراع، (63) ايجاد و اختراع چيزي به يکباره و بدون مادّه و مدت (64) و امر نادر با شکلي غريب از حيث نيکويي (65) و برخي اختراع و انشا را همانند دانسته‌اند. (66)
راغب اصفهاني گفته است: اين مادّه هرگاه درباره خدا به کار برده شود به معناي ايجاد شيء بدون ماده، زمان و مکان است. (67) «ابداع» به معناي آفرينش در قرآن فقط به خدا نسبت داده شده است (درباره آسمان‌ها و زمين).

2. احداث

مفسران «احداث» برگرفته از آيات «... حَتَّي أُحدِثَ لَک مِنهُ ذِکراً: (68) (خضر به موسي (عليه السلام) گفت: اگر مرا همراهي مي‌کني، درباره هيچ چيز از من نپرس) تا خود از آن براي تو سخن آغاز کنم»، «... أَو يحدِثُ لَهُم ذِکراً: (69)... يا (قرآن) براي آنان پندي جديد بياورد» و (... لَعَلَّ اللهَ يحدِثُ بَعدَ ذَلِک أَمراً: (70) (پس از بيان برخي احکام طلاق به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد:) شايد خداوند پس از اين، امري پديد آورد» را به معناي انشا و ابراز، (71) شروع کننده (72)و پديدآوردن چيزي که وجود نداشته است، (73) دانسته‌اند؛ اعم اينکه عَرَض باشد يا جوهر؛ ولي ايجاد جواهر به خدا اختصاص دارد. (74)

3. انشاء

مفسران واژه «إنشاء» را در آيه «أَ لَمْ يَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ مَا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَيْهِمْ مِدْرَاراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهَارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ» (75) چه بسيار نسل‌هايي را که هلاک کرديم... و پس از آن، نسل‌هاي ديگري پديد آورديم» به معناي احداث، (76) خلق، (77) خلق و احداث بدون سبب، (78) اختراع، (79) ابتدا و شروع در کار، (80) ايجاد نخستين و ابتکاري بدون الگوگيري از غير (81) ايجاد (82) و احداث و تربيت شيء (83) گرفته و برخي کاربرد اين واژه را بيشتر در ايجاد حيوان دانسته‌اند. (84)

4. بدأ

مفسران واژه «بدأ» را در آيه «... کمَا بَدَأَکم تَعُودُونَ: (85) همانگونه که اول بار شما را
پديد آورد، دوباره برمي‌گرديد و زنده مي‌شويد» به معناي خلقت نخستين، (86) انجام دادن چيزي در اولين مرحله، (87) انشا و خلقت نخستين (88) و ايجاد و اختراع (89) دانسته‌اند. بنابراين «بدأ» آفرينش نخستين و اختراعي است و برخي محققان آن را نوعي از تقديم چيزي بر چيز ديگر (90) دانسته‌اند. از اضافه «بدأ» به «خلق» در «يبدؤ الخلق» (91) استفاده مي‌شود که در «بدأ» نظر به آغاز خلقت است. از نظر برخي (92) محققان لغات قرآن، واژه «بدء» و «بدع» يکي هستند و از باب «ابدال» و بدل آوردن به جاي هم به کار مي‌روند؛ اما خداوند در قرآن «ابداع» را براي آفرينش آسمان و زمين و «بدء» را براي آفرينش انسان به کاربرده است؛ مانند: «... بَدَأَ خَلقَ الإِنسانِ مِن طِينٍ». (93)

5. برأ

مفسران در تفسير آيه «... فَتُوبُوا إِلَي بَارِئِکم...: (94) پس به درگاه آفريدگارتان توبه کنيد» «باري» (اسم فاعل از برأ را به معناي خالق و صانع، (95) خالق، (96) فاطر (97) آفريننده نخستين و مُبدِع (98) گرفته‌اند. به نظر برخي از آنان، «باري» أخص از خالق است؛ چرا که در واژه «بارئ» علاوه بر آفرينش، نبود تفاوت بين آفريده شدگان (از حيث مصالح و اغراض) نيز مد نظر است؛ (99) از اين رو برخي از اهل نظر «برأ» را احداث چيزي بر وجه موافق و مصلحت دانسته‌اند. (100)

6. تکوين

مفسران در ذيل آيه «...وَ إِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ کُنْ فَيَکُونُ‌: (101) و هرگاه چيزي را اراده کند، فقط به آن مي‌گويد باش؛ پس موجود مي‌شود» واژه «کون» را به معناي ابداع و احداث دفعي، (102) ابداع و انشاء، (103) احداث، (104) ايجاد، (105) خلق و انشاء (106) و ابداع (107) دانسته‌اند.

