ذکر نشانههای عقل را، با بیانی گهربار از امام کاظم (علیهالسلام) خطاب به صحابیِ خاصّ ایشان، هشام بن حکم، آغاز میکنیم. (1)
«یا هِشامُ! کانَ أَمیرالمُؤمنینَ (علیهالسلام) یَقولُ: ما عُبِدَ اللهُ بِشَیءٍ أَفضَلَ مِنَ العَقْلِ.»
«ای هشام! امیر مؤمنان (علیهالسلام) میفرمودند: خداوند به چیزی برتر از عقل عبادت نگردیده است.»
«وَ ما تَمَّ عقلُ امریءٍ حَتّی یَکونَ فیهِ خِصالٌ شَتّی.»
«و عقل انسانی کامل نگشته، مگر آنکه در او ویژگیهایی چند، موجود باشد.»
خصلت اول و دوم
«الکُفرُ وَ الشّرُّ مُنهُ مُأمُونانِ، وَ الرُّشدُ و الخَیرُ مِنهُ مَأمولانِ.»«ترس کفر و شرّ از او نمیرود، و رشد و خیر از او امید میرود.» عاقلتر بودن را میتوان به واجدیّت شدیدترِ نور عقل تحلیل کرد. این واجدیّت بیشتر، میتواند زمینه را برای دریافت معقولات بیشتر فراهم آورد. همین عامل غیر اختیاری سبب میشود که عقل کسی را از عقل دیگری کاملتر بدانیم. «رشد» به معنی هدایت و در مقابل کفر است. خیر نیز در برابر شرّ است. بدین معنا، کفر و رشد، رنگ دینی مییابند. گفته شد که دین، پایهی عقلانی دارد. خیر و شر هم میتوانند عقلی یا شرعی باشند. انسانِ عاقل چنان است که دیگران از شرّ او در امانند و در عوض به خیر او امیدوار.
با اندکی توجه درمییابیم که هر عاقلی به عقل خود میفهمد و میپذیرد که این خصوصیات پسندیدهاند.
حال آیا عمل او نیز سازگار با این فهم عقلی هست یا خیر؟ این مطلبی دیگر است. عمل در مرحلهای پس از فهم قرار دارد. عموم عاقلان که عقلشان در حجاب نیست، حُسن عمل خیر و قبح عمل شرّ را میفهمند؛ هر چند که در عمل، تقیّدشان به این فهم تفاوت دارد.
البته در اینجا نکتهای لطیف و ظریف هست: غالب افراد، نیکیِ خیر را مییابند و از بدی شرّ آگاهند. عمل نیز در مرحله بعد از فهم قرار دارد. «فهم» هم، از آن جهت که شخص، حُسن و قبح را کشف میکند یا نمیکند، درجه بردار نیست. اما از این سه گزاره نمیتوان نتیجه گرفت که تفاوت موجود در افراد مختلف در مرحله عمل، «فقط» به عمل و اختیار آنها در عملشان بازمیگردد. بلکه باید در اینجا عاملی دیگر را نیز مؤثر دانست:
عاقلتر بودن را میتوان به واجدیّت شدیدترِ نور عقل تحلیل کرد. این واجدیّت بیشتر، میتواند زمینه را برای دریافت معقولات بیشتر فراهم آورد. همین عامل غیر اختیاری سبب میشود که عقل کسی را از عقل دیگری کاملتر بدانیم.
اما مطلب دیگر اینکه: کشف بما هو کشف درجهبردار نیست. (یا کسی قبح عملی را یافته است یا آن را نیافته است.) این مطلب مورد تأیید وجدان است. به بیان ساده، از «کشف» و «کشفتر» نمیتوان سخن گفت. با این وجود، اینکه شخصی، عملی را قبیح دیگری قبیحتر بیابد با معناست. قبیحتر بودنِ یک عمل، به این است که قبحهای بیشتری از آن عمل برای شخص آشکار شود. به عنوان مثال: میبینیم که برخی قبح بیشتری برای خلف وعده قائلند و این در رفتار آنها پدیدار میشود. اما قبیحتر یافتن خلف وعده به معنای درجهدار بودن «کشف» نیست. بلکه در این جا خود مکشوف است که مورد شناخت بیشتر قرار میگیرد. مثلاً وقتی به کسی که از خلف وعده غافل است، تذکر میدهیم که وعده دادن به کسی برای او حق ایجاد میکند و خلف وعده یعنی پایمال کردن آن حق، او میفهمد که خلف وعده میتواند مصداق ظلم باشد. (عنوان ظلم بودن را برای خلف وعده کشف میکند) و لذا به قبح آن اذعان میکند. و یا اگر پیشتر، ترک آن را در حدّ «سنت» (استحباب عقلی) خوب مییافت اکنون به «فریضه» (واجب عقلی) بودن آن اعتراف میکند. طبیعتاً این شناخت بیشتر از خلف وعده، در پایبندی و التزام عملی او تأثیر بسزایی خواهد داشت. این شناخت بیشتر را میتوان - به نوبه خود - ناشی از واجدیّت بیشتر نور عقل دانست.
نکته فوق را گفتیم، تا بدانیم که در عملکرد عاقلانهی عاقلان و پایبندی آنان به کشفهای عقلی، علاوه بر اختیار در مرحله عمل، نقش خود عقل و فهمهای عقلی را نمیتوان انکار کرد. به هر حال در حدیث مورد بحث، همهی عقلا - دست کم پس از اندکی تذکر و تنبه - صفات یاد شده را صفات عاقل میدانند (یعنی صفاتی که انتظار میرود هر عاقلی به واسطهی عقل خویش به آنها متصف باشد) گرچه خود عملاً بدان پایبند نباشند. اما بدیهی است که در این احادیث، «عاقل»، یعنی کسی که علاوه بر فهم عقلی، در مقام عمل نیز بدان فهم پایبند باشد. (2)
بیشتر بخوانید: قناعت در نهج البلاغه
خصلت سوم
«وَ فَضلُ مالِهِ مَبذُولٌ.»«و زیادی مالش بخشیده شده است.»
انسان میتواند به این درجه از فهم برسد که باید زیادی مال خود را ببخشد. ولی شاید این کار، نیازمند اندکی تذکر باشد و در نگاه نخستین، حُسن بخشش فزونی اموال، مانند روشنیِ قبح ظلم نباشد. اما وقتی تذکار و تنبیه قرآن کریم و عاقلان کامل را میشنویم، اذعان به نیکیِ انفاق آسان میشود:
مال دنیا، مایهی آزمایش است، چنانکه خداوند میفرماید:
«إِنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ.» (3)
«اموال و فرزندان شما تنها فتنهاند. و خداوند است که اجری بزرگ نزد اوست.»
