جامعه دینی ـ انسان دینی
نویسنده:قادر فاضلی
در باب تعریف دین و بررسی کارکردهای آن و انتظاراتی که میتوان یا باید از آن داشت مباحثات بسیاری شده است. در این مختصر، درصدد بررسی دیدگاههای مرحوم اقبال لاهوری در این خصوص هستیم:
اَلَّذینَ یَتَّبِعوُنَ النَّبیَّ اَلاُمِیَّ اَلَّذی یَجِدوُنَهُ مَکتوُباً عِندَهُم فی التَّوریةِ وَ الاِنجیلِ یَأمُرُهُم بِالمَعروُفِ وَ یَنهیُم عَنِالمُنکَرِوَیُحِلَّ لَهُمُ الطَّیٍّبتِ وَ یُحَرٍّمُ عَلَیهِمُ الخَبئِثَ وَ یَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم وَ الاَغللَ الَّتی کانَت عَلَیهِم. آنانکه پیروی میکنند از پیامبر اُمی که در نزد آنان و در تورات و انجیل، پیامبری وی ثابت و ثبت شده بود، امر به معروف و نهی از منکر کرده و پاکیها را برایشان حلال و پلیدیها را حرام کرده و بار سنگین و زنجیرهای اسارت را از گردة آنها برمیدارد.
اقبال لاهوری با توجه به این قبیل تعالیم قرآنی، مسلمان را «آزاد» دانسته و افتادن در دام زنجیرهای اسارت را از نظر دین مردود میشمارد.
هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
ماسِوَی الله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونی سرش افکنده نیست
صورت ماهی به بحر آبادشو
یعنی از قید مقام آزاد شو
هر که از قید جهان آزاد شد
چون فلک در شش جهت آباد شد
جان نگنجد در جهان ای هوشمند
مرد حُر بیگانه از هر قید و بند
حر ز خاک تیره آید در خروش
زانکه از باران نیاید کار موش
انتظاری که اقبال از یک مسلمان دارد آن است که او با پیروی از قرآن، خود را از هر قید و بندی رها سازد، تا جائیکه حتی بر قوانین اسباب و علل نیز چیره گردد:
گر به اللهالصمد دل بستهای
از حد اسباب بیرون جستهای
بندة حق بندة اسباب نیست
زندگانی گردش دولاب نیست
مسلم استی بینیاز از غیر شو
اهل عالم را سراپا خیر شو
پیش منعم شکوة گردون مکن
دست خویش از آستین بیرون مکن
چون علی در سازبانان شعیر
گردن مرحب شکن خیبر بگیر
رزق خود را از کف دونان مگیر
یوسف استی خویش را ارزان مگیر
راه دشوار است سامان کم بگیر
در جهان آزاد زی آزاد میر
خودبخود گردد در میخانه باز
بر تهی پیمانگان بینیاز
آزادی در اندیشة اقبال، مولود عشق پاک است که از معشوق حجازی دستور گرفته و خاک یثرب را به جهانی نمیدهد. از اینرو نه تنها به بارگاه سلاطین نمیرود بلکه آنها را به حلقة درس خود میخواند.آزادی مؤمن از نظر اقبال، از حقجوئی و حقگوئی او سرچشمه میگیرد و از تعالیم دین است که جز حق، همه چیز لاشِیٌ است.
حفظ قرآن عظیم، آئین تست
حرف حق را فاش گفتن دین تست
تو کلیمی چند باشی سرنگون
دست خویش از آستین آور برون
مرد حق از کس نگیرد رنگ و بو
مرد حق از حق پذیرد رنگ و بو
هر زمان اندر تنش جانی دگر
هر زمان او را چو حق شأنی دگر
حق ببین حق گوی و غیر از حق مجوی
یک دو حرف از من به آن ملت بگوی
بندة حق بینیاز از هر مقام
نی غلام او را نه او کس را غلام
بندة حق مرد آزاد است وبس
ملک و آئینش خدا داد است و بس
عقل خود بین غافل از بهبود غیر
سود خود بیند نبیند سود غیر
وحی حق بینندة سود همه
در نگاهش سود و بهبود همه
غیر حق چون ناهی و آمر شود
زور ور بر ناتوان قاهر شود
زیر گردون آمری از قاهری است
آمری از ماسوالله کافری است
در منطق اقبال، مسلمان هنگامی نزد رسول اکرم(ص) سربلند است که بندِ غلامی غیر را از پای خود گسسته و حصارهای محکومیت حاکمان زور را شکسته و بربام بلند آزادی نشسته باشد. اگر چنین نباشد ادعای پیروی حضرت محمد(ص) نشاید، و از چنین ادعائی نیز کار نآید.
تا غلام در غلامی زادهام
ز آستان کعبه دور افتادهام
عشق میگوید که ای محکوم غیر
سینهی تو از بتان مانند دیر
از قیام بی حضور من مپرس
از سجود بی سرور من مپرس
جلوهی حق گر چه باشد یک نفس
قسمت مردان آزاد است و بس
مردی آزادی چو آید در سجود
در طوافش گرم رو چرخ کبود
مؤمن است و پیشهی او آزری است
دین و عرفانش سراپا کافری است
از دم سیراب آن اُمی لقب
لاله رست از ریگ صحرای عرب
حریت پروردهی آغوش اوست
یعنی امروز امم از دوش اوست
او ولی در پیکر آدم نهاد
او نقاب از طلعت آدم گشاد
گرمی هنگامه بدر و حُنین
حیدر و صدیق و فاروق و حسین
اَنتُمُ الفُقَراءُ اِلَی اِ وَ اُ هُوَ الغَنِیُّ الحَمید شما فقیران به سوی خداوند و خداوند تنها بینیازو ستوده هست.
این چنین فقری که موجب فخر افتخار عالَم یعنی حضرت ختمی مرتبت - صلیالله علیه و آله - است.
اَلفَقرُ فَخری (فقر موجب فخر من است) اما این فقر به همراه استغنأ است نه وابستگی به غیر خدا. این فقر چشمپوشی و از دست دادن ما سوی الله و اتصال به حقیقت عالَم یعنی حضرت باری تعالی است. چشمپوشی نه به معنی وانهادن و از دست دادن بلکه به معنی به دست آوردن و اسیر خود نمودن و خود را مافوق آن قرار دادن. طبع بلندی که بند بندگی غیرخدا را از دست و پای خود بگسلد و پلاس بندگی را به خلعت شهریاری ندهد.
طبع بلند دادهای بند ز پای من گشای
تا به پلاس تو دهم خلعت شهریار را
فقری که مسلمان را جهانگیر میکند نه دلگیر. زیرا،
دل سرای توست پاکش دارم از آلودگی
کاندرین ویرانه مهمانی ندانم کیستی
فقری که اقبال مطرح میکند، فقر دینی است که موجب استغنأ و استقلال میگردد که (هر کس که آن ندارد حقا که دین ندارد).
فقر دینی، نان جو خوردن و قلعة خیبر گشودن است. با سلاطین ظالم جهان در افتادن و رها کردن خلق از دام جبر و قهر است. از شیشه، الماس تراشیدن و ساختن با بوریا و از بین بردن ریا است.
فقر، کار خویش را سنجیدن است
بر دو حرف لا اله پیچیدن است
فقر خیبرگیر با نان شعیر
بستهی فتراک او سلطان و میر
فقر، ذوق و شوق و تسلیم و رضاست
ما امینیم این متاع مصطفی است
فقر بر کروبیان شبخون زند
بر نوامیس جهان شبخون زند
بر مقام دیگر اندازد تو را
از زجاج الماس میسازد تو را
برگ و ساز او ز قرآن عظیم
مرد درویشی نگنجد در گلیم
گر چه اندر بزم کم گوید سخن
یک دم او گرمی صد انجمن
بی پران را ذوق پروازی دهد
پشه را تمکین شهبازی دهد
با سلاطین درفتد مرد فقیر
از شکوه بوریا لرزد سریر
از جنون میافکند هوئی به شهر
وا رهاند خلق را از جبر و قهر
می نگیرد جز به آن صحرا مقام
کاندرو شاهین گریزد از حمام
قلب او را قوت از جذب و سلوک
پیش سلطان نعرهی او لاملوک
آتش ما سوزناک از خاک او
شعله ترسد از خس و خاشاک او
برنیفتد ملتی اندر نبرد
تا درو باقیست یک درویش مَرد
آبروی ما ز استغنای اوست
سوز ما از شوق بیپروای اوست
خویشتن را اندر این آیینه بین
تا تو را بخشند سلطان مبین
حکمت دین دلنوازیهای فقر
قوت دین بینیازیهای فقر
مؤمنان را گفت آن سلطان دین
مسجد من این همه روی زمین
الامان از گردش نه آسمان
مسجد مؤمن به دست دیگران؟!
سخت کوشد بندة پاکیزه کیش
تا بگیرد مسجد مولای خویش
ای که از ترک جهان گوئی مگو
ترک این دیر کهن تسخیراو
راکبش بودن ازو وارستن است
از مقام آب و گل برجستن است
صید مؤمن این جهان آب و گل
باز را گوئی که صید خود بهل؟
سرمایه مسلمان، ارثی است که از نیاکان وی بدو رسیده است که همان فقر مقدس یا فقر دینی است که «سرش به دنیی و عقبی فرو نمیآید» و «نگاهش را از مه و پروین بلند میسازد».
به خلوت نی نوازیهای من بین
به خلوت خود گدازیهای من بین
گرفتم نکتة فقر از نیاگان
ز سلطان بینیازیهای من بین
نم و رنگ از دم بادی نجویم
ز فیض آفتاب تو برویم
نگاهم از مه و پروین بلند است
سخن را بر مزاج کس نگویم
یکی از وجوه استغنای دینی، تشابه به حضرت ایزدی است که او بینیاز مطلق است و مؤمن بینیاز مقید، مؤمن از باب تَخَلَّقوُا بِاَخلاقِا سعی دارد که خود را به صفت قدرت و غنی متصف سازد و جز به «الفِ قامت یار» به چیزی نپردازد.
استغنای دینی به دنبال خود، استقلال میآورد. مراد از استقلال دینی، بریدن از همه چیز و همه کس در همه حال نیست بلکه بریدن از هر آنچه مخالف حق است، میباشد.
استقلال دینی سه مرحله دارد.
الف: مقاومت در مقابل اطاعت و غلبه بر تنپروری و پیروی از احکام دینی.
ب: خودشناسی حاصل از اطاعت و بندگی که همان مرحله ضبط نفس است.
ج: رسیدن به خداشناسی و مقام خلیفةاللهی که مرحله رهبری است.
رمز «فارغ از ارباب دونالله» شدن در قرآن کریم چنین آمده است.
أَربابٌ مُتَفَرَّقُونَ خَیرٌ اَمِ ا الواحِدُ القَهارُ؟! آیا اربابهای متفرق به سود شماست یا خداوند واحد قهار.
... وَلایَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضاً اَرباباً مِن دُونِ اِ ... و اینکه هیچکدام از ما بعض دیگر را ارباب خود قرار ندهد و تنها خدا را به خدائی بپذیریم.
تا کجا طوف چراغ محفلی
ز آتش خود سوز اگر داری دلی
چون نظر در پردههای خویش باش
میپر و اما به جای خویش باش
در جهان مثل حجاب ای هوشمند
راه خلوت خانه بر اغیار بند
فرد فرد آمد که خود را وا شناخت
قوم قوم آمد که جز با خود نساخت
از پیام مصطفی آگاه شو
فارغ از ارباب دون الله شو
آنکه از ارباب متفرق برهد و دل به واحد قهار بدهد زیر بیدق هیچ ابرقدرتی نرود، و طبق سنت لایتخیر الهی از بذر استقلالش یقینا ثمرة سروری دِرَود.
خدا آن ملتی را سروری داد
که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت سر و کاری ندارد
که دهقانش برای دیگران کشت
غیرت و سروری در استقلال و استغنائی که اقبال مطرح میکند غیر از آن است که سلاطین دنیا و اربابان زر و زور و تزویر در پیآنند. بلکه سروری در دین اسلام همان خدمتگری است. آن هم نه خدمتی که نیرویش به زور انواع و اقسام اطمعه و اشربهی تقویتی حاصل شده باشد بلکه نان جوین خوردن و قلعه خیبر از جا بردن است.
سروری در دین ما خدمتگری است
عدل فاروقی و فقر حیدری است
آن مسلمانان که میری کردهاند
در شهنشاهی فقیری کردهاند
در امارت فقر را افزودهاند
مثل سلمان در مدائن بودهاند
حکمرانی بود و سامانی نداشت
دست او جز تیغ و قرآنی نداشت
وَ لاتَّهِنُوا وَ لاتَحزَنُوا وَ اَنتُم اُلاَعلونِ اِن کُنتُم مُؤمِنینَ و سست و محزون نشوید که شما برترین هستید اگر مؤمن باشید.
بدین جهت اگر تمام دنیا علیه مؤمن بسیج شود، نه تنها نمیترسد بلکه بر ایمان وی میافزاید و خدا را در کمک گرفتن کافی میداند.
اَلَّذینَ قالَ لَهُمُ الناسُ اِنَّ الناسَ قَدجَمِعُوا تَکُم فَاخشَوهُم فَزادَهُم اِیماناً وَ قالُوا حَسبُنَا ا وَ نِعمَ الوَکیلُ کسانیکه مردم به آنها گفتند دشمنان شما علیه شما بسیج شدهاند پس از آنها بترسید. آنها نه تنها نترسیدند بلکه ایمانشان زیاد شد و گفتند خداوند ما را بس است که او بهترین یاریدهندة ما میباشد.
فَمَن تَبِعَ هدایَ فَلاخَوفٌ عَلَیهِم وَ لاهُم یَحزَنُونَ هر که از هدایت من پیروی کند پس ترسی برای آنها نبوده و محزون نمیگردند.
اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا ا ثُمَّ استَقاموُا فَلا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُونَ یقینا آنانکه گفتند پروردگار ما خداست، سپس استقامت کردند، هیچ خوفی برای آنها نبوده و محزون نمیشوند.
با توجه به این آیات است که یکی از انتظارات اساسی از دین دلیرپروری وی است.
اقبال که از اقبال پرورش در دامن دین بهرهمند بوده است و آنگونه سخن میگوید و عمل میکند که دین از او میخواهد و دین وی به گونهای است که وی انتظار دارد در اشعار زیر که ترجمة ادبی آیات فوق و سایر آیات مربوط به موضوع بحث است میگوید:
ملت از آئین حق گیرد نظام
از نظام محکمی خیزد دوام
قدرت اندر علم او پیداستی
هم عصا و هم ید بیضاستی
با تو گویم سر اسلام است شرع
شرع آغاز است و انجام است شرع
ای که باشی حکمت دین را امین
با تو گویم نکتة شرع مبین
چون کسی گردد مزاحم بیسبب
با مسلمان در ادای مستحب
مستحب را فرض گردانیدهاند
زندگی را عین قدرت دیدهاند
سر این فرمان حق دانی که چیست
زیستن اندر خطرها زندگیست
شرع میخواهد که چون آئی به جنگ
شعله گردی واشکافی کام سنگ
آزماید قوت بازوی تو
مینهد الوند پیش روی تو
بازگوید سرمهساز الوند را
از تف خنجر گداز الوند را
شارع آیینشناس خوب و زشت
بهر تو این نسخة قدرت نوشت
از عمل آهن عصب میسازدت
جای خوبی در جهان اندازدت
خسته باشی استوارت میکند
پخته مثل کوهسارت میکند
هست دین مصطفی دین حیات
شرع او تفسیر آیین حیات
گر زمینی آسمان سازد تو را
آنچه حق میخواند آن سازد تو را
صیقلش آیینه سازد سنگ را
از دل آهن رباید زنگ را
اقبال با توجه به آیات قرآن کریم قهر و غلبه را دستور شرع میداند. قرآن میگوید:
اِنَّما وَلِیُّکُمُ اَ وَ رَسوُلُهُ وَ الَّذینَ امَنوُا الَّذینَ یَقیموُنَ الصَّلوةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکوةَ وَ هُم راکِعوُنَ - وَ مَن یَتَوَلَّ اَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ امَنوُا فَاِنَّ حِزبَ اِ هُمُ الغالِبوُنَ یقینا ولی شما خدا و رسول خدا و مؤمنینی که نماز را برپاداشته و زکات را در حال رکوع میپردازند میباشند. هر که ولایت خدا و رسول و مؤمنین را قبول کند. پس فقط حزب خدا پیروز است.
از نظر قرآن کریم کسی که ولایت خدا و رسول و خاندان رسول را پذیرفته و داخل حزبالله شده است نباید ولایت غیر آنان را پذیرفته و اطاعت کند. غلبه مخصوص حزب خدا است پس مؤمن بودن با مغلوب شدن نمیسازد. و برای اینکه مغلوب نشویم هر چه در توان داریم باید فراهم کنیم.
وَ اَعِدوُا لَهُم مَااستَطَعتُم مِن قُوَّةٍ و هر چه در توان دارید برای مقابلة با دشمنان آماده کنید.
خُذوُا ما آتَیناکُم بِقُوَّةٍ و هر چه را به شما دادیم با توان و قدرت بگیرید.
وحی حق بینندة سود همه
در نگاهش سود و بهبود همه
عادل اندر صلح و هم اندر مصاف
وصل و فصلش لایراعی لایخاف
غیر حق چون ناهی و آمر شود
زور ور بر ناتوان قاهر شود
زیر گردون آمری از قاهری است
آمری از ماسوا کافری است
قاهر آمر که باشد پخته کار
از قوانین گرد خود بندد حصار
جره شاهین تیزچنگ و زودگیر
صعوه را در کارها گیرد مشیر
قاهری را شرع و دستوری دهد
بی بصیرت سرمه با کوری دهد
مؤمنان زیر سپهر لاجورد
زنده از عشقاند و نی از خواب خورد
میندانی عشق و مستی از کجاست؟
این شعاع آفتاب مصطفی است
زندهای تا سوزاو در جان تست
این نگه دارندة ایمان تست
دل ز دین سرچشمة هر قوت است
دین همه از معجزات صحبت است
همة ارزشهای انسانی از قبیل استقلال و استقامت و قدرت و سربلندی در گرو پیروی از شعار مصطفی است. امت اسلام تا قولا و فعلا پیرو پیامبر خود بودند «امت نمونه - وسط» و «شهید و شاهد» امتهای دیگر بودند، اما وقتی تنپروری و تنبلی به آنها چیره شد از آنوقت چشمهای آنها به دست دیگران خیره شد. آنکه تا دیروز بانگ تکبیرش دل سنگ را آب میکرد اکنون از ناله بلبل بیتاب میشود.
همة این بدبختیها در اثر برگشتن از دین و همة خوشبختیها در سایه عمل به احکام است.
تا شعار مصطفی از دست رفت
قوم را رمز بقا از دست رفت
آن نهال سربلند و استوار
مسلم صحرائی اشتر سوار
پای تا در وادی بطحا گرفت
تربیت از گرمی صحرا گرفت
آن چنان کاهید از باد عجم
همچو نی گردید از باد عجم
آنکه کشتی شیر را چون گوسفند
گشت از پامال موری دردمند
آنکه از تکبیر او سنگ آب گشت
از صفیر بلبلی بیتاب گشت
آنکه عزمش کوه را کاهی شمرد
با توکل دست و پای خود سپرد
آنکه ضربش گردن اعدا شکست
قلب خویش از ضربهای سینه خست
آنکه گامش نقش صد هنگامه بست
پای اندر گوشة عزلت شکست
آنکه فرمانش جهان را ناگزیر
بردرش اسکندر و دارا فقیر
کوشش او با قناعت ساز کرد
تا به کشکول گدائی ناز کرد
از نظر اقبال همة ارزشها در سایه قدرت معنا مییابد. اگر علم ارزش است، در صورتی این ارزش را حفظ خواهد کرد که از روی آزادی و توانائی حاصل شده باشد نه از روی ناچاری. علم ارزشمند، علمی است که به آدم قدرت سیطرة بر آفاق و انفس میدهد. بدین جهت اگر جنگ و جهادی پیش آید عالم را از کُنج مدرس بیرون میسازد و در مقتل و مشهد غازیان بر دشمنان میتازد والا صد بار شتر کتاب به تکبیر یک مجاهد در عهد شباب نمیارزد.
من آن علم و فراست با پر کاهی نمیگیرم
که از تیغ و سپر بیگانه سازد مرد را
به هر نرخی که این کالا بگیری سودمند افتد
به زور بازوی حیدر بده ادراک را
از نظر اقبال حضرت علیبنابیطالب - صلواتاللهوسلامهعلیه - نمونة کامل و عینی یک انسان دیندار و دلیر است و امت اسلام همه باید به وی اقتدا کنند. عظمت اخروی حضرت علی وی را از وظایف دنیوی غافل نساخته و «قسیم کوثر» بودن را با «شکوه خیبر» جمع کرده است. علمی که دین توصیه میکند نه تنها آدمی را از دنیا جدا نمیکند بلکه او را بر دنیا محیط کرده و موجب «خودآگاهی» میگردد. خودآگاهیی که به دنبال خود «یداللهی» و «شهنشاهی» دارد. در عین حال دل به دنیا نسپرده و در عین شهنشاهی به «ابوترابی» بسنده کرده است.
مسلم اول شه مردان علی
عشق را سرمایة ایمان علی
از ولای دودمانش زندهام
در جهان مثل گهر تابندهام
از رخ او فال پیغمبرگرفت
ملت حق از شکوهش فرگرفت
قوت دین مبین فرمودهاش
کائنات آئین پذیر از دودهاش
مرسل حق کرد نامش بوتراب
حق یداله خواند در امالکتاب
هر که دانای رموز زندگیست
سر اسمای علی داند که چیست
شیر حق این خاک را تسخیر کرد
این گل تاریک را اکسیر کرد
مرتضی کز تیغ او حق روشن است
بوتراب از فتح اقلیم شن است
مرد کشور گیر از کراری است
گوهرش را آبرو خود داری است
هر که در آفاق گردد بوتراب
بازگرداند ز مغرب آفتاب
هر که زین بر مرکب تن تنگ بست
چون نگین بر خاتم دولت نشست
زیرپاش اینجا شکوه خیبر است
دست او آنجا قسیم کوثر است
از خود آگاهی یداللهی کند
از یداللهی شهنشاهی کند
ذات ا و دروازة شهر علوم
زیر فرمانش حجاز و چین و روم
حکمران باید شدن بر خاک خویش
تا می روشن خوری از تاک خویش
خاک گشتن مذهب پروانگیست
خاک را اَب شو که این مردانگیست
سنگ شو ای همچو گل نازک بدن
تا شوی بنیاد دیوار چمن
آنچه از بررسی آیات و احادیث به دست میآید، این استکه خداوند پیامبران خود را جهت تنظیم امور مربوط به معاش و معاد انسانها ارسال فرموده است تا مردم در سایه راهنمایی راهنمایان الهی زندگی معقول و متعالی داشته باشند.
وقتی دین در رابطة با جزئیترین مسائل فردی انسانی احکام متعددی بیان میکند، از قبیل کیفیت نشست و برخاست، خواب و بیداری حتی مسواک زدن، چگونه در مورد کلیترین مسأله انسانی یعنی حکومت که یکی ارکان تکامل و تعالی نظام انسانی است ساکت مانده و طرحی نمیدهد؟!
آیات قرآن کریم که انسانها را به اقامة عدل و قسط و مبارزة با طاغوت امر میکند گواه صادقی بر ضرورت تشکیل حکومت دینی است. زیرا دین برپائی قسط و عدلی را خواهان است که به مقتضای خود دین باشد نه آنچه که دلخواه گروهها و طبقات مختلف سیاسی، نظامی و اجتماعی جامعه است.
مراد از امر به معروف و نهی از منکر، ادای حقوق دیگران، معروف و منکر و حقوقی است که دین تعیین یا تصویب میکند. در قرآن کریم در خصوص مسائل سیاسی و اجتماعی بیش از 1200 آیه آمده است که اینجانب به لطف الهی آن را تحت عنوان «آیات الاحکام سیاسی» به چاپ میرساند. در اینجا به ذکر چند نمونه اکتفا میشود.
یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوامِینَ بِالقِسطِ شُهَدأَ لِلهِ ای کسانیکه ایمان آوردهاید از کسانی باشید که به برپائی قسط قیام کرده و گواهانی برای خدا هستند.
برپاداری قسط، یک امر جمعی است و خداوند سبحان به همة مؤمنین دستور میدهد که در تحقق بخشیدن به این امر اجتماعی انسانی، بسیج شوند. بدون تشکیل حکومت و مدیریت اجتماعی امکان ندارد که چنین امر مهمی برآورده شود. قرآن کریم به مؤمنین میفرماید. خودتان حکومت عدل تشکیل داده و به عدل حکم کنید و به هیچ وجه طاغوت را حاکم خویش نسازید.
اِنَّ اللهَ یَأمُرُکُم اَن تُؤَدُّوا الاَماناتِ اِلی اَهلِها وَ اِذا حَکَمتُم بَینَ الناسِ اَن تَمکُمُوا بِالعَدلِ. یقینا خداوند به شما امر میکند که امانتها را به اهل آن برسانید، و هرگاه بین مردم حکم کردید به عدالت حکمرانی کنید.
اَلَم تَرَ اِلَی الَّذینَ یَزعُمُونَ اَنَّهُم امَنُوا بِما اُنزِلَ اِلَیکَ وَ ما اُنزِلَ مِن قَبلِکَ یُریدوُنَ اَن یَتَحاکَمُوا اِلَی الطاغُوتِ وَ قَد اُیُروا اَن یَکفُروُا بِهِ وَ یُریدُ الشَّیطانُ اَن یُضِلُّهُم ضَللاً بَعیداً آیا نمیبینی آنانرا که گمان میکنند به آنچه که به تو و پیامبران قبل از تو نازل کردهایم ایمان آوردهاند، و در عین حال برای محاکمه نزد طاغوت رفته و آنرا حاکم خود قرار میدهند در حالیکه به آنان امر شده است که به طاغوت کفر ورزیده و انکارش کنند، و شیطان میخواهد که آنان را گمراه کرده و از راه راست دور سازد.
میبینیم که مؤمنین از رجوع به طاغوت و دستگاه طاغوتی منع شدهاند و لازمة آن، حرف این است که خودشان دستگاه عدل و عدالتخانه تشکیل دهند و شاید یکی از معانی «رساندن امانت به اهل آن» در آیة قبل همین باشد که ما حکومت را که امانتی است از خداوند سبحان به اهل آن یعنی بندگان صالح خدا تحویل دهیم.
در آیة دیگر خداوند مؤمنان را به اقامة دین دستور میداده و میفرماید: وجوب اقامة دین منحصر به شما نیست بلکه ما در شرایع همة انبیأ چنین حکمی را واجب ساخته بودیم.
شَرَعَ لَکُم مِنَ الدٍّینِ ما وَصی بِهِ نُوحاً وَالَّذی اَوحَینا اِلَیکَ وَ ما وَصَّینا بِهِ اِبراهیمَ وَ مُوسی وَ عِیسی اَن اَقیمُوا الدٍّینَ وَ لاتَتَفَرَّقُوا فیِه از دین بر شما جاری جواجبج ساختیم آنچه را که به نوح وصیت کرده و به تو وحی نمودیم و به ابراهیم و موسی و عیسی وصیت کردیم که دین را بر پا دارند و در آن متفرق نشوید.
اقامة دین یک دستور کلی به همه انبیأ بوده است. برپائی دین یعنی تحقق بخشیدن به همة احکام آن اعم از احکام فردی و اجتماعی - دفع ظلم و از بین بردن دولتهای طاغوتی و استعمارگر که در هر عصری و نسلی بوده است با توصیه و نصیحت نمیشود بلکه باید حکومتی قوی تشکیل داد و همة توان خود را بسیج نمود که:
وَ اَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعتُم مِن قُوَّةٍ هر چه در توان دارید علیه دشمنان به کار گیرید.
اما از نظر سیرة انبیأ و اولیأ و بزرگان دین نیز وجوب تشکیل حکومت، امری است ثابت. زیرا لشکرکشیهای انبیأ و جهاد و شهادت مؤمنین تحت رهبری آنها خود گواه صادقی بر تشکیل حکومت الهی بوده است. پیامبر اکرم در عمر 23 سالة رسالت خود 26 غزوه و بیش از 60 سریه داشتهاند حضرت علی و خلفای قبلی نیز همه حکومت اسلامی تشکیل دادند و خلفای بعدی نیز هر یک ادعای جانشینی خلفای قبلی را داشتهاند. با توجه به این ادلة محکم دینی است که مرحوم علامة اقبال بشدت با طرفداران سکولاریزمومنادیانتفکیک دیناز سیاست و دنیا، مخالفت کرده و در جبهه مخالف این گروه ایستاده است.
اقبال منشأ تفکیک دین از سیاست در غرب را دین کلیسائی و سیاست ماکیاولی میخواند که ربطی به دین و سیاست اسلامی ندارند:
تا سیاست، مسند مذهب گرفت
این شجر در گلشن مغرب گرفت
قصهی دین مسیحائی فسرد
شعلهی شمع گلیسائی فسرد
اسقف از بیطاقتی درماندهای
مهرهها از کف برون افشاندهای
قوم عیسی بر کلیسا پا زده
نقد آیین چلیپا وازده
دهریت چون جامهی مذهب درید
مرسلی از حضرت شیطان رسید
آن فلارنساوی باطل پرست
سرمهی او دیدهی مردم شکست
نسخهای بهر شهنشاهان نوشت
در گل ما دانهای پیکار کشت
مملکت را دین او معبود ساخت
فکر او مذموم را محمود ساخت
شب به چشم اهل عالم چیره است
مصلحت تزویر را نامیده است
اقبال در جای دیگر در مذمت آتاتورک حاکم غربگرا و سکولاریست ترکیه که به جدائی دین از سیاست رسماً جامعه عمل پوشاند. میگوید او به دنبال دنیای نو رفت ولی کهنه غرب را سوغات آورد در حالیکه قرآن کریم صد جهان نو در ذات خویش دارد. مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) اگر واقعاً تجددگرا بود به سراغ قرآن و سرمایههای دینی میرفت که صدها و هزارها مسأله نو و عالَم نو دارند. اما بیسوادی و بیفرهنگی که هر دو مقدمة تقلیداند او را به تقلید از فرنگ سوق داد.
مصطفی کو از تجدد میسرود
گفت نقش کهنه را باید زدود
نو نگردد کعبه را رخت حیات
گر ز افرنگ آیدش لات و منات
ترک را آهنگ نو در چنگ نیست
تازهاش جز کهنه افرنگ نیست
سینهی او را دمی دیگر نبود
در ضمیرش عالمی دیگر نبود
لاجرم با عالم موجود ساخت
مثل موم از سوز این عالم گداخت
طر فگیها در نهاد کائنات
نیست از تقلید تقویم حیات
زنده دل خلاق اعصار دهور
جانش از تقلید گردد بی حضور
چون مسلمانان اگر داری جگر
در ضمیر خویش و در قرآن نگر
صد جهان تازه در آیات اوست
عصرها پیچیده در آنات اوست
بندهی مؤمن ز آیات خداست
هر جهان اندر بر او صد قباست
چون کهن گردد جهانی در برش
میدهد قرآن جهانی دیگرش
از نظر اقبال این افراد و این قبیل حکومتها روی نیکبختی را نخواهند دید و همیشه مغلوب دیگرانند، زیرا در اثر تقلید از غیر تقدیرشان به دست دیگران نوشته میشود. اینان همانند دهقانی هستند که مزدور ارباب بوده و برای آنها کشت میکنند.
