زبانشناسان ديدگاههاي مختلفي دربارهي استعاره دارند. از زمان ارسطو تحليل ماهيت استعاره اهميت خاصي داشته است. مشهورترين ديدگاهي که در اين مورد مطرح شد، «نظريهي جايگزيني» (1) است. بر طبق اين نظريه، زبان دو صورت مختلف دارد: يکي صورت تحتاللفظي که صورت اصلي زبان است؛ و ديگر، صورت استعاري که صورت ثانوي و تحريف شدهي آن است. عبارتهاي استعاري جايگزين عبارتهاي تحتاللفظي ميشوند که همان معنا را دارند. در مقابل، در زبانشناسي شناختي، استعاره، صورت ثانوي و تحريف شدهي زبان به شمار نميآيد و به معاني واژهها مربوط نميشود بلکه به نحوهي مفهومسازي مربوط مي شود و نوعي فعاليت تعبيري است. استعاره صورت بنيادين زبان است.
ليکاف و جانسن براي نخستينبار تحليل شناختي را «استعاره» را ارائه دادند که «نظريهي مفهومي در باب استعاره» (2) يا «استعارهي مفهومي» (3) نام گرفت. در استعاره، ما يک قلمرو مفهومي را براساس قلمرو ديگر بيان ميکنيم. به عبارت ديگر، ميان دو قلمرو مفهومي متفاوت، ارتباط برقرار ميکنيم؛ بنابراين، استعاره در اصل کاري ذهني و فعاليتي تعبيري است. مثالهاي زير اين فعاليت را روشن ميسازند:
1.شما را سر ساعت 2 بعدازظهر خواهم ديد.
2. او در خطر است.
3. خشم او به جوش آمده است.
4. ما در قرن بيستم هستيم.
جملهي 1 وقت را به مثابهي يک انسان يا موجود زندهي داراي سر در نظر ميگيرد. 2 هم حالت خطر را به عنوان يک ظرف تعبير ميکند که شخص درون آن گرفتار است.3خشم را به عنوان مايعي در حال جوشيدن تعبير ميکند و (4)، قرن را که از تقسيمات زمان است به عنوان مکان تعبير ميکند. هر يک از اين مثالها ميان دو قلمرو ارتباط برقرار ميکنند: حوزهي مبدأ (4) و حوزهي هدف (5). حوزهي مبدأ، قلمرو معناي تحتاللفظي و حوزهي هدف، قلمرو معناي استعاري يا مفهومسازي استعاري است.
در جملهي (1)، واژهي «سر» به قلمرو موجود زنده (حوزهي مبدأ) تعلق دارد و به حوزهي وقت (حوزهي هدف) توسعه داده شده است. در (4)، خطر به عنوان يک ظرف تعبير شده که شخص ممکن است درون يا بيرون از آن باشد. معناي ظرفيت به حوزهي مبدأ و خطر به حوزهي هدف مربوط ميشود. در (3) هم به جوش آمدن به قلمرو مايعات (حوزهي مبدأ) و خشم در حوزهي هدف است.
ليکاف و جانسن براي نشان دادن ارتباط اين دو قلمرو از اين تعبير استفاده ميکنند که حوزهي هدف همان حوزهي مبدأ است. استعاره نوعي شباهت ميان دو قلمرو را پديد ميآورد. به عنوان مثال، (4) به طور ضمني ميگويد: «زمان مکان است»؛ چرا که با به کار گرفتن «در» که براي بيان روابط مکاني به کار ميرود در مورد روابط زماني، به طور ضمني ميپذيرد که ميان زمان و مکان شباهت وجود دارد. همچنين (3) به طور ضمني ميپذيرد: «خشم، افزايش دماي مايع است».
استعارهها از يک واژه يا عبارت ساخته نمي شوند؛ بلکه به تعبير ليکاف، استعاره از شباهت هستيشناختي و معرفتشناختي ميان دو حوزهي مبدأ و هدف پيدا ميشود. استعاره به زبان بستگي ندارد، بلکه به انديشه بشر مربوط ميشود. نقش زبان در اين مورد ثانوي است و شباهت نقش اولي را دارد. شباهت هستيشناختي ميان عنصرهاي دو قلمرو وجود دارد؛ اما شباهت معرفتشناختي ميان روابط عنصرهاي يک قلمرو با روابط عنصرهاي قلمرو ديگر در کار است. وجوه شباهت هستيشناختي و معرفتشناختي در مثال خشم را در زير نشان دادهايم. (6)
شیاهتهاي هستيشناختي |
|
مبدأ: دماي مايع |
هدف: خشم |
ظرف |
بدن |
دماي مايع |
خشم |
مقياس گرما |
مقياس خشم |
فشار درون ظرف |
فشار تجربهي دروني |
ناآرامي مايع در حال جوش |
ناآرامي دروني |
محدوديت مقاوت ظرف غليان |
محدوديت توانايي شخص در فرونشاندن خشم فقدان کنترل |
شباهتهاي معرفتشناختي |
|
1.وقتي مايع درون ظرف از حد خاصي فراتر ميرود، فشار مايع به نکتهاي ميرسد که ظرف منفجر ميشود. |
1.وقتي خشم از حدود خاصي فراتر ميرود، فشار دروني به جايي ميرسد که شخص کنترلش را از دست ميدهد. |
2.انفجار به ظرف صدمه ميزند و براي ناظر خطرناک است. |
2.فقدان کنترل براي شخص مضر و براي ديگران خطرناک است. |
ميتوانيم از انفجار ظرف جلوگيري کنيم. |
3.ميتوانيم ازخشم خود جلوگيري کنيم. |
پينوشتها:
1.substititution theory.
2.conceptual theory metaphor.
3.conceptual metaphor.
4.sourse domain
5.target domain
6.ر.ک:
Croft, William & Cruse, D. Alan, Cognitive linguistics, pp. 196 - 197.
قائمينيا، عليرضا؛ (1390)، معناشناسي شناختي قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشکده فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول