برگردان: فریبا مؤمنی
شعر به مدت بیش از هزار سال مهمترین، توسعهیافتهترین، و محبوبترین شکل هنر در ایران بوده است. طبق قوانین اسلامی، موسیقی، و رقص... همگی حرام بودند و بنابراین شعر تقریباً به تنها شکل بیان هنری ایرانیان تبدیل گشت. (1) با در نظر داشتن این که زبان شعر همواره یکی از بهترین شکلهای بیان ایدههای رمزآلود و اسطورهای بوده، چندان دشوار نیست دریابیم که سنت قدرتمند ایرانی در زمینهی شعر به تحول و توسعهی ایدههای رمزآلود تصوف کمک کرده است. برای هر کس که با متون عرفانی و تمثیلی اسلامی آشنا نیست، لازم است برای بررسی تصوف از اهمیت شعر عرفانی ایرانی آگاه شود. آنماری شیمل با تأکید بر این نکته توجه را به این موضوع جلب میکند که عمدتاً از طریق ترجمهی شعر کلاسیک پارسی بود که اکثر اطلاعات راجع به معنویت شرقی را میشد به دست آورد. (2) در این رابطه، نیکلسون میگوید:
در شعر عرفانی، اعراب عرصه را به پارسیان دادند. هر که بخواهد اسرار تصوف را بخواند، دیگر نه با مقالههای خداشناسانه دست و پایش بسته میشود و نه با باریکبینیهای متافیزیکی تحت تأثیر قرار میگیرد - بگذار به عطار، جلالالدین مولوی و جامی بپردازد که آثارشان تا حدودی در زبان انگلیسی و دیگر زبانهای اروپایی قابل دسترساند. (3)
و طبق گفتهی فرانچسکو گابریلی (Francesco Gabrielli)، اسلامشناس ایتالیایی:
نبوغ پارسی به تنهایی به عرفان اسلامی شکوه شکوفایی شعری متکلف و پرزرق و برق را عطا کرد که در آن استعداد ذاتی ایرانیان برای حکایت و مَثَل با انرژیای که از هیجان و با جسارت عنان گسیختهترین پیچیدگیهای پنهانی و اسرارآمیز به شدت برانگیخته شده بود، ترکیب شد... تمامی بزرگان غرب، از گوته تا هگل، که در پی نزدیک شدن به این جنبه از معنویت مسلمانان بودند، در نهایت هدایتشان را نه در زاهدان یا پزشکان عرب، که در شاعران بزرگ پارسی یافتند که پیش از این نام بردیم. (4)
میراث فرهنگ پارسی برای تصوف چنان عیان است که تعداد اندکی با آن مخالفاند. به هر روی، موضوع اصلی بررسی ما تکامل تصوف با استفاده از زبان پارسی نیست بلکه پیامدهای متعاقب این عمل بر گسترش تصوف از زمینهای مربوط به الهیات به زندگی روزمرهی مردم عادی و تبدیل شدن ایدههای تصوف به بُعدی ضروری از تفکر و فرهنگ ایرانی است. مردم ایران که همواره ستایشگر و دوستدار شعر بودند، مسحور زبان زیبای صوفیان شدند. در نتیجه، به رغم اندیشههای پیچیدهی آنان، اشعار عرفانی صوفیان پارسی در مدت کوتاهی در میان مردم مورد عنایت بسیار قرار گرفت و رایج شد. اشعار حافظ و جلالالدین مولوی که در غرب به خاطر آرای عرفانیشان شناخته شدهاند، در میان ایرانیان چنان متداولاند که مبالغه نیست اگر بگوییم انگشت شمارند ایرانیانی که یکی از این اشعار را نخوانده یا به صورت زمزمهی نغمهای نشنیده باشند. یکی از دلایل بسیاری که شعر عرفانی در میان ایرانیان چندین قرن بقا یافته آن است که کودکان ایرانی این اشعار را از برّ میخوانند. (5) حتی امروزه نیز دانشآموزان اشعار حافظ، مولوی و دیگران را میخوانند و از بر میکنند. بنابراین، جای شگفتی نیست که «تا به امروز در ایران، حتی در میان افراد به اصطلاح بیسواد، به ندرت کسی وجود دارد که تعدادی از این اشعار را به خاطر نداشته باشد.» (6) علاوه بر آن، این واقعیت که نیکلسون مثنوی را «اثری چنان مشهور و محترم» طبقهبندی میکند که آن را «قرآن پارسی» (7) نامیده، نشان میدهد که تا چه حد خواندن شعر عرفانی در میان ایرانیان مرسوم بوده است.
از قرن یازدهم تا دوران مدرن، تأثیر آرای عرفانی تصوف بر شعر ایرانی چندان قدرتمند بود (8) که بهترین شاعران ایران یا صوفی بودند یا اندیشههای عرفانی داشتند. در محبوبیت شعر عرفانی غنی (9) یکی از «تاریخ ادبیاتنگاران برجستهی ایرانی این قرن» (10) میگوید:
اشعار صوفیان به خاطر درخشش روشنگرانهشان، به صورتی گسترده رواج یافت و محبوب شد و به نوبهی خود تأثیر اجتماعی بزرگی بر تصوف گذارد... تصوف به شعر حیات مستقل تازهای بخشید و با گسترده ساختن چشمانداز مفهومی و قدرت تصویرسازیاش، آن را به صورتی مؤثر تبدیل به هنری با شکل مردمی کرد. (11)
به خاطر این تأثیر قدرتمند بود که عبدالحسین زرینکوب، «یکی از شناخته شدهترین پژوهشگران ادبیات عرفانی پارسی» (12) میگوید:
شعر پارسی دوران کلاسیک به شدت تحت تأثیر فلسفهی عرفانی قرار داشت به طوری که هر شاعر غنایی این دوره یک صوفی بود همانطور که هر صوفی بزرگی در این دوره یک شاعر بوده است. (13)
با این حال، اگر تصوف توانسته تأثیر چنین عمیقی بر فرهنگ ایرانی بگذارد، نه فقط به خاطر گرایش قدرتمند ایرانیان به شعر، بلکه به علت تأثیر تصوف بر محاوره و تحول زبان پارسی بوده است. در حالی که زبان مورد استفادهی بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان ایرانی پس از سلطهی اعراب، عربی بود، اکثر صوفیان زبان پارسی را به کار میبردند. (14) سه دلیل اصلی برای آنکه صوفیان زبان پارسی را به خدمت گرفتند، وجود داشت. نخست اینکه صوفیان علاقهای به بحثهای علمی غامض نداشتند بلکه فقط میخواستند عمیقترین احساسات خود را برای «وجود مطلق» ابراز کنند، بدین منظور نمیتوانستند از زبانی به جز زبان مادریشان استفاده کنند. طبق نظر صوفیان نه میتوان عشق را آموخت، و نه این عشق را با زبانی آموخته شده مثل عربی بیان کرد.
دومین دلیل این بود که در واقع استفاده از زبان پارسی نوعی مقاومت در برابر مسلمانان متعصب، به ویژه فقهایی (مجتهدان و قضات اسلامی) بود که عمدهترین مخالفان صوفیان به شمار میآمدند. صوفی، آن اندیشهی جزمی که تنها راه ادراک وجود خدا و کسب رضایتمندی وی را کسب معرفت مذهبی (علم) میدانست، رد میکرد. طبق نظر صوفیان، مسیر عشق، نه میسر معرفت (علم)، که مسیری مستقیم برای رسیدن به خدا و یکی شدن با اوست. البته صوفیانی نیز وجود داشتند که (توسط برخی دانشمندان عارف نامیده میشدند) هر چند میسر عشق را ترویج میکردند، کاملاً مسیر معرفت (علم) به عنوان یکی از راههای رسیدن به خدا را رد نمیکردند. صوفیان، با از بر خواندن اشعار به جای کسب دانش مذهبی، میخواستند این انسانهای در کار معرفت، به ویژه کسانی که وانمود میکردند تمام زندگیشان را وقف مطالعهی چنین معرفت مذهبیای کردهاند را تحقیر و خوار سازند. برای انجام این کار، صوفیان اجباری به استفاده از زبان عربی نداشتند. زبان پارسی به خوبی میتوانست در خدمت این مقصود باشد.
سومین دلیل برای آنکه صوفیان زبان پارسی را به کار گرفتند، حفظ تماس با مردم بود - کاری که به خاطر خصومت مسلمانان متعصب نسبت به صوفیان، به مدتی طولانی برایشان چندان آسان نبود. پارسی تنها زبانی بود که مردم عادی، به عنوان عمده شنوندگان اشعار صوفیان، میتوانستند آن را درک کنند.
استفادهی صوفیان از زبان پارسی به عنوان زبان اصلیشان، تأثیری مهم بر بقا و تحول این زبان داشت. بنابراین، اگر در نهایت پارسی جدید (15) به زبان رسمی و کتابت، نه فقط در ایران بلکه در آسیای مرکزی و ماورای بحار شرق (16) و زبان میانجی مناطق وسیعی در غرب، جنوب و مرکز آسیا از ترکیه تا قزاقستان و مرکز آسیا و تا شبه قارهی هند و ترکستان چین در شرق تبدیل شد، (17) بخشی به خاطر تلاش صوفیان در استفاده از این زبان در اشعارشان بوده است. به این دلیل ایرانیان که همواره بقای زبانشان را برای حفظ هویت خود موضوعی حیاتی میدانستند، طی قرنها شاعران عارف خود را گرامی داشتند و تلاش کردند اندیشههای آنان برجا بماند.
پینوشتها:
1.هر چند نوشتن داستانهای کوتاه و رمان تا شروع این قرن محبوبیت یافته بود، هرگز در رقابت با شعر موفق نبوده است. توضیحی برای این پدیده وجود دارد: یکی از ویژگیهای ضروری داستانهای کوتاه و رمانها، دیدگاه تکتک آنها به فرد انسان است. به عبارت دیگر هم در داستان کوتاه و هم در رمان، ویژگیهای فردی در مرکز قرار دارد زیرا هدف اصلی از نوشتن داستان، دادن تصویری از جنبههای مختلف زندگی افراد است. اگر از یک سو این موضوع را در نظر آوریم، و از سوی دیگر این واقعیت را قبول کنیم که تصویری که ایرانیان از جهان دارند جایی برای فردیت در نظر نمیگیرد، چندان دشوار نخواهد بود تا دریابیم چرا ادبیات ایرانی یکسره به شعر و شاعری میپردازد و تا زمان حاضر توجه کمتری به داستان و رمان داشته است.
2.شیمل، آ. 1975. ص 8.
3.نیکلسون، آر. آ. 1914 (1989). ص 196.
4.گابریلی، اف. «گرایشهای ادبی» در گرونباوم، جی. ایی. فون، 1955. وحدت و گوناگونی در تمدن اسلامی. ص 100.
5.نصر، س. ح. «ادبیات تصوف پارسی: معنای فرهنگی و معنوی آن» در لویسون، ال. 1992 (a). ص 5.
6.همان.
7.نیکلسون، آر ای. 1914 (1989). ص 96.
8.با در نظر گرفتن این موضوع، شمیل بر این عقیده است که: «شعر پارسی بدون تئوریهای صوفیان هرگز صاحب افسونگری خاص خود نمیشد؛ این شعر بر چنین پیشزمینهای است که تحول یافته، و در اشعار استادان برجستهی این هنر، در همانگی کامل مؤلفههای معنوی، فیزیکی، و حسی، تنشهای میان تفسیرهای این جهانی و مذهبی زندگی حل میشود.» (شیمل، آ. 1975. ص 288).
9.Ghani
10.لویسون، ال. 1992 (b). 15. ص.
11. غنی، قاسم. نقل شده در لویسون، ال. 1992 (b). ص 16.
12.لویسون، ال. 1992 (b). ص 11.
13.زرینکوب، ع. ح. «تصوف پارسی در چشمانداز تاریخیاش»، در بررسیهای ایرانی. ج. 3. Nos3&4. 1970. ص 40 - 139.
14.اوتاس، بو. 1991. ص 109.
15.زبان پارسی جدید تحت حکومت سلسلهی سامانیان (998 -875)، سه قرن پس از هجوم اعراب تحول یافت. این زبان شامل لغاتی از پارسی میانه، یا پهلوی و عربی است.
16. لویسون، ال. 1992 (b). ص 28. وانگهی، زبان پارسی زبان مهمی در هندوستان بود. این زبان الهام بخش تحول زبان اردو و بخشی از ادبیات عثمانی - ترکی بوده است.
17.اوتاس، بو. 1991. ص 103.
احمدی (افتخاری)، فرشته؛ احمدی، نادر؛ (1395)، مفهوم فردیت در اسلام ایرانی، ترجمهی فریبا مؤمنی، تهران: انتشارات کویر، چاپ اول.