7. جعل

اهل تفسير در ذيل آيه «الَّذي جَعَلَ لَکمُ الأَرضَ فِرَاشا...» (108) و ديگر آيات مشابه، «جَعَلَ» را به معناي «خلق»، (109) ايجاد، (110) احداث، (111) انشاء و ابداع (112) (اعم از امور تکويني يا تشريعي) و صيرورت (دگرگوني و از حالي به حالي شدن) (113) گرفته‌اند؛ بنابراين اگر فاعل خدا باشد، «جعل» به معناي ايجاد ابداعي است. طبرسي جعل و خلق و احداث را نظير هم دانسته است. (114) بيضاوى در تفسير آيه «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورَ ...» (115) «جعل» را به انشاء معنا کرده و در فرق آن با خلق گفته است: در خلق معناي تقدير و در جعل معناي تضمين و وابستگي به خدا نهفته است. (116)

8. خلق

مفسران واژه «خلق» را در آيه «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَکُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً...» (117) به معناي تقدير، (118) ايجاد و ابداع (119) بدون نمونه قبلي، (120) ايجاد و اختراع يک شيء پس از عدم (121) و ايجاد چيزي از چيزي (122) دانسته‌اند. يکي از محققان هم گفته است: «خلق» به معناي تقدير مستقيم است؛ «ابداع» در پديدآوردن چيزي بدون اصل و الگو و دنباله‌روي از غير کاربرد دارد و «خلق» به معناي ابداع منحصر به خداست. (123)

9. ذرأ

مفسران «ذرأ» مذکور در آيه «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعَامِ ...» (124) را به معناي ظهور، (125) خلق اختراعي و ابداعي، (126) خلق و آفرينش، (127) خلق و انشاء همراه با توسعه و تکثير (128) و اظهار و ايجاد ذوات مخلوقات، (129) دانسته‌اند.

10. صنع

اهل تفسير واژه « صنع» را در آيات «وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا کَانُوا يَصْنَعُونَ‌ ...» (130) و «لَبِئْسَ مَا کَانُوا يَصْنَعُونَ‌ ...» (131) به معناي کار نيکو و استوار، (132) کار حرفه‌اي و ماهرانه، (133) عمل، (134) عمل از روي مکنت و توانايي، (135) انجام دادن کار - پسنديده باشد يا قبيح- (136) دانسته‌اند. بيضاوي معتقد است تعبير «صنع» رساتر از «عمل» است؛ زيرا صنع کاري است که پس از آموختن، ‌انديشه و رسيدن به صواب و امر پسنديده انجام شود. (137)
برخي مفسران واژه «صنع» را در ذيل آيه «... صُنعَ اللهِ الَّذِي...» (138) به معناي کاري محکم و در راه رشد و کمال مصنوع (139) دانسته‌اند.

11. فطر

بيشتر اهل تفسير واژه «فطر» در آيات «... فَاطِرِ السَّمَاواتِ وَ الأَرضِ...» (140) و «... فَطَرَ السَّمَاواتِ وَ الأَرضَ...» (141) به معناي خلق نخستين، (142) خلقت ابداعي و ابتکاري نخستين، (143)خلقت اولين، (144) ايجاد و ابداع (145) و «فاطر» را به معناي خالق و انشاء کننده (146) دانسته‌اند. برخي محققان مدعي شده‌اند فاعل فطر خدا و فاطر هميشه به معناي خالق است. (147)

جمع‌بندي و تحليل نهايي

1. «ابداع» احداث و ايجاد بر اساس کيفيتي بي سابقه است که مايه شگفتي شود (148) و «احداث» ايجاد و آفرينش نو است؛ اعم از اينکه سابقه قبلي داشته باشد يا نه. (149)
2. در انشاء (150) ايجاد دفعي، ابتکاري و استمراري همراه با رشد و تربيت مد نظر است؛ اعم از اينکه در آن جنبه ابداعي باشد يا نه؛ (151) ولي در «ابداع» قيد ذکرشده در شماره 1 لحاظ شده است.
3. در بدأ و ابدأ بيشتر نظر به ابتدا و افتتاح چيزي (در آفرينش يا غير آن است). در آيه «اللهُ يبدَؤ الخَلقَ...» (152) نظر به اول بودن خالقيت خداست و به همين جهت مايه شگفتي نيز هست؛ (153) اما در «ابداع» چنين نيست.
4. در واژه «برأ» دو جهت نهفته است؛ يکي ايجاد و ديگري عاري بودن از عيب؛ بنابراين در به کارگيري اين واژه درباره خدا هر دو جهت (آفرينش عاري از عيب و نقص) (154) مد نظر است و در «ابداع» قيد يادشده لحاظ نشده است.
5. در کاربرد واژه‌هاي «کون» و «تکوين»، اصل تحقق و وقوع و استمرار و بقاي وجود مد نظر است؛ (155) اما در «ابداع» چنين نيست.
6. در «جعل» تعلق و ارتباط مد نظر است؛ بنابراين جعل مرحله بعد از خلق و تکوين است؛ مثل «الَّذي جَعَلَ لَکمُ الأَرضَ مهداً...» (156) که مهد و گهواره قرار داده شدن زمين در نظر است، نه آفرينش آن؛ (157) گرچه هر دو در يک مرحله انجام شود؛ اما در «ابداع» چنين نيست.
7. در واژه «خلق» آفرينش بر اساس کيفيت مخصوص مد نظر است؛ خواه تحقق و وجود قبلي باشد؛ مانند «... خَلَقَ مِنَ المَاء بَشَراً...» (158) يا نباشد؛ مانند: «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرضَ بِالحَقِّ...»؛ (159) برخلاف ابداع؛ زيرا ابداع در جايي است که هيچ‌گونه تحقق و نمونه قبلي نباشد. (160)
8. در معناي لغوي «ذرأ» بسط و گسترش نهفته است؛ بنابراين اين واژه در جايي به کار مي‌رود که توسعه و کثرت در نظر باشد و اين مرحله پس از خلق و تکوين است؛ مثل اينکه مي‌فرمايد: «وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَکم فِي الأَرضِ وَ إِلَيهِ تُحشَرُونَ». (161) اين قيد غير از قيدي است که در ابداع وجود دارد.
9. «صنع» ساختن و ايجاد بر اساس دقت و مهارت است؛ (162) از جمله صنعت اصطلاحي (163) و گاهي کارهايي مدّ نظر است که ساخت و شيوه خاصي را دارا باشد. (164) در آيه «وَ اصطَنعتُک لِنَفسِي»، (165) ساختن و تربيت کامل و شايسته موسي (عليه السلام) براي اداي وظايف رسالت مد نظر است؛ امّا در «ابداع» نمونه قبلي وجود ندارد؛ برخلاف «صنع». (166)
از نظر برخي محققان لغات قرآن در اصطلاح برخي علما ابداع بر موجودي اطلاق مي‌شود که نظير آن قبلاً نبوده است و صنع در جايي کاربرد دارد که مانند آن قبلاً وجود داشته است؛ براي نمونه در آفرينش آسمان و زمين که قبلاً نبوده‌اند، «بدع» به کار رفته است. (167)
10. «فطر» به معناي ايجاد همراه با ابراز و اظهار و نيز بروز و ظهور در مرحله تحولات بعد از مرحله خلق است. «فطر» فقط آفرينش نيست؛ بلکه آفرينش همراه با بروز و ظهور است؛ البته برخي آن را احداث دفعي شبيه ابداع (168) دانسته‌اند؛ امّا ابداع چنين نيست.
11. «احداث» آفرينش جديد چيزي است که سابقه نداشته باشد و «انشاء» ايجاد مستمر و همراه با رشد و تربيت است. (169) برخي احداث را ايجاد بعد از عدم و انشاء را رساندن از مرحله قوه به فعل دانسته يا گفته‌اند: کاربرد انشاء بيشتر در ايجاد حيوان است. (170)
12. در «بدأ» و «ابتداء» نظر بر افتتاح چيزي است که مايه شگفتي باشد. در آيه «اللهُ يبدَؤ الخَلقَ...» (171) عنايت بر اين است که خدا از اول خالق بوده است و همين مايه شگفتي است؛ (172) ولي در «احداث» چنين قيدي وجود ندارد.
13. در «برأ» دو جهت مد نظر است؛ يکي ايجاد و ديگري عاري از عيب و نقص بودن؛ (173) اما در «احداث» چنان نيست؛ بنابراين برخي آن را احداث بر طبق مصلحت (174) دانسته‌اند.
14. در واژه «کون» نظر بر تحقق وجود و استمرار و بقاي آن (175) - بيشتر همراه با تغيير و تدريج - است؛ (176) برخلاف «احداث».
