قناعت و عفت، دو زینت عاقل

قناعت یعنی خرسندی و اکتفا نسبت به آن چیزی که خداوند، نصیب انسان ساخته است. بنابراین قناعت، امری قلبی و حالتی روحی است. آنچه بی‌نیازیِ واقعی و غنای حقیقی به انسان عطا می‌کند، همین حالتِ
جمعه، 7 ارديبهشت 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
قناعت و عفت، دو زینت عاقل
 قناعت و عفت، دو زینت عاقل

نویسنده: امیرمسعود جهان‌بین
 

قناعت یعنی خرسندی و اکتفا نسبت به آن چیزی که خداوند، نصیب انسان ساخته است. بنابراین قناعت، امری قلبی و حالتی روحی است. آنچه بی‌نیازیِ واقعی و غنای حقیقی به انسان عطا می‌کند، همین حالتِ قناعت است، یعنی آنکه انسان در روح خویش احساس نیاز و وابستگی به دنیا نداشته باشد. برای رسیدن به غنای حقیقی، لازم نیست پیوسته اموال و امکانات را گرد آوریم و همواره بر آنها بیفزاییم. قناعت هم ثمره‌ی عقل است. زکات عقل، تحمل کسانی است که از این نعمت، بی‌نصیب یا کم‌بهره‌اند. البته تحمل جاهلان، امری دشوار است که - چه در مرحله قلبی و چه در مرتبه‌ی عملی - باید با ممارست و تمرین آن را کسب کرد. بدیهی است که هرچه عقل انسان بیشتر باشد، باید توجه بیشتری نسبت به آن داشته باشد. امام کاظم (علیه‌السلام) درباره‌ی «بی‌نیازی بدون مال» چنین می‌فرمایند:
«یَا هِشَامُ! مَنْ أَرَادَ الْغِنَى بِلَا مَالٍ وَ رَاحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السّلَامَةَ فِی الدّینِ، فَلْیَتَضَرّعْ إِلَى اللّهِ عَزّ وَ جَلّ فِی مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ یُکَمّلَ عَقْلَهُ. فَمَنْ عَقَلَ، قَنِعَ بِمَا یَکْفِیهِ. وَ مَنْ قَنِعَ بِمَا یَکْفِیهِ،اسْتَغْنَى وَ مَنْ لَمْ یَقْنَعْ بِمَا یَکْفِیهِ، لَمْ یُدْرِکِ الْغِنَى أَبَداً.» (1)
«ای هشام! هرکه بی‌نیازیِ بدون مال و آسودگی قلب از حسد و سلامت در دین بخواهد، باید در زمینه‌ی درخواست خود، به پیشگاه خداوند - عزّوجلّ - تضرع کند که عقل او را کامل گرداند. چرا که هر کس عاقل شد، قانع می‌شود به مقداری که برایش کافی است و هر کس به آنچه برایش بس است، بسنده کند، احساس بی‌نیازی می‌کند. و هر کس قانع نشود به آنچه او را کافی است، هرگز بی‌نیازی را نخواهد یافت.»
اگر انسان حال روحی قناعت را در خود تقویت کند، به همان مقدار از حلال که خداوند نصیب او کرده، قانع می‌شود. در نتیجه در مورد آنچه حرام است، به راحتی عفاف می‌ورزد، و از بسیاری اندوه‌ها رهایی می‌یابد. به همین دلیل، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ریشه‌ی عفاف را قناعت و میوه‌ی قناعت را اندکیِ اندوه‌ها دانسته‌اند:
«أَصْلُ العِفافِ القَناعَةُ، وَثَمَرَتُها قِلَّةُ الأَحزانِ.» (2)
عفاف از قناعت برمی‌خیزد و قناعت از عقل، پس می‌توان عفت را نیز برخاسته از عقل دانست:
«مَن عَقَلَ عَفَّ». (3)
از لحاظ لغوی، عَفَّ یَعِفُّ عفافاً و عِفّةً یعنی: «کَفَّ عمّا لا یحلّ أَوْ لا یَجْمُلُ.» (4) (از آنچه حلال یا زیبنده نیست خودداری کرد.) در اینجا کلام را - درباره‌ی دو زینت عفت و قناعت برای عاقل - با سخنی از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به پایان می‌بریم:
«یُسْتَدَلُّ عَلی عَقْلِ الرَّجُلِ بِالتَّحَلِّی بِالعِفَّةِ و القَناعَةِ.» (5)
«برای دلیل آوردن بر عقل انسان، بر آراستگی او به عفت و قناعت، استدلال می‌شود.»

مدارا با جهل جاهلان، دلیل عقل عاقلان

مدارا با دیگران - چه عالم و چه جاهل - نشانه‌ی عقل است:
«یُسْتَدَلُّ عَلی عَقْلِ الرَّجُلِ بِکَثْرَةِ وَقارِهِ وَ حُسْنِ احْتِمالِهِ.» (6)
«عقل انسان، به وقار بسیار و تحمل نیکوی او شناخته می‌شود.»
اهمیت مدارا تا حدی است که امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
«أَعْقَلُ الناسِ أَشَدُّهُمْ مُداراةً للناسِ.» (7)
«عاقل‌ترین مردم کسی است که مدارایش با مردم بیش از دیگران باشد.»
البته مدارا با جاهلان، اهمیتی ویژه دارد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرموده‌اند:
«لِکُلِّ شَیءٍ زَکاهٌ، وَ زَکاةُ العَقْلِ احْتِمالُ الجُهّالِ.» (8)
«هر چیزی زکاتی دارد و زکات عقل، تحمل جاهلان است.»
زکات در اصل لغت، یعنی طهارت، رشد و برکت (9) و در اصطلاح، مقداری از مال است که از آن خارج می‌کنند تا مال را بدان تطهیر کنند. اما زکات، منحصر در زکات مال نیست. بلکه همه‌ی کمالات آدمی - که بدون هیچ‌گونه استحقاق اولیه، نزد او به امانت نهاده شده - زکات دارند. لذا در این حدیث فرموده‌اند: «لِکُلِّ شَیءٍ زَکاةٌ»: «هر چیزی را زکاتی است.»
زکاتِ هرگونه دارایی، مایه‌ی پاکیزگی، افزونی و برکت آن دارایی است. در روایات تذکر داده‌اند که «عقل» از کمالات شریفی است که خداوند حکیم در ردیف علم و معرفت به بشر می‌بخشد. لذا باید زکات این کمال را بپردازد.
زکات عقل، تحمل کسانی است که از این نعمت، بی‌نصیب یا کم‌بهره‌اند. البته تحمل جاهلان، امری دشوار است که - چه در مرحله قلبی و چه در مرتبه‌ی عملی - باید با ممارست و تمرین آن را کسب کرد. بدیهی است که هرچه عقل انسان بیشتر باشد، باید توجه بیشتری نسبت به آن داشته باشد. عاقل هرگز نباید به صِرف آنکه از درد جهل در امان است، به جاهل فخر بفروشد؛ همچنانکه هرگز ندیده‌ایم طبیبی به مریضی مباهات کند که تو فلان مرض را داری و من ندارم! بهترین آموزگار در این زمینه - همچون موارد دیگر - برخورد عاقلان کامل آفرینش یعنی اهل البیت (علیهم‌السلام) با اطرافیان است که در سیره‌ی عملی آن بزرگواران دیده می‌شود. به عنوان مثالی روشن، نظری بیفکنید به رفتار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در مقابل جهالت‌های مردمان عصر جاهلیت. موارد متعدد از تحمل ایشان در روایات آمده است و همین صبر و تحمل، از دلائل عمده پیشروی دین بود که مردم، اسلام را پذیرفتند. (10) مثلاً کسانی را که سنگ بر او می‌زدند و او را استهزاء می‌کردند و ناسزایش می‌گفتند، دعا می‌کرد:
«اللهُمَّ اهْدِ قَومی فَإنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ.» (11)
«خدایا قوم مرا هدایت کن که آنان نمی‌دانند.»
امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نحوه رفتار با جاهل را چنین ترسیم می‌نمایند:
«یَنْبَغی لِلعاقِلِ أَنْ یُخاطِبَ الجاهِلَ مُخاطَبَةَ الطَّبِیبِ المَریضَ.» (12)
