منار ابراهیمی (2)
مقدمه
عبدالحمید بن بادیس (1940-1889 م)، یکی از بزرگترین شخصیتهای دینی اصلاحطلب معاصر در الجزایر و در سطح جهان عرب و جهان اسلام به شمار میآید. اندیشههای او درباره احیا و اصلاح فکر دینی و چگونگی سامان بخشیدن به اوضاع نابسامان مسلمانان در دوران معاصر، بر اندیشمندان همدوره او در شمال افریقا و به ویژه شاگردان و عالمان دینی دهههای اخیر تأثیر فراوانی گذاشته است. در زمانی که استعمار فرانسه کوشید مردم الجزایر را از هویت اسلامی و ملی تهی کند و حتی در نهایت تصمیم گرفت که الجزایر را ضمیمه خاک فرانسه سازد، بن بادیس با تأسیس «جمعیت العلماء المسلمین»، تلاش کرد با احیای اسلام و زبان و فرهنگ عربی و تکیه بر روح ملی، توطئههای استعمار را خنثی نماید. وی با در پیش گرفتن خطمشی فرهنگی آموزشی، تأثیر زیادی بر عرصه سیاسی الجزایر گذاشت و ضربات سختی به استعمار فرانسه وارد کرد.شرح حال
1. زندگی
عبدالحمید بن محمد المصطفی بن مکی بن بادیس صنهاجی، در تاریخ 4 دسامبر 1889 م / ربیعالثانی 1307 ق، در شهر قسنطینه الجزایر چشم به جهان گشود. خاندان وی که از تبار «معز بن بادیس» بنیانگذار دولت صنهاجی بود، از جمله خاندانهای بزرگ و بانفوذ شرق الجزایر به حساب میآمد. صنهاجیان خاندانی بودند که در قرون چهارم و پنجم هجری از طرف پادشاهان مصر امارت مغرب و شمال افریقا را عهدهدار بودهاند. پدرش مصطفی بن مکی بن بادیس، از اعیان شهر قسنطینه و عضو مجلس اعلای الجزایر و مادرش زهیر بنت علی بن جلول از خانواده معروف و ثروتمند عبدالجلیل در قسنطنیه بود. (3) عبدالحمید در سیزده سالگی قرآن را نزد شیخ محمد امداسی حفظ کرد. پدرش یکی از بزرگترین و فاضلترین معلمان شهر قسنطینه یعنی شیخ احمد ابوحمدان لونیسی را برای تدریس او برگزید. بن بادیس مقدمات زبان عربی و علوم اسلامی را از شیخ حمدان لونیسی فراگرفت و در سن پانزده سالگی ازدواج کرد. ثمره این ازدواج یک فرزند پسر به نام عبده بود که در سن 17 سالگی درگذشت. (4)بن بادیس در سال 1908 عازم تونس شد و تحصیلات خود را در دانشگاه زیتونه این کشور ادامه داد. وی در آنجا از آموزههای استادانی مانند شیخ محمد الطاهر بن عاشور و شیخ محمد النخلی القیروانی، بهرههای فراوان گرفت و کاملاً با علوم اسلامی آشنا گشت. بن بادیس با سختکوشی و اشتیاق فراوان به منابع و نوشتههای مهم دست پیدا کرد و در زمینه فرهنگ اسلامی و ادبیات عرب مطالعات فراوانی انجام داد. وی پس از چهار سال در 1912 تحصیلات خود در تونس را به پایان رساند و بنابه رسم متداول، سال پنجم را به تدریس در آن دانشگاه گذراند. (5)
بن بادیس در سال 1913 پس از تکمیل تحصیلات خود در تونس، به زادگاه خود شهر قسنطینه بازگشت. آرزوی او در هنگام بازگشت این بود که به تدریس بپردازد و مدتی هم به این امر مشغول گشت اما برخی از مشکلات ایجاد شده توسط دشمنان اصلاح و تجدید مانع از ادامه فعالیت او در این زمینه شد؛ بنابراین در همین سال تصمیم گرفت که به مشرق عربی سفر نماید. او ابتدا عازم مدینه منوره شد و طی سه ماه اقامت در آنجا با علما و اندیشمندان معروف جهان اسلام از جمله حمدان لونیسی استاد سابقش دیدار نمود. همچنین در این سفر با شیخ محمد البشیر الابراهیمی اندیشمند، نویسنده و ادیب معروف الجزایری آشنا شد و دوستی صمیمانه این دو، از همانجا آغاز گشت. بن بادیس درخواست شیخ حمدان لونیسی مبنی بر اقامت دائمی در مدینه منوره را رد کرد و تصمیم گرفت برای خدمت به الجزایر و مردمانش به وطن خود باز گردد. وی در هنگام بازگشت از سوریه، لبنان و مصر نیز دیدن کرد و با رجال اندیشه، علم و ادب این کشور آشنایی پیدا کرد. (6)
2. شرایط سیاسی اجتماعی
بن بادیس در بازگشت به الجزایر به تدریس در مسجد الاخضر پرداخت. اما این کار او را قانع نمیساخت؛ چرا که میدانست به تنهایی آرزوی او را در پیشرفت و تجدد برآورده نمیسازد. بنابراین در سال 1925، مجله «المنتقد» را تأسیس کرد. هدف او در این نشریه درهم شکستن جهان قدیم بود که صوفیگری تمام ابعاد آن را به فساد و تباهی کشانده بود؛ تصوفی که با طرح شعار «ایمان بیاور و اعتراض نکن» راه هرگونه پیشرفت و نوآوری را بسته بود. بن بادیس با انتخاب عنوان «المنتقد» میخواست نشان دهد بهترین راه رهایی و نجات واقعی، کنار گذاشتن آموزههای اشاره شده و نقد و بررسی تمام سنتهای موروثی است. (7) نشریه «المنتقد» با لحن بسیار شدیدی از استعمار فرانسه انتقاد میکرد، بنابراین فرانسویها پس از انتشار 18 شماره اقدام به توقیف آن کردند. اما بن بادیس دست از فعالیت نکشید و در سال 1925، هفتهنامه «الشهاب» را با الهام از مجله «المنار» رشید رضا منتشر کرد که در فوریه 1929 به صورت ماهنامه درآمد. انتشار «الشهاب» تا سال 1939 به صورت ماهانه ادامه یافت. در این سال به علت شروع جنگ جهانی دوم بن بادیس خود اقدام به تعطیل نشریه نمود. آخرین شماره «الشهاب» در اوت 1939 منتشر شد. (8) این نکته قابل ذکر است که بن بادیس متوجه شد یکی از شروط موفقیت در کار روزنامهنگاری و انتشار نشریه، داشتن چاپخانهای شخصی و مستقل است تا کار روزنامه متوقف نگردد و با مانع برخورد نکند. از این رو در سال 1925 «المطبعه الجزایریه الاسلامیه» را تأسیس کرد. (9)عبدالحمید بن بادیس ابتدا در سال 1924 موضوع تأسیس جمعیتی به نام «الاخاء العلمی» را مطرح کرد ولی به دلیل آماده نبودن جامعه برای پذیرش آن، طرح مذکور در همان مراحل اولیه ناکام ماند. او در سال 1927 علما و اندیشمندان اصلاحطلب را از سراسر الجزایر فراخواند تا جمعیتی صرفاً دینی، برای زدودن بدعتها و پیرایهها از دین اسلام تشکیل دهد. (10) دعوت بن بادیس با استقبال عظیمی روبهرو شد. در تجمع علما در شهر الجزایر، وی و شیخ طیب عقبی تصمیم گرفتند که «نادی الترقی» (باشگاه ترقی) را تأسیس کنند که هسته اولیه و خاستگاه «جمعیت العلماء المسلمین» بود. نادی الترقی از بدو تأسیس، پایگاهی برای تجمع علما و اندیشمندان اصلاحطلب شد. (11) در 1931، بن بادیس با همراهی و همفکری محمد البشیر الابراهیمی و علمای دیگری چون طیب عقبی و مبارک المیلی رسماً جمعیت علماء المسلمین را با جهتگیری فرهنگی و تربیتی تأسیس کرد. در تاریخ 5 مه 1931، 72 تن از علما با گرایشهای سیاسی مختلف، به دعوت هیئت مؤسسان، در نادی الترقی در شهر الجزیره اجتماع کردند و جمعیت العلماء المسلمین را تأسیس نمودند. (12)
جمعیت العلماء المسلمین به تدریج در پرتو اندیشهها و اقدامات بن بادیس گامهای بلندی برداشت و سرانجام به مهمترین سازمان سیاسی برای مقاومت در برابر استعمار فرانسه تبدیل شد. در پی وخیم شدن اوضاع الجزایر و محقق نشدن وعدههای فرانسویهای برای اصلاحات و اعمال فشار و محدودیت بیشتر بر جمعیت، بن بادیس تمام تشکلهای سیاسی را برای شرکت در نخستین کنگره اسلامی فرا خواند. در 7 ژوئن 1936، این کنگره در شهر الجزیره با حضور سران تمام گروههای سیاسی الجزایر برپا باشد. (13) هیئت پانزده نفره منتخب این کنگره به ریاست بن بادیس، به پاریس رفت تا خواستهای ملت الجزایر را به اطلاع مقامات فرانسوی برساند. اعضای این هیئت در پاریس با لئون بلوم نخستوزیر جدید و سوسیالیست فرانسه، و موریس ویوله، نخست وزیر سابق فرانسه، مذاکرده کردند ولی با خواستهای آنان موافقت نشد. (14)
دومین کنگره اسلامی در سال 1937 به سبب مانعتراشی و کارشکنی گروههای هوادار فرانسه، تشکیل نشد، بنابراین در 19 دسامبر همان سال، بن بادیس از ریاست کمیته اجرایی کنگره اسلامی کنارهگیری کرد و این سرآغاز کاهش نفوذ سیاسی جمعیت و افزایش بحرانهای داخلی و مواجهه با حکومت استعمارگر بود. (15) در سپتامبر 1938، دولت فرانسه از تمام گروهها و احزاب الجزایری خواست تا از فرانسه در جنگ بر ضد آلمانیها حمایت کنند که این موضوع به اختلاف نظر عمیق میان بن بادیس (که خواستار بیطرفی جمعیت در جنگ بود) و شیخ عقبی (که خواستار اعلام حمایت از دولت فرانسه بود) و استعفای عقبی از جمعیت العلماء انجامید. به رغم فشارهای فرانسه، بن بادیس از دولت فرانسه حمایت نکرد و این امر سبب شد تا دولت بسیاری از هواداران جمعیت را بازداشت کند. (16) بن بادیس برای حفظ بیطرفی، داوطلبانه تمام مطبوعات وابسته به جمعیت را تعطیل کرد و از اعضای جمعیت خواست تا پایان جنگ بیطرف باقی بمانند. (17)
بن بادیس سرانجام در اثر سرطان دستگاه گوارش در 8 ربیعالاول 1359 ق / 16 آوریل 1940 در شهر قسنطینه درگذشت. مراسم تشییع جنازه او با شکوه هرچه تمامتر برگزار شد و در حدود پنجاه هزار نفر در این مراسم شرکت کردند. پیکر وی در مقبره خانوادگی آل بادیس در شهر قسنطینه به خاک سپرده شد. (18)
3. آثار
از بن بادیس آثار بسیاری بر جای نمانده است. قسمت اعظم نوشتههای او در زمینه مذهبی و تفسیر قرآن میباشد. اندیشههای سیاسی و اجتماعی وی در روزنامه «المنتقد» و «الشهاب» مندرج شده است.اندیشه سیاسی
از برجستهترین ابعاد شخصیت بن بادیس، بُعد سیاسی و آرای سیاسی اوست که نظر هر پژوهشگر را به خود جلب میکند. بن بادیس به مشکلات سیاسی و اجتماعی اهتمام داشته و در این مقوله بحث میکرد و با مردم در این زمینه سخن میگفت، اما در عین حال، برخلاف برخی از روشنفکران که به مسائل آنی و فوری توجه داشتند، وی از حدود مسائل جاری فراتر میرفت و به تحلیل عمیق مسائل مینشست که ابعاد آن برای عامه مردم ناشناخته بود اما در درازمدت ابعاد این مسائل بر طبق تحلیلهای او آشکار میشد. وی صرفاً به سخنرانیها و مطالب سیاسی زودگذر و ذهنی قانع نبود بلکه به مسائل بنیادی و عینی توجه میکرد. مسائلی که تا آنها حل و روشن نشوند، دیگر مسائل روبنایی حل نخواهد شد. (19)مبانی سیاسی اخلاقی
بن بادیس در نخستین شماره نشریه «المنتقد» با نوشتن مقالهای تحت عنوان «مبانی ما، اهداف ما، شعار ما» به تشریح مبانی سیاسی، اخلاقی و انتقادی خود و همفکرانش میپردازد. وی در مورد مبانی سیاسی خود مینویسد:ما مسلمانان الجزایری ملتی هستیم در زمره مستعمرات جمهوری فرانسه، و به دلیل مسلمان بودنمان براساس سنتهای دینی خود، که دعوت کننده تمام انسانها به کمالات انسانی است، عمل میکنیم؛ و باور داریم که باید صلح و برادری بین ملل و طوایف بشری وجود داشته باشد. با حفاظت و پاسداری از سنتهای دینی، مهمترین بنیادهای دینی ملی و بزرگترین ابزار سعادت و نیکبختی خود را تأمین کردهایم، چرا که ما میدانیم مردم هرگز نمیتوانند بدون دین زندگی کنند، و دین قدرت بزرگی است که سستی ندارد... البته ما نمیخواهیم که دین و سیاست را در تمام عرصهها با هم بیامیزیم، و نیز نمیخواهیم که روحانیون را در سیاست و حکومت دخالت بدهیم، بلکه هدف آن است که بگوییم دین عامل قوام و دوام ماست.» (20)
وی در ادامه مقاله از مبانی اخلاقی سخن به میان میآورد و اظهار میکند:
«ما به تمام کجرویهای اخلاقی و عادات فاسد مبارزه کرده و به خصوص با همه بدعتهایی که وارد دین شدهاند، تا دین را که بنیاد اصلاح است فاسد گردانند، ستیزه خواهیم کرد. این بدعتها و فسادها است که ما را، با اینکه پیش از این پیشرو بودهایم، به عقبماندگی دچار کرده است... به هر حال ما جنبههای مثبت اخلاقی و اعمال صواب ملل دیگر را که مفید باشند و با کمالطلبی و سنتهای ما هماهنگ باشند، نیک میشماریم و آنها را میپذیریم، و زشتیهای اخلاقی ملل دیگر را که با جامعه اسلامی ما مغایر و ناسازگار باشد، زشت میدانیم و از آنها روی میگردانیم، بنابراین ما متحجر نیستیم که هر پدیده مثبتی را نادیده انگاریم و نیز غربزده نیستیم که از فرهنگ و اخلاق خود فاصله بگیریم... و در این میان آنچه حد اعتدال و حق است مورد تأیید قرار میدهیم و همه را به آن دعوت مینماییم.» (21)
بن بادیس در مورد مبانی انتقادی میگوید:
«در زندگی اجتماعی افرادی هستند که پیشتاز مردمند و یا بر مردم حاکمیت پیدا میکنند و یا درصدد آن هستند که رهبری و زعامت جامعه را به دست آوردند... ما در باب صفات و اعمال اجتماعی این گروه سخن میگوییم و آنان را مورد نقد و بررسی قرار میدهیم و به این ترتیب زمامداران، مدیران، نمایندگان مردم، قاضیان، علما، پیشوایان و سایرین را مورد انتقاد خواهیم داد... ما در شیوههای انتقادی خود، به حقیقت محض توجه داریم و براساس درستی و اخلاص و پاکی سخن میگوییم. در این انتقادات، صفات ناپسند را نکوهش میکنیم، حتی اگر این صفات در وجود ما باشند. سخن باید براساس عدل و انصاف باشد که راه تفاهم و اصلاح نیز جز این نیست.» (22)
دین و اجتماع
1. احیاگری
بن بادیس به عنوان ادامه دهنده راه محمد عبده و رشید رضا، فعالیتهای خود را بر سه محور عمده متمرکز کرده بود: 1. تلاش برای احیای ریشههای دین اسلام، 2. تلاش برای احیای زبان عربی، 3. مبارزه با خرافات و بدعتها. (23) برجستهترین اثر بن بادیس تفسیر او از قرآن بوده است. وی همچون بسیاری از اصلاحطلبان اسلامی هم عصر خود، اسلام و نه هیچچیز دیگر را سرچشمهای برای زندگی بهتر تعریف میکرد و بر همین اساس اقدام به تفسیر قرآن نمود. او تلاش خود را با ارائه نگرشی نو از قرآن آغاز کرد. به عقیده او دیدگاهی که اسلام را بر ضد عقل معرفی میکند، با استفاده از خرافات، بر سر راه اصلاحطلبانه این دین مانعتراشی میکند. هدف او در تفسیر قرآن مقابله با چنین دیدگاهی است. او به خصوص تفاسیری را که تنها بر جنبه لغوی و نحوی قرآن یا تفسیر جزئیات (همچون جنس عصای موسی، یا شکل سگ اصحاب کهف) تکیه میکردند را تفاسیری ناقص تلقی میکرد. قرآن که سخن پروردگار با مردم است، به عقیده بن بادیس، در حیات فردی، اجتماعی و سیاسی راهگشا و علاجی برای آفتهای زندگی انسانهاست. به همین علت تفسیری را ارائه داد که اثبات هم خانواده بودن دین و زندگی اجتماعی و سیاسی تلقی میشد. بن بادیس هر آنچه برخلاف مسیر قرآن و سنت بود، بدعتی میدانست که گریبانگیر مسلمانان شده است. چرا که قرآن خود شفای همه دردها و چراغی روشنگر است. او مقصر اصلی ناکامی مسلمانان در عصر حاضر را جهل، اسراف، ظلم، فساد و کفر مسلمانان به نعمتهای خداوند تعریف میکرد و میگفت: «تمام بلاهای نازل بر سر ما از این ورودیهاست.» (24)او خسران وعده داده شده در قرآن را متوجه کسانی دانست که با «کتاب و سنت سلف صالح» مخالفت میکنند. هر چند در قرآن کافران به عنوان خاسران معرفی میشوند اما به عقیده بن بادیس، این خسران در حقیقت نصیب اهالی بدعت و گمراهی نیز خواهد بود (25) که دین را با خرافات آمیختهاند و مردم را به اسلام بدبین کردهاند. اینان با کافران اشتراکات بسیاری دارند. بن بادیس بتپرستی را در زمان معاصر نیز جاری و ساری میداند و بتهای گذشتگان را ثابت و بتهای امروزیان را متحرک میداند. همچنان که کسانی از مسلمانان به بهانه تجدد و آزادیخواهی به غرب روی میآورند. راهحل از دیدگاه او حرکت به سمت همان مسیری است که در قرآن آمده است: «پس به سوی خدا بگریزید» (26) که دعوت مسلمانان به حرکت و بازگشت به سمت خداوند است. از دیدگاه او چنین بازگشتی تنها هنگامی میتواند مؤثر واقع شود که اسلامْ میراثهایی مبتنی بر جمود و تقلید و جهل را نفی کند. وی در مقاله «اسلام ذاتی و اسلام موروثی» میگوید:
«اسلام موروثی قادر نیست ملتها را به حرکت و قیام بخواند، چرا که ملتها قیام نمیکنند مگر آنکه به رشد فکری و آگاهی برسند و دارای افکار و آرای بازْ گردند، و حال آنکه اسلام موروثی بر بنیاد جمود و تقلید استوار است و در آن نه تفکر راه دارد و نه بینش.» (27)
حرکت، مستلزم جنبشی درونی و نیز اجتماعی است، چرا که نجات از رنجها و بلایا نیازمند بیداری فردی و نهضت اجتماعی است. بنابراین از دیدگاه بن بادیس مسلمانان برای دست یازیدن به موقعیتهای عالی و عزت و اعتبار یافتن، وظیفهمند هستند. به نظر وی لازمه جوشش و حرکت پیوسته، «عبور از عصبیتهای مذهبی، مشاجرههای کلامی و نظریات احمقانه» (28) است که به تفرقه و در نهایت ضعف مسلمانان میانجامد. پس صرفنظر از اختلافات میان گروهها و مذاهب مختلف اسلامی، باید ایمان به سرچشمهای واحد بر روح و رفتار مسلمانان غالب باشد که آنان را در کنار یکدیگر به سمت کمال هدایت کند. چنین حرکتی نه تنها باعث ترقی و مقابله با استبداد داخلی میگردد بلکه به صورت مانعی استوار بر سر راه مداخله غربی ظاهر میشود. (29) به همین دلیل است که گفته میشود تفسیر بن بادیس از قرآن، دستورالعملی تربیتی برای مسلمانان ارائه میدهد.
در خصوص تغییر بن بادیس مسلمانان را دعوت به تغییر در حیات خود مینمود. او انگیزههای این تغییر را فراتر از هر عامل خارجی و به ویژه استعمار، داخلی میدانست. به عقیده او قرآن مسلمانان را امر به تغییر کرده است پیش از آنکه تسلیم مرگ شوند. به عقیده او اصلاح عقاید و رهایی از شرک، اصلاح اخلاق و نجات از فساد، اصلاح جهل به وسیله علم، روی آوردن به وحدت به جای تفرقه، حرکت از صنعت ابتدایی به سمت صنعت پیشرفت و بهرهگیری از ابزارهای مدرن زمان معاصر (30) هر کدام یکی از ابعاد تغییر در جامعه مسلمانان به شمار میروند و همه اینها مستلزم حذف کوتهنگری در اندیشه مسلمان است.
2. آزادی
مسئله بسیار اساسی و مهمی که بن بادیس در اندیشههای ملی خویش به آن تکیه بسیار کرده، تحقق حق در تحقق آزادی است. او تأکید کرده است:«حق انسان در آزادی مانند حق برخورداری از زندگی است، و به میزانی که آدمی از زندگی برخوردار است به همان میزان از آزادی بهره دارد».
آزادی از دیدگاه بن بادیس فقط یک حق فردی در حد نیازها و خواستههای فردی نیست، بلکه آزادی، قبل از هر چیز یک حق اجتماعی است که تمام عرصههای زندگی از آزادی عقیده تا آزادیهای سیاسی را دربر میگیرد. پس از آن آزادی، به زعم بن بادیس، با مدنیت ارتباط پیدا میکند که آن مدنیت خاص عبارت است از مدنیت عربی - اسلامی. بن بادیس، همیشه و در هر مناسبتی، این نکته را یادآوری کرده است که منظور ما از آزادی، که اکنون پرچم آن را به دوش میکشیم، آن آزادی است که پیش از آنکه یک خواست و حق فردی باشد، یک حق اجتماعی است و اگر این آزادی محقق نگردد، آزادی فردی نیز بیهوده خواهد بود. (31)
3. خلافت
هنگامی که در سال 1938 برخی از علمای دین در اندیشه تجدید بنای خلافت اسلامی بودند، بن بادیس موضع آشکاری در این باب اتخاذ کرد و قاطعانه به نقد نظریه خلافت پرداخت و آن را از عوامل عقبماندگی دانست. او چنین استدلال نمود: نخست خلافت مظهری است که جامه تقدس بر آن پوشیدهاند. وی تأکید کرد که ترکان امروز خلافت را برانداختهاند:«آنان نظام حکومتی خاص خودشان را برچیدهاند، و مظهر سمبلیک و خیالی را که برای مسلمانان جز فتنه چیزی نبود و نفعی نداشت محو کردهاند.»
آنگاه وی به دستهای پنهان بیگانگان در طرح شعار احیای خلافت اشاره مینماید و میگوید:
«از اینکه دولتهای بیگانه، که اهداف مقاصدشان آشکار است، چنین سخنی بگویند شگفت نیست، ولی شگفت این است که در میان مسلمانان کسانی باشند که چنین داعیهای داشته باشند و به ویژه علمای دین و حکام در رأس آنان قرار داشته باشند. به همین دلیل است که سخنانی در مصر گفته میشود و مطبوعات در شرق و غرب آنها را منتشر میکنند، و مطبوعات انگلیس به طور خاص به انتشارشان اهتمام دارند، به گونهای در مصر و در الازهر از خلافت سخن گفته میشود که گویا ستمهای قلدرمآبانه و وابستگان انگلیسیشان را در سرزمین خود از یاد بردهاند.» (32)
بن بادیس به جای خلافت ایجاد «جماعه المسلمین» را پیشنهاد میکرد که در حقیقت شورایی از برگزیدگان تحصیلکرده و کاردان بود. این شورا نباید به هیچ دولتی وابسته شود و برای حفظ استقلال و آزادی خود باید خصلتی عمدتاً غیرسیاسی داشته باشد. (33) بن بادیس معتقد است ملت مستقل آن ملتی است که در امور حکومت هر طور که بخواهد و اراده کند اعمال قدرت و نظر کند، و او هیچ کس، حتی روحانیون را مجاز نمیداند که دین را در این گونه امور دخالت دهد. از این رو خلافت را خیالی تحققناپذیر میدانست و از اینکه آتاتورک بساط آن را چید، استقبال کرد. (34) او با همین استدلال، از آتاتورک تقدیر میکند و اقدامات او را نه علیه اسلام بلکه علیه کسانی میداند که خود را «منسوب» به اسلام میدانند:
«او خلافت پوسیده را برانداخت و دست عالمان دین را از قدرت کوتاه کرد و به احکام شرعی پشت کرد و درخت زقَوم صوفیگری را از آن سرزمین برکند، و به مردم مسلمان گفت شما مسئول خود و من نیز مسئول خویش هستم» (35)
بن بادیس البته آتاتورک را به خاطر «نادیده انگاشتن احکام شرعی» ملامت میکند ولی نخست، او را تنها مقصر این اقدام نمیداند، و دوم، هنوز هم در بسیاری از کشورهای مسلمان احکام شرعی اجرا نمیشوند. اقدام آتاتورک از دیدگاه بن بادیس شرایط مساعدی را برای فراگیر شدن اسلام فراهم میکند.
ملیگرایی
بن بادیس ناسیونالیسم را بر دو نوع میداند: ناسیونالیسم قومی و ناسیونالیسم سیاسی. از دیدگاه وی، ناسیونالیسم قومی عبارت است از بنیادها، عوامل و امتیازات خاصی که افراد به واسطه آنها از دیگران متفاوت میگردند و ملتها نیز با همین خصوصیات از یکدیگر بازشناخته میشوند. این عوامل و خصوصیات از این قرارند: زبانی که با آن سخن میگویند و آداب و سننی که به آن شناخته میگردند، عقاید و ایمانی که زندگی هر ملتی با آن گذشتهها عجین شده و از لابهلای آن حوادث آینده را میبیند و آگاهیهای مشترک بین خود و دیگرانی که در این ویژگیها با وی اشتراک دارند. اما ناسیونالیسم سیاسی آن است که هر ملتی امتیازات ویژهای را در زمینههای مدنی، اجتماعی و سیاسی برای خود قائل باشد، به گونهای که این ویژگیها مانع پیوند او در میدان عمل و زندگی با دیگران میشود.از دیدگاه بن بادیس اگر ملتها خود را از ناسیونالیسم سیاسی، که رشتههای پیوند اجتماعی را میگسلد، آزاد و رها سازند، میتوانند در چهارچوب اشتراکات قومی و ملی با هم یگانه و متحد شوند و به طور عادلانه در کنار هم زندگی کنند. اما در آنجا که ناسیونالیسم سیاسی از ایجاد وحدت بین دو ملت ناتوان گردد، دو حالت پیش میآید: یا ملت نیرومند با سلب کردن امتیازات قومی ملت ضعیف، او را در خود مستهلک و در نهایت نابود میسازد، و یا اینکه ملت ضعیف بنیادهای ملی و هویتی خود را حفظ میکند، اما به سوی جدایی و انفصال کامل کشیده خواهد شد. (36) بن بادیس از سه نوع وطن نام میبرد و میگوید:
«وطن بزرگتر را نمیشناسد و دوست ندارد، مگر کسی که وطن بزرگ را میشناسد و دوست دارد، و کسی که وطن بزرگ را میشناسد و دوست دارد، حتماً آن کسی است که وطن کوچک را دوست دارد و میشناسد.»
منظور او از وطن کوچک، خانه است و وطن بزرگ، ملت است و وطن بزرگتر، مجموعه انسانیت است. پس از آن، او افراد را در برابر سه نوع وطن ذکر شده به چهار دسته تقسیم میکند: دسته اول کسانی هستند که وطنهای کوچک را نمیشناسند؛ دسته دوم کسانی هستند که وطن بزرگشان را میشناسند و تلاش میکنند تا خیر و نفعشان به آن وطن برسد ولو اینکه در این تلاش ضرر و شری به وطنهای دیگر سرایت کند؛ دسته سوم افرادی هستند که ادعا میکنند جز وطن بزرگتر وطنی نمیشناسند و وطنهای ملل دیگر را انکار میکنند؛ دسته چهارم تمام این وطنها را قبول دارند و هر یک را در جای خویش قرار میدهند بدون اینکه آنها را دشمن هم تصور کنند. بن بادیس، اعتقاد دارد این اندیشه چهارم همان ناسیونالیسم عادلانه اسلامی است، که حافظ و پاسدار خانواده با تمام ارزشهای آن است، و نیز ملت و امت را با تمام بنیادهای آن حفاظت میکند، و در نهایت مجموعه انسانیت را در هر نژاد و با هر دین محترم میشمارد. (37)
بن بادیس هنگامی که از مراتب ملیت سخن میگوید، به وضعیت جغرافیایی، یعنی به اعتبار منطقهای آن توجه دارد، که به لحاظ افقی مرزهای آشکاری برای آن وجود دارد و در این حال، در کنار این محدوده به تفسیر و تکمیل نظریهاش میپردازد و میگوید:
«... آری برای ما علاوه بر وطن خودمان، وطنهای دیگری وجود دارند که عزیزند، و این وطنها همواره از ما میخواهند که برای آنها زندگی کنیم. در حالی که ما در خدمت وطن خاص خود هستیم، بر این عقیدهایم که خیر و نفع ما به وطنهای عام از طریق خدمت و نفعرسانی به وطن خاص میرسد. نزدیکترین این وطنها به ما همان مغرب دور، مغرب نزدیک و مغرب میانه است که به لحاظ زبان و عقیده و آداب و اخلاق و تاریخ و منافع واحد شمرده میشود، پس از آن وطن عربی اسلامی است و آنگاه وطن عام انسانی.» (38)
بن بادیس در مقالههای تحت عنوان برای چه کسی زندگی میکنم؟ ملیگرایی ناب خود را نشان میدهد، میگوید:
«الجزایر وطن خاص من است که مرا با دیگر ساکنان خود از گذشته و حال و آینده به طور خاص پیوند میدهد و این روابط برای هر عضوی به مثابه جزئی از آن، وظایف و تعهداتی ایجاد میکند، و من آگاهم که مبانی و بنیادهای شخصیت من برخاسته از شخصیت ملی من است. اینگونه است که خدمتگذاری من در مرحله نخست باید مستقیماً متوجه وطن من باشد چنانکه من اگر بخواهم دست به هر کاری بزنم به وطن خود نیازمندم...» (39)
1. هویت عربی و اسلامی الجزایر
بن بادیس، این واقعیت را که مردم الجزایر در آغاز بربر بودهاند، میپذیرد ولی معتقد است که به حقیقت دیگری نیز باید توجه کرد و آن این است که بربرها اسلام آوردند و به زبان اسلام سخن گفتند و عربی را یاد گرفتند. آنگاه میراث گذشته و تجارب زندگی خویش را با عربیت آمیختند و از طریق ازدواج با آنها خویشاوند شدند. بنابراین، در نظر بن بادیس، بنیادهای اساسی هویت ملی الجزایر در سه مورد زیر خلاصه میشود: (40) 1. اسلام به عنوان دین، اخلاق و سلوک و تمدن؛ 2. عربیت به عنوان زبان، فرهنگ و تاریخ؛ 3. الجزایر به مثابه یک وطن عربی اسلامی و یک بخش تفکیکناپذیر از وطن بزرگ عربی اسلامی.بن بادیس به این ترتیب آمیختگی و همکاری بربرها و اعراب را در سایه اسلام تحلیل و تبیین میکند و به طور واضحی تأیید مینماید که بربرها در کنار اعراب قرار گرفته و در بنیاد نهادن تمدن و فرهنگ اسلامی سهیم شدند، از این رو، بدون هیچگونه امتیاز و یا جدایی و تفرقه، با اعراب مساوی و برابرند. وی به طور اساسی این ادعای بیهوده را که خون و نژاد در تکوین امت نقش دارد، مورد مناقشه قرار میدهد و براساس اصول علمی پذیرفته شده عصر حاضر، یادآوری میکند که:
«امت و جامعه با همخوانی پدید نمیآید، بلکه وحدت قلبی، روحی و فکری است که به صورت وحدت زبان و آداب و اشتراک غمها و همسویی آرمانها ظاهر میشود و امت را بنیاد مینهد». (41)
2. نقش تاریخی اعراب و وحدت عربی
بن بادیس در یک سخنرانی با عنوان «عرب در قرآن» میگوید:«اعراب در تاریخ مظلوم واقع شدهاند، به دلیل اینکه مردم گمان میکنند آنان اساساً مردمانی سست عنصر و ناپایدار بودند و صلاح دین و دنیای خود را نمیدانستند تا آنکه اسلام آمد و آنها را از آن وضعیت خارج کرد و هدایت نمود و آنها را از تاریکیها و ظلمات به نور رهنمون شد... حقیقت این است که قرآن به تنهایی درباره اعراب اعتدال و انصاف را رعایت کرده است. اما این مردمانند که پس از نزول قرآن در مورد اعراب دچار ضعف و نارسایی در تفکر تاریخی شدند و این نارسایی منشأ پندار ظالمانه و در عین حال آگاهانه گردید. تاریخ را نباید یک بُعدی دید بلکه نگرشی همه جانبه لازم است تا تمامی جهات و ابعاد تاریخ دیده شود. در مورد عرب نیز چنین است، برخی از خصوصیات آن را باید گرفت و برخی ویژگیها را رها کرد. ویژگیهایی از اعراب قابل ستایش است و خصوصیاتی نیز زشت و قابل نکوهش. نحوه برخورد قرآن با غرب چنین است. آنچه در نزد اعراب زشت و ناپسند است خصوصیاتی مانند رذایل نفسانی چون بتپرستی و نارساییهای عملی چون کشتار و خشونت. در عین حال آنان دارای صفاتی انسانی نیز بودهاند که تمدنهای باستانی را زنده نگه داشتند و توانایی آن را داشتند که تمدنی را در سلسله مدنیت بشری پدید آوردند». (42)
با توجه به این سخنان در مییابیم که بن بادیس ضمن تأکید بر نقش مهم اعراب در تاریخ، با کسانی که هر نوع ارزش تاریخی عرب را در پیش از اسلام انکار میکنند مخالفت مینماید. او معتقد است تعمق در اسلام مستلزم تعمق در تاریخ و تمدن عربی پیش از اسلام نیز هست، چرا که اسلامیت و عربیت با هم پیوند یافتهاند و خداوند وظیفه تبلیغ اسلام برای سایر ملتها را بر دوش آنان نهاده است و این رسالت عظیم تنها میتواند بر دوش امتی عظیم قرار گرفته باشد. (43)
بن بادیس در هر نوشتهای که وطن عربی اسلامی را پس از وطن مغرب عربی قرار داده، اعتقادش را به قومیت عربی آشکارا بیان میکند. وی با این گفته از دیگر عالمان و متفکران دینی و سیاسی متمایز میشود، چرا که او از وطن عربی و آنگاه از وطن اسلامی دم نمیزند و همچنین معتقد نیست که اسلام به تنهایی بتواند قومیت عربی را قوام بخشد، بلکه او از «وطن عربی اسلامی» سخن میگوید که در این اندیشه وطن عربی با تاریخ و تمدن خاص خود اساساً به میراث اسلامی تکیه میکند. در واقع بن بادیس با این عقیده بر ناسیونالیسم عربی تأکید مینماید. به همین دلیل مشاهده میکنیم بن بادیس به هر چیزی که به عربیت بر میگردد توجه نشان میدهد، و در تمام مسائل و قضایای عرب سخن میگوید، اعم از مسائلی که مربوط به تاریخ عرب و یا حوادث و رویدادهای کنونی باشد. او در هر مناسبتی کوشش دارد راههای تحقق اهداف استقلالطلبانه و وحدت اعراب را نشان میدهد. (44)
بن بادیس در سال 1938 در مقالهای که در روزنامه «الشهاب» با عنوان «آیا بین اعراب وحدت سیاسی وجود دارد؟» به چاپ رسیده است اظهار مینماید:
«افزون بر زبان، مؤلفههایی که امت عربی را به هم پیوند میدهند عبارتند از: نژاد، تاریخ، رنجها و آرمانهای واحد، از این رو وحدت ادبی ناگزیر تحقق مییابد، اما آیا بین آنها وحدت سیاسی وجود دارد؟... وحدت سیاسی در صورتی پدید خواهد آمد که ملت خود حاکم بر سرنوشت خود باشد، در این صورت برنامهریزیهایی براساس نوع علایق و پیوندهایش با ملل دیگر پدید خواهد آمد، و قادر به اجرا و تحقق آن برنامهها خواهد بود و این ملت مانند دیگر ملل آزاد، ضمن اجرای خواستههای خود میتواند از آرمانهایش پاسداری و دفاع کند. اما ملل محکوم و تحت سلطه که هرگز قادر نیستند حاکم بر سرنوشت خویش گردند، چگونه میتوانند آزادی را به دیگران ارزانی دارند، چنین مللی هیچگاه نمیتوانند دستورات بیگانگان را نادیده بگیرند. این ملل شکست خورده و ناتوان، که فاقد اعتماد به نفس هستند، چگونه میتوانند در برابر بیگانگان به خود متکی باشند. بنابراین وحدت سیاسی در بین چنین ملتهایی، نه ممکن است و نه معقول.» (45)
از نظر او وحدت ملی در کشورهای عربی و وحدت قومی میان ملتهای عرب، با احتساب پیروان همه ادیان، ضروری است چرا که «روح انسانی» را در برابر «روح استعماری» تقویت میکند.
استعمار و عقبماندگی
بن بادیس استعمار را برخلاف معنای لغوی خود یعنی آبادسازی، عامل ویرانی در کشورهای عربی و مسلمان میداند. او رقابتهای تجاری میان قدرتها را عامل اصلی دستدرازی قدرتهای غربی به کشورهای مسلمان میداند و الجزایر از این دیدگاه، یکی از کشورهای قربانی است. بن بادیس پدیده استعمار را به صورت منفصل و جدای از شرایط اجتماعی و عوامل اقتصادی و بنیانهای فکر نمیبیند. وی پدیده استعمار را به پدیده مبارزه با عقبماندگی مرتبط میدانست، چرا که او به استعمار به مثابه یک فیلسوف سیاسی مینگریست نه به عنوان یک سیاستمدار حرفهای. (46) از نظر او استعمار نه تنها با قدرت نظامی بلکه از طریق پایمال کردن توان علمی کشور و حذف دین از صحنه اجتماع میسر شد.1. جهل در برابر علم
بن بادیس با بررسی تاریخ استعمار و به طور ویژه حمله ناپلئون به مصر، توان علمی کشورهای مسلمان را مانع غرب بر سر راه تصرف سرزمین و منابع این کشورها میداند. چنانکه تنها در شهر قسنطینه 79 مدرسه (47) را تعطیل کرد. از آن زمان زبان و تاریخ فرانسوی جایگزین زبان و تاریخ عربی و به مرور شیوه زندگی فرانسوی جایگزین شیوه الجزایری شد. کار به جایی رسید که حتی «پژوهشگران فرانسوی، خود، سیاست دولتشان را محکوم کردند... نسبت به تخریب کتابخانهها [در الجزایر] اعتراض کردند... و اعلام کردند که الجزایر قبل از اشغال فرانسه، به لحاظ علمی شکوفاتر از فرانسه بود چرا که درصد بیسوادی در فرانسه در سال 1830، 45 درصد بود... زمانی که فرانسه وارد الجزایر شد حتی یک بیسواد هم وجود نداشت و به هنگام خروج 90 درصد مردم بیسواد بودند.» (48) این در حالی بود که کسانی در داخل الجزایر در برابر این امر نه تنها سر تسلیم فرود آوردند بلکه برای فرانسه دست نیز میزدند. او در برابر، حتی مسلمانان منطقه را دعوت به دانستن زبان فرانسوی میکند هرچند گسترش زبان عربی را مقدم میداند. استدلال وی آن است که دانستن زبان نیروهای استعمارگر به ادامه مبارزه آگاهانه با این نیروها کمک خواهد کرد.2. حذف دین از صحنه اجتماع
بن بادیس استعمار الجزایر را استمراری بر اقدامات بیسرانجام فرانسه در مصر میداند. همچنان که ناپلئون با آگاهی از جایگاه الازهر و توحیدگرایی گروههای مقاومت مصری در برابر فرانسه، شیوخ الازهر را هدف قرار داد، (49) در الجزایر نیز اعتقادات و مراکز دینی مردم هدف قرار گرفت. در وهله اول قرآن از سیستم آموزشی الجزایر حذف شد و مساجد تبدیل به کلیساها، مراکز تبشیر مسیحی و در مواردی کافهها شد. تا آنکه سیاستها حوزهها و مراکز مهم دینی الجزایر را نیز شامل شد. این گونه بود که به تدریج تصوف جایگزین قرآن و سنت شد و با تقویت ایده تسلیم در برابر اراده پروردگار، مفهوم جهاد فکری را به اسارت گرفت. بن بادیس این تصوف را «موجودیتی بیگانه از عقاید و عبادات» (50) اسلامی میداند. بن بادیس همچنین جهت مقابله با نفوذ فرانسه در الجزایر، فتواهایی را دال بر حرام بودن اخذ شناسنامه فرانسوی و مراجعه به قاضی فرانسوی صادر کرد. (51)قضیه فلسطین
بن بادیس در مورد حوادث روی داده در فلسطین در سال 1938 چنین میگوید:«سرزمین فلسطین مانند سرزمین مکه و مدینه است، خداوند که در سوره اسراء درباره مسجد الاقصی گفته است: «الَّذِی بَارَكْنَا حَوْلَهُ» (52)، فضیلت این سرزمین را در مییابیم. بنابراین هر حادثهای که در فلسطین روی دهد، گویی در مکه و مدینه روی داده است. اسلام از روز نخست به سرزمین فلسطین غیرت نشان داد، و نیز اسلام تمامی مقدسات ملل دیگر را محترم شمرد و اجازه نداد که بعضی از اقوام بر اقوام دیگر تجاوز کنند، و یهودیان در طول روزگاران بسیار در این سرزمین با آسایش و آرامش زیستند و عقاید آنان آزاد بود و پیمانهایشان محترم شمرده شد. تا اینکه استعمار ظالم انگلستان با صهیونیسم درهم آمیخته و نتیجه این ازدواج نامشروع این شد که بخشی از یهود به آزمندی خام و کورکورانهای برانگیخته شد و تمامی گذشته زیبا را فراموش کرده و فلسطینِ آرام و سرزمین مقدس را با تازیانه ستم آزرد و جهنمی بزرگ آفرید و قلب اسلام و عرب را چنان جریحهدار ساخت که مداواشدنی نیست... این نزاع و خصومت بین عرب فلسطین و یهودیان، یا بین تمام مسلمانان و یهودیان، بر سرزمین نیست، بلکه ستیزه بین صهیونیسم و استعمار انگلستان در یکسو، و اسلام و اعراب از سوی دیگر است. استعمار انگلستان ستمگر درصدد است که صهیونیسم گرسنه را به مثابه زهری بر جسم جهان عرب تزریق کند و قدس اسلام را محو نماید و فلسطین را از صهیونیستهای پیمانشکن جهان پُر سازد، و اموال صهیونیستها را گردآورد، و خون بیگناهان را ریخته و سرزمین مقدس را آلوده سازد... ما جهان اسلام و عرب میگوییم از غیر خودمان سخنی تازه و انکار شدیدی نخواهیم دید و نخواهیم شنید و حتی از کسانی که در دنیا دست به قیام زدهاند و بانگهایشان همه را سرجایشان مینشانند و دیگران را در سرزمینها و وطنهایشان یاری میکنند، در مقابل فلسطینِ شهید جز سکوت یا شبهسکوت چیزی مشاهده نکرده و فقط جهان اسلام و عرب است که باید تصمیم به مقاومت و رفع گرفتاری بگیرد. ما مسلمانان به اقتضای مسلمان بودن خود با ظالم دشمنیم و با مظلوم یاور، حتی اگر ظالم از خودمان باشد.» (53)
جمعبندی
در بررسی و مطالعه آثار بن بادیس حتماً باید دورانی که در آن میزیست را به خوبی شناخت. چرا که بدون اطلاع و تحلیل عصر بن بادیس قادر به درک درست بسیاری از سخنان او نخواهیم بود و لذا ممکن است در قضاوت از مرز اعتدال و انصاف گذر کنیم. بن بادیس با اینکه از مکتب اصلاحطلبی اسلامی کاملاً اثر پذیرفته بود، اما آمادگی آن را داشت که از آن فراتر رود و پیش از تئوری و نظریهپردازی انتزاعی به عمل بپردازد، چرا که اساساً تفکر اصلاحطلبی بن بادیس نتیجه و محصول تحلیل و شناخت شرایط و اوضاع و احوال خاصی بود که الجزایر در فاصله بین دو جنگ جهانی به خود دیده بود و این شناخت و آگاهی عینی بیش از اندیشههای فلسفی و مباحث نظری و انتزاعی در بن بادیس اثر گذاشته بود.از مسائلی که این اعتقاد را به وجود میآورد، این است که بن بادیس دارای یک فلسفه پیشرفته و متکاملی بود. پیوند بین اندیشه انسانی و اندیشه سیاسی او، و ارتباط این دو با اندیشه اصلاحگرایی دینی وی و ارتباط همه اینها با برنامههای وی برای خروج از عقبماندگی، و در نهایت برنامههای وی برای مواجهه وی برای مواجهه و ستیزه با استعمار قابل توجه است. پس بن بادیس یک اندیشمند ملی بوده است که از شخصیت ملی الجزایر دفاع میکرد، و در این دفاع سهم بسزایی نیز برای نسل جوان کشور قائل بود. وی در این عرصه، مبارزه را جدای از عرصه اصلاحات و انسانیت نمیدید. از این رو وی همواره تلاش میکرد تا بین ضرورتهای ملی و مسائل جهانی در رابطه با فرد و یا جامعه توازن و تعادل پدید آورد.
اسلام در نظر بن بادیس فراتر از قالبهای بستهبندی است که انسان را در حوزه مسائل فردی و اجتماعی دربر میگیرد، و اگر وی به مسائل دینی توجه دارد، هرگز این عقاید و مسائل از زندگی و آرمانهای پیشرفت و ترقی جدا نیست. وی با تمام مظاهر و نمودهای عقبماندگی و ملزومات آن میستیزد. دعوت دینی او در متن برنامهای عام قرار دارد که آرمان و هدف آن رهایی از سلطه خارجی و بیگانه، و نیز زدودن تمام عوامل انحطاط و عقبماندگی است. خطمشی بن بادیس در قبال تمدن جدید، آمیزهای از روش کهنگرایان و پیروان غرب میباشد. وی راه رهایی از مشکلات و مصایبی را که از سلطه استعمار پدید آمده است در این میداند که با اتخاذ بهترین شیوه، در مرحله نخست، بنیادهای اساسی شخصیت ملی احیا و زنده شود. در این مورد، به نظر بن بادیس، اسلام مهمترین نقش را دارد، اما نه اسلامی که در اندیشه زاهدان و صوفیگران است و یا در ذهنیات و انتزاعات درهم پیچیده شده است، بلکه نوعی راه و روش فکری و عملی، که دستاوردهای مثبت گذشته را به آینده انتقال دهد.
برجستهترین ویژگی فکری بن بادیس، عقلگرایی اوست، اما عقلگرایی او الحادی و رها از تمام قیود مانند عقلانیت خودگرایانه جدید که زاییده فلسفه اومانیستی در عصر رنسانس اروپایی بود و نیز مانند عقلانیت مادی محض از نوع مارکسیستی نبود، بلکه عقلگرایی او ملتزم به اسلام و محدودیتهای آن بوده است. التزام بن بادیس به اسلام به این معناست که وی در چهارچوب روحی و نفسانی، آیینیْ مقید و پایبند بود. به عبارت دیگر عقلانیت اسلامی بن بادیس با این اندیشه نویسندگان مسلمان که از قرآن و حدیث میتوان تمام نیازهای دنیوی را کشف و استخراج کرد، اختلاف داشت. به عبارت دیگر میتوان گفت عقلگرایی بن بادیس در حد اعتدال بود. وی بیمی نداشت که در مسائل دنیوی عقل تا مرزهای بینهایت پرواز کند و به تعقل تا آنجا میدان میداد که اساس و جوهر دین را نفی و انکار نکند. اما او در هر زمینهای که احساس میکرد انحرافی زیر پوشش دین پدید آمده، تردیدی در استفاده از عقل و تقویت آن به خود راه نمیداد.
بن بادیس با مرزبندی ابعاد مثبت و ابعاد منفی در میراث کهن اسلامی، به گذشته مانند سلفیان آرمانگرا که مدینه فاضله خود را فقط در گذشته میجویند، نمینگرد؛ بلکه او به مثابه یک فیلسوف از دستاوردهای مثبت گذشته کمک میگیرد تا آینده را بسازد. بنابراین او به آینده چشم دوخته است نه به گذشته. با این نگرش است که او به تاریخ الجزایر و تاریخ عرب توجه دارد. از این رو تاریخ یا گذشته در نظر او عبارت است از تحولات و دگرگونی برای ساختن آینده. گذشته در نظر بن بادیس برای مدح و عشقورزی نیست بلکه برای نقد و تفسیر و نتیجهگیری و پیشگویی آینده است. با توجه به این موارد میتوانیم بگوییم بن بادیس به عقلگرایی قرن بیستم راه یافته است. عقلگرایی بن بادیس زاییده راه یافتن وی به راز برتری مغرب زمین است، و لذا وی تردیدی به خود راه نمیدهد که مردمان را به فراگیری و آموزش شیوههای مترقی و پیشرفته غربی بخواند. از سویی دیگر با توجه به این حقیقت که او دارای فرهنگ سنتی بود نمی توانست اسلام را عامل ضعف و پریشانی بداند و نیز نمیتوانست تمدن غربی را در اخلاق، پیشرفته و الگو بداند. بنابراین وی بر این باور بود که باید بین عقلگرایی و اسلام تفاهم و آمیزش صورت گیرد.
بن بادیس در راه روشن کردن مقاصد و اهداف خود از روشها و ابزار متنوعی بهره گرفت. او به تعلیم و تربیت و تأسیس مدارس توجه داشت. به علاوه جلسات و دروس دینی وی به صورت پیوسته برگزار میشد. هیئتهایی را به مناطق شهری و روستایی میفرستاد که به آموزش مردم بپردازند. در کنار نگارش و تأسیس مجلات و نشریهها به تأسیس مجمعهای ملی و محلی روی آورد و در سطحی گستردهتر در برگزاری کن فرانسه و گردهماییهایی با حضور سایر اندیشمندان مشارکت داشت. به همین دلیل بن بادیس جزو اندیشمندانی به شمار میرود که اندیشه و عمل را در کنار یکدیگر تجزیه کرد.
پینوشتها:
1. عضو هیئت علمی بنیاد دایرةالمعارف اسلامی.
2. پژوهشگر علوم سیاسی.
3. ترکی رابح عماره، الشیخ عبدالحمید بن بادیس باعث النهضه الاسلامیه العربیه فی الجزایر المعاصره، الجزایر: موفم للنشر، 2003 م، صص 29-27.
4. عمار الطالبی، بن بادیس حیاته و آثاره، بیروت: دار الغرب الاسلامی، الجزء الاول، 1983 م، صص 75-74.
5. ترکی رابح عماره، الشیخ عبدالجمید بن بادیس، رائد الاصلاح الاسلامی و التربیه فی الجزایر، الجزایر: المؤسسه الوطنیه للاتصال، النشر و الاشهار، 2001 م، صص 159-156.
6. ترکی رابح عماره، الشیخ عبدالحمید بن بادیس باعث النهضه الاسلامیه...، پیشین، صص 42-40.
7. محمد المیلی، بن بادیس و عروبه الجزایر، بیروت: دارالثقافه، 1973 م، ص 12.
8. ترکی رابح عماره، الشیخ عبدالحمید بن بادیس رائد الاصلاح الاسلامی...، پیشین، صص 265-259.
9. محمد المیلی، پیشین، ص 13.
10. فهی سعد، حرکه عبدالحمید بن بادیس و دورها فی یقظه الجزایر، بیروت: دار الرحاب، 1983 م، صص 60-59.
11. هادی ناهدابراهیم دسوقی، دراسات فی تاریخ الجزایر الحدیث و المعاصر: الحرکه الوطنیه الجزایریه فی فتره مابین الحربین (1939-1918)، اسکندریه، 2001 م، ص 242.
12. محمد البشیر الابراهیمی، آثار الامام محمد البشیر الابراهیمی، الجزء الاول، بیروت: دار الغرب الاسلامی، 1997 م، صص 72-71.
13. عمار بوحوش، التاریخ السیاسی للجزایر: من البدایه و لغایه 1962، بیروت: دارالغرب الاسلامی، 1997 م، صص 260-259.
14. هادی ناهد ابراهیم دسوقی، پیشین، صص 265-263.
15. عمار بوحوش، پیشین، صص 263-262.
16. ابوالقاسم سعدالله، الحرکه الوطنیه الجزایریه (1945-1930)، بیروت: دارالغرب الاسلامی، الجزء الثالث، 1992 م، ص 102.
17. عمار بوحوش، پیشین، ص 264.
18. ترکی رابح عماره، الشیخ عبدالحمید بن بادیس باعث النهضه الاسلامیه...، پیشین، صص 110-109.
19. محمد المیلی، پیشین، صص 22-21.
20. عبدالحمید بن بادیس، المنتقد، شماره اول، 11 ذیالحجه 1343 ق / 2 ژوئیه 1925 ق.
21. همان.
22. همان.
23. ترکی رابح عماره، الشیخ عبدالحمید بن بادیس باعث النهضه الاسلامیه...، پیشین، صص 61-59.
24. محمدعلی الزغبی، «عبداحمید بن بادیس: بانی نهضه و منقذ امه»، مجله العرفان، شماره 655، اردیبهشت 1356، ص 455.
25. همان.
26. فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ. ذاریات (51): 50.
27. عمار الطالبی، پیشین، الجزء الثالث، ص 241.
28. محمدعلی الزغبی، پیشین، ص 456.
29. ر.ک.، سلیمان الشواشی، «مفهوم السلف و السلفیه قدیما و حدیثا»، مجله الشریعه و الدراسات الاسلامیه، شماره 22، ذیالقعده 1414 ق، صص 238-207.
30. محمدعلی الزغبی، «تاریخ: عبدالحمید بن بادیس: باعث نهضه و منفذ امه (2)»، مجله العرفان، شماره 658، شهریور 1356، ص 825.
31. محمد المیلی، پیشین، ص 46.
32. همان، صص 89-88.
33. عمار الطالبی، پیشین، صص 412-410.
34. محمد المیلی، پیشین، ص 89.
35. محمد المیلی، ابن بادیس و الجزایر، ترجمه: حسن یوسفی اشکوری، تهران: نشر یادآوران، 1370، ص 101.
36. عمار الطالبی، پیشین، ص 352.
37. محمد المیلی، بن بادیس و عروبه الجزایر، پیشین، صص 86-85.
38. همان، ص 87.
39. عمار الطالبی، پیشین، ص 236.
40. ترکی رابح عماره، الشیخ عبدالحمید بن بادیس باعث النهضه الاسلامیه...، پیشین، صص 94-93.
41. محمد المیلی، بن بادیس و عروبه الجزایر، پیشین، صص 49-47.
42. عمار الطالبی، پیشین، الجزء الرابع، صص 66-65.
43. عونی، فرسخ، «القومیون و الاسلامیون العرب: اشکالیات الحاضر و تحدیات المستقبل»، مجله المستقبل العربی، شماره 260، اکتبر 2000 م، ص 62.
44. محمد المیلی، بن بادیس و عروبه الجزایر، پیشین، ص 57.
45. عمار الطالبی، پیشین، الجزء الثالث، صص 399-398.
46. محمد المیلی، بن بادیس و عروبه الجزایر، پیشین، صص 81-78.
47. محمدعلی الزغبی، «عبدالحمید بن بادیس: بانی نهضة و منقذ امه»، مجله العرفان، شماره 657، مرداد 1356، ص 714.
48. همان، ص 715.
49. همان، ص 713.
50. محمدعلی الزغبی، «عبدالحمید بن بادیس»، مجله العرفان، شماره 661، آذر 1356، ص 75.
51. احمد عیساوی، «الامام المصلح و الداعیه المجدد الشیخ عبدالحمید بن بادیس رائد الحرکه الاصلاحیه فی العصر الحدیث»، مجله آفاق الثقافه و التراث، شماره 45، صفر 1425 ق، صص 126-125.
52. که پیرامون آن را برکت دادهایم. اسراء (17): 1.
53. عمار الطالبی، پیشین، صص 416-413.
الابراهیمی، محمد البشیر، آثار الامام محمد البشیر الابراهیمی، الجزء الاول، بیروت: دار الغرب الاسلامی، 1997 م.
بن بادیس، عبدالحمید، المنتقد، شماره اول، 11 ذیالحجه 1343 ق / 2 ژوئیه 1925 م.
بوحوش، عمار، التاریخ السیاسی للجزایر: من البدایه و لغایه 1962، بیروت: دارالغرب الاسلامی، 1997 م.
دسوقی، هادی ناهد ابراهیم، دراسات فی تاریخ الجزایر الحدیث و المعاصر: الحرکه الوطنیه الجزایریه فی فتره مابین الحربین (1939-1918)، اسکندریه، 2001 م.
الزغبی، محمدعلی، «تاریخ: عبدالحمید بن بادیس: باعث نهضه و منقذ امه (2)»، مجله العرفان، شماره 658، شهریور 1356.
الزغبی، محمدعلی، «عبدالحمید بن بادیس: بانی نهضة و منقذ امه»، مجله العرفان، شماره 657، مرداد 1356.
الزغبی، محمدعلی، «عبدالحمید بن بادیس: بانی نهضه و منقذ امه»، مجله العرفان، شماره 655، اردیبهشت 1356.
الزغبی، محمدعلی، «عبدالحمید بن بادیس»، مجلهی العرفان، شماره 661، آذر 1356.
سعد، فهی، حرکه عبدالحمید بن بادیس و دورها فی یقظه الجزایر، بیروت: دار الرحاب، 1983 م.
سعدالله، ابوالقاسم، الحرکه الوطنیه الجزایریه (1945-1930)، بیروت: دار الغرب الاسلامی، الجزء الثالث، 1992 م.
الشواشی، سلیمان، «مفهوم السلف و السلفیه قدیما و حدیثا»، مجله الشریعه و الدراسات الاسلامیه، شماره 22، ذیالقعده 1414 ق.
الطالبی، عمار، بن بادیس حیاته و آثاره، بیروت: دار الغرب الاسلامی، الجزء الاول، 1983 م.
عماره، رابح ترکی، الشیخ عبدالحمید بن بادیس باعث النهضه الاسلامیه العربیه فی الجزایر المعاصره، الجزایر: موفم للنشر، 2003 م.
عماره، رابح ترکی، الشیخ عبدالحمید بن بادیس، رائد الاصلاح الاسلامی و التربیه فی الجزایر، الجزایر: المؤسسه الوطنیه للاتصال، النصر و الاشهار، 2001 م.
عیساوی، احمد، «الامام المصلح و الداعیه المجدد الشیخ عبدالحمید بن بادیس رائد الحرکه الاصلاحیه فی العصر الحدیث»، مجله آفاق الثقافه و التراث، شماره 45، صفر 1425 ق.
فرسخ، عونی، «القومیون و الاسلامیون العرب: اشکالیات الحاضر و تحدیات المستقبل»، مجله المستقبل العربی، شماره 260، اکتبر 2000 م.
المیلی، محمد، ابن بادیس و الجزایر، ترجمه حسن یوسفی اشکوری، تهران: نشر یادآوران، 1370.
المیلی، محمد، بن بادیس و عروبه الجزایر، بیروت: دار الثقافه، 1973 م.
منبع مقاله :
علیخانی، علی اکبر؛ (1390)، اندیشه سیاسی متفکران مسلمان (جلد سیزدهم)، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، چاپ اول.