نویسنده: علی شیرازی
هنگامی كه امام حسین (علیه السلام) از مكّه به جانب عراق در حركت بودند، «زهیربن قین» نیز با حضرت هم مسیر شده بود، امّا در همهی این مدّت تردید داشت كه آیا با حسین بن علی (علیه السلام) روبرو بشود یا نه؟
او از طرفی میدانست كه حضرت ابی عبداله الحسین (علیه السلام) فرزند پیغمبر است و حق بزرگی بر این امت دارد و از طرفی دیگر او با حضرت علی (علیه السلام) میانهی خوبی نداشت. به همین جهت میترسید كه با آن حضرت روبرو شود و امام از وی تقاضایی كنند و او در انجام آن قصور ورزد.
بالاخره در یكی از منازل بین راه، اجباراً با امام حسین (علیه السلام) بر سر یك چاه آب فرود آمد.
حضرت ابی عبدالله (علیه السلام) كسی به جانب زهیر بن قین فرستادند تا او را به نزد امام دعوت كند.
وقتی كه فرستادهی امام حسین (علیه السلام) به جایگاه زهیر رسید، وی و اقوام و قبیلهاش در خیمهای مشغول صرف غذا بودند.
فرستادهی امام روبه زهیر بن قین كرد و گفت: «ای زهیر! دعوت حسین (علیه السلام) را بپذیر!»
زهیر با شنیدن این پیام، رنگ از رخسارش پرید، ترس و وحشت سرپای وجود او و قومش را در بر گرفت و گفت: «آنچه نمیخواستم شد!!»
او زن صالحه و مؤمنهای به نام «دیلم» داشت. دیلم متوجه قضیه شد، نزد زهیر آمد و با یك ملامت عجیبی فریاد زد: «زهیر! خجالت نمیكشی؟ پسر پیغمبر خدا، فرزند زهرا، تو را به سوی خود میخواند و تو از رفتن، امتناع میورزی؟! تردید به خود راه نده، بلكه باید افتخار كنی كه میروی، بلند شو!»
این سخنان در وجود «زهیر» كارگر افتاد، بلند شد و به جانب خیمه گاه امام حسین (علیه السلام) حركت كرد. (1) وی پس از مدتی كه در خدمت امام بود، با چهرهای خوشحال و خندان بازگشت و مشغول وصیت شد!! پس خودش را مجهز كرد و گفت: «من رفتم!»
در این هنگام همسرش دامان زهیر را گرفت و گفت: «زهیر! تو رفتی، امُا به یك مقام رفیع نایل شدی، زیرا امام حسین (علیه السلام) از تو شفاعت خواهد كرد. من امروز دامان تو را میگیرم كه در قیامت جد حسین (علیه السلام) و مادر حسین (علیه السلام)، هم از من شفاعت كنند.» (2)
پینوشتها:
1. ارشاد مفید، ج2، ص 74.
2. گفتارهای معنوی، ص 160.
شیرازی، علی؛ (1394)؛ زنان نمونه، قم: مؤسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی)، چاپ هشتم.