واژه شناسی قرآنی: اِحاطه، اَغلال، جَيب، حاقَ، حَدق، حَفّ، دَور، طَوف، طَوق، قَلائِد

«احاطه» برگرفته از «حَوط» (حاء، واو و طاء) به معناي گردش چيزي به دور يک شيء است. احاطه احراز کامل شيء با آگاهي همه جانبه از آن،
پنجشنبه، 22 تير 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه شناسی قرآنی: اِحاطه، اَغلال، جَيب، حاقَ، حَدق، حَفّ، دَور، طَوف، طَوق، قَلائِد
واژه شناسی قرآنی: اِحاطه، اَغلال، جَيب، حاقَ، حَدق، حَفّ، دَور، طَوف، طَوق، قَلائِد

نويسنده: گروه نويسندگان

 

معناشناسي لغوي

1. احاطه

«احاطه» برگرفته از «حَوط» (حاء، واو و طاء) به معناي گردش چيزي به دور يک شيء (1) است. احاطه احراز کامل شيء با آگاهي همه جانبه از آن، (2) سلطه فراگير و همه جانبه به نحوي که همه افراد و اطراف در قبضه او باشند و راه رهايي نداشته باشند (3) و دورزدن به دور چيزي همانند حدقه چشم (4) است؛ نيز به معناي رسيدن به نهايت امري از حيث علمي آمده است؛ به نحوي که چيزي از آن (5) - نه از حيث ظاهري و نه باطني (6) – از دست نرود. اهل لغت براي بيان معناي احاطه (فراگيري) مثال‌هايي آورده‌اند؛ مانند: «حائط» به معناي ديوار (به دليل اينکه بر آنچه در داخل آن است احاطه دارد)؛ (7) «احاطَ القَوم بِالبَلد»: مردم اطراف شهر را احاطه کردند و گرفتند؛ (8) «حُوطَه»: ظرف گردي که در آن طعام و مواد غذايي نگهداري مي‌شود؛ (9) «حَوط»: گردنبندي نقره‌اي که زنان به گردن خود آويزان مي‌کنند. (10)

2. اَغلال

«اَغلال» جمع «غُل» (غين و لام) به معناي قراردادن يک چيز در شيء ديگر است؛ به گونه‌اي که در آن ثابت و مستقر شود و مايه استواري و استحکام آن باشد؛ (11) همچنين طوقي است که بر گردن قرار داده مي‌شود يا جامعه و زنجيري است که بر گردن و دست مي‌نهند. (12) اغلال بندي است که از آهن و پوست حيوان (چرم) مي‌سازند (و بر گردن آويزان مي‌کنند)؛ (13) نيز طوق و بندي است که با آن دست يا گردن را مي‌بندند (14) يا طوقي است که بر گردن قرار مي‌دهند. (15) غل به معناي حسادت و خيانت هم آمده است.

3. جَيب

«جيب» (جيم، ياء و باء) به معناي گردي يقه پيراهن است که گردن از آن خارج مي‌شود (16) و از آن به «جَيب القميص» (17) يا «طوق» (18) ياد مي‌کنند (زيرا به صورت قواره و دايره‌اي شکل است). (19) اين واژه بر گريبان و سينه، (20) آن قسمت از يقه پيراهن که در طرف گلو باز مي‌شود (21) و نيز بر آنچه قواره و دايره‌اي شکل است مانند يقه پيراهن، زره و غير آن (22) اطلاق مي‌شود. از نظر برخي اهل لغت، اصل اين واژه از «جُبتُ الشّيء» (قطع يک چيز) است. (23)

4. حاقَ

«حاق» از «حوق» (حاء، واو و قاف) از نظر معنا به احاطه نزديک است. (24) حاق کمربندي است که دور کمر را فرامي‌گيرد. (25) برخي اين واژه را از ريشه «حاق يحيق» (نزول عذاب فراگير)، (26) احاطه چيزي مانند عذاب (27) يا عذاب و هر مکروهي (28) يا هرآنچه بر اثر اعمال زشت و ناپسند بر انسان وارد مي‌شود) گرفته‌اند. (29) بعضي ريشه آن را «حُوق» يا «حَوق» (آنچه دور کمر را فرامي‌گيرد) (30) آورده‌اند. بعضي هم «خوق» را به دايره الک و غربال معنا کرده‌اند. (31)

5. حَدق

«حَدق» (حاء، دال و قاف) به معناي احاطه پيداکردن يک چيز بر شيء ديگر است؛ مانند اينکه افرادي دور کسي را فراگيرند و احاطه کنند. از همين باب است حدقه چشم؛ زيرا سياهي چشم همچون دايره در وسط چشم قرار دارد (32) و آن را فراگرفته است. اين واژه بدين معاني آمده است؛ احاطه بر يک چيز؛ (33) هرآنچه دايره‌اي شکل باشد؛ (34) آنچه اطراف يک چيز را فراگيرد؛ همانند: ديوار باغ يا زمين مرتفع اطراف باغ (35) يا هرگونه مانعي که باغ را فرا گرفته است؛ (36) بنابراين اگر باغي هيچ گونه ديوار و مانع يا حصاري نداشته باشد به آن «حديقه» گفته نمي‌شود؛ (37) مگر از باب توسعه و مجاز. (38)

6. حَفّ

«حَفّ» (حاء و فاء) داراي سه معناي اصلي گونه‌اي از صوت و صدا، طواف و چرخيدن چيزي به دور چيزي ديگر و گرفتاري و تنگي معاش است. (39) اين واژه به معناي احاطه کردن و حلقه زدن اطراف کسي يا چيزي، (40) طواف و گردش به دور کسي يا چيزي (41) مانند طواف فرشتگان اطراف عرش الهي، (42) گردش مردم دور خانه خدا (43) يا گردآمدن گروهي دور آقا و بزرگ خويش (حُفّ القوم بِسَيِّدِهِم) (44) آمده است. از منظر اهل لغت، اين واژه و مشتقات آن بر حلقه‌هاي دايره‌اي شکل همانند حلقه‌هاي رملي در بيابان، (45) کاسه‌هاي بزرگ شبيه حوض که جمعي اطراف آن را گرفته‌اند و از آن استفاده مي‌کنند (46) و همچنين بر دو طرف يک شيء (47) اطلاق مي‌شود.

7. دَور

«دَور» (دال، واو و راء) به معناي فراگيري چيزي بر اطراف شيء ديگر است. (48) اين واژه و مشتقات آن بر هر شيء حلقوي و دايره‌اي شکل، (49) هرآنچه بر چيزي احاطه دارد (50) و طواف و گردش در اطراف يک چيز (51) اطلاق مي‌شود؛ بنابراين به خطي که دور يک شيء را احاطه کرده است، «دايره»، (52) و به بت‌هاي جاهلي که مشرکان نصب کرده بودند و گرد آنها مي‌چرخيدند، «دوّار» (53) مي‌گويند. به زمين همواري که اطراف آن را کوه احاطه کرده است (54) و موهاي دايره‌اي شکل که در وسط سر قرار داده شود، «دايره» (55) مي‌گويند؛ همچنين اين مادّه بر حلقه‌هاي دايرهاي شکل رَملي، (56) عمامه‌اي که بر سر پيچيده مي‌شود (57) و‌هاله‌اي از نور که اطراف ماه را فرا گرفته است نيز (58) اطلاق مي‌شود و به خانه به دليل ديواري که اطراف آن را فرا گرفته است، «دار» (59) مي‌گويند. به حوادث و چرخش روزگار که براي انسان رخ مي‌دهد و انسان را احاطه کرده است، «دايره» مي‌گويند. (60)

8. طَوف

«طوف» (طاء، واو و فاء) به معناي دورزدن و گردش در اطراف يک شيء، (61) احاطه بر چيزي (62) و گردش به دور يک چيز، (63) مانند گردش دور خانه خدا (64) آمده است؛ نيز بر هرآنچه غالب و فراگير باشد همچون سيل، باران و آب که همه جا را در بر گيرد (65) و هر حادثه‌اي که انسان را احاطه کند، «طوفان» اطلاق مي‌شود. (66) شهر طائف را از آن جهت که در دوران جاهليت بر گردش ديوار کشيده بودند به اين نام مي‌خواندند. (67)

9. طَوق

«طَوق» (طاء، واو و قاف) از نظر معنا مانند طوف به معناي هر چيز دايره‌اي شکل است که دور چيزي را فراگرفته باشد. (68) طوق معاني بسياري دارد؛ از جمله: ريسماني که دور گردن قرار داده شود؛ گردونه آسيا؛ (69) آنچه از طلا و نقره و غير آن ساخته شده است و دور گردن آويزان مي‌کنند؛ (70) زمين هموار و دايره‌اي شكل (71) که بين دو زمين سخت قرار گرفته باشد؛ (72) آنچه گرد باشد؛ مانند: طاق ساختمان، (73) ريسمان و آستين لباس (74) و طوق گونه‌اي که دور گردن کبوتر را فراگرفته است. (75) طاقت (اسم براي نهايت توانايي) و آنچه انسان براي تحمل مشقت و دشواري در کار از خود بروز مي‌دهد) نيز از باب تشبيه به طوق است؛ زيرا بر يک شيء (بدن يا انسان) احاطه دارد. (76)

10. قلائد

«قلائد» برگرفته از «قَلَد» (قاف، لام و دال) با دو معناي اصلي است:
الف) آويزان کردن چيزي بر يک شيء؛ مانند قلاده‌اي که بر گردن حيوان قرباني قرار مي‌دهند تا معلوم باشد براي قرباني است.
ب) سهم و بهره از يک چيز همچون آب؛ چنانکه گفته مي‌شود «سَقينا اَرضَنا قِلدَها»: سهم آب زمينمان را آبياري کرديم. (77)
مفرد اين واژه (قلاده) چيزي است که دور گردن انسان يا غير آن آويزان مي‌کنند؛ (78) همچنين شيء بافته شده از ريسمان يا نقره و... که دور گردن قرار داده مي‌شود و هر شيء دايره‌اي شکل را که احاطه داشته باشد، (79) «قلاده» گويند؛ نيز به شيء حلقوي که بر گردن حيوان قرباني قرار مي‌دهند (80) و حلقه‌هاي زينتي که زنان بر دست قرار مي‌دهند، (81) «قلاده» اطلاق شده است.

معناشناسي تفسيري

1. احاطه

مفسران در تفسير آيه «وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْکَافِرِينَ‌» (82) «احاطه» را به فراگيري يک شيء در اطراف شيء ديگر مانند احاطه ديوار بر خانه (83) معنا کرده‌اند و چون اين تعريف لازمه جسم و ماده است، احاطه خداوند را به معناي فراگيري علم و قدرت، حفاظت و ملکيت او بر همه مخلوقات دانسته‌اند؛ (84) به گونه‌اي که حتي يک نفر از کافران نمي‌تواند از حيطه قدرت او خارج شود. (85) در تفسير آيه «بَلَى مَنْ کَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ...» (86) ماده «احاطه» به فراگيري گناهان بر قلب آدمي معنا شده است؛ (87) همچون طوق که از همه جهت آدمي را محاصره کرده است (88) و مانند ديوار خانه که آن را در حصار قرار داده است؛ (89) نيز «احاط» به استيلاي گناه بر انسان تعبير شده است؛ به گونه‌اي که همه جوانب و حالات او را فراگيرد (90) و هيچ گونه راه نجاتي برايش نباشد. (91) در آيه «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْکَافِرِينَ‌» (92)
احاطه جهنم را به معناي گردش جهنم دور کافران و فراگيري آنان معنا کرده‌اند؛ (93) به گونه‌اي که هيچ گونه راه نجات و رهايي براي آنان نباشد. (94) برخي آن را به معناي احاطه جهنم و جمع کردن کافران همانند حدقه چشم دانسته‌اند؛ (95) به گونه‌اي که همچون طوقي فراگير همه آنان را در بر گيرد. (96)

2. اغلال

مفسران «مغلوله» را در آيه «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ... (97) به بسته بودن دست خدا و بخل ورزيدن او از جود و عطا به غير يهود (98) معنا کرده‌اند؛ زيرا يهود براي استهزاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اصحاب او مي‌گفتند: خدا به ما عطا کرده و مال و ثروت داده است؛ ولي براي بخشش به شما دستش بسته بوده و نداده است (99) برخي معناي «غُلّت اَيديهِم» را در قيد کردن و بستن دست‌هاي يهود به گردنشان در دوزخ (100) يا اسارت و در قيد بودن آنان در دنيا و گرفتار بودن در قيدهاي جهنم در آخرت (101) دانسته‌اند. گروهي از مفسران در تفسير آيه «وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاَلَ الَّتِي کَانَتْ عَلَيْهِمْ» (102) اغلال را جمع غل شمرده و آن را به چيزي تفسير کرده‌اند که با آن کسي را در قيد قرار مي‌دهند. (103) برخي اغلال را تکاليف سختي دانسته‌اند که چون طوقي بر گردن آنها نهاده شده است. (104) گروهي هم آن را عهدهايي دانسته‌اند که به علت لازم الوفا بودن همانند طوق بر گردن آنها آويزان شده است. (105) از عطا نقل شده است بني اسرائيل هنگام عبادت دست‌هاي خود را بر گردن همانند غل قرار مي‌داده‌اند و آيه به آن نظر دارد. (106)
در ذيل آيه «أُولئِکَ الْأَغْلاَلُ فِي أَعْنَاقِهِمْ» (107) «غُلّ» بدين معاني آمده است: طوقي که با آن دست‌ها را بر گردن مي‌بندند؛ (108) زنجير آتشيني که در قيامت بر گردن افراد قرار داده مي‌شود؛ (109) اعمال افراد که مانند طوقي بر گردنشان آويزان مي‌شود؛ (110) قرار گرفتن آدمي در قيد ضلالت و گمراهي؛ به طوري که هرگز از آن خلاصي نداشته باشد؛ (111) گرفتاري به قيود جهل و انکار. (112)

3. جَيب

مفسران در تفسير آيه «وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ» (113) «جَيب» را به طوق و گردي پيراهن که گردن را فرامي‌گيرد، معنا کرده‌اند. (114) برخي هم آن را کنايه از صدر و سينه دانسته‌اند؛ به جهت لباسي که اطراف سينه را مي‌پوشاند؛ (115) در تفسير آيه «وَ أَدْخِلْ يَدَکَ فِي جَيْبِکَ» (116) «جيب» را آستين پيراهن (117) يا گريبان (بريدگي و گردي پيراهن از طرف سينه) (118) دانسته‌اند.

4. حاق

مفسران در ذيل آيه «فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا کَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ‌» (119) «حاق» را به احاطه (120) معنا کرده‌اند؛ مانند احاطه عذاب (121) و آنچه از امور ناپسند که بر اثر اعمال آدمي، وي را فرامي‌گيرد؛ (122) همچنين در آيه «وَ لاَ يَحِيقُ الْمَکْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ» (123) «حَيَق» به معناي احاطه، (124) اصابت، نزول و برگشت کيفر مکر آدمي به وي (125) تفسير شده است. اين واژه در آيه «وَ حَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ‌» (126) به معناى حلول و وقوع عذاب فراگير بر فرعونيان (غرق شدن در آب (127) و احاطه عذاب (128) بر آنان) آمده است.

5. حَدَق

مادّه «حَدائق» در ذيل آيات «فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ»، (129) «حَدَائِقَ وَ أَعْنَاباً» (130) و «وَ حَدَائِقَ غُلْباً» (131) به فراگيري و احاطه (132) و «حديقه» (مفرد حدائق) به باغ و بستاني که ديوار آن را فراگرفته باشد، (133) معنا شده است. به نظر برخي مفسران به کارگيري واژه «حدائق» (برگرفته از حديقه) از باب تشبيه به حدقه چشم است؛ زيرا حدقه بر چشم احاطه دارد؛ مانند اينکه وقتي جمعي دور کسي را گرفته باشند، مي‌گويند «أحدَقَ القَومُ بِفلانٍ». (134) به نظر بعضي مفسران، حديقه فقط بر باغ و بستان داراي ديوار اطلاق مي‌شود. (135)

6. حَفّ

مفسران در تفسير آيه «جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَ حَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ» (136) «حَفّ» را به معناي احاطه (137) و گردش دور چيزي يا کسي (138) آورده و گفته‌اند: مقصود از آيه، احاطه و فراگيري همه جانبه دور دو باغ انگور نخل‌هاست. (139) در تفسير آيه «وَ تَرَى الْمَلاَئِکَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ» (140) نيز «حَفَّ» را به احاطه (141) و گردش دور يک چيز (142) معنا کرده و اظهار داشته‌اند: مقصود از آيه، احاطه ملائکه بر دور عرش الهي است. (143)

7. دَور

مفسران در ذيل آيه «وَ لاَ تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِيَارِکُمْ»، (144) «ديار» (جمع دار) را به معناي خانه و منزل تفسير کرده (145) و برخي از آنان وجه نامگذاري منزل و مسکن به «دار» را به جهت فراگيري و احاطه آن بر ساکنان خود دانسته‌اند؛ همانند حائط که به دليل احاطه بر چيزي نامگذاري شده است. (146) در ذيل آيه «وَ يَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ» (147) «دَوائر» جمع «دائره» شمرده شده است. دائره دراصل به معناي چيزي است که شيء ديگري را احاطه کند و فراگيرد. (148) مقصود از آن در آيه، حوادث و ناگواري‌هايي است که بر اثر چرخش روزگار به انسان مي‌رسد. (149)
عالمان تفسير «دار» را در آيه «فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِي دَارِکُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ» (150) به معناي منزل (151) و بلد و شهر (152) آورده و گفته‌اند: در آيه مقصود بلد و شهر است و تعبير به «دار» براي اين است که اهل شهر را در خود جمع کرده است؛ مانند خانه که اهل خود را جمع مي‌کند؛ (153) يا به اعتبار اينکه در آن گردش و تصرف مي‌شود. (154) در تفسير آيه «فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْکَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ»، (155) «تَدُورُ أَعيُنُهُم» را به معناي گردش چشم (156) و حرکت حدقه چشم به چپ و راست (157) دانسته‌اند. گفته شده است اين واژه بر فراگيري و احاطه دلالت دارد؛ زيرا از مشتقات دار است و به دليل احاطه مکاني بر ساکنان خود بر آن «دار» اطلاق مي‌شود. (158)

8. طوف

مفسران در تفسير آيه «وَ عَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ أَنْ طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ» (159) «طَوَف» را به گردش بر گرد چيزي معنا کرده و گفته‌اند: در آيه فوق مقصود گردش به دور کعبه است. (160) برخي از ايشان در تفسير آيه «فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ»، (161) «طوفان» را مشتق از «طوف» دانسته و در معناي آن گفته‌اند: سيلي که همه زمين را احاطه کرده باشد؛ (162) آب فراگير و خارج از عادت؛ (163) طغيان و غلبه باران و سيل که همه مردم و کشت و زرع را فراگرفته باشد. (164) گفته‌اند اين واژه شامل هر چيز فراگير و در گردش مي‌شود؛ ولي عرب آن را در آب و باران شديد و فراگير به کار برده است. (165) «طوف» در آيه «يُطَافُ عَلَيْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ‌» (166) به معناي گردش آمده است (167) و مقصود از آيه، خدمتکاران (168) (حورالعين و غلامان) بهشتي است که به جهت پذيرايي از بهشتيان دور آنان گردش مي‌کنند (169) يا ظرف‌هاي شراب را دست به دست مي‌دهند تا به آنان برسانند؛ (170) همچنين در آيه «فَطَافَ عَلَيْهَا طَائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نَائِمُونَ‌» (171) «طاف» را به احاطه (172) و (طائف) را عذاب و آتشي معنا کرده‌اند که شبانه مزرعه آنان را فرامي گيرد و نابود مي‌کند. (173)

9. طَوق

مادّه «طوق» در آيه «وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْکِينٍ» (174) از منظر اهل
تفسير به معناي قدرت يافتن براي انجام دادن کاري (175) و از باب تشبيه به طوق است؛
زيرا وقتي کسي نهايت توان خود را براي انجام دادن کاري به کار مي‌گيرد بر آن احاطه پيدا مي‌کند. (176) در ذيل آيه «سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» (177) گفته‌اند: مقصود از آيه قرارداده شدن طوقي از آتش و عذاب بر گردن بخيلان در قيامت (178) است؛ زيرا «سَيَطوّقوُنَ» از طوق است و طوق بر فراگيري و احاطه بر گردن دلالت دارد؛ بنابراين در تفسير آيه گفته شده است بخل همانند طوق گردن کبوتر به گردن آنان قرار داده مي‌شود يا چون مار گردن آنان را فرا خواهد گرفت. (179)

10. قلائد
«قلائِد» در آيه «... لاَ الْهَدْيَ وَ لاَ الْقَلاَئِدَ...» (180) از منظر مفسران به معناي حيواني است که براي قرباني در حج انتخاب مي‌شده است و براي نشانه، قلاده‌اي بر گردن آن آويزان مي‌کرده‌اند. فرق آن با هدي در قراردادن قلاده است. (181)

جمع بندي و تحليل نهايي

1. «حَوط» به معناي گردش بر گرد چيزي است (182) و «احاطه» (مشتق از حوط) بر احراز و فراگيري کامل و همه جانبه بر يک شيء دلالت مي‌کند. اين فراگيري گاهي؛ مانند احاطه ديوار بر باغ يا خانه (اين نوع احاطه از صفات اجسام است و لايق خداوند نيست) مادي است و گاهي مانند احاطه الهي (به معناي آگاهي، قدرت، مالکيت و حفاظت فراگير) معنوي است؛ (183) در نتيجه وقتي اين واژه درباره خدا به کار مي‌رود، علاوه بر اينکه رعايت و استيلا را مي‌رساند بر توجه و مراقبت نيز دلالت دارد؛ (184) بنابراين اگرچه احاطه به معناي فراگيري است، گاهي احاطه خدا مد نظر است و گاهي احاطه ديوار بر باغ و خانه يا احاطه گناه بر قلب يا احاطه جهنم بر جهنميان و در همه اين موارد فراگيري هست. وجه تمايز «احاطه» از واژگان مشابه اين است که احاطه يا مانند احاطه ديوار بر خانه و... مادي است يا مانند احاطه علمي خدا و غيره بر چيزي علمي است؛ با اين تفاوت که در احاطه خدا استيلا همراه با توجه و رعايت مد نظر است. (185)
2. «اغلال» قراردادن يک چيز در شيء ديگر براي استحکام يافتن است و قيد و بند را «غُلّ» مي‌گويند؛ چون اعضاي انسان را در آن قرار مي‌دهند. غلّ طوق يا جامه‌اي است که بر گردن قرار داده مي‌شود (186) و از اين جهت بر فراگيري دلالت مي‌کند. اين فراگيري گاهي ظاهري است؛ مانند آويزان شدن دست آدمي با طوقي به گردن و گاهي معنوي؛ مانند در غل بخل و امساک قرار گرفتن دست انسان؛ (187) در نتيجه «اغلال» علاوه بر احاطه و فراگيري بر استواري و استحکام نيز دلالت دارد و اين مطلب کوچک‌ترين وجه امتياز آن از واژگان مشابه خود است. (188)
3. «جَيب» گردي و طوق پيراهن (محل خارج شدن سر از آن) است (189) برخي گفته‌اند: اصل آن «جَوب» (قطع) و مقصود قسمتي، از پيراهن و غير آن است که براي داخل کردن سر بريده مي‌شود. (190) جيب بر گردي آستين پيراهن (191) نيز اطلاق مي‌شود؛ در نتيجه اين واژه از جهت دلالت اصل آن بر معناي قطع يا اطلاق شدن بر مثل يقه پيراهن و گردي آستين، از ديگر واژگان متمايز است؛ در عين اينکه فراگيري در معنا و از نظر معنا به کاربردهاي آن نهفته است.
4. «حاقَ» را از نظر معنا به احاطه نزديک دانسته و به کمربند معنا کرده‌اند؛ زيرا دور کمر را مي‌گيرد. (192) اين واژه نيز به معناي نزول و احاطه عذاب فراگير (193) آمده است و کاربرد قرآني آن نزول عذاب و امور ناپسند و ناگوار براي انسان‌هاست؛ (194) از اين رو گفته‌اند اين واژه مختص به نزول شر است (195) و بر نزول با قيد احاطه و سلطه دلالت دارد. (196)
5. ريشه واژه «حدقه» چشم است (197) و بر باغ و بستان به دليل احاطه ديوار يا
درختان اطراف آن (حدائق) اطلاق مي‌شود. (198) حَدَقه بر آنچه دايره‌اي شکل باشد نيز اطلاق مي‌شود (199) و بر احاطه به اضافه نظر و ديدن دلالت دارد. (200) اين نکته کوچک‌ترين تفاوت آن با واژگان مشابه خود است.
6. از معاني «حَفّ» طواف و گردش دور يک چيز، (201) احاطه (202) و حدقه (203) است؛ بنابراين به کاسه‌هاي بزرگ شبيه حوض که مردم اطراف آن جمع مي‌شوند، «أحفّه» (204) و به حلقه‌هاي دايره‌اي شکل رملي «حِفاف» (205) مي‌گويند؛ درنتيجه مادّه «حَفّ» هم بر احاطه و فراگيري و هم بر طواف و گردش دور يک چيز دلالت دارد و کاربرد قرآني آن به احاطه نخل‌ها بر باغ و ملائکه بر اطراف عرش الهي منحصر است. حف علاوه بر احاطه بر کثرت، جمع و ضميمه کردن دلالت دارد (206) و از اين جهت با ديگر واژگان تفاوت دارد.
7. «دَور» (ريشه کلماتي مانند دار، ديار و دائره) چيزي است که شيء ديگري را فراگرفته باشد. (207) اين فراگيري گاهي به صورت ديوار است (به اعتبار فراگيري ديوار، خانه را «دار» مي‌گويند؛ (208) يا به جهت احاطه داشتن خانه بر ساکنان خود، آن را «دار» مي‌نامند) (209) و گاهي به صورت دايره؛ چون هر آنچه را حلقوي و داراي چرخش باشد، «دائره» مي‌گويند. (210) از همين باب است حوادث و ناگواري‌هايي که بر اثر چرخش روزگار پيش مي‌آيد؛ (211) زيرا اين حوادث - خير باشد يا شر - انسان را در احاطه خود دارد. (212) بر دولتي هم که دست به دست مي‌چرخد و از مردمي به مردم ديگر مي‌رسد (213) يا تجارتي که في المجلس دست به دست مي‌گردد و تأخير و نسيه در آن نباشد، (214) اين واژه اطلاق مي‌شود؛ درنتيجه دَور به معناي احاطه است؛ ولي احاطه‌اي که در آن جهت دوران و گردش لحاظ شده باشد. (215) گفته شده است بلاد را «ديار» ناميده‌اند؛ به جهت اينکه در آن گردش و تصرفات انجام مي‌شود. (216)
8. «طوف» گردش و حرکت بر گرد يک چيز است؛ (217) مانند: دور زدن به گرد خانه خدا (218). به کسي هم که براي حراست از محلي شبگردي مي‌کند، «طائف» (219) و به بردگاني که اطراف موالي خود براي خدمتگذاري مي‌چرخند، «طوّافون» و به خطورات و وسوسه‌هاي شيطاني که قلب آدمي را فرامي‌گيرد «طايف» مي‌گويند. (220) طوفان نيز از همين ريشه و شامل هر چيز فراگير (221) و همراه با حرکت، هجوم و غلبه است؛ (222) گرچه عرب آن را در طغيان آب و باران که بر همه جا احاطه کند، به کار برده است. (223) در اين واژه احاطه و حرکت به دور يک شيء مطرح است... (224) و از اين جهت با واژگان مشابه خود تفاوت دارد.
9. «طَوق» بر هر چيز گرد و حلقوي اطلاق مي‌شود؛ مانند: ريسمان و دکمه، (225) دور گردن کبوتر، (226) حلقه زينتي که بر گردن آويزان مي‌کنند، (227) زمين نرم و دايره‌اي شکل، (228) طوق سنگ آسيا (229) و طاق و گردي ساختمان. (230) طاقت نيز از همين واژه است؛ زيرا وقتي انسان همه توان و نيرويش را جمع کند، مي‌تواند کاري را انجام دهد و اگر نتواند، مي‌گويند طاقت انجام دادن آن را ندارد؛ در نتيجه طوق بر احاطه و دوران - چه محسوس، چه معقول - دلالت دارد و بيشتر با مقهوريت و محدوديت همراه است؛ (231) بنابراين از جهت کاربرد با واژگان مشابه تفاوت دارد.
10. يکي از دو معناي «قلائد» و «قلاده» چيزي است که به گردن حيوان قرباني (232) يا انسان آويزان مي‌کنند؛ (233) چه براي زينت باشد، چه علامت. (234) اين واژه شامل هر شيء دايره‌اي و حلقوي مي‌شود که بر گردن انسان يا حيوان احاطه داشته باشد. (235)
تقليد نيز از همين ريشه است؛ زيرا کسي که به فتواي مجتهد عمل مي‌کند، گويا پيروي از او را همچون قلاده بر گردن خود قرار داده است. (236) مقاليد نيز بيانگر احاطه الهي بر هستي يا احاطه صاحب خانه بر خانه خويش است. (237) قلاده علاوه بر آويزان کردن (بر گردن انسان يا حيوان) بر شدت و استحکام نيز دلالت دارد (238) و از اين رهگذر مي‌توان فرق آن با واژگان را مشابه استنباط کرد.

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 120.
2. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج1، ص 444. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه: ج5، ص 184 (به نقل از ليث). ابوعبيد احمد بن محمد هروي؛ الغريبين في القرآن و الحديث؛ ج 2، ص 511- 512. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 99. ابن اثير؛ النهاية في غريب الحديث؛ ج 1، ص 461. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج2، ص 396.
3. ابوعبيد احمد بن محمد هروي؛ الغريبين في القرآن والحديث: ج2، ص 511.
4. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 3، ص 1121. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج5، ص 184. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 99.
5. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 444. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج5، ص 184 (به نقل از ليث). ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 99.
6. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 156 - 157.
7. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 444. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج5، ص 184. ابوعبيد احمد بن محمد هروي؛ الغريبين في القرآن و الحديث؛ ج 2، ص 511. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 3، ص 395.
8. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 156.
9. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 5، ص 184. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه صحاح العربيه؛ ج 3، ص 1121. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 120.
10. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ص 188. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 120. صاحب بن عباد؛ المحيط في اللغه؛ج 1، ص 384.
11. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 4، ص 375-376.
12. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج2، ص 1352. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 10، ص 109. صاحب بن عباد؛ المحيط في اللغه: ج1، ص 92. مجمع اللغة العربيه؛ معجم الفاظ القرآن الكريم، ج 1، ص 271.
13. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 2، ص 668. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 5، ص 1783-1784.
14. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج5، ص 1783-1784. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 610. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 2، ص 1373.
15. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 451-452.
16. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 1، ص 497.
17. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج1، ص 338، ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ج 11، ص 218. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 104. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 68. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج2، ص 433. ابوالحسين احمد بن فارس رازي؛ مجمل اللغه؛ ص 144. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 144.
18. محب الدين زبيدي؛ تاج العروس؛ ج2، ص 128.
19. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ 11، ص 218. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 104.
20. فخرالدين طريحي؛ تفسير غريب القرآن؛ ص 92.
21. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 115.
22. مجمع البحوث الاسلاميه؛ المعجم في فقه لغة القرآن؛ ج 10، ص 523.
23. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 1، صص 328 و 338.
24. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 121.
25. همان. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج5، ص 126. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 2، ص 1165.
26. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 451. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج4، ص 1466. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 121. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 159. ابوالحسين احمد بن فارس رازي؛ مجمل اللغه؛ ص 191.
27. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 4، ص 1466. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 5، ص 126. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 2، ص 1165.
28. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج5، ص 126.
29. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 451.
30. همان. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 3، ص 397. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 2، ص 1165.
31. ابوعبيد احمد بن محمد هروي؛ الغريبين في القرآن والحديث؛ ج 2، ص 512. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج2، ص 397.
32. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 33. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 1، ص 370. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج4، ص 33. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج4، ص 1456.
33. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج4، ص 34. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 76. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 3، ص 87، مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 2، ص 1160.
34. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 357. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج3؛ ص 87.
35. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 357. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 1، ص 370 - 371. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 4، ص 1456. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج4، ص 34. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص223. ابوالفتح ناصر بن عبدالسيد مطرزي؛ المُغرب في ترتيب المُعرّب؛ ص 116.
36. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 195. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 4، ص 1456. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 3، ص 87. فخرالدين طريحي؛ تفسير غريب القرآن؛ ص 409.
37. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 195. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 3، ص 87.
38. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 125.
39. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج2، ص 14.
40. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 243. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 3، ص 244. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 2، ص 1068.
41. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 405. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 1، ص 424. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 196. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 4، ص 1345. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 243.
42. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 243. صاحب بن عباد؛ المحيط في اللغه؛ ج 1، ص277. مجدالدين فيروزآبادي؛ بصائر ذوي التمييز؛ ج 2، ص 477.
43. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 142.
44. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 405. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج4، ص 3. صاحب بن عباد؛ المحيط في اللغه؛ ج 1، ص277.
45. صاحب بن عباد؛ المحيط في اللغه؛ ج 1، ص277.
46. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 4، ص 1345.
47. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 196. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج4، ص 4. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 4، ص 1345. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 3، ص 245. فخرالدين طريحي؛ تفسير غريب القرآن؛ ص388.
48. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 310.
49. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 607، ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 14، ص 153 (به نقل از ليث). ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 4، ص 439. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص557.
50. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج4، ص 438. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 3، ص 236. صاحب بن عباد؛ المحيط في اللغه؛ ج 3، ص 236.
51. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 1، ص 660. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 4، ص 438. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير ص202.
52. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 322. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج4، ص 438.
53. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 1، ص 660. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 14، ص 153.
54. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 310، ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص138. ابوالحسين احمد بن فارس رازي؛ مجمع اللغه؛ ص 256. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ص 555.
55. صاحب بن عباد؛ المحيط في اللغه؛ ج3، ص 236.
56. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 14، ص 154 (به نقل از اصمعي). ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج4، ص 438-439.
57. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص138.
58. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 660. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص202.
59. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 321.
60. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 219-220. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 322. فخرالدين طريحي؛ تفسير غريب القرآن؛ ص 241.
61. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 3، ص432.
62. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1101. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 14، ص 35. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 286. ابن منظور؛ لسان العربي ج8، ص 222. صاحب بن عباد؛ المحيط في اللغه؛ ج 3، ص 204. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 380.
63. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج2، ص 470. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج4، ص 1396. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 531. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 8، ص 222. مجدالدين فيروزآبادي؛ بصائر دوي التمييز؛ ج 3، ص 523.
64. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 531. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 8، ص 222. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 380. مجدالدين فيروزآبادي؛ بصائر ذوي التمييز؛ ج3، ص 523.
65 . خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1101. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 4، ص 1397. ابوعبيد احمد بن محمد هروي؛ الغريبين في القرآن و الحديث؛ ج4، ص 1186. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 3، ص 432. ابوالحسين احمد بن فارس رازي؛ مجمل اللغه؛ ص 454. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 2، ص 1110.
66. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 532.
67. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1102.
68. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج3، ص 433. نيز خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1102. ابن منظور؛ لسان العربي ج8، ص 224-225. ابوالحسين احمد بن فارس رازي؛ مجمل اللغه؛ ص 454. صاحب بن عباد؛ المحيط في اللغه؛ ص 239. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط: ج 2، ص 1201. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 381.
69. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1102. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 9، ص 242.
70. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج2، ص 471. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 9، ص 242. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 532. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 8، ص 224.
71. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 9، ص 243.
72. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج2، ص 471. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج8، ص 224. صاحب بن عباد؛ المحيط في اللغه؛ ج 2، ص 239. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 2، ص 1202.
73. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 4، ص 1519. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 287.
74. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 9، ص 242.
75. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 4، ص 1519. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 532. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 381.
76. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص533.
77. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 5، ص 19 - 20.
78. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج3، ص 1516. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 9، ص 32. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 3، ص 164. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 527. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 11، ص276. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 512. فخرالدين طريحي؛ تفسير غريب القرآن؛ ص 207.
79. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 682. مجمع اللغة العربيه؛ معجم الفاظ القرآن الکريم؛ ج 2، ص 392.
80. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 527. ابوالحسين احمد بن فارس رازي؛ مجمل اللغه؛ ص 576. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 11، ص276. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 512. فخرالدين طريحي؛ تفسير غريب القرآن؛ ص 207.
81. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 528.
82. بقره: 19. واژه «احاطه» و مشتقات آن 28 بار در قرآن آمده است.
83. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 95. محمود بن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 85، محمد بن محمد ابوالسعود عمادي؛ تفسير ابي السعود؛ ج 1، ص 54. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 1، ص 102- 103.
84. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 95. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 1، ص 102 - 103.
85. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 96-97. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 53. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 46.
86. بقره: 81.
87. ابومحمدبن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 1، ص 227 (به نقل از مجاهد).
88. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 102.
89. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 1، ص 545. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 1، ص 226.
90. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 295. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل: ج 1، ص 117. محمد بن محمد ابوالسعود عمادي؛ تفسير ابي السعود؛ ج 1، ص 122. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 1، ص 217.
91. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 164. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 158.
92. توبه: 49.
93. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج5، ص 233. ابومحمد حسين بغوي؛ معالم التنزيل؛ ج 2، ص 253.
94. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 57. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 345.
95. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج5، ص 52. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 502. ابوعبدالله ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 8، ص 101.
96. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف و البيان؛ ج5، ص 52.
97. مائده: 64. واژه «غل» و مشتقات آن شانزده بار در قرآن آمده است.
98. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 579 - 580. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 206. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 442.
99. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 579-580 (به نقل از ابوالقاسم بلخي).
100. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 206 (به نقل از حسن).
101. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 655-656. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج1، ص 443. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 494.
102. اعراف: 157.
103. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 221. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 8، ص 278.
104. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 560. محمودبن عمر زمخشري؛ الكشاف؛ ج 2، ص 166. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 2، ص 117.
105. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 750. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 221.
106. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 166.
107. رعد: 5.
108. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 221. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 5. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 425 - 426.
109. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج4، ص 107.
110. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 221.
111. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 2، ص 334.
112. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 11، ص 300.
113. نور: 31. اين واژه سه بار در قرآن آمده است.
114. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج3، ص 231. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 2، ص 446. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج18، ص 167. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج5، ص 109.
115. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 231. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 217.
116. النمل: 12.
117. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 8، ص 80، ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج3، ص 370.
118. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج5، ص 221.
119. انعام: 10. واژه «حاق» و مشتقات آن ده بار در قرآن آمده است.
120. ضخاک؛ تفسير الضحاک؛ ج 1، ص 340. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 85. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 8. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 1، ص 469. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ 3، ص13.
121. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 254.
122. ابواسحاق زجّاج؛ معاني القرآن و اعرابه؛ ج 2، ص 231. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 85. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 429.
123. فاطر: 43.
124. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 8، ص 116. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 618- 619. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج3، ص 27.
125. ابومحمدبن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 8، ص 116. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 8، ص 438. محمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 17، ص57.
126. غافر: 45.
127. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج9، ص 82، فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 818.
128. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 4. ص 15. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج6، ص 222.
129. نمل : 60.
130. نبأ: 32.
131. عباس: 30.
132. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص247 (ذيل نبأ: 32) و ص276 (ذيل عباس: 30). فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، (ذيل نمل: 60) و ج 9 -10، ص 465 (ذيل نبأ: 32) محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج3، ص 376. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 2، ص 285.
133. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 8، ص 108 (ذيل نمل: 60) و ج 10، ص247 (ذيل نبأ: 32) و ص276 (ذيل عبس: 30). فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 357-358 و ج 9- 10، صص 645 و 667. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 376. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 3، ص 434.
134. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص247. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9-10، ص 645 (ذيل نبأ: 32) و ص 667 (ذيل عبس: 30).
135. ابوزکريا فرّاء؛ معاني القرآن؛ ج3، ص 238. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج3، ص 382.
136. الکهف: 32، واژه «حف» فقط دو بار در قرآن آمده است.
137. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج6، ص 170. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسيرالقرآن؛ ج 3، ص 148. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 340.
138. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 721. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 722.
139. ابومحمدبن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج6، ص 170. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج7، ص 41. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج3، ص 148. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 721. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5-6، ص 723. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 2، ص298. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج4، ص 340.
140. زمر: 75.
141. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج3، ص 595.
142. همان.
143. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 8، ص 260. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 9، ص 51 (به نقل از قتاده و سدي). محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 4، ص 147. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج7-8، صص 794 و 796. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج6، ص 193.
144. بقره: 84.
145. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 333. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 167. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 300. ابوعبدالله ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي الجامع لاحکام القرآن، ج2، ص 14.
146. ابوعبدالله ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحكام القرآن: ج2، ص 14.
147. توبه: 98.
148. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج3، ص 396.
149. همان، سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان: ج2، ص 69. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 3، ص 622-623.
150. هود: 65.
151. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف و البيان؛ ج5، ص 177. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 2، ص 508.
152. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 408. ابوعبدالله ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 9، ص 41.
153. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 10، ص 313.
154. محمودبن عمر زمخشري؛ الكشاف: ج2، ص 408.
155. احزاب: 19.
156. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 20، ص 169 - 170. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 8، ص 21. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج3، ص377. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 21، ص 249- 250. محمد جمال الدين قاسمي؛ محاسن التأويل؛ ج 13، ص 235. احمد مصطفي مراغي؛ تفسيرالمراغي؛ ج 21، ص 144.
157. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 7، ص 185. ابوالفضل شهاب الدين الوسي؛ روح المعاني؛ ج 21، ص 249- 250. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج5، ص 421.
158. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 21، ص 218-219.
159. بقره: 125. اين واژه و مشتقات آن هفده بار در قرآن آمده است.
160. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 454. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 208 (به نقل از عطا). فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، صص 382 و 385، ابوعبدالله أبوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 2، ص 78. محمدجواد مغنيه؛ التفسير الکاشف؛ ج 1، ص 201.
161. اعراف: 133.
162. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 520. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 2، ص 106.
163. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج3، ص 201.
164. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 146. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3، 4، ص 719- 720.
165. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج1، ص 570.
166. صافات: 45.
167. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 7، ص 539. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 23، ص 31.
168. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 23، ص 63، ابوليث نصربن محمد سمرقندي؛ تفسير سمرقندي؛ ج 3، ص 114.
169. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج6، ص 59.
170. مقاتل بن سليمان؛ تفسير مقاتل؛ ج3، ص 606.
171. قلم: 19.
172. محمودبن عمر زمخشري؛ الكشاف ج2، ص 590. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 0، ص 132. ابوالفضل شهاب الدين الوسي؛ روح المعاني؛ ج 29، ص 51.
173. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف و البيان؛ ج 10، ص 16. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 29، ص 51.
174. بقره: 184. اين واژه و مشتقات آن چهار بار در قرآن آمده است.
175. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 118. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 226. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، صص 491 و 617 (ذيل آيه 249). ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج1، ص 169.
176. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص533.
177. آل عمران: 180.
178. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج3، ص 220. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 64 (به نقل از نخعي). ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 308. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 201.
179. ابومحمدبن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج3، ص 220. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 527. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 446.
180. مائده: 2. اين واژه در آيه 97 همين سوره هم ذکر شده است.
181. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 420. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 601. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 236-238. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 408. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 1، ص 408-409.
182. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 120.
183. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 95. راغب نيز به احاطه جسمي و علمي اشاره کرده است (راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن: ص 265).
184. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 315.
185. همان.
186. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 10، ص 109.
187. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 7، ص 257.
188. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج4، ص 376.
189. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 104. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج3، ص 231. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج5، صص 221 و 282.
190. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 4، ص 23. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 136.
191. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج3، ص 370. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج 16، ص 33.
192. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 121.
193. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 4، ص 1466. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 254 و ج4، ص15.
194. ابواسحاق زجّاج؛ معاني القرآن و اعرابه؛ ج 2، ص 231. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 85.
195. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان: ج 1، ص 469 و ج3، ص 27.
196. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 332.
197. ابن دريد؛ الاشتقاق؛ ص 302-303.
198. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص223. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج3، ص 376.
199. ابن منظور؛ لسان العربي ج2، ص 87.
200. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج2، ص 315.
201. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 14.
202. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 7، ص 41. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 243.
203. ابواسحاق زجاج؛ معاني القرآن و اعرابه؛ ج 4، ص 364. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف و البيان؛ ج 8، ص 260.
204. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 4، ص 1345.
205. صاحب بن عباد؛ المحيط في اللغه؛ج 1، ص277.
206. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج2، ص 255.
207. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 310.
208. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 321.
209. ابوعبدالله ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 2، ص 14.
210. اين منظور؛ لسان العرب؛ ج 4، ص 439.
211. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج3، ص 622-623.
212. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 322. فخرالدين طريحي؛ تفسير غريب القرآن؛ ص 241.
213. محمد بن حسن طوسي؛ البيان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 551. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 643.
214. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 2، ص 296. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 366.
215. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج3، ص260.
216. محمودبن عمر زمخشري؛ الكشاف: ج2، ص 408.
217. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج3، ص432. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 531. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 454.
218. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، صص382 و 385. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج8، ص223.
219. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 531. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 382.
220. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 382. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج2، ص 132.
221. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 532.
222. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج7، ص 144.
223. محمودبن عمر زمخشري؛ الكشاف: ج2، ص 146. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان: ج 1، ص 570.
224. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 7، ص 142.
225. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 9، ص 242 (به نقل از اصعمي).
226. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 532، محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 446.
227. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 2، ص 471. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص118.
228. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 9، ص 243.
229. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 491.
230. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج3، ص 433. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 118.
231. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 7، ص 145.
232. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 5، ص 20.
233. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 3، ص 164.
234. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 2، صص 416 و522.
235. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 682. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 375.
236. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج2، ص 527. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 512-513.
237. مجمع اللغة العربيه؛ معجم الفاظ القرآن الکريم؛ ج2، ص 392.
238. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج9، ص 306.

منبع مقاله :
جمعي از محققان؛ (1394)، فرهنگ نامه تحليل واژگان مشابه در قرآن جلد اوّل: اخر - احصاء، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم (پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي)، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما