نویسنده: امیرمسعود جهانبین
عُجب یعنی: خوش آمدن و خشنودی از خود. اصلیترین منشأ عُجب، آن است که انسان در حسنات خود، توفیق الهی را دخیل نداند و فقط خود را ببیند. عاقلی که به فقر و بیچارگی ذاتی خود عالِم است، خود را مدیون توفیق الهی و اعطای او میبیند. او اذعان میکند که اگر نصر و یاری خدایی در کار نبود، هرگز موفق به انجام امور خیر نمیشد. راه علاج عُجب، تذکر دائمی به ذلت و بیچارگی ذاتی خود در پیشگاه خداوند است. هر کار انسان، حتی اگر شکر نعمتی باشد، به توفیق الهی انجام میشود و لذا شکری بر آن واجب است و این رشته تا بینهایت امتداد دارد. با چنین نگرشی جایی برای رضایت از نفس و خودپسندی باقی نمیماند. در مقابل، کسی که راضی از خویشتن است، عقل کاملی ندارد:
«رِضاکَ عَنْ نَفْسِکَ مِنْ فَسادِ عَقْلِکَ.» (1)
«خشنودی تو از خودت، از تَباهی عقل تو است.»
«المُعْجَبُ لا عَقْلَ لَهُ.» (2)
«گرفتار عُجب، عقل ندارد.»
البته این بدان معنا نیست که چنین کسی هیچ بهرهای از عقل ندارد، بلکه بدین مفهوم است که از آن درجه از عقل که او را در جهت رفع عجب یاری کند، محروم است. اگر عقل او کاملتر بود، به عُجب گرفتار نمیآمد.
نیز فرمودهاند:
«عُجْبُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ أَحَدُ حُسَّادِ عَقْلِهِ.» (3)
«خشنودی انسان از خودش، یکی از حاسدانِ عقل اوست.»
عقل حاسدانی دارد. حاسد یعنی آنکه کمال دیگری را یارای دیدن ندارد. عُجب نیز چنین است. عُجب و عقل در یک اقلیم نگنجند.
راه علاج عُجب، تذکر دائمی به ذلت و بیچارگی ذاتی خود در پیشگاه خداوند است. هر کار انسان، حتی اگر شکر نعمتی باشد، به توفیق الهی انجام میشود و لذا شکری بر آن واجب است و این رشته تا بینهایت امتداد دارد. انسانی که خود را حتی از شکر عاجز میبیند، در تمام مراحل فعل اختیاری - از اشتیاق و پیدایش انگیزهی آن تا پایان کار - دست توفیق الهی را در کار میبیند. اگر شوقی نسبت به امر خیری دارد، برخاسته از علمی است که به نیکیِ آن خیر یافته و حصول علم هم به اختیار انسان نیست. پیگیریِ آن انگیزه هم، لحظه به لحظه به یاری خدا میسر میشود و تا عنایت او نباشد، قدم از قدم برداشتن امکان ندارد. هر اندازه انسان خود را در بندگی خداوند، مقصّر نبیند؛ به همان اندازه گرفتار عجب است. حدّ وسطی بین این دو حالت وجود ندارد. نکتهی مهم دیگر دربارهی حسنات و خیرات، این است که آدمی در این موارد، همواره باید به بحث قبولی اعمال توجه داشته باشد. عوامل مختلفی در قبولی عمل اثر دارد، به ویژه داشتن تقوا، که در ادامه، دربارهی آن بحث خواهد شد. به طور کلی وقتی انسان موفق به انجام عمل نیکی شود، باید همواره نگران این باشد که آیا عملش در پیشگاه خداوند، پذیرفته شده است یا خیر؟ آیا آن عمل، خلوص لازم را دارا بوده و عاری از هر ریایی بوده است یا نه؟
علاوه بر این، باید از انجام اموری که باعث حبط آن اعمال نیک میشود، نگران و بیمناک باشد. وجود این بیم و امیدها، جایی برای عُجب باقی نمیگذارد.
این نگرش عاقل در حسنات خویش است اما وقتی به سیئات میرسد، خود را شرمسار مییابد که چرا با همان نعمتهایی که خداوند در اختیارش نهاده، به نافرمانیاش اقدام کرده است. لذا خدا را به حسناتش و خویشتن را به سیئاتش اَولی (سزاوارتر) میداند. به هنگام ارتکاب گناه پشیمان میشود، توبه میکند، هرگز آن را از یاد نمیبرد و در تدارک میکوشد. اما گرفتار عجب، از سویی گناهان خود را از یاد میبرد و درصدد جبران برنمیآید؛ از سوی دیگر عبادات خود را بزرگ میشمارد، به واسطهی انجام آنها بر خداوند منت مینهد، نعمتهای موهبتی خدا همچون حیات و قدرت را فراموش میکند، مغرور و فریفته به خود میگردد، میپندارد که نزد خدا منزلت و جایگاهی دارد، به مدح و ثنای خویش میپردازد و هیچ تقصیر و قصوری در کار خود نمیبیند. برای رهایی از همین حالت است که امام کاظم (علیهالسلام) به یکی از فرزندان خود سفارش میکنند که خود را از حدّ تقصیر (یعنی کوتاهی در عبادت خدا) بیرون مدان:
«یا بُنَیَّ! عَلیکَ بِالجِدِّ؛ لا تُخْرِجَنَّ نَفْسَکَ مِنْ حَدَّ التَّقصیرِ فی عِبادَةِ الله عَزَّوجلَّ و طاعَتِهِ فَإنَّ اللهَ لا یُعْبَدُ حَقَّ عِبادَتِهِ.»
بیشتر بخوانید: ویژگی های اختلال شخصیت خودشیفته
«ای پسرکم! بر تو باد به کوشش؛ خود را از حدّ تقصیر در عبادت و طاعت خداوند عزوجل بیرون مدان؛ که خداوند آنگونه که شایسته است عبادت نمیشود.»
توضیح اینکه: هر اندازه انسان خود را در بندگی خداوند، مقصّر نبیند؛ به همان اندازه گرفتار عجب است. حدّ وسطی بین این دو حالت وجود ندارد.
آثار سوء عجب بسیار است. لذا عاقل آن را از سرچشمه سد میکند و بدان اجازهی افساد عقل نمیدهد.
پینوشتها:
1. همان/ ح 7063.
2. همان/ ح 7090.
3. نهجالبلاغه/ ص 507/ حکمت 212.
جهانبین، امیرمسعود؛ (1385)، کتاب عقل دفتر سوم نشانههای و حجابهای عقل، تهران: انتشارات نبأ، چاپ اول