15. در «جعل» مرحله پس از خلق از حيث تعلق و ارتباط مد نظر است؛ براي نمونه در آيه «الَّذِي جَعَلَ لَکُمُ الأَرضَ مهداً...» (177) بيشتر نظر روي مهد قرار داده شدن زمين است، نه آفرينش آن. (178) برخي مدعي شده‌اند اگر «جعل» با دو مفعول متعدي شود به معناي صيرورت و اگر با يک مفعول متعدي باشد به معناي خلق و ايجاد است؛ (179) ولي جهات مذکور در «احداث» وجود ندارد.
16. در «خلق» تقدير و کيفيت مخصوص - گاهي بعد از مرحله تحقق و ايجاد - مد نظر است؛ مانند: «... خَلَقَ مِنَ المَاء بَشَراً...» (180) گاهى هم مرحله تحقق و هم تقدير اهميت دارد؛ مانند: «وَ هُوَ الَّذِي خَلَق السَّمَاوَاتِ وَ الأَرضَ بِالحَقِّ...» (181) اين امر برخلاف «احداث» است.
17. در «ذرأ» نظر بر کثرت و توسعه است؛ (182) از اين رو بيشتر اهل لغت ذريه (نسل و فرزندان) را از همين ماده مشتق دانسته‌اند؛ (183) ولي در «احداث» چنين جهتي مد نظر نيست.
18. «صنع» ايجاد و ساختن بر اساس دقت و مهارت است. اين معنا گاهي در صنعت اصطلاحي هم به کار مي‌رود (184) و گاهي اعمال و کارهايي با ساخت و شيوه خاص مد نظر است. (185) منظور از آيه «وَ اصطَنَعتُک لِنَفسِي» (186) ساختن و تربيت موسي (عليه السلام) به نحو کامل و شايسته براي اداي وظايف رسالت است. (187) اين معاني «صنع» برخلاف «احداث» است.
19. «فطر» در جايي به کار مي‌رود که بروز و ظهور و تحولات پس از آفرينش در ميان باشد؛ (188) بنابراين برخي آن را احداث دفعي شبيه ابداع دانسته‌اند؛ (189) ولي جهت يادشده در «احداث» نيست.
20. «انشاء» ايجاد و احداث تدريجي بدون الگوگيري از غير همراه با رشد و تربيت است (190) و در «بدأ» نظر به اول بودن است که مايه شگفتي باشد.
21. «برأ» ايجاد عاري از عيب و نقص و بر طبق مصلحت است (191) و معناي «انشاء» نيز بيان شد.
22. «کون» تحقق چيزي و استمرار تدريجي (192) - بيشتر همراه با تغيير و تدريج - است؛ (193) ولي در «انشاء» چنين نيست.
23. با توجه به تعريف «انشاء» و فرق آن با ابداع و جعل و احداث و جعل، فرق «انشاء» و «جعل» نيز معلوم مي‌شود.
24. «خلق» تقدير و کيفيت مخصوص در آفرينش است. گاهي اين تقدير بعد از خلق است؛ مانند: «... خَلَقَ مِنَ المَاء بَشَراً...». (194) گاهي هم مرحله تحقق و تقدير يکجا در نظر گرفته مي‌شود؛ مانند: «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرضَ بِالحَقِّ...». (195) معناي «انشاء» هم بيان شد.
25. براي روشن شدن فرق «انشاء» و «صنع» به فرق «ابداع» و «صنع» و «إنشاء» و «بدأ» مراجعه شود.
26. «فطر» به معناي احداث دفعي شبيه ابداع است (196) و در مرحله تحولات و بروز و ظهور پس از آفرينش به کار مي‌رود. (197) معناي «انشاء» هم بيان شد.
27. در «بدأ» ابتدا و اول بودن که مايه شگفتي باشد، (198) وجود دارد و در «برأ» ايجاد بدون عيب و نقص. (199)
28. «تکوين» وجود و استمرار آن - بيشتر همراه با تغيير و تدريج - است؛ (200)
برخلاف «بدأ».
29. در «بدأ» افتتاح و ابتداي آفرينش - که مايه شگفتي باشد - مد نظر است و در «جعل» جهت تعلق و ارتباط اهميت دارد؛ گرچه گاهي هر دو جهت در يک مرحله انجام شود. (201)
30. در «خلق» آفرينش و تقدير (کيفيت مخصوص) مد نظر است و گاهي مرحله خلق و تقدير يکي مي‌شود؛ مانند: «وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرضَ بِالحَقِّ...». (202)
گاهي هم مرحله أفرينش قبلاً بوده است؛ ماند: «...خَلَقَ مِنَ المَاء بَشَراً...»؛ (203) ولي قيد يادشده در «بدأ» وجود ندارد.
31. «ذرأ» بسط، گسترش و کثرت - پس از خلق و ايجاد - است؛ مانند: «وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأکم فِي الأَرضِ...»؛ (204) ولي جهت مذکور در «بدأ» مد نظر نيست.
32. «بدأ» ابتدا و آفرينش شگفت‌آور اولين و «صنع» نحوه خاص از ايجاد و ساختن است که بر اساس دقت، رشد و تربيت مصنوع (205) باشد.
33. به معناي لغوي و تفسيري «بدأ» و فرق «ابداع» و «بدأ» و «ابداع» و «فطر» مراجعه شود.
34. «برأ» ايجاد بي عيب و نقص و «تکوين» ايجاد مستمر - بيشتر همراه با تغيير و تدريج - (206) است.
35. در «برأ» ايجاد بي عيب و نقص و در «جعل» جهت تعلق و ارتباط (مرحله پس از خلق) (207) مد نظر است.
36. «خلق» تقدير و آفرينش بر اساس کيفيت مخصوص است.

