1275-1223ش/ 1314- 1270 ق/ 1896- 1854 م

انديشه سياسي ميرزا آقاخان کرماني (2)

ميرزا آقاخان کرماني مطالعات گسترده‌اي در فلسفه‌ي غرب، تاريخ و ايران باستان داشته و از تمام اينها تأثير پذيرفته است. او از نخستين افرادي است که تعبير «روشنفکر» را در فضاي مشروطه‌ي ايراني به کار برد.
دوشنبه، 9 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
انديشه سياسي ميرزا آقاخان کرماني (2)
انديشه سياسي ميرزا آقاخان کرماني (2)

نويسنده: علي اکبر عليخاني (*)

 
 

انديشه‌ي سياسي

مباني فکري

ميرزا آقاخان کرماني مطالعات گسترده‌اي در فلسفه‌ي غرب، تاريخ و ايران باستان داشته و از تمام اينها تأثير پذيرفته است. او از نخستين افرادي است که تعبير «روشنفکر» را در فضاي مشروطه‌ي ايراني به کار برد. آقاخان کرماني به شدت تحت تأثير فيلسوفان عصر روشنگري فرانسه بود و ضمن ستايش، آنان را «منور العقول و رافع الخرافات» مي‌خواند. (1) بناي انديشه‌هاي ميرزا آقاخان اصالت عقل و تجربه است و تمام امور جهان را رابطه‌ي علت و معلول مي‌شناسد. از نظر او، «مقوم و ميزان آدمي عقل است» و «عقل، حاکم هر چيزي است»، (2) همچنين از نظر او هيچ چيز در جهان «اشرف و اعلي از عقل نيست و چيزي جز عقل نمي‌تواند باشد زيرا هر حجت به عقل فهميده مي‌شود» (3) و حجيت تمام امور به عقل باز مي‌گردد. ميرزا آقاخان در تعريف علم و معرفت، علم را جستجوي سبب و علت مي‌داند و نتيجه‌ي آن را «گذاردن هر چيز در محل خود و استعمال کردن هر قوه را درجاي خويش و به کار بردن هر چيز را در نظام طبيعي». همچنين از نظر او غايت معرفت کشف «علم مبدأ اشياء» و«علم حال اشياء» و «علم مآل اشياء» است تا روشن شود هر چيز چگونه پيدا شده، چرا به صورتي که مي‌بينيم درآمده، و بعد از اين چه صورتي خواهد يافت. (4) ميرزا آقاخان با تأسي به مکتب اصالت عقل در حکمت عملي و اخلاق، انسان را تجلي عقل مي‌داند که تعقل او را حدودي نيست و مستعد براي ترقيات لايتناهي است. انسان حسي موجود، در «مدينه‌ي حاصله حاضره» زندگي مي‌کند و انسان کامل عقلي به دنبال «مدينه‌ي فاضله‌ي نورانيه ي» افلاطوني است، يعني مدينه‌اي که سازمان يافته و سامان يافته به «نظام عقلي» است، اگر چه چنين جامعه‌اي موجود نيست اما سخن اين است که انسان حسي دايماً بايد در حرکت به افق انسان عقلي باشد و مدينه‌ي حاصله را به سوي مدينه‌ي فاضله ترقي بدهد. (5)
از آنجا که نوشته‌هاي ميرزا آقاخان بر پايه‌ي فلسفه‌ي اصالت طبيعي قرار دارد، او قاعده‌ي تحول تکاملي را برتمام مظاهر اصلي مدنيت مثل حکومت، دين، اخلاق، دانش فن و هنر حاکم مي‌کند. در آثار او تأثير عميق از آراي منتسکيو، روسو، اگوست کنت و اسپنسر نمايان است و البته بيشتر به منتسکيو و روسو دلبستگي داشته است. (6) فريدون آدميت معتقد است تأثير پذيري ميرزا آقاخان از روسو بيش از ساير متفکران بوده است و البته از مکاتب مادي تاريخي، سوسياليسم، آنارشيسم و نهيليسم نيز تأثير پذيرفته است ولي از هيچ کدام پيروي کامل نمي‌کند، (7) و تأثير پذيري او نيز بيشتر در زمينه‌هاي برابري انسان، حقوق انسان، قانون، استبدادستيزي، عدم مشروعيت تراکم ثروت و قدرت و موضوعاتي از اين قبيل است. (8) تأثير پذيري سوسياليستي و آنارشيستي به اين دليل بوده که ميرزا آقاخان در بحبوحه‌ي نهضت اجتماعي و کارگري اروپا در قرن نوزدهم زندگي مي‌کرد. ميرزا آقاخان از جمله فعالان سياسي و منتقدان اصلاح انديش و غير ديني (9) و شايد اولين نويسنده‌اي است که قيام مزدک و فلسفه‌ي او را به طور جدي مورد توجه قرار داد و به تشريح علل ظهور و شکست او پرداخت و مزدک را معلم تمام سوسياليست‌ها و اصول او را سرمشق سوسياليسم آن روز در اروپا مي‌داند. (10) ميرزا آقاخان کرماني با اينکه تحت تأثير غرب بود اما سوداي وطن پرستي نيز داشت، او با احترام به دانش و فلسفه‌ي غرب، به خوبي مي‌دانست که اين علم در خدمت استعمارگران اروپايي قرار دارد (11) ولي چاره‌اي جز پذيرش آن نداشت، وطن پرستي ميرزا آقاخان آميخته‌اي از تجدد غربي و ناسيوناليسم ايراني قبل از اسلام است که در نهايت به گرايش به غرب و دوري از اسلام و نوعي عرب ستيزي منجر شد. با اين حال، برخي با تسامح او را يکي از نمايندگان فکري روشنفکران ديني عصر مشروطه به حساب مي‌آورند. (12)

جامعه و حکومت

1. شکل گيري جوامع انساني

در خصوص شکل گيري جوامع انساني و پيدايش حکومت، ميرزا آقاخان معتقد است نياز، مبناي شکل گيري جامعه است و همين «نياز» بيابان گردي انسان را به يکجانشيني تبديل کرد و در کنار آن قريه و قصبه شکل گرفت و کشاورزي رونق يافت و با افزايش جمعيت، و رواج معاملات و معاشرت‌ها، ناچار به قرار و قانون و نظمي نياز بود، و پيدايش قرار و قانون و نظم، سبب ظهور حکمراني و پادشاهي در هر طايفه‌ي ملتي بوده است. (13) ميرزا آقاخان ضمن اينکه سير تکاملي تغيير و تحول براي جامعه قائل است معتقد است رسوم و عادات، حتي فطرت و طبيعت خلقت را نيز تغيير مي‌دهد، او با آوردن چند مثال از حيوانات نتيجه مي‌گيرد که تمدن و انسانيت اگر مداوم و طولاني مدت باشد، حالات طبيعت و شکل و شمايل يک ملت را تغيير مي‌دهد. (14) در خصوص نسبت فرد و اجتماع، ميرزا آقاخان با اين استدلال که کل بر جزء مقدم است، جماعت را بر فرد مقدم مي‌دارد و تمزکز و توجه را به جامعه معطوف مي‌کند و فرد را در درون جامعه مي‌بيند، و مي‌گويد به همين دليل است که عفو و گذشت در حقوق شخصي، پسنديده و در حقوق اجتماعي (نوع انسان) جايز نيست، همچنان که به لحاظ اخلاقي، پيگيري منافع عمومي از کمالات و آنچه به شخصيات و منافع جزئيه عايد گردد، مذموم است.

2. شکل گيري دولت و حکومت

ميرزا آقاخان معتقد است انسان پس از ورود به اجتماع به سه قدرت اصلي نياز پيدا کرد و آنها را به وجود آورد، اول حکومت براي ترساندن، دوم ديانت براي باوراندن، و سوم حکمت براي فهماندن، و «کار هيچ يک از ديگري نمي‌آيد». (15) هماهنگ شدن دو قدرت حکومت و ديانت با قدرت طبيعي، ترقي و سعادت اجتماع را به دنبال دارد و ناهماهنگي آنها «بدبختي و تنزل و نکبت را. (16) او که از معتقدان به حقوق طبيعي و اصالت طبيعت است مي‌گويد: «هر چه براي بقاي نوع و زيست انسان در اين جهان بيشتر مفيد است حق و عدل است و هر چه مخالف اين است، يعني مخل زيست آدمي است باطل و ظلم است». (17) او با ايجاد ارتباط بين طبيعت، وجود انسان، و امور سياسي اجتماعي، به وجود قوه‌اي در درون انسان اشاره مي‌کند که ميزان خير و شر اعمال بدان سنجيده مي‌شود، هرگاه «وظايف انسانيت، فرايض رياست و حقوق يک ملت، ادا نگردد دل‌ها دچار شکنجه و عذاب شوند. (18)
ميرزا آقا خان جنگ را طبيعي نمي‌داند و معتقد است قبل از تشکيل دولت همه در صلح و آسايش و برابري مطلق زندگي مي‌کردند، فکر تعدي و تجاوز نتيجه‌ي افکار ثانوي است که براي جلب منافع پديد آمد. (19) او نياز انسان‌ها را به يکديگر از قوانين طبيعي مي‌داند که آنها را به يک صلح عمومي گرايش مي‌دهد، و با استفاده از قاعده‌ي «هر چيزي از حدش تجاوز کند ضد خود را نتيجه مي‌دهد». (20) معتقد است هر چه ابزار آلات جنگي پيچيده‌تر و پيشرفته‌تر شوند به همان ميزان کمتر جنگ بروز مي‌کند زيرا هيچ کس جرأت آغاز جنگ را ندارد. (21)
ميرزا آقاخان قوانين طبيعي را مقدم‌ترين، ثابت‌ترين و معتبرترين قواعد مي‌داند و در خصوص تلافي آنها با قوانين موضوعه به چند نکته‌ي مهم اشاره مي‌کند، اول اينکه ترقي جامعه و بروز مسائل و حقوق جديد، ضرورت‌هايي را ايجاب کرد که به موجب آن علم حقوق و سياست مدرن و قوانين بين المللي پديدآمد. دوم اينکه قوانين موضوعه بايد با اخلاق و آداب هر ملت و شرايط مادي و جغرافيايي آن سازگار باشد، زيرا قوانين سياسي، اجتماعي هر ملتي مناسب حال خود است و معمولاً براي ديگران مناسب نيست. سوم اينکه اين قوانين تابع زمان و مکان هستند و مرتب بايد تغيير کنند. (22) ميرزا آقاخان معتقد است در برابر قوه‌ي پادشاهي، در خود مردم و انسان‌ها يک قوه‌ي طبيعي وجود دارد که از قوه‌ي سلطنت و دين متفاوت است و چه بسا برخي احکام حکومت و دين مخالف اين قوه‌ي دروني انسان باشد، اين قوه بسيار عظيم و نافذ است و اساس هستي و زيست آدمي از آن است و هدف اين قوه‌ي طبيعي، جذب منافع، دفع مضار، و گرايش به شهوت و لذت و حيات است. (23)

3. دين و حکومت

ميرزا آقاخان تأسيس دولت و ديانت را چنين تحليل مي‌کند که نخستين قدرتي که در انسان‌هاي جمع شده در يک جا ظهور کرد قدرت جبري يا «سلطنت جسماني» بود، و دوم، قدرت نبوت يا «رياست روحاني»، (24) و اين دو قدرت که اساس حکومت و ديانت بود از حکميت‌هاي طبيعي است و از طبيعت سرچشمه مي‌گيرد، او چنين توضيح مي‌دهد که از آنجا که انسان مدني الطبع است، مناسبات افراد قوانيني را ايجاب مي‌کند تا عامل انتظام جمعيت گردد؛ به عبارت ديگر، تأمين نيازهاي زندگي، همکاري را ايجاب کرد و بدون شکل گيري اجتماع اين همکاري شدني نبود، و تأسيس اجتماع رياست را ايجاب کرد زيرا بدون رياست نمي‌شد اجتماع را حفظ کرد، بنابراين يک «قوه‌ي نوعيه» به وجود آمد که مانع پيوستگي و مانع تفرق و تلاشي بود و اين همان قدرت رياست و حکومت بود که در سايه‌ي آن جامعه‌ها توانستند هستي خود را حفظ کنند. از نظر ميرزا آقاخان اين يک امر طبيعي بود چون حيواناتي هم که به زندگي جمعي نياز پيدا مي‌کنند به همين صورت يک رئيس براي خود پيدا مي‌کنند. (25) ميرزا آقاخان تحت تأثير روسو و ساير فيلسوفان قرارداد اجتماعي غرب، ادامه مي‌دهد که نحوه‌ي تأسيس دولت به اين صورت است که هر کس وارد اجتماع مي‌شود، مي‌پذيرد و تعهد مي‌کند که به اندازه‌ي توان خودم با شما همکاري مي‌کنم و در مقام محافظت از حقوق و آسايش و دفع ضرر و تجاوز با تمام قواي خود ايستاده ام، بر اين اساس هر کس از پاره‌اي از حقوق خود چشم پوشي و آن را به دولت واگذار کرده است. (26)
از نظر ميرزا آقاخان بنيان اجتماعي بعدي ديانت بود و ريشه‌ي آن بيم و هراس انسان از صائقه‌هاي طبيعي بود که علل آن را درک نمي‌کرد و به همين دليل درصدد برآمد يک ملجأ روحاني براي خودش دست و پا کند و آن را منبع فيض و سرچشمه‌ي برکات بشمارد تا هنگام اضطرار بدو پناه برد و بدان تسلي يابد. بنابراين بناي پرستش بر خوف و رجاي موهومي قرار گرفت و اعتقاد به پيامبران که واسط ميان انسان و معبود حقيقي بودند از اينجا نشأت گرفت، به نظر آقاخان، قوه‌ي حکمراني بر قدرت جبري و ترساندن نهاده شده بود و قدرت معنويت و پرستش بر باوراندن بود، اما در نهايت انسان اين معني را دريافت که فيض حقيقي بايد عقل و ادراک باشد پس ذهن خلاق او دليل و برهان عقلي را طلب نمود و اين نقطه‌ي پيدايش تعقل آدمي بود که او را از آسمان اوهام به زمين آورد، نتيجه اينکه سه قدرت اصلي در جوامع بشري پديد آمدند، نخست حکومت که مي‌ترسانيد، دوم ديانت که مي‌باورانيد، و سوم حکمت که مي‌فهمانيد، «و اين سه قوه در عالم وجود مؤثرند» (27) چنانکه گفتيم ميرزا آقاخان معتقد است هر گاه دو قدرت حکومت و ديانت، با قدرت اصلي طبيعي هماهنگ و سازگار باشند پيشرفت و سعادت جامعه تأمين مي‌شود، و اگر هماهنگ نباشند «بدبختي و تنزل و نکبت» پديد مي‌آيد، از اين رو حکومت «ديسپوتيزم» هميشه عامل خرابي و ويراني کشورها بوده است زيرا با قانون طبيعت ناسازگار است و تجربه‌ي تاريخ ايران اين امر را به خوبي نشان مي‌دهد. (28)
ميرزا آقاخان کرماني از آنجا که سياست و ديانت را ساخته‌ي دست بشر مي‌داند که هوا و هوس آدمي نيز در آنها دخيل است، محور و معيار حق وعدالت را حفظ انسان مي‌داند و معتقد است «هر چه براي بقاي نوع و زيست انسان در اين جهان بيشتر مفيد است حق و عدل است، و هر چه مخالف اين است يعني مخل زيست آدمي است باطل و ظلم است». (29) ميرزا آقاخان منشأ حقوق فردي، سياسي و اجتماعي انسان و حتي حقوق بين الملل را حقوق طبيعي او مي‌داند و به طرح مباحث و استدلال‌هاي مبسوط مي‌پردازد. (30) ميرزا آقاخان منشأ اخلاق و عدالت را نيز طبيعت مي‌داند و معتقد است در وجود انسان قوه‌اي آفريده شده که «قسطاس مستقيم» نام دارد، و «ميزان خير و شر و تمام اعمال بشر را با اين قسطاس عدل و ميزان صحيح بايد سنجيد». (31) او عقل را معيار اخلاقيات مي‌داند و معتقد است «حسن و قبح اشياء عقلي است و انسان را عقلاً احتراز از قبايح و اقبال محاسن» مي‌بايد. در خصوص دين اسلام و اعتقادات شيعه، ميرزا آقاخان به ارائه‌ي برخي ديدگاه‌ها مي‌پردازد (32) که نشان مي‌دهد نه اسلام را به درستي مي‌شناخته و نه در اظهارنظرهاي خود تأملات دقيقي داشته است.

4. حکومت مطلوب

ميرزا آقاخان پيش بيني کرد که پيشرفت وسايل ارتباطي و نقليه، همه‌ي مردمان زمين را به نوعي وحدت جهاني در قوانين، و تشابه در آداب و اعمال خواهد رساند. او که براي انسان استعداد لايتناهي در رشد و ترقي قائل بود انتظار روزي را مي‌کشيد که در جوامع بشري فقط «نظام عقلي» حکومت نمايد (33) و از تجاوز و تعدي و ظلم خبري نباشد و با برافتادن اغتشاش از عالم، همه‌ي مردم «به تحصيل يک امنيت تامه و حريت مطلقه» و صلح و آسايش عمومي مجبور شوند. حکومت مورد نظر ميرزا آقاخان «مشروطيه» است که بر اساس مدنيت و مشروطيت بنا شده است. (34) به نظر او، حکومت «مشروطيه‌ي قانونيه» همان «امر بين الامرين» است و حکومت «منفرده‌ي مستبده»، به هيچ قانوني مشروط و ملتزم نيست و در چنين حکومتي مردم از حقوق و آزادي‌ها محروم‌اند. به نظر او دولت مطلقه‌ي نتيجه‌ي جهل عموم مردم از حقوق بشر و محاسن آزادي و برابري است و به از بين رفتن سيادت و شرف و افتخار مي‌انجامد. (35)
از نظر ميرزا آقاخان، عدالت و حکمت نقش اصلي را در حفظ حکومت‌ها دارد و حکومتي که بنياد آن «عدالت و حکمت» نباشد باعث «خرابي و زوال بلکه موجب انقراض ملت و انحطاط دولت مملکت خود خواهد شد» و بايد دانست که منشأ اين ويراني در استبداد سياسي است. (36) ميرزا آقاخان معتقد است «عدل و اعتدال حقيقي ممکن نيست حاصل شود مگر در سايه‌ي قواي متضاده، يعني هميشه قوه‌ي دولت و قوه‌ي ملت در برابر هم مساوي باشد تا عدل پديد آيد». (37) به عبارت ديگر در اينجا ميرزا آقاخان بر تفکيک قوا و توازن قدرت و تأثيرگذاري آنها تأکيد دارد.
الگوي حکومت مطلوب ميرزا آقاخان ايران باستان است، او توضيح مي‌دهد که قوانين حکومت شاهنشاهان ايراني بسيار گسترده و متعدد بود و هر امري احکام خاص خود را داشت. درست است که پارلمان به شکل امروزي وجود نداشت ولي مشورت بنياني قوي داشت و در امور مهم کشور سه مجلس از بزرگان و خردمندان تشکيل مي‌شد و هر کس با آزادي کامل ديدگاه‌هاي خود را مي‌گفت، مذاکرات و مباحث را مي‌نوشتند و از مجموع آنها هر چه را به مصلحت بود «ميزان کار خويش قرار مي‌دادند». (38) آقاخان ادامه مي‌دهد که در ايران باستان، شاهان ايران چنان احترامي براي اديان مختلف قائل بودند که کوروش همه جا «به حکمت و اصلاح و بزرگي ... ستوده شد و او را مسيح موعود خوانده اند». (39) هر جا آسايش و رفاه مردم مورد توجه بود، وحتي کسري با قدرت و شوکت بالايي که داشت کوشش فراواني کرد تا با انجام اصلاحات دل مردم را به دست آورد و به تعبير امروز مشروعيت کسب کند، در دربار ايران هميشه گروهي از هوشمندان و دانايان بودند که شاه را از تندروي و تعدي باز مي‌داشتند، حتي در دوره‌ي حکومت مطلقه‌ي ساساني، چند نفر از پادشاهان که از حدود و اختيارات خود فراتر رفته بودند به پاي ميز محاکمه کشيده شدند. (40)

ملي‌گرايي

ميرزا آقاخان را مي‌توان يکي از پيشگامان و نظريه پردازان ناسيوناليسم ايراني به حساب آورد، علل و ريشه‌هاي گرايش آقاخان به ناسيوناليسم بسيارند، آنچه مسلم است افکار ميرزا فتحعلي آخوندزاده بر وي تأثير داشته (41) و از سوي ديگر جريان‌هاي تند ناسيوناليسم اروپايي و ناسيوناليسم ترکان جوان در عثماني او را تحت تأثر قرار داده است. البته تاريخ، تمدن، و فرهنگ غني ايران نيز دست مايه‌هاي خوبي در اختيار او قرار داده تا بتواند نظريه‌ي ناسيوناليسم ايراني را با قوت بپروراند. (42) ميرزا آقاخان مرثيه‌اي مفصل در مورد ايران سر مي‌دهد،بر افتخارات گذشته غبطه مي‌خورد آنچه بر سر ايران آمده است يادآور مي‌شود. (43) او از وطن تصوري رمانتيک دارد، و آن را «معبود» ، «عروس» ، «پدر» و «مادر» مي‌خواند. در توصيف ايران مي‌نويسد:
«مرزش «عنبر نسيم» است، خاکش «گرامي‌تر از زر و سيم»، زمينش «سراسر خرمي»، کوهسارش «خلد برين» ، مرغزارش «خوش و دلنشين» ، هوايش «بي بديل و آبش کوثر و سلسبيل» و ميوه‌هايش بي‌نظير که به هر اقليم سفر کرده‌اند. و همچنين رودخانه‌هايش پر از آب شيرين «مگر آنکه نقشه‌هاي پولتيکي انگليس ضبط رودخانه‌ها و سيلاب‌هاي ايران را نموده باشند». مي‌نويسد: در سلامت هواي ايران ترديد نيست، و بيماري مزمن بومي در آن نبوده است. کوفت، مرض فرنگي است، طاعون ارمغان مصر و يا با اسم مقدسش از هند به عربستان تشريف فرما گرديده و با حجاج بيت الحرام به ايران آمده، آنفلوانزا از روسيه و ايتاليا تشريف آورده، خناق و محرقه‌ي مطبقه از عربستان به سياحت آمده، و درد گلو چند سالي است که «با دستمال گردن اروپاييان گلوي ايران را» گرفته است. (44)
ميرزا آقاخان زبان ملي را به عنوان يکي از عناصر مهم ناسيوناليسم مورد بحث قرار مي‌دهد و به نحو مبسوطي ابعاد آن را در فرهنگ و تمدن ايران و نقش آن را در ناسيوناليسم ايراني مي‌کاود، (45) و در مجموع ناسيوناليسم ايراني را بر پيکره‌ي واحد فرهنگ و تاريخ ايران بنيان مي‌گذارد و مي‌گويد:
«شرافت و اصالت هر قوم را از تاريخ آن بايد شناخت، و پاسدار «مليت و قوميت و جنسيت» ايران در برابر تندباد حوادث همانا تاريخ آن بوده است. ملتي که تاريخش بر بنياني متين استوار باشد «داعيه‌ي بزرگواري در قلوب اهالي راسخ گردد» و چنين قومي چون درخت تنومند به هر سو ريشه انداخته و خزان بر شاخسار عمرش روي ندهد. همچنين افسانه‌ها و داستان‌هاي ملي «در ابقاي مليت و اعاده‌ي حيات نوعيت» تأثير دارد. هندوان را قدمت تاريخ و اساطير برهما و «مهابهارت» و «راما» باقي نگاه داشت؛ چينيان را تاريخ «فوهي» و «هيا» و «جيو»؛ و جهودان را با وجود همه‌ي فترت‌ها و خواري‌ها همان تاريخ دين آوران بني اسرائيل برپا داشته، و يونانيان را تاريخ پادشاهان و ارباب انواع حفظ کرده است. وگرنه مانند اقوام کارتاژ و کلده و آشور و فنيقي در قومي ديگر مستحيل شده بودند». (46)
اما ميرزا آقاخان درصدد است از مباحث فوق نتيجه‌اي عيني و کاربردي براي جامعه‌ي زمان خود بگيرد و جامعه‌ي ايران را در جهت اتحاد، انسجام و حرکت به سوي رشد و ترقي به حرکت درآورد و يک نظام مدني و متمدن بنا نهند آن چنان که در ايران باستان بوده است. ميرزا آقاخان زردشت را مي‌ستايد و آن را کامل‌ترين و مترقي‌ترين دين عهد باستان مي‌شمارد، و بزرگي فردوسي را در اين مي‌داند که آيين پارسي و افتخار ملي را زنده نگه داشت. (47) او با توصيف سروري و افتخار ايرانيان باستان به «ايراني گري» و «کياني گري»، استواري ملي و فرهنگي آنان را مي‌ستايد که اين «ملت قديم و جنس شريف سخت عناصر» دوره‌هاي تاريخي متعددي را پشت سرگذاشت اما برخلاف بسياري از ملت‌هاي باستان از صفحه‌ي تاريخ ناپديد نشد و استوار به جا ماند و سر برافراشت. (48) اما در ادامه اظهار تأسف مي‌کند که «ما خود نژاد و بزرگي خود را» فراموش کرده‌ايم و به جايي رسيده‌ايم که به هر ننگ و عاري تن مي‌دهيم، آن سروري از ايران رفته و آنچه موجب خرابي ملت و دولت شده «تکبر بي‌مايه و افتخار بي‌پايه و عزت بي‌جهت و غرور بي‌سبب است»، او در ادامه به تحليل شرايط اجتماعي ايران و اقداماتي که مورد تحقير و فساد شده مي‌پردازد و آن را غرور ملي و افتخار اروپاييان مقايسه مي‌کند که به آساني عزت و افتخار ملي خود زير پا نمي‌گذارند، (49) او به خود کم بيني مردم ايران در مقابل غربي‌ها اشاره مي‌کند و اينکه:
«ديروز روسيه خاک قفقاز را از ايران به زور گرفت و امروز مقدم هر روسي را در ايران «از هر عالم متبحر» مکرم‌تر مي‌دارند... چندي نگذشته که «انگليس حريص» افغانستان و بلوچستان و هندوستان را به يغما برده، باز بعضي از مردم ايران مژده تسلط و پادشاهي انگليس را به يکديگر مي‌دهند، حالا ملاحظه فرماييد که اخلاق و همت ايرانيان به چه پستي رسيده است». (50)

مسئله‌هاي سياسي اجتماعي

ميرزا آقاخان در مکتوب مفصلي به تحليل شرايط و مسائل سياسي اجتماعي زمان ناصر‌الدين شاه مي‌پردازد و به طور دقيق از مسائل جزئي و کم اهميت تا مسائل کلي را به رشته‌ي بحث و نقد مي‌کشد که فعلاً مجال پرداختن به آن نيست. (51) در ادامه به برخي از مهم‌ترين مسئله‌هاي سياسي مورد نظر ميرزا آقاخان مي‌پردازيم.

1. استبداد و آزادي

در خصوص ريشه‌هاي استبداد، ميرزا آقاخان معتقد است از آنجا که ملل آسيايي هميشه در اعتقادات خود به قدرت واحد مطلق با صفات کمالي گرايش داشتند در حوزه‌ي سياست نيز به دنبال يک حاکم با قدرت مطلق و با صفات کمالي گرايش داشتند در حوزه‌ي سياست نيز به دنبال يک حاکم با قدرت مطلق و با صفاتي شبيه صفات خداوند بودند که در نهايت روش‌هاي استبدادي حکومت را از ذهن شرقيان رقم زد، ولي در يونان به تعدد الهه معتقد بودند و يک رب النوع که برتر از همه بود ولي اقتدارش محدود بود و صفات خارق العاده نداشت و اين «وحدت در کثرت»، به نوعي «وحدت جمعيت» و اصالت جامعه را رقم زد که در نتيجه افراد ملت صاحب حق شدند و با قرار ندادن اختيارات و قدرت مطلق در کف يک نفر، مانع استبداد شدند. (52)
ميرزا آقاخان اولين گام ترقي را براي ملتي که اسير استبداد حکومت مطلقه است «اختلال» مي‌داند، سپس بايد به قدرت سخن و قلم مردم را بيدار ساخت و حس مشترک در آنها پديد آورد تا به «شورش و بلواي عام و انقلاب تمام» برخيزند و «موجب وقوع يک حادثه و تغيير عظيمي» شوند. خشونت و خونريزي در اين راه، اگر چه با «عالم انسانيت» و «آزادي و حفظ حقوق بشريت» ناسازگار است اما «به حقيقت آدمي ضرري نمي‌رساند... و بر قوت نفس آدمي مي‌افزايد» و فوايد بعدي آن اين خسارات را جبران مي‌کند. ميرزا آقاخان استبداد، ظلم و فقدان آزادي و عدم مشارکت افراد را در اداره‌ي مملکت، از علل اصلي تباهي دولت‌هاي ايران و ويراني مملکت و انحطاط مي‌داند و مي‌گويد:
«ظلم مانند آتش است، و ظالم چون صائقه‌ي آتشبار. همان طور که صائقه حق خود را در سوختن مي‌داند و تا نسوزاند حقوقش ادا نمي‌شود، پادشاهان ستمکار هم تا مملکت را ويران و تا نفر آخر را دچار درد بي‌درمان نسازند حق خود را ادا کرده ندانند. و به همان قسم که آتش را هرچه طعمه بيشتر دهي قوي‌تر مي‌شود و سوختن و اثرش افزون‌تر گردد، ظالم را هر چه بيشتر تمکين نمايند آتش ظلمش زبانه دارتر و شراره‌ي سمش افزون‌تر خواهد گرديد». (53)
در آزادي مورد نظر ميرزا آقاخان، «هيچ کس در هيچ عالمي اعتراض بر ديگري نکرده، کسي را به کسي کاري نباشد و هيچ کس از دايره‌ي حدود شخص خود «تجاوز» نمي‌کند، يعني هيچ قيد و محدوديتي براي افراد نيست به شرطي که مخل آزادي ديگري نشود، و حق آزادي هر کس تا مرز آزادي ديگري است. او از انواع آزادي فکر، قلم، بيان، دين، کار، لباس، مسکن، ازدواج، آداب و رسوم و تابعيت نام مي‌برد و بدون وجود اين آزادي‌ها عدالت را قابل تحقق نمي‌داند. او با اعتقاد به برابري زن و مردم در تمام حقوق، داعيه دار آزادي زنان است.

2. عقب ماندگي

ميرزا آقاخان فرد محقق و متتبعي بود و هر موضوع و مسئله را تا ريشه‌هاي آن مورد مطالعه قرار مي‌داد، او مطالعات تاريخي فراواني داشت و تلاش کرد ريشه‌هاي تاريخي عقب ماندگي ايران را جستجو کند و البته در اين مسير دچار خطاها و استنباط‌هاي نادرست اساسي نيز مي‌شود. او در روند مطالعه‌ي خود به حمله‌ي مغول مي‌رسد و آن را عامل اصلي تنزل اخلاقي و اجتماعي و تمدني ايران مي‌داند ولي در تداوم مطالعات تاريخي خود به حمله‌ي اعراب به ايران مي‌رسد و آن را منشأ بدبختي‌ها و عقب ماندگي ايران ذکر مي‌کند و از اين پس به وفور در مقالات و آثار بر ضد اعراب سخن مي‌گويد و مضار و مفاسد آنها را توضيح مي‌دهد. (54) چنين نگرشي شايد نتيجه‌ي تک بعدي ديدن موضوع و نوعي فرافکني باشد. همچنين ميرزا آقاخان کرماني بارها از تمدن صحبت مي‌کند و به نظر مي‌رسد مقصود او از تمدن رشد و پيشرفت باشد، چون مي‌گويد: «تمدن ملتي عبارت از آماده نمودن مايحتاج طبيعت و لوازم معيشت است» (55) و ادامه مي‌دهد:
«فرقي که مابين ملت متمدن و وحشي است همين يک نکته است که ملت متمدن آن ملتي را مي‌گويند که تمام لوازم و مايحتاج زندگي خود را در خود مملکت و شهر خويش آماده و فراهم نمايند، و هرگاه در مملکت شان آن قدرها استعداد طبيعي نباشد به قوت علم و قدرت عملي لوازم معاش و اسباب انتعاش خويش را فراهم آورده و يا اينکه بهتر از لازم را قائم مقام آن ساخته و خودِ ملت، خود را از هر جهت فارغ و آسوده مي‌دارند، چنان که جزيره‌ي کوچک لندن ابداً استعداد طبيعي آن را ندارد که يک کرور آدم در آنجا تنفس و زندگاني نمايند ولي به قوت علم و قدرت عمل انگليس‌هاست که اين حل خرد و جزيره‌ي صغير هنري به کار برده‌اند که حالا سه ميليون نفوس، بلکه زياده، در آن شهر [در] کمال فراغ بال در تعيش و راحت و کامراني زندگاني مي‌کنند سهل است که يک دنيا را محتاج به خويش نموده‌اند. اين است حاصل عالم و عمل و معني تمدن و فايده آنکه ملاحظه مي‌فرماييد. اما ملت وحشي و باربار آن است که با وجود داشتن هزار قسم خزينه و ثروت و صد نوع دفينه‌ي نعمت، باز در کمال فقر و پريشاني و ضرورت و درماندگي زندگاني مي‌کند تا بلکه زنده به گور و محروم از همه‌ي حظوظ و سرور مي‌باشند». (56)

3. ناکارآمدي علم در ايران

ميرزا آقاخان با درک اهميت و جايگاه فلسفه و با تأثير از نقش متفکران انقلاب فرانسه، ده فيلسوف را سودمندتر از ده ميليون مردم نادان مي‌داند (57) و فيلسوف را تشخيص دهنده‌ي منافع و مضار ملت بر مي‌شمرد و معتقد است «حس‌هاي مرده و قوه‌هاي پژمرده‌ي يک ملت را دو چيز بيدار مي‌کند و جاندار مي‌گرداند، يا شمشير يا زبان فيلسوف لاغير». (58) ميرزا آقاخان در جايي رشد فلسفه را در ايران گذشته مورد توجه قرار مي‌دهد و بزرگاني مثل بوعلي، فارابي، سهروردي، خواجه نصير، ملاصدرا، شيخ احمد احسايي، حاج ملاهادي سبزواري و سيد کاظم رشتي را مي‌ستايد و به افکار عميق و بلند مولوي و عطار احترام مي‌گذارد، و اين احتمالاً در دوره‌ي اول زندگي ايشان بوده است، اما در جاي ديگر که احتمالاً مربوط به دور دوم زندگي ايشان پس از آشنايي با انديشه‌هاي فلاسفه‌ي اروپا باشد فلاسفه و دانشمند اين مثل ميرداماد، ملاصدرا، شيخ احمد احسايي، سيد کاظمي رشتي، کريم خان کرماني، شيخ مرتضي انصاري و حاج ملاهادي سبزواري را نام مي‌برد که آنچه گفته‌اند خود يک کلمه نفهميده‌اند و هر کس به آنان روي آورد گرسنه و سرگردان ماند و از هر علمي بي‌خبر شده، همه چيز بر او مجهول بماند. (59)

4. زنان

ميرزا آقاخان کرماني را مي‌توان جزء اولين کساني دانست که موضوع زنان را در ايران مورد توجه قرار مي‌دهد و به طرح مباحث مبسوط در مورد آنان مي‌پردازد، (60) به رغم اينکه برخي مباحث ميرزا آقاخان در مورد وضعيت نامناسب زنان در آن زمان درست است اما بسياري از مطالب او اساساً در مورد زنان در ايران موضوعيت ندارد و يا بدون توجه به مباني و هنجارهاي اعتقادي، اجتماعي و فرهنگي مطرح شده است و تحليل و ريشه يابي درستي از اين نظرات و آثار و پيامدهاي آن انجام نداده است. ميرزا آقاخان کرماني تأکيد دارد که زن و مرد بايد در جميع حقوق حياتيه برابر باشند و بر اين باور است که عالم انسانيت به سر حد کمال نخواهد رسيد مگر اينکه زنان نيز در جميع امور و حقوق با مردان مشترک و برابر باشند.

5. وحدت جهان اسلام

ميرزا آقاخان کرماني از جمله افرادي است که در دوره‌ي کوتاهي از زندگي خود در همکاري با سيد جمال، به دنبال وحدت جهان اسلام بود و تلاش‌هايي نيز در اين زمينه انجام داد که از جمله‌ي آنها عضويت و فعاليت در کميته‌ي اتحاد اسلام بود که به تدبير سيد جمال و کمک شيخ احمد روحي و خبير الممالک در استانبول تشکيل شده بود، ولي اين اقدام، شاهان عثماني و ايران را خوش نيامد. (61) البته تفکرات ميرزاخان در سال‌هاي بعد تغيير کرد و افکار و آثاري متناقض با اتحاد مسلمانان ارايه داد و تصريح کرد که ايراني نمي‌تواند با نژادهاي ساير کشورها در روحيات و اخلاق و منافع يکي باشد. (62)

تاريخ و تاريخ نگاري

ميرزا آقاخان کرماني مطالعات تاريخي گسترده‌اي داشته است و در نوع نگاه به تاريخ داراي ديدگاه‌هاي بديع مي‌باشد. او در فوايد تاريخ و ماهيت اين علم، معتقد است علم تاريخ بحث مي‌کند:
«از اطوار و حرکات مردمان نامي، و ترقي و تنزل ملل مختلفه‌ي دنيا در هر عصر و ظهور شوکت‌هاي بشريه در هر زمان، و تحقيق و تفتيش عادات و اخلاق و موجبات انحطاط و انقراض دولت‌ها و هر چه از وقايع عبرت بخشاي اعصار خاليه در خور و شايان تذکار باشد». (63)
ميرزاآقاخان تاريخ را صرفاً توصيف وقايع نمي‌داند و ابعاد تحليلي، تعليلي و ريشه يابي وقايع و تحولات اجتماعي را اصل مي‌داند، از نظر او:
«تاريخ نه همان تنها شرح حال سلطان، و جنگ و جدال و رجز اَبطال و شجاعان است، تاريخ بايست حاوي حدود مملکت و اخلاق و آيين ملت و کيفيات هر ايالت و قانون و روش سلطنت و معاهدات دولت با دولت ديگر و معارفه‌ي رجال قوم و ملت و شرح معيشت و ثروت و تجارت رعيت و ترقي و انحطاط مدنيت در هر عصر، و اسباب انقراض يک قوم و پيشرفت و ترقيات هر فرقه باشد. حتي مأوي و مرتع ايالات با جغرافياي بلاد را تماماً مشروحاً ضبط نمايد». (64)
او سپس به ظهور فلسفه‌ي تاريخ اشاره مي‌کند و يادآور مي‌شود که علم تاريخ در گذشته صرفاً نقل وقايع و افسانه بود اما مدتي است که متفکران مغرب زمين براي اين علم «قانوني» يافته‌اند که آن را «حکمت تاريخي» نام نهاده‌اند، در اين علم، وقايع تاريخي را تابع قوانين پنهان مي‌دانند و «اصول رشد و انحطاط عمر دول را از روي تحقيقات دقيق» مطالعه کرده و در مي‌يابند. (65) از نظر او، حکمت تاريخي يا همان فلسفه‌ي تاريخ «به مثابه‌ي آيينه‌ي گيتي نماست که ذهن آدمي را براي ظهور هر قدرت... و انقراض هر دولت باز کرده او را در عالم انسانيت موفق به اجراي کارهاي بزرگ مي‌سازد». (66) او در نهايت نتيجه مي‌گيرد «ملتي که تاريخ گذشتگان و اسباب ترقي و تنزل خود را نداند» به هيچ رشد و پيشرفتي نخواهد رسيد. (67)
ميرزا آقاخان تاريخ نگاري را در ايران به شدت مورد انتقاد قرار مي‌دهد و معتقد است تاکنون يک تاريخ درست که احوال قومي را به خوبي بيان کند و علل رشد و انحطاط اقوام را در دوره‌هاي مختلف نشان دهد نوشته نشده است. تواريخ از اغراق گويي‌هاي بي‌فايده، تملق‌هاي بيجا و اظهار فضيلت‌هاي بي‌معني پر است و هيچ نتيجه‌ي تاريخي بر آنها مترتب نيست. (68) پادشاهان را با القاب غلاظ و شداد ستوده‌اند و بسيار اتفاق افتاده که آن «خاقان گيتي ستان» [فتحعلي شاه] «از فرط سفاهت و سستي»، نيمي از مملکت را بر باد داده و آن را سلطان «ملايک سپاه و ذات اقدس همايون ظل الله» از کثرت فسق و فجور، شيطان هم از بارگاهش گريزان بوده، اما نويسندگان ما فرشته‌ي بهشتي را جاروکش آستان مبارکش قرار داده‌اند و سر افتخارش را به سپهر برين رسانيده‌اند. (69)

غرب

ميرزا آقاخان کرماني از دو جهت براي تمدن غرب ارزش و اهميت قائل است؛ اول دانش و فناوري و دوم بنيادهاي سياسي اجتماعي. او ارزش حقيقي اينها را در خدمت‌شان به انسانيت و مدنيت انساني مي‌داند و حرکت و صعود و ترقي دايمي اروپا را که در هيچ موقفي توقف نمي‌کند و پس از کشف هر حقيقتي به دنبال کشف حقيقت ديگري است مورد تمجيد قرار مي‌دهد. (70) از نظر ميرزاآقاخان «علم و معرفت منشأ جميع سعادت‌هاي بني نوع بشر و مفتاح ترقيات دنياست» (71) او دانش و صنعت جديد را از ضروريات زندگي هر ملتي مي‌داند و عزت و استقلال ايران را در گرو دستيابي به دانش و صنعت مي‌داند، که در صورت نرسيدن به آن اسير غرب خواهيم شد. (72) ميرزا آقاخان معتقد است که در علوم و فنون و عقلانيت سياسي، ضرورتاً بايد از غرب الگو بگيريم ولي او تقليدهاي سطحي از مظاهر فرنگ و فرنگي مآبي را سخت مورد انتقاد قرار مي‌دهد. (73) ميرزا آقاخان فراگيري علم و صنعت جديد را از ضروريات مي‌داند و اينکه سرزمين قفقاز که از آن ايران بود به «روس منحوس» واگذار شده يا چندين ميليون هندي اسير پنج هزار انگليسي هستند و دولت عثماني زبون سفير انگليس مي‌شود، همه به خاطر برتري علمي غرب است. (74) ميرزا آقاخان در ارزش و اهميت دانش جديد مي‌نويسد:
«علم و معرفت منشأ جميع سعادت‌هاي بني نوع بشر، و مفتاح ترقيات دنياست ... هرگاه کسي پاي از ايران بيرون بگذارد آن وقت به حيرت مشاهده مي‌کند که علم منشأ چه آثار بزرگ شده ... هيچ سزاوار نيست آنها از تحصيل علم و حکمت... و علوم جديده‌ي اين عصر مانند فيزيک و شيمي و غيره»
اگر کوتاهي ورزيم و هر کس کوتاهي کند «ظلم عظيم» مرتکب شده است. ميرزا آقاخان دانشمندان غرب را با دانشمندان شرق و ايران مقايسه مي‌کند که آنان در پي «کمال و بلوغ طفل نوزاد علم» هستند تا جهان را «گلستان» کنند و در کمال انسانيت... و مدنيت و قانون عدالت حقيقي» را برقرار سازند و «ريشه‌ي فقر و تعدي» را بر کنند، (75) اما حد دانشمندان ايران را از اينجا مي‌توان داشت که «تا حال يک از آنان دو کلمه‌ي مفيد به حال ملت ايران نگفته و ننوشته» است، دانش و آثار آنها نه بر ثروت ملت و دولت افزوده و نه راحتي و کاميابي براي آن ايجاد کرده و نه «دفع مضرت دولت روس و انگليس را از ايشان کرده يوماً فيوماً فقر و فاقه‌ي آنان بيشتر، و نکبت و ذلت شان زيادتر است» (76) «حقوق ملت، حقوق سلطنت، حقوق دولت، حقوق معيشت، حقوق حيات، حيات، حقوق شرف و فضيلت، حقوق تجارت، حقوق بزرگواري و اخلاق کلاً.... نزد جناب ايشان مجهول است». (77)
شايد بتوان گفت بحث ميرزا آقاخان به زبان امروز بحث ناکارآمدي علوم انساني در آن دوره است. ميرزا آقاخان معتقد است سيل علم از اروپا سرازير شده بايد آن را فرا گرفت، و در علوم و فنون و تعقل سياسي، بايد اروپا را سرمشق خود قرار دهيم ولي تقليدهاي سطحي و فرنگي مآبي را به شدت مورد نکوهش و انتقاد قرار مي‌دهد و مي‌نويسد:
«تربيت شدگان مملکت ما خود را از زيور هوش و ادراک و حُسن و قبح بري داشته‌اند، هيچ چيز در نظرشان زشت نيست، به همه‌ي اشکال در مي‌آيند و آن را نيکو مي‌پندارند. حتي اگر کسي در اقصي بلاد، شاخي را به جاي دم براي خود قرار دهد متمدنين ايراني نيز به همان صورت خود را آراسته گردانند و آن را سرمايه‌ي افتخار شمارند. و بر همين قياس بعضي از بزرگان عثماني که خود را از «ابناي عصر جديد» خوانند «حب وطن و مليت» را پست شمرده و به قول خودشان به «آداب فرنگيان» تأسي جسته، و حق خود را از انجام فرايض و تکاليف ملي فارغ ساخته‌اند». (78)
ميرزا آقاخان شيفته‌ي غرب و همه‌ي مظاهر تمدن غربي نيست. او به رغم تمجيد از دانش و فناوري غرب و تحسين احترام آميز فيلسوفان و هنرمندان آن، استعمارگران و خشونت طلبان غربي را اهريمنان پليدي مي‌داند که تمام اوقات و همت و خيال خود را براي استيلا و غلبه بر ملت‌هاي ديگر صرف مي‌کنند و در اضمحلال و استيصال آنان مي‌کوشند، و با اجراي خيالات شيطاني و اغراض نفساني به هلاکت ملل ديگر مي‌پردازند. غربيان اگرچه خود را مروج انسانيت و دست يافته به درجات بالاي تربيت و تمدن و خيرخواه بشريت مي‌دانند ولي جنگ طلبي، و تعدي و تجاوز آنان به حقوق ملل ديگر، آنها را از درجه‌ي انسانيت خارج ساخته است: (79)
«پست‌تر از اين چيزي نباشد که «جماعتي و ملتي تمام اوقات و همت و خيال خود را مصروف به استيلا و تقلب بر ملتي ديگر نمايند، و به اضمحلال و استيصال آنان بکوشند». اين ملل نيرومند اروپايي با آنکه خود را «به درجه‌ي کمال انسانيت و تمدن رسيده مي‌دانند»، در ساختن سلاح آتشين و اسباب جنگ و «اجراي خيالات شيطنت و اغراض نفساني... و هلاک ملتي ديگر» سعي تمام دارند. مغربيان خود را «مروج انسانيت و نايل به مقام بلند و درجه‌ي علياي تمدن و تربيت مي‌دانند، و خويشتن را خيرخواه حقيقي عالم بشريت مي‌خوانند». اما به راستي همان جنگ طلبي و حالت تعدي تجاوز به حقوق ديگران آنان را از «درجه‌ي انسانيت» خارج گردانيده است. هيچ کدام از دولت‌هاي اروپايي از «فعل قبيح که قبحش از نظرها برداشته شده متنبه نمي‌گردد و انزجار حاصل نمي‌کند زيرا غلبه‌ي آز و طمع چشم ايشان را بسته». آن «افتخار بيهوده» را در پيشي جستن بر ملت ديگر مي‌دانند، و راه افتخار جويي را در «شيطنت و بدانديشي و سبعيت و طمع در حقوق» ملل ديگر تصور مي‌کنند. «چرا به قوه‌ي علم و انسانيت و فضايل نفساني و هنر و تقوي و مزاياي عقلي شرافت و سبقت نمي‌جويند که بايد شرف و افتخار را از خوي ديو و دد طلب کنند؟» (80)

جمع بندي

ميرزا آقاخان کرماني از جمله انديشمندان و نويسندگاني است که به ابعاد مختلف سياسي اجتماعي و فرهنگي جامعه‌ي ايران توجه داشته و آن را با نگاه آسيب شناسانه مورد بحث و تحليل قرار داده است و به ارايه‌ي راه حل مي‌پردازد، از آنجا که طول عمر ميرزا آقاخان کوتاه بوده و اين عمر کوتاه هم سراسر در فعاليت‌ها و کشمکش‌ها و تعقيب و گريزهاي سياسي اجتماعي سپري شده، و از سوي ديگر او به حجم انبوهي از مطالعات علمي و تاريخي دست زده، طبيعي است که نوشته‌ها، آثار و ديدگاه‌هاي ميرزا آقاخان از دقت و عمق شايسته برخوردار نباشد و در برخي موارد دچار خطاهاي بنيادي شود از جمله اينکه علل و عوامل انحطاط و عقب ماندگي را تک بعدي و سطحي ببيند. حيات ميرزا آقاخان کرماني را مي‌توان به دو دوره‌ي مجزا تقسيم کرد و طبعاً آثار و افکار ايشان در هر دوره تا حدي متفاوت با دوره‌ي ديگر است. دوره‌ي نخست قبل از سفر استانبول و آشنايي با آثار فلاسفه‌ي غرب، که بيشتر تفکرات او تحت تأثير و در داخل فضاي ايراني است، دوره‌ي دوم پس از سفر استانبول که تحت تأثير افکار، انديشه‌ها و فرهنگ اروپا قرار گرفته و برخي افکار گذشته خود را نيز داراست. (81) ميرزا آقاخان در مباحث مختلف خود درباب حمله‌ي اعراب به ايران يا بحث در خصوص قوم عرب و مسلمانان، تلاش مي‌کند پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) و شرع محمدي را از قوم عرب تفکيک کند و «دامان دين مبين اسلام يا ساحت مقدس سيد الانام» را به لوث حرکت و اطوار تازيان آلوده نگرداند، با اين حال مي‌نويسد:
«چون من که نويسنده‌ي اين کتابم مسلمانم و صاحب عرف اسلامم از تکفير علما به زحمت صرف نظر کرده، ولي از تحقيرشان چشم نپوشيده، جسارتي رفت. اميد عفو است». (82)
اگر بخواهيم در يک جمع بندي نهايي از مجموع تفکرات و ديدگاه‌هاي ميرزا خان استنباط کنيم که ايران مطلوب او چگونه کشوري است مي‌توان به موارد زير اشاره کرد. (83)
1. ايران با داشتن انواع معادن و محصولات طبيعي و اراضي حاصلخيز از اين فقر و ذلت و خرابي خلاص شود، يعني تمام معادن استخراج و محصولات طبيعي آن مورد استفاده و اراضي حاصلخيز آن کشت و زرع شود.
2. همان راهي که دولت‌هاي کوچک غربي در پيش گرفته و به آباداني و تمدن رسيدند ايران هم در پيش گيرد.
3. تدابيري اتخاذ شود که ايرانيان گرسنه و ستمکش، گروه گروه از ايران به خارج مهاجرت نکنند.
4. کشاورزان و طبقات پايين جامعه از چنگال حکام، مأمورين دولتي و ساير غارتگران اجتماعي خلاص شوند.
5. يک اصلاح قطعي و اساسي در اموري از قبيل اخلاق و رسوم و افکار فلسفي و ادبي و اجتماعي و نابودي مرهومات و خرافات و جانشيني علوم امروزه‌ي اروپايي صورت گيرد.
6. ايران قوي و نيرومند شود و به عظمت و شوکت سابقه‌ي خود بازگردد.
7. صنعت ماشين و سرمايه‌هاي ايراني به کار افتد.
8. از تجار و کسبه‌ي ايراني حمايت کامل به عمل آيد.
9. ملوک الطوايفي و هرج و مرج از بين برود.
10. کليه‌ي ماليات‌هاي سنگين و کمرشکن منسوخ شود.
11. ايران يک دولت مستقل شود.

پي‌نوشت‌ها:

* دانشيار دانشگاه تهران.
1. علي قيصري، روشنفکران ايران در قرن بيستم (از مشروطيت تا پايان سلطنت)، محمد دهقاني، تهران: نشر هرمس، 1385، صص 26-25.
2. فريدون آدميت، پيشين، صص 82-81، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، صد خطابه، خطابه‌ي بيست و چهارم.
3. همان، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، حکمت نظري.
4. همان، ص 83، به نقل از: صدخطابه، خطابه‌ي شانزدهم.
5. همان، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، تکوين وتشريع.
6. همان، ص 105؛ محمد علي اکبري، پيشين، صص 69-68.
7. فريدون آدميت، همان، ص 251.
8. ر.ک.، همان، صص 3-252.
9. ماشاء الله آجوداني، پيشين، ص 162.
10. ر. پديدار، نقد انديشه‌ي ميرزا آقاخان کرماني، به کوشش: محمد تحويلي، تهران: انتشارات گام، 1337، صص 53- 52؛ علي قيصري، پيشين، ص 35.
11. جمشيد بهنام، ايرانيان و انديشه‌ي تجدد، تهران: انتشارات فرزان، 1383، ص 88؛ محمد علي اکبري، پيشين، ص 75.
12. لطف الله آجداني، علما و انقلاب مشروطيت ايران، تهران: اختران، 1385، ص 107.
13. ر. پديدار، پيشين، ص 24. به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، صد خطابه‌ي خطي، ص 69؛ منوچهر کمال طه، انديشه‌ي قانون خواهي در ايران سده‌ي نوزده، تهران: نشر طه، بي‌تا، ص 118.
14. ر. پديدار، همان، ص 31، به نقل از: سه مکتوب، ص 68.
15. فريدون آدميت، پيشين، ص 112، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، تکوين و تشريع.
16. همان، ص 114، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، صد خطابه، خطابه‌ي دوازدهم.
17. ميرزا آقاخان کرماني، صد خطابه، خطابه‌ي بيستم.
18. فريدون آدميت، پيشين، ص 114، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، تاريخ شانژمان ايران.
19. همان، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، تکوين و تشريع.
20. الشيء اذا جاوز حده انعکس ضده.
21. فريدون آدميت، پيشين، ص 114، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، تکوين و تشريع.
22. همان.
23. ر. پديدار، پيشين، صص 27-26 به نقل از: صد خطابه، نسخه‌ي خطي، ص 74.
24. فريدون آدميت، پيشين، ص 158؛ به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، تکوين و تشريع.
25. همان، ص 159؛ به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، تکوين و تشريع.
26. همان، صص 110-109؛ به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، تکوين و تشريع.
27. همان، ص 111، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، تکوين و تشريع.
28. همان، ص 114، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، صدخطابه، خطابه‌ي دوازدهم.
29. همان، ص 113، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، صد خطابه، خطابه‌ي بيستم.
30. ر. ک. ، همان، صص 130-118، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، تکوين و تشريع.
31. همان، ص 113، به نقل از: تاريخ شانژمان ايران.
32. براي نمونه ر.ک.، مقصود فراستخواه، سرآغاز نوانديشي ديني و غير ديني، تهران: شرکت سهامي انتشار، 1373، صص 109-106.
33. فريدون آدميت، پيشين، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، تکوين و تشريع.
34. ر.ک.، همان، ص 261، به نقل از : ميرزا آقاخان کرماني، آيينه‌ي سکندري، صص 631-629.
35. ر.ک.، همان، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، هشت بهشت، صص 2-161.
36. همان، ص 182، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، آيينه سکندري، صص 521-520.
37. همان، ص 259، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، هشت بهشت، صص 3-162.
38. همان، ص 173، به نقل از: سه مکتوب؛ رحيم رضازاده، ملک، پيشين، صص 113-111.
39. فريدون آدميت، همان، ص 174، به نقل از: آيينه سکندري، ص 191.
40. همان.
41. ابراهيم ميراني، پيشين، ص 90.
42. همان، صص 101-100؛ همچنين ر.ک.، محمد علي اکبري، پيشين، صص 77-76؛ ماشاء الله آجوداني، پيشين، صص 204-203؛ سيد محمد علي حسيني زاده، پيشين، صص 112-106.
43. ر.ک.، رحيم رضا زاده ملک، پيشين، صص 115-111.
44. فريدون آدميت، پيشين، ص 271، به نقل از: صد خطابه، خطابه‌ي سوم و چهارم.
45. ر.ک.، همان، صص 7-276؛ ابراهيم ميراني، پيشين، صص 101-100.
46. فريدون آدميت، همان، ص 278، به نقل از: آيينه سکندري، صص 15-13.
47. همان، صص 3-272.
48. همان، ص 274، به نقل از: آيينه سکندري، ص 366.
49. همان، ص 275، به نقل از: صد خطابه، خطابه بيست و ششم.
50. همان، به نقل از: سه مکتوب.
51. ر.ک.، رحيم رضا زاده ملک، پيشين، صص 124-117.
52. فريدون آدميت، پيشين، ص 116، به نقل از: آقاخان کرماني، تکوين و تشريع، آيينه سکندري، صص 198- 196.
53. همان، ص 262، به نقل از: صدخطابه، خطابه‌ي چهل و يکم.
54. ر. پديدار، پيشين، ص 41.
55. همان، ص 28، به نقل از: صد خطابه، ص 20.
56. همان، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، صد خطابه‌ي خطي، ص 17.
57. فريدون آدميت، ص 258، به نقل از: ريحان.
58. ر. پديدار، پيشين، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، صد خطابه، خطابه‌ي شانزدهم.
59. ر.ک.، فريدون آدميت، پيشين، صص 79-78.
60. ر. پديدار، پيشين، صص 46-45، به نقل از: سه مکتوب؛ رحيم رضا زاده ملک، پيشين، ص 113.
61. ر. ک، پديدار ، همان، ص 17. ميرزاخان فعاليت خود را در اين خصوص در شعر زير بيان مي‌کند:
همي خواستم تا که اسلاميان *** به وحدت ببندد يک سر ميان
مر اسلاميان را فزايد شرف *** نفاق و جدايي شود برطرف
در اسلام آيد به فر حميد *** يکي اتحاد سياسي پديد
شود ترک ايران و ايران چو ترک *** نماند دويي در شهان سترک
ز دل‌ها زدايند اين کينه زود *** نگويند سني و شيعي که بود
وز آن پس بگيرند گيتي به زور *** زجان مخالف برآرند شور
ابا چند آزاده مرد گزين *** نبشتيم بس نامه‌هاي متين
روانه نموديم سوي عراق *** که برخيزد از عالم دين نفاق
به نيروي دادار جان آفرين *** همه بر نهادند امضا بر اين
ببخشيد حسن اثر نامه‌ها *** که خام نپخته نبد خامه‌ها
سپاسم ز يزدان پيروزگر *** که اين نخل اميد شد بارور
نوشته ز ايران و هم از عراق *** که از دل نبشتيم گرد نفاق
62. همان، صص 23- 22.
63. فريدون آدميت، پيشين، ص 157، به نقل از: آيينه‌ي سکندري، ص 11.
64. همان، صص 7- 156، به نقل از: سه مکتوب.
65. همان، ص 157، به نقل از: آيينه سکندري، صص 17-16.
66. همان، به نقل از: آيينه سکندري، ص 11.
67. همان، ص 158، به نقل از: آيينه سکندري، ص 12.
68. همان، 160- 159، به نقل از: آيينه سکندري، صص 19-17.
69. همان، ص 160، به نقل از: آيينه سکندري، صص 19-17.
70. همان، ص 244.
71. همان، ص 247.
72. همان، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، صد خطابه، خطابه چهل و يکم.
73. همان، ص 248، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، هفتاد و دو ملت، ص 99، هشت بهشت، ص 149.
74. همان، ص 146، به نقل از: آيينه سکندري، ص 367.
75. همان، صص 245 - 244، به نقل از: سه مکتوب.
76. همان، ص 245، به نقل از: صد خطابه، خطابه‌ي شانزدهم.
77. همان، به نقل از : صد خطابه، خطابه‌ي چهارم.
78. همان، ص 248، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، هفتاد و دو ملت، ص 99 و هشت بهشت، ص 149.
79. همان، به نقل از: ميرزا آقاخان کرماني، هشت بهشت، ص 171.
80. همان، صص 9- 248، به نقل از: هشت بهشت، ص 171.
81. ر.پديدار، پيشين، صص 10-9.
82. ر.ک.، فريدون آدميت، پيشين، ص 190، به نقل از: ميرزا آقاخان، صد خطابه، خطابه‌ي دوازدهم.
83. ر. پديدار، پيشين، ص 51.

منابع تحقيق :
آباديان، حسين، انديشه‌ي ديني و جنبش ضد رژي در ايران، تهران: مؤسسه‌ي مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1376.
آجداني، لطف الله، علما و انقلاب مشروطيت ايران، تهران: اختران، 1385.
آجوداني، ماشاءالله، مشروطه‌ي ايراني، تهران: نشر اختران، 1386.
آدميت، فريدون، انديشه‌هاي ميرزا آقاخان کرماني، تهران: انتشارات پيام، 1357.
اصيل، حجت الله، زندگي و انديشه‌ي ميرزا ملکم خان ناظم الدوله، تهران: نشر ني، 1376.
اکبري، محمد علي، پيشگامان انديشه‌ي جديد در ايران: عصر روشنگري ايران، تهران: مؤسسه‌ي تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1384.
بهنام، جمشيد، ايرانيان و انديشه‌ي تجدد، تهران: انتشارات فرزان، 1383.
پديدار، نقد انديشه‌ي ميرزا آقاخان کرماني، به کوشش: محمد علي تحويلي، تهران، انتشارات گام، 1337.
حائري، عبدالهادي، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، تهران: انتشارات امير کبير، 1360.
حسيني زاده، سيد محمد علي، اسلام سياسي در ايران، قم: دانشگاه مفيد، 1386.
دولت آبادي، ميرزا يحيي، حيات يحيي، تهران: ج 1، 1336.
رضا زاده ملک، رحيم، سوسمار الدوله، تهران: انتشارات دنيا، 1354.
سفري، محمد علي، مشروطه سازان، تهران: علم، 1370.
صفايي، ابراهيم، رهبران مشروطه، تهران: انتشارات جاويدان، 1362.
صلاح، مهدي، «بررسي آراء تني چند از نخبگان جنبش مشروطه خواهي در ايران»، در: مجموعه مقالات همايش جريان‌هاي فکري مشروطيت، تهران: مؤسسه‌ي مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي، 1386.
فراستخواه، مقصود، سرآغاز نوانديشي ديني و غير ديني، تهران: شرکت سهامي انتشار، 1373.
هدايت، مهدي قلي خان، (مخبرالسلطنه)، طلوع مشروطيت، به کوشش: امير اسماعيلي، تهران: انتشارات جام، 1363.
قيصري، علي، روشنفکران ايران در قرن بيستم (از مشروطيت تا پايان سلطنت)، محمد دهقاني، تهران: نشر هرمس، 1385.
کرماني، ميرزا آقاخان، هفتاد و دو ملت، به کوشش: محمد خان بهادر، برلين: ايرانشهر، 1343.
کرماني، ناظم الاسلام، تاريخ بيداري ايرانيان، طهران، چاپ دوم، 1332.
کمالي طه، منوچهر، انديشه‌ي قانون خواهي در ايران سده‌ي نوزدهم، تهران: نشر طه، بي‌تا.
ملک زاده، مهدي، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، تهران: انتشارات علمي،1371.
ميراني، ابراهيم، ناسيوناليسم و جنبش مشروطيت ايران، تهران: نشر آرمان خواه، 1358.
يکتايي، مجيد، پيدايش مشروطه در ايران، تهران: اقبال، 2536 شاهنشاهي.

منبع مقاله :
عليخاني، علي اکبر (1390) انديشه سياسي متفکران مسلمان جلد دهم، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.
 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
معنی اسم فرانک و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فرانک و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فریبا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فریبا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فریما و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فریما و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فهیمه و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم فهیمه و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم راضیه و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم راضیه و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم جیران و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم جیران و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم غزال و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم غزال و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نیوشا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نیوشا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ژیوان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ژیوان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم کلثوم و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم کلثوم و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نرگس و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نرگس و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ترمه و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ترمه و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ترنم و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ترنم و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
در محضر استاد اخلاق آیت‌الله حق شناس با موضوع یاد مرگ و قیامت
در محضر استاد اخلاق آیت‌الله حق شناس با موضوع یاد مرگ و قیامت
حکمت | عالم، حساب و کتاب داره! / استاد عالی
music_note
حکمت | عالم، حساب و کتاب داره! / استاد عالی