مال دنیا همچنین زینت زندگانی دنیاست:
«الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا.» (4)
«مال و پسران، زیور زندگی دنیا هستند.»
در دو آیهی اخیر، مال و فرزند به عنوان «فتنه» و «زینت» معرفی شدهاند. کلمهی «فتنه» در زبان عرب یعنی وسیلهی ابتلاء و امتحان. اصل آن از داخل کردن طلا و نقره در آتش برای جداسازیِ سره از ناسره گرفته شده است. (5)
شیخ فخرالدین طُریحی در مجمع البحرین، ذیل مادهی «فتن» گوید:
«(در) قول خداوند: «أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَةٌ» [انفال/ 28]، فتنه یعنی بلاء و محنت و سبب افتادن شما در جرائم و گناهان بزرگ، یعنی: خداوند سبحان، مردم را با اموال و اولاد میآزماید تا ناخشنود از روزی او و خشنود به قسمت او از هم تشخیص داده شوند. البته خداوند سبحان، از ایشان به خودشان آگاهتر است، اما آزمودن برای آن است که افعالی (از آنان) پدیدار شود که به سبب آن، شایستگیِ ثواب و عقاب پدید میآید، چرا که (مثلاً) برخی از آنها پسر را دوست و دختر را ناپسند میدارد، و برخی از آنها تکثیر مال را دوست میدارد. این گونه از امام معصوم (علیهالسلام) در تفسیر این آیه نقل شده است.» (6)
مال و فرزند هم، بهسان دیگر داراییها و کمالات انسان است؛ همچون سلامت، قدرت، جوانی، جمال، علم و...، که زمینه امتحان در این دنیا را فراهم میآورند. چه بسا به شخصی فرزند و مال عطا نمیشود تا عمل او در قبال فقدان این نعمتها مشخص شود که آیا برنداشتنِ فرزند، شکیبا و به قسمت خداوند، راضی است یا خیر؟
نحوهی دیگر امتحان، آزمونِ کسانی است که از این نعمت برخوردارند. خداوند، گاه بندهاش را میآزماید، به اینکه که فرزندش را از او میگیرد. و گاه، او را به خاطر فرزندان و خواستههای آنان میآزماید که چه بسا به واسطهی این امور در مهلکهها میافتد. در مورد فتنه و زینت بودن مال نیز، میتوان گفت:
اگر آدمی مفتون این زینت نگردد و آن را در جهت رضای خداوند به کار گیرد، امید میرود از پاداشی که نزد اوست، بهرهمند شود. اما همین مال - به ویژه کثرت و عدم انفاق آن - مایهی خسران میشود. چه خسرانی بالاتر از غفلت از یاد خداوند؟ و این هشدار کلام الله است که فرمود:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَمَنْ یفْعَلْ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ.» (7)
«ای کسانی که ایمان آوردید، اموال و فرزندانتان، شما را از یاد خدا غافل نکند. و کسانی که چنین کنند، آنانند زیانکاران.»
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند:
«أَوحَی اللهُ عزَّوجلَّ إِلی موسی (علیهالسلام): لا تَفْرَحْ بِکَثرَةِ المالِ، و لا تَدَعْ ذَکْری عَلی کُلِّ حالٍ، فَإِنَّ کَثْرَةَ المالِ تُنسِی الذُّنُوبَ، وَ تَرکُ ذِکری یُقسِی القُلُوبَ.» (8)
«خداوند عزوجل به موسی (علیهالسلام) وحی فرستاد: به زادی مال خوشحال مشو و یاد مرا در هر حالی وامگذار، زیرا که زیادیِ مال، گناهان را از یاد میبرد و ترک یاد من، دلها را به قساوت میکشاند.» گاهی انسان، طاعت خدا را بر قضاوت مردم ترجیح میدهد و در مسیر طاعت تنها میماند. همین صبر بر تنهایی خود نشانهی نیرومندی عقل است. عاقل، فقط به انس با خدا و عزتی که او میبخشد، امید میبندد. کثرت مال، مستیآور و غفلتزا و از حجابهای عقل است، گناهان گذشته را از خاطر انسان میبرد و خود میتواند به افزونی گناهان منجر شود که در کلام قدسیِ خداوند حکیم به حضرت موسای کلیم (علیهالسلام) باز آمده است:
«وَ لا تَغْبِطْ أحَداً بِکثرَةِ المالِ، فَاِنَّ مَعَ کَثرَةِ المالِ تَکثُرُ الذُّنُوبُ لِواجِبِ الحُقُوقِ.» (9)
«به حال کسی، به سبب زیادی مال (او) غبطه مخور، زیرا که با زیادی مال، گناهان زیاد میشود؛ به خاطر حقوق واجب (که بر عهدهی صاحب مال میآید و او آنها را نمیپردازد.)»
لذا انسان عاقل برای فرار از دام مستیِ مال، افزون بر نیاز خود را در راه خدا انفاق میکند.
در مقابل، اموری که مانع از انفاق و باعث جمع مال میشود، جز در غیر عاقل یافت نمیشود. امام رضا (علیهالسلام) میفرمایند:
«لا یَجتَمِعُ المالُ إِلا بِخِصالٍ خَمْسٍ: بِبُخلٍ شدیدٍ وَ أَمَلٍ طَویلٍ وَ حِرصٍ غالبٍ وَ قَطیعَةٍ الرَّحِمِ و إیثارِ الدُّنیا عَلَی الآخِرَةِ.» (10)
«مال، جز به سبب پنج خصلت جمع نمیگردد: به سبب بخلی شدید و آرزویی دراز و حرصی غالب و قطع از خویشاوند و برگزیدن دنیا بر آخرت.»
آرزوی دراز و حرص و حبّ دنیا، چگونه در برابر عقل، حجاب میشوند. بخیل، آرزوی دراز در سر میپرورد که اگر مالش از ده به صد و از صد به هزار افزون شود، چنین و چنان میکند. آنگاه برای رسیدن به این آرزو، مال را نگاه میدارد. حتی اگر خویشاوندی بدان نیازمند باشد، حرص مانع از رفع نیاز او میشود و بدین گونه توفیق صلهی رحم از او سلب میگردد. همچنین کسی که ثواب و اجر باقیِ نزد خداوند را وامینهد و دل به زینت فانی دنیوی خوش میدارد، در حقیقت دنیا را بر آخرت ترجیح داده و مسلماً جاهل است.
خصلت چهارم
«وَ فَضلُ قَولِهِ مَکفُوفٌ.»«و زیادی گفتارش بازداشته شده است.»
عاقل با خود میاندیشد که اگر بیش از نیاز سخن گویم، گرفتار گفتار ناشایست میشوم، (11) و چه بسا به گفتن حرام گرفتار آیم یا کسی را با کلام خویش برنجانم. بدینسان، انصاف میدهد که باید از زیادی گفتار بپرهیزد. زیرا کلام هر کس، عقل او را مینمایاند. و اگر در آن عیبی دیده شود، نشان از کمیِ عقل او دارد:
«کَلامُ الرَّجُلِ میزانُ عَقْلِهِ.» (12)
«سخن انسان ترازوی عقل اوست.»
از کلام اشخاص میتوان به مرتبه و درجه عقل آنان پی برد.
نکته دیگر اینکه برای هر سخنی نیاز و دلیلی لازم است:
«العاقِلُ لا یَتَکَلَّمُ إلا بحاجَِتهِ أَوْ حِجَّتِهِ، و لا یَشْتَغِلُ إلا بِصَلاحِ آخِرَتِهِ.» (13)
«عاقل سخن نمیگوید مگر به سبب نیازش یا دلیل موجهی که (برای سخن گفتنش) دارد. و نیز مشغول نمیگردد جز بدانچه صلاح آخرت اوست.»
همچنین امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودهاند:
«یُعْجِبُنی مِنَ الرَّجُلِ أَنْ یُری عَقلُهُ زائداً عَلی لِسانِهِ، و لایُری لِسانُهُ زائداً عَلی عَقْلِهِ.» (14)
«من چنین میپسندم که عقل انسان بیش از زبانش دیده شود و زبانش بیش از عقلش دیده نشود.»
عاقل بیش از آنچه به زبان میآورد، میفهمد و این ویژگی را نزدیکان او میبینند. این نکته را امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به بیانهای دیگر هم فرمودهاند:
«لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ.» (15)
«زبان عاقل پشت قلب اوست و قلب احمق پشت زبان اوست.»
برای توضیح کلام امام (علیهالسلام) باید به دو نکته توجه شود:
الف- جایگاه نور عقل، قلب آدمی است. ب- احمق در مقابل عاقل است. در نتیجه میگوییم: زبان عاقل تابع عقل اوست، ولی - برعکس - عقل آدم نادان پیرو زبان اوست. عاقل، اول میاندیشد و میسنجد و سپس سخن میگوید، اما احمق ابتدا میگوید و سپس بدانچه بر زبان رانده، میاندیشد.
«قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِی فِیهِ وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِی قَلْبِهِ.» (16)
«قلب احمق در دهان اوست و زبان عاقل در قلب اوست.»
با توجه به اینکه قلب جایگاه عقل است، مقصود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) روشن میشود که کلام عاقل از عقل او نشأت میگیرد ولی عقل نادان در دهانش محصور است. در حقیقت جاهل به جای فهمیدن، حرف میزند!
کلام آخر در باب کلام، اینکه:
«إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلَامُ.» (17)
«وقتی که عقل کامل شود، کلام کاستی یابد.»
خصلت پنجم
«وَ نَصیبُهُ مِنَ الدُّنیا القُوتُ.»«و بهرهی او از دنیا (در حدّ) قوت است.»
در معنای «قوت» گفتهاند: «ما یُمْسِکُ الرَّمَقَ مِنَ الرِّزقِ»: «آنچه از رزق که حفظ رمق میکند.» (18) بهرهی عاقل بیش از قوتی که نیازش را برآورد، نیست. او میکوشد خودش رفع نیازهای خود را برعهده بگیرد تا برعهدهی دیگران نیفکند. این کاملاً عاقلانه است، که به رزق در حدّ قوت خویش دست یابد؛ اما از آن پس، ده را صد و صد را هزار کردن، مطابق با عقل نیست. این نکته به تعلیم نیاز ندارد. عاقل با تنبیه و تذکاری ساده، آن را خواهد یافت. اما کدامین هشدار، کارسازتر از گفتار معصومین (علیهمالسلام)؟
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودهاند:
«یَا ابْنَ آدَمَ! ما کَسَبْتَ فَوقَ قُوتِکَ، فَأَنْتَ فیهِ خازِنٌ لِغَیرِکَ.»
«ای فرزند آدم! آنچه را که بیش از قوت خود به دست میآوری، (در حقیقت) آن را برای غیر خود ذخیره میکنی.»
آنچه مازاد بر قوت باقی بماند، معمولاً بهرهی وارثان میشود. امام صادق (علیهالسلام) از پدرانشان نقل کردهاند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
«أَیُّکُم مالُ وارِثِهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنْ مالِهِ؟»
«کدام یک از شما هست که مال وارثش پیش او محبوبتر از مال خودش باشد؟»
اصحاب پاسخ دادند:
«ما فینا أَحَدٌ یِحِبُّ ذلِک یا نَبِیَّ اللهِ.»
«ای نبی خدا! کسی در میان ما نیست که آن را دوست بدارد.»
حضرت فرمودند:
«بَل کُلُّکُمْ یُحِبُّ ذلِکَ!»
«(چنین نیست!) بلکه همهی شما آن را دوست دارید!»
سپس فرمود:
«یَقولُ ابنُ آدمَ: مالِی مالِی. وَهَلْ لَکَ مِن مالِکَ إلّا ما أَکَلْتَ فَأَفْنَیْتَ؟ أَوْ لَبِستَ فَأَبْلَیْتَ؟ أَوْ تَصَدَّقْتَ فَأَمْضَیتَ؟ وَ ما عَدا ذلکَ فَهُوَ مالُ الوارِثِ.» (19)
«فرزند آدم میگوید: مال من! مال من! و (حال آنکه باید از او پرسید:) آیا بهرهی تو، از مالت جز آن مقداری است که خوردهای و نابود ساختهای؟ یا پوشیدهای و پوساندهای؟ یا صدقه دادهای و (عطا و بخشش خود را) اجرا کردهای؟ (20) و هر آنچه غیر از اینهاست، مال وارث است.»
باری، وارثان نیز اگر از اموال در انجام طاعت بهره گیرند، سعادت مییابند، با آنکه شخصی که میراث نهاده خود بینصیب مانده است. اما اگر آن را در مسیر معصیت به کار بندند، به واسطهی همان میراث به شقاوت میرسند. لذا برای پرهیز از این هر دو حال، باید به کلام امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گوش فرا داد:
«أَمّا بَعدُ، فَإنَّ ما فِی یَدِکَ ما فِی یَدِکَ مِنَ المالِ قَدْ کانَ لَهُ أَهْلٌ قَبلَکَ و هُوَ صائِرٌ إِلی أَهْلِهِ بَعْدَکَ و إنَّما لَکَ مِنْهُ مَا مَهَّدتَ لِنَفسِک فَآثِرْ نَفسَکَ عَلی صَلاحِ وُلْدِکَ فَإنَّما أنتَ جامعٌ لأَحَدِ رَجُلَینِ إما رَجُلٌ عَمِلَ فیهِ بِطاعَةِ اللهِ فَسَعِدَ بِما شَقِیتَ و إمّا رَجُلٌ عَمِلَ فیهِ بِمَعصِیَةِ اللهِ فَشَقِیَ بِما جَمَعتَ لَهُ و لَیْسَ مِنْ هذَینِ أَحَدٌ بِأَهلٍ أَنْ تُؤثِرَهُ عَلی نَفْسِکَ و لا تُبَرِّدْ لَهُ عَلی ظَهرِکَ فَارجُ لِمَن مَضی رَحمةَ اللهِ وَثِقْ لِمَنْ بَقِیَ بِرِزقِ اللهِ.» (21)
«اما بعد، آنچه از مال که در دست توست، پیش از تو صاحبی داشته است و بعد از تو، به اهلش بازمیگردد. و بهرهی تو از آن (مال) فقط آن مقداری است که برای (صلاح) خودت، آماده ساختهای. پس (صلاح کار) خودت را بر صلاح (مالی) فرزندانت ترجیح بده. زیرا که (مال را) تنها برای دو فرد جمع میکنی: یا کسی که آن را در طاعت خداوند به کار میبندد، پس به وسیلهی چیزی سعادتمند میشود که تو با آن بدبخت شدهای. و یا کسی که آن را در معصیت خداوند به کار میبندد، پس به وسیلهی چیزی بدعاقبت میشود که تو برایش جمع کردهای. و هیچ کدام از این دو تن سزاوار این نیست که او را بر خودت ترجیح دهی و (لذا) باری از او بر دوش خود منه. (22) و برای رفتگان (از فرزندانت (23)) به رحمت خداوند، امید داشته باش و برای آنان که باقی ماندهاند، به روزی خدا اعتماد کن.»
نتیجه آنکه اکتفا به قوت، مطلبی کاملاً عقلی است. لذا باب گستردهای از روایات به بحث «اجمال در طلب» اختصاص یافته است. (24) اجمال در طلب، از نشانههای عقل است:
«کَفی بِالمَرْةِ عَقْلاً أنْ یُجْمِلَ فی مَطالِبِهِ.» (25)
«از (نشانههای) عقل انسان، همین بس که در خواستههایش اعتدال ورزد.»
اجمال در طلب، یعنی میانهروی در جستجوی رزق (26) یعنی: انسان در عین اینکه به اسباب و وسایل عادی حصول رزق تمسّک میکند، دچار افراط نگردد و گرفتار حرص نشود. و اگر از طرق عادی حلال، رزق او به سختی و با تأخیر حاصل میشود، سراغ راههای حرام نرود.
خصلت ششم
«لا یَشْبَعُ مِنَ العِلْمِ دَهْرَهُ.»«در طول عمرش، از علم سیر نمیگردد.»
روشن است که مقصود، علم به آیات خداوند در عالم تکوین و اوامر تشریعی او است که عاقل را به مسیر بندگی خداوند میکشاند. چنین علمی سیر شدنی نیست. هرچه انسان از این چشمه بنوشد، اشتها و اشتیاقش برای نوشیدن جرعههای بعدی افزون میشود. در بحث علم و عقل دیدیم که این علم، جز علم صحیح نزد اهل البیت (علیهمالسلام) نیست و شناخت این علم و صاحبان آن، جز از عاقل برنمیآید. عاقل، قدر علم و نیاز خود به آن را خوب میشناسند و این احتیاج را همیشگی میداند. در مقابل، غیر عاقل، سیری از مال دنیا ندارد، چنانکه امام صادق (علیهالسلام) فرمودند:
«مَنهُومانِ لا یَشْبَعانِ: مَنْهومُ عِلْمٍ و مَنْهومُ مالٍ.» (27)
«دو گرسنهاند که سیری ندارند: گرسنهی علم و گرسنهی مال.»
خصلت هفتم
«الذُّلُّ أَحَبُّ إلَیهِ مَعَ اللهِ، مِنَ العِزِّ مَعَ غَیْرِهِ.»«ذلت با خدا را از عزت با غیر او بیشتر دوست میدارد.»
تمام همّ و غمّ عاقل، گام زدن در مسیر طاعت و عبادت خداست. اگر پیمودن این راه، منتهی به ذلت ظاهری او نزد غیر خدا شود، تحمل این ذلت برای او نه دشوار، که محبوب است. امر مهم برای او تحصیل رضای خداست. لذا اگر عزت نزد مردم جز با معصیت خدا حاصل نگردد، او این عزت را به آن ذلّت میفروشد تا از طریق طاعت بیرون نرفته باشد. این رفتار، از اعتقاد به این سخن برمیخیزد که:
«أَلا إنَّ الذُّلَّ فی طاعَةِ اللهِ، أَقْرَبُ إِلَی الْعِزِّ مَنَ التَّعاوُنِ بِمَعْصیَةِ الله.» (28)
«آگاه باشید که ذلت در طاعت خداوند، به عزت نزدیکتر است تا یاری یکدیگر به معصیت خدا.»
گاهی انسان، طاعت خدا را بر قضاوت مردم ترجیح میدهد و در مسیر طاعت تنها میماند. همین صبر بر تنهایی خود نشانهی نیرومندی عقل است. عاقل، فقط به انس با خدا و عزتی که او میبخشد، امید میبندد. به مناسبت این نکته، بخشی دیگر از کلام امام کاظم (علیهالسلام) به هشام را به همراه توضیحاتی میخوانید:
«یا هشامُ! الصَّبرُ عَلَی الوَحدَةِ، عَلامَةُ قُوَّةِ العَقلِ. فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللهِ، اعتَزَلَ أَهْلَ الدُّنیا و الرّاغِبینَ فیها، و رَغِبَ فیما عنداللهِ. و کانَ اللهُ أُنسَهُ فِی الوَحْشَةِ و صاحِبَهُ فی الوَحْدَةِ و غِناهُ فی العَیْلَةِ و مُعِزَّةُ مِن غَیرِ عَشیرةٍ.» (29)
«ای هشام! صبر بر تنهایی نشانهی قوت عقل است. پس هر که به عقل از خداوند دریافته باشد، (30) از اهل دنیا و راغبان نسبت به آن گوشه گیرد، و بدانچه نزد خداست رغبت یابد. و خداوند، انس او در وحشت، و همراهش در تنهایی، و بینیازیش در تنگدستی و عزت دهندهاش بدون خویشان است.»
... یا هِشامُ! الصَّبْرُ عَلَی الوَحْدَةِ عَلامَةُ قُوَّةِ العَقلِ.
امام (علیهالسلام) در این بخش از بیان خویش، شکیبایی بر تنهایی را نشانهی نیرومندی عقل دانستهاند. کسی که از خود فراری نباشد و خلوت با خویش را تحمل بتواند، فرصت مییابد تا اندکی در حقیقت خود و سرنوشت خویش تفکر کند؛ این که از کجا آمده است و به کجا میرود.
توفیقاتی از قبیل توفیق بر این تفکرات ارزشمند، فقط در حین تنهایی برای آدمی حاصل میشود. در مقابل، کسانی که از تنهایی گریزانند، دائم در پی سرگرمی و دل مشغولی به غیر خودند. همواره بهانهای میجویند که هم خودشان و هم حقائق عالَم را - که نوعاً برایشان خوشایند نیست - از یاد آنان ببرد. اینان تواناییِ مواجهه با حقایق را ندارند. عقلا در مقام مقایسه بین این دو گونه افراد، توجه به حقیقت خویش را - که به برکت تحمل تنهایی حاصل میشود - کمال میشمارند. اما فرار از تنهایی را - که با غفلت از خود همراه است - ناپسند میدانند. صد البته تعبیر «صبر»، میرساند که تحمل تنهایی، مشقّت دارد.
البته وقتی بودن در جمع، وظیفه محسوب میشود، انسان باید با رعایت آداب معاشرت - که خود مصداق بندگی خداوند است - به وظائف اجتماعی خود عمل کند و نقش لازم را ایفا نماید. حتی در جایی که ضرورت سخن گفتن پدید میآید، از کلام بجا نیز دریغ نکند. ولی انجا که سخن سودمندی در میان نباشد، نیازی به لب گشودن نیست. در چنین مواردی، دم فروبستن بندگی خداوند است، اگرچه مشکل باشد. چرا که عقل به نیکی آن گواهی میدهد و بنابر حجّیّت عقل، آنچه عقل مینمایاند، نشانگر رضای الهی است.
انسان عاقل، آنجا که در شرایط تنهایی قرار میگیرد، انیس خویش را خدای خود مییابد و به حالات وجدانیِ ارزشمندی چون یافتنِ ماهیت خود میرسد که سراسر فقر و سراپا عجز است. اما کسی که تمام همّ و غمّش تعلقات روزمرهی زندگی است، به وجدانِ این حالات دست نمییابد. (31)
... فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللهِ اعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنیا وَ الرّاغِبینَ، فیها، و رَغِبَ فیما عِندالله.
برخی افراد، از جانب خداوند به عقل خویش دریافتهاند که دلبستگی به اموری از دنیا که با بندگی خداوند منافات دارد، با میل به رضای الهی در تقابل است. اینان مجالست با دنیاخواهان را ترک میگویند، زیرا یقین دارند که همنشینی با این افراد، همرنگی با آنان را در پی دارد و مجالی برای زهد در دنیا (عدم دلبستگی به دنیا) باقی نمیگذارد. چنین کسانی خداوند را انیس در وحشت و همراه در وحدت خویش مییابند:
... کانَ اللهُ أُنْسَهُ فی الوَحشَةِ و صاحِبَهُ فِی الوَحْدَةِ.
اینان در فقر و نیازمندی، خداوند را مایهی غنا و بینیازی خویش مییابند و به کسی جز او احساس نیاز نمیکنند. حالت غنا خصلتی روحی و معنوی است نه ظاهری. ممکن است کسی با داشتن کلید همهی گنجینههای عالم، باز هم به بیش از آن حرص ورزد و زیاده بخواهد. حریص، با وجود بهرهمندیهای ظاهری، هرگز حلاوت بینیازی را نمیچشد. اما در مقابل، آن که بدانچه خدا روزیش کرده قناعت ورزد، حقیقتاً خود را نسبت به زائد بر آن، بینیاز میبیند. بدیهی است که آن قناعت نیز ثمرهی عقل است.
... وَ غِناهُ فِی العَیْلَةِ وَ مُعِزَّهُ مِنْ غَیرِ عَشیرَةٍ.
نیز آن کس که از جانب خدا به مقام رفیع عقلا دست مییابد، خداوند را عزت بخش خود مییابد؛ اگرچه تنها باشد. برای او عشیره و قبیله داشتن و تعدد خویشان، عزت حقیقی نیست. او اگرچه از مال و منصب به دور باشد، عزت را در ایمان خود - یعنی آبرومندی نزد خداوند - میبیند. این نیز - مانند دیگر حالاتِ پیش گفته - حالتی درونی است که روزیِ عاقل میگردد. این حالت، «اخلاص در عمل» را هم نتیجه میدهد.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمایند:
«یا باذَرٍّ! لا یَفقَهُ الرَّجُلُ کُلَّ الفِقْهِ، حتی یَرَی الناسَ أَمثالَ الأَباعِر، فَلا یَحفِلُ بِوُجُودِهِمْ و لا یُغَیِّرُهُ ذلکَ، کَما لا یُغَیِّرُهُ وُجودُ بَعیرٍ، عِنْدَهُ، ثُمّ یَرْجِعُ هُوَ إِلی نَفْسِهِ، فَیَکُونُ أَعْظَمَ حاقِرٍ لَها.» (32)
«ای اباذر! انسان به فقه (فهم) کامل دست نمییابد، مگر اینکه مردمان را به سانِ اشتران بیند؛ پس اهمیتی به وجود آنان ندهد و تغییری در او پدید نیاورد، همان گونه که وجود شتری نزد او دگرگونش نسازد، سپس به خویشتنِ خود رجوع میکند که در آن حال، برترین حقیر شمارندهی آن است.»
نتیجهی کمال فقه آن است که نگرش دیگران به انسان برای او مهم نیست و ذرهای تغییر در رفتار او ایجاد نمیکند. کسی در فقه کامل است که همهی افعال خود را برای خدای خویش خالص میگرداند نه خرسندی مردم. توجه داریم که وجه شبه، در تشبیه مردمان به اشتران، در نگاه انسان فهیم، همان است که گفته شد؛ یعنی ارزش قائل نشدن برای نگرش دیگران. البته حضرت تذکر دادهاند که این حالت باید به همراه کمال تواضع باشد، یعنی در عین اینکه فقیه اینگونه است، بازهم وقتی به نفس خود رجوع میکند، بیش از همه نفس خود را حقیر میشمارد. (33) این همان تواضعی است که عاقل بدان متصف میشود، و هشتمین خصلت در سخن امیرالمؤمنین (علیه السلام) بدان اشاره دارد:
خصلت هشتم
«التَّواضُعُ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الشَّرَفِ.»«تواضع برای او محبوبتر از شرف است.»
در این جا «شرف» به معنای مذموم آن - یعنی کبر و برتریخواهی - در مقابل تواضع قرار گرفته است. (34) اصل و اساس تواضع، یک حقیقت باطنی و فعل قلبی است که از درون انسان میجوشد. تواضع به تعبیر ساده، آن است که انسان، خود را کسی نداند و سزاوار تکریم و تعظیم نبیند. حفظ چنین حالتی - به ویژه وقتی که شخص بهرهای از کمال دارد - تنها از انسان خودساخته بر میآید. عاقلی که به فقر و احتیاج همیشگی خود متذکر است، همهی کمالاتی را که دارد، به فضل و بخشش الهی میداند. از این رو، به جای جامهی تکبّر، لباس تواضع میپوشد.
«شرف» به معنای پسندیدهی آن، حقیقتاً از آنِ کسی است که تواضع به خرج میدهد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمودهاند:
«مَا اکْتُسِبَ الشَّرَفُ بِمِثلِ التَّواضُعِ.» (35)
«چیزی همانند تواضع، شرف را حاصل نمیکند.»
و نیز:
«تَمامُ الشَّرَفِ التَّواضُعُ.» (36)
«همه شرف به تواضع است.»
خصلت نهم
«یَسْتَکْثِرُ قَلیلَ المَعْرُوفِ مِنْ غَیرِهِ، وَ یَسْتَقِلُّ کَثیرَ المَعْروفِ مِنْ نَفْسِهِ.»«نیکیِ اندک دیگران را بسیار و نیکیِ بسیار خود را اندک میشمارد.»
تصدیق این نشانه، برای بسیاری از عقلا بینیاز از تذکر نیست. در نظر عاقل، کار نیک دیگران - هر چند اندک باشد - واقعاً بزرگ جلوه میکند. بالعکس، عمل خوب خود را کوچک میبیند. او میداند که سهم خودش در انجام کار خیر، نسبت به خدای متعال بسیار ناچیز است و هر خیری از او سرزده، از ابتدا (نیت انجام فعل) تا انتها (تحقق خارجی فعل)، همه و همه مرهون و مدیون توفیق الهی بوده است. از این رو، عاقل نسبت به آن سهم ناچیز خود، واقعاً نگران است (خوف دارد) که آیا عملش مقبول افتاده یا خیر. لذا هرگز به خود مغرور نمیشود و کار نیک خود را چیزی به حساب نمیآورد.
در مقابل، از باطن افراد و رابطهی آنان با خدایشان بیخبر است. از این رو، با حسن نظر، به خیرات ایشان مینگرد، عملِ به ظاهر اندکشان را در باطن امر بزرگ میشمارد، یقین دارد که بسیاریِ عمل، به کثرت ظاهری آن نیست و معیار قضاوت الهی هم ظاهر عمل نیست.
حاصل همهی این ملاحظاتِ عاقلانه، آن است که عاقل، واجد ویژگی مذکور میشود و گامی دیگر به سوی تمام عقل نزدیک میشود.
اما کسی که عاقل نیست، عکس این حالت را دارد. طاعتهای خودش را که به «ظاهر» کثیر است، کثیر میشمارد، زیرا غافل است که اندکی یا بسیاری ارزش یک عمل به کثرت ظاهری آن عمل نیست. همچنین اعمال به ظاهر اندک دیگران را کم ارزش میبیند، چرا که غافل از همهی ملاحظات عاقلانهای است که دربارهی نگرش عاقل توضیح دادیم.
خصلت دهم
«یَرَى النّاسَ کُلّهُمْ خَیْراً مِنْهُ وَ أَنّهُ شَرّهُمْ فِی نَفْسِهِ وَ هُوَ تَمَامُ الأَمْرِ.» (37)«همه مردم را بهتر از خود میبیند و خود را در ذاتش بدترین آنها میداند و این پایان کار است.»
با داشتن این خصلت - که دشوارتر از همه به نظر میرسد - عقل آدمی تمام میگردد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی مشابه این حدیث، سرّ متصف بودن عاقل به چنین خصلتی را بیان فرمودهاند. برای آگاهی از آن، متن کامل حدیث را میآوریم:
«عَنْ أَبی جَعفَرٍ (علیهالسلام) قال: قالَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم):
لَمْ یُعْبَدِ اللهُ عَزَّوجَلُّ بِشَیْءٍ أَفْضَلَ مِنَ العَقْلِ. ولا یَکُونُ المُؤمِنُ عاقِلاً، حَتّی یَجْتَمِعَ فیهِ عَشْرُ خِصالٍ.
از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
خداوند - عزوجل - به چیزی برتر از عقل عبادت نشده است. و مؤمن عاقل نیست، مگر آنکه در او ده ویژگی جمع آید.
الخَیرُ مِنْهُ مَأمُولٌ: خیر از او امید رود.
وَ الشَّرِّ مِنْهُ مَأمُونٌ: و خوف شرّ از او نرود.
یَسْتَکثِرُ قَلیلَ الخَیرِ مِنْ غَیْرِهِ: نیکیِ اندک دیگران را بسیار شمارد.
وَ یَستَقِلُّ کَثیرَ الخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ: و نیکیِ بسیار خود را اندک شمارد.
وَ لا یَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ العِلْمِ طُولَ عُمْرِهِ: و از طلب علم در طول عمرش ملول نشود.
وَ لا یَتَبَرَّمُ بِطُلابِ الحَوائِجِ قِبَلَهُ: و از (رفت و آمد) حاجت خواهان به نزدش به ستوه نیاید. (38)
الذُّلِّ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ العِزِّ: ذلّت نزد او از عزت محبوبتر باشد.
وَ الفَقْرُ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الغِنی: و فقر نزد او از غنا محبوبتر باشد. (39)
نَصیبُهُ مِنَ الدُّنیا القُوتُ: بهرهی او از دنیا قوت است.
وَ الْعاشِرَةُ وَ مَا العاشِرَةُ؟ لایَری أَحَداً إلا قالَ هُوَ خَیْرٌ مِنّی وَ أَتْقی.
و دهمین، و چیست دهمین؟ هیچکس را نبیند، مگر آنکه بگوید: او از من بهتر و پرهیزگارتر است.»
سپس حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سبب این نگرش عاقل را بیان میفرمایند:
إِنَّما النّاسُ رَجُلانِ: فَرَجُلٌ هُوَ خَیرٌ مُنْهُ وَ أَتْقی، وَ آخَرُ هُوَ شَرٌّ مِنهُ و أَدْنی. فَإذا رَأی مَنْ هُوَ خَیْرٌ مِنهُ و أَتقی، تَواضَعَ لَهُ لِیَلْحَقَ بِهِ. وَ إِذا لَقِیَ الَّذی هُوَ شَرٌّ مِنهُ وَ أَدنی، قال: عَسی خَیرُ هذا باطِنٌ و شَرُّهُ ظاهِرٌ، وَعسی أَنْ یُخْتَمَ لَهُ بِخَیرٍ. فَإذا فَعَلَ ذلِکَ، فَقَدْ عَلا مَجْدُهُ وَ سادَ أَهْلَ زَمانِهِ.» (40)
«مردمان بر دو گروهند: گروهی از او بهتر و پرهیزگارتر، و گروهی دیگر از او بدتر و پستترند. زمانی که بهتر و پرهیزگارتر از خود را میبیند، در برابر او تواضع کند تا بدو ملحق شود. و وقتی بدتر و پستتر از خود را دیدار میکند، بگوید: شاید نیکی او پنهان و شرّش آشکار باشد، و شاید که عاقبت او ختم به خیر شود. وقتی [عاقل] چنین کند، سروَریاش بلندی گیرد و به آقاییِ اهل زمانش رسد.»
عاقل وقتی کسی را میبیند، که بهتر و متقیتر از خود اوست، عقلاً در مقابل او تواضع میکند و خود را در پیشگاه او کوچک مییابد. این تواضع - به تعبیر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) - میتواند او را به رتبهای بالاتر برساند و توفیق پیوستن به شخص متفیتر عطایش کند. اما اگر با کسی برخورَد که اعمال او از خودش بدتر است، با خود چنین میاندیشد: من این شخص را بد میدانم، چون در ظاهر، اعمال بد او را میبینم، شاید او نیکیِ پوشیدهای دارد که در باطن اوست و دیدهها آن را نمیبینند. پس به ظاهر نشاید حکم کرد. همچنین عاقل به خود میگوید: شاید فرجام این شخص - با همهی شرور ظاهری که دارد - به خاطر همان خیرِ پنهان، به نیکی گراید. و حتی ممکن است در پایان کار تغییر مسیر دهد و از مسیر شرّ و شقاوت به طریق خیر و سعادت بپیوندد، اما من - با همهی اعمال خیری که دارم - فرجام کارم ختم به خیر نگردد.
کسی که خود را بندهی نادار و عبد ذلیل خدا میداند، هماره هراسناک است از اینکه خدا لحظهای او را به حال خود رها کند؛ نه اینکه به محض انجام یک کار خیر، توفیق الهی را فراموش کند و به خود امیدوارتر گردد. همواره باید این حقیقت را به یاد داشته باشیم که معیار، حال حاضر و نمود ظاهر افراد نیست، بلکه به تعبیر امیرالمؤمنین (علیه السلام):
«مِلاکُ الأُمورِ حُسْنُ الخَواتِمِ» (41)
«ملاک کارها نیکی پایانهاست.»
ممکن است کسی امروز کافر باشد و مؤمن از دنیا برود؛ اما آنکه امروز مؤمن است، فردا جز کفر به سرای دیگر نبرد. مؤمن در مواجهه با کافر، کفر او را نکوهش میکند و ایمان خود را از او بهتر میداند، اما در عین حال حساب خود را از ایمانش جدا میداند و میاندیشد که مبادا ایمان من عاریه باشد و با دست خالی از دنیا بروم. (42) نتیجه آنکه در عین بیزاری جستن از افعال ناشایست دیگران، همچنان نباید خود را بهتر از آنها بدانیم.
دلیل دیگرِ قابل اشاره آنکه: ممکن است فرد گنهکار مورد مغفرت خدا قرار گیرد، ولی آنکه مطیع خداست، طاعاتش مقبول خداوند نیفتد و حتی معاصی او مایهی حبط اعمال نیکش شود. (43)
بدین ترتیب، توضیح ده خصلت عاقل - که عقل او به آنها تمام میگردد - پایان میپذیرد.
نمایش پی نوشت ها:
1. کاملترین نقل از حدیث مفصل و مشهور امام کاظم (علیهالسلام) به هشام، در کتاب تحف العقول، صفحات 383 تا 402 آمده است. در این حدیثِ سراسر حکمت، امام (علیهالسلام) بیش از هشتاد بار با ندای «یا هشام»، این صحابی خود را خطاب میکنند و صفات عقل را برای او برمیشمارند. قسمتهایی از این حدیث در کتاب العقل و الجهل کافی، حدیث 12 نیز آمده است.
2. چنین کاربردی برای کلمه «عالم» نیز در اقوال لغویین دارای مؤید است: «و قال بعضُهم: «العالِمُ» الذی یَعْمَلُ بما یَعْلَم.» (لسان العرب/ ج 12/ ص 416)
3. تغابن/ 15.
4. کهف/ 46.
5. لسان العرب/ ج 13/ ص 317.
6. مجمع البحرین/ ج 6/ ص 29.
7. منافقون/ 9.
8. کافی/ ج 2/ ص 497/ ح 7.
9. کافی/ ج 2/ ص 136/ ح 21.
10. خصال/ ج 1/ ص 282/ ح 29.
11. چنانکه در حدیث است: مَن کَثُرَ کَلامُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ (نهجالبلاغه/ ص 536): هر که کلامش فزونی یابد، خطایش بیشتر شود.
12. غررالحکم/ ح 4032.
13. همان/ ح 456.
14. همان/ ح 515.
15. نهجالبلاغه/ ص 476/ حکمت 40.
16. همان/ حکمت 41.
17. همان، ص 480/ حکمت 71.
18. لسان العرب/ ج 2/ ص 74.
19. امالی شیخ طوسی (رحمه الله)/ 519/ ح 48.
20. لسان العرب/ ج 15/ ص 283: «و فی الحدیث: لیس لک من مالک إلا ما تصدقت فأمضیت، أی: أنفذت فیه عطاءک و لم تتوقف فیه.»
21. کافی/ ج 8/ ص 72.
22. لا تبرُد له علی ظهرک یعنی: لا تثبت له وزراً علی ظهرک (مرآة العقول/ ج 25/ ص 168).
23. فارج لمن مضی ای من اولادک (همان).
24. کافی/ ج 5/ ص 80. (باب الاجمال فی الطلب) شیخ انصاری بخشی از همین احادیث را در خاتمهی کتاب البیع مکاسب، به عنوان یکی از مهمترین آداب شرعی کسب و کار، روایت کرده است. (مکاسب، چاپ سنگی تبریز، 1375 قمری، ص 213).
25. غررالحکم/ ح 11089.
26. «اجمل فی طلب الشیء: إتأدَ و اعتدل فلم یفرط.» (لسان العرب/ ج 11/ ص 127).
27. خصال/ ج 1/ ص 53/ ح 69.
28. تحف العقول/ ص 217، از بیانات امیرالمؤمنین (علیهالسلام).
29. تحف العقول/ ص 387.
30. فعل «عقل» از لحاظ لغوی، حرف اضافه «عن» ندارد. لذا در اینجا صنعت تضمین به کار رفته است، یعنی: «فَمَنْ عَقَلَ وَ أَخَذَ عَنِ اللهِ...» که به صورت فوق ترجمه شد.
31. متأسفانه دنیای امروز، چنان سرگرم کننده است که آدمی را از دمی تفکّر در خود و در نتیجه خودشناسی محروم میسازد. داستانها، فیلمها و به طور کلی سرگرمیهایی در مقام نخست قرار میگیرند که در بیگانه ساختنِ مخاطبان از خود، توفیق بیشتری بیابند، معیار امتیاز این محصولات - به اصطلاح فرهنگی - توانایی آنهاست در دور کردن انسان از واقعیات زندگی و راندن او به خیالات موهوم، که اثری از واقعیت ندارند.
32. بحارالانوار/ ج 72/ ص 304.
33. درباره حقیر شمردن خود و دیگران را از خود بهتر دیدن، به توضیحات ذیل خصلت نهم و دهم مراجعه کنید.
34. علاقمندان به کتاب بحارالانوار/ ج75، باب التواضع رجوع کنند.
35. غررالحکم/ ح 5174.
36. همان/ ح 5144.
37. کافی/ ج 1/ ص 17/ ح 12.
38. و این سرّ آن است که به حاجتخواهی از صاحبان عقل امر شدهایم. امام کاظم (علیهالسلام) به هشام میفرمایند: وَ قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍٍّ (علیهمالسلام) إِذَا طَلَبْتُمُ الْحَوَائِجَ فَاطْلُبُوهَا مِنْ أَهْلِهَا. قِیلَ: یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ! وَ مَنْ أَهْلُهَا؟ قَالَ: الّذِینَ قَصّ اللّهُ فِی کِتَابِهِ وَ ذَکَرَهُمْ، فَقَالَ: «إِنّما یَتَذَکّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ». قال هم اولو العقول. امام حسن بن علی (علیهماالسلام) فرمود: اگر حاجت خواستید، از اهل آن طلب کنید. گفته شد: ای فرزند رسول خدا! اهل آن کیستند؟ فرمود: همانها که خداوند در کتابش از آنها خبر داده و از آنان یاد کرده و فرموده: «إنَّما یَتَذَکَّرُ أُولِوالألباب». امام مجتبی (علیهالسلام) فرمود: آنها صاحبان عقلها هستند. (کافی/ ج 1/ ص 20)
39. با توجه به توضیحات پیشین برای معنای ذلت و فقر در این حدیث، باید قیدی همچون «مع الله» در نظر گرفت که نزد عاقل از عزت و غناء مع غیر الله محبوبتر است. شعیب عَقَرقُوفی گوید که به ابی عبدالله - امام صادق - (علیهالسلام) عرض کردم: شیءٌ یُروَی عَنْ أبی ذرٍّ رَضیَ الله عنه أنّهُ کانَ یَقُولُ: ثَلاثٌ یَبغِضُها الناسُ و أنا أُحِبُّها، أُحِبُّ المَوتَ و أُحِبُّ الفَقْرَ و أُحِبُّ البَلاءَ: از ابیذر (رحمه الله) روایت میشود که او میگفت: سه چیز است که مردم دشمن میدارند، در حالی که من آنها را دوست دارم. مرگ را دوست میدارم و فقر را دوست میدارم و بلاء را دوست میدارم.
حضرت فرمودند: لَیسَ عَلی ما یَرْوُونَ. إنَّما عَنی: الموتُ فی طاعَةِ اللهِ اَحَبُّ إلَیَّ مِنَ الحیاةِ فی مَعصِیَةِ اللهِ، وَ البَلاءُ اللهِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنَ الصِّحَّةِ فی مَعْصِیَةِ اللهِ، وَ الفَقْرُ فی طاعَةِ اللهِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنَ الغِنی فی مَعصِیَةِ اللهِ. آنگونه که آنان روایت میکنند، نیست. مقصود او این بود که مرگ در طاعت خدا از زندگی در معصیت خدا، بلاء در طاعت خدا از صحّت در معصیت خدا و فقر در طاعت خدا از غنا در معصیت خدا نزد من محبوبتر است (کافی/ ج 8/ ص 222/ ح 279).
40. خصال/ ج 2/ ص 433/ ج 17.
41. غررالحکم/ ح 10922.
42. بنابر کتاب و سنت، ایمان افراد بر دو نوع است: «مستقرّ» و «مستودع». ایمان «مستقر»، ایمانی است ماندنی که تا پایان عمر همراه شخص میماند. ایمان «مستودع» نزد صاحبش به ودیعه و عاریه است؛ اما تا هنگام مرگ نمیماند. علاقمندان به بحث تفصیلی در این زمینه به کتاب «معرفت امام عصر (علیه السلام)» صص 252-262 مراجعه نمایند.
43. برخی از عالمان بزرگ شیعی با اقتباس از همین احادیث معصومان، این نکته را در ضمن وصایای خود بیان کردهاند. برای نمونه رجوع شود به اجازه نامهی شیخ ابراهیم قطیفی (محدث قرن نهم) به شیخ شمس الدین بن ترکی، در: بحارالانوار/ ج 108/ ص 105.
جهانبین، امیرمسعود؛ (1385)، کتاب عقل دفتر سوم نشانههای و حجابهای عقل، تهران: انتشارات نبأ، چاپ اول