اهلسنت در بعض آثار روایی خود از حضرت علی(ع) احادیثی نقل کردهاند که به موجب آنها مقام ابوبکر و عمر از مقام حضرت علی(ع) برتر است و این بر ستایش خلفا و قول به افضلیت آنها از سوی حضرت علی(ع) دلالت میکند. برخی از این اخبار و جواب آنها در این مقاله آمده است.
تعداد کلمات 3387/ تخمین زمان مطالعه 17 دقیقه
نقل شبهه
در ستایش خلیفهی اول و دوم آمده است: «خیر الناس بعد النبیین ابوبکر ثم عمر.»[1]ابنحنبل نیز از حضرت نقل میکند که اگر شخصی را نزد من بیاورند که مرا بر ابوبکر و عمر برتری دهد، بر او حد افترا جاری میکنم.[2]
برخی از معاصران اهلسنت[3] و بعضی نویسندگان شیعه[4] نیز به این دیدگاه متمایل شدند.
طرفداران این دلیل به روایات مندرج در نهجالبلاغه نیز تمسک کردهاند که حضرت درباره عمر فرمود:
«الله بلاد فلان فقد قؤم الأود و داوی العمد و اقام السنة و خلف السنة و خلف الفتنة ذهب نقى الثوب قلیل العیب أصاب خیرها و سبق شرها، ادى الى الله طاعة و اتقاه بحقه رحل و ترکهم فی طرق متشعبة لایهتدی فیها الضال و لا یستیقن المهتدی»[5]؛خدا شهرهای فلان را برکت دهد و نگاه دارد که کجی را راست نمود و بیماری را معالجه کرد و سنت را بر پا داشت و تباهکاری را پشت سر انداخت. پاکجامه و کمعیب از دنیا رفت. نیکویی خلافت را دریافت و از شر آن پیشی گرفت، طاعت خدا را به جا آورد و از نافرمانی او پرهیز کرده و حقش را ادا نمود. از دنیا رفت در حالی که مردم را در راههای گوناگون انداخت، به طوری که گمراه در آنها راه نمییابد و راهیافته بر یقین نمیماند.روایات اهلتسنن مبنی بر مدح علی(ع) خلفای معاصر خود، خصوصاً روایات دال بر افضلیت آنان از جهت سندی مشکل دارند و به اصطلاح رجالی، آنها به صورت «رُویَ» یا «حُکِیَ» نقل شده که ناقل آن نامعلوم و از نوع حدیث «مرسل» یا «ضعیف» تلقی میشود و لذا حجت و معتبر نخواهد بود. علامه امینی در اثر گرانسنگ خود، الغدیر، به تحلیل و نقد آنها پرداخته است.
بعد از بازپسگیری مصر از تصرف لشکر معاویه، جمعی از لشکر حضرت، موضع وی را درباره ابوبکر و عمر پرسیدند، که حضرت فرمود آن را در نامهای اعلام خواهد کرد. در بخشی از این نامه آمده است:
«فتولی ابوبکر تلک الأمور فیسّر و تشدّد و قارب و اقتصد فصحبته مناصحا و اطعته فیما اطاع الله جاهدا و ما طمعت ان لوحدث به حدث و أنا حى أن یرد الىّ الأمر الذی نازعته فیه طمع مستیقن و لایئست منه یأس من لا یرجوه و لولا خاصة ما کان بینه و بین عمر لظنت انه لایدفعها عنی. فلما احتضر بعث إلى عمر فولّاه فسمعنا و اطعنا و ناصحنا و تولی الأمر و کان مرضى السیرة میمون النقیبة... »[6]؛ ابوبکر حکومت را به دست گرفت، به آسانگیری و محکمکاری پرداخت، به مردم نزدیک و اعتدال را پیش گرفت؛ پس با وی از راه نصیحت همراه شدم و او را در آنچه اطاعت خدا میکرد، اطاعت نمودم. طمع نکردم که برای وی حادثهای پیش آید و من زنده بمانم و حکومت به من برگردد. حکومتی که در آن با او نزاع داشتم ... عمر نیز سیره و روش پسندیده و خلقوخویی با برکت داشت.
تحلیل و بررسی
در تحلیل شبه فوق نکات ذیل درخور تأمل است:الف. مشکل سندی روایات اهلتسنن
روایات اهلتسنن مبنی بر مدح علی(ع) خلفای معاصر خود، خصوصاً روایات دال بر افضلیت آنان از جهت سندی مشکل دارند و به اصطلاح رجالی، آنها به صورت «رُویَ» یا «حُکِیَ» نقل شده که ناقل آن نامعلوم و از نوع حدیث «مرسل» یا «ضعیف» تلقی میشود و لذا حجت و معتبر نخواهد بود. علامه امینی در اثر گرانسنگ خود، الغدیر، به تحلیل و نقد آنها پرداخته است.درباره روایت منسوب به حضرت در نهجالبلاغه باید گفت:
در تاریخ طبری، راوی حدیث فوق نخست به دختر ابیحثمه نسبت داده شده است که حضرت آن را تصدیق میکند[7]، اما ابنعساکر در تاریخ خود تاریخ مدینة دمشق، آن را به زنی به نام عاتکه نسبت داده و در ذیل شعر عاتکه آمده است که: «أبقى الفتنة»، و حضرت اضافه میکند که:
«والله ما قالت و لکنها قولت»، یعنی املاء شعر فوق را به عاتکه توصیه یا اجبار کردهاند که بگوید.[8]
چنان که ذکر شد کلام حضرت با شعر شاعر - اعم از عاتکه یا بنت ابیحثمة - خلط شده است، ظاهر آن چنین است که: «ذهب بخیرها و نجی من شرها.»
بنابر ثبوت نسبت آن به حضرت، معنای حدیث چنین میشود:
عمر خیر دنیا را با کیاست خود به دست آورده و از شرور و ناملایمتهای آن، خود را محفوظ نگه داشت، چنانکه با زیرکی خلافت را به دست آورده و بر مخالفان خود پیروز شد.
در این صورت، روایت حضرت برای خلیفه دوم، مدح دینی محسوب نمیشود.
ب. عدم ذکر روایات افضلیت در منابع شیعه
بر شیعیان این حق وجود دارد که مانند اهلسنت، روایات موجود در کتب آنان را نپذیرند، چراکه احتمال اضافه نمودن آن به نفع مذهب خودشان وجود دارد. اینجا جای این سؤال است که چرا چنین روایاتی در منابع شیعه وجود ندارد؟ اهلسنت باید منبع و مدرک مورد وثوق شیعه ارائه دهند.ج. تعارض با روایات دیگر اهلتسنن
بعضی روایاتی که اهلسنت بر فضایل ابوبکر و عمر و عثمان و برتری آنان بر حضرت ذکر میکنند، پژوهشگران تاریخی، مانند محقق شوشتری، جعلی بودن و انگیزه جاعلان آنها برای جرح و تضعیف روایات فضایل حضرت علی(ع) را نشان میدهد و این نکته نه تنها در این عصر، بلکه در زمان ائمه اطهار، خصوصاً مناظرات بین شیعه و تسنن در زمان مأمون خلیفه عباسی روشن شده است؛ که اینجا به برخی اشاره میشود:الف. مأمون در جواب کسی که بر برتری ابوبکر به روایات تمسک میکرد، گفت: این روایات با روایت معروف به «مشوی» تعارض دارد، که رسول خدا از خداوند خواست محبوبترین خلق برای خوردن گوشت پرنده پیش حضرت حاضر شود، که ناگه حضرت علی(ع) از راه رسید.
ب. فقیه اهلسنت که بر برتری ابوبکر با حدیث منسوب به حضرت علی(ع) استدلال میکرد که حضرت فرمود: «بهترین این امت، ابوبکر و عمر بعد از پیامبر(ص) است»، مأمون در تحلیل آن گفت:
نیز محال است، چون اگر آن دو واقعاً افضل بودند، چرا پیامبر(ص) عمروبنعاص و اسامةبنزید را در فرماندهی بر آنها ترجیح و برتری داد؟! اگر علی(ع) به افضلیت آن دو قائل بود، چرا بعد از رحلت پیامبر(ص) فرمود: من اولی و سزاوار به حکومت بودم؟! به دیگر سخن روایات دال بر برتری دو خلیفه اول با سخنان و مواضع حضرت علی(ع) - که در منابع فریقین به تواتر گزارش شده است - تعارض دارد؛ آنجا که از اولویت، حق مسلم، ارث و فضایل منحصربهفرد و عدم قابل قیاس بودن شخص دیگر با وی سخن میگوید؛ آنجا که تصریح میکند کسی به مقام و ائمه آل محمد نخواهد رسید و اصلاً قابل مقایسه نیست.[9]
همچنین، اگر از دید حضرت واقعاً دو خلیفه اول برتر بودند، چرا حکومت را میخواست؟ چرا با حضرت زهرا(س) و حسن و حسین، شبانه خانه مهاجران میرفت؟ چرا به مدت ششماه بیعت ننمود؟
آیا این نکات و نکات دیگر نشانگر این نکته نیست که روایات توصیف و تمجید خلفا، خصوصاً روایات دال بر برتری آنان، صرف ابداع و جعلیات طیف خاصی است؟
نگاه اجمالی به کلمات حضرت در نهجالبلاغه، اعتراف و اذعان هر محقق منطقی را به برتری حضرت بر دیگر خلفا، حداقل از دیدگاه خود حضرت، به همراه خود خواهد داشت.[10]
تحلیل و بررسی روایت نهجالبلاغه
در تحلیل و ارزیابی روایت مندرج در نهجالبلاغه که برحسب ظاهر آن از خلیفه دوم تعریف شده است، نکات ذیل قابل بررسی است:
1. مشکل سندی روایت
نویسنده و به تعبیر دقیق گردآورنده نهجالبلاغه، سیدرضی، در تدوین و گردآوری سخنان حضرت، سعی وافر و قابل ستایشی را از خود به جای گذاشته است؛ با این وجود کتاب وی گاهوبیگاهی از خطا و اشتباه مصون نمانده است، لکن این خطاها با حسن ظنی که علمای شیعه به کار پرارزش وی داشتند، در قرنهای گذشته ظاهر نشده؛ اما امروزه برخی از پژوهشگران نکتهسنج به کاستیهای کار سیدرضی پیبرده و آنها را نشان دادند. محقق نامی معاصر، مرحوم شیخ محمدتقی شوشتری، در شرح موضوعی که بر نهجالبلاغه نوشته، بخشی از آن را نشان داده است؛ مثلاً سیدرضی حکمت شماره ۲۸۹ «کان لی فی ما مضى اخی فی الله» را به حضرت نسبت میدهد، ولی از خطبههای امام حسن(ع) است.همچنین حکمت شماره ۲۲ «من أبطل به عمله» را هم به حضرت علی(ع) و هم به پیامبر(ص) در کتاب دیگرش[11] نسبت میدهد. و دهها مورد دیگر از احادیث جعلی مثل سیف و معاویه که محقق شوشتری به کالبدشکافی آنها پرداخته است.[12]
از اینجا روشن میشود که با وجود اعتراف به ارزش بیبدیل نهجالبلاغه و تلاش سیدرضی، ما نمیتوانیم تمام موارد آن را بدون بررسی و یا با وجود قرائن و شواهد برخلاف آن، آن را به حضرت نسبت دهیم و حداقل در مورد شبهه و ناسازگاری با اصول و مبانی خود حضرت باید نگاهی دوباره در اصالت سندی آن داشته باشیم.
محقق شوشتری با توجه به ادله و شواهد ذیل:
الف. مضمون روایت؛
ب. سبک و شیوه سیدرضی در نسبت دادن سخنان فصیح منسوب به حضرت به وی، بدون تأمل در مضمون آن؛
ج. منبع روایت مزبور (تاریخ طبری از اهلسنت)؛
د. ابهام دلالی آن، نتیجه میگیرد که روایت فوق از جهت سندی مشکل دارد و نمیتوان آن را به حضرت نسبت داد.[13]
2. تعلق اصل روایت به شخص دیگر
اصل روایت به حضرت متعلق نیست؛ بلکه با مراجعه به منابع تاریخی، مثل تاریخ طبری و تاریخ ابن عساکر، روشن میشود[14] که بعد از مرگ خلیفه دوم، شاعری به نام بنت ابیحثمه یا عاتکه، شعری در سوگواری خلیفه سروده است. مغیرةبنشعبه خواست موضع حضرت را درباره مرگ خلیفه دوم بشنود و لذا از حضرت سخنی خواست. حضرت به شعر فوق اشاره و به ذیل آن بخشی را اضافه نمود. پس نباید بدون تفکیک متن، سخنان شاعر و حضرت، آن را تماماً به حضرت نسبت داد. اینکه متن کلام حضرت کدام است در نکات بعدی خواهد آمد.٣. نامشخص بودن مصداق فلان:
نکته دیگر اینکه، در صدر روایت به نام خلیفه دوم، عمر تصریح یا اشاره نشده و به صورت کنایه «فلان» بسنده شده است که تطبیق آن بر خلیفه دوم دلیل و معونه میخواهد؛ لذا برخی از اندیشوران متقدم، مانند راوندی[15] و معاصر، مانند صبحی صالح[16] مقصود از فلان را یکی از فرمانداران حکومت خویش، مثل مالک اشتر یا سلمان فارسی محتمل میدانند.[17] اینکه راوندی، نهجالبلاغه را از شیخ عبدالرحیم بغدادی معروف به این الاخوة و او از دختر سید مرتضی و او از عمویش سیدرضی مؤلف نهجالبلاغه نقل میکند،[18] احتمال راوندی را قوت میبخشد.
بیشتر بخوانید: ستایش و تمجید حضرت علی (ع) از خلفا
3. تناقض صدر و ذیل روایت
روایت مندرج در نهجالبلاغه به گونه مضطرب، بلکه متناقض نقل شده است، چنانکه در روایت به تعریف و تمجید «فلان» میپردازد، اما ذیل آن یادآور میشود که این فلان امت را در راههای متعدد رها نمود که در آن به هدایت گمراهی و یقین مهتدی امیدی نیست. اینگونه سخن گفتن در شأن کسی نیست که از او شاهد بلیغترین و فصیحترین خطبههای عرب بودیم، و از آن بر میآید که در این روایت دستکاری شده است و اگر اهلسنت آن را به چنین صورتی قبول کنند، باید به ذیل روایت نیز ملتزم شوند و بپذیرند که خلیفه دوم از خود راههای متعددی به یادگار گذاشت که در آن بر هدایت گمراه و یقین مهتدی امیدی نیست.نکته دیگر اینکه این تناقض نسبت دادن فلان را به مالکاشتر یا سلمان فارسی نیز با مشکل مواجه میکند.
حاصل آنکه روایت از هرجهت، متناقض و نسبت دادن فلان به خلیفه دوم یا یکی از فرماندهان حضرت را مشکل میکند و از این اضطراب برمیآید که روایت به یک فرد منتسب نیست؛ بلکه بخشی از آن، مثلاً به شاعر عاتکه یا بنت ابیحثمه متعلق و ذیل آن به شخصیت دیگر مثل حضرت علی(ع) منتسب است؛ پس روایت به شکل فوق قابل استناد و معتبر نخواهد بود.
4. تناقض با سخنان و مواضع امام
نکته دیگری که در روایت مزبور وجود دارد، تناقض آن با مواضع و سخنان دیگر امام است؛ سخنان و مواضعی که در صفحات گذشته گزارش شد و به موجب آن، عمر از دیدگاه حضرت با کمک خلیفه اول مقام حضرت را بعد از رحلت پیامبر(ص) غصب کرد و نقشه را به گونهای طراحی کردند که بعد از مرگ خلیفه اول حکومت به عمر رسید، آنگاه وی طرح دیگری ریخت که باز حضرت از حق مسلم خویش محروم و حکومت از آن عثمان شد.علاوه بر حضرت، در جاهای متعدد از مواضع و رفتار ناسازگار خلیفه دوم با اسلام، به شدت انتقاد نموده است، با این وجود چگونه میتوان گفت حضرت برخلاف مواضع پیشین خود در این روایت عمل نموده است؟[19]
5. توریه و استهزاء
با توجه به نکات پیشگفته این احتمال نیز به نظر میرسد در صورت فرض صحت صدور روایت فوق از حضرت، وی نه از روی حقیقت، بلکه از روی انتقاد و نوعی استهزاء، چنین سخنانی را بر زبان خود جاری نموده است. چنین شیوه از سخن گفتن درباره شخصیتهای مختلف از سوی مخالفان وجود دارد؛ اگر مخالفی به تعریف و تمجید و ستایش رقیب مبادرت ورزد، چنین سخنی بر غیر حقیقت حمل میشود، چرا که قرینه قطعی وجود دارد که رقیب و مخالف نه ستایش، بلکه به انتقاد دست میزند. این تفسیر از سخنان حضرت را نامه معاویه به وی تقویت یا تأیید میکند، آنجا که معاویه از کراهت و عدم قبولی حکومت عمر از سوی حضرت سخن میگوید و تصریح میکند که حضرت در مرگ وی شماتت خود را اظهار نمود.[20] این نکته و تفسیر مورد اختیار برخی قرار گرفته است.[21]
6. تقیه و مصلحتاندیشی
وجه دیگر اینکه، حضرت از روی مصلحت و ناچاری به تعریف خلیفه دوم پرداخته است. در صفحات پیشین ذکر شد که دو خلیفه اول و خلیفه سوم نیز - البته اندکی کمتر - در میان اکثریت مردم دارای مقبولیت و وجاهت بودند؛ این وجاهت بعد از رحلت هرکدام نیز، بالطبع بیشتر میشود. حضرت سخنان فوق را در بین طرفداران دو خلیفه اول ایراد کرده است که از حضرت منتظر شنیدن سخنان متناسب با فوت خلیفه بودند. همچنین مخالفان حضرت، مانند معاویه میکوشیدند حضرت را به طرح انتقاد علنی و شدید از خلفا سوق داده و از این طریق، اقبال عمومی مردم به حضرت را تضعیف و جایگاه خود را تقویت کنند؛ از این رو حضرت به نوعی در انتقاد یا تعریف از خلفای وقت خود در محذور بود و میبایست همه جوانب امر را ملاحظه نماید.[22]7. طرح به صورت سؤال و تعجب
اصل سخنان فوق به دیدار مغیرةبنشعبة با حضرت برمیگردد که مغیره میخواست حضرت را به طرح دیدگاه خود درباره خلیفه دوم مجبور کند تا از هر دو جهت، چه موافق و چه مخالف، سوءاستفاده نماید؛ لذا مغیره شروع کرد و به حضرت گفت دختر ابیحثمه در مدح عمر چنین گفته است. حضرت به صورت سؤال و تعجب فرمود: آیا واقعاً دختر ابیحثمه راست گفته است که... .در اینجا حضرت حدیث فوق را به صورت سؤال مطرح کرده، اما بعدها شارحان اهلسنت نهجالبلاغه بر سؤال بودن آن عمداً یا جهلا توجهی ننمودهاند.[23]
این وجه را ذیل کلام حضرت تأیید میکند که فرمود:
«اما والله ما قالت و لکن قوّلت»[24]؛ یعنی قسم به خدا، دختر ابیحثمه خودش آن را بر زبان نیاورده، بلکه به او قبولاندند که چنین بگوید.
8. تعریف نسبی
نکته آخری که به نظر میرسد و آن بر ثبوت اصل روایت فرع است، آن است که حضرت در این روایت نهایت در صدد تعریف و ذکر فضایل اخلاقی و دینی نسبی خلیفه آن هم بعد از مرگ وی میباشد، که چنین امری در درگذشت شخصیتهای کشوری متداول است. اینکه خلیفه اول و دوم تا حدودی نسبت به احکام دین و بیتالمال حساس و ملتزم بودند و اینکه خلیفه با مشاوره حضرت به پیروزیهای نظامی به نفع اسلام دست یافته است، اصل آنها مورد انکار شیعه نیست، لکن شیعه در کنار آن معتقد است با این وجود اصل حکومت آنان از غصب حق مسلم حضرت علی(ع) نشئت گرفته است، سه خلیفه اول در تاریخ حکومت خودشان به بدعتها و احکام و اعمال ناروایی دست زدند.بنابراین نگاه حضرت و به تبع آن شیعیان بر خلفا دو سویه است؛ از یکسو، آنان اعمال قابل تعریف و تمجید و از سوی دیگر، اعمال نامشروع و در رأس آن غصب خلافت را در کارنامه خود دارند؛ پس روایتهای مدح به یکسو ناظر و به اصطلاح اثبات شیء نفى ماعدا نمیکند.