«برای عاقل سزاوار است که با جاهل همچون مخاطبه‌ی طبیب با مریض، رفتار کند.»
می‌دانیم که «جاهل» در مقابل «عاقل» است. مخاطبه‌ی عاقل با جاهل باید از نوع مواجهه‌ی طبیب با مریض باشد. عاقل باید همچون طبیبی دلسوز و حاذق، جاهل را دردمند بداند و با آغوش باز او را بپذیرد، دردش را تشخیص دهد و صادقانه از سر دلسوزی درصدد درمان برآید. از همه مهم‌تر آنکه عاقل هرگز نباید به صِرف آنکه از درد جهل در امان است، به جاهل فخر بفروشد؛ همچنانکه هرگز ندیده‌ایم طبیبی به مریضی مباهات کند که تو فلان مرض را داری و من ندارم!
حتی گاه ممکن است مریض، غافل از بیماری و درد خویش، به طبیبی دلسوز، جسارت و اهانت کند. در اینجا اگر کاری از طبیب ساخته نیست، بر نمی‌آشوبد؛ بلکه پا را از سکوت فراتر نمی‌نهد. حکایت عاقل در برابر جهّال نیز چنین است:
«أَعْقَلُ النّاسِ مَنْ لا یَتَجاوَزُ الصَّمْتَ فی عُقُوبَةِ الجُهّالِ.» (13)
«عاقل‌ترین مردم کسی است که در عقوبت جاهلان، از سکوت فراتر نمی‌رود.»
در حالات آموزنده‌ی امام مجتبی (علیه‌السلام) نقل شده است که وقتی بر مرکب سوار بودند، مردی شامی ایشان را دید و حضرتش را لعن کرد. امام (صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخی ندادند. وقتی که آن مرد ساکت شد، امام بر او سلام کردند و خندیدند و فرمودند:
«ای پیرمرد! گمان داریم که غریب باشی و شاید که اشتباه گرفته‌ای. پس اگر از ما رضایت بطلبی، تو را خشنود می‌کنیم. اگر درخواست کنی، به تو می‌بخشیم. اگر راه بجویی، راهت می‌نماییم. اگر بخواهی که بارت برداریم، تو را در برداشتن آن یاری کنیم. اگر گرسنه‌ای، سیرت می‌کنیم. اگر عریانی بپوشانیمت. اگر نیازمندی، بی نیازت سازیم. اگر رانده شده‌ای، پناهت دهیم و اگر حاجتی داری، آن را برایت برآوریم. پس اگر بار سفرت را نزد ما بیاوری و تا زمان بازگشتت مهمان ما باشی، برایت سودمندتر است. زیرا که ما مکانی فراخ و منزلتی قابل توجه و مالی بسیار داریم.»
وقتی مرد، سخن حضرتش را شنید، گریست و گفت:
«شهادت می‌دهم که خلیفه‌ی خدا در زمین او، تویی. خداوند آگاه‌تر است که رسالت خود را در کجا قرار دهد. من با تو و پدرت بیش از همه‌ی خلق خدا دشمن بودم؛ ولی اکنون تو محبوب‌ترین خلق خدا نزد من هستی.»
سپس بار سفرش را به حضرت تحویل داد و تا وقتی که بازگشت، مهمان ایشان بود و به محبت آن خاندان معتقد شد. (14)
می‌بینید که امام مجتبی (علیه‌السلام) با برخورد طبیب‌گونه‌ی خود، آن شامی را چگونه منقلب ساختند. ایشان به جای آنکه به جسارتهای او واکنش نشان دهند و او را عقاب کنند، مُهر سکوت نشکستند و حتی خندیدند و سپس مداوای او را آغاز کردند. پاسخ بدی‌های او را با نیکی و احسان دادند. همین عمل، نه فقط عداوت و کینه‌ی آن مرد گمراه را فرونشاند، بلکه نعمت هدایت را بر او ارزانی داشت. آری:

بدی را بدی سهل باشد جزا *** اگر مردی، أَحسِنْ إلی مَن أسا

نمونه‌ی آموزنده‌ی دیگر از این‌گونه برخوردها، درباره‌ی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) نقل شده است. میثم تمّار می‌گوید که در پیشگاه مولایم امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بودم که جوانی وارد شد و در میان مسلمانان نشست. وقتی که امام از قضاوت فارغ شدند، جوان به سوی ایشان برخاست و گفت:
«ای ابا تراب! من فرستاده‌ای به سوی تو هستم. و از جانب کسی برایت نامه‌ای آورده‌ام که کتاب خدا را از اول آن تا آخرش حفظ کرده، علم قضاوتها و حکمها را داراست و از تو در کلام، بلیغ‌تر و بدین مقام شایسته‌تر است. این نامه کوه‌ها را به لرزه درمی‌آورد؛ پس برای جواب آماده باش و سخن را به دروغ میارای.»
غضب در چهره‌ی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) پدیدار شد و به عمّار فرمود:
«بر شترت سوار شو، در میان قبیله‌های کوفه بگرد و به آنها بگو دعوت علی را پاسخ گویید تا حق را از باطل و حلال را از حرام و صحّت را از سقم بازشناسند.»
عمّار سوار شد. لحظه‌ای نگذشته بود که عَرَب را دیدم، همان گونه که خدا می‌فرماید:
«إِنْ کَانَتْ إِلَّا صَیحَةً وَاحِدَةً (15)... فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ ینْسِلُونَ.» (16)
«آن جز یک فریاد نبود... که آنها از قبرهایشان به سوی پروردگارشان شتابان شدند.»
در مسجد کوفه جایی نماند و مردم درهم فشردند، همان گونه که ملخها بر کشت تازه در ابتدای رویش به طور فشرده هجوم می‌آورند. آن دانای دلیر و پهلوان انزع (17) برخاست، از منبر بالا رفت و سینه صاف کرد. هرکه در مسجد بود، ساکت گشت. امام (علیه‌السلام) خطاب به مردم فرمودند:
«رَحِمَ اللهُ مَنْ سَمِعَ فَوَعی. أَیُّهَا الناسُ! مَنْ یَزْعَمُ أَنَّهُ أَمیرُالمُؤمِنینَ؟ واللهِ لا یَکونُ الإِمامُ إماماً حَتی یُحیِیَ المَوتی، أْوْ یُنْزِلُ مِنَ السَّماءِ مَطَراً، أوْ یَأتِیَ بِما یُشاکِلُ ذلکَ مِما یَعْجِزُ عنهُ غَیرُهُ. و فیکُمُ مَنْ أنِّی الآیَةُ الباقِیَةُ و الکَلِمَةُ التّامَّةُ و الحُجَّةُ البالِغَةُ. و لَقَدْ أَرْسَلَ إِلَیَّ مُعاویةُ جاهِلاً مِنْ جاهِلیَّةِ العَرَبِ، عَجْرَفَ فی مَقالِهِ. و أَنتُمْ تَعلَمُونَ لَوْ شِئتُ لَطَحَنتُ عِظامَهُ طَحْناً، و نَسَفْتُ الأرضَ مِنْ تَحتِهِ نَسْفاً، وَ خَسَفْتُها عَلَیهِ خَسْفاً، إلا أَنَّ احْتِمالَ الجاهِلِ صَدَقَةٌ.» (18)
«خدا رحمت آورد بر کسی که بشنود و بفهمد و نگاه دارد. ای مردم! چه کسی گمان دارد که امیرالمؤمنین است! قسم به خدا که امام، امام نیست مگر آنکه مردگان را زنده کند یا از آسمان بارانی فرود آورد یا چیزی را شبیه اینها بیاورد که دیگران از آن ناتوان باشند. و در میان شما کسانی هستند که می‌دانند منم آن آیت ماندگار و کلمه‌ی تامه و حجت بالغه. به راستی، معاویه جاهلی از جاهلیت عرب را به سوی من فرستاده که در گفتارش درشتی به خرج داده. (19) شما می‌دانید که اگر می‌خواستم، استخوانش را (همچون آرد) خرد و زمین زیر او را ویران می‌کردم و او را در آن زمین ویران فرو می‌بردم. (از این همه کار، مرا عاملی باز نمی‌دارد) مگر اینکه تحمّل جاهل، صدقه است.»
چنانکه می‌بینید در اینجا نیز امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) - که قدرتشان بر کسی پوشیده نیست - اِعمال قدرت نمودند و علت این تحمل را «صدقه بودنِ» تحمل جاهل دانستند. در حدیث دیگر دیدیم که این تحمل، زکات عقل است. آری امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به آن جاهل کیفر ندادند و در مقام عقاب او از اینکه او را جاهل خواندند، فراتر نرفتند. اما در عین حال - چنانکه در ادامه‌ی روایت میثم می‌بینیم - حضرتش معجزاتی شگفت‌آور نشان دادند، تا در مقام تربیت مردمان، وظیفه‌ی خود را انجام داده باشند و امارت خود بر مؤمنین را بار دیگر اثبات کنند. (20) روشن است که آن اقدامات اعجازآمیز، خطاب به تمامی مردمان بود و مخاطب، تنها آن شخص نبود. لذا آن معجزات در مقام عقوبت او نبود. همچنین روشن می‌شود که غضب اولیه حضرت جنبه‌ی شخصی نداشته و بخاطر مشتبه شدن حق و باطل (در امر امامت) برای حامل نامه و سایر مردم بوده است.
اکنون قصه‌ای بشنویم از مالک اشتر، آن تربیت یافته‌ی مکتب علوی که مواعظ مولایش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را در تحمل جاهلان به جان خریده بود:
«مالک اشتر از بازاری می‌گذشت، در حالی که لباس و عمامه‌ای از کرباس بر تن داشت. یکی از مردم بازار، او را دید. ظاهر او را کوچک شمرد و چیزی به نشانه خوار شمردنش به طرف او پرتاب کرد. مالک گذشت و به او توجهی نکرد. به آن شخص گفته شد که: وای بر تو! می‌دانی به چه کس اهانت کردی؟ گفت: نه. گفته شد: این شخص، مالک، یار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است. لرزه بر اندام مرد افتاد، و آمد تا از او عذر بخواهد. دید که مالک به مسجدی وارد شده و به نماز ایستاده است. وقتی مالک نماز را به پایان برد، آن مرد بر پاهای او افتاد و بدان بوسه زد. مالک گفت: این چه کاری است؟ مرد گفت: بخاطر آنچه نسبت به تو روا داشتم، از تو عذر می‌طلبم. مالک گفت: اشکالی ندارد. قسم به خدا وارد مسجد نشدم، مگر برای آنکه برای تو استغفار کنم.» (21)

نمایش پی نوشت ها:
1. کافی/ ج 1/ کتاب العقل و الجهل/ ح 12.
2. بحارلانوار/ ج 78/ ص 7.
3. غررالحکم/ ح 391.
4. المنجد، ماده‌ی عفّ.
5. غررالحکم/ ح 5419.
6. همان/ ح 5195.
7. امالی شیخ صدوق (رحمه الله)/ ص 20.
8. غررالحکم/ ح 527.
9. لسان العرب/ ج 14/ ص 358.
10. به عنوان نمونه به کتاب «خورشید اسلام چگونه درخشید؟» نوشته جناب آقای محمدباقر علم الهدی بنگرید.
11. بحارالانوار/ ج 11/ ص 298.
12. غررالحکم/ ح 491.
13. همان/ ح 390.
14. بحارالانوار/ ج 43/ ص 344.
15. بخشی از آیه 53 سوره یس: إِنْ کَانَتْ إِلَّا صَیحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَدَینَا مُحْضَرُونَ.
16. بخشی از آیه 51 سوره یس: وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُمْ مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ ینْسِلُونَ.
17. انزع، یعنی: کسی که موی دو طرف پیشانی‌اش ریخته است. این کلمه، از صفات امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است.
18. بحارالانوار/ ج 57/ ص 344/ ح 36.
19. «العَجْزَفَة: درشتی در سخن و ناراستی در کار». (لاروس/ ص 1427).
20. علاقمندان برای آگاهی از ادامه‌ی ماجرا و معجزات حضرت به بحارالانوار/ ج 57/ ص 344 مراجعه نمایند. چنانکه در آنجا آمده، پس از انجام همین معجزات بود که حضرت، خطبه معروف شقشقیّه را ایراد فرمودند.
21. بحارالانوار/ ج 42/ ص 157 به نقل از تنبیه الخاطر.

منبع مقاله :
جهان‌بین، امیرمسعود؛ (1385)، کتاب عقل دفتر سوم نشانه‌های و حجاب‌های عقل، تهران: انتشارات نبأ، چاپ اول
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.