نويسنده: عليرضا قائمينيا
واژهي نور از واژههاي مهم قرآن است و کاربردهاي مختلف آن شبکهي شعاعي گستردهاي را تشکيل ميدهد. توضيح اين واژه را از بيان معناي مادي آغاز ميکنيم. در زندگي روزمره نور به معناي روشنايي است. نور، با اينکه هميشه به هنگام ديدن هست، هيچگاه ديده نميشود. استعمال مادي آن در مورد اجرام آسماني است که روشنايي دارند:
هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاء وَالْقَمَرَ نُورًا... (1)
اوست کسي که خورشيد را روشنايي بخشيد و ماه را تابان کرد... .
ضياء و نور در لغت مترادف دانسته شدهاند، ولي گاهي ميان آنها فرق گذاشته شده است؛ ضوء به روشنايي ذاتي گفته ميشود و نور به روشنايي که از غير مستفاد است.
در آغاز سورهي ابراهيم آمده است:
الَر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (2)
الف، لام، راء. کتابي است که آن را به سوي تو فرود آورديم تا مردم را به اذن پروردگارشان از تاريکيها به سوي روشنايي بيرون آوري: به سوي راه آن شکستناپذير ستوده.
برخي گفتهاند که همهي کاربردهاي نور و ظلمت در قرآن استعاري است. به عنوان نمونه، زرکشي در البرهان گفته است که اين دو واژه در قرآن همواره به صورت استعاري به کار رفتهاند. (3) امام فخر رازي هم همين سخن را در کتاب نهايةالايجاز في دراية الاعجاز بيان کرده است؛ (4) البته نه زرکشي و نه فخر رازي نگفتهاند که نور و ظلمت استعاره از چه چيزي هستند؛ ولي فخر رازي در تفسير آيهي زير، ظلمات را استعاره از کفر و نور را استعاره از ايمان دانسته است: (5)
يَهْدِي بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (6)
خدا هر که را از خشنودي او پيروي کند، به وسيله آن [کتاب] به راههاي سلامت رهنمون ميشود، و به توفيق خويش، آنان را از تاريکيها به سوي روشنايي بيرون ميبرد و به راهي راست هدايتشان ميکند.
وي در جاي ديگري از تفسيرش، اين دو استعاره را اينگونه توضيح داده است که تشبيه ايمان به نور و کفر به ظلمت در قرآن فراوان است. وجه اين تشبيه آن است که نور در هدايت به سوي مقصد و منفعت و برطرف کردن حيرت به نهايت رسيده و اين حال ايمان در دين است؛ پس خداوند آنچه را که در باب دين در نهايت ازالهي حيرت و حصول منفعت است، به آنچه که در دنيا در غايت هدايت به مقصد و ... است، تشبيه کرده است. در مورد ظلمت هم چنين است؛ زيرا کسي که از راهش گمراه شده است، چيزي بالاتر از ظلمت او را متحير نميسازد؛ همچنين در مورد دين هم چيزي بالاتر از کفر نيست؛ از اينرو، خدا کفر را به ظلمت تشبيه کرده است. (7) وي در يک مورد هم به نظر واقدي اشاره کرده است که ظلمات و نور در آيهي:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِم يَعْدِلُونَ (8)
ستايش خدايي را که آسمانها و زمين را آفريد، و تاريکيها و روشنايي را پديد آورد. با اين همه کساني که کفر ورزيدهاند، [غير او را] با پروردگار خود برابر ميکنند.
به معناي شب و روز هستند. (9)
در آيهي نور هم کاربردهاي متعددي از واژهي «نور» ديده ميشود:
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَّا شَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (10)
خدا نور آسمانها و زمين است. مَثَل نور او چون چراغداني است که در آن چراغي، و آن چراغ در شيشهاي است. آن شيشه گويي اختري درخشان است که از درخت خجسته زيتوني که نه شرقي است و نه غربي، افروخته ميشود. نزديک است که روغنش - هر چند بدان آتشي نرسيده باشد - روشني بخشد. روشني بر روي روشني است. خدا هر که را بخواهد با نور خويش هدايت ميکند، و اين مَثَلها را خدا براي مردم ميزند و خدا به هر چيزي داناست.
اين آيه از انعطافپذيري «نور» استفاده ميکند تا صحنهاي خاص را توصيف کند. «نور» در چهار فراز از آيه آمده است.
1.خدا نور آسمانها و زمين است:
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ.
در الميزان به دو معناي نور اشاره شده است: يکي معناي عام نور و ديگر، معناي خاص آن، الميزان در بيان معناي عام نور به تفسيري هستيشناختي از آن ميپردازد. خداوند نوري است که آسمانها و زمين با آن روشن ميشوند؛ پس با آن نور در وجود، پس از آنکه ظاهر نبودند، ظاهر ميشوند. پيداست که ظهور چيزي به واسطهي چيزي مستلزم آن است که شيء دوم (مُظهر) بنفسه ظاهر باشد نور ظاهر بذاته و مظهر غيرش است؛ پس خداوند با اشراق نورش، آسمانها و زمين را ظاهر ميسازد، همانطوري که با نور حسي اجسام مادي ظاهر ميشوند، با اين تفاوت که ظهور اشياء با نور الهي عين وجودشان است و ظهور اجسام با نور حسي غير از اصل وجودشان است. نور به معناي خاص همان است که مؤمنان با آن هدايت ميشوند و با اعمال صالح خود به سوي آن راه مييابند. اين نور همان معرفتي است که دلهاي آنان را روشن ميسازد تا به سعادت ابديشان راه پيدا کنند. (11)
2. در فراز دوم، نور به خدا اضافه شده است (مَثَلُ نُورِهِ...)؛ بنابراين، خدا علاوه بر اينکه نور است، خودش هم نور دارد. در اين تعبير خدا منبع نور ميشود که نورافشاني ميکند. همانطوري که خورشيد منبع نور است و به پيرامونش نورافشاني ميکند، خدا هم منبع نور ميشود. اين تعبير با تعبير قبلي تفاوت دارد. در تعبير قبلي، خدا خود نور بود و در اين تعبير به منبعي تبديل ميشود که نور دارد.
3. مفهومسازي نور بر روي نور (نُّورٌ عَلَى نُورٍ). در اين فراز نور به سطحي بر روي سطحي ديگر تبديل ميشود. مراد آيه، نشان دادن تضاعف و چند برابر بودن نور است. از اين رو، نور به عنوان سطحي بر روي سطح ديگر مفهومسازي شده است، نه نوري (مسيرپيما) درون نوري ديگر (مرزنما). هرگز تعبير دوم نميتواند تضاعف نور را نشان دهد، بلکه محبوس بودن يک نور درون نوري ديگر را نشان ميدهد و بيترديد، در اين صورت نور اول توسط نور دوم محدود ميشود.
4. در فراز ديگري اين نکته بيان شده است که خدا هرکس را بخواهد به نورش هدايت ميکند:
يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ.
در اين مفهومسازي، «نور» به عنوان هدف تعبير شده است. در ابتدا چنين به نظر ميآيد که نور براي پيمودن مسير لازم است، ولي در اين فراز، نور به عنوان هدف مسير تعبير شده، نه چيزي که براي پيمودن مسير لازم است. در اين مفهومسازي همه چيز و همه جا غير نور خدا ظلمت ميشود که آدمياني که در آن به سر ميبرند، به دنبال نور خدا هستند. اگر خدا کساني را که در ظلمت به سر ميبرند به نور خودش هدايت نکند از آن خارج نخواهند شد.
فخر رازي در تفسير آيهي نور، نخست به تناقض ظاهري در صدر آيه اشاره کرده است؛ در فراز اول، خداوند خود نور آسمانها و زمين است:
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ.
اين تعبير بر اين نکته دلالت دارد که خداوند در ذاتش نور است. در فراز دوم نور به خداوند اضافه شده است (مَثَلُ نُورِهِ...) که بر مغايرت دلالت دارد و برطبق آن، خداوند در ذاتش نور نيست. وي در حل اين تناقض گفته آيه مانند اين است که بگويي «زيد کرم و جود است» و پس از آن بگويي: «کرم و جود او زبانزد مردم است». سپس وي در فراز اول نور را به معناي «هادي» دانسته و در معناي اين فراز گفته است خداوند، هادي اهل آسمانها و زمين است؛ همچنين، او مراد از «يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ» را هدايت به علم و عمل دانسته است. سپس، فخر رازي به بررسي نظر غزالي در مشکاةالانوار پرداخته است. غزالي اين کتاب را در بيان معناي آيهي نور نوشته و در آن ادعا کرده است که نور حقيقي خداوند است. رازي پس از بيان ديدگاه غزالي آن را به نظر خودش برگردانده است. (12)
ابنعاشور هم به ديدگاه غزالي و نيز ديدگاه حکماي اشراق اشاره کرده و تا حدي از آنها متأثر بوده است. او بر اين نکته تأکيد دارد که نور اطلاقهاي گوناگوني دارد و خداوند به معناي حسي نور نيست. حکماي اشراق و صوفيه سه معنا براي نور ذکر کردهاند که عبارتند از: برهان علمي، کمال نفساني و آنچه که با آن موجودات نوراني از عوالم مختلف مشاهده ميشود. (اين معنا را سهروردي در هياکل النور آورده است). ابنعاشور معناي چهارمي هم براي نور بر سه معناي قبلي ميافزايد و آن «ارشاد به سوي اعمال صالح»؛ يعني همان هدايت است. به نظر وي، در قرآن به معنايي اعم از هدايت هم به کار رفته است؛ به عنوان مثال، در آيههاي:
إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ (13)
قُلْ مَنْ أَنزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاء بِهِ مُوسَى نُورًا وَهُدًى لِّلنَّاسِ. (14)
در اين دو آيه، نور و هدايت بر هم عطف شدهاند و به همين دليل، معناي آنها متفاوت است. هيچ يک از الفاظ نور در اين آيات صلاحيت ندارند که به طور حقيقي يا مجازي وصف خدا شوند؛ بنابراين، «نور» در «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ» غير از «نور» در « اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» است. نور لفظي مشترک ميان معاني مختلف است.
ابنعاشور، پس از بيان اشتراک نور در معاني مختلف، گفته است که در «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»، مراد از نور بودن خداوند اين است که او موجد هر چيزي، به خصوص اسباب معرفت حق و حجتي که به سوي اعمال صالح راهنمايي ميکند، است که از آن به نور تعبير ميآوريم. اين مورد هم از قبيل استعمال لفظ مشترک در معاني مختلفش است. (15)
بيترديد، اين قبيل ديدگاهها از نظر معناشناختي بر ثبات و وحدت معنا تکيه ميزنند. اگر در دستگاه معناشناختي خود معناي واژه را دو ارزشي حقيقي و مجازي - بدانيم و به انعطافپذيري آن توجه نکنيم، دچار تکلفاتي در تبيين معاني واژگان قرآني خواهيم شد. قول به اشتراک لفظ نور هم تفاوت چنداني از اين نظر با ديدگاههاي ديگر ندارد. انتقال از نور به موجد چيزهايي که نور به معناي عام هستند، چنان که در مورد ابنعاشور ميبينيم؛ مشکل را حل نميکند. ابنعاشور در برخي موارد، از جمله در مورد تفسير نور در آيات مختلف به سياقمندي معنا متمايل است، ولي مباني زبانشناختياش به او اجازه نميدهد که چندان از اين اصل بهره بگيرد. در مقابل، امام فخر رازي به سياقمندي اعتقاد ندارد و تلاش ميکند همهجا معناي واحدي براي نور بيابد.
سياق آيات، اطلاعات گوناگوني به خواننده ميدهند که بايد از ميان آنها اطلاعات متناسب را برگزيند تا به معناي واژهي موردنظر نزديک شود. در مورد واژهي «نور» هم همين کار را بايد انجام شود تا اطلاعات مناسب به دست آيد. سياق براي تحليل شناختي اهميت فراواني دارد. اين نکته بدين علت است که سرشت معنا متلّون است و سياق در آن تأثير ميگذارد. واژهها مانند بلوکهايي سفت و سخت نيستند که از چيدن آنها بر روي يکديگر، جملهها پيدا شوند؛ بلکه بلوکهاي ناتمامي هستند که خود سياق در شکلگيري آنها دخالت دارد.
از آنجا که واژهها پيش از ورود به سياق، معناي پيشنمونهاي دارند، اين معنا در خود سياق تغيير مييابد. معناي بيرون از سياق (معناي پيشنمونهاي) در واقع از ايدهآلسازي سياقهاي گوناگون به دست ميآيد. نور به معناي حسي که در زندگي روزمره با آن سروکار داريم، معناي پيش نمونهاي نور است. در آيات مختلف اين معنا با سياق ارتباط پيدا ميکند و تغيير مييابد. در نتيجه، در هر آيهاي نور معنايي خاص پيدا ميکند. به نظر ميرسد آيهي نور از دشوارترين آيات قرآن است؛ چرا که ارتباط مفهومسازي آن با آيات ديگر چندان روشن نيست و مفسران به تحليل اين ارتباط نپرداختهاند.
آيهي نور با مضامين سورهي نور ارتباط دارد. براي ايضاح معناي آيه و کاربردهاي «نور» در اين آيه، به چند نکته اشاره ميکنيم:
1.توجه به فرازهاي گوناگون اين سوره سودمند، و بلکه ضروري است. در آيهي اول سوره آمده است:
سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (16)
[اين] سورهاي است که آن را نازل و آن را فرض گردانيديم و در آن آياتي روشن فروفرستاديم، باشد که شما پند پذيريد.
در اين آيه به اين نکته اشاره شده که خداوند در اين سوره، آيات بينات نازل کرده است؛ يعني سوره به عنوان مرزنما براي آيات بينات (مسيرپيما) لحاظ شده است. سپس در آيات بعدي به تعدادي از احکام؛ مانندِ حکم زنا و پرهيز از نگاههاي هوسآلود و غيره، اشاره شده است.
2. در آيهي 34 (آيهي قبل از آيهي نور) فرازي از آيهي اول با تعبير ديگري آمده است:
وَلَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَمَثَلًا مِّنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ (17)
و قطعاً به سوي شما آياتي روشنگر و خبري از کساني که پيش از شما روزگار به سر بردهاند، و موعظهاي براي اهل تقوا فرود آوردهايم.
در اين آيه به اين نکته اشاره شده که خداوند آيات مبينات و مثَلي از گذشتگان و موعظهاي براي متقين فرستاده است. آيات مبينات در اين آيه مسيرپيما و «کم» در «اليکم» مرزنماست. اين آيات بينات همان آيات بينات است که در آغاز سوره و در فرازهاي بعدي به آن اشاره است. در آيهي نخست به جايگاه آيات بينات و در اين آيه، به مقصدي که انزال آيات مبينات به آن منتهي ميشود، اشاره شده است. آيات مبينات با مضمون سوره و آياتي که در آن آمدهاند ارتباط دارد. در واقع، مضمون سوره بر سه بخش است: آيات بينات، مَثَل و موعظه.
3.آيات فينفسه بيّن و براي ديگران مبين هستند. به عبارت ديگر، اين آيات فينفسه روشن هستند و براي ديگران روشنگرند. بينات وصف اين آيات به لحاظ خودشان و مبينات وصف آنها به لحاظ ديگران است. به همين دليل، در آيهي نخست که بينات به کار رفته، به مقصد اشاره نشده است، بلکه به جايگاه آن؛ يعني سوره اشاره شده و در آيهي اخير که وصف مبينات به کار رفته، به مقصد (اليکم) اشاره شده است. در نتيجه، آيات مانند نور هستند؛ همانگونه که نور حس ظاهر بذاته و مُظهر لغيره است، اين آيات بذاته بيّن و مبين غيرند. ميبينيم که از نظر معرفتشناختي، ميان آيات و نور، شباهت وجود دارد.
4. مضمون آيهي نور با مضمون سوره و نيز با آيهي قبل ارتباط دارد. در آيات قبل از مبدأ آيات (خداوند) و بيّن و مبين بودن آنها سخن به ميان آمده است. آيهي نور مفهومسازي بسيار بديعي از اين صحنه پيش ميکشد. خداوند نور است و مَثَل نورش مانند مشکاتي چنين و چنان است، و خداوند هر کس را بخواهد به نورش هدايت ميکند. با توجه به سياق، هر يک از سه عنصر اين صحنه معنايي تازه مييابد:
الف) خدا نور آسمانها و زمين است: خدا مبدأ آيات بيّن و مبين است؛ بنابراين، در واقع خود او، بيّن و مبين است. آيه نکتهاي معرفت شناختي را به ذهن مخاطب فرا ميخواند: خدا در واقع، بيّن و مبين اصل است. او خود روشن است و همه چيز را روشن ميسازد. اين ادعايي هستيشناختي نيست؛ آنگونه که برخي از مفسران گفتهاند، مراد اين نيست که خدا خود عين وجود و موجود ديگر اشياء است.
ب) مَثَل نورش مانندِ مشکات است: مراد از نور در اين مورد «آيات بينات»؛ يعني آيات با لحاظ وصف بيّن است؛ چرا که در اين مورد نور چيزي است که از خداوند صادر شده است. از اين گذشته، ديگران هم در آن لحاظ نشدهاند. در اين فراز آيه به بيان اوصاف آيات فينفسه ميپردازد.
ج) خدا هر کس را بخواهد به نورش هدايت ميکند: در اين مورد هم مراد از نور «آيات مبينات» است؛ چرا که اين نور به خدا اضافه شده و غير از اوست. از اين گذشته، از هدايت ديگران به سوي اين نور به ارادهي الهي اشاره شده است.
در آيه بعدي و در فضاي آيه، سرنخهايي براي برداشت فوق مشاهده ميشود که بيان آنها به طول ميانجامد.
در آيهي ديگري، نور به عنوان شيءاي همراه با مؤمنان است که تلاش ميکند تا آنان را به بهشت برساند:
يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِم بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (18)
آن روز که مردان و زنان مؤمن را ميبيني که نورشان پيشاپيششان و به جانب راستشان دوان است. [به آنان گويند:] «امروز شما را مژده باد به باغهايي که از زير [درختان] آن نهرها روان است، در آنها جاودانيد. اين است همان کاميابي بزرگ.»
نور امري جدانشدني از مؤمنان است و در قيامت پيشاپيش آنان حرکت ميکند. اين نور در تلاش است تا فردي را که با اوست به بهشت برساند. از اينرو، به محض اينکه او را به بهشت رساند، با بشارت ملائکه مواجه ميشود. فعل «يسعي» و بعد از آن تعبير «بُشْرَاكُمُ الْيَوْمَ...» دو چيز به هم پيوسته را نشان ميدهد؛ اين نور در تکاپو و تلاش است که صاحب خود را به بهشت برساند و تلاشش همواره قرين توفيق است. او بيدرنگ صاحب خود را به مقصد ميرساند. اين نور مانند موتوري در حال شتاب عمل ميکند و همراه خود را به طرف بهشت ميکشد. خود شخص نميتواند به بهشت راه بيابد و حتماً بايد نيرويي او را به طرف آن بکشد. اين نيرو نوري است که همراه اوست. در نتيجه، به دنبال اين تلاش بشارت هست و به همين دليل در آيه، پنجرهي توجه فقط به روي بخش پاياني مسير باز شده است.
نوري که همراه مؤمنان است، ممکن است ناتمام باشد. به عبارت ديگر، ممکن است نور آنان در دنيا به کمال لازم نرسيده باشد. از اينرو، آنان در آخرت از خدا ميخواهند که نورشان را کامل سازد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا عَسَى رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيُدْخِلَكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يَوْمَ لَا يُخْزِي اللَّهُ النَّبِيَّ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (19)
اي کساني که ايمان آوردهايد به سوي خدا توبه کنيد، توبهاي خالص اميد است (با اين کار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغهايي از بهشت که نهرها از زير درختانش جاري است، وارد کند، در آن روزي که خداوند پيامبر و کساني را که با او ايمان آوردند خوار نميکند اين در حالي است که نورشان پيشاپيش آنان و از سوي راستشان در حرکت است، و ميگويند: «پروردگارا! نور ما را کامل کن و ما را ببخش که تو بر هر چيز توانايي!»
بعد از اتمام نور، نوبت به غفران الهي ميرسد؛ پس از آنکه نور مؤمنان کامل شد، از خدا ميخواهند که آنها را ببخشد. در مجموع از اين دو آيه نتايج زير به دست ميآيد:
1.مؤمنان نوري دارند که فقط در روز معيني ديده ميشود (يوم تري المؤمنين يسعي...)؛
2.اين نور حرکت و سعي دارد. سعي با حرکت تفاوت دارد. انسان تلاش ميکند، و نور حرکت حسي دارد؛ اما اين نور هم تلاش ميکند تا صاحبش را به بهشت برساند؛
3. اين نور، اگر به حالت تماميت و کمال برسد، صاحب آن با غفران الهي همراه است.
در آيات ديگر، مفهومسازيهاي گوناگوني از «نور» به چشم ميخورد و همين امر راه را براي رسيدن به نتايج جديدي باز ميکند. نور را بايد خدا براي ديگران قرار دهد:
وَ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ (20)
يا همچون ظلماتي در يک درياي عميق و پهناور که موج آن را پوشانده، و بر فراز آن موج ديگري، و بر فراز آن ابري تاريک است، ظلمتهايي است يکي بر فراز ديگري، آنگونه که هرگاه دست خود را خارج کند ممکن نيست آن را ببيند! و کسي که خدا نوري براي او قرار نداده، نوري براي او نيست!
اگر خدا براي ديگران نوري را قرار ندهد، آنها ديگر نوري نخواهند داشت. با توجه به اين آيه روشن ميشود که خدا براي مؤمنان نورشان را قرار داده است. درخواست اتمام نور از خدا هم که در آيهي قبلي بود به همين دليل بود؛ چرا که تنها خدا ميتواند به ديگران نور دهد. اين آيه با فراز چهارم آيهي نور تفاوت عمدهاي دارد. در آن فراز، همه چيز ظلمات بود و کساني در آن به دنبال نور خدا بودند و خدا تنها کساني را که ميخواست به نورش هدايت ميکرد؛ اما در اين آيه نور به چيزي تبديل ميشود که خدا آن را براي ديگران قرار ميدهد؛ نه اينکه ديگران را به سوي آن هدايت کند. از اينرو، اين نور با نور قبلي تفاوت دارد.
هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا (21)
اوست کسي که با فرشتگان خود بر شما درود ميفرستد تا شما را از تاريکيها به سوي روشنايي برآورد، و به مؤمنان همواره مهربان است.
نور در اين آيه به صورت ظرفي سه بُعدي تعبير شده است که خداوند مؤمنان را پس از بيرون آوردن از ظلمات به آن داخل ميسازد. در مقابل، ظلمات هم مانند نور، ظرفي سه بُعدي تعبير شده است.
أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ أُوْلَئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ (22)
آيا کسي که خدا سينهاش را براي اسلام گشاده است و بر فراز مرکبي از نور الهي قرار گرفته (همچون کوردلان گمراه است؟!) واي بر آنان که قلبهايي سخت در برابر ذکر خدا دارند! آنها در گمراهي آشکاري هستند!
تقابل نور و ظلال (گمراهي) در اين آيه تأملبرانگيز است. کسي که خداوند به او شرح صدر داده باشد، بر روي نوري از پروردگارش است. در اين مورد نور به عنوان مرزنمايي است که شخص داراي شرح صدر (مسيرپيما) بر روي آن قرار دارد؛ اما کساني که دلهاي آنها در برابر ذکر خدا سخت است، در گمراهي آشکار قرار دارند. در اين مورد هم ظلال مبين به عنوان ظرفي مفهومسازي شده که اين افراد در درون آن قرار دارند.
بررسي آيات فوق نشان ميدهد که در مورد واژهي «نور» با شبکهي شعاعي گستردهاي روبهرو هستيم. به عنوان نمونه، در آيهي نور، نور سه معنا دارد که عبارتند از:
2. آيات بينات؛
3. آيات مبينات.
اين سه معنا کاملاً مجرد و غيرمادياند؛ البته، معناي سوم با توجه به سياق و معناي دوم به دست ميآيد و از آن مستقل نيست. نور حسي معناي مرکزي و مادي واژه است. واژهي «نور» در سورهي يونس (وَالقَمَرَ نُورَا) نزيکترين معنا را به اين معنا دارد؛ چرا که «نور» در اين آيه به معناي نور حسي مستفاد از چيز ديگر (خورشيد) است.
پينوشتها:
1.يونس: 5.
2.ابراهيم: 1.
3.بدرالدين محمدبن عبدالله الزرکشي؛ البرهان في علوم القرآن؛ تحقيق محمود ابوالفضل ابراهيم؛ ج 3، ص 443.
4.فخرالدين ابوعبدالله محمدبن عمر الرازي؛ نهاية الايجاز في دراية الاعجاز؛ ص 101.
5.فخرالدين ابوعبدالله محمدبن عمرالرازي؛ مفاتيح الغيب (التفسير الکبير)؛ ج 11، ص 327.
6.مائده: 16.
7.همان؛ ج 2، ص 313.
8.انعام: 1.
9.همان؛ ج 7، ص 19.
10.نور: 35.
11.السيد محمدحسين الطباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 15، ص 422.
12. فخرالدين ابوعبدالله محمدبن عمرالرازي؛ مفاتيحالغيب (التفسير الکبير)؛ ج 23، ص 379 - 383.
13.مائده: 44.
14.انعام: 91.
15.محمدبن طاهر ابنعاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 18، ص 186 - 187.
16. نور: 1.
17.نور: 34.
18. حديد: 12.
19.تحريم: 8.
20.نور: 40.
21.احزاب: 43.
22.زمر: 22.
قائمينيا، عليرضا؛ (1390)، معناشناسي شناختي قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشکده فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول