پژوهشی در معنا و اصطلاح تناسخ از دیدگاههای مختلف
از دیرباز دو دیدگاه اصلی درباره سرنوشت انسان (و موجودات زنده) پس از پایان زندگی وجود داشته است: یکی، ادامه حیات بر محور موجودیت امری غیر مادی و پاینده، که آن را نفس، روح، جان، spirit آتمن atman، نِفِش nephesh و غیره مینامیدهاند، و دوم، پایان حیات و هستی شعورمند موجودات زنده با پایان یافتن زندگی مادی. چنانکه تاریخ ادیان و تحقیقات انسان شناختی حکایت میکند، این دیدگاه اخیر استثنا بوده و همواره بیشتر مردم، ملل، و مکاتب به دوام حیات روح پس از مرگ و ادامه گونهای از زندگی پس از این زندگی باور داشتهاند.
دو دیدگاه در مورد تناسخ
دیدگاه نخست (که عمدتاً دیدگاه روحباوران با «روحیون» است) نیز به نوبه خود در برابر پرسشهایی درباره سرنوشت انسان و اوضاع پس از مرگ، قرار میگرفته است. این دیدگاه به سبب دوگونه پاسخ متفاوتی که در جریان پاسخ به آن پرسشها میدادهاند به دو دیدگاه مستقل تقسیم پذیرفته است، دو دیدگاهی که مانند دوخط سیر موازی در طول تاریخ ادیان تداوم داشته، و البته در برخی موارد نیز در هم ادغام و به هم آمیخته شده است: نخست روحباورانی که بازگشت روح به بدنی دیگر در همین کره خاکی با دنیای مادی را ممکن یا ضروری میدیدهاند؛ و دوم دیدگاه روحباورانی که اینگونه بازگشت را محال یا غیر معمول تلقی میکرده و معتقد بودهاند روح در ادامه حیات خود در دنیایی دیگر (دنیایی غیر مادی، یا بیرون از ظاهر این کره خاکی) به زندگی ادامه خواهد داد. این دیدگاهها را به صورتهای دیگری نیز دستهبندی کردهاند، اما در هر صورت، دیدگاهها درباره سرنوشت روح پس از مرگ از این دو دسته کلی بیرون نیست.
به این ترتیب، نام «تناسخ» (و معادلهای آن در فرهنگهای دیگر) را بر دیدگاه نخست درباره سرنوشت روح پس از مرگ، یعنی بازگشت به این جهان و زندگی (تولد) در قالب بدنی دیگر نهادهاند، و برای دیدگاه دوم در فرهنگ و سنت اسلامی نام «آخرت» یا «معاد»، و در سنت مسیحی، «پسازندگی» یا afterlife و در سنت زرتشتی «فرشو کرتی» را، که همگی حکایت از سیر بدون بازگشت، و ادامه مسیر به سوی مبدأ هستی و زندگی در عوالم دیگر (آخرت) میکند، به کار میبردهاند. البته «معاد» در لغت به معنای «بازگشت» است و در این نامگذاری به آموزهای در ادیان ابراهیمی اشاره میکنند که براساس آن روح از جانب خدا آمده است و پس از مرگ (یا در مرحلهای از مسیر حیات) به سوی او باز میگردد: «إنا لله و إنا الیه راجعون» «ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم.» (بقره، ۱۵۶)
شواهدی از وجود زمینههای باور به تناسخ از روزگاران بسیار کهن وجود دارد. برخی معتقدند صورتهایی از این نگرش در دین ابتدایی و بیشتر ادیان باستان (یا ادیان خاموش: ادیانی مانند دین مردم بینالنحرین، مردم مصر، یونان و روم باستان، که اکنون پیرو بالفعل ندارند، اگرچه تأثیرات فرهنگی آنها برجا باشد) به چشم میخورد. (توکلی، ۱۳۸۷، ۱۷۸) اما بیگمان صورتهای تکامل یافته و بارز این فکرت را باید در دو حوزه هند و یونان قدیم جستوجو کرد. در رُگ وِده، از کهنترین متون مقدس ادیان و مهمترین متن مقدس هندوان، (متعلق به ۱۵۰۰ تا ۸۰۰ ق م) اگرچه نه به صراحت، اما اشاراتی به انتقال روح به موجودات دیگر، مانند درختان هست، که میتواند همین اشارات دستمایه تناسخباوری نسبتاً پیچیدهای در متون بعدی دین هندویی، مانند اوپهنیشدها (مهمترین متن مقدس هندویی پس از رگ وده) شده و از آن طریق به دیگر ادیان هند، یعنی آیینهای بودا، جینه، و سیک راه یافته و متحول شده باشد. تداوم این روند در شرق سبب شد تا اندیشه تناسخ از آیین بودا به آیین کنفوسیوسی در چین (در قرن سوم م) سرایت کند.
در یونان، دیگر حوزه اندیشه تناسخ در جهان باستان، نیز نمونه تکامل یافتهای از فکرت تناسخ را میتوان یافت. به نظر میرسد بلوغ این فکرت در حوزه یونان را باید در اندیشههای فیثاغورسیان و سپس افلاطونیان، در قرنهای ششم و پنجم ق م جستوجو کرد. تناسخباوری در غرب از فیثاغورس و افلاطون به جریان نوافلاطونی، در قرن سوم م امتداد یافته است. (2010 :Valea)
اما، در این سوی جهان، در آفریقا، به صورت نظام یافتهای از تناسخباوری بر نمیخوریم. بنا بر کتاب مصری مردگان The Egyptian Book of the Dead، در دین مصر باستان، اندیشه تناسخ جایی نداشته و در عوض، اندیشه رستاخیز تبیینگر سرنوشت روح پس از مرگ بوده است. (همان) به این ترتیب، میتوان گفت، دو جریان اصلی باور به تناسخ عبارتند از : ۱- آیین هندو و ادیان هندی؛ و ۲- دین یونان باستان و افلاطونیان، دین آرفه و سپس نوافلاطونیان.
اینکه اندیشه معاد متأخرتر از تناسخ بوده یا به عکس، خود مطلب مهمی است، اما مهمتر از آن این است که اکنون حدود نیمی از مردم جهان به طور سنتی یا غیرسنتی (با انتخابی از ورای چارچوبهای سنتی جامعه خود) تناسخباورند.
به این ترتیب، نام «تناسخ» (و معادلهای آن در فرهنگهای دیگر) را بر دیدگاه نخست درباره سرنوشت روح پس از مرگ، یعنی بازگشت به این جهان و زندگی (تولد) در قالب بدنی دیگر نهادهاند، و برای دیدگاه دوم در فرهنگ و سنت اسلامی نام «آخرت» یا «معاد»، و در سنت مسیحی، «پسازندگی» یا afterlife و در سنت زرتشتی «فرشو کرتی» را، که همگی حکایت از سیر بدون بازگشت، و ادامه مسیر به سوی مبدأ هستی و زندگی در عوالم دیگر (آخرت) میکند، به کار میبردهاند. البته «معاد» در لغت به معنای «بازگشت» است و در این نامگذاری به آموزهای در ادیان ابراهیمی اشاره میکنند که براساس آن روح از جانب خدا آمده است و پس از مرگ (یا در مرحلهای از مسیر حیات) به سوی او باز میگردد: «إنا لله و إنا الیه راجعون» «ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم.» (بقره، ۱۵۶)
شواهدی از وجود زمینههای باور به تناسخ از روزگاران بسیار کهن وجود دارد. برخی معتقدند صورتهایی از این نگرش در دین ابتدایی و بیشتر ادیان باستان (یا ادیان خاموش: ادیانی مانند دین مردم بینالنحرین، مردم مصر، یونان و روم باستان، که اکنون پیرو بالفعل ندارند، اگرچه تأثیرات فرهنگی آنها برجا باشد) به چشم میخورد. (توکلی، ۱۳۸۷، ۱۷۸) اما بیگمان صورتهای تکامل یافته و بارز این فکرت را باید در دو حوزه هند و یونان قدیم جستوجو کرد. در رُگ وِده، از کهنترین متون مقدس ادیان و مهمترین متن مقدس هندوان، (متعلق به ۱۵۰۰ تا ۸۰۰ ق م) اگرچه نه به صراحت، اما اشاراتی به انتقال روح به موجودات دیگر، مانند درختان هست، که میتواند همین اشارات دستمایه تناسخباوری نسبتاً پیچیدهای در متون بعدی دین هندویی، مانند اوپهنیشدها (مهمترین متن مقدس هندویی پس از رگ وده) شده و از آن طریق به دیگر ادیان هند، یعنی آیینهای بودا، جینه، و سیک راه یافته و متحول شده باشد. تداوم این روند در شرق سبب شد تا اندیشه تناسخ از آیین بودا به آیین کنفوسیوسی در چین (در قرن سوم م) سرایت کند.
در یونان، دیگر حوزه اندیشه تناسخ در جهان باستان، نیز نمونه تکامل یافتهای از فکرت تناسخ را میتوان یافت. به نظر میرسد بلوغ این فکرت در حوزه یونان را باید در اندیشههای فیثاغورسیان و سپس افلاطونیان، در قرنهای ششم و پنجم ق م جستوجو کرد. تناسخباوری در غرب از فیثاغورس و افلاطون به جریان نوافلاطونی، در قرن سوم م امتداد یافته است. (2010 :Valea)
اما، در این سوی جهان، در آفریقا، به صورت نظام یافتهای از تناسخباوری بر نمیخوریم. بنا بر کتاب مصری مردگان The Egyptian Book of the Dead، در دین مصر باستان، اندیشه تناسخ جایی نداشته و در عوض، اندیشه رستاخیز تبیینگر سرنوشت روح پس از مرگ بوده است. (همان) به این ترتیب، میتوان گفت، دو جریان اصلی باور به تناسخ عبارتند از : ۱- آیین هندو و ادیان هندی؛ و ۲- دین یونان باستان و افلاطونیان، دین آرفه و سپس نوافلاطونیان.
اینکه اندیشه معاد متأخرتر از تناسخ بوده یا به عکس، خود مطلب مهمی است، اما مهمتر از آن این است که اکنون حدود نیمی از مردم جهان به طور سنتی یا غیرسنتی (با انتخابی از ورای چارچوبهای سنتی جامعه خود) تناسخباورند.
مقایسه تناسخ و معاد
تا به اینجا برای تناسخ مفهومی عام شکل میگیرد، که بهرغم مؤلفههای مشترکی که با معاد دارد (مانند اعتقاد به وجود بعدی غیر مادی در انسان به نام «روح»، و بقای روح پس از مرگ جسمانی)، با دو مؤلفه ویژه اصلی از معاد متمایز میشود:
۱. بازگشت روح به این جهان، پس از مرگ،
٢. تعلق روح به بدنی غیر از بدن اول.
بنا بر آموزه عمومی تناسخ، روح پس از مرگ، دوباره به این جهان مادی باز میگردد و در بدن تازهای حلول میکند که ممکن است جماد، گیاه، حیوان، یا جنینی انسانی باشد. اما، بنا بر نظریه کلاسیک در باب معاد، نفس با فعالیت و کمالی که کسب کرده است، پس از جدا شدن از بدن، ابتدا در عالمی دیگر به بدنی مثالی میپیوندد تا بخشی از سیر استکمالی خویش را طی کند، و سپس در قیامت به همان بدن دنیوی خود باز میگردد تا نتیجه اعمال خود را ببیند.
اما برای آنکه مفهومی هرچه روشنتر از تناسخ داشته باشیم لازم است میان آن با آموزۀ معاد مقایسهای دقیقتر صورت دهیم. البته از آنجا که آموزههای تناسخ و معاد از دینی به دین دیگر تفاوتهایی دارد، نمیتوان در یک بررسی کوتاه و کلی به همه جوانب مسئله رسیدگی کرد. اما میتوان با اندکی تسامح، بر پایه تعاریف عامی که از تناسخ کردهاند، تفاوتهای تناسخ و معاد را در موارد زیر خلاصه نمود:
١. سیر روح در آموزه ماد، در نشئه مایا عوالم مختلف صورت میگیرد، که از عوالم پیش از این عالم دنیا (مانند عالم ذر و عالم ارواح) آغاز شده و تا عوالم پس از این دنیا ( مثل عالم برزخ وعالم قیامت) ادامه مییابد. نکته مهم در این آموزه این است که این عوالم و نشئهها هر کدام با دیگری متفاوت بوده، و هریک برای روح تجربه ماهیت متفاوتی را در بر دارد. اما در آموزه تناسخ، سیر روح در همین عالم مادی صورت میپذیرد، و آنچه را که باید تجربه کند تنها در همین دنیا و در قالب زندگانیهای مختلف مادی از سر میگذراند.
٢. در تناسخ روح پس از ترک جسم رابطهاش را با جسم سابق قطع میکند و در تولدی تازه به جسمی کاملاً جدید تعلق میگیرد، و سیر تکامل را در آن جسم بار دیگر طی میکند. ولی در باور عموم ادیان معتقد به معاد، هر روح در قیامت به جسم خاصی که در زندگی به آن تعلق داشته باز میگردد و برای دیدن نتایج اعمالش آماده میشود. البته این بازگشت، برخلاف باور قائلین به تناسخ، به معنای تکرار دوباره مراحل تکامل از جنینی تا بزرگسالی، و یا تعویض اجسام مختلف از جماد، گیاه و حیوان نخواهد بود، بلکه فرد در روز قیامت به صورت انسانی کامل دوباره احیا خواهد شد. این خود میتواند تفاوت دیگری شمرده شود. به عبارت دیگر، بدنی که روح در معاد به آن باز میگردد، همان بدن دنیوی است که در عالم دیگر به کمال بدنیت رسیده است. (دیوانی، ۱۶۱)
٣. در آموزه معاد، فرد در زندگانیهای پس از مرگ، همچون عالم برزخ، و حتی پس از زنده شدن در قیامت، تشخص و هویت جدیدی ندارد و همان فرد قبلی است، درحالی که در باور اکثر معتقدین به تناسخ، روح معمولاً پس از ترک یک جسم و تعلق به جسم دیگر، شخصی دیگر با هویتی متمایز خواهد شد.
۴. در آموزه معاد، روح از کردار خود در دوران حیات مادیاش آگاه است، درحالی که در آموزه تناسخ، روح معمولاً و على الأصول (از موارد استثنا که بگذریم) خاطرهای از زندگی قبل ندارد و حتی به یاد نمیآورد که به کدامین گناه، از رسیدن به رهایی محروم و با این قالب جدید باز گردانده شده، و یا قبل از این در کدامین اجسام سرگردان بوده است.
۵. در باور معتقدین به معاد میان روح و جسم در مراتب وجود تناسب وجود دارد؛ روحی که در مرتبه جمادی، یا گیاهی، یا حیوانی و یا انسانی است، تنها میتواند با همان مرتبه از حیات مادی بپیوندد. به این دلیل، در باور معتقدین به معاد، چون مثلاً روح انسانی ماهیت متفاوت از روح حیوانی و گیاهی است، هرگز امکان انتقال آن به جسم جمادی، گیاهی، و یا حیوانی، که با آن متناسب نیستند، وجود ندارد. ولی تناسخیان عموماً روح را امری مطلق و نامشروط میدانند که همچون آبی است که در هر ظرفی ریخته شود شکل همان ظرف را به خود میگیرد.
۱. بازگشت روح به این جهان، پس از مرگ،
٢. تعلق روح به بدنی غیر از بدن اول.
بنا بر آموزه عمومی تناسخ، روح پس از مرگ، دوباره به این جهان مادی باز میگردد و در بدن تازهای حلول میکند که ممکن است جماد، گیاه، حیوان، یا جنینی انسانی باشد. اما، بنا بر نظریه کلاسیک در باب معاد، نفس با فعالیت و کمالی که کسب کرده است، پس از جدا شدن از بدن، ابتدا در عالمی دیگر به بدنی مثالی میپیوندد تا بخشی از سیر استکمالی خویش را طی کند، و سپس در قیامت به همان بدن دنیوی خود باز میگردد تا نتیجه اعمال خود را ببیند.
اما برای آنکه مفهومی هرچه روشنتر از تناسخ داشته باشیم لازم است میان آن با آموزۀ معاد مقایسهای دقیقتر صورت دهیم. البته از آنجا که آموزههای تناسخ و معاد از دینی به دین دیگر تفاوتهایی دارد، نمیتوان در یک بررسی کوتاه و کلی به همه جوانب مسئله رسیدگی کرد. اما میتوان با اندکی تسامح، بر پایه تعاریف عامی که از تناسخ کردهاند، تفاوتهای تناسخ و معاد را در موارد زیر خلاصه نمود:
١. سیر روح در آموزه ماد، در نشئه مایا عوالم مختلف صورت میگیرد، که از عوالم پیش از این عالم دنیا (مانند عالم ذر و عالم ارواح) آغاز شده و تا عوالم پس از این دنیا ( مثل عالم برزخ وعالم قیامت) ادامه مییابد. نکته مهم در این آموزه این است که این عوالم و نشئهها هر کدام با دیگری متفاوت بوده، و هریک برای روح تجربه ماهیت متفاوتی را در بر دارد. اما در آموزه تناسخ، سیر روح در همین عالم مادی صورت میپذیرد، و آنچه را که باید تجربه کند تنها در همین دنیا و در قالب زندگانیهای مختلف مادی از سر میگذراند.
٢. در تناسخ روح پس از ترک جسم رابطهاش را با جسم سابق قطع میکند و در تولدی تازه به جسمی کاملاً جدید تعلق میگیرد، و سیر تکامل را در آن جسم بار دیگر طی میکند. ولی در باور عموم ادیان معتقد به معاد، هر روح در قیامت به جسم خاصی که در زندگی به آن تعلق داشته باز میگردد و برای دیدن نتایج اعمالش آماده میشود. البته این بازگشت، برخلاف باور قائلین به تناسخ، به معنای تکرار دوباره مراحل تکامل از جنینی تا بزرگسالی، و یا تعویض اجسام مختلف از جماد، گیاه و حیوان نخواهد بود، بلکه فرد در روز قیامت به صورت انسانی کامل دوباره احیا خواهد شد. این خود میتواند تفاوت دیگری شمرده شود. به عبارت دیگر، بدنی که روح در معاد به آن باز میگردد، همان بدن دنیوی است که در عالم دیگر به کمال بدنیت رسیده است. (دیوانی، ۱۶۱)
٣. در آموزه معاد، فرد در زندگانیهای پس از مرگ، همچون عالم برزخ، و حتی پس از زنده شدن در قیامت، تشخص و هویت جدیدی ندارد و همان فرد قبلی است، درحالی که در باور اکثر معتقدین به تناسخ، روح معمولاً پس از ترک یک جسم و تعلق به جسم دیگر، شخصی دیگر با هویتی متمایز خواهد شد.
۴. در آموزه معاد، روح از کردار خود در دوران حیات مادیاش آگاه است، درحالی که در آموزه تناسخ، روح معمولاً و على الأصول (از موارد استثنا که بگذریم) خاطرهای از زندگی قبل ندارد و حتی به یاد نمیآورد که به کدامین گناه، از رسیدن به رهایی محروم و با این قالب جدید باز گردانده شده، و یا قبل از این در کدامین اجسام سرگردان بوده است.
۵. در باور معتقدین به معاد میان روح و جسم در مراتب وجود تناسب وجود دارد؛ روحی که در مرتبه جمادی، یا گیاهی، یا حیوانی و یا انسانی است، تنها میتواند با همان مرتبه از حیات مادی بپیوندد. به این دلیل، در باور معتقدین به معاد، چون مثلاً روح انسانی ماهیت متفاوت از روح حیوانی و گیاهی است، هرگز امکان انتقال آن به جسم جمادی، گیاهی، و یا حیوانی، که با آن متناسب نیستند، وجود ندارد. ولی تناسخیان عموماً روح را امری مطلق و نامشروط میدانند که همچون آبی است که در هر ظرفی ریخته شود شکل همان ظرف را به خود میگیرد.
پیچیدگیهای تناسخ
مفهوم تناسخ به همین سادگی که در بدو امر به نظر میرسد نیست؛ زیرا بلافاصله پس از طرح ادعای بازگشت روح به این دنیا پرسشهای متعددی مطرح میشود که نظریه تناسخ باید به آن پاسخ گوید، و چه بسا در نتیجه پاسخهای گوناگونی که به این پرسشها دادهاند، یا میشود داد، طیف متنوعی از دیدگاههای تناسخی شکل گرفته باشد، یا بتوان صورتهای گوناگونی از تناسخ را تصور کرد. به این ترتیب، از مفهوم عام و کلی تناسخ که در گذریم، مفاهیم و مصادیق خاص و جزئیتری برای تناسخ پدید میآید. برخی از این پرسشها به این قرار است:
1. آیا روح مجبور است پس از مرگ به بدن دیگری وارد شود، یا نه؟ یا که برخی اروح مجبورند، و برخی نه؟
۲. آیا روح در انتخاب بدنی که میخواهد به آن وارد شود آزاد است؟ به تعبیر دقیقتر، آیا روح در انتخاب زندگی بعدی، به لحاظ نوع زندگی، ویژگیهای صنفی، شخصی، و زمان و مکان آغاز زندگی بعدی، آزادی و اختیار دارد؟ یا همهچیز به جبر و بدون اراده او اتفاق میافتد؟ یا که روح در برخی از رخدادها مختار و در برخی دیگر مجبور است؟
٣. آیا بدنی که روح به آن تعلق میگیرد حتماً بدنی عنصری (مادی) است؟ یا روح میتواند به بدنی غیر مادی (مثلاً برزخی یا مثالی) نیز تعلق گیرد؟ (که در این صورت، تناسخ با معاد جمع میشود.)
۴. آیا روح برای بازگشت به این جهان الزاماً باید از طریق تولد وارد شود، یا راههای دیگری مانند حلول در بدن فرد زنده یا مرده دیگری نیز ممکن است؟ (در این صورت تناسخ با حلول جمع میشود.)
۵. آیا روح پس از مرگ بلافاصله به بدن دیگری وارد میشود یا نه؟ اگر در میان مرگ و زندگانی بعدی فاصلهای هست، روح در این فاصله چگونه سر میکند؟ آیا روح در این میانه از نتایج اعمال زندگی پیشین خود برخوردار میگردد، یا که در حالتی خنثی به سر میبرد؟
۶. این فراگرد بازگشت روح به بدنی دیگر آیا تا ابد و بی نهایت ادامه دارد، یا زمانی پایان میپذیرد؟
7. اگر این فراگرد بینهایت نیست، پس از آن و در نهایت چه سرنوشتی انتظار روح را میکشد؟
۸. آیا روح از زندگانی قبلی آثاری را با خود حمل میکند؟ اگر بله، چه آثاری را؟ (مثلاً حتى آثار و ویژگیهای فیزیکی، روانی، اخلاقی با معرفتی را نیر با خود خواهد داشت؟) و چگونه این آثار در زندگی بعدی ظاهر میشود با نتیجه میبخشد؟
9. روح در زندگانی بعدی احتمالاً تحت چه شرایطی ممکن است خاطرات زندگانیهای قبلی را به یاد آورد؟ چه خاطراتی را؟ و تا چه حد؟
۱۰. آیا روح میتواند در زمان واحد به چند بدن تعلق گیرد؟ (این پرسش و برخی از پرسشهای بعدی متوجه همه روحباوران است، نه فقط تناسخباوران.)
۱۱. آیا روح میتواند به بدنی که روح دیگری با آن هست نیز تعلق گیرد؟ این پرسش بالملازمه به این معنا نیز هست که آیا یک بدن میتواند در زمان واحد تحت تدبیر بیش از یک روح باشد؟)
۱۲. آیا روح میتواند بدنی را که به آن تعلق گرفته است تعویض کند و پیش از مرگ بدن اول، به بدن دیگری منتقل شود. (لازمه پاسخ مثبت به پرسش این است که بشود روح انسان در طول زندگی با روح دیگری جایگزین گردد.)
۱۳. آیا بدنی که روح در زندگانیهای بعدی به آن وارد میگردد، الزاماً بدنی انسانی است، یا که ممکن است روح سیر نزولی را طی کرده و به جسمی حیوانی با گیاهی یا حتی جمادی وارد شود. به تعبیر دیگر، آیا و «تناسخ نزولی» نیز ممکن است، یا که تنها به صورت عرضی (بازگشت روح به بدن انسانی دیگر) و یا صعودی (بازگشت روح به بدن موجودی از نوع برتر) امکان دارد؟
۱۴. آیا مادهای که روح در زندگانیهای مکرر در آن سیر میکند مادهای واحد است، یا در هر زندگی، این ماده یا جسم مادی عوض میشود؟ که در صورت اول، تناسخ را باید نوعی حرکت جوهری محسوب کرد، (که با معادباوری نیز قابل جمع است.)
