نویسنده: علی شیرازی
اُمّ وهب، دختر نمربن قاسط و همسر عبدالله بن عمیر كلبی است. وی، وقتی از حضور امام حسین (علیه السلام) در كربلا آگاه شد، به اتفاق شوهرش؛ شبانه به كربلا آمد و به حضرت ابی عبدالله (علیه السلام) پیوست.
روز عاشورا، همسرش (عبدالله) به سوی دشمن حمله كرد و به رجز خوانی پرداخت و گفت: «اگر مرا نمیشناسید، من عبدالله بن عمیر كلبی و از طایفه عُلیم هستم. من مرد غیور و متعصبی هستم و به هنگام گرفتاری، تن به فرومایگی نمیدهم.
ای امّ وهب! من پیشاپیش تو میجنگم . با نیزه و ضربات خود، آنان را از پای در میآورم.»
اُم وهب با شنیدن سخنان همسرش، عمود خیمه را برداشت و خود را به «عبدالله» رساند و گفت: «پدر و مادرم به فدایت! در راه حمایت از ذریّه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جنگ و فداكاری كن. و بدین وسیله او را به كارزار و نبرد تشویق كرد.»
شوهرش «عبدالله» به نزد او آمد تا او را به طرف زنان باز گرداند، اُم وهب به لباسهای همسرش چنگ زد و گفت: «تو را رها نمیكنم تا این كه در كنار تو بمیرم!»
حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) او را فرا خواندند و فرمودند: «خدا به شما پاداش خیر دهد. به سوی زنان بازگرد و با آنان باش؛ زیرا جنگ وظیفهی زنان نیست.»
ام وهب دستور امام را اطاعت كرد و به سوی خیمهها بازگشت.
پس از این كه عبدالله بن عمیر كلبی به شهادت رسید، ام وهب به بالین وی آمد، گرد و غبار و خون را از صورتش پاك كرد و گفت: «بهشت بر تو گوارا باد.»
در این جا بود كه شمر به غلام خود «رستم» گفت: «عمودی بر سرش فرود آور و او را بكش!» رستم نیز چنان ضربهای به او زد كه سرش شكافت و به همسر شهیدش پیوست. (1) ام وهب، نخستین زنی بود كه در كربلا شهید شد.
وی همچنین در كربلا به فرزندش «وهب» گفت: «پسرم! دختر پیامبر صلی الله علیه و آله را دریاب! و او را یاری كن.»
وهب اطاعت كرد و به میدان رفت. حملهای كرد و مدّتی جنگد و برگشت. از مادرش پرسید: «مادر! آیا از من راضی شدی؟»
مادرش گفت: «به هنگامی از تو راضی میشوم كه در راه امام حسین (علیه السلام) و برای اسلام كشته شوی و در خون دست و پا بزنی.»
همسر وهب كه نوعروس بود، گفت: «كجا می روی؟ مرا به كه میسپاری؟ تو را به خدا ما را به فراق و غم خود مبتلا نكن.»
مادرش جلو آمد و گفت: «پسرم! مبادا حرف زنت را بشنوی. امروز روز امتحان تو است، اگر امروز خود را فدای حسین نكنی، شیرم را بر تو حلال نخواهم كرد.»
دیگر بار وهب به میدان رفت و به نبرد ادامه داد تا شهید شد.
عمر سعد دستور داد سر وهب را بریدند و به سوی اُم وهب پرتاب كردند.
مادر وهب، سر جوانش را بغل گرفت و به سینه چسبانید.
سپس آن را بوسید و گفت: «آفرین پسرم! الآن از تو راضی شدم و شیرم را بر تو حلال كردم.»
بعد از آن سر فرزندش را به سوی دشمن پرتاب كرد و فریاد زد:
«ما چیزی را كه در راه خدا دادهایم، پس نمیگیریم.» (2)
پینوشتها:
1. تاریخ طبری، ج5، ص 429.
2. بحارالانوار، ج45، ص 16.
شیرازی، علی؛ (1394)؛ زنان نمونه، قم: مؤسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی)، چاپ هشتم.