خدا آن ملتی را سروری داد
که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت سرو کاری ندارد
که دهقانش برای دیگران کشت
این دو بیت شعر ملهم از آیة شریفه زیر است که میفرماید:
اِنَّ اللهَ لا یُغَیٍّرُ ما بِقَومٍ حَتی یُغَیٍّروُا ما بِاَنفُسِهِم خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر اینکه آنها خودشان را تغییر دهند.
حرف اقبال کامل درست بود. زیرا با گذشت دهها سال از حکومت لائیک ترکیه هنوز به دنباله روی و در یوزگی از دولتهای غربی خصوصاً آمریکا هستند و به جای اینکه به سروری برسند چندین سرور پیدا کردهاند. انواع اهانتها و پستیها را از غرب میپذیرند به امید آنکه روزی آنها ترکیه را به کشورهای اروپائی ملحق سازند. تمام شخصیت و استقلال خود را فروختهاند. اقبال اینان را محکومان خود فروش مینامد که گرفتار طلسم چشم و گوش شدهاند و عقل و هوش را از دست دادهاند.
ز محکومی مسلمان خود فروش است
گرفتار طلسم چشم و گوش است
ز محکومی رگان در تن چنان سست
که ما را شرع و آئین بار دوش است
اقبال یکی از علل دیگر این بدبختی را بیامام بودن دین ملت دانسته و میگوید: این امت زمانی نظام میگیرد که از خود امام داشته باشد. امامی که براساس تعالیم اسلام امت خود را راهنمایی کند.
هنوز این چرخ نیلی کج خرام است
هنوز این کاروان دور از مقام است
ز کار بینظام او چه گویم
تو میدانی که ملت بی امام است
اقبال تمام کسانی را که به تقلید از غرب قائل به جدائی دین از سیاست شده و آرمان خود را در غربی شدن میجویند مذمت کرده و از آنها به «حرمزادگانِ کلیسا مُرادان» تعبیر میکند. از نظر وی پیروی از اینان جز ابلهی چیز دیگری نیست. زیرا این گروه به جهت سست اراده بودن و آگاه نبودن از سرمایههای دینی و درونی، استقلال دین و دولت را به غربیان میفروشند هیچ حرف و حدیثی در این «تن پرستانِ جاهمست و کم نگه» که «اندرونشان بی نصیب از لا اله» است کارگر نیست.
داغم از رسوائی این کاروان
در امیر او ندیدم نور جان
تن پرست و جاه مست و کم نگهاند
رونش بینصیب از لا اله
در حرم زاد و کلیسا را مرید
پردهی ناموس ما را بردرید
دامن او را گرفتن ابلهی است
سینهی او از دل روشن تهی است
اندر ین ره تکیه بر خود کن که مرد
صید آهو با سگ کوری نکرد
آه از قومی که چشم از خویش بست
دل به غیر الله داد از خود گسست
تا خودی در سینهی ملت بمرد
کوه کاهی کرد و باد او را ببرد
گر چه دارد لا اله اندر نهاد
از بطون او مسلمانی نزاد
علامة اقبال در ضرورت تشکیل حکومت در اثر دیگر خود آن را از ابعاد دیگر مطرح کرده است. از نظر وی حکومت وسیلة عملی احیأ فرهنگ توحیدی است. یعنی اگر حکومت مقتدر الهی وجود نداشته باشد احکام توحیدی از سوی دشمنان توحید منزوی و گوشهگیر میشوند و چه بسا از بین بروند.
از طرف دیگر زندگی اجتماعی بر روی قوانین ثابت و مقطعی قابل ادامه نیست بلکه باید اصول ابدی ولایت خیری باشد تا بتواند اساس محکمی برای بقأ زندگی باشد.
اسلام به عنوان دستگاه حکومت، وسیلهای عملی است برای آنکه اصل توحید را عامل زندهای در زندگی عقلی و عاطفی نوع بشر قرار دهد. اسلام وفاداری نسبت به خدا را خواستار است نه وفاداری نسبت به حکومت استبدادی را. و چون خدا بنیان روحانی هر زندگی است، وفاداری به خدا عملاً وفاداری به طبیعت مثالی خود آدمی است. اجتماعی که بر چنین تصوری از واقعیت بنا شده باشد باید در زندگی خود مقولههای ابدیت و تغییر را با هم سازگار کند. بایستی که برای تنظیم حیات اجتماعی خود اصولی ابدی در اختیار داشته باشد چه آنچه ابدی و دایمی است در این جهان تغییر دایمی جای پای محکمی برای ما میسازد.» اقبال برخلاف آنانکه حکومت را یک امر دنیائی و مادی و دین را یک امر اخروی و معنوی میدانند. اعتقاد دارد که هر چیز مادی یک ریشة معنوی دارد و ما باید آن ریشه را کشف کنیم. دنیا و آخرت دو چیز جدا از هم نیستند. نماز که یک امر کاملا" ملکوتی و روحانی است بر روی زمین که یک شئی مادی است انجام میشود.
و دولت و حکومت وظیفه دارد که این ارتباط را کشف کرده و به آن سازمان دهد.«جوهر توحید به اعتبار اندیشهای که کار آمد است، مساوات و مسئولیت مشترک و آزادی است. دولت از لحاظ اسلام، کوششی است برای آنکه این اصول مثالی به صورت نیروهای زمانی و مکانی درآید و در یک سازمان معین بشری متحقق شود. تنها به این معنی است که حکومت در اسلام حکومت الهی است... آنچه تنها مادی است، تا ریشة آن در روحانی کشف نشده باشد حقیقت و جوهری ندارد. سراسر این جهان پهناور ماده، میدانی برای تجلی و تظاهر روح است.
همه چیز مقدس است چنانکه پیغمبر اسلام(ص) فرمود: سراسر زمین یک مسجد است، دولت و حکومت، بنابر نظر اسلام کوششی است برای اینکه به آنچه روحانی است در یک سازمان بشری جنبة فعلیت داده شود. به این اعتبار هر حکومت که تنها بر پایة تسلط بنا شده باشد و هدف آن تحقق بخشیدن به اصولی عالی مثالی باشد حکومت الهی است.»
مرحوم اقبال در جواب آنانکه میگویند، شرط اساسی در مشروعیت حکومت مقبولیت اجتماعی آن است و اسلام حکومت خاصی را پیشنهاد نمیکند بلکه حکومتهای مقبول را امضأ میکند؛ میگوید. برخلاف آنچه شما میگویید اسلام هیچ حکومتی را قبول نمیکند مگر آنچه را که خود ترسیم مینماید. وی اول ضرورت یک کشور و حکومت استوار و محکم را بیان کرده و میگوید:
کشور محکم اساسی بایدت
دیدهی مردم شناسی بایدت
سپس خصوصیات چنین حکومتی را که در سیرة سیاسی پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله - نهفته است بیان کرده و میگوید: حکمت نبوی هیچ حکومت را نمیپذیرد مگر آنکه براساس توحید بنا شده باشد. غیرت اسلامی و انقلاب پیامبر و پیروان وی حکم غیر برنتابد.
تا نبوت حکم حق جاری کند
پشت پا بر حکم سلطان میزند
در نگاهش قصر سلطان کهنه دیر
غیرت او برنتابد حکم غیر
پخته سازد صحبتش هر خام را
تازه غوغائی دهد ایام را
درس او ا بس، باقی هوس
تا نیفتد مرد حق در بند کس
از نم او آتش اندر شاخ تاک
در کف خاک از دم او جان پاک
معنی جبریل و قرآن است او
فطرة ا را نگهبان است او
حکمتش برتر ز عقل ذوفنون
از ضمیرش امتی آید برون
حکمرانی بی نیاز از تخت و تاج
بی کلاه و بی سپاه و بی خراج
از نگاهش فرودین خیزد ز دی
درد هر خم تلختر گردد ز می
اندر آه صبحگاه او حیات
تازه از صبح نمودش کائنات
بحر و براز زور طوفانش خراب
در نگاه او پیام انقلاب
درس لا خوف علیهم میدهد
تا دلی در سینهی آدم نهد
عزم و تسلیم و رضا آمرزدش
در جهان مثل چراغ افروزدش
من نمیدانم چه افسون میکند
روح را در تن دگرگون میکند
صبحت او هر خزف را در کند
حکمت او هر تهی را پر کند
بندهی درمانده را گوید که خیز
هر کهن معبود را کن ریزریز
مرد حق! افسون این دیر کهن
از دو حرف ربی الاعلی شکن
از نظر اقبال نه تنها حکومت اسلامی بلکه یک حکومت مقتدر از ضروریات جامعه اسلامی است بلکه به طوریکه همیشه در جهان حرف اول را زده و سیف روزگار را به دست گرفته باشد. همة اینها نه برای جهانگشائی و هوسرانی بلکه برای شخمرانی دلهای تار و کشت بذر دین و دلدار در سینههاست. در بیان اقبال حکومت از باب تبلیغ دین و احقاق حق واجب میشود.
برای اعتلای بانگ تکبیر و ادامة راه انبیأ و اولیا راهی جز بسیج ملت و به دست آوردن قوت نیست.
اهل حق را زندگی از قوت است
قوت هر ملت از جمعیت است
از اینرو اقبال به فرازهایی از تاریخ امت اسلامی که در اوج قدرت بودند افسوس خورده و میگوید.
یاد ایامی که سیف روزگار
با توانا دستی ما بود یار
تخم دین در کشت دلها کاشتیم
پرده از رخسار حق برداشتیم ناخن ما عقدهی دنیا گشاد
بختاین خاک از سجود ما گشاد
زخم حق بادهی گلگون زدیم
بر کهن میخانهها شبخون زدیم
ای مه دیزیته در مینای تو
شیشه آب از گرمی صهبای تو
از غرور و نخوت و کبر و منی
طعنه برناداری ما میزنی
جام ماهم زیب محفل بوده است
سینهی ما صاحب دل بوده است
عصر نو از جلوهها آراسته
از غبار پای ما برخاسته
کشت حق سیراب گشت از خون ما
حق پرستان جهان ممنون ما
عالم از ما صاحب تکبیر شد
از گل ما کعبهها تعمیر شد
حرف اقرأ حق به ما تعلیم کرد
رزق خویش از دست ما تقسیم کرد
گر چه رفت از دست ما تاج و نگین
ما گدایان را به چشم کم مبین
اعتبار از لااله داریم ما
هر دو عالم را نگهداریم ما
در دل حق سر مکنونیم ما
وارث موسی و هارونیم ما
مهر ومه روشن ز تاب ما هنوز
برقها دارد سحاب ما هنوز
ذات ما آئینه ذات حق است
هستی مسلم ز آیات حق است
با این همه شاهد از کلام اقبال که بخشی از تمام حرفهای وی در این خصوص است، تعجب میکنم از بعضی افرادیکه ادعای اقبال شناسی دارند و در موضوعات مختلف به اشعار و کلمات وی استناد میکنند حتی اقبال را از احیأگران عصر حاضر دانستهاند ولی خودشان بر خلاف اقبال حرف زده و به جدائی دین از سیاست و حکومت معتقد شدهاند و حرفهای غربیان را الگو و غرب را قبلة آمال دانستهاند.
یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُو اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الاَمرِ مِنکُم ای کسانیکه ایمان آوردهاید اطاعت کنید از خدا و رسول خدا و آنکه اولی الامر از خودتان است.
فاش گویم با تو ای والا مقام
باج را جز با دو کس دادن حرام
یا اولی الامری که منکم شأن اوست
آیهی حق حجت و برهان اوست
یا جوانمردی چو صرصر تند خیز
شهر گیر و خویش باز اندر ستیز
روز کین کشور گشا از قاهری
روز صلح از شیوههای دلبری
میتوان ایران و هندوستان خرید
پادشاهی را ز کس نتوان خرید
جام جم را ای جوان با هنر
کس نگیرد از دکان شیشهگر
ور بگیرد مال او جز شیشه نیست
شیشه را غیر از شکستن پیشه نیست
اقبال میگوید یا باید پیامبر و ولی پیامبر را به رهبری برگزید یا کسی که صلاحیت دینی داشته باشد و به صفات مردان خدا متصف باشد. از جمله آن صفات شجاع و بیباک و دشمنستیز و دانا بودن است. که قرآن کریم در خصوص این افراد فرموده است.
اَشِدأُ عَلَی الکُفارِ رُحَماءُ بَینَهُم بر دشمنان کافر سختگیر و در میان خود نرم و مهربان هستند.
یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللهِ وَ لایَخافُونَ لَومَةَ لائِمٍ در راه خدا جهاد میکنند و از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای باک ندارند.
اِنَّ اللهَ اصلَفاهُ عَلَیکُم وَزادَهُ یَسطَةً فِی العِلمِ وَالجِسمِ خداوند او جطالوتج را بر شما برگزیده و در علم و قدرت جسمانی او افزوده است.
اقبال میگوید رهبر جامعه نباید ضعیف النفس و ترسو و سازشکار باشد در نتیجه در اثر کوچکترین فشار از سوی اجانب کشور را و خود را به اجانب بفروشد. میگوید کشورها را میشود خرید ولی رهبر لایق و قرآنی را نمیشود خرید. زیرا:
با یکی همچون هجوم لشکر است
جان به چشم او زباد ارزانتر است
لااله باشد صدف گوهر نماز
قلب مسلم را حج اصغر نماز
در کف مسلم مثال خنجر است
قاتل فحشا و بغی و منکر است
هر که پیمان با هو الموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
یکی از صفات دیگر حاکم از نظر وی «نور جان» داشتن است. مراد وی از نور جان، تعالی روحی و تکامل معنوی است. حاکم باید خود ساخته و مؤمن باشد که مردم از نور وجود او مستضی بشود که علی (علیهالسلام) فرمود:
اَلا وَ اَنَّ لِکُلٍّ مَأمُومٍ اِماماً یَقتَدمِی بِهِ یَستَضئُی بِنُورِ عِلمِهِ آگاه باشید که برای هر مأمومی امامی است که به او اقتدا کرده و از نور علمش روشن میشود.
و در وصف خود میفرماید:
اِنَّما مَثَلیِ بَینَکُم کَمَثَلِ السٍّراجِ فیِ الظُّلمَةِ یَستَضئُی بِهِ مَن وَلِجَها یقینا مَثَل من در میان شما مانند چراغی در تاریکی است که هر کس به اطراف آن در آید در دام ظلمت برآید.
اقبال نیز به پیروی از قرآن کریم و سیره نبوی و کلام علوی چنین میگوید:
حاکمی بی نور جان خام است خام
بی ید بیضا ملوکیت حرام
حاکمی از ضعف محکومان قوی است
بیخش از حرمان محرومان قوی است!
تاج از باج است و از تسلیم باج
مرد اگر سنگ است میگردد ز جاج
فوج و زندان و سلاسل راهزنی است
اوست حاکم کز چنین سامان غنی است
حاکمیت اسلام در بیان اقبال با ملوکیت غیراسلامی که گاهی به سلطنت و گاهی به پادشاهی و ریاست و... تعبیر میشود فرق میکند. پادشاهی و ملوکیت یا (شیشهبازی) است و یا راضی کردن امت و یا جنگ و کشتار است. اما حاکمیت اسلامی حکمت و حکومت آمیخته به نور جان است.
اصل شاهی چیست اندر شرق و غرب
یا رضای امتان یا حرب و ضرب
ملوکیت سراپا شیشهبازی است
از او ایمن نه رومی نی حجازی است
حضور تو غم یاران بگویم
به امیدی که وقت دل نوازی است
یکی دیگر از صفات حاکم اسلامی امانتداری وی است. اقبال حکومت را امانت الهی و بندة مومن را امین خدا بر روی زمین میداند. حاکم اسلامی نایب خداوند است و موظف به اطاعت و اجرأ اوامر خداست. مراتب فرق میکند و در حد عصمت، طوری و در حد مادون عصمت، طور دیگری است. مرتبة اعلا و اشرف این نیابت در وجود اقدس پیامبران و اولیأ و مرتبه عالی و متوسط و دانی آن در وجود بندگان مؤمن است. شرط اساسی در همة مراحل ضبط نفس است که هر کسی در حد توان باید حاکم بر نفس خویش باشد.
گر شتربانی جهانبانی کنی
زیب سر تاج سلیمانی کنی
تا جهان باشد جهان آرا شوی
تا جدار ملک لایبلی شوی
نایب حق در جهان بودن خوش است
بر عناصر حکمران بودن خوش است
نایب حق همچو جان عالم است
هستی او ظل اسم اعظم است
از رموز جز و وکل آگه بود
در جهان قایم به امر الله بود
اقبال بین حکومت و ملوکیت فرق نهاده و حکومت را نیابت الهی میداند که هدفش تعالی بخشیدن به زندگی انسانی و کشف جنبههای روحانی جهان ماده است اما ملوکیت تخریب و غارت جوامع انسانی برای تعمیر زندگی طبقهای خاص است. البته شعار ملوکیت تخریب و غارت نبوده بلکه با شعارهای انسانی و عمران و آبادانی پیش میآید و به قول اقبال «شبی در آستین آفتاب» است.
از ملوکیت جهان تو خراب
تیره شب در آستین آفتاب
از ملوکیت خبرها میدهد
کور چشمان را نظرها میدهد
چیست تقدیر ملوکیت شقاق
محکمی جستن ز تدبیر نفاق
از بد آموزی زبون تقدیر ملک
باطل و آشفتهتر تدبیر ملک
اقبال در تمثیل دیگر ملوکیت را به زنبور عسل تشبیه کرده است که کارش کشیدن شیرة گلها و عسل ساختن از آن جهت فربه شدن عدهای خوشگذران و مرفه است. کار ملوکیت تنپروری و دلمردگی است. همهاش جسم و گل است و از جان و دل خبری نیست.
هم ملوکیت بدن را فربهی است
سینهی بینور او از دل تهی است
مثل زنبوری که بر گل میچرد
برگ را بگذارد و شهدش برد
شاخ و برگ و رنگ و بوی گل همان
بر جمالش نالهی بلبل همان
اقبال فرق حکومت با ملوکیت را در دو بیت شعر با اشاره به سه آیه از قرآن کریم چنین معرفی میکند.
بندهی مؤمن امین حق مالک است
غیر حق هر شی که بینی هالک است
رایت حق از ملوک آمد نگون
قریهها از دخلشان خوار و زبون
در مصرع اول اشاره به این آیه دارد.
قُلِاللهُمَّ مالِکَالمَلکِتُؤتِیِالمُلکَ مَنتَشاءُ وَتَنزِعُالمَلکَ مِمَّن تَشاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشاءُ وُ تُذِلُّ مَن تَشاءُ بگو که پروردگار مالک هر ملکی است. و آنرا به هر که بخواهد میدهد و از هر که بخواهد میستاند. عزیز میکند هر که را بخواهد و ذلیل میکند هر که را بخواهد.
در مصرع دوم آیه زیر مراد است.
لا اِلهَ اِلا هُوَ کُلُّ شَئیٍ هالِکٌ اِلا وَجهَهُ جز او خدائی نیست، و هر چیزی جز او هلاک شدنی است.
مصرع چهارم ترجمة آیه زیر است که:
اِنَّ المُلُوکَ اِذا دَخَلُوا قَریَةً اِفسَدوُها وَ جَعَلُوا اَعِزَّةَ اَهلِها اَذِلَّةً وَ کَذالِکَ یَفعَلُونَ یقینا ملوک و سلاطین وقتی به قریهای وارد شوند در آنجا فساد کرده و عزیزان آنجا را ذلیل میکنند. چنین است کار آنها.
بدین دلیل است که پیامبران همیشه با ملوک مجاهده میکردند که:
در افتد با ملوکیت کلیمی
فقیری بی کلاهی بی گلیمی
گهی باشد که بازیهای تقدیر
بگیرد کار صرصر از نسیمی
برخلافملوکیت؛ حکومتاسلامی و حاکمان واقعیمسلمان کهبه قولاقبال «دردنیابودند وازدنیانبودند»، گوی سبقت در خیرات از همه ربودند و سلطنت را از جهانخواری به جانبازی و جهانسازی مبدل ساختند.
سلطنت نقد دل و دین ز کف انداختن استبه یکی دا وجهان بردن و جان باختن است
سروری در دین ما خدمتگری است
عدل فاروقی و فقر حیدری است
آ مسلمانان که میری کردهاند
در شهنشاهی فقیری کردهاند
در امارت فقر را افزودهاند
مثل سلمان در مدائن بودهاند
حکمرانی بود و سامانی نداشت
دست او جز تیغ و قرآنی نداشت
اقبال به مردمانی که زرق و برق دنیا چشم ظاهرشان را خیره و نفس را بر جان چیره کرده است نهیب میزند که به جای غرق شدن در این امور فانی، دنبال یک حقجوئی زنده دل بگردند تا اسیر باطل نگردند. زمام امور خویش را به او سپرند و از غیر او ببرند و آب از کوزة کفار نخورند.
اقبال برای حکومت و حاکم اسلامی مختصات دیگری نیز ذکر میکند که هر کدام نقش خاصی در استحکام و دوام حکومت دارند. آن خصوصیات عبارتند از:
1-تشکیل یک حکومت و کشور قوی بر پایههای محکم و استوار.
2-شناخت مردم جامعه اعم از دوست یا دشمن.
3-خدمت خالصانه به خلق خدا.
4-اجرای عدالت اسلامی و ترویج آن.
5-بینیازی از زخارف دنیا و دست نیالودن به آن.
6-خلوتگزینی و خودسازی جهت استغنای روح.
7-شهنشاهی در عین فقر دینی. که فر اردشیری را با روان بوذری در هم آمیزد.
8-از صدق علوی و عشق نبوی لحظهای به دور نباشد.
کشور محکم اساسی بایدت
دیدهی مردمشناسی بایدت
ای بسا آدم که ابلیسی کند
ای بسا شیطان که ادریسی کند
رنگ از نیرنگ و بود او نموداند
رون او چو داغ لاله دود
پاکباز و کعبتین او دغل
ریمن و عذر و نفاق اندر بغل
در نگر ای خسرو صاحب نظر
نیست هر سنگی که میتابد گهر
مرشد رومی حکیم پاکزاد
سر مرگ و زندگی بر ما گشود
هر هلاک امت پیشین که بود
زانکه بر جندل گمان بردند نمود
سروری در دین ما خدمتگری است
عدل فاروقی و فقر حیدری است
در هجوم کارهای ملک و دین
با دل خود یک نفس خلوت گزین
هر که یکدم در کمین خود نشست
هیچ نخجیر از کند او نجست
در قبای خسروی درویش زی
دیده بیدار و خدا اندیش زی
قاید ملت شهنشاه مراد
تیغ او را برق و تندر خانهزاد
هم فقیری هم شه گردون فری
اردشیری با روان بوذری
غرق بودش در زره بالا و دوش
در میان سینه دل موئینه پوش
آن مسلمانان که میری کردهاند
در شهنشاهی فقیری کردهاند
در امارت فقر را افزودهاند
مثل سلمان در مدائن بودهاند
حکمرانی بود و سامانی نداشت
دست او جز تیغ و قرآنی نداشت
هر که عشق مصطفی سامان اوست
بحر و بر در گوشهی دامان اوست
سوز صدیق و علی از حق طلب
ذرهای عشق نبی از حق طلب
زانکه ملت را حیات از عشق اوست
برگ و ساز کائنات از عشق اوست
جلوهی بی پردهی او وانمود
جوهر پنهان که بود اندر وجود
روح را جز عشق او آرام نیست
عشق او روزیست کوراشام نیست
خیز و اندر گردش آور جام عشق
در مهستان تازهکن پیغام عشق
متاع معنی بیگانه از دون فطرتان جوئی
ز موران شوخی طبع سلیمانی نمیآید
گریز از طرز جمهوری غلام پختهکاری شو
که از مغز دو صد خر فکر انسانی نمیآید
تشبیه جمهوری خواهان غربی به خر در کلام اقبال از این جهت است که اینان یا در جمهوریت هدف انسانی ندارد یا عمدتاً میخواهند از جمهوریت وسیلهای برای غارت مردم بسازند و در غیر این صورت حداکثر رسالت جمهوریت را در تأمین «خور و خواب و شهوت» برای همگان خلاصه میکنند که نهایت این فکر بدایت زندگی حیوانی است.
اقبال میگوید جمهوریت اگر تاکنون باری بر بار مردم اضافه نکرده باشد چیزی از آن نکاسته است. بهترین راه نجات مردم این است که دنبال امام آگاه و رها از بند جهات دنیوی بروند و دست در دامنش زنند و گوش به فرمانش نهند. امام عالَم بین و عالَم ساز که در انسانیت تمام باشد.
کسی کو دید عالم را امام است
من و تو ناتمامیم او تمام است
اگر او را نیابی در طلبخیز
اگر یابی به دامانش در آویز
به کار ملک و دین او مرد راهی است
که ما کوریم و او صاحب نگاهی است
مثال آفتاب صبحگاهی
دمد از هر بن مویش نگاهی
فرنگ آئین جمهوری نهادست
رسن از گردن دیوی گشادست
نوا بی زخمه و سازی ندارد
ابی طیاره پروازی ندارد
زباغش کشت ویرانی نکوتر
ز شهر او بیابانی نکوتر
چو رهزن کاروانی در تک و تار
شکمها بهر نانی در تک و تاز
روان خوابید و تن بیدار گردید
هنر با دین و دانش خوار گردید
خرد جز کافری کافرگری نیست
فن افرنگ جز مردم دری نیست
گروهی را گروهی در کمین است
خدایش یار اگر کارش چنین است
زمن ده اهل مغرب را پیامی
که جمهور است تیغ بی نیامی
چه شمشیری که جانها میستاند
تمیز مسلم و کافر نداند
نماند در غلاف خود زمانی
برد جان خود و جان جهانی
میکند بند غلامان سختتر
حریت میخواند او را بیبصر
گرمی هنگامهی جمهور
دیدپرده بر روی ملوکیت کشید
سلطنت را جامع اقوام گفت
کار خود را پخته کرد و خام گفت
در فضایش بال و پر نتوان گشود
با کلیدش هیچ در نتوان گشود
گفت با مرغ قفس ای دردمند
آشیان در خانهی صیاد بند
هر که سازد آشیان در دشت و مَرغ
او نباشد ایمن از شاهین و چَرغ
حریت خواهی به پیچاکش میفت
تشنه میرو برونم تاکش میفت
الحذر از گرمی گفتار او
الحذر از حرف پهلودار او
چشمها از سرمهاش بینورتر
بندهی مجبور از و مجبورتر
از شراب ساتگینش الحذر
از قمار بدنشینش الحذر
ازخودی غافل نه گردد مرد حر
حفظ خود کن حب افیونش مخور
جمهوریت غربی با شعار آزادی و رفاه و امنیت ظاهر میشود ولی اسارت و قتل و غارت به ارمغان میآورد. یعنی همان ملوکیت است با نقاب جمهوریت. امروزه ما شاهد صداقت گفتار جناب اقبال هستیم که چگونه دولتهای غربی خصوصاً آمریکا با شعار حقوق بشر به کشورهای ضعیف جهان سوم یورش میبرند و پوست مردم را میدرند و اموالشان را میبرند و اسمش را دفاع از آزادی و حقوق بشر مینهند.
قحط و طاعون تابع شمشیر او
عالمی ویرانه از تعمیر او
خلق در فریاد ازناد اریش
از تهیدستی ضعف آزاریش
سطوتش اهل جهان را دشمن است
نوع انسان کاروان او زهزن است
از خیال خود فریب و فکر خام
میکند تاراج را تسخیر نام
عسکر شاهی و افواج غنیم
هر دو از شمشیر جوع او دو نیم
آتش جان گدا جوع گداست
جوع سلطان ملک و ملت را فناست
هر که خنجر بهر غیر اله
کشیدتیغ او در سینهی او آرمید
اقبال نه تنها به جمهوریت غربی بدبین است به سازمان ملل هم که محصول جمهوریت غربی است بدبین بود، و آنان را کفن دزدانی میداند که «بهر تقسیم قبور انجمنی ساختهاند».
برفتد تا روش رزم درین بزم کهن
دردمندان جهان طرح نو انداختهاند
من از ین بیش ندانم که کفن دزدی چند
بهر تقسیم قبور انجمنی ساختهاند
مردم دنیا بارها آزمودهاند که سازمان ملل تاکنون جز برآوردن حاجات چند دولت استعماری کاری نکرده و هرگاه برخلاف میل آنها قدمی برداشته است با حق «وتو» که مخصوص آن چند کشور میباشد روبرو گردیده است. آمریکا به هر کشوری که بخواهد حمله میکند، هواپیمای مسافربری را سرنگون میسازد، تروریستهای داخلی کشورهای انقلابی را در خود جای داده و حمایت میکند و... سازمان ملل نیز شاهد همة این امور است ولی از قدرت عمل علیه آمریکا دور است و از دیدن حقیقت کور.
توصیة اقبال به جوامع اسلامی این است که نباید به برنامههای سازمان ملل امیدوار بود بلکه تنها راه نجات ملل مسلمان تکیه بر نیروی ایمان و زندگی براساس دستورات دینی خود است. در آئین اسلامی یک لحظه زندگی شجاعانه بهتر از صد سال زندگی ذلیلانه است.
زندگی را چیست رسم و دین و کیش
یک دم شیری به از صد سال میش
زندگی محکم ز تسلیم و رضاست
موت نیرنج و طلسم و سیمیاست
حیات اسلامی در نظر اقبال در پیروی سیرة علی(ع) است که با پنجة حیدری، قلعة خیبر گشایند.
میشناسی معنی کرار چیست؟
این مقامی از مقامات علی است
امتان را در جهان بیثباتنیست
ممکن جز بکراری حیات
مسلمان باید آیات «لاتخف» را مدام ورد زبان کنند و آنچه خواهند همان کنند. حیات حمیده در خیمة ایمان لمیده است آنکه این ندیده گلی از باغ آن نچیده است.
قوتایمان حیات افزایدت
ورد لَاخَوفٌ عَلَیهِم بایدت
چون کلیمی سوی فرعون رود
قلباوازلاتَخَف محکم شود
بیم غیرالله عمل را دشمناست
کاروان زندگی را رهزن است
عزم محکم ممکنات اندیش ازو
همت عالی تأمل کیش ازو
دشمنت ترسان اگر بیند تو را
از خیابانت چو گل چیند تو را
ضرب تیغ او قویتر میفتد
هم نگاهش مثل خنجر میفتد
بیمچون بند است اندر پای ما
ورنه صد سیل است در دریای ما
بر نمیآید اگر آهنگ تو
نرم از بیم است تار چنگ تو
گوشتابش ده که گردد نغمهخیز
بر فلک از ناله آرد رستخیز
زانکه از همت نباشد استوار
میشود خوشنود با ناسازگار
هر که رمز مصطفی فهمیده است
شرک را در خوف مضمر دیدهاست
/س
الف: آزادی
اَلَّذینَ یَتَّبِعوُنَ النَّبیَّ اَلاُمِیَّ اَلَّذی یَجِدوُنَهُ مَکتوُباً عِندَهُم فی التَّوریةِ وَ الاِنجیلِ یَأمُرُهُم بِالمَعروُفِ وَ یَنهیُم عَنِالمُنکَرِوَیُحِلَّ لَهُمُ الطَّیٍّبتِ وَ یُحَرٍّمُ عَلَیهِمُ الخَبئِثَ وَ یَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم وَ الاَغللَ الَّتی کانَت عَلَیهِم. آنانکه پیروی میکنند از پیامبر اُمی که در نزد آنان و در تورات و انجیل، پیامبری وی ثابت و ثبت شده بود، امر به معروف و نهی از منکر کرده و پاکیها را برایشان حلال و پلیدیها را حرام کرده و بار سنگین و زنجیرهای اسارت را از گردة آنها برمیدارد.
اقبال لاهوری با توجه به این قبیل تعالیم قرآنی، مسلمان را «آزاد» دانسته و افتادن در دام زنجیرهای اسارت را از نظر دین مردود میشمارد.
هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
ماسِوَی الله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونی سرش افکنده نیست
صورت ماهی به بحر آبادشو
یعنی از قید مقام آزاد شو
هر که از قید جهان آزاد شد
چون فلک در شش جهت آباد شد
جان نگنجد در جهان ای هوشمند
مرد حُر بیگانه از هر قید و بند
حر ز خاک تیره آید در خروش
زانکه از باران نیاید کار موش
انتظاری که اقبال از یک مسلمان دارد آن است که او با پیروی از قرآن، خود را از هر قید و بندی رها سازد، تا جائیکه حتی بر قوانین اسباب و علل نیز چیره گردد:
گر به اللهالصمد دل بستهای
از حد اسباب بیرون جستهای
بندة حق بندة اسباب نیست
زندگانی گردش دولاب نیست
مسلم استی بینیاز از غیر شو
اهل عالم را سراپا خیر شو
پیش منعم شکوة گردون مکن
دست خویش از آستین بیرون مکن
چون علی در سازبانان شعیر
گردن مرحب شکن خیبر بگیر
رزق خود را از کف دونان مگیر
یوسف استی خویش را ارزان مگیر
راه دشوار است سامان کم بگیر
در جهان آزاد زی آزاد میر
خودبخود گردد در میخانه باز
بر تهی پیمانگان بینیاز
آزادی در اندیشة اقبال، مولود عشق پاک است که از معشوق حجازی دستور گرفته و خاک یثرب را به جهانی نمیدهد. از اینرو نه تنها به بارگاه سلاطین نمیرود بلکه آنها را به حلقة درس خود میخواند.آزادی مؤمن از نظر اقبال، از حقجوئی و حقگوئی او سرچشمه میگیرد و از تعالیم دین است که جز حق، همه چیز لاشِیٌ است.
حفظ قرآن عظیم، آئین تست
حرف حق را فاش گفتن دین تست
تو کلیمی چند باشی سرنگون
دست خویش از آستین آور برون
مرد حق از کس نگیرد رنگ و بو
مرد حق از حق پذیرد رنگ و بو
هر زمان اندر تنش جانی دگر
هر زمان او را چو حق شأنی دگر
حق ببین حق گوی و غیر از حق مجوی
یک دو حرف از من به آن ملت بگوی
بندة حق بینیاز از هر مقام
نی غلام او را نه او کس را غلام
بندة حق مرد آزاد است وبس
ملک و آئینش خدا داد است و بس
عقل خود بین غافل از بهبود غیر
سود خود بیند نبیند سود غیر
وحی حق بینندة سود همه
در نگاهش سود و بهبود همه
غیر حق چون ناهی و آمر شود
زور ور بر ناتوان قاهر شود
زیر گردون آمری از قاهری است
آمری از ماسوالله کافری است
در منطق اقبال، مسلمان هنگامی نزد رسول اکرم(ص) سربلند است که بندِ غلامی غیر را از پای خود گسسته و حصارهای محکومیت حاکمان زور را شکسته و بربام بلند آزادی نشسته باشد. اگر چنین نباشد ادعای پیروی حضرت محمد(ص) نشاید، و از چنین ادعائی نیز کار نآید.
تا غلام در غلامی زادهام
ز آستان کعبه دور افتادهام
عشق میگوید که ای محکوم غیر
سینهی تو از بتان مانند دیر
از قیام بی حضور من مپرس
از سجود بی سرور من مپرس
جلوهی حق گر چه باشد یک نفس
قسمت مردان آزاد است و بس
مردی آزادی چو آید در سجود
در طوافش گرم رو چرخ کبود
مؤمن است و پیشهی او آزری است
دین و عرفانش سراپا کافری است
از دم سیراب آن اُمی لقب
لاله رست از ریگ صحرای عرب
حریت پروردهی آغوش اوست
یعنی امروز امم از دوش اوست
او ولی در پیکر آدم نهاد
او نقاب از طلعت آدم گشاد
گرمی هنگامه بدر و حُنین
حیدر و صدیق و فاروق و حسین
ب: استغنا و استقلال
اَنتُمُ الفُقَراءُ اِلَی اِ وَ اُ هُوَ الغَنِیُّ الحَمید شما فقیران به سوی خداوند و خداوند تنها بینیازو ستوده هست.
این چنین فقری که موجب فخر افتخار عالَم یعنی حضرت ختمی مرتبت - صلیالله علیه و آله - است.
اَلفَقرُ فَخری (فقر موجب فخر من است) اما این فقر به همراه استغنأ است نه وابستگی به غیر خدا. این فقر چشمپوشی و از دست دادن ما سوی الله و اتصال به حقیقت عالَم یعنی حضرت باری تعالی است. چشمپوشی نه به معنی وانهادن و از دست دادن بلکه به معنی به دست آوردن و اسیر خود نمودن و خود را مافوق آن قرار دادن. طبع بلندی که بند بندگی غیرخدا را از دست و پای خود بگسلد و پلاس بندگی را به خلعت شهریاری ندهد.
طبع بلند دادهای بند ز پای من گشای
تا به پلاس تو دهم خلعت شهریار را
فقری که مسلمان را جهانگیر میکند نه دلگیر. زیرا،
دل سرای توست پاکش دارم از آلودگی
کاندرین ویرانه مهمانی ندانم کیستی
فقری که اقبال مطرح میکند، فقر دینی است که موجب استغنأ و استقلال میگردد که (هر کس که آن ندارد حقا که دین ندارد).
فقر دینی، نان جو خوردن و قلعة خیبر گشودن است. با سلاطین ظالم جهان در افتادن و رها کردن خلق از دام جبر و قهر است. از شیشه، الماس تراشیدن و ساختن با بوریا و از بین بردن ریا است.
فقر، کار خویش را سنجیدن است
بر دو حرف لا اله پیچیدن است
فقر خیبرگیر با نان شعیر
بستهی فتراک او سلطان و میر
فقر، ذوق و شوق و تسلیم و رضاست
ما امینیم این متاع مصطفی است
فقر بر کروبیان شبخون زند
بر نوامیس جهان شبخون زند
بر مقام دیگر اندازد تو را
از زجاج الماس میسازد تو را
برگ و ساز او ز قرآن عظیم
مرد درویشی نگنجد در گلیم
گر چه اندر بزم کم گوید سخن
یک دم او گرمی صد انجمن
بی پران را ذوق پروازی دهد
پشه را تمکین شهبازی دهد
با سلاطین درفتد مرد فقیر
از شکوه بوریا لرزد سریر
از جنون میافکند هوئی به شهر
وا رهاند خلق را از جبر و قهر
می نگیرد جز به آن صحرا مقام
کاندرو شاهین گریزد از حمام
قلب او را قوت از جذب و سلوک
پیش سلطان نعرهی او لاملوک
آتش ما سوزناک از خاک او
شعله ترسد از خس و خاشاک او
برنیفتد ملتی اندر نبرد
تا درو باقیست یک درویش مَرد
آبروی ما ز استغنای اوست
سوز ما از شوق بیپروای اوست
خویشتن را اندر این آیینه بین
تا تو را بخشند سلطان مبین
حکمت دین دلنوازیهای فقر
قوت دین بینیازیهای فقر
مؤمنان را گفت آن سلطان دین
مسجد من این همه روی زمین
الامان از گردش نه آسمان
مسجد مؤمن به دست دیگران؟!
سخت کوشد بندة پاکیزه کیش
تا بگیرد مسجد مولای خویش
ای که از ترک جهان گوئی مگو
ترک این دیر کهن تسخیراو
راکبش بودن ازو وارستن است
از مقام آب و گل برجستن است
صید مؤمن این جهان آب و گل
باز را گوئی که صید خود بهل؟
سرمایه مسلمان، ارثی است که از نیاکان وی بدو رسیده است که همان فقر مقدس یا فقر دینی است که «سرش به دنیی و عقبی فرو نمیآید» و «نگاهش را از مه و پروین بلند میسازد».
به خلوت نی نوازیهای من بین
به خلوت خود گدازیهای من بین
گرفتم نکتة فقر از نیاگان
ز سلطان بینیازیهای من بین
نم و رنگ از دم بادی نجویم
ز فیض آفتاب تو برویم
نگاهم از مه و پروین بلند است
سخن را بر مزاج کس نگویم
یکی از وجوه استغنای دینی، تشابه به حضرت ایزدی است که او بینیاز مطلق است و مؤمن بینیاز مقید، مؤمن از باب تَخَلَّقوُا بِاَخلاقِا سعی دارد که خود را به صفت قدرت و غنی متصف سازد و جز به «الفِ قامت یار» به چیزی نپردازد.
استغنای دینی به دنبال خود، استقلال میآورد. مراد از استقلال دینی، بریدن از همه چیز و همه کس در همه حال نیست بلکه بریدن از هر آنچه مخالف حق است، میباشد.
استقلال دینی سه مرحله دارد.
الف: مقاومت در مقابل اطاعت و غلبه بر تنپروری و پیروی از احکام دینی.
ب: خودشناسی حاصل از اطاعت و بندگی که همان مرحله ضبط نفس است.
ج: رسیدن به خداشناسی و مقام خلیفةاللهی که مرحله رهبری است.
رمز «فارغ از ارباب دونالله» شدن در قرآن کریم چنین آمده است.
أَربابٌ مُتَفَرَّقُونَ خَیرٌ اَمِ ا الواحِدُ القَهارُ؟! آیا اربابهای متفرق به سود شماست یا خداوند واحد قهار.
... وَلایَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضاً اَرباباً مِن دُونِ اِ ... و اینکه هیچکدام از ما بعض دیگر را ارباب خود قرار ندهد و تنها خدا را به خدائی بپذیریم.
تا کجا طوف چراغ محفلی
ز آتش خود سوز اگر داری دلی
چون نظر در پردههای خویش باش
میپر و اما به جای خویش باش
در جهان مثل حجاب ای هوشمند
راه خلوت خانه بر اغیار بند
فرد فرد آمد که خود را وا شناخت
قوم قوم آمد که جز با خود نساخت
از پیام مصطفی آگاه شو
فارغ از ارباب دون الله شو
آنکه از ارباب متفرق برهد و دل به واحد قهار بدهد زیر بیدق هیچ ابرقدرتی نرود، و طبق سنت لایتخیر الهی از بذر استقلالش یقینا ثمرة سروری دِرَود.
خدا آن ملتی را سروری داد
که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت سر و کاری ندارد
که دهقانش برای دیگران کشت
غیرت و سروری در استقلال و استغنائی که اقبال مطرح میکند غیر از آن است که سلاطین دنیا و اربابان زر و زور و تزویر در پیآنند. بلکه سروری در دین اسلام همان خدمتگری است. آن هم نه خدمتی که نیرویش به زور انواع و اقسام اطمعه و اشربهی تقویتی حاصل شده باشد بلکه نان جوین خوردن و قلعه خیبر از جا بردن است.
سروری در دین ما خدمتگری است
عدل فاروقی و فقر حیدری است
آن مسلمانان که میری کردهاند
در شهنشاهی فقیری کردهاند
در امارت فقر را افزودهاند
مثل سلمان در مدائن بودهاند
حکمرانی بود و سامانی نداشت
دست او جز تیغ و قرآنی نداشت
ج: دین و دلیری
وَ لاتَّهِنُوا وَ لاتَحزَنُوا وَ اَنتُم اُلاَعلونِ اِن کُنتُم مُؤمِنینَ و سست و محزون نشوید که شما برترین هستید اگر مؤمن باشید.
بدین جهت اگر تمام دنیا علیه مؤمن بسیج شود، نه تنها نمیترسد بلکه بر ایمان وی میافزاید و خدا را در کمک گرفتن کافی میداند.
اَلَّذینَ قالَ لَهُمُ الناسُ اِنَّ الناسَ قَدجَمِعُوا تَکُم فَاخشَوهُم فَزادَهُم اِیماناً وَ قالُوا حَسبُنَا ا وَ نِعمَ الوَکیلُ کسانیکه مردم به آنها گفتند دشمنان شما علیه شما بسیج شدهاند پس از آنها بترسید. آنها نه تنها نترسیدند بلکه ایمانشان زیاد شد و گفتند خداوند ما را بس است که او بهترین یاریدهندة ما میباشد.
فَمَن تَبِعَ هدایَ فَلاخَوفٌ عَلَیهِم وَ لاهُم یَحزَنُونَ هر که از هدایت من پیروی کند پس ترسی برای آنها نبوده و محزون نمیگردند.
اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا ا ثُمَّ استَقاموُا فَلا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُونَ یقینا آنانکه گفتند پروردگار ما خداست، سپس استقامت کردند، هیچ خوفی برای آنها نبوده و محزون نمیشوند.
با توجه به این آیات است که یکی از انتظارات اساسی از دین دلیرپروری وی است.
اقبال که از اقبال پرورش در دامن دین بهرهمند بوده است و آنگونه سخن میگوید و عمل میکند که دین از او میخواهد و دین وی به گونهای است که وی انتظار دارد در اشعار زیر که ترجمة ادبی آیات فوق و سایر آیات مربوط به موضوع بحث است میگوید:
ملت از آئین حق گیرد نظام
از نظام محکمی خیزد دوام
قدرت اندر علم او پیداستی
هم عصا و هم ید بیضاستی
با تو گویم سر اسلام است شرع
شرع آغاز است و انجام است شرع
ای که باشی حکمت دین را امین
با تو گویم نکتة شرع مبین
چون کسی گردد مزاحم بیسبب
با مسلمان در ادای مستحب
مستحب را فرض گردانیدهاند
زندگی را عین قدرت دیدهاند
سر این فرمان حق دانی که چیست
زیستن اندر خطرها زندگیست
شرع میخواهد که چون آئی به جنگ
شعله گردی واشکافی کام سنگ
آزماید قوت بازوی تو
مینهد الوند پیش روی تو
بازگوید سرمهساز الوند را
از تف خنجر گداز الوند را
شارع آیینشناس خوب و زشت
بهر تو این نسخة قدرت نوشت
از عمل آهن عصب میسازدت
جای خوبی در جهان اندازدت
خسته باشی استوارت میکند
پخته مثل کوهسارت میکند
هست دین مصطفی دین حیات
شرع او تفسیر آیین حیات
گر زمینی آسمان سازد تو را
آنچه حق میخواند آن سازد تو را
صیقلش آیینه سازد سنگ را
از دل آهن رباید زنگ را
اقبال با توجه به آیات قرآن کریم قهر و غلبه را دستور شرع میداند. قرآن میگوید:
اِنَّما وَلِیُّکُمُ اَ وَ رَسوُلُهُ وَ الَّذینَ امَنوُا الَّذینَ یَقیموُنَ الصَّلوةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکوةَ وَ هُم راکِعوُنَ - وَ مَن یَتَوَلَّ اَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذینَ امَنوُا فَاِنَّ حِزبَ اِ هُمُ الغالِبوُنَ یقینا ولی شما خدا و رسول خدا و مؤمنینی که نماز را برپاداشته و زکات را در حال رکوع میپردازند میباشند. هر که ولایت خدا و رسول و مؤمنین را قبول کند. پس فقط حزب خدا پیروز است.
از نظر قرآن کریم کسی که ولایت خدا و رسول و خاندان رسول را پذیرفته و داخل حزبالله شده است نباید ولایت غیر آنان را پذیرفته و اطاعت کند. غلبه مخصوص حزب خدا است پس مؤمن بودن با مغلوب شدن نمیسازد. و برای اینکه مغلوب نشویم هر چه در توان داریم باید فراهم کنیم.
وَ اَعِدوُا لَهُم مَااستَطَعتُم مِن قُوَّةٍ و هر چه در توان دارید برای مقابلة با دشمنان آماده کنید.
خُذوُا ما آتَیناکُم بِقُوَّةٍ و هر چه را به شما دادیم با توان و قدرت بگیرید.
وحی حق بینندة سود همه
در نگاهش سود و بهبود همه
عادل اندر صلح و هم اندر مصاف
وصل و فصلش لایراعی لایخاف
غیر حق چون ناهی و آمر شود
زور ور بر ناتوان قاهر شود
زیر گردون آمری از قاهری است
آمری از ماسوا کافری است
قاهر آمر که باشد پخته کار
از قوانین گرد خود بندد حصار
جره شاهین تیزچنگ و زودگیر
صعوه را در کارها گیرد مشیر
قاهری را شرع و دستوری دهد
بی بصیرت سرمه با کوری دهد
مؤمنان زیر سپهر لاجورد
زنده از عشقاند و نی از خواب خورد
میندانی عشق و مستی از کجاست؟
این شعاع آفتاب مصطفی است
زندهای تا سوزاو در جان تست
این نگه دارندة ایمان تست
دل ز دین سرچشمة هر قوت است
دین همه از معجزات صحبت است
همة ارزشهای انسانی از قبیل استقلال و استقامت و قدرت و سربلندی در گرو پیروی از شعار مصطفی است. امت اسلام تا قولا و فعلا پیرو پیامبر خود بودند «امت نمونه - وسط» و «شهید و شاهد» امتهای دیگر بودند، اما وقتی تنپروری و تنبلی به آنها چیره شد از آنوقت چشمهای آنها به دست دیگران خیره شد. آنکه تا دیروز بانگ تکبیرش دل سنگ را آب میکرد اکنون از ناله بلبل بیتاب میشود.
همة این بدبختیها در اثر برگشتن از دین و همة خوشبختیها در سایه عمل به احکام است.
تا شعار مصطفی از دست رفت
قوم را رمز بقا از دست رفت
آن نهال سربلند و استوار
مسلم صحرائی اشتر سوار
پای تا در وادی بطحا گرفت
تربیت از گرمی صحرا گرفت
آن چنان کاهید از باد عجم
همچو نی گردید از باد عجم
آنکه کشتی شیر را چون گوسفند
گشت از پامال موری دردمند
آنکه از تکبیر او سنگ آب گشت
از صفیر بلبلی بیتاب گشت
آنکه عزمش کوه را کاهی شمرد
با توکل دست و پای خود سپرد
آنکه ضربش گردن اعدا شکست
قلب خویش از ضربهای سینه خست
آنکه گامش نقش صد هنگامه بست
پای اندر گوشة عزلت شکست
آنکه فرمانش جهان را ناگزیر
بردرش اسکندر و دارا فقیر
کوشش او با قناعت ساز کرد
تا به کشکول گدائی ناز کرد
از نظر اقبال همة ارزشها در سایه قدرت معنا مییابد. اگر علم ارزش است، در صورتی این ارزش را حفظ خواهد کرد که از روی آزادی و توانائی حاصل شده باشد نه از روی ناچاری. علم ارزشمند، علمی است که به آدم قدرت سیطرة بر آفاق و انفس میدهد. بدین جهت اگر جنگ و جهادی پیش آید عالم را از کُنج مدرس بیرون میسازد و در مقتل و مشهد غازیان بر دشمنان میتازد والا صد بار شتر کتاب به تکبیر یک مجاهد در عهد شباب نمیارزد.
من آن علم و فراست با پر کاهی نمیگیرم
که از تیغ و سپر بیگانه سازد مرد را
به هر نرخی که این کالا بگیری سودمند افتد
به زور بازوی حیدر بده ادراک را
از نظر اقبال حضرت علیبنابیطالب - صلواتاللهوسلامهعلیه - نمونة کامل و عینی یک انسان دیندار و دلیر است و امت اسلام همه باید به وی اقتدا کنند. عظمت اخروی حضرت علی وی را از وظایف دنیوی غافل نساخته و «قسیم کوثر» بودن را با «شکوه خیبر» جمع کرده است. علمی که دین توصیه میکند نه تنها آدمی را از دنیا جدا نمیکند بلکه او را بر دنیا محیط کرده و موجب «خودآگاهی» میگردد. خودآگاهیی که به دنبال خود «یداللهی» و «شهنشاهی» دارد. در عین حال دل به دنیا نسپرده و در عین شهنشاهی به «ابوترابی» بسنده کرده است.
مسلم اول شه مردان علی
عشق را سرمایة ایمان علی
از ولای دودمانش زندهام
در جهان مثل گهر تابندهام
از رخ او فال پیغمبرگرفت
ملت حق از شکوهش فرگرفت
قوت دین مبین فرمودهاش
کائنات آئین پذیر از دودهاش
مرسل حق کرد نامش بوتراب
حق یداله خواند در امالکتاب
هر که دانای رموز زندگیست
سر اسمای علی داند که چیست
شیر حق این خاک را تسخیر کرد
این گل تاریک را اکسیر کرد
مرتضی کز تیغ او حق روشن است
بوتراب از فتح اقلیم شن است
مرد کشور گیر از کراری است
گوهرش را آبرو خود داری است
هر که در آفاق گردد بوتراب
بازگرداند ز مغرب آفتاب
هر که زین بر مرکب تن تنگ بست
چون نگین بر خاتم دولت نشست
زیرپاش اینجا شکوه خیبر است
دست او آنجا قسیم کوثر است
از خود آگاهی یداللهی کند
از یداللهی شهنشاهی کند
ذات ا و دروازة شهر علوم
زیر فرمانش حجاز و چین و روم
حکمران باید شدن بر خاک خویش
تا می روشن خوری از تاک خویش
خاک گشتن مذهب پروانگیست
خاک را اَب شو که این مردانگیست
سنگ شو ای همچو گل نازک بدن
تا شوی بنیاد دیوار چمن
ضرورت حکومت دینی:
آنچه از بررسی آیات و احادیث به دست میآید، این استکه خداوند پیامبران خود را جهت تنظیم امور مربوط به معاش و معاد انسانها ارسال فرموده است تا مردم در سایه راهنمایی راهنمایان الهی زندگی معقول و متعالی داشته باشند.
وقتی دین در رابطة با جزئیترین مسائل فردی انسانی احکام متعددی بیان میکند، از قبیل کیفیت نشست و برخاست، خواب و بیداری حتی مسواک زدن، چگونه در مورد کلیترین مسأله انسانی یعنی حکومت که یکی ارکان تکامل و تعالی نظام انسانی است ساکت مانده و طرحی نمیدهد؟!
آیات قرآن کریم که انسانها را به اقامة عدل و قسط و مبارزة با طاغوت امر میکند گواه صادقی بر ضرورت تشکیل حکومت دینی است. زیرا دین برپائی قسط و عدلی را خواهان است که به مقتضای خود دین باشد نه آنچه که دلخواه گروهها و طبقات مختلف سیاسی، نظامی و اجتماعی جامعه است.
مراد از امر به معروف و نهی از منکر، ادای حقوق دیگران، معروف و منکر و حقوقی است که دین تعیین یا تصویب میکند. در قرآن کریم در خصوص مسائل سیاسی و اجتماعی بیش از 1200 آیه آمده است که اینجانب به لطف الهی آن را تحت عنوان «آیات الاحکام سیاسی» به چاپ میرساند. در اینجا به ذکر چند نمونه اکتفا میشود.
یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوامِینَ بِالقِسطِ شُهَدأَ لِلهِ ای کسانیکه ایمان آوردهاید از کسانی باشید که به برپائی قسط قیام کرده و گواهانی برای خدا هستند.
برپاداری قسط، یک امر جمعی است و خداوند سبحان به همة مؤمنین دستور میدهد که در تحقق بخشیدن به این امر اجتماعی انسانی، بسیج شوند. بدون تشکیل حکومت و مدیریت اجتماعی امکان ندارد که چنین امر مهمی برآورده شود. قرآن کریم به مؤمنین میفرماید. خودتان حکومت عدل تشکیل داده و به عدل حکم کنید و به هیچ وجه طاغوت را حاکم خویش نسازید.
اِنَّ اللهَ یَأمُرُکُم اَن تُؤَدُّوا الاَماناتِ اِلی اَهلِها وَ اِذا حَکَمتُم بَینَ الناسِ اَن تَمکُمُوا بِالعَدلِ. یقینا خداوند به شما امر میکند که امانتها را به اهل آن برسانید، و هرگاه بین مردم حکم کردید به عدالت حکمرانی کنید.
اَلَم تَرَ اِلَی الَّذینَ یَزعُمُونَ اَنَّهُم امَنُوا بِما اُنزِلَ اِلَیکَ وَ ما اُنزِلَ مِن قَبلِکَ یُریدوُنَ اَن یَتَحاکَمُوا اِلَی الطاغُوتِ وَ قَد اُیُروا اَن یَکفُروُا بِهِ وَ یُریدُ الشَّیطانُ اَن یُضِلُّهُم ضَللاً بَعیداً آیا نمیبینی آنانرا که گمان میکنند به آنچه که به تو و پیامبران قبل از تو نازل کردهایم ایمان آوردهاند، و در عین حال برای محاکمه نزد طاغوت رفته و آنرا حاکم خود قرار میدهند در حالیکه به آنان امر شده است که به طاغوت کفر ورزیده و انکارش کنند، و شیطان میخواهد که آنان را گمراه کرده و از راه راست دور سازد.
میبینیم که مؤمنین از رجوع به طاغوت و دستگاه طاغوتی منع شدهاند و لازمة آن، حرف این است که خودشان دستگاه عدل و عدالتخانه تشکیل دهند و شاید یکی از معانی «رساندن امانت به اهل آن» در آیة قبل همین باشد که ما حکومت را که امانتی است از خداوند سبحان به اهل آن یعنی بندگان صالح خدا تحویل دهیم.
در آیة دیگر خداوند مؤمنان را به اقامة دین دستور میداده و میفرماید: وجوب اقامة دین منحصر به شما نیست بلکه ما در شرایع همة انبیأ چنین حکمی را واجب ساخته بودیم.
شَرَعَ لَکُم مِنَ الدٍّینِ ما وَصی بِهِ نُوحاً وَالَّذی اَوحَینا اِلَیکَ وَ ما وَصَّینا بِهِ اِبراهیمَ وَ مُوسی وَ عِیسی اَن اَقیمُوا الدٍّینَ وَ لاتَتَفَرَّقُوا فیِه از دین بر شما جاری جواجبج ساختیم آنچه را که به نوح وصیت کرده و به تو وحی نمودیم و به ابراهیم و موسی و عیسی وصیت کردیم که دین را بر پا دارند و در آن متفرق نشوید.
اقامة دین یک دستور کلی به همه انبیأ بوده است. برپائی دین یعنی تحقق بخشیدن به همة احکام آن اعم از احکام فردی و اجتماعی - دفع ظلم و از بین بردن دولتهای طاغوتی و استعمارگر که در هر عصری و نسلی بوده است با توصیه و نصیحت نمیشود بلکه باید حکومتی قوی تشکیل داد و همة توان خود را بسیج نمود که:
وَ اَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعتُم مِن قُوَّةٍ هر چه در توان دارید علیه دشمنان به کار گیرید.
اما از نظر سیرة انبیأ و اولیأ و بزرگان دین نیز وجوب تشکیل حکومت، امری است ثابت. زیرا لشکرکشیهای انبیأ و جهاد و شهادت مؤمنین تحت رهبری آنها خود گواه صادقی بر تشکیل حکومت الهی بوده است. پیامبر اکرم در عمر 23 سالة رسالت خود 26 غزوه و بیش از 60 سریه داشتهاند حضرت علی و خلفای قبلی نیز همه حکومت اسلامی تشکیل دادند و خلفای بعدی نیز هر یک ادعای جانشینی خلفای قبلی را داشتهاند. با توجه به این ادلة محکم دینی است که مرحوم علامة اقبال بشدت با طرفداران سکولاریزمومنادیانتفکیک دیناز سیاست و دنیا، مخالفت کرده و در جبهه مخالف این گروه ایستاده است.
اقبال منشأ تفکیک دین از سیاست در غرب را دین کلیسائی و سیاست ماکیاولی میخواند که ربطی به دین و سیاست اسلامی ندارند:
تا سیاست، مسند مذهب گرفت
این شجر در گلشن مغرب گرفت
قصهی دین مسیحائی فسرد
شعلهی شمع گلیسائی فسرد
اسقف از بیطاقتی درماندهای
مهرهها از کف برون افشاندهای
قوم عیسی بر کلیسا پا زده
نقد آیین چلیپا وازده
دهریت چون جامهی مذهب درید
مرسلی از حضرت شیطان رسید
آن فلارنساوی باطل پرست
سرمهی او دیدهی مردم شکست
نسخهای بهر شهنشاهان نوشت
در گل ما دانهای پیکار کشت
مملکت را دین او معبود ساخت
فکر او مذموم را محمود ساخت
شب به چشم اهل عالم چیره است
مصلحت تزویر را نامیده است
اقبال در جای دیگر در مذمت آتاتورک حاکم غربگرا و سکولاریست ترکیه که به جدائی دین از سیاست رسماً جامعه عمل پوشاند. میگوید او به دنبال دنیای نو رفت ولی کهنه غرب را سوغات آورد در حالیکه قرآن کریم صد جهان نو در ذات خویش دارد. مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) اگر واقعاً تجددگرا بود به سراغ قرآن و سرمایههای دینی میرفت که صدها و هزارها مسأله نو و عالَم نو دارند. اما بیسوادی و بیفرهنگی که هر دو مقدمة تقلیداند او را به تقلید از فرنگ سوق داد.
مصطفی کو از تجدد میسرود
گفت نقش کهنه را باید زدود
نو نگردد کعبه را رخت حیات
گر ز افرنگ آیدش لات و منات
ترک را آهنگ نو در چنگ نیست
تازهاش جز کهنه افرنگ نیست
سینهی او را دمی دیگر نبود
در ضمیرش عالمی دیگر نبود
لاجرم با عالم موجود ساخت
مثل موم از سوز این عالم گداخت
طر فگیها در نهاد کائنات
نیست از تقلید تقویم حیات
زنده دل خلاق اعصار دهور
جانش از تقلید گردد بی حضور
چون مسلمانان اگر داری جگر
در ضمیر خویش و در قرآن نگر
صد جهان تازه در آیات اوست
عصرها پیچیده در آنات اوست
بندهی مؤمن ز آیات خداست
هر جهان اندر بر او صد قباست
چون کهن گردد جهانی در برش
میدهد قرآن جهانی دیگرش
از نظر اقبال این افراد و این قبیل حکومتها روی نیکبختی را نخواهند دید و همیشه مغلوب دیگرانند، زیرا در اثر تقلید از غیر تقدیرشان به دست دیگران نوشته میشود. اینان همانند دهقانی هستند که مزدور ارباب بوده و برای آنها کشت میکنند.
خدا آن ملتی را سروری داد
که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت سرو کاری ندارد
که دهقانش برای دیگران کشت
این دو بیت شعر ملهم از آیة شریفه زیر است که میفرماید:
اِنَّ اللهَ لا یُغَیٍّرُ ما بِقَومٍ حَتی یُغَیٍّروُا ما بِاَنفُسِهِم خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر اینکه آنها خودشان را تغییر دهند.
حرف اقبال کامل درست بود. زیرا با گذشت دهها سال از حکومت لائیک ترکیه هنوز به دنباله روی و در یوزگی از دولتهای غربی خصوصاً آمریکا هستند و به جای اینکه به سروری برسند چندین سرور پیدا کردهاند. انواع اهانتها و پستیها را از غرب میپذیرند به امید آنکه روزی آنها ترکیه را به کشورهای اروپائی ملحق سازند. تمام شخصیت و استقلال خود را فروختهاند. اقبال اینان را محکومان خود فروش مینامد که گرفتار طلسم چشم و گوش شدهاند و عقل و هوش را از دست دادهاند.
ز محکومی مسلمان خود فروش است
گرفتار طلسم چشم و گوش است
ز محکومی رگان در تن چنان سست
که ما را شرع و آئین بار دوش است
اقبال یکی از علل دیگر این بدبختی را بیامام بودن دین ملت دانسته و میگوید: این امت زمانی نظام میگیرد که از خود امام داشته باشد. امامی که براساس تعالیم اسلام امت خود را راهنمایی کند.
هنوز این چرخ نیلی کج خرام است
هنوز این کاروان دور از مقام است
ز کار بینظام او چه گویم
تو میدانی که ملت بی امام است
اقبال تمام کسانی را که به تقلید از غرب قائل به جدائی دین از سیاست شده و آرمان خود را در غربی شدن میجویند مذمت کرده و از آنها به «حرمزادگانِ کلیسا مُرادان» تعبیر میکند. از نظر وی پیروی از اینان جز ابلهی چیز دیگری نیست. زیرا این گروه به جهت سست اراده بودن و آگاه نبودن از سرمایههای دینی و درونی، استقلال دین و دولت را به غربیان میفروشند هیچ حرف و حدیثی در این «تن پرستانِ جاهمست و کم نگه» که «اندرونشان بی نصیب از لا اله» است کارگر نیست.
داغم از رسوائی این کاروان
در امیر او ندیدم نور جان
تن پرست و جاه مست و کم نگهاند
رونش بینصیب از لا اله
در حرم زاد و کلیسا را مرید
پردهی ناموس ما را بردرید
دامن او را گرفتن ابلهی است
سینهی او از دل روشن تهی است
اندر ین ره تکیه بر خود کن که مرد
صید آهو با سگ کوری نکرد
آه از قومی که چشم از خویش بست
دل به غیر الله داد از خود گسست
تا خودی در سینهی ملت بمرد
کوه کاهی کرد و باد او را ببرد
گر چه دارد لا اله اندر نهاد
از بطون او مسلمانی نزاد
علامة اقبال در ضرورت تشکیل حکومت در اثر دیگر خود آن را از ابعاد دیگر مطرح کرده است. از نظر وی حکومت وسیلة عملی احیأ فرهنگ توحیدی است. یعنی اگر حکومت مقتدر الهی وجود نداشته باشد احکام توحیدی از سوی دشمنان توحید منزوی و گوشهگیر میشوند و چه بسا از بین بروند.
از طرف دیگر زندگی اجتماعی بر روی قوانین ثابت و مقطعی قابل ادامه نیست بلکه باید اصول ابدی ولایت خیری باشد تا بتواند اساس محکمی برای بقأ زندگی باشد.
اسلام به عنوان دستگاه حکومت، وسیلهای عملی است برای آنکه اصل توحید را عامل زندهای در زندگی عقلی و عاطفی نوع بشر قرار دهد. اسلام وفاداری نسبت به خدا را خواستار است نه وفاداری نسبت به حکومت استبدادی را. و چون خدا بنیان روحانی هر زندگی است، وفاداری به خدا عملاً وفاداری به طبیعت مثالی خود آدمی است. اجتماعی که بر چنین تصوری از واقعیت بنا شده باشد باید در زندگی خود مقولههای ابدیت و تغییر را با هم سازگار کند. بایستی که برای تنظیم حیات اجتماعی خود اصولی ابدی در اختیار داشته باشد چه آنچه ابدی و دایمی است در این جهان تغییر دایمی جای پای محکمی برای ما میسازد.» اقبال برخلاف آنانکه حکومت را یک امر دنیائی و مادی و دین را یک امر اخروی و معنوی میدانند. اعتقاد دارد که هر چیز مادی یک ریشة معنوی دارد و ما باید آن ریشه را کشف کنیم. دنیا و آخرت دو چیز جدا از هم نیستند. نماز که یک امر کاملا" ملکوتی و روحانی است بر روی زمین که یک شئی مادی است انجام میشود.
و دولت و حکومت وظیفه دارد که این ارتباط را کشف کرده و به آن سازمان دهد.«جوهر توحید به اعتبار اندیشهای که کار آمد است، مساوات و مسئولیت مشترک و آزادی است. دولت از لحاظ اسلام، کوششی است برای آنکه این اصول مثالی به صورت نیروهای زمانی و مکانی درآید و در یک سازمان معین بشری متحقق شود. تنها به این معنی است که حکومت در اسلام حکومت الهی است... آنچه تنها مادی است، تا ریشة آن در روحانی کشف نشده باشد حقیقت و جوهری ندارد. سراسر این جهان پهناور ماده، میدانی برای تجلی و تظاهر روح است.
همه چیز مقدس است چنانکه پیغمبر اسلام(ص) فرمود: سراسر زمین یک مسجد است، دولت و حکومت، بنابر نظر اسلام کوششی است برای اینکه به آنچه روحانی است در یک سازمان بشری جنبة فعلیت داده شود. به این اعتبار هر حکومت که تنها بر پایة تسلط بنا شده باشد و هدف آن تحقق بخشیدن به اصولی عالی مثالی باشد حکومت الهی است.»
مرحوم اقبال در جواب آنانکه میگویند، شرط اساسی در مشروعیت حکومت مقبولیت اجتماعی آن است و اسلام حکومت خاصی را پیشنهاد نمیکند بلکه حکومتهای مقبول را امضأ میکند؛ میگوید. برخلاف آنچه شما میگویید اسلام هیچ حکومتی را قبول نمیکند مگر آنچه را که خود ترسیم مینماید. وی اول ضرورت یک کشور و حکومت استوار و محکم را بیان کرده و میگوید:
کشور محکم اساسی بایدت
دیدهی مردم شناسی بایدت
سپس خصوصیات چنین حکومتی را که در سیرة سیاسی پیامبر اکرم - صلی الله علیه و آله - نهفته است بیان کرده و میگوید: حکمت نبوی هیچ حکومت را نمیپذیرد مگر آنکه براساس توحید بنا شده باشد. غیرت اسلامی و انقلاب پیامبر و پیروان وی حکم غیر برنتابد.
تا نبوت حکم حق جاری کند
پشت پا بر حکم سلطان میزند
در نگاهش قصر سلطان کهنه دیر
غیرت او برنتابد حکم غیر
پخته سازد صحبتش هر خام را
تازه غوغائی دهد ایام را
درس او ا بس، باقی هوس
تا نیفتد مرد حق در بند کس
از نم او آتش اندر شاخ تاک
در کف خاک از دم او جان پاک
معنی جبریل و قرآن است او
فطرة ا را نگهبان است او
حکمتش برتر ز عقل ذوفنون
از ضمیرش امتی آید برون
حکمرانی بی نیاز از تخت و تاج
بی کلاه و بی سپاه و بی خراج
از نگاهش فرودین خیزد ز دی
درد هر خم تلختر گردد ز می
اندر آه صبحگاه او حیات
تازه از صبح نمودش کائنات
بحر و براز زور طوفانش خراب
در نگاه او پیام انقلاب
درس لا خوف علیهم میدهد
تا دلی در سینهی آدم نهد
عزم و تسلیم و رضا آمرزدش
در جهان مثل چراغ افروزدش
من نمیدانم چه افسون میکند
روح را در تن دگرگون میکند
صبحت او هر خزف را در کند
حکمت او هر تهی را پر کند
بندهی درمانده را گوید که خیز
هر کهن معبود را کن ریزریز
مرد حق! افسون این دیر کهن
از دو حرف ربی الاعلی شکن
از نظر اقبال نه تنها حکومت اسلامی بلکه یک حکومت مقتدر از ضروریات جامعه اسلامی است بلکه به طوریکه همیشه در جهان حرف اول را زده و سیف روزگار را به دست گرفته باشد. همة اینها نه برای جهانگشائی و هوسرانی بلکه برای شخمرانی دلهای تار و کشت بذر دین و دلدار در سینههاست. در بیان اقبال حکومت از باب تبلیغ دین و احقاق حق واجب میشود.
برای اعتلای بانگ تکبیر و ادامة راه انبیأ و اولیا راهی جز بسیج ملت و به دست آوردن قوت نیست.
اهل حق را زندگی از قوت است
قوت هر ملت از جمعیت است
از اینرو اقبال به فرازهایی از تاریخ امت اسلامی که در اوج قدرت بودند افسوس خورده و میگوید.
یاد ایامی که سیف روزگار
با توانا دستی ما بود یار
تخم دین در کشت دلها کاشتیم
پرده از رخسار حق برداشتیم ناخن ما عقدهی دنیا گشاد
بختاین خاک از سجود ما گشاد
زخم حق بادهی گلگون زدیم
بر کهن میخانهها شبخون زدیم
ای مه دیزیته در مینای تو
شیشه آب از گرمی صهبای تو
از غرور و نخوت و کبر و منی
طعنه برناداری ما میزنی
جام ماهم زیب محفل بوده است
سینهی ما صاحب دل بوده است
عصر نو از جلوهها آراسته
از غبار پای ما برخاسته
کشت حق سیراب گشت از خون ما
حق پرستان جهان ممنون ما
عالم از ما صاحب تکبیر شد
از گل ما کعبهها تعمیر شد
حرف اقرأ حق به ما تعلیم کرد
رزق خویش از دست ما تقسیم کرد
گر چه رفت از دست ما تاج و نگین
ما گدایان را به چشم کم مبین
اعتبار از لااله داریم ما
هر دو عالم را نگهداریم ما
در دل حق سر مکنونیم ما
وارث موسی و هارونیم ما
مهر ومه روشن ز تاب ما هنوز
برقها دارد سحاب ما هنوز
ذات ما آئینه ذات حق است
هستی مسلم ز آیات حق است
با این همه شاهد از کلام اقبال که بخشی از تمام حرفهای وی در این خصوص است، تعجب میکنم از بعضی افرادیکه ادعای اقبال شناسی دارند و در موضوعات مختلف به اشعار و کلمات وی استناد میکنند حتی اقبال را از احیأگران عصر حاضر دانستهاند ولی خودشان بر خلاف اقبال حرف زده و به جدائی دین از سیاست و حکومت معتقد شدهاند و حرفهای غربیان را الگو و غرب را قبلة آمال دانستهاند.
مختصات حاکم و حکومت اسلامی
یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُو اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الاَمرِ مِنکُم ای کسانیکه ایمان آوردهاید اطاعت کنید از خدا و رسول خدا و آنکه اولی الامر از خودتان است.
فاش گویم با تو ای والا مقام
باج را جز با دو کس دادن حرام
یا اولی الامری که منکم شأن اوست
آیهی حق حجت و برهان اوست
یا جوانمردی چو صرصر تند خیز
شهر گیر و خویش باز اندر ستیز
روز کین کشور گشا از قاهری
روز صلح از شیوههای دلبری
میتوان ایران و هندوستان خرید
پادشاهی را ز کس نتوان خرید
جام جم را ای جوان با هنر
کس نگیرد از دکان شیشهگر
ور بگیرد مال او جز شیشه نیست
شیشه را غیر از شکستن پیشه نیست
اقبال میگوید یا باید پیامبر و ولی پیامبر را به رهبری برگزید یا کسی که صلاحیت دینی داشته باشد و به صفات مردان خدا متصف باشد. از جمله آن صفات شجاع و بیباک و دشمنستیز و دانا بودن است. که قرآن کریم در خصوص این افراد فرموده است.
اَشِدأُ عَلَی الکُفارِ رُحَماءُ بَینَهُم بر دشمنان کافر سختگیر و در میان خود نرم و مهربان هستند.
یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللهِ وَ لایَخافُونَ لَومَةَ لائِمٍ در راه خدا جهاد میکنند و از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای باک ندارند.
اِنَّ اللهَ اصلَفاهُ عَلَیکُم وَزادَهُ یَسطَةً فِی العِلمِ وَالجِسمِ خداوند او جطالوتج را بر شما برگزیده و در علم و قدرت جسمانی او افزوده است.
اقبال میگوید رهبر جامعه نباید ضعیف النفس و ترسو و سازشکار باشد در نتیجه در اثر کوچکترین فشار از سوی اجانب کشور را و خود را به اجانب بفروشد. میگوید کشورها را میشود خرید ولی رهبر لایق و قرآنی را نمیشود خرید. زیرا:
با یکی همچون هجوم لشکر است
جان به چشم او زباد ارزانتر است
لااله باشد صدف گوهر نماز
قلب مسلم را حج اصغر نماز
در کف مسلم مثال خنجر است
قاتل فحشا و بغی و منکر است
هر که پیمان با هو الموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست
یکی از صفات دیگر حاکم از نظر وی «نور جان» داشتن است. مراد وی از نور جان، تعالی روحی و تکامل معنوی است. حاکم باید خود ساخته و مؤمن باشد که مردم از نور وجود او مستضی بشود که علی (علیهالسلام) فرمود:
اَلا وَ اَنَّ لِکُلٍّ مَأمُومٍ اِماماً یَقتَدمِی بِهِ یَستَضئُی بِنُورِ عِلمِهِ آگاه باشید که برای هر مأمومی امامی است که به او اقتدا کرده و از نور علمش روشن میشود.
و در وصف خود میفرماید:
اِنَّما مَثَلیِ بَینَکُم کَمَثَلِ السٍّراجِ فیِ الظُّلمَةِ یَستَضئُی بِهِ مَن وَلِجَها یقینا مَثَل من در میان شما مانند چراغی در تاریکی است که هر کس به اطراف آن در آید در دام ظلمت برآید.
اقبال نیز به پیروی از قرآن کریم و سیره نبوی و کلام علوی چنین میگوید:
حاکمی بی نور جان خام است خام
بی ید بیضا ملوکیت حرام
حاکمی از ضعف محکومان قوی است
بیخش از حرمان محرومان قوی است!
تاج از باج است و از تسلیم باج
مرد اگر سنگ است میگردد ز جاج
فوج و زندان و سلاسل راهزنی است
اوست حاکم کز چنین سامان غنی است
حاکمیت اسلام در بیان اقبال با ملوکیت غیراسلامی که گاهی به سلطنت و گاهی به پادشاهی و ریاست و... تعبیر میشود فرق میکند. پادشاهی و ملوکیت یا (شیشهبازی) است و یا راضی کردن امت و یا جنگ و کشتار است. اما حاکمیت اسلامی حکمت و حکومت آمیخته به نور جان است.
اصل شاهی چیست اندر شرق و غرب
یا رضای امتان یا حرب و ضرب
ملوکیت سراپا شیشهبازی است
از او ایمن نه رومی نی حجازی است
حضور تو غم یاران بگویم
به امیدی که وقت دل نوازی است
یکی دیگر از صفات حاکم اسلامی امانتداری وی است. اقبال حکومت را امانت الهی و بندة مومن را امین خدا بر روی زمین میداند. حاکم اسلامی نایب خداوند است و موظف به اطاعت و اجرأ اوامر خداست. مراتب فرق میکند و در حد عصمت، طوری و در حد مادون عصمت، طور دیگری است. مرتبة اعلا و اشرف این نیابت در وجود اقدس پیامبران و اولیأ و مرتبه عالی و متوسط و دانی آن در وجود بندگان مؤمن است. شرط اساسی در همة مراحل ضبط نفس است که هر کسی در حد توان باید حاکم بر نفس خویش باشد.
گر شتربانی جهانبانی کنی
زیب سر تاج سلیمانی کنی
تا جهان باشد جهان آرا شوی
تا جدار ملک لایبلی شوی
نایب حق در جهان بودن خوش است
بر عناصر حکمران بودن خوش است
نایب حق همچو جان عالم است
هستی او ظل اسم اعظم است
از رموز جز و وکل آگه بود
در جهان قایم به امر الله بود
اقبال بین حکومت و ملوکیت فرق نهاده و حکومت را نیابت الهی میداند که هدفش تعالی بخشیدن به زندگی انسانی و کشف جنبههای روحانی جهان ماده است اما ملوکیت تخریب و غارت جوامع انسانی برای تعمیر زندگی طبقهای خاص است. البته شعار ملوکیت تخریب و غارت نبوده بلکه با شعارهای انسانی و عمران و آبادانی پیش میآید و به قول اقبال «شبی در آستین آفتاب» است.
از ملوکیت جهان تو خراب
تیره شب در آستین آفتاب
از ملوکیت خبرها میدهد
کور چشمان را نظرها میدهد
چیست تقدیر ملوکیت شقاق
محکمی جستن ز تدبیر نفاق
از بد آموزی زبون تقدیر ملک
باطل و آشفتهتر تدبیر ملک
اقبال در تمثیل دیگر ملوکیت را به زنبور عسل تشبیه کرده است که کارش کشیدن شیرة گلها و عسل ساختن از آن جهت فربه شدن عدهای خوشگذران و مرفه است. کار ملوکیت تنپروری و دلمردگی است. همهاش جسم و گل است و از جان و دل خبری نیست.
هم ملوکیت بدن را فربهی است
سینهی بینور او از دل تهی است
مثل زنبوری که بر گل میچرد
برگ را بگذارد و شهدش برد
شاخ و برگ و رنگ و بوی گل همان
بر جمالش نالهی بلبل همان
اقبال فرق حکومت با ملوکیت را در دو بیت شعر با اشاره به سه آیه از قرآن کریم چنین معرفی میکند.
بندهی مؤمن امین حق مالک است
غیر حق هر شی که بینی هالک است
رایت حق از ملوک آمد نگون
قریهها از دخلشان خوار و زبون
در مصرع اول اشاره به این آیه دارد.
قُلِاللهُمَّ مالِکَالمَلکِتُؤتِیِالمُلکَ مَنتَشاءُ وَتَنزِعُالمَلکَ مِمَّن تَشاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشاءُ وُ تُذِلُّ مَن تَشاءُ بگو که پروردگار مالک هر ملکی است. و آنرا به هر که بخواهد میدهد و از هر که بخواهد میستاند. عزیز میکند هر که را بخواهد و ذلیل میکند هر که را بخواهد.
در مصرع دوم آیه زیر مراد است.
لا اِلهَ اِلا هُوَ کُلُّ شَئیٍ هالِکٌ اِلا وَجهَهُ جز او خدائی نیست، و هر چیزی جز او هلاک شدنی است.
مصرع چهارم ترجمة آیه زیر است که:
اِنَّ المُلُوکَ اِذا دَخَلُوا قَریَةً اِفسَدوُها وَ جَعَلُوا اَعِزَّةَ اَهلِها اَذِلَّةً وَ کَذالِکَ یَفعَلُونَ یقینا ملوک و سلاطین وقتی به قریهای وارد شوند در آنجا فساد کرده و عزیزان آنجا را ذلیل میکنند. چنین است کار آنها.
بدین دلیل است که پیامبران همیشه با ملوک مجاهده میکردند که:
در افتد با ملوکیت کلیمی
فقیری بی کلاهی بی گلیمی
گهی باشد که بازیهای تقدیر
بگیرد کار صرصر از نسیمی
برخلافملوکیت؛ حکومتاسلامی و حاکمان واقعیمسلمان کهبه قولاقبال «دردنیابودند وازدنیانبودند»، گوی سبقت در خیرات از همه ربودند و سلطنت را از جهانخواری به جانبازی و جهانسازی مبدل ساختند.
سلطنت نقد دل و دین ز کف انداختن استبه یکی دا وجهان بردن و جان باختن است
سروری در دین ما خدمتگری است
عدل فاروقی و فقر حیدری است
آ مسلمانان که میری کردهاند
در شهنشاهی فقیری کردهاند
در امارت فقر را افزودهاند
مثل سلمان در مدائن بودهاند
حکمرانی بود و سامانی نداشت
دست او جز تیغ و قرآنی نداشت
اقبال به مردمانی که زرق و برق دنیا چشم ظاهرشان را خیره و نفس را بر جان چیره کرده است نهیب میزند که به جای غرق شدن در این امور فانی، دنبال یک حقجوئی زنده دل بگردند تا اسیر باطل نگردند. زمام امور خویش را به او سپرند و از غیر او ببرند و آب از کوزة کفار نخورند.
اقبال برای حکومت و حاکم اسلامی مختصات دیگری نیز ذکر میکند که هر کدام نقش خاصی در استحکام و دوام حکومت دارند. آن خصوصیات عبارتند از:
1-تشکیل یک حکومت و کشور قوی بر پایههای محکم و استوار.
2-شناخت مردم جامعه اعم از دوست یا دشمن.
3-خدمت خالصانه به خلق خدا.
4-اجرای عدالت اسلامی و ترویج آن.
5-بینیازی از زخارف دنیا و دست نیالودن به آن.
6-خلوتگزینی و خودسازی جهت استغنای روح.
7-شهنشاهی در عین فقر دینی. که فر اردشیری را با روان بوذری در هم آمیزد.
8-از صدق علوی و عشق نبوی لحظهای به دور نباشد.
کشور محکم اساسی بایدت
دیدهی مردمشناسی بایدت
ای بسا آدم که ابلیسی کند
ای بسا شیطان که ادریسی کند
رنگ از نیرنگ و بود او نموداند
رون او چو داغ لاله دود
پاکباز و کعبتین او دغل
ریمن و عذر و نفاق اندر بغل
در نگر ای خسرو صاحب نظر
نیست هر سنگی که میتابد گهر
مرشد رومی حکیم پاکزاد
سر مرگ و زندگی بر ما گشود
هر هلاک امت پیشین که بود
زانکه بر جندل گمان بردند نمود
سروری در دین ما خدمتگری است
عدل فاروقی و فقر حیدری است
در هجوم کارهای ملک و دین
با دل خود یک نفس خلوت گزین
هر که یکدم در کمین خود نشست
هیچ نخجیر از کند او نجست
در قبای خسروی درویش زی
دیده بیدار و خدا اندیش زی
قاید ملت شهنشاه مراد
تیغ او را برق و تندر خانهزاد
هم فقیری هم شه گردون فری
اردشیری با روان بوذری
غرق بودش در زره بالا و دوش
در میان سینه دل موئینه پوش
آن مسلمانان که میری کردهاند
در شهنشاهی فقیری کردهاند
در امارت فقر را افزودهاند
مثل سلمان در مدائن بودهاند
حکمرانی بود و سامانی نداشت
دست او جز تیغ و قرآنی نداشت
هر که عشق مصطفی سامان اوست
بحر و بر در گوشهی دامان اوست
سوز صدیق و علی از حق طلب
ذرهای عشق نبی از حق طلب
زانکه ملت را حیات از عشق اوست
برگ و ساز کائنات از عشق اوست
جلوهی بی پردهی او وانمود
جوهر پنهان که بود اندر وجود
روح را جز عشق او آرام نیست
عشق او روزیست کوراشام نیست
خیز و اندر گردش آور جام عشق
در مهستان تازهکن پیغام عشق
حکومت و جمهوریت
متاع معنی بیگانه از دون فطرتان جوئی
ز موران شوخی طبع سلیمانی نمیآید
گریز از طرز جمهوری غلام پختهکاری شو
که از مغز دو صد خر فکر انسانی نمیآید
تشبیه جمهوری خواهان غربی به خر در کلام اقبال از این جهت است که اینان یا در جمهوریت هدف انسانی ندارد یا عمدتاً میخواهند از جمهوریت وسیلهای برای غارت مردم بسازند و در غیر این صورت حداکثر رسالت جمهوریت را در تأمین «خور و خواب و شهوت» برای همگان خلاصه میکنند که نهایت این فکر بدایت زندگی حیوانی است.
اقبال میگوید جمهوریت اگر تاکنون باری بر بار مردم اضافه نکرده باشد چیزی از آن نکاسته است. بهترین راه نجات مردم این است که دنبال امام آگاه و رها از بند جهات دنیوی بروند و دست در دامنش زنند و گوش به فرمانش نهند. امام عالَم بین و عالَم ساز که در انسانیت تمام باشد.
کسی کو دید عالم را امام است
من و تو ناتمامیم او تمام است
اگر او را نیابی در طلبخیز
اگر یابی به دامانش در آویز
به کار ملک و دین او مرد راهی است
که ما کوریم و او صاحب نگاهی است
مثال آفتاب صبحگاهی
دمد از هر بن مویش نگاهی
فرنگ آئین جمهوری نهادست
رسن از گردن دیوی گشادست
نوا بی زخمه و سازی ندارد
ابی طیاره پروازی ندارد
زباغش کشت ویرانی نکوتر
ز شهر او بیابانی نکوتر
چو رهزن کاروانی در تک و تار
شکمها بهر نانی در تک و تاز
روان خوابید و تن بیدار گردید
هنر با دین و دانش خوار گردید
خرد جز کافری کافرگری نیست
فن افرنگ جز مردم دری نیست
گروهی را گروهی در کمین است
خدایش یار اگر کارش چنین است
زمن ده اهل مغرب را پیامی
که جمهور است تیغ بی نیامی
چه شمشیری که جانها میستاند
تمیز مسلم و کافر نداند
نماند در غلاف خود زمانی
برد جان خود و جان جهانی
میکند بند غلامان سختتر
حریت میخواند او را بیبصر
گرمی هنگامهی جمهور
دیدپرده بر روی ملوکیت کشید
سلطنت را جامع اقوام گفت
کار خود را پخته کرد و خام گفت
در فضایش بال و پر نتوان گشود
با کلیدش هیچ در نتوان گشود
گفت با مرغ قفس ای دردمند
آشیان در خانهی صیاد بند
هر که سازد آشیان در دشت و مَرغ
او نباشد ایمن از شاهین و چَرغ
حریت خواهی به پیچاکش میفت
تشنه میرو برونم تاکش میفت
الحذر از گرمی گفتار او
الحذر از حرف پهلودار او
چشمها از سرمهاش بینورتر
بندهی مجبور از و مجبورتر
از شراب ساتگینش الحذر
از قمار بدنشینش الحذر
ازخودی غافل نه گردد مرد حر
حفظ خود کن حب افیونش مخور
جمهوریت غربی با شعار آزادی و رفاه و امنیت ظاهر میشود ولی اسارت و قتل و غارت به ارمغان میآورد. یعنی همان ملوکیت است با نقاب جمهوریت. امروزه ما شاهد صداقت گفتار جناب اقبال هستیم که چگونه دولتهای غربی خصوصاً آمریکا با شعار حقوق بشر به کشورهای ضعیف جهان سوم یورش میبرند و پوست مردم را میدرند و اموالشان را میبرند و اسمش را دفاع از آزادی و حقوق بشر مینهند.
قحط و طاعون تابع شمشیر او
عالمی ویرانه از تعمیر او
خلق در فریاد ازناد اریش
از تهیدستی ضعف آزاریش
سطوتش اهل جهان را دشمن است
نوع انسان کاروان او زهزن است
از خیال خود فریب و فکر خام
میکند تاراج را تسخیر نام
عسکر شاهی و افواج غنیم
هر دو از شمشیر جوع او دو نیم
آتش جان گدا جوع گداست
جوع سلطان ملک و ملت را فناست
هر که خنجر بهر غیر اله
کشیدتیغ او در سینهی او آرمید
اقبال نه تنها به جمهوریت غربی بدبین است به سازمان ملل هم که محصول جمهوریت غربی است بدبین بود، و آنان را کفن دزدانی میداند که «بهر تقسیم قبور انجمنی ساختهاند».
برفتد تا روش رزم درین بزم کهن
دردمندان جهان طرح نو انداختهاند
من از ین بیش ندانم که کفن دزدی چند
بهر تقسیم قبور انجمنی ساختهاند
مردم دنیا بارها آزمودهاند که سازمان ملل تاکنون جز برآوردن حاجات چند دولت استعماری کاری نکرده و هرگاه برخلاف میل آنها قدمی برداشته است با حق «وتو» که مخصوص آن چند کشور میباشد روبرو گردیده است. آمریکا به هر کشوری که بخواهد حمله میکند، هواپیمای مسافربری را سرنگون میسازد، تروریستهای داخلی کشورهای انقلابی را در خود جای داده و حمایت میکند و... سازمان ملل نیز شاهد همة این امور است ولی از قدرت عمل علیه آمریکا دور است و از دیدن حقیقت کور.
توصیة اقبال به جوامع اسلامی این است که نباید به برنامههای سازمان ملل امیدوار بود بلکه تنها راه نجات ملل مسلمان تکیه بر نیروی ایمان و زندگی براساس دستورات دینی خود است. در آئین اسلامی یک لحظه زندگی شجاعانه بهتر از صد سال زندگی ذلیلانه است.
زندگی را چیست رسم و دین و کیش
یک دم شیری به از صد سال میش
زندگی محکم ز تسلیم و رضاست
موت نیرنج و طلسم و سیمیاست
حیات اسلامی در نظر اقبال در پیروی سیرة علی(ع) است که با پنجة حیدری، قلعة خیبر گشایند.
میشناسی معنی کرار چیست؟
این مقامی از مقامات علی است
امتان را در جهان بیثباتنیست
ممکن جز بکراری حیات
مسلمان باید آیات «لاتخف» را مدام ورد زبان کنند و آنچه خواهند همان کنند. حیات حمیده در خیمة ایمان لمیده است آنکه این ندیده گلی از باغ آن نچیده است.
قوتایمان حیات افزایدت
ورد لَاخَوفٌ عَلَیهِم بایدت
چون کلیمی سوی فرعون رود
قلباوازلاتَخَف محکم شود
بیم غیرالله عمل را دشمناست
کاروان زندگی را رهزن است
عزم محکم ممکنات اندیش ازو
همت عالی تأمل کیش ازو
دشمنت ترسان اگر بیند تو را
از خیابانت چو گل چیند تو را
ضرب تیغ او قویتر میفتد
هم نگاهش مثل خنجر میفتد
بیمچون بند است اندر پای ما
ورنه صد سیل است در دریای ما
بر نمیآید اگر آهنگ تو
نرم از بیم است تار چنگ تو
گوشتابش ده که گردد نغمهخیز
بر فلک از ناله آرد رستخیز
زانکه از همت نباشد استوار
میشود خوشنود با ناسازگار
هر که رمز مصطفی فهمیده است
شرک را در خوف مضمر دیدهاست
/س