۱۵. تناسخ استثناست (که فقط در مورد برخی اتفاق میافتد)، یا قاعده؟ اگر استثناست، شامل حال چه کسانی میشود؟ و اگر قاعده است، آیا استثنا بر میدارد، یا نه؟
دیدگاههای تناسخی با توجه به نحوه پاسخگویی به پرسشهای بالا تقسیماتی میپذیرد. اما، علاوه بر آن، مفهوم تناسخ نیز بسته به همین تقسیمات مضیق یا موسع میگردد و به این ترتیب، تناسخ دارای مفهومی عام، عامتر، خاص، یا خاصتر خواهد بود. برای مثال اگر بگوییم تناسخ فقط و فقط عبارت است از بازگشت روح به این جهان، در این صورت تناسخ مفهومی کاملاً فراگیر و گسترده به خود میگیرد، و حتی شامل «رجعت» (اعتقاد به بازگشت روح به این جهان در همان بدن اول)، سیر روح در ماده واحد و حرکت تکاملی موجودات از جماد به نبات (گیاه) و از گیاه به حیوان، و از آن به انسان (و حتی آنچه که اصطلاحاً به آن «حرکت جوهری» نیز اطلاق میکنند) میشود. که البته این تناسخ اصطلاحی نخواهد بود. اما اگر مثلاً بگوییم مقومات لازم برای صدق مفهوم تناسخ همان دو اصلی است که پیشتر یاد شد (یعنی، بازگشت روح به این جهان، پس از مرگ، و تعلق روح به بدنی غیر از بدن اول) در این صورت تناسخ مفهومی خاصتر مییابد، و آموزههایی مانند رجعت را از دایره تناسخباوری خارج میکند. اما اگر بگویم تناسخ فقط آن دیدگاهی است که مثلاً معتقد به بازگشت روح به این جهان در قالب بدن انسانی دیگر است، در این فرض، تناسخ اصطلاحی خاص برای این نوع از بازگشت روح میشود و تبدیل وضعیت به دیگر صورتهای حیات مادی، مانند حیوان، نبات، و جماد را شامل نمیشود، و چه بسا برای هریک از آنها بتوان نام دیگری وضع کرد، که از قضا وضع کردهاند.
اما باید گفت مفهوم اول و مفاهیم خاصی از قبیل مفهوم سوم، معمولاً از تناسخ مراد نمیشود، بلکه متداولترین کاربرد تناسخ در همان مفهوم دوم است، یعنی بازگشت روح به این جهان و ادامه زندگی در بدنی دیگر.
1. آیا روح مجبور است پس از مرگ به بدن دیگری وارد شود، یا نه؟ یا که برخی اروح مجبورند، و برخی نه؟
۲. آیا روح در انتخاب بدنی که میخواهد به آن وارد شود آزاد است؟ به تعبیر دقیقتر، آیا روح در انتخاب زندگی بعدی، به لحاظ نوع زندگی، ویژگیهای صنفی، شخصی، و زمان و مکان آغاز زندگی بعدی، آزادی و اختیار دارد؟ یا همهچیز به جبر و بدون اراده او اتفاق میافتد؟ یا که روح در برخی از رخدادها مختار و در برخی دیگر مجبور است؟
٣. آیا بدنی که روح به آن تعلق میگیرد حتماً بدنی عنصری (مادی) است؟ یا روح میتواند به بدنی غیر مادی (مثلاً برزخی یا مثالی) نیز تعلق گیرد؟ (که در این صورت، تناسخ با معاد جمع میشود.)
۴. آیا روح برای بازگشت به این جهان الزاماً باید از طریق تولد وارد شود، یا راههای دیگری مانند حلول در بدن فرد زنده یا مرده دیگری نیز ممکن است؟ (در این صورت تناسخ با حلول جمع میشود.)
۵. آیا روح پس از مرگ بلافاصله به بدن دیگری وارد میشود یا نه؟ اگر در میان مرگ و زندگانی بعدی فاصلهای هست، روح در این فاصله چگونه سر میکند؟ آیا روح در این میانه از نتایج اعمال زندگی پیشین خود برخوردار میگردد، یا که در حالتی خنثی به سر میبرد؟
۶. این فراگرد بازگشت روح به بدنی دیگر آیا تا ابد و بی نهایت ادامه دارد، یا زمانی پایان میپذیرد؟
7. اگر این فراگرد بینهایت نیست، پس از آن و در نهایت چه سرنوشتی انتظار روح را میکشد؟
۸. آیا روح از زندگانی قبلی آثاری را با خود حمل میکند؟ اگر بله، چه آثاری را؟ (مثلاً حتى آثار و ویژگیهای فیزیکی، روانی، اخلاقی با معرفتی را نیر با خود خواهد داشت؟) و چگونه این آثار در زندگی بعدی ظاهر میشود با نتیجه میبخشد؟
9. روح در زندگانی بعدی احتمالاً تحت چه شرایطی ممکن است خاطرات زندگانیهای قبلی را به یاد آورد؟ چه خاطراتی را؟ و تا چه حد؟
۱۰. آیا روح میتواند در زمان واحد به چند بدن تعلق گیرد؟ (این پرسش و برخی از پرسشهای بعدی متوجه همه روحباوران است، نه فقط تناسخباوران.)
۱۱. آیا روح میتواند به بدنی که روح دیگری با آن هست نیز تعلق گیرد؟ این پرسش بالملازمه به این معنا نیز هست که آیا یک بدن میتواند در زمان واحد تحت تدبیر بیش از یک روح باشد؟)
۱۲. آیا روح میتواند بدنی را که به آن تعلق گرفته است تعویض کند و پیش از مرگ بدن اول، به بدن دیگری منتقل شود. (لازمه پاسخ مثبت به پرسش این است که بشود روح انسان در طول زندگی با روح دیگری جایگزین گردد.)
۱۳. آیا بدنی که روح در زندگانیهای بعدی به آن وارد میگردد، الزاماً بدنی انسانی است، یا که ممکن است روح سیر نزولی را طی کرده و به جسمی حیوانی با گیاهی یا حتی جمادی وارد شود. به تعبیر دیگر، آیا و «تناسخ نزولی» نیز ممکن است، یا که تنها به صورت عرضی (بازگشت روح به بدن انسانی دیگر) و یا صعودی (بازگشت روح به بدن موجودی از نوع برتر) امکان دارد؟
۱۴. آیا مادهای که روح در زندگانیهای مکرر در آن سیر میکند مادهای واحد است، یا در هر زندگی، این ماده یا جسم مادی عوض میشود؟ که در صورت اول، تناسخ را باید نوعی حرکت جوهری محسوب کرد، (که با معادباوری نیز قابل جمع است.)
۱۵. تناسخ استثناست (که فقط در مورد برخی اتفاق میافتد)، یا قاعده؟ اگر استثناست، شامل حال چه کسانی میشود؟ و اگر قاعده است، آیا استثنا بر میدارد، یا نه؟
دیدگاههای تناسخی با توجه به نحوه پاسخگویی به پرسشهای بالا تقسیماتی میپذیرد. اما، علاوه بر آن، مفهوم تناسخ نیز بسته به همین تقسیمات مضیق یا موسع میگردد و به این ترتیب، تناسخ دارای مفهومی عام، عامتر، خاص، یا خاصتر خواهد بود. برای مثال اگر بگوییم تناسخ فقط و فقط عبارت است از بازگشت روح به این جهان، در این صورت تناسخ مفهومی کاملاً فراگیر و گسترده به خود میگیرد، و حتی شامل «رجعت» (اعتقاد به بازگشت روح به این جهان در همان بدن اول)، سیر روح در ماده واحد و حرکت تکاملی موجودات از جماد به نبات (گیاه) و از گیاه به حیوان، و از آن به انسان (و حتی آنچه که اصطلاحاً به آن «حرکت جوهری» نیز اطلاق میکنند) میشود. که البته این تناسخ اصطلاحی نخواهد بود. اما اگر مثلاً بگوییم مقومات لازم برای صدق مفهوم تناسخ همان دو اصلی است که پیشتر یاد شد (یعنی، بازگشت روح به این جهان، پس از مرگ، و تعلق روح به بدنی غیر از بدن اول) در این صورت تناسخ مفهومی خاصتر مییابد، و آموزههایی مانند رجعت را از دایره تناسخباوری خارج میکند. اما اگر بگویم تناسخ فقط آن دیدگاهی است که مثلاً معتقد به بازگشت روح به این جهان در قالب بدن انسانی دیگر است، در این فرض، تناسخ اصطلاحی خاص برای این نوع از بازگشت روح میشود و تبدیل وضعیت به دیگر صورتهای حیات مادی، مانند حیوان، نبات، و جماد را شامل نمیشود، و چه بسا برای هریک از آنها بتوان نام دیگری وضع کرد، که از قضا وضع کردهاند.
اما باید گفت مفهوم اول و مفاهیم خاصی از قبیل مفهوم سوم، معمولاً از تناسخ مراد نمیشود، بلکه متداولترین کاربرد تناسخ در همان مفهوم دوم است، یعنی بازگشت روح به این جهان و ادامه زندگی در بدنی دیگر.
اصطلاحشناسی تناسخ
مشهورترین نامی که در فارسی و عربی برای آموزه بازگشت روح پس از مرگ و آغاز زندگی مجدد در این جهان به کار میرود، «تناسخ» است. تناسخ به معنی «باطل کردن»، «متداول کردن» و «پیدرپی آمدن» است. (صلیبا، ۱۳۶۶ ه.ش) اگرچه در تبیین مراد از عنوان تناسخ، عبارات تا حدودی متفاوت است، اما در حوزه اسلامی، بدون در نظر گرفتن همه گونههای تناسخ، و فقط با نظر داشت به آنچه در حوزه حکمت و فلسفه اسلامی از مصادیق تناسخباوری میشناختهاند، کم یا بیش به یکسان سخن گفتهاند. بیان زیر را میتوان به عنوان یک نمونه کلاسیک از این دست تعاریف یاد کرد: «تناسخ...نزد اهل نظر عبارت از تعلق روح و نفس ناطقه است بعد از تلاشی و فنای بدن، به بدن دیگر، بدون حصول فاصله میان آن دو.» (سجادی، ۱۳۷۳، ۱، ۵۹۱)
اما، علاوه بر عنوان «تناسخ»، برای صورتهای خاصی از این مفهوم نامهای خاصی وضع کردهاند تا بر جنبههای مفید و ابعاد بخصوصی از این آموزه دلالت کند. برخی از این نامها و مفاهیم عبارت است از:
اما، علاوه بر عنوان «تناسخ»، برای صورتهای خاصی از این مفهوم نامهای خاصی وضع کردهاند تا بر جنبههای مفید و ابعاد بخصوصی از این آموزه دلالت کند. برخی از این نامها و مفاهیم عبارت است از:
Metemsychosis
به معنای گذر روح از جسد مرده به بدن انسان با حیوانی دیگر، به طوری که بتواند زندگانیهای گذشتهاش را به یاد آورد. (Websters Meriam) این را میتوان مفهوم خاصی از تناسخ دانست که در آن یادآوری زندگانیهای پیشین قید شده است.
Transmigration
به معنای عبور روح از طریق مرگ به بدنی دیگر. (Oxford) اگر خصوصیت این مفهوم را همین قید «از طریق مرگ» بودن انتقال روح بدانیم، در این صورت این اصطلاح چیزی جز همان تناسخ اصطلاحی نیست، اما فقط در این اصطلاح بر موضوع مرگ تأکید کردهاند تا تناسخ را از حلول (قرار گرفتن و تسلط موجودی غیر مادی مانند شیطان یا حتی روح شخص زندهای در بدن دیگری، بدون آن که مرگی اتفاق افتد) متمایز کنند.
Reincarnation
به معنای بازگشت روح پس از مرگ به بدنی دیگر. (Oxford) به نظر میرسد این واژه را بتوان معادل دقیقتری برای تناسخ اصطلاحی دانست.
Samsara
سمساره در زبان سنسکریت و در فرهنگ ادیان هند به معنی چرخه تولد، مرگ و تولد مجدد در این جهان است. Wemer, 1994) & (Friedrichs, 1999 این مفهوم، چنانکه مینماید، وسیعتر از تناسخ است، و تناسخ فقط بخشی از آن زندگی مجدد در این جهان را در بر میگیرد. اما در تناسخ اصطلاحی موضوع بازگشت از طریق تولد مطرح نیست. البته بیشتر مکتبها و جریانات نامبردار به تناسخباوری بازگشت روح به این جهان را در چارچوب تولد تبیین میکنند. به این ملاحظه، شاید درستتر این باشد که در تعریف خود از تناسخ، علاوه بر آن دو مؤلفه پیش گفته (بازگشت روح به این جهان، و زندگی مجدد در بدنی دیگر) موضوع تولد مجدد را نیز قید کنیم.
زادمُرد
در آیین مانوی اصطلاح زادمرد را، که واژهای فارسی و مرکب از «زاییده شدن» و «مردن» است، برای گونهای تناسخ به کار میبردند. در زبان فارسی اما، این تنها اصطلاح برای تناسخ نبوده است؛ اصطلاحاتی مانند «وا زایش»، « پیکر گردانی» و «تن گشتگی» نیز کاربرد داشته است. (پزشکی، 1388، 15)
تقمُّص
این اصطلاحی است که دروزیهای لبنان برای تناسخ به کار میبرند (باشا، ۱۹۹۵، ۴۸) و احیاناً در حوزه زبان و فرهنگ عربی به عنوان معادلی برای تناسخ اصطلاحی مورد استفاده قرار میگیرد. معنای لغوی این اصطلاح «به لباسی دیگر در آمدن» است، و مراد از آن اشاره به این باور است که روح پس از مرگ و بیرون کردن لباس تن، به بدن دیگری وارد میشود و در آن پوشش به زندگی ادامه میدهد. البته دروزیها با این اصطلاح فقط از تناسخی سخن میگویند که در آن روح به بدن انسانی جدید بازگشت میکند، به صورتهای تناسخ نزولی. (همان، ۱۴۷)
دونادون
به معنای «جامه به جامه» شدن، اصطلاح خاصی است که یکی از فرقههای تناسخباور به نام اهل حق درباره تناسخ به کار میبرند. پس از این درباره عقاید تناسخی این فرقه و موضوع دونادون بیشتر خواهیم خواند.
مفاهیم مشابه با تناسخ
علاوه بر این مفاهیم و اصطلاحات، میان تناسخ و مفاهیمی دیگر مانند Incarnation حلول، تجسد، و رجعت شباهتها با قرابتهایی هست که گاهی موجب خلط و اشتباه میشود.[1] از این رو لازم است این اصطلاحات و مفاهیم را نیز در همین آغاز وا رسیم:
Incarnation
یعنی تجسد امری غیر مادی در قالب انسانی. (Oxford Dictionary) این را در فارسی و عربی با عنوان «تجسد» و یا «ظهور» میخوانند. در آیین هندو، به ویژه در مذهب ویشنو (ویشنو پرستان، یکی از سه مذهب عمده هندو)، باوری هست که بر پایه آن خدا (ویشنو/Vishnu) در طول یک دوره تاریخ، ده بار یا بیشتر در زمین تنزل خواهد کرد و در قالب موجودی مادی، از جمله انسان، متجسد میشود تا اوضاع از کنترل خارج شده عالم را به سامان در آورد. به این پدیده اصطلاحاً اَوَتاره avatara میگویند، که به معنای تنزل است. (1994 ,wemer)
در عقاید دروزیان اولیه و، به طور مشخص، یکی از بنیانگذاران آنها به نام حمزة لباد (نمدمال) نیز به این عقیده بر میخوریم که خداوند پس از هبوط آدم از بهشت از دید بشر پنهان شد و سپس خود را در جسم خلفای فاطمی متجسد ساخته است. (هاینس هالم، ۱۳۸۵، ۳۱۹) در برخی اساطیر و باورهای دینی، به موضوع تجسد و تجسم (به صورتی جسمانی در آمدن) ملایکه، شیطان، و اینگونه وجودات غیر مادی یا غیر مرئی برمیخوریم. میتوان تفاوتهایی را میان اینگونه عقاید نشان داد، اما گویا وجه جامع میان آنها همانا نازل شدن خدا از مقام تنزه خود و متجسد یا متجسم شدن او در بدنی مادی است. به این ترتیب، میان تