نگاهى گذرا به پلوراليزم دينى از منظر سه حكيم الهى
اما تدريجا اين ديوار مرتفع تخريب و برخى از وجوه اشتراك ميان اديان، موجب تحول اين بحث شد و مدتى نگذشت كه بحث مزبور جاى خود را به موضوع «تكثرگرايى اديان » داد. اين نكته اى است كه از بررسى پيشينه بحث به خوبى به دست مى آيد.
نكته حايز اهميت، اين است كه بحث مزبور در دين اسلام چه جايگاهى دارد و متفكران اسلامى چه موضعى در قبال آن گرفته اند. آنچه كه در اين نوشتار بدان پرداخته مى شود، تبيين همين مساله است.
البته چون سخن در اين مقوله بسيار است، هدف نگارنده بر اين است كه پس از بيان معنى پلوراليزم و ذكر تاريخچه و مبانى آن به نحو اجمال، ديدگاه سه متفكر بزرگ معاصر را مورد بحث قرار داده و موضع آنان را تبيين نمايد.
بخش اول
1 - پيشينه بحث پلوراليزم
جان هيك، پس از اخذ مدرك دكتراى فلسفه از دانشگاه آكسفورد به كسوت روحانيت درآمده و سه سال به عنوان كشيش فرقه پرسپتيورى در كليسا خدمت نمود. وى در اثر معاشرت با غير مسيحيان (مسلمانان، يهوديان و هندوها) به اين نكته پى برد كه ميان اديان مختلف، وجوه اشتراك وجود دارد و اين امر موجب شد كه او در اعتقاد جزمى خود كه حقيقت و راه نجات را منحصر به مسيحيت مى دانست ترديد نمايد. او كه قبلا معتقد بود بهشت، سعادت، نجات و رستگارى تنها در غسل تعميد و عمل به تعاليم كليساست و حتى حضرت موسى عليه السلام و حضرت ابراهيم عليه السلام اهل بهشت نبوده بلكه در مكانى بنام «ليمپو» كه هيچ گونه سرور و تنعمى در آنجا نيست قرار دارند، از اين عقايد اعراض كرده و در آثار خويش، مساله دعاوى متعارض اديان، در باب وصول به حقيقت را مطرح نمود. جان هيك در رويگردانى از جزمگرايى و رويكرد به تنوع اديان مى گويد:
«تا روزگاران اخير، هر يك از اديان مختلف عالم نسبت به اديان ديگر در جهل مطلق به سر مى برد. اگر چه جنبشهاى بزرگ، موجب تماس دو آيين، مخصوصا اسلام و مسيحيت مى شده و ليكن اين امر عمدتا مبتنى بر تعارض بوده تا بحث و گفتگو و به همين خاطر هيچ نوع شناخت عميق و يا تفاهم آميزى از جانب طرفداران يك دين، نسبت به دين ديگر به وجود نياورد.» (2)
او و پيروانش عامل اصلى تفكر انحصارانگارى و شمول گرايى را؛ محدود نگرى و عادت به سنت خاص قبيله اى و قومى دانسته و پلوراليزم را محصول عدول از جزمگرايى و پژوهش علمى در ساير اديان مى دانند. (3)
2 - معانى پلوراليزم:
عرصه هاى پلوراليزم
الف) پلوراليسم اجتماعى، سياسى
ب) پلوراليسم فرهنگى
ج) پلوراليسم اخلاقى
د) پلوراليسم دينى
جان هيك و پيروانش، ديدگاه دين واحد را به شدت مورد انتقاد قرار داده و معتقدند اين يك انحراف جديد است كه كسى پندارد دين واحدى، حق است. (4)
آنچه كه مورد بحث در نوشتار حاضر است همين معنى از پلوراليسم مى باشد.
به نظر مى رسد كه پس از روشن شدن معانى و ابعاد مختلف پلوراليسم، پرداختن به مبانى و رويكردهاى آن براى ارائه جايگاه بحث، مفيد باشد.
3 - مبانى و رويكردهاى پلوراليسم دينى
1 - رويكرد تفكيك گوهر و صدف دين: به اين معنى كه دين داراى هسته و پوسته است. هسته دين را گوهر و پوسته آن را صدف دين گويند. قائلين به اين رويكرد، معتقدند كه در ميان همه اديان وجوه مشتركى وجود دارد و اين جهات اشتراك اديان را گوهر دين مى نامند.
در اين كه آن گوهر چيست، هيچ اتفاق نظرى وجود ندارد. بعضى آن را «بهداشت روانى حاصل از دين »، هاكينگ «مشتركات اديان » و جان هيك «متحول كردن شخصيت انسانها» مى داند. همه اديانى كه داراى گوهر باشند هم حقند و هم نجاتبخش.
2 - رويكرد تجربه دينى: در اين رويكرد، حق در تجربه دينى و عرفانى تفسير مى شود. تنوع اديان، بازتابى از تجارت دينى و عرفانى افراد است. حقيقت و گوهر دين همان تجربه شخصى افراد است. جان هيك با طرح اين مطلب، هيچ ملاك و معيارى براى صدق و كذب و حق و باطل اديان باقى نگذاشته بلكه همه اديان و آيينها حتى شرايع موهوم و خرافى را با اديان الهى، در يك سطح قرار داده است؛ چون چه بسا پيروان آيين خرافى هم، چنين تجربه و احساس درونى داشته باشند.
3 - رويكرد انسان مدارانه: بدين معنا كه اديان بايد به جاى تاكيد و توجه بر امور لاهوتى، به مشتركات دنيايى خود پرداخته و مشكلات زندگى انسان را وجهه همت خود قرار دهند.
رويكردهاى ديگرى چون تكافو ادله، رويكرد هرمنوتيكى و مفسرمحورى نيز جزء رويكرد پلوراليسم مى باشد كه همه آنها با نوعى از مناقشه و چالشهاى شديد همراه است. (5)
حاصل كلام اينكه پلوراليسم دينى جان هيك و صراطهاى مستقيم آقاى سروش كه در حقيقت برگرفته از انديشه رمانتيك «شلاير ماخر» (دين بدون بار معرفتى و احساس شخصى) و تفكيك نومن و فنومن «كانت » مى باشد، اين است كه:
اولا: نبايد بر دين حق و عقايد حقه تاكيد كرد؛ زيرا مستلزم ابطال عقايد ديگران است. بنابراين، همه عقايد بايد به صورت مساوى رسميت داشته باشند.
ثانيا: احكام فقهى صدف دين بوده و مانع تكثرگرايى مى باشند.
ثالثا: مصاديق اخلاقى مطلق نبوده بلكه نسبى اند به اين معنى كه هيچ يك از گزاره هاى اخلاقى، ثابت و مطلق نمى باشند.
بخش دوم
اما قبل از آن، تذكر اين نكته ضرورى است كه هر چند در زمان حيات پر بركت آن سه بزرگوار، اين بحث چندان مطرح نبوده تا آنان پاسخ مستقيم به اين شبهات بدهند ولى در ميراث مكتوبشان، عبارات بسيارى را مى توان يافت كه در راستاى نقض و طرد انديشه پلوراليستى است.
1 - ديدگاه امام خمينى قدس سره
«اين نكته را بايد به جان شنيد و تصوير و منظر را بايد عوض كرد و به جاى آن كه جهان را واجد يك خط راست و صدها خط ج ببينيم، بايد آن را مجموعه اى از خطوط راست ديد و به جاى صراط مستقيم بايد از صراطهاى مستقيم سخن گفت.» (6)
امام در نقض اين تفكر مى فرمايد:
«از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل است كه خط مستقيمى در وسط كشيدند و خطهاى ديگر در اطراف آن و فرمودند: اين خط وسط، خط من است و اعتدال حقيقى، جز براى انسان كامل كه از اول سير تا منتهى النهايه وصول هيچ منحرف و معوج نشده است، براى كسى ديگر مقدور و ميسور نيست و آن به تمام معنى خط احمدى و خط محمدى است و ديگران از سايرين، سير به تبع كنند نه به اصالت.» (7)
از نگاه امام، صراط مستقيم، همان راهى است كه انبيا، مامور به تبليغ آن بودند و آن همان طريق و مسيرى است كه انسان را به اوج سعادت و كمال انسانيت مى رساند و هر صراطى غير از اين، صراط انحرافى است نه مستقيم. چگونه مى توان هم مسيرى را كه انبيا تبليغ مى كردند، مسير مستقيم دانست و هم راهى كه دشمنان آنان ترويج مى نمودند؟ قطعا صراط انبيا غير از صراط اشقيا بوده و دو هدف در آن دو وجود داشته است. پس بايد يكى مستقيم و ديگرى غير مستقيم بوده باشد. بنابراين، ترديدى نيست كه بايد صراط مستقيم داشته باشيم (نه صراطهاى مستقيم) و آن صراط، جز صراط انبيا نيست.
«اين صراط مستقيمى را كه انبيا جلو راه بشر گذاشتند و نبى اكرم آخرين انبيا و اشرف همه آنها، آن راه را جلو مردم گذاشتند و مردم را دعوت به اين صراط مستقيم كردند و هدايت كردند به راه انسانيت و خروج از همه انحاى كفر و الحاد و خروج از همه ظلمات به نور مطلق، بايد شما جوانان همان راه را ادامه دهيد تا اين كه پيرو رسول اكرم صلى الله عليه و آله و در مكتب حضرت صادق عليه السلام پيروان شايسته باشيد.» (8)
اقسام صراط از نگاه امام
از جمله ادعاى تكثرگرايان اين است كه همه صراطها، صراط حقند و اين كه بگوييم كدام حق و كدام باطل است، درست نيست. هر كسى تجربه و احساس ويژه اى از امر مطلق دارد و همه آنها على السويه دينى اند و بايد به رسميت شناخته شوند. پس همه صراطها در يك رتبه قرار داشته و آن هم حقانيت آنهاست.
اما اين انديشه از نگاه امام مردود است. ايشان در بيان اقسام صراط، با نگاهى بسيار دقيق و عالمانه مى فرمايد:
«صراط داراى سه قسم است كه عبارتند از: صراط مستقيم، صراط مفرطين و صراط مفرطين، صراط مستقيم عبارت است از سلوك الى الله، بى احتجاب به حجب ملكى و ملكوتى يا بى احتجاب به حجب معاصى قالبيه و قلبيه يا بى احتجاب به حجب غلو و تقصير و يا بى احتجاب به حجب نورانيه و ظلمانيه، صراط مفرطين؛ وقوف به ظاهر و يا وقوف به باطن است. چنانچه بعضى اهل ظاهر، علوم قرآن را عبارت از همان معانى عرفيه عاميه و مفاهيم سوقيه وضعيه مى دانند و به همين عقيده، تفكر و تدبر در قرآن نكنند و برخى ديگر، به گمان خود از ظاهر قرآن منصرف شوند و با تلبيسات ابليس لعين و نفس امارة بالسوء از ظاهر قرآن، منحرف و به خيال خود به علوم باطنيه آن متشبث هستند. اين دو طايفه، هر دو از جاده اعتدال خارج و از نور هدايت به صراط مستقيم قرآنى محروم و به افراط و تفريط منسوبند.» (9)
مفهوم صراطهاى مستقيم
صراط مستقيم داراى معنى و مفهومى است كه اگر به خوبى مورد فهم قرار گيرد، ساير راهها از آن تفكيك خواهد شد. در بيان و بنان امام بارها به اين معنا اشاره و حتى تصريح شده است. ايشان صراط مستقيم را به معناى، «صراط اسلام، صراط انسانيت، صراط كمال، صراط عدالت » (10) و ظاهر شريعت (11) دانسته اند.
پس هر طريقى كه انسان را از مسير اسلام و انسانيت و عدالت و شرع مقدس اسلام و در يك كلام از طريق كمال مطلق دور سازد، صراط انحرافى است نه مستقيم.
«صراط مستقيم الهى از اسفل سافلين شروع و به اعلى عليين ختم مى شود و اين صراطى است كه حق تعالى به آنها انعام فرموده به نعمت مطلقه كه آن، نعمت كمال جمع اسمايى است كه بالاترين نعمت الهيه است.» (12)
از نگاه ايشان صراط مستقيم، تفسير روشنى دارد و آن سنت و سيره رسول الله صلى الله عليه و آله و اهل بيت عصمت عليهم السلام است كه نزديكترين راه رسيدن به خدا مى باشد. هر صراطى غير از اين، صراط حيرت و سرگردانى است.
در احاديث و ادعيه، صراط مستقيم به همين معنا تفسير شده است. از امام صادق عليه السلام درباره صراط مستقيم سؤال شد. امام عليه السلام فرمودند: «هو اميرالمؤمنين عليه السلام » و از صراط معوج و انحرافى سؤال شد فرمودند: «هى طريق اهل الضلال » (13) و در زيارت جامعه خطاب به اهل بيت عليهم السلام مى خوانيم: «انتم السبيل الاعظم و الصراط الاقوم.»
امام خمينى رحمه الله با توجه به اين روايت مى فرمايد:
«اگر در اين عالم به راه راست نبوت و طريق مستقيم ولايت قدم زده باشى و از جاده ولايت على بن ابى طالب عليه السلام اعوجاج پيدا نكرده باشى و لغزشى پيدا نكنى، خوفى براى تو در گذشتن از صراط نيست؛ زيرا كه حقيقت صراط، صورت باطن ولايت است. چنانچه در احاديث وارد شده كه صراط مستقيم ماييم.» (14)
پس اين سخن مردود است كه گفته شود نه تشيع، اسلام خالص است و نه تسنن، نه اشعريت حق مطلق است نه اعتزاليت، اصحاب هر فرقه مجازند كه همچنان بر طريقه خود بمانند و پا بفشارند. (15)
اينكه گفته شود «تشيع اسلام خالص و حق نيست » شايد به علت ترديد گوينده سخن، به حقانيت سيره و سنت اهل بيت عليهم السلام باشد و الا چه دليلى دارد كه مسير تشيع را حق ندانيم در حالى كه اصول و مبانى تشيع، همان اصولى است كه ائمه عليهم السلام به پيروان خود تعليم دادند. چنانچه هانرى كربن مسيحى مى گويد:
«به عقيده من، مذهب تشيع تنها مذهبى است كه رابطه هدايت الهى را از ميان خدا و خلق هميشه زنده نگه داشته است.» (16)
حضرت امام رحمه الله مى فرمايد:
«شيعه در جميع امصار و اعصار از ائمه هداى معصومين منزهين موحدين، تبعيت نمودند و به برهانهاى روشن آنها، حق را شناخته و تنزيه و توحيد نمودند.» (17)
پس صراط مستقيم همان صراطى است كه از فرش به عرش كشيده شده و از هر انحراف و اعوجاجى مصون و محفوظ است؛ همان طريقى كه خداوند، انبيا و اوليايش را براى هدايت خلق به آن صراط و دورى از صراطهاى انحرافى ديگر، ارسال نموده است. صراطى كه اخراج از ظلمات به سوى نور و هدايت است نه از نور به سمت ظلمات كه آن صراط شياطين است.
2 - ديدگاه علامه طباطبايى قدس سره
«و ان من اهل الكتاب الا ليومنن به قبل موته و يوم القيامة يكون عليهم شهيدا» (18)
يعنى: و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اين كه پيش از مرگش به او (عيسى عليه السلام) ايمان مى آورد و او روز قيامت بر آنها گواه خواهد بود.
اين كه آيه مزبور شاهدى بر مدعاى پلوراليستها باشد و حقانيت يهود و مسيح را ثابت كند، محل تامل است؛ چرا كه نياز به تفسير دارد كه در اين مورد بايد به اهلش رجوع كرد. علامه طباطبايى كه يكى از بزرگترين مفسران شيعه در عصر حاضر به شمار مى آيد، در تفسير اين آيه مى فرمايد:
«سه نوع تفسير براى اين آيه مطرح شده است: تفسير اول اين است كه همه يهوديان و مسيحيان هنگام ظهور حضرت مسيح عليه السلام در زمان حضرت مهدى (عج) كه براى كشتن دجال به زمين ارسال مى شود به او ايمان مى آورند.
تفسير دوم آن است كه اهل كتاب، هنگام مرگشان كه پرده ها كنار رود به حضرت، ايمان واقعى پيدا مى كنند ولى اين ايمان فايده اى براى آنان ندارد.
تفسير سوم كه مرحوم طبرسى آوردند، اين است كه اهل كتاب، قبل از مرگ خود به حضرت محمد صلى الله عليه و آله ايمان خواهند آورد.» (19)
بايد گفت قبول و پذيرش هر يك از تفاسير سه گانه، مستلزم حقانيت مسيحيت و يهوديت امروزى نيست؛ زيرا متون اصلى آن دو دين الهى در دست نمى باشد.
به علاوه، آيه نه تنها در مقام بيان مراد مدعيان پلوراليسم دينى نيست بلكه آنچه از ظاهر آيه به دست مى آيد خلاف ادعاى آنها را ثابت مى كند.
آيه ديگر مورد استناد آنان، آيه 62 از سوره بقره است كه مى فرمايد:
«ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصارى و الصابئين من آمن بالله و اليوم الاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون »
يعنى: به درستى كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه يهودى هستند و مسيحيان و صابئين، هر كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد و كار شايسته انجام دهد، پس براى ايشان نزد خداوند اجر و پاداش است و ترس و حزنى براى آنان نيست.
البته اين آيه مربوط به مساله نجات است نه حقانيت اديان و مساله نجات و حق بودن، دو مقوله جدا از يكديگرند (به زودى توضيح آن خواهد آمد) و علامه همين مطلب را نيز توضيح داده اند. وى در رد اين تلقى عاميانه از آيه مى فرمايد:
«ممكن است بنا به مضمون آيه تصور شود؛ كسانى كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند و داراى عمل صالح هستند، اگر چه همه پيغمبران يا بعضى از آنان را قبول نداشته باشند، رستگار خواهند بود ولى بايد دانست كه در سوره نساء آيات 151 - 150 خداوند عالم، كسانى را كه به پيغمبران يا به بعضى از آنان ايمان ندارند كافر دانسته است. آنجا كه مى فرمايد: ان الذين يكفرون بالله و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا «كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مى ورزند و مى خواهند بين خدا و پيامبرانش جدايى بيندازند و مى گويند به بعضى از پيامبران ايمان مى آوريم و به بعضى ديگر كافر مى شويم و مى خواهند به اين كه ميان آن كفر و ايمان، راهى را فرا گيرند آنان به حقيقت كافرانند (مانند يهود كه عيسى عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله را منكر شدند و مانند مسيحيان كه محمد صلى الله عليه و آله را انكار كرده اند).
بنابراين كسى از ايمان خود بهره مند خواهد شد كه به همين پيغمبران ايمان آورده و داراى عمل صالح باشد. (20)
منظور آيه از «ان الذين يكفرون بالله و رسله...» اهل كتاب؛ يعنى يهود و نصاراست كه يهود به موسى ايمان مى آورند ولى به عيسى عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله كفر مى ورزند و نصارا به موسى عليه السلام و عيسى عليه السلام ايمان دارند ولى به محمد صلى الله عليه و آله كفر مى ورزند. (21)
از ميان همه اديان الهى، دينى كه رابطه ميان انبياى الهى را حفظ نموده، دين اسلام است. اين حقيقتى است كه پرفسور هانرى كربن آن را چنين تبيين مى نمايد:
«مذهب يهود، نبوت را كه رابطه اى است واقعى ميان خدا و عالم انسانى در حضرت كليم ختم كرده و پس از آن به نبوت حضرت مسيح و حضرت محمد صلى الله عليه و آله اذعان ننموده و رابطه مزبور را قطع مى كند و همچنين نصارى در حضرت مسيح متوقف شده و اهل سنت از مسلمين نيز در حضرت محمد صلى الله عليه و آله توقف كرده و تنها مذهب تشيع است كه نبوت را با حضرت محمد صلى الله عليه و آله ختم شده مى داند ولى ولايت را كه همان رابطه هدايت و تكميل مى باشد براى هميشه زنده مى داند.» (22)
وحدت اديان در همه زمانها
از نگاه علامه، دين خدا در همه ازمنه و امكنه، واحد بوده و حقيقت در وصول به كمال و سعادت جز يكى نيست و اختلاف صراطها از هوى و هوس سرچشمه دارد.
اين سخن، پندارى بيش نيست كه بگوييم: همه بشريت در مسير حقند چه آنان كه توصيه هاى اسلام را بپذيرند و عمل كنند و چه آنان كه نپذيرند و عمل نكنند و فقط به مدركات عقل پايبند باشند؛ چرا كه از عقل، پيام و فرمان غير عاقلانه صادر نمى شود.
علامه در تفسير آيه 135 سوره مباركه بقره «و قالوا كونوا هودا او نصارى تهتدوا قل بل ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين » مى فرمايد:
«دين حقى كه اولاد ابراهيم از اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندانش بر آن دين مشى مى كردند، همانا اسلام بوده است كه دين ابراهيم عليه السلام بود. بنابراين همه اختلافات كه در فرقه هاى يهود و نصارا به وجود آمده از هوا و هوس آنان نشات گرفته و آنان بودند كه احزاب و طوايف را در دين ايجاد نمودند و الا دين خدا واحد است. اين اغراض و اهداف دنيوى بوده كه آنان را به اين راه كشانده است.» (23)
پس انبياى عظام الهى، اديان مختلف نياورده اند بلكه دين واحدى را فرا روى بشريت نهادند و هدف واحدى را ترسيم نمودند. هر كس در همان مسير قرار گيرد و آن هدف را تعقيب نمايد، در صراط مستقيم قرار دارد.
3 - ديدگاه شهيد مطهرى قدس سره
به تعبيرى صريحتر اسلام ناب و خالص نداريم همانگونه كه مسيحيت و يهوديت ناب نداريم. اين سخن بدان معنى است كه دين اسلام با توجه به اين كه متن اصلى اش بدون تحريف باقى مانده، با شريعت يهود و مسيح كه متن وحيانى شان مورد تحريف محرفان قرار گرفته، مساوى اند.
شهيد مطهرى قدس سره در پاسخ چنين توهمى مى فرمايد:
«دين حق در هر زمانى يكى بيش نيست. بر همه كس لازم است از آن پيروى كنند. اين انديشه كه ميان برخى از مدعيان روشنفكرى اخيرا رايج شده است كه مى گويند همه اديان آسمانى از لحاظ اعتبار در همه وقت يكسانند انديشه نادرستى است، البته ميان پيامبران خدا، اختلاف و نزاعى وجود ندارد و پيامبران خدا همگى به سوى يك هدف و يك خدا دعوت مى كنند ولى اين سخن به اين معنى نيست كه در هر زمانى چندين دين حق وجود دارد و طبعا انسان مى تواند در هر زمانى، هر دينى را كه مى خواهد بپذيرد. بر عكس، معناى اين سخن، اين است كه انسان بايد همه پيامبران را قبول داشته باشد.» (25)
نسبت حق و عقيده
يكى از انديشه ها و تفكراتى كه امروزه در جامعه ما از جانب برخى از روشنفكران تبليغ مى شود؛ تفكر پيوند حقانيت با ايمان و عقيده است. اين نكته كم و بيش براى انسان كافى است كه خدا را بپرستد و به او ايمان داشته باشد. اصل، داشتن ايمان است؛ مهم نيست كه به چه دينى ايمان داشته باشيم؛ زيرا همه اديان حقند. اين فكر به وسيله جرج جرداق صاحب كتاب «الامام على عليه السلام صوت العدالة الانسانيه » و جبران خليل نويسنده معروف مسيحى لبنانى، در غرب، محمد آركون در شمال افريقا، فضل الرحمان در شبه قاره هند و برخى از روشنفكران در ايران تبليغ گرديد كه برخى از مسلمانان آگاهانه يا ناخودآگاه آن را پذيرفتند.
شهيد مطهرى قدس سره (كه امام خمينى مطالعه آثارش را بدون استثنا براى طبقه دانشجو و روشنفكر متعهد، مفيد و آموزنده دانستند) در آثار خويش، در مقام رد اين تفكر مى فرمايد:
«برخى از مردم زمان ما طرفدار اين فكر شده اند كه براى انسان كافى است كه خدا را بپرستد و به يكى از اديان آسمانى كه از طرف خدا آمده است، انتساب داشته باشد، دستورهاى او را به كار بندد و شكل دستورها چندان اهميتى ندارد. حضرت مسيح هم پيغمبر است حضرت محمد صلى الله عليه و آله هم پيغمبر است. مهم اين است كه به خدا ايمان داشته باشد. اين تفكر را ما باطل مى دانيم، درست است كه در دين اجبار و اكراهى نيست ولى اين سخن به اين معنى نيست كه دين خدا در هر زمانى متعدد است و ما حق داريم هر كدام را كه بخواهيم انتخاب كنيم. چنين نيست، در هر زمانى يك دين حق وجود دارد و بس. هر زمانى پيغمبر صاحب شريعتى از طرف خدا آمده، مردم موظف بوده اند كه از راهنمايى او استفاده كنند و قوانين و احكام خود را از او فرا گيرند تا نوبت به حضرت خاتم الانبيا رسيده است. در اين زمان اگر كسى بخواهد به سوى خدا راهى بجويد، بايد از دستورات دين او راهنمايى بجويد.» (26)
قرآن در اين زمينه تصريح دارد كه:
«و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرين » (27)
يعنى: و هر كس غير از اسلام دينى را بپذيرد هرگز از او پذيرفته نشود و او در جهان ديگر از زيانكاران خواهد بود.
در خصوص استدلال بر اين آيه چنين مناقشه شده است كه مراد از اسلام، خصوص دين اسلام نيست بلكه اسلام در اين آيه؛ به معناى عام آن است كه همان تسليم شدن در برابر خدا مى باشد.
شهيد مطهرى در پاسخ مى فرمايد:
«اين درست است كه دين اسلام همان تسليم است ولى حقيقت تسليم در هر زمانى شكلى داشته و در اين زمان، شكل آن، همان دين گرانمايه اى است كه به دست حضرت خاتم الانبيا ظهور يافته است و قهرا كلمه اسلام بر آن منطبق مى گردد و بس. تسليم خدا شدن؛ پذيرفتن دستورهاى اوست و روشن است كه بايد به آخرين دستور خدا عمل كرد و آخرين دستور خدا، همان چيزى است كه آخرين رسول او آورده است.» (28)
تفكيك مساله نجات از حقانيت
براى هيچ اهل علمى اين امر پوشيده نيست كه ميان حقانيت اديان و مقوله نجات فرق است و اين امرى قريب به بداهت است ولى آنان كه از پلوراليسم دينى سخن رانده اند، اين دو را با هم خلط كرده اند.
آنچه از تعاليم اسلام به ما رسيده و مفسران و حكيمان و متكلمان اسلامى در آثار خويش تبيين كرده اند، اين است كه نجات و رستگارى انسانها در قيامت، اعم از حقانيت است؛ چرا كه مطابق تعاليم آسمانى اسلام، عدم نجات و رستگارى، براى آن دسته از افرادى است كه عالمانه و عامدانه، از قبول حق، در هر زمانى كه موظف به آن هستند استنكاف ورزيده و بدون استغفار و توبه از دنيا بروند. پس نجات و رستگارى محدود به افرادى نيست كه به دين حق روى آورده و به آن عمل كنند بلكه برخى از كسانى كه به دين حق دسترسى پيدا نكرده و يا از درك آن ناتوان بودند و نيز اطفال و ديوانگان و مستضعفان فكرى، اهل نجات و رستگارى بوده و هرگز به جهت عدم اعتقاد به دين حق و يا ترك عمل به تعاليم دين حق عذاب نخواهند شد.
در سوره نساء آيات 99 - 97 خداوند مى فرمايد:
كسانى كه بر خود ظلم كردند وقتى فرشتگان جانشان را مى گيرند، مى گويند: «در چه حال بوديد؟» پاسخ دهند: «ما در زمين از مستضعفان بوديم.» مى گويند: «مگر زمين خدا وسيع نبود تا در آن مهاجرت كنيد؟» پس آنان جايگاهشان دوزخ است و آن سرانجام بدى است مگر آن مردان و زنان و كودكان فرودستى كه چاره جويى نتوانند و راهى نيابند. پس آنان كه عذرى دارند باشد كه خدا از ايشان در گذرد، كه خدا همواره خطابخش و آمرزنده است.
امام خمينى (29)، علامه طباطبايى (30)، شهيد مطهرى (31) و اكثر انديشمندان اسلامى معتقدند از اين آيات استفاده مى شود كه قاصران و مستضعفان كسانى هستند كه انديشه آنان به حقيقت دست نيافته باشد و غالب افرادى كه به حقيقت اعتراف ندارند، قاصر يا مستضعف فكرى هستند و هر چند خداشناس نيستند اما عذاب نمى شوند.
بنابراين، مفهوم نجات و رستگارى، از مساله حقانيت، در اسلام از هم جدا بوده و اسلام بر خلاف تعاليم مسيحيت (كه تنها راه نجات را ايمان به مرگ فديه وار مسيح يا مشاركت در غسل تعميد مى داند) قلمرو نجات را بسيار وسيع قرار داده است.
شايد آنان كه در غرب با آگاهى از تعاليم مسيحيت كليسايى، سخن از پلوراليسم گفته اند، با تاثيرپذيرى از تعاليم كليسايى بوده نه تعاليم حضرت مسيح عليه السلام و با اين توجيه، ممكن است سخنى منطقى گفته باشند؛ زيرا با آن آموزه هاى سنتى و فرهنگ غربى، كه نجات را آن گونه محدود نموده اند، چاره اى جز طرح اين بحث نداشتند.
اما آنان كه در كشورها و جوامع اسلامى تلاش كرده اند تا اين بحث را براى مسلمانان بومى كنند به خطاى فاحشى دچار شده اند چون ميان مسيحيت تحريف شده با اسلام معتبر، فاصله زيادى وجود دارد و قياس ميان آن دو، مقايسه اى نادرست است.
پي نوشت :
1) محقق و نويسنده.
2) جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، انتشارات بين المللى هدى، تهران، چاپ اول، 1372، ص 223.
3) ر. ك: همان، ص 224؛ ميرچا الياده، دين پژوهى، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، دفتر دوم، ص 340.
4) ر. ك: همان، ص 232؛ عبدالرسول بيات، فرهنگ واژه ها، مؤسسه انديشه و فرهنگ دينى، قم، چاپ اول، 1381، ص 146.
5) ر. ك: ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 273؛ ميرچا الياده، پيشين، ص 308.
6) عبدالكريم سروش، صراطهاى مستقيم، مجله كيان، ش 36، ص 9.
7) امام خمينى، شرح حديث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، تهران، چاپ دوم، 1377، ص 153.
8) امام خمينى، صحيفه نور، ج 14، ص 11.
9) امام خمينى، تفسير سوره حمد، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، تهران، چاپ چهارم، صص 76 - 75.
10) امام خمينى رحمه الله، صحيفه نور، ج 12، ص 131.
11) تفسير سوره حمد، پيشين، ص 72.
12) همان، ص 79.
13) فيض كاشانى، علم اليقين فى معرفة اصول الدين، ج 2، ص 967.
14) امام خمينى، اربعين حديث، مؤسسه تنظيم و نشر آثار، تهران، ص 360.
15) عبدالكريم سروش، پيشين، ص 12.
16) ر. ك: سيد محمدحسين طباطبايى، ظهور شيعه، نشر شريعت، ص 7.
17) تفسير سوره حمد، پيشين، ص 70.
18) نساء/159.
19) سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 5، ص 136.
20) همان، ص 128؛ سيد محمدحسين طباطبايى، خلاصه تعاليم اسلام، ص 12.
21) سيد محمدحسين طباطبايى، تفسير الميزان، پيشين، ص 127.
22) سيد محمدحسين طباطبايى، ظهور شيعه، پيشين، ص 7.
23) سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان، پيشين، ج 1، صص 306 - 305.
24) مجله كيان، ش 14، ص 40.
25) شهيد مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ هفتم، ج 1، ص 275.
26) همان، ص 277.
27) آل عمران/85.
28) شهيد مطهرى، پيشين، ص 277.
29) امام خمينى قدس سره، شرح حديث جنود عقل و جهل، پيشين، صص 159 - 158.
30) سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ج 5، ص 51.
31) مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص 353.
/س