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 209.
2. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 141.
3. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 1، ص106.
4. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 2، ص 240.
5. همان، ص 241.
6. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح‌العربيه؛ ج 3، ص 1183.
7. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 38.
8. ابوالحسن شعراني؛ نر طويي؛ ج 1، ص 66. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1، ص 230.
9. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2، ص 36.
10. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 4، ص 405. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 2, ص 36. ابن منظور؛ لسان‌العرب ج3، ص 75. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 124.
11. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج3، ص 75.
12. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 354. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 4. ص 405.
13. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 278.
14. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج5، ص 428-429.
15. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح‌العربيه؛ ج 1، ص77. أبوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 455.
16. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج3، ص 1789. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 3، ص 427. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 11، ص 420. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 5، ص 429. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 606.
17. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 807.
18. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1789.
19. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 212.
20. ابن دريد؛ الاشتقاق؛ ص 520. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 35. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 212.
21. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 139. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 14، ص 205.
22. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 1، ص 104. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 14، ص 205. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 16.
23. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 1، ص 331.
24. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 1، ص 104. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 17.
25. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 40.
26. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 236.
27. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 145. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 36. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 1، ص 354. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص47. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط ج 1، ص 96.
28. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 117. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه صحاح‌العربيه؛ ج 1، ص 36. فخرالدين طريحي؛ تفسير غريب القرآن؛ ص 10.
29. ابن منظور؛ لسان العرب؛ج 1، ص 354.
30. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 96.
31. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 145.
32. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 5، ص 148.
33. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1606. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 10، ص 375. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه: ج6، ص 2190. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 400.
34. ابن اثير؛ النهاية في غريب الحديث؛ ج4، ص 211.
35. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 545.
36. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص 460.
37. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص297. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 1، ص. 460-461. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 102.
38. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 60.
39. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج1، ص 373. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه صحاح العربيه؛ ج 4، ص 1656. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 60.
40. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص297.
41. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 1، ص557.
42. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه: ج 2، ص 213. معناي دوم (فرسوده شدن) در جايگاه خود بررسي مي‌شود.
43. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 521-522. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 1، ص 556 و 557. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 180.
44.ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج7، ص 26. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه، ج4، ص 1470.
45. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج7، ص26. اسماعيب بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح‌العربيه؛ ج4، ص 1471. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 119. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 180.
46. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج4، ص1470. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج2، ص 1170.
47. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج2، ص 1170.
48. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج2، ص 352.
49. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 619. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج 1، ص 675. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 15، ص 3. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ص 51. ابن منظور؛ لسان العرب ج5، ص 29. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 207.
51. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 619، ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج 15، ص 3. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1 ص 104.
52. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه: ج 3، ص 313. «صنع» به معناي ساختن در گروه واژگان «صنع، عمل، فعل و کسب» بررسي مي‌شود.
53. ابن دريد؛ الاشتقاق؛ ص 72. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج2، ص 383. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج3، ص 1246.
53. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 260. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج7، ص 420.
54. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج‌اللغه و صحاح العربيه؛ ج 3، ص 1245. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 7، ص 421.
55. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج3، ص 49.
56. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج 4، ص 510.
57. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج3، ص 1404. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب‌اللغه؛ ج13، ص 326. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج2، ص 781. ابن فارس؛ معجم مقاييس‌اللغه؛ ج4، ص510. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج10، ص286، احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص476.
58. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 10، ص 286.
59. ابن دريد؛ جمهرة‌اللغه؛ ج3، ص49.
60. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه، ص344.
61. بقره: 117. همين واژه در سوره انعام، آيه 101 و هم خانواده آن در سوره احقاف، آيه 9 و سوره حديد، آيه 27 آمده است.
62. محمد بن جرير طبري؛ جامع‌البيان؛ ج1، ص709. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسيرالقرآن؛ ج1، ص428-429. ابن کثير؛ تفسيرالقرآن العظيم؛ ج1، ص 166. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج1-2، ص367-368. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج2، ص 60. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج5، ص15. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج1، ص668. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج1، ص262.
63. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسيرالقرآن؛ ج1، ص429. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج1-2، ص367-368. محمدبن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحر المحيط في التفسير؛ ج1، ص569. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج5، ص15. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج1، ص 270.
64. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج1، ص 270.
65. محمدبن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحر المحيط في التفسير؛ ج1، ص 569.
66. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسيرالقرآن؛ ج1، ص 429. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج1-2، ص367.
67. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 110.
68. کهف: 70.
69. طه: 113.
70. طلاق: 1. واژه «حدث» در 36 آيه قرآن آمده است و از آن ميان، آيه مذکور به معناي احداث است.
71. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 15، ص 110.
72. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 7، ص 72. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 5، ص 328.
73. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 22، ص 105. محمد بن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط في التفسير؛ ج 7، ص386. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 5، ص 515 و ج 10، ص 36. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 16، ص 188. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج13، ص 343.
77. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 222. در قرآن واژه «احداث» و مشتقات آن به معناي ايجاد و آفرينش نيامده است.
75. انعام: 6. واژه انشاء با الفاظ مختلف 28 بار در قرآن آمده است و در همه جا فاعل آن خداوند است.
76. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 7، ص 199. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 2،
ص 6.
77. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 427. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان: ج 1، ص 469.
78. محمد بن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط في التفسير؛ ج4، ص 427.
79. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 1، ص 469.
80. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4. ص 81. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 7، ص 199. محمد بن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحر المحيط في التفسير؛ ج4، ص 427.
81. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج6، ص 22.
82. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج6، ص 253. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 807.
83. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 807. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 12، ص 117.
84. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 807.
85. اعراف: 29. واژه مذکور پانزده بار در قرآن آمده است و آنجا که به معناي آفرينش باشد، فاعل آن فقط خداوند است.
86. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 8، ص 207. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج3، ص 186. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحكام القرآن: ج7، ص 121. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 635. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 8، ص 75.
87. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج4، ص 384. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 634.
88. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 2، ص 75. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 99. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 2، ص 199. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 8، ص 159.
89. محمد بن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحر المحيط في التفسير؛ ج5، ص 37-38.
90. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص113.
91. يونس: 4.
92. ابوالحسن شعراني؛ نثر طوبي؛ ج1، ص65.
93. سجده: 7.
94. بقره: 54.
95. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 244.
96. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 1، ص 411. ابوالحسن علي بن محمد ماوردي؛ النکت والعيون؛ ج 1، ص 122. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج 1، ص 82، سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 1، ص 76. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص 86. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 121.
97. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 244.
98. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 1، ص 273. محمد بن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط في التفسير؛ ج 1، ص 330. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 237. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص189.
99. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 140. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج3، ص 75. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج 1، ص 289. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج1، ص 488. ابن عاشور دليل اين مدعا را اجتماع دو واژه «بارئ» و «خالق» در آيه 24 سوره حشر (هُوَ اللهُ الخَالِقُ البَارِئٌ...) دانسته است.
100. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص29.
101. بقره: 117. تکوين در اين آيات آمده است: آل عمران: 47 و 59. انعام: 73. يس: 82، همه جا فاعل آن خداست.
102. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 136. محمدبن محمد ابوالسعود عمادي؛ تفسير ابي السعود؛ ج 1، ص 151.
103. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج1، ص714.
104. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 181. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 1، ص 579. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 261 و ج17، صص 114 و 116.
105. ابن کثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 1، ص 166.
106. ابوالحسن علي بن محمد ماوردي؛ النکت والعيون؛ ج 1، ص 179.
107. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 731.
108. بقره: 22. مشتقات اين واژه در قرآن بيش از سيصد بار آمده است. فاعل آن خدا يا غير خداست و متعلق «جعل» در خدا اعم از امور تکويني و تشريعي است.
109. ابومحمد حسين بغوي؛ معالم التنزيل؛ ج 1، ص 26. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 1، ص159. محمد بن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحر المحيط في التفسير؛ ج 1، ص 158. محمد جمال الدين قاسمي؛ محاسن التأويل؛ ج 2، ص 68. محمد بن محمد مشهدي؛ کنزالدقائق و بحرالغرائب؛ ج 1، ص 243.
110. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 58. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 197. محمدبن محمد مشهدي؛ کنزالدقائق و بحرالغرائب؛ ج 1، ص 243.
111. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1، ص 154. مجمع البحوث الاسلاميه؛ المعجم في فقه‌اللغه؛ ج 9، ص647. محمد جمال الدين قاسمي؛ محاسن التأويل؛ ج6، ص450.
112. محمدبن محمد ابوالسعود عمادي؛ تفسير ابي السعود؛ ج 3، ص 104 (ذيل انعام: 1). ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 7، ص 118. احمد مصطفي مراغي؛ تفسيرالمراغي؛ ج 7، ص 70. اسماعيل حقي؛ روح البيان؛ ج3، ص7.
113.ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرار التأويل؛ ج1، ص 58. محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 1، ص 159. محمدبن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط في التفسير؛ ج 1، ص 158. محمد بن محمد مشهدي؛ کنزالدقائق و بحرالغرائب؛ ج 1، ص 243.
114. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 154.
115. انعام: 1.
116. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 2، ص 3.
117. بقره: 29. اين واژه در آيات فراواني حدود 250 بار ذکر شده است و فاعل آن خداست؛ جز در آفرينش اعجازي عيسي (ع)، (آل عمران: 49. مائده: 110) که منوط به اذن خداست.
118. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 2، ص 3. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 296. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 172. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج3، ص 46.
119. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 296. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ صص 29 و 414. محمد بن محمد مشهدي؛ کنز الدقائق و بحرالغرائب؛ ج 1، ص 311.
120. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 447 (ذيل آيه 64).
121. ابومحمد عبدالحق ‌اندلسي؛ المحررالوجيز؛ ج 1، ص 114. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ص 57.
122. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 1، ص57.
123. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 296.
124. انعام : 136. اين واژه در اين آيات نيز آمده است: اعراف: 179. نحل: 13. مؤمنون: 79. شوري: 11. ملک: 24.
125. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 284. ابوالحسن علي بن محمد ماوردي؛ النکت والعيود؛ ج 2، ص 173. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج7، ص 360.
126. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 284. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 570، احمد مصطفي مراغي؛ تفسيرالمراغي؛ ج 8، ص 42. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج7، ص360.
127. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 2، صص 53 و 125. ابوالحسن علي بن محمد ماوردي؛ النکت والعيود؛ ج 2، صص 173 و 281. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج3، صص 128 و 291. ابن کثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 2، صص 186 و 279. محمد بن محمد مشهدي؛ کنز الدقائق و بحرالغرائب؛ ج 4، ص 452. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج3، صص140 و 356. محمد جمال الدين قاسمي؛ محاسن التأويل؛ ج6، ص 729. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 464.
128. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان: ج 1، صص 516 و 589. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 7، ص 71. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج3، صص 95 و 237.
129. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 327.
130. مائده: 14.
131. همان، 63. اين واژه با الفاظ گوناگون بيست بار در قرآن آمده است؛ دو مورد آن (طه: 41. نمل: 88) کار خدا و بقيه کار انسان است.
132. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 579. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 493. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج6، ص 154. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 334.
133. محمد بن محمد ابوالسعود عمادي؛ تفسير ابي السعود؛ ج3، ص57. محمد جمال الدين قاسمي؛ محاسن التأويل؛ ج6، ص 271.
134. محمدبن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط في التفسير؛ ج4، ص 201. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 438.
135. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج5، ص 145.
136. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 563.
137. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 442.
138. نمل: 88.
139. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 15، ص 401.
140. انعام: 14.
141. همان، 79. واژه «فطر» و مشتقات آن بيست بار در قرآن آمده است.
142. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 88. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 432-433.
143. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 7، ص 211. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج4، ص 138. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 9. ابن کثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 2، ص 130. محمدبن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط في التفسير؛ ج4، ص 451.
144. ابوالحسن علي بن محمد ماوردي؛ النکت والعيون؛ ج 2، ص97. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير، ج6، ص 181.
145. محمدبن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط في التفسير؛ ج 4، ص 568. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 640. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج2، ص40. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 7، صص 31 و 191.
146. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 433.
147. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 674.
148. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 9. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1، ص 230 و ج3، ص 109- 110.
149. اقتباس از: حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 177.
150. در موارد بعدي به دليل رعايت اختصار معناي «ابداع» تکرار نمي‌شود.
151. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق الغويه؛ ص80. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 12، ص 117.
152. روم: 11.
153. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1، ص 226-227.
154. همان، ص 240-241.
155. همان، ج 3، ص 110 و ج 10، ص 137-138.
156. طه : 53.
157. اقتباس از: حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص89.
158. فرقان: 54.
159. انعام: 73.
160. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج3، ص 110.
161. مؤمنون: 79. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج3، ص 283.
162. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج3، ج6، ص 285.
163. مثل صنعت کشتي سازي (هود: 37-38) يا زره‌سازي (انبياء: 80) يا خانه سازي (شعراء: 129).
164. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 544. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج6، ص 285.
165. طه: 41.
166. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 16، صص 119 و 122. ابوالحسن شعراني؛ نشر طوبي؛ ج 1، ص 65.
167. ابوالحسن شعراني؛ نثر طوبي؛ ج 1، ص 65.
168. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 29. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 9، ص 112.
169. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 12، ص 117.
170. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 29.
171. روم: 11.
172. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1، ص 226-227.
173. همان، ص 240 - 241.
174. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 29.
175. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 10، ص 110 و ج11، ص 137.
176. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 29.
177. طه: 53.
178. اقتباس از: حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 89 و ج3، ص 110.
179. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 29- 30.
180. فرقان: 54.
181. انعام: 73. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج3، ص 110.
182. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 464. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج3، ص 283.
183. ابوالحسن شعراني؛ نثر طوبي؛ ج 1، ص 273.
184. مانند صنعت کشتي سازي (هود: 37-38)، زره‌سازي (انبياء: 80) و خانه سازي (شعراء: 129).
185. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 544. حسن مصطفوي؛ التحقيق فى كلمات القرآن: ج 6، ص285.
186. طه: 41.
187. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 16، صص 119 و 122.
188. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 407. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 9، ص 112.
189. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 29.
190. همان. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 80.
191. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1، ص 226-227.
192. همان، ج 3، ص 110 و ج 10، ص 137.
193. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 29.
194. فرقان: 54.
195. انعام: 73. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج3، ص 110.
196. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 29.
197. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه: ص 407. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 9، ص 112.
198. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 29. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1، ص 226-227.
199. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1، ص 240.
200. همان، ج 3، ص 110 و ج 10، ص 137-138.
201. همان، ج2، ص 89 و ج3، ص 110.
202. انعام: 73.
203. فرقان: 54. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج3، ص 110.
204. مؤمنون: 79. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج3، ص 283.
205. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1، ص 226 و ج6، ص 285. نيز به فرق ابداع و صنع مراجعه شود.
206. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 29. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج3، ص 110 و ج 10، ص 137-138.
207. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 89 و ج3، ص 110 و ج6، ص 285. نيز به تفاوت ابداع و خلق رجوع شود.

منبع مقاله :
جمعي از محققان؛ (1394)، فرهنگ نامه تحليل واژگان مشابه در قرآن جلد اوّل: اخر - احصاء، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم (پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي)، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط