معناشناسي لغوي
1. اجر
«اجر» (همزه، جيم و راء) دو معناي اصلي دارد (جمع ميان آن دو ممکن است): الف) کرايه دادن براي کار؛ ب) بهبودي استخوان شکسته. (1)اهل لغت گفتهاند: «أجر» جزاي عمل، (2) کرايه براي عمل (3) و ثواب است. (4) «أُجرة» کرايه و «اُجرة» و «اِجارة» اجر و مزدي است که داده ميشود. (5) جمع «أجر» «اجور» است. (6)
2. ثواب
«ثوب» (ثاء، واو و باء) به معناي بازگشتن و رجوع است. (7) «ثوب» مصدر «ثابَ، يثوب...» و هر رجوع کنندهاي «ثائب» و هر مکاني که به آن رجوع ميشود، «مثابة» و «مثاب» است. (8) «ثواب» جزاي عمل است (9) چه خير باشد، چه شرّ (10) و اسم (اسم مصدر) ثوب، ثواب (بازتاب احسان شخص احسان کننده و بدي شخص بدکردار) و مثوبة است. (11)3. دين
«دين» (دال، ياء و نون) داراي يک معناي اصلي است که همه معاني فرعي به آن بازميگردند و آن معنا نوعي از انقياد (تسليم شدن) و ذلّ (فروتني) است. (12) «دِنتهُ بما صَنَعَ»: جزاي او را دادم. (13) «دين» به معناي جزا هم آمده است. (14) ازهري «دين» را به حساب و جزا معنا کرده است. (15) از موارد يادشده استفاده ميشود که «دين» به معناي جزاي (پاداش) آمده است؛ چه پاداش خوب باشد، چه بد.4. جَزاء
«جزاء» از «جزي» (جيم، زاء و ياء) به معناي نشستن چيزي بر جاي غير خود و برابري کردن با آن گرفته شده است. (16) برخي اهل لغت در معناي «جَزي يَجزي جَزاءً» گفتهاند: او با احسان و با بدي برابري کرد. «تجازيتُ دَيني»: بدهي خود را قضا (ادا) کردم. (17) «جَزَيتُ فُلاناً» در هنگامي گفته ميشود که انسان او را مکافات کرده باشد (پاداش کار او را به همان اندازه داده باشد). (18) «جَزَي الأَمر يَجزي جَزاءً» از جهت وزن و معنا مانند «قَضي يَقضي قَضاءً» است. «جازَيتُه بِذَنبِه»: او را عقاب کردم. «جَزَيتُ الدينَ»: دين را قضا کردم. (19) «هذا رَجُلٌ جازيکَ»: اين شخص براي تو کافي است. «هذا لا يَجزي عَنکَ»: اين شيء نياز تو را برآورده نميکند. (20) «جزاء» به معناي ثواب، عقاب و قضا (برآورده کردن) است. (21) يومي نيز «جَزاء» را به معناي قضا (برآورده کردن)، ثواب دادن، عقاب کردن و کافي بودن آورده است. (22) از موارد يادشده به دست ميآيد که «جزاء» دراصل به معناي پاداش است؛ ولي به پاداش خوب اختصاص ندارد؛ بلکه پاداش بد (کيفر) را نيز شامل ميشود.معناشناسي تفسيري
1. اجر
برخي قرآن پژوهان «اجر» را به ثواب عمل که به عمل کننده بازميگردد - چه دنيايي باشد و چه آخرتي - معنا کرده و گفتهاند: «أجر» و «اجرت» در جايي به کار ميرود که همراه با عقد و شبه آن باشد و تنها در نفع گفته ميشود. (23)برخي مفسران «اجر» را در ذيل آيه «... فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ...» (24) به ثواب (25) و در ذيل آيه «... فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ ...» (26) به ثواب (27) و جزاي عمل (28) معنا کردهاند. برخي از آنان داخل شدن در بهشت (29) را يکي از مصداقهاي آن دانستهاند. آيه «قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ...» (30) و «... عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِي...» (31) به اجير گرفتن، (32) اجاره کردن (33) و استخدام (34) معنا شده است و اجر را به ثواب و جزا براي کار خير (35) تفسير کردهاند. در ذيل آيه «... فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ...» (36) واژه «اجر» کنايه از مَهر (37) و مهريه (38) دانسته شده است. (39)
بديهي است معاني و تفسيرهاي ذکر شده تفاوتهاي بنيادي ندارند. بازگشت همه آنها به چيزي است که در برابر عمل و کاري داده ميشود و تفاوت تنها در نوع عمل است؛ گاهي عمل معنوي و براي خداوند و اجر دهنده خداوند است و گاهي عمل مادي و براي ديگري است؛ مثل کار اجير براي مزد و استفاده جنسي از زن در برابر مهريه.
2. ثواب
برخي پژوهشگران قرآن «ثواب» را به جزاي عمل که به انسان برميگردد، معنا کردهاند و ناميده شدن جزا به «ثواب» را از اين جهت دانستهاند که اين (جزاي) همان (عمل) است. «ثواب» در خير و شر گفته ميشود؛ ولي کاربرد آن در خير بيشتر است. (40)طبرسي در ذيل آيه «وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً ...» (41) اين آرا را آورده است:
الف) مردم در هر سال به سوي خانه خدا رجوع ميکنند.
ب) هيچ کس از خانه خدا بازنميگردد؛ جز اينکه خواستهاي از او برآورده ميشود؛ پس آنان به سوي آن بازميگردند.
ج) مردم براي حج به سوي خانه خدا ميروند و ثواب ميبرند.
د) خانه خدا معاذ و ملجأ است.
هـ) خانه خدا محل گردآمدن است.
طبرسي در ادامه ميگويد: همه معاني به اين برميگردد که انسانها هر بار پس از بار ديگر به سوي خانه خدا رجوع ميکنند. (42) شيخ طوسي سه معناي اول، (43) برخي معناي پنجم (44) و بعضي معناي سوم، چهارم و پنجم (45) را ذکر کردهاند. بعضي هم مرجع (46) را معناي «مثابه» دانستهاند. مقصود اصلي در تمام اين آرا محل رجوع بودن خانه خداست؛ زيرا مفسران تصريح کردهاند که «مثابه» از «ثاب، يثوب» به معناي «رَجَعَ» گرفته شده است؛ (47) بنابراين کعبه (خانه خدا) از اين جهت «مثابة» خوانده شده است که مردم به آن مکرّر رجوع ميکنند؛ گرچه پيامد اين رجوع پاداش نيز هست.
برخي از صاحبان تفسير کلمه «مثوبة» را در آيه «وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ...» (48) به معناي «ثواب» (49) دانسته و برخي گفتهاند: مثوبة، ثواب و اجر به يک معنا هستند. (50) برخي هم براي ثواب تنها معناي جزا (51) را آورده اند؛ همچنين گاه به سبب واضح بودن معناي آن، اصل کلمه را تفسير نکردهاند؛ بلکه به صورت عطف تفسيري گفتهاند: «المثوبات والمنافع». (52) مفسران عبارت «ثواب الدنيا» را در ذيل آيه «فَآتَاهُمُ اللَّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَ حُسْنَ ثَوَابِ الْآخِرَةِ...» (53) نصرت بر دشمنان و غلبه بر آنان و گرفتن غنيمت (54) و ثواب آخرت را به بهشت و مغفرت (55) و رضوان و رحمت خدا (56) تفسير کردهاند. از موارد ذکر شده استفاده ميشود که مقصود مفسران از ثواب پاداش عمل است؛ چه به دنيا مربوط باشد، چه به آخرت.
واژه «اثاب» در ذيل آيه «...أُخْرَاکُمْ فَأَثَابَکُمْ غَمّاً بِغَمٍّ...» (57) به جزادادن (58) تفسير شده است. مفسران در اينکه مقصود از ثواب در «اثابکم» غم است، اختلافي ندارند. (59) از معناي يادشده در ذيل آيه فوق استفاده ميشود که ثواب در شر و امور دنيا نيز کاربرد دارد؛ زيرا جزاي عمل انسان است. از مجموع آنچه مفسران در ذيل چهار آيه يادشده آوردهاند، استفاده ميشود که مقصود از ثواب در آيات قرآن مزد و جزاي عمل است؛ چه عمل و جزا خوب باشد، چه بد و چه جزا در دنيا باشد، چه در آخرت؛ همچنين از اين جهت «ثواب» گفته ميشود که به انسان عمل کننده بازميگردد و گويا خود عمل است که به انسان برميگردد.
3. دين
راغب «دين» را به قرض، طاعت، انقياد و جزا معنا کرده و آن را استعاره براي شريعت دانسته است. (60) مفسران در ذيل آيه «مالک يَؤم الدِّينِ» (61) «دين» را به معناي جزاء (62) و حساب (63) دانستهاند؛ بدون اينکه به خير يا شر اشاره کنند و با توجه به تعبير برخي از آنان به حساب استفاده ميشود که مراد اعم از خير و شر است؛ چون نتيجه حساب گاهي خير و گاهي شر است؛ همچنين در ذيل آيه «وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ» (64) «دين» را به جزا (65) تفسير و معنا کردهاند.4. جَزاء
راغب «جَزاء» را به غَنا (بي نيازي) و کفايت و مقابلهاي که در آن کفايت باشد - چه شر، چه خير - معنا کرده است. (66) برخي مفسران در ذيل آيه «و سيجزي الشاکرين» (67) «يَجزي» را به ثواب (68) معنا کردهاند و برخي (گويا به سبب واضح بودن معناي آن) تنها به بيان مصاديق و شأن نزول پرداختهاند. واژه «جَزاء» در ذيل آيه «ذلِکَ جَزَيْنَاهُمْ بِبَغْيِهِمْ» (69) به «عقاب» (70) تفسير شده و در ذيل آيه «وَ جَزَاهُمْ بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً» (71) به معناي مکافئه (72) و ثواب (73) دانسته شده است.جمع بندي و تحليل نهايي
1. واژگان يادشده در معناي جزا اشتراک دارند.2. «اجر» و «اجرت» پاداش عمل را گويند؛ چه دنيايي باشد، چه آخرتي. اجرت در ثواب دنيايي به کار ميرود. (74) «اجر» و «ثواب» با يکديگر متفاوتاند. أجر پيش از انجام دادن کار تعيين ميشود؛ براي نمونه ميگويي من کار نميکنم تا اجرم را بگيرم و نميگويي کار نميکنم تا ثوابم را بگيرم. «ثواب» جزايي است که به عامل برميگردد و در خير و شر جريان دارد؛ ولي در عرف به نعمتهايي اختصاص دارد که در برابر اعمال صالح داده ميشود. (75) گفتهاند ثوابي که اجر باشد، بدون عمل تصور نميشود؛ برخلاف مطلق ثواب؛ (76) همچنين «ثواب» اجري است که به صاحبش برگردد و «مثابه» مکان رجوع را گويند. (77)
از آنچه مفسران درباره «اجر» و «ثواب» نوشتهاند، استفاده ميشود که اجر در پاداش و جزاي عمل - در صورت پسنديده بودن - به کار ميرود؛ چه پاداش و مزد دنيايي باشد، چه آخرتي؛ ولي «ثواب» اعم است و افزون بر اينکه در پاداش و جزاي دنيوي و آخرتي کاربرد دارد در عمل پسنديده و ناپسند نيز به کار ميرود؛ از اين جهت ثواب اعم از اجر است. اين سخن مفسران تقريباً با سخن اهل لغت مطابقت پيدا ميکند که ميگفتند ثواب در خير و شر استعمال ميشود؛ گرچه ثواب در عرف به نعمتهايي اختصاص دارد که در برابر اعمال صالح به انسان داده ميشود.
3. «دين» از جهت ماده در اصل به معناي خضوع و انقياد است و بر اين اساس به چيزي تفسير ميشود که از مصاديق معناي اصلي است: جزا و حساب؛ (78) ولي جزا به معناي مکافات و اعم از ثواب و عقاب است. (79) دين در قرآن هنگامي به معناي جزاست که مضاف کلمه «يوم» و مقصود از «يوم الدين» روز قيامت (روز جزا و روز حساب) باشد؛ امّا جزا در قرآن براي مزد و پاداش دادن – چه در برابر کارهاي خوب و چه در برابر کارهاي بد و زشت – آمده است.
پينوشتها:
1. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج1، ص 62.
2. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج1، ص 68. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج1، ص 77. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج1، ص 490.
3. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج1، ص 62. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج2، ص 576. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 5.
4. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج11، ص 179. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج2، ص 576. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج1، ص 77.
5. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج1، ص 78.
6. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 5.
7. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج1، ص 393.
8. همان. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 1، ص 232. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 15، ص 152.
9. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 15، ص 151. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 135.
10. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 1، ص 232.
11. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 15، ص 155.
12. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 319.
13. ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 140.
14. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 1، ص 667.
15. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 14، ص 180.
16. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 1، ص 455.
17. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 289.
18. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 1، ص 282.
19. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 100.
20. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 58.
21. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 11، ص 142.
22. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 100.
23. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 64.
24. بقره: 62.
25. محمد بن حسن طوسي؛ البيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 285. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 261.
26. بقره: 112.
27. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ جزء 4، ص 5.
28. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 358.
29. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 1، ص 656.
30. قصص : 26.
31. همان، 27.
32. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع التبيان؛ ج 7-8، ص 390. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشف؛ ج3، ص 404. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ جزء 24، ص 207. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 20، ص 44.
33. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 8، ص 144. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 4، ص 169. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 20، ص 44.
34. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 16، ص 26.
35. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 8، ص 144.
36. نساء: 25.
37. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 64.
38. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 55. محمودبن عمر زمخشري؛ الكشاف؛ ج 1، ص 500. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 4، ص 93. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج5، ص15. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 170. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 10، ص 51. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص 449. محمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج4، ص278.
39. واژهي «اجر» و مشتقات آن 108 بار در قرآن آمده است.
40. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 180.
41. بقره: 125.
42. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 382-383.
43. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 451.
44. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشف؛ ج 1، ص 185.
45. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 1، ص 595.
46. ابوعبدالله ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 2، ص 76. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 1، ص 689. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 280.
47. ابوعبدالله ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 2، ص 76. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص 138. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 1، ص 689. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 280.
48. بقره: 103.
49. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 2، ص 39. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج3، ص202. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص 124. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 1، ص547.
52. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص386. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 342.
53. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 1، ص 631.
54. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 237.
55. آل عمران: 148.
56. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 13. فضل بن حسن طبرسي ؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 855. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشف؛ ج 1، ص 424. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص386. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج3، ص 135. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 3، ص 246. ابوعبدالله ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج4، ص 149.
55. ابوعبدالله ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج4، ص 149. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 855 محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص386. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج4، ص 135.
56. ابوالفضل شهاب الدين الوسي؛ روح المعاني؛ ج 4، ص 135.
57. آل عمران: 153.
58. محمود بن عمر زمخشري؛ الكشاف: ج 1، ص 427. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص390. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج3، ص 255. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج4، ص 145. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 45.
59. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 21. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1-2، ص 861. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج4، ص 155. «ثواب» و مشتقات آن 28 بار در قرآن آمده است.
60. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص323.
61. فاتحة: 4.
62. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 36. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 98. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 1، ص 102. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتاويل؛ ج 1، ص 11. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 1، ص173. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 1، ص 140.
63. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 1، ص 102. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص 22.
64. شعراء: 82.
65. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 8، ص 33. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 303. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 15، ص 284. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج19، ص 154. واژه «دين» با مشتقات آن 101 بار در قرآن آمده است.
66. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 195.
67. آل عمران: 144.
68. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 7-8، فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1-2، ص 850. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ جزء 4، ص 117.
69. انعام: 146.
70. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4. ص 306. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 585. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج13، ص 184. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 8، ص 101- 102. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 8، ص 72.
71. انسان: 12.
72. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 213. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 910، ص 631. «جزاء» و مشتقات آن 118 بار در قرآن آمده است.
73. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 213.
74. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 64.
75. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 17-18. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 180.
76. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 328.
77. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 36.
78. همان، ج3، ص 289.
79. همان، ج2، ص 83.
جمعي از محققان؛ (1394)، فرهنگ نامه تحليل واژگان مشابه در قرآن جلد اوّل: اخر - احصاء، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم (پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي)، چاپ اول.