تحلیل روایت ثقفی (فَتَولّی ابوبکر)
در نقل شبهه اشاره شد که حضرت در نامهای از دو خلیفه اول به نیکی یاد کرده است. درباره ابوبکر فرموده وی راه آسانی، محکمکاری در اسلام، نزدیکی به مردم و راه اعتدال را پیش گرفته و سیره عمر نیز مورد رضایت و طبیعت و خلقوخویی با برکت و قابل تحسینی داشت. در تحلیل چنین استناد و استدلالی، نکات ذیل قابل تأمل است:
1. پذیرفتن اخلاق و رفتار نسبی شیخین
توضیح این پاسخ در صفحه پیشین داده شد و اشاره رفت دو خلیفه اول هرچند در اصل تصدی حکومت خود اشتباهات، بلکه خطاهای عمدی داشتند، لکن با این وجود سعی مینمودند در اداره حکومت از روحیه تعصبات و افراطکاریها دوری کنند و زندگی معمول خود را حفظ نموده و به انباشت ثروت به نفع خود یا خویشاوندان اقدام نکنند. لذا، حضرت در تحلیل مقام و شخصیت خلفای پیشین، انصاف خرج داد و قضاوت منطقی ارائه میدهد؛ البته حضرت در همین نامه به مشکل اساسی آن دو نیز تصریح میکند که اشاره خواهد شد. به دیگر سخن، حضرت و شیعیان منکر ارزشها و خدمات شیخین نیستند؛ آنان در برابر خدمات ستایش و در برابر خطاها و ضد ارزشها، به انتقاد و شکایت روی میآورند.[25]
2. ملاحظه مخاطبان نامه و جایگاه شیخین
این تحلیل نیز در پاسخ روایت پیشین نهجالبلاغه بیان شد که عقل حکم میکند، زمان و مخاطبان حضرت را ملاحظه کنیم و بدانیم که اکثریت لشکر حضرت - که خواهان بیان موضع وی میباشند - را کسانی تشکیل دادند که از خلافت دو خلیفه اول حمایت کرده و آن دو را بعد از مرگشان تحسین میکنند و لذا حضرت هرچند در این نامه انتقاد میکند، اما سقف انتقادش را در مرحلهای نگه داشته و از مصلحت عدول نمیکند.[26]
3. مقایسه دو خلیفه اول با سوم
نگاهی به نامه حضرت نشان میدهد وی در نامه، درصدد اشاره کوتاه به تاریخچه حکومت و سیاست بعد از رحلت پیامبر(ص) بوده است و حضرت در اینجا در مقام شرححال سه خلیفه پیشین و مقایسه آنان است. تاریخ و اهلسنت نیز اعتراف دارند دو خلیفه اول نسبت به مراعات احکام اسلام و زندگی ساده و پرهیز از تجملات و برخورد با صحابه نسبت به عثمان پیشگام بودهاند. اینکه دو خلیفه اول، مخالف داخلی مطرح در اداره کشور نداشتند، اما اعمال و رفتار عثمان بهحدی غیر قابل تأمل شد، که خود مسلمانان به قتل وی روی آوردند، مؤید ادعای فوق است.بر این اساس، حضرت در مقام مقایسه شیخین نسبت به عثمان، به تعریف و تمجید سیره و روش آن دو میپردازد و از این حیث کلام حضرت موجه است.
4. انتقادهای تند حضرت از خلفای وقت در این نامه
بارها اشاره شده که برای شناخت موضع یک شخص، نباید به یک فراز کلام وی رو آورد، بلکه باید تمام سخنان و مواضع وی را بررسی کرد.طراحان شبهه فوق در این شبهه به تقطع سخن حضرت روی آوردند و از آن به اثبات شخصیت موجه خلفای پیشین از منظر امام(ع) میپردازند، در حالی که اگر نامه مزبور را از اول تا آخر مورد مطالعه قرار میدادند، روشن میشد حضرت بعد از دو سطر تعریف اکثر نامه را به تبیین اعمال خلاف خلفای پیشین در حق حضرت پرداخته است، که در اینجا به بعضی از این نکات اشاره میشود:
1.تصریح به احقیت خود از دیگران؛[27]
2. فلسفه بیعت حضرت با ابوبکر خوف از انحراف مردم و خطر ارتداد؛[28]
3. وجود رابطه خاص بین ابوبکر و عمر در نصب عمر به خلافت توسط ابوبکر؛[29]
4. نادیده انگاشتن حق حکومت حضرت توسط عمر هنگام مرگ و بخشش حکومت به عثمان؛[30]
5. علت عدم انتخاب حضرت به حکومت توسط شورای شش نفره، ترس آنان از محرومیت از پستهای حکومتی؛[31]
6. تصریح حضرت به بیعت با عثمان با اکراه و اجبار؛[32]
7. تصریح به انتصاب خود و اینکه حکومت حق ارثی حضرت است که توسط خداوند و پیامبر به وی اعطا شده است؛[33]
8. بالاخره سلب حکومت از حضرت.[34]
تعریف مختصر حضرت نسبت به دو خلیفه، مانند کسی است که نخست با اشاره و گذرا به نقل محسنات وی پرداخته، آنگاه به شدت به بیان کاستیها، خطاها، ظلمها و اعمال خلاف وی میپردازد. اینگونه سخن گفتن و انتقاد از شخص، مخصوصاً شخص دارای موقعیت اجتماعی در عرف شایع است.کسی که یک فراز کوتاه از نامه حضرت را به عنوان یک مستمسک مطرح میکند، باید به فرازهای دیگر نامه نیز دقت کند و جواب دهد که چرا حضرت در نامه مزبور تا آنجا که روحیه مخاطبان اجازه میداد، سخن از غصب حکومت خویش به میان میآورد که لازمه آن عدم مشروعیت است؟!
بنابراین بهترین جواب برای این سؤال این است که آن حضرت، از یک طرف به غصب حکومت خویش و عدم مشروعیت حکومت خلفای وقت تأکید میکند، ولی این مانع نمیشود که حضرت به عنوان داور عادل، بعضی اعمال نیک مخالفان خود را نادیده انگارد و در مقام مقایسه به معرفی بهترین آنان - در حد نسبی - نپردازد.
حاصل آنکه تعریف مختصر حضرت نسبت به دو خلیفه، مانند کسی است که نخست با اشاره و گذرا به نقل محسنات وی پرداخته، آنگاه به شدت به بیان کاستیها، خطاها، ظلمها و اعمال خلاف وی میپردازد. اینگونه سخن گفتن و انتقاد از شخص، مخصوصاً شخص دارای موقعیت اجتماعی در عرف شایع است.
نمایش پی نوشت ها:
[1] شرح مواقف، ج ۸ ص ۳6۷.
[2] ابنحنبل، فضائل الصحابة، ج ۱، ص۳۳6، ۳64، ۳۸۲.
[3] محمد برفی، سیمای علی از منظر اهلسنت، ص۱۱۵.
[4] محدجواد حجتی کرمانی، اطلاعات، ۲۹ خرداد ۱۳۷۹؛ محمد واعظ زاده خراسانی، فصلنامه کتاب نقد، تابستان ۱۳۸۰، ص۳۱؛ سیدجواد مصطفوی، مقاله، مندرج در کتاب وحدت، ص۱4۳؛ مجله مشکوة، ش ۲، بهار ۱۳6۲، ص۵۸.
[5] نهجالبلاغه، خطبه ۲۱۹؛ فیضالاسلام، ص۷۲۱: تاریخ مدینه دمشق، ج 44، ص458.
[6] الغارات، ج ۱، ص۳۰۷؛ بحار، ج 3۳، ص45۸؛ عبدالکریم بیآزار شیرازی، نشریه آرم، شماره سوم.
[7] تاریخ طبری، ج ۲، ص۷46.
[8] تاریخ مدینه دمشق، ج 44، ص458.
[9] «لا یقاس آل محمد(ص) من هذه الأمة احد»، (نهجالبلاغه، خطبه ۲ و ۱۱۹، تاریخ مدینه دمشق، ج 4۲، ص434).
[10] ر.ک: السید عبد الزهراء الحسینی الخطیب، مصادر نهجالبلاغه، ج ۱، ص ۳۳6.
[11] المجازات النبویه، ص 401، ح ۳۱۷.
[12] ر.ک: بهج الصباغة، ج 4، ص6۹ - ۳۷۳، 6۷، 4۰۱، ۵۱۹ و ج 6، ص۳6۹، ۳۷۱، 4۰۱، 44۳ و ج ۷، ص۳۳4، ۵۹۸ و ج ۸، ص۸۲ و ج ۹، ص۵۹، 44۸ - ۳۶۵، 4۸۰ - ۵۰۹ وج ۱۱، صص ۳۸6، 4۰۹، 4۲۹، ۵6۸ و ج ۱۲، ص۱۹، ۲۲، ۵۰۵، 6۰۱ و ج ۱۳، ص۳۳۸ و ج 14، ص۲۲4، ۲6۵؛ (نقل از: محمد صحتی سردرودی، مقاله «گامی کوچک در شناخت اثری سترگ»، مندرج در کتاب مشعل جاوید، ص۲۷۱. توضیح اینکه، این بخش از مقاله فوق در کتاب مظلوم گمشده در سقیفه، جلد دوم، ص۲۷۰ به بعد نیز درج شده است)
[13] بهج الصباغه، ج ۹، ص4۸۱.
[14] تاریخ طبری، ج ۲، ص۷46؛ تاریخ مدینه دمشق، ج 44، ص458.
[15] ر.ک: ابنابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۱۲، ص۳ و4.
[16] ر.ک: صبحی صالح، نهجالبلاغه، خطبه ۲۱۹.
[17] ر.ک: شرح نهجالبلاغه خویی، ج 14، ص۳۷4.
[18] ر.ک: مصادر نهجالبلاغه، ج ۱، ص۲۰۸
[19] منهاج البراعة، ج 14، ص ۳۷۳؛ شوشتری، بهج الصباغه، ج ۹، صص 4۸۱ و 4۸۳.
[20] «ثم کرهت خلافة عمر و حسدته و استطلت مدته و سررت بقتله و اظهرت الشماتة بمصابه»، نهجالبلاغه السعادة، ج 4، ص ۱۸۹).
[21] همان، شرح خوئی، ج 14، ص ۳۷۵.
[22] ر.ک: شرح نهجالبلاغه ابنمیثم بحرانی، ذیل خطبه ۲۱۹، ج ۲، ص۱۵۳ (دو جلدی)؛ بحار، ج ۳۳، ص574.
[23] ر.ک: مطهری، سیری در نهجالبلاغه، ص۱64.
[24] تاریخ طبری، ج ۲، ص۷46، ذیل واقعه سال ۲۳.
[25] ر.ک: شیخ علی بحرانی، مناى الهدى فی النص، ص6۹۱.
[26] علامه مجلسی در ذیل نامه فوق مینویسد: «فکان مرضى السیرة ای ظاهرا عند الناس و کذا مامرّ فی وصف ابی بکر و آثار التقیة و المصلحة فی الخطبة ظاهرة بل الظاهر آنها من الحاقات المخالفین»، (بحار، ج ۳۳، ص۵۷4).
[27] «انی احق بمقام محمد(ص) فی الناس ممّن تولی الأمر من بعده»
[28] «حتی رایت راجعة من الناس عن الأسلام... فمشیت عند ذلک الی ابی بکر فبایعته.»
[29] «ولولا خاصة ما کان بینه و بین عمر لظننت انه لایدفعها عنّی».
[30] «حتی احتضر قلت فی نفسی لن یعدها عنی و لیس بدافعها لغیرى فجعلنی سادس ستة».
[31] «فخشى القوم ان أنا ولیت علیهم أن لا یکون لهم من نصیب ما بقوا».
[32] «فبایعت مستکرها».
[33] «أنا الذی طلبت تراثی و حقى الذی جعلنی الله و رسوله اولی به».
[34] «فسلبونیه».