مقدمه
محمدعلي سياح يکي از آزاديخواهان جهانديده در دهههاي پاياني سلسلهي قاجاريه و طبيعتاً دورهي منتهي به انقلاب مشروطيت است. او يکي از افراد رابط و مؤثر اين دوره بوده، حتي يک دوره دو ساله را نيز به دليل بدبيني ناصرالدين شاه به او - به خاطر ارتباط با سيد جمالالدين اسدآبادي و ميرزا ملکمخان - در زندان گذراند. اگر چه دو کتاب از حاج سياح به نامهاي سفرنامه و خاطرات به جا مانده است، او به معناي دقيق کلمه نظريهپرداز يا فيلسوف سياسي نيست بلکه آزاديخواهي عملگرا است که تجارب فراواني را در ضمن سياحت خود به اقصي نقاط جهان، اندوخته و پس از بازگشت به وطن نه تنها مردم عادي بلکه بعضاً حکام و صاحب منصبان نيز از مشورت با او بهره بردهاند.به اين ترتيب سياح اساساً متخصص امور سياسي نيست اما داراي ديدگاههايي است که نتايج سياسي دارند. منظر او حاصل ديدهها در مغرب زمين و مقايسهي آنها با وضعيت ايران است که برآيند آن به صورت انتقاد از شرايط موجود و تجويز برخي پيشنهادات براي برونرفت از بحران نابساماني و عقبماندگي ايران بروز ميکند. در عين حال، برخي از مواردي که سياح مورد انتقاد قرار ميدهد و آنها را به عنوان معضل جامعهي ايراني و دليل عقبماندگي آن ذکر مينمايد، هنوز قابل طرح و بررسي مجدد هستند.
شرح حال
1. زندگي
ميرزا محمدعلي فرزند ملا محمدرضا محلاتي معروف به حاج سياح در حدود سال 1252 ق در محلات متولد شد و در شب جمعه هفتم ربيع الاول سال 1344 مطابق سوم مهرماه 1304 ش در سن 92 سالگي در تهران وفات يافت. (2) حاج سياح در معرفي خود چنين ميآورد:«اين بنده، محمدعلي ابن مرحوم آقا محمدرضا محلاتي که نوادهي مرحوم آقا محمدباقر هستم معروف به حاج سياح، پس از اينکه سياحت يک دوره تمام دنيا را به انتها رسانيده يعني از اروپا و از امريکا به ژاپون و چين سياحت کرده، وارد هند بندر بمبئي شدم و در مهمانخانه منزل کردم». (3)
به اين ترتيب لقب سياح به دليل اشتغال وي طي سالههاي متمادي به امر سياحت و جهانگردي به او داده ميشود و حتي برخي نويسندگان خارجي نيز او را جهانگرد دانستهاند (4) به هر ترتيب، سياح در خانوادهاي دوستدار علم و ادب به دنيا آمد و در عنفوان جواني براي تحصيل علوم متداول آن زمان به تهران و بعد با کمک مالي عموي خود به اعتاب مقدسه مسافرت نمود و از محضر دانشمندان و علماي عصر خويش بهرهمند شد. در آن زمان، در مراکز علم مانند نجف و کربلا، طلاب مسلمان از ممالک مختلف براي تحصيل علوم ديني گِرد آمده و به بحث پيرامون مسائل و موضوعات مختلف از جمله وضع حکومتهاي مسلمان و مقايسه آنها با ممالک اروپايي ميپرداختند و رمز پيشرفت را در وجود قانون و اجراي صحيح آن ميدانستند و سياح نيز که وضع نابسامان وطنش را ديده و آتش بيداد حکام، صاحبان القاب و مناصب را ملاحظه کرده بود، شوق سياحت و مطالعه در وضع اجتماعي ممالک مترقي در او برانگيخته ميشود. سياح در سن بيست و سه سالگي پس از فراغت از تحصيل در عتبات، به ايران مراجعت نمود و عمويش که در مهاجران اراک سکومت داشت، چون او را جواني شايسته و عالِم ديد، دختر خود را براي او نامزد کرد. در مقدمهي کتاب خاطرات حاج سياح، حميد سياح فرزند حاج سياح چنين مينويسد:
«داشتن عيالي متمول و زندگي کردن با خرج او، به طبع پدرم سازگار نبود و به همين جهت با توشهي مختصري بيخبر به قصد خارج شدن از مملکت، فرار کرده و چون به قفقازيه را نزديکتر ميبيند از راه زنجان و تبريز عازم آنجا ميشود. در تبريز با تجاري که با محلات آشنا و مربوط بودهاند، تماس گرفته و خود را همسفر يک فرد محلاتي محمدعلي نام که بين راه زنجان به تبريز به مرض قولنج درگذشته، معرفي نموده و خواهش ميکند که خبر فوت چنين شخصي را به محلات برسانند تا خانواده او ديگر در انتظار نمانند و بدين ترتيب خبر فوت او در محلات منتشر ميگردد». (5)
برخي معتقدند:
«انگيزه سياح از سفر، فرار است. فرار از همدان، فرار از اراک، فرار از محلات، فرار از ايران، فرار از طلبگي، فرار از بستگان، فرار فرهنگ بومي و فرار از وضع موجود». (6)
سياح پس از رسيدن به قفقاز مدتي در آنجا ماند و با زبانهاي ترکي، ارمني و روسي آشنا شد و عازم سياحت اروپا گرديد. ابتدا به استانبول و اروپاي غربي و بعد به روسيه رفت و سپس با مشقت فراوان و قبول کارهايي چون مترجمي، ممالک ديگر اروپا را سياحت کرد و با زبان انگليسي، فرانسه و آلماني نيز آشنا شد و بعد به سرزمين امريکا پا نهاد و پس از اقامت طولاني در آنجا و سياحت کامل، به قصد مسافرت به چين و ژاپن، از دولت امريکا تصديق نامهاي که فقط براي مسافرت به اين دو کشور معتبر بود، گرفت (7) - چون ايران با دولتهاي چين و ژاپن روابط سياسي نداشت و آنها گذرنامهي ايراني را نميپذيرفتند - و با کشتيهاي امريکايي عازم چين و ژاپن شد، و پس از آن براي بار دوم به هندوستان رفت. در بمبئي آقاخان محلاتي رهبر فرقهي اسماعيليه را ملاقات کرد. محلاتيهايي که براي زيارت آقاخان به هند رفته بودند، حاج سياح را ديده و در مراجعت به محلات خبر زنده بودن او را به خانوادهاش ميرساندند. مادر حاج سياح نامهاي به آقاخان نوشته و خواهش کرد که،
«پسرم را به من برسان. پدرش از رنج فراق او فوت کرده و من هم پير شده و چيزي از عمرم نمانده است». (8)
آقاخان کسي را نزد حاج سياح فرستاد و نامهي مادرش را به او داد و اين نامه سبب شده که حاج سياح پس از هجده سال به وطن مراجعت کند و پس از آن، به ايرانگردي روي آورد.
2. شرايط سياسي اجتماعي
حاج سياح پس از آشنا شدن با سيدجمالالدين اسدآبادي، وارد دنياي سياست شد و از خارج روزنامهي قانون و ابونظاره براي او ميآمد و او نيز به اشخاص مورد اطمينان ميداد و به پيشنهاد او، نامهاي بدون امضا در مورد وضعيت جامعه به شاه و علما فرستاده شد که همين مسائل موجب دستگيري و دو سال زندان براي او در قزوين شد که يکي از هم سلوليهاي او ميرزا رضا کرماني - بعداً قاتل ناصرالدين شاه - بود. (9) به هر ترتيب سياح با انقلابيون و آزاديخواهان عصر مشروطه ارتباط داشت و شايد به همين دليل است که برخي از مورخان مشروطه او را به عنوان يکي از آزاديخواهان معروف و مخالفان سرسخت حکومت ناصرالدين شاه ميشناسند. حاج سياح در اواخر عمر از اجتماع کناره گرفت و به گوشهي عزلت پناه برد. فرزند او حميد سياح معتقد است دليل آن اين بود که،«او به سامان رسيدن کار مملکت نااميد شده و اوضاع را به منوال سابق ميبيند. از جمله دلسردي او اين بود که در موقع قدرتنمايي محمدعلي شاه، خود را به خطر انداخته و براي حرکت دادن سردار اسعد به بختياري ميروند و ضمن صحبتهاي زياد، سردار را نصيحت مينمايند که شما و سپهدار به هيچوجه قبول شغل دولتي ننماييد بلکه ناظر بر کارها بوده و از وجههي ملي خود براي پيشرفت کار مملکت استفاده کنيد زيرا حاج سياح به خوبي با اخلاق ايل بختياري آشنا بود و ميدانست که با پيروي از خوي ايلياتي، تا يکي از آنها مصدر کاري شود، اقوام و بستگان او نيز در رأس کارها قرار ميگيرند و هر چند که خود سردار اسعد تحصيلکرده و خدمتگزار مملکت بود ولي از ديگران انتظار شايستگي و خدمت نميرفت. بنابراين برخلاف قرارهاي قبلي چون فاتحين تهران يعني عليقليخان سردار اسعد وزير داخله و محمد وليخان سپهدار اعظم نخستوزير شدند، نصايح حاج سياح فراموش شد. علاوه بر اين، حاج سياح که پس از خلع محمدعلي شاه و نصب احمدشاه، نديم احمد شاه شده بود، ميخواست روش پادشاهي مشروطهي انگلستان را دنبال کند، اما با خواست درباريان که ميخواستند احمدشاه را همچون شاهان گذشته قاجار تربيت کنند، تعارض وجود داشت. بنابراين با وجود اين مسائل، سرخوردگي در حاج سياح بوجود آمد و آب آوردن چشم ايشان نيز مزيد بر علت شد و سبب دلسردي و کنارهگيري گرديد». (10)
حاج سياح در طول زندگي خود هشت بار (11) نيز به زيارت مکه و چندين بار به کربلا و نجف رفت. حاج سياح بعد از دورهي کوتاه خانهنشيني در پاييز سال 1304 ش درگذشت.
3. آثار
يادداشتهاي حاج سياح در خلال جهانگردي و ايرانگردي، در زمان حيات او مجال انتشار نيافت اما سالها پس از مرگ او، دو جلد کتاب با نامهاي خاطرات حاج سياح به کوشش حميد سياح (فرزندش) در سال 1346 ش، و سفرنامه حاج سياح به کوشش علي دهباشي در سال 1362 ش منتشر شد. اولي اختصاص به دورهي پس از بازگشت او به وطن پس از هجده سال سياحت و ايرانگردي او و حوادث قبل از انقلاب مشروطه داشت و دومي به شرح ديدههاي حاج سياح در طول هجده سال جهانگردي (اروپا، آسيا و امريکا) پرداخته است. (12) علاوه بر اين کتابها، سالها پيش پنج نامه از او نيز در مجلهي راهنماي کتاب به چاپ رسيده است که حاوي مطالب خاصي نيست. (13)خاطرات و سفرنامهي حاج سياح را ميتوان يکي از پرمحتواترين سفرنامههايي دانست که طي دو قرن اخير توسط ايرانيان، نوشته شده است. يادداشتهاي حاج سياح حاصل سفر او از محلات به همدان، تبريز، تفليس، استانبول، بلغارستان، مجارستان، اطريش، ايتاليا، موناکو، فرانسه، انگليس، سوئيس، يونان، ترکيه، روسيه و غيره است. او در طول مسافرت و سياحت با ارادهاي قوي به فراگيري زبانهاي روسي، ترکي استانبولي، نمساوي (اطريشي)، فرانسوي و انگليسي ميپرداخت.
انديشه سياسي
مظاهر تمدن غرب
حصول انديشهي سياسي سياح از خلال سفرنامه و خاطرات او امکان پذير است. به طور کلي حاج سياح در سفرنامه به ترسيم مظاهر تمدن غرب و تعريف و تمجيد از آن، و در خاطرات به تشريح نابسامانيهاي ايران و عقبماندگي و آشفتگي اوضاع داخلي (14) و ارائهي راه حل ميپردازد. سياح در سراسر سفرنامهي خود به توصيف مشاهدات خود از تمدن غرب ميپردازد و همه را ميستايد. آنچه بيش از هر چيز نظر او را جلب کرده است؛ نظم عمومي، بهداشت، بنادر پررونق، فراواني کالاها، سرسبزي طبيعي، شادي و سرور اجتماعي، تفريحات جمعي، دسترسي همگاني به روزنامه، امکان سفر با کشتي و راهآهن، راههاي پاکيزه، خيابانهاي مشجر، کتابخانههاي مملو از کتاب، رونق تجارت، منوّر بودن خيابانها و شهرها به چراغ گاز، حمامهاي خوب، کارخانجات فراوان، سنگفرش خيابانها، برپايي تئاترهاي شبانه، موزهها، رونق زراعت، مريضخانههاي پاکيزه، احترام به انسانها، باسوادي، مدارس مجاني، مهمانخانهها و هتلهاي فراوان و خوب، تئاترها و قهوهخانههاي پر از خواننده و نوازنده، تعدد گردشگاهها، باغ وحش، خدام مؤدب در رستورانها، پلهاي آهنين و متعدد، کالسکههاي عمومي، فوّارههاي زيبا، رونق شعبدهبازي، شادماني عمومي، رقص و پايکوبي جمعي، مردم در نهايت آزادي و ... ميباشد. علاوه بر اين، در خاطرات خود مينويسد:«آنچه ميبينم همه جا رو به آبادي و ترقي است و هر روز اختراع جديدي در اروپا براي سهولت امر زندگاني و نشر علم و تمدن بشر ميشود. هر روز سفر سهلتر ميگردد و افراد بشر به يکديگر مادتاً و معناً نزديکتر ميشوند. اين علم و تمدن اروپا که مثل آفتاب تابان شده بر بسيار قطعات نيز شعاع افکنده است. مثلاً مصر و هند با اينکه در تخت اسارت انگليس است باز از برکت علم از جهت آبادي و مدنيت از سابق بهتراند. در مقام انصاف، انسان به هر جا ميرود عالم مسلمان را ذليل و ممالک اسلاميه را خراب و همه را با هم منافق ميبيند. مسلمانان که زماني از برکت علم و اتحاد و عمل به قانون اسلامي بر نقاط بسياري از کرهي زمين حکمفرما شدند، الآن در هر جا اسير ديگران و زير بار گران جهل و ظلم هستند خصوصاً مملکت عثماني و ايران و از تمام نقاطي که ميديدهام، بدتر ايران است که هيچ جا به اين درجه خراب و پريشان نيست جهت آن هم اين است که در تمام زمين به اين شدت ظلم از امراء و نفوذ جهل از ملاها نيست. اين دو سنگ آسيا در ايران در نهايت قوت و شدت عموم مردم را خرد ميکنند زيرا هر کس براي حفظ خودش در مقابل اين دو قوه ناچار به تزوير و دروغگويي است که سبب انحطاط اخلاق است. انسان هر دفعه هر شهر فرنگي را ميبيند، گويا از زمين به آسمان صعود کرده و هر دفعه به هر شهر ايران وارد ميشود گويا از آسمان به زمين فرو رفته است». (15)
عرق ملي و حبّ وطن
حاج سياح نسبت به موطن خود بسيار احساس تعلق و تعصب دارد و در جاي جاي نوشتههاي خود آن را مورد اشاره قرار ميدهد. او در جايي مينويسد:«اگر چه ما ايرانيان علم اجتماعي و مدني و سياي را نخوانده بلکه اسم آن را هم نشنيده و از گفتن اين الفاظ هم ممنوعيم ... لکن نميتوان انکار کرد که حب وطن از ايمان است و انکار نميتوان کرد اين محبت فطري و قهري است چنانچه انسان تا چشم گشود، پدر و مادر را مربي و غمخوار و نگاهدار و پناه ديده قهراً دلش پر از احترام و محبت ايشان است همچنين تا چشم گشوده آن فضا و آن هوا و آن خاک و صحرا و نبات و کوه و آب و کوچه و محله و خانه که در آن پرورش يافته و پناه و محل راحت و نشو و نماي او بوده، محبت و احترام آن و علقه و مناسبت شخصي با ساکنان آن و کساني که تا خود را هست ديده، ديده به ديدار ايشان گشوده، اين از امور فطريه و قهريه است». (16)
سياح همچنين در فقرهاي ديگر چنين ميآورد:
«آه وطن! ايراني در ايران تو را ميبيند، غرق غم است، به خارج ميرود تو را مقايسه با ديگر ممالک ميکند، دائماً در الم است، در وطن اسير و در خارج حقير است». (17)
جبر حق بودن پيامبران و دوري مردم از حقايق دين
سياح شباهتهايي را در دينداري اقوام بشر ميبيند و آن را چنين بيان ميدارد:«من اقوام بشر را خيلي شبيه يکديگر يافتم، کشيشان نصراني، خاخامهاي يهودي، برهمنان هند و روحانيان يا متصوفه و عرفا و زهاد و راهبان و عوام هر فرقه، شبيه يکديگرند ... هر فرقه براي رؤساء خود معجزات و کرامات نسبت ميدهند و غلوها ميکنند ... اجمالاً مؤسس هر مذهب که در دنيا ريشه زده و محل قبول ميليونها نفوس بشر در اعصار گرديده، کسي بوده خيرخواه و مربي بشر که براي نشر حقايق و رفع خرافات مشهوره در عصر خود زحمت کشيده اما ارتباط او با موجد عالم به چه نحو بوده و چگونه مطالب حقه را تلقي کرده، ممکن نيست ماها درک کنيم لکن بعد از رفتن ايشان روحانيان در هر مذهب همان اساس حق را ما به عيش و نفوذ و رياست و کسب مال و جاه گردانيده، هزاران اختلاف و تأويل و بدعتها داير کرده، اصل آن از بين رفته و آنچه مانده بازيچهي دنياپرستان و آدم فريبان شده، از هر شکل که عوام را مسخر کنند، دين را به آن شکل انداختهاند». (18)
همچنين مينويسد:
«هرگز ديني مقام توحيد اسلام (لا اله الا الله) را ندارد لکن افسوس مسلمانان قدر اسلام را ندانسته، اخوت اسلامي را مبدل به نفاق و اغراض کردهاند، عمل اسلام را ديگران بردهاند». (19)
حاج سياح در جاي ديگر افسوس ميخورد آنچه نيست، «حقايق دين است و ترقي و دانايي و حسن اخلاق» اما آنچه هست «کلاً جهالت است غفلت» او انتقاد ميکند که ماه محرم و صفر که ماههاي عزا است عملاً به گردش و نمايش و تماشا و فسق و فجور و عشقبازي و شکمپروري و اظهار تجملات و همچشميها و مبالغهها تبديل شده است. (20)
سياح در اينجا دين، اخلاق، ترقي، علم، حقيقت و دانايي را همسو و سازگار ميداند و جهل، خرافه، سوءاستفاده، دنياپرستي، تزوير و تحريف را در نقطهي مقابل آن قرار ميدهد. بنابراين از ديد او حقيقت دين با دنياي جديد کاملاً سازگار است.
فقدان علم و مراکز آموزشي
سياح در سفرنامه دائماً از فراواني مراکز علمي و آموزشي غرب سخن به ميان ميآورد و در مقابل در مورد ايران اذعان ميدارد:«باري شب را روز کرده و در نهايت خوشوقتي ولي آن قدر متأثر و دلتنگ بودم که به تقرير نميآيد که چرا ولايت ما چنين تربيت گاه نباشد و مردم ما اينقدر بيعلم و بيتربيت باشند». (21)
به نظر سياح چون در ايران از علوم و اطلاعات عالم و دانش خبري نيست، صحبت و گفتگوي مردم منحصر به حکومت و کارهاي آن است. (22) سياح در مورد زحماتي که براي تحصيل زبان خارجي متحمل شده است، در سفرنامه مينويسد:
«از درد ناداني چنان حوصلهام تنگ شده که گويا همه جا براي من قفس و محبس است زيرا که جزء اعظم لذت سياحت، فهميدن زبان است و من زبان ايشان را نميفهميدم، بسيار دلگير بودم. مصمم شدم که تحصيل زبان انگليسي کنم لهذا مشغول شدم، در شبهاي دراز هر چه توانستم ميخواندم و ضبط ميکردم ولي استادي نداشتم که غلطهايم را بگويد، گاهي گريه گلويم را گرفته، ميگفتم سبحانالله ما هم از بندگان توايم و اين مخلوق هم، چرا ايشان هر چه ميخواهند از علم و اسباب مهيا دارند و من بيچاره که از جان و دل مايل به تحصيلم بايد به جان کندن و تملق بردن در نهايت ذلّت و عسرت تحصيل کنم، باز در دلم آمد که به زحمت بايد علم آموخت، کسي که رنج برد و زحمت کشيد و مال بدست آورد، هنر نموده نه آنکه به ميراث پدر و ديگران چيزي دارد يا هنري تحصيل کرده زيرا که به مال موروثي صاحب مکنت و علم و هنر شدن همان مراتب هم به ارث رسيده، هيچ دخلي به خود او ندارد». (23)
سياح در مورد ضرورت آموزش عمومي، نکاتي را در ضمن گفتگو با والي شيراز بيان ميکند. والي شيراز از او ميپرسد:
«نظم حاليهي فارس را چگونه ميبيند؟ گفتم: قحط اشرار شده کسي را باقي نگذاشتهايد، لکن اين نظم شخصي است، با حضرت اقدس والا هست و با رفتنتان ميرود، فرمود: غير از سر بريدن و دست و پا بريدن و شکم پاره کردن به خرج ايران نميرود. گفتم: از تربيت نبايد غفلت کرد اين افعال ناشايسته از جهالت ناشي ميشود اگر از کوچکي مردم را تربيت و قبح اين اعمال را خاطرنشان کنند مردم خود ترک اين کارها ميکنند، فرمود: به تو نصيحت ميکنم در ايران حرف تمدن به زبان نياور که براي تو خطر جاني دارد». (24)
سياح در مورد کوتاهي و قصور حکام در امر توجه به ترويج علم مينويسد:
«تمام بزرگان مملکت هزار نحوه ظلم و غارت ميکنند و جزيي مبلغي براي ترويج علوم و معارف و نگهداري عجزه و مساکين و ايتام و معالجهي مرضي و تکميل صنايع خرج نميکنند لکن به رقابت و همچشمي يکديگر به شاعر و مسخره و خوش مزه ... بخشش ميکنند ...». (25)
عقبماندگي ايران
حاج سياح در سفرنامه پس از ديدار و سياحت از هر دياري، با کمال تحسّر و تحيّر افسوس ميخورد که «چرا ما از اين جنس مردم خارجي نيستيم و دچار عقبماندگي شدهايم چه وقت ما از خواب غفلت بيدار خواهيم شد». (26)سياح وقتي پس از هجده سال سياحت وارد ايران ميشود، چنين مينويسد:
«نسيم وطن به رخسارم وزيده، لذت ديگري درک کردم لکن اين نسيم را عفونت ظلم و بينظمي و بيتربيتي زهرآگين کرده، از طرفي شادي وصول به وطن، از طرف ديگر اندوه خرابي آن، حالي به من دست داد که نميتوانم شرح بدهم». (27)
«وضع ايران را عجيب ميبينم، مدت مديدي خارجه را ديدهام و تأسفها بر حال حاضر ايران وطن محبوب دارم که زياد در حال تنزل است، همه به ظاهرسازي اکتفا ميکنند. پس از هجده سال دوري، انتظار داشتم که تغييراتي در وضع مملکت انجام يافته و مردم در رفاه و شهرها آباد شده باشد ولي با ديدن بندر بوشهر معلوم گشت که انتظاري بيهوده داشتهام و چنان تأثيري به من دست داد که اگر سوق زيارت مادرم نبود، از همين بوشهر مراجعت ميکردم». (28)
سياح در جاي ديگر علت اين نابساماني را در نبود قانون ميداند، او معتقد است:
«تمام ايران براي کسي که دنيا را ديده، خرابهاي بيش به نظر نميآيد که در هر طرف دست ظلم، جان و ناموس و عقل و هوش و مال و راحت را از مردم گرفته، ظلم تمام اين فضا را پر کرده، و تمام اين خرابيها به سبب نبودن قانون در اين مملکت است». (29)
ظالم و مظلوم
سياح در بخشهاي مختلف نوشتههاي خود در موارد متعدد از ظلم به مردم سخن به ميان ميآورد. او معتقد است دو گروه شکارچيان بزرگ عالمند که شکارشان هميشه شکار انسان است. يک طايفه جسم انسان را شکار ميکنند، طايفه ديگر روح و دل مردم را شکار ميکنند و هر دو هزاران انسان را قرباني هوا و عيش و راحت خود مينمايند. طايفهي ديگر از دراويش و عرفانبافان و عالمنمايان و سحر و شعبده و فال و طالع و تسخير و مشق و کيميابافانند که اينها به دام تدبير و تزوير روح عوام و مردم بيچاره را ميکشند و قرباني خيالات خود ميکنند. (30)در جايي ديگر ضمن اذعان به اينکه رحم و عدل و انصاف از بين رفته است، مينويسد:
«از بدبختي از وقتي که از کشتي پياده شده، به خاک ايران قدم نهادهام و اين دور را گردش کردهام در هيچ جا بويي از رحم و عدل و انصاف به مشام نميرسد حتي به حضرت رضا (عليه السلام) ظلم فاحش از خدّام و اشرار ميشود، به موقوفات و خمس و زکوت و مساجد و همه چيز ظلم سرايت کرده، مردم هم بسکه از اين بيتربيتيها ديده و انس گرفتهاند، اينها را مثل کارهاي عادي ميبينند، کشتن و جريمه و غارت مال و ده مقابل گرفتن منال از امور لازم است. خود رعايا هم اعتقاد پيدا کردهاند که ابداً رعيت حق ندارد لباس خوب يا فرش مرغوب يا طعام لذيذ يا اسب و مرکوب پسنديده يا عمارت با شکوه يا زن جميلهي پاکيزه داشته باشد، بايد اينها را يا امراء يا علماء داشته باشند». (31)
يکي ديگر از مواردي که سياح براي ظلم بر مردم مشاهده کرده است، حرص در کسب مناصب اداري و سياسي است. او مينويسد: در اين مدت که من به ايران برگشتهام، يک چيز خانمان برانداز مايهي افتخار شده و آن اينکه با هر وسيله و رشوه و ارتکاب هر بيحيايي و رذالت توسط کسي، حکومت و رياستي به او سپرده ميشود و او با خيانت و غارت مردم و رشوه و جريمه، ثروت زيادي در اندک وقت تهيه ميکند و از يک سال حکومت، مال مردم يک ولايت را بيشتر گرفته و با سود استفاده پولهاي کلاني به دست ميآورند. (32)
مردم ايران
حاج سياح برخي روحيات و ويژگيهاي اجتماعي و فرهنگي مردم ايران را مورد اشاره قرار داده است. يکي از اين ويژگيها، خرافي بودن مردم است. او مينويسد: مردم به ديدن من ميآمدند و چون شنيده بودند سياح هستم و دنيا را گردش کرده و ديدهام، جمعيت انبوهي آمده بودند و از شهر زنان و گروه سگساران و آدمهاي يک چشم و دوالپا و غول بيابان و ديو، سؤالهايي ميکردند و احوالات آدم آبي ميپرسيدند. اما من که چندين سال بود اين حرفها از گوشم افتاده بود، سر به زير انداخته، نميدانستم چه پاسخ بگويم. بعضي آمده دعا ميخواستند از چلهبندي و زبانبند و دعاي محبت و عداوت و باطلالسحر و چهل ياسين و از اين قبيل امور دعا ميخواستند من عذر خواستم تا هنگام خواب، ايشان رفته من آسوده افتادم لکن چه آسودگي، دلم به حال اين مردم بيصاحب، آتش گرفت. (33)سياح يکي ديگر از ويژگيهاي مردم زمان خود را بيتفاوتي آنها ميداند. او مينويسد:
«اهل ايران که مثل گوسفند در دست قصابان هستند، اگر هزار نفر از خوبان را در يک روز از ميان ايشان گرفته، ببندند يا بکشند، باقي به چرا مشغول ميشوند و حق خود نميدانند که به عنوان جنسيت و انسانيت و اشتراک در حقوق بايد از ديگران دفاع بکنند تا مثل اين روز به سر ديگران نيايد زيرا قانون ندارند تا بگويند خلاف قانون شده». (34)
سياح يکي ديگر از روحيات مردم ايران را تنبلي و به دنبال بدون زحمت بودن، ميداند. او مينويسد:
«از بدبختي، اهل ايران نميخواهند از کسب و صنعت و زحمت نان بخورند از اين بابت همه براي مفت خوردن در پي وسيله ميگردند. ظلام و غارتگران و دزدان به آنهايي که اقتدار و زور ندارند امثال عوام و عجزه و دهاتي را اسير کرده، هر يک به وسيلهاي چسبيده، مردم را جهل و ذهن ايشان را پر از خرافات کردهاند و از حقايق و طريق نجات دنيا و آخرت دور افکندهاند ... دعانويسي، طالعبيني، جنگيري، رمالي، جفاري و از اين قبيل امور و نام امام را وسيلهي نان کردن از قبيل مداحي و درويشي ... و نميدانند که همان بزرگان که اينان به نام ايشان ميخواهند مفتخوري کرده، مردم را از کار و علم و صنعت و ثروت باز دارند، خود ايشان بدترين اعمال، بيکاري را شمرده و هميشه مشغول کار بوده، تمام جهد ايشان رفع خرافات بوده است». (35)
تجارت و ماليات
سياح در خاطرات خود دو مسئله را مورد تأکيد قرار ميدهد که نه تنها در زمان او بلکه امروزه نيز اصول اساسي پيشرفت و توسعهاند. اين دو عبارتند از: کار [يا توليد] و تجارت. او مينويسد: «روح هر مملکتي کار و تجارت است که در ايرن جايگاهي ندارد و تجّار و کارکنان ذليلترين مردمانند». (36) سياح در مورد فلسفهي ماليات ستاني و کاربردهاي آن مواردي را ذکر ميکند. سپس به وضعيت ايران در اين زمينه ميپردازد. او مينويسد:«ماليات و هرچه رعيت ميدهد در ايران دولت و ملت هيچکس نميداند که اصلاً ماليات براي اين است که دولت گرفته براي آبادي مملکت و ساختن راه و نگاهداشتن قشون و مستحفظ و پليس و نشر علم و ساير منافع عموم صرف کند بلکه اعتقاد دهنده و گيرندي اين است که رعايا در حقيقت بندگان شاه و اطرافيان و خويشان او هستند، بايد کار کرده، زياده از قدر بخور و نمير را بدهند به بزرگان تا به عيش و تجمل و راحت خود خرج کنند. دوليتاي هم مثلاً جمع ماليات ايران را دارند آن را ميان خود درجه به درجه قسمت کردهاند، بدبختانه ثابت هم نيست. روز به روز بر خرج و عيش و تجمل و نوکر و مفتخور ميافزايند. هر شاهزاده، هر امير، هر بزرگ يک دستگاه سلطنتي داير ميکند، ماليات اصلي کفايت نميکند، رشوه و جريمه و هزاران وسايل ديگر براي گرفتن مال مردم اختراع ميکنند. والحکم لله الواحد القهار». (37)
امير کبير، سيد جمال و ميرزا ملکم
سياح ضمن ديدار از کاشان و چشمهي فين، ارادت خود را به اميرکبير ابراز ميدارد. او مينويسد:«سواره به تماشاي چشمهي فين رفتم که جاي باصفاي مشهور کاشان است و باغ شاه را هم گردش کرديم محل سياحت اهل کاشان و باغ دلگشايي است. من به قدري از ديدن قتلگاه آن رادمرد که ميتوانست براي ما همچون بيسمارک براي آلمان باشد، متأثر شدم که طاقت نياوردم و با دو دست صورت خود را پوشانيده از آن محل بيرون آمدم در حالي که به خدمات گرانبهاي او به وطن و نتيجهاي که عايد او شد ميانديشيدم و افسوس ميخوردم بر عاقبت اين ملت». (38)
حاج سياح در سال 1303 ق به اصفهان رفت و يک سال اقامت کرد. در همين سال به دعوت او سيد جمالالدين به ايران آمد و ملاقاتي داشتند که زمينه شد گرايش اصلاحطلبي در او گرديد. سياح در توصيف سيد جمالالدين مينويسد:
«اين آقا سيد جمالالدين از اهل اسدآباد همدان است که از طفوليت هوش غريبي داشته و از عجايب بوده به طوري که اکثر مطالب را يک دفعه مطالعه يا استماع ميکرده براي حفظ او کافي بوده، در عالم سياست و غيرت اسلاميت و محبت بشريت از بزرگان عالم است. اين شخص بزرگوار در نطق و قوهي بيان و اقامهي برهان چنان است که يک مجلس ملاقات او و استماع بيانات او براي انقلاب عقايد و امور يک مملکت کافي است. خداوند به او يک قيافهي جذابي داده که ممکن نيست شخص بيغرضي او را ملاقات کرده، مجذوبش نگردد». (39)
علاوه بر سيد جمالالدين، ميرزا ملکمخان نيز در افکار او تأثير گذاشته بود. او در اين مورد مينويسد:
«چند نفر در ايران بودندکه وضع ايران را خراب و عاقبت آن را وخيم ميديدند و حس وطنخواهي و عدالت و قانونطلبي داشتند خصوصاً کساني که کشورهاي خارجي را ديده و ترقيات ملتها را به واسطهي عدل و قانون ميديدند و وضعيت اسفانگيز ايران را با ممالک ديگر سنجيده، از پنجهاي که دولت روس به واسطه فريب دادن شاه و وزير و ارباب نفوذ بر استقلال ايران فرو برده بود، ميترسيدند. در ايران، وجود روزنامه و کتب و کنفرانس و اجتماع و مذاکره، و حتي اشاره به اين امور موجب هلاکت و انقراض خانواده و اتهام به بابيت و دهريت بود، چنانچه به همين تهمتها ميرزا ملکمخان را بيرون کرده و آن بلا را به سر سيد جمالالدين آوردند و کساني هم که در خارج از ايران بودند، برايشان راه اقدام به اين امور بسته بود.
ميرزا ملکمخان در لندن روزنامهي قانون را منتشر ميکرد و از راههاي مخفي براي کساني که اهليت داشتند، ميفرستاد. روزنامهي ابونظاره هم در پاريس طبع ميشد و براي من اين روزنامهها مخفيانه ميرسيد». (40)
ايران قبل از مشروطه
تصويري که حاج سياح از دورهي ناصرالدين شاه و سالهاي قبل از انقلاب مشروطيت ميدهد، وضعيتي اسفبار و نااميدکننده از توصيف ميکند. براي نمونه به هنگام مسافرت ناصرالدين شاه به فرنگ (1295 ق / 1257 ش) اظهار ميدارد:«اميد من اين بود که شاه فرنگستان و عدل و انتظام امور دول و ترقيات ملل را ديده و اقتدار آنان را ملاحظه کرده، البته هنگام مراجعت در ايران اقدام مفيدي خواهد کرد و آيندهي تاريک ايران را مبدل به روشنايي خواهد نمود، لکن ديدم باز وضع همان است بلکه از اول مردم نادان ايران را متقاعد کرده بودند که سفر شاه به فرنگ براي ترويج دين اسلام و اصلاح با دول است، حُمقاء بيخبر ايران که جز نام ايران از عالم فقط مختصر اسم روس و عثماني و انگليس را شنيده بودند، اينان را چنين معتقد کرده بودند که در عالم مقتدرتر از ايران و پادشاهي بزرگتر از ناصرالدين شاه وجود ندارد! بلي معروف بود از قوت اسلام تمام دولتها ميلرزند و اسلام هم يعني ايران! بيچاره مردم ايران را عمدتاً به اين درجه جاهل کردهاند. کرورها پول ايران را بردند در خارجه به عيش و نوش و تماشا و خريد تجملات آدم فريب بيجا صرف کردند و ابداً در مقابل اين هم پول لامحاله کارخانهي تفنگ و فشنگسازي يا کاغذ و کبريتسازي و شمعريزي هم در ايران داير نکردند». (41)
حاج سياح وضع عمومي کشور را در سال 1361 ش (حدود بيست و پنج سال قبل انقلاب مشروطه را اين چنين توصيف ميکند که روز به روز پيشکش حاکمان بيشتر ميشود، ولايتها را به قيمت زياد ميفروشند، ظلم تعدّيات بيشتر ميشود، بزرگان حرصشان به جمع مال زيادتر شده، رقابت در عيش و تجملات ايجاد شده است، کسي به فکر ترويج علم و صنعت و ادبيات نيست، روز به روز تجارت خارجي خصوصاً روس و انگليس در ايران بر وسعت خود ميافزايد و صنانع ايران بر ميافتد و ضعيف ميشود، رعايا پايمال ميشوند، هزاران عمله به طرف روسيه و عثماني رهسپار ميگردند، قشون ايران نابود ميشود، اسلحه را همه جا امناء دولت به اشرار ميفروشند و همه از عاقبت کارها غافلند. (42)
در اين شرايط حاج سياح از يکسو تحت تأثير افکار سيدجمالالدين و ميرزا ملکمخان و از سوي ديگر متأثر از اوضاع آشفتهي ايران چند نامه بدون امضا با همکاري دوستان خود خطاب به شاه، علما و مردم، تهيه و ارسال کرد که عين نامه به ناصرالدين شاه از اين قرار است:
«قربان خاکپاي جواهر آساي اقدست گرديم. عرض رعيت بيچارهي فلک زده بخت برگشته سيه روزگار در خاکپاي اقدس اعليحضرت ظلّ الله في الارضين اينست که لامحاله بايد ظل شباهتي باشد. خداي متعال بندگان را بدون اينکه نفعي به خود منظور دارد بوجود آورده، انواع نعماء خود را بر ايشان جاري فرموده، در ميان جنس انسان سلاطين را برگزيده، ايشان را بديهيم شاهي مزين گردانيده، پرستاري بندگان بعهدهي ايشان قرار يافت. رعايا ودايع الهيه و سپرده بملوک هستند و بر رعايا اطاعت اوامر شاهانه لازم است لکن بديهي است معلوم و معين نبودن اوامر و نواهي شاهانه جز سرگرداني مطيعان را سبب نتواند بود زيرا نميتوانند بدانند با کدام حرکت و سکون محبوب و با کدامين مبغوض خواهند شد و اعليحضرت هم مادامي که تکاليف را معين نفرموده ممکن نيست مطيع و عاصي و خادم و خائن را بشناسد. از ابتداي سلطنت اعليحضرت شهرياري بهر چه ارادهي همايوني تعلق گرفته، بندگان جز راه اطاعت نپيمودهايم. مثل ميرزا تقي خان اتابيک را که اميدگاه يک ملت و نجاتدهندهي يک مملکت و اسطوانه محکم سلطنت بود بيتقصير برافکنديد، همه سکونت کرديم. شصت فوج ايراني را در سفر مرو بدست ترکمان اسير داديد، بدون کلمهاي اعتراض هر کس توانست عزيز خود را مثل گاو و خر، خريداري کرد. هر کس را از برادران اسلامي ما بمحض تفرج و دلخواه بهر تهمت و اسم و رسم قرباني کرديد چشم پوشيديم. از اراذل و اشخاص پست از زن و مرد و سفيد و سياه حتي گربه را بهر مقام و منصب و لقب مفتخر فرموده بر عقلاء و بزرگان و نجباء و علماء مملکت ترجيح داديد تذلل کرديم. جيران خانمها، مليجکها، ببري خانها، بزرگان مملکت واقع گرديدند. هر نقطه را محض اينکه شايد در سالي يکدفعه خاطر مبارک بتفرج تعلق گيرد با کرورها مال رعايا و فقراء عمارت ساخته جز تماشا، کاري نکرديم. هر نقطهاي که از آثار بزرگان و ملوک گذشتهي ايران مايه افتخار باقي بود خراب و ويران کرديد، با تأسف قلبي سکوت کرديم. داد شاهپرستي داده، شکايت از بيرحمتيها نکرديم. اگر پادشاه آلمان، بيسمارکي را تربيت نميکرد امروز به آن عظمت نائل نميگرديد. بدبختانه در ايران در هر سري شور مملکتخواهي و عدل و نظم و وطنپرستي ديده شد مثل ميرزا تقيخان اتابيک لگدکوب اراذل و وطنفروشان گرديد که بحر خزر را آب شور خوانده و گفتند «به چه کار آيد نه خوردني است نه نوشيدني!». اين حکام حريص ظالم وحشي را که بهر ولايت مسلط کرديد فرشته نبودند، از آسمان نيامده بودند، هر شکايت از آنان شد اعتنا نکرده، رعايا را مجبور کرديد که هر بلا بسر ايشان آيد اظهار ندارند. يک بي سر و پايي يک ولايت را در يک سال تاراج کرده، صد هزار بدرباريان و واسطهها داده و خود يک دستگاه سلطنتي فراهم کرده، اهل ولايت عور و عريان رو به بيابان گذاشته، در خارجه به عملگي و گدائي و حمالي رفتند، اعليحضرت توجهي نفرموده باز خونخواران را مالک رقاب رمه گوسفند بيشبان فرموديد. به فرنگستان تشريف برديد. آيا در بندر و لنگرگاه تمام ممالک، غير از ايراني حمال و ذليل و عمله ديديد که اکثر ايشان در غربت بذلت جان ميدهند؟ آيا به قلب مبارک اثر نکرد که از ابتداي سلطنت تا امروز به کدام تظلم صد دينار احقاق حق شده؟ اگر بفرمايند هست، مانند شب قدر و اسم اعظم از انسانها پنهان مانده! اگر بفرماييد گاهي ظالمي را معزول کردهام اولاً عزل مجازات نيست ثانياً عزل هم يک راه داخلي است براي درباريان و مسلط کردن گرگ گرسنه ديگري بر رعيت آواره از خانمان.
فرضاً بر ضعفاء رحم نميفرماييد لااقل خود عيش و نوش و اقتدار ميخواهيد آن هم بسته است به وجود رعيت.
رعيت چو بيخ است و سلطان درخت *** درخت اي پدر باشد از بيخ سخت
توجهي به حال مردم بيچاره فرماييد، عاقبت ظلم وخيم است که گفتهاند:
پادشاهي که طرح ظلم نمود *** پايه را کند و بامرا ندود
با وضع امروزه ديگر طاقت اطاعت نمانده، از بندگان چند هزار ساله ايران جز اطاعت سلطان ديده نشده لکن بار ظلم اين اطرافيان چنان گران است که لابدند بار برادران از دوش بيفکنند و مغرضين آن را عصيان جلوه خواهند داد و خواهند گفت چنگ بروي دولت ميزنيم و براي تقرب خودشان و خوردن خون مظلومان، عارض را مقصر بخرج داده تا آن اعليحضرت را بر رعيت متغيرتر گردانند. خدا آگاه است کار بجان و کارد باستخوان رسيده - گر تو صبور باشي طاقت نمانده ما را - اميد امر بوضع يک قانون ولو هر قدر سخت باشيد داريم که از روي آن با رعاياي مطيع رفتار شود نه بميل اشخاص - تا چه کند همت شاهانهات؟!» (43)
سياح در اين نامه ضمن اشاره به صاحلت منصبان، به مشکلات مردم اشاره ميکند و لزوم وضع قانون را مورد تأکيد قرار ميدهد. حاج سياح وضعيت حاکم بر ايران را در سال 1280 ش - پنج سال قبل از انقلاب مشروطه - چنين توصيف ميکند: دولت مقروض و پريشان، ملت درمانده، ثروت ايران نصيب چند نفر از اشرار شده، کمکم تمام صنايع ملي ايران از ميان رفته، کليهي مايحتاج مردم از خارج ميآيد. بعد از آن چند سفر ناصرالدين شاه به فرنگ، عوض اينکه شاه و بزرگان، اوضاع جهان را ببينند، فکري به حال آينده تاريک ايران بکنند راه فناي ايران را باز يعني تمام آنچه در فايده و معين و استحکام هيچ، و در ظاهر، بچه و زن و احمق را فريب ميدهد از صنايع و کالاهاي خارجي، کرور کرور به ايران آورده، کرور کرور دارايي ايران را ميبرند و کرور کرور پول براي فرنگيان که قدم به اين خاک ميگذارند حاضر شده، مثل بچهها ميفريبند و ميبرند هزار هزار جوانان هواپرست را به اسم تماشا و سياحت و معالجه و درس خواندن، کرور کرور ثروت ايران را برده به لغو و هرزه در فرنگستان خرج و تلف ميکنند و بر ميگردند. روز به روز در ايران و خارجه در نزد خارجيها خوارتر ميشويم. با اين وضع ناگوار شاهزادگان و صدر اعظم ايران قوت خود را از پشتيباني روس و انگليس طلب ميکنند و از همه چيز غافل، يک مملکت را فداي هواي رياست و تقدم خود ميکنند، از هر کار اساسي غفلت نموه به کارشکني يکديگر و افترا و تهمت و ضرر و خرابي يکديگر و پامال کردن مشغولند. علما را عناد و لجاج و اقدام به ضد يکديگر براي جلب دنيا و رياست و از حد گذشته است. (44)
زمينههاي انقلاب مشروطيت
حاج سياح زمينههاي انقلاب مشروطه را در «خاطرات» خود چنين مينويسد:«اين قرضها و سفرهاي مظفرالدين شاه و پامال شدن خزينهي دولت و تسلط روسها و غلبهي بلژيکيها و ذلت مسلمانان و استخدام ارامنه و تسلط ايشان و رسيدن خبرها از داغستان که مسلمانان را به آتش افکندهاند و زنده پوست کندهاند و اين مطيع خالص شدن دولتيان ايران به روسها و تشکيل قزاق به شکل قزاق روس در ايران و صاحب منصب روسي و خرابي اوضاع ماليه و اعتراضات علماء عتبات بر اين اوضاع جانگداز و بيخبري و گرفتاري مظفرالدين شاه به مرض و شدت ظلم و حرص درباريان و التفات جمعي خارجه ديده و وطنخواه به اين اسف اشتمال، مقدمهي يک بحران خطرناکي را فراهم کرده، کمکم زمزمهي شکايت از هر طرف به گوش ميرسيد و حرفها که از مدتها پيش در ايران به زبان کسي نميگذشت يا اگر ميدانستند کسي در دل دارد (حرف قانون و عدل و نظم) نابودش ميکردند، ديده ميشد که کلمه کلمه در روزنامهها نوشته ميشود و گاهگاه گفته ميشود». (45)
جمعبندي
1. محمدعلي محلاتي معروف به حاج سياح يکي از آزاديخواهان و افراد دنيا ديده و مجرب دورهي ناصرالدين شاه و مشروطيت است.2. حاج سياح نظريهپرداز و فيلسوف سياسي نيست بلکه ديدگاههاي سياسي او در قالب محورهاي عمومي، آزاديخواهانه و اصلاحطلبانه قابل طرح و بحث است و ناشي از مقايسهي پيشرفتهاي غرب و عقبماندگيهاي ايران که خود آن را در سفرهاي طولاني مشاهده کرده است، ميباشد.
3. آثار عمدهي او خاطرات و سفرنامه هستند.
4. آثار حاج سياح روشنگر بخشي از تاريخ سياسي و اجتماعي ايران است.
5. دل کندن از خانواده و خويشان و با همه سختيهاي آن زمان، با دستان خالي تن به سياحت سپردن، از او انساني استثنايي تصوير ميکند.
6. تلاشي پيگير و خستگيناپذير براي آموزش زبان به کار ميگيرد و موفق ميشود چندين زبان دنيا را فرا گيرد.
7. سياحت حاج سياح بيانگر فرار از وضع موجود جامعه و شوق ديدار پيشرفتهاي تمدن غربي است.
8. حاج سياح نوگرايان زمان خود همچون اميرکبير، سيد جمالالدين اسدآبادي و ميرزا ملکمخان را ميستايد و متأثر از آنها است.
9. سياح در سرتاسر سفرنامه، مظاهر خيرهکنندهي تمدن غرب را ميستايد و به همان نسبت عقبماندگيهاي ايراني را مورد انتقاد قرار ميدهد.
10. محورهايي که در آثار سياح به عنوان انديشهي سياسي ميتواند مورد توجه قرار گيرد، مواردي همچون، مظاهر تمدن غرب، عِرق و تعصب ملي، اصالت دين و ديانت، فقدان علم، آموزش، نظم، عدل و قانون در ايران و ... ميباشند.
پينوشتها:
1. عضو هيئت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد کرج.
2. حسين محبوبي اردکاني، «بررسي انتقادي کتاب خاطرات حاج سياح»، مجلهي راهنماي کتاب، جلد يازدهم، 1347، ص 225.
3. محمدعلي سياح، خاطرات حاج سياح يا دورهي خوف و وحشت، به کوشش: حميد سياح، به تصحيح: سيف الله گلکار، تهران، اميرکبير، چاپ دوم، 2536، ص 5.
4. جورج پ. چرچيل، فرهنگ رجال قاجار، غلامحسين ميرزا صالح، تهران: زرين، 1369، صص 100-99.
5. محمدعلي سياح، پيشين، ص 2.
6. محمدعلي سياح، سفرنامه حاج سياح به فرنگ، به کوشش: علي دهباشي، تهران: انتشارات شهاب ثاقب و سخن، چاپ سوم، 1378، صص 15-14.
7. علي فردوسي، «حاج سياح و اضطرار تعلق: حکايتي در تبارشناسي شرم و شهروندي»، ايران نامه، س 16، ش 3، تابستان 1380، ص 1470.
8. براي نمونه مراجعه کنيد به:
مهدي ملکزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت (سه جلد)، تهران: انتشارات علمي، چاپ چهارم، 1373، صص 180-179.
عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، تهران: اميرکبير، چاپ دوم، 1364، ص 17.
9. ظهيرالدوله، تاريخ بيدروغ، تهران: شرق، 1362، ص 90.
10. محمدعلي سياح، خاطرات حاج سياح يا دورهي خوف و وحشت، پيشين، ص 3.
11. برخي نه بار ذکر کردند. ر.ک.، محمد قزويني، «وفيات معاصرين»، يادگار، س 5، ش 1 و 2، 1327، ص 109.
12. براي ملاحظه نمونههايي از بررسي اين کتاب ر.ک.، عبدالحسين آذرنگ، «حاج سياح نويسنده سفرنامه و خاطرات و دگرانديشان و مشروطه خواهان عصر قاجار»، در:
http://www.ketabname.com/main2/bookreview/review.php?serial=172&nid=624.
http://www.encyclopaedia islamica.com/madka12.php?sid=5651.
محمدعلي جمالزاده، «حاج سياح، جهانديدهاي که دروغ نگفته است»، در:
http://www.dibache.com/text.asp?id=1450&cat=37.
مرتضي اسعدي، «سفرنامه حاج سياح»، نشر دانش، ش 25، آذر و دي 1363، صص 53-51.
13. کرامت رعنا حسيني، «پنج نامه از حاجي سياح»، مجلهي راهنماي کتاب، جلد دهم، 1364، صص 82-78.
14. ر.ک.، فراگنر، خاطراتنويسي ايرانيان، مجيد جليلوند، رضايي، تهران: علمي و فرهنگي، 1377، صص 66-65.
15. محمدعلي سياح، خاطرات حاج سياح يا دورهي خوف و وحشت، پيشين، ص 280.
16. همان، ص 59.
17. همان، ص 60.
18. همان، ص 140.
19. همان، ص 196.
20. همان، صص 87-86.
21. محمدعلي سياح، سفرنامه حاج سياح به فرنگ، پيشين، ص 102.
22. محمدعلي سياح، خاطرات حاج سياح يا دورهي خوف و وحشت، پيشين، ص 15.
23. محمدعلي سياح، سفرنامه حاج سياح به فرنگ، پيشين، ص 202.
24. محمدعلي سياح، خاطرات حاج سياح يا دورهي خوف و وحشت، پيشين، ص 20.
25. همان، ص 69.
26. محمدعلي سياح، سفرنامه حاج سياح به فرنگ، پيشين، ص 207.
27. محمدعلي سياح، خاطرات حاج سياح يا دورهي خوف و وحشت، پيشين، ص 11.
28. همان، ص 12.
29. همان، ص 163.
30. همان، ص 43.
31. همان، ص 171.
32. همان، ص 77.
33. همان، صص 30-29.
34. همان، ص 423.
35. همان، صص 26-25.
36. همان، ص 550.
37. همان، ص 189.
38. همان، صص 56-55.
39. همان، صص 287-286.
40. همان، ص 322.
41. همان، صص 200-199.
42. همان.
43. همان، ص 248.
44. همان، صص 335-333.
45. همان، ص 515.
آذرنگ، عبدالحسين، «حاج سياح نويسنده سفرنامه و خاطرات و از دگرانديشان و مشروطهخواهان عصر قاجار»، در:
http://www.ketabname.com/naim2/bookreview/review.php?serial=172&nid=624.
http://www.encyclopaedia islamica.com/madkal12.php?sid=5651.
اسعدي، مرتضي، «سفرنامه حاج سياح»، نشر دانش، ش 25، آذر و دي 1363.
جمالزاده، محمدعلي، «حاج سياح، جهانديدهاي که دروغ نگفته است»، در:
http://www.dibache.com/text.asp?id=140&cat=37.
چرچيل، جورج. پ.، فرهنگ رجال قاجار، غلامحسين ميرزا صالح، تهران: زرين، 1369.
حائري، عبدالهادي، تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق، تهران: اميرکبير، چاپ دوم، 1364.
رعنا حسيني، کرامت، «پنج نامه از حاجي سياح»، مجلهي راهنماي کتاب، جلد دهم، 1364.
سياح، محمدعلي، خاطرات حاج سياح يا دورهي خوف و وحشت، به کوشش: حميد سياح، به تصحيح: سيف الله گلکار، تهران: اميرکبير، چاپ دوم، 2536.
سياح، محمدعلي، سفرنامهي حاج سياح به فرنگ، به کوشش: علي دهباشي، تهران: انتشارات شهاب ثاقب و انتشارات سخن، چاپ سوم، 1378.
ظهيرالدوله، تاريخ بيدروغ، تهران: شرق، 1362.
فراگنر، خاطراتنويسي ايرانيان، مجيد جليلوند، رضايي، تهران: علمي و فرهنگي، 1377.
فردوسي، علي، «حاج سياح و اضطرار تعلق: حکايتي در تبارشناسي شرم و شهروندي»، ايراننامه، س 19، ش 3، تابستان 1380.
قزويني، محمد، «وفيات معاصرين»، يادگار، س 5، ش 1 و 2، 1327.
محبوبي اردکاني، حسين، «بررسي انتقادي کتاب خاطرات حاج سياح»، مجلهي راهنماي کتاب، جلد يازدهم، 1347.
ملکزاده، مهدي، تاريخ انقلاب مشروطيت، تهران: انتشارات علمي، چاپ چهارم، 1373. منبع مقاله:
عليخاني، علي اکبر، (1390)، انديشه سياسي متفکران مسلمان (جلد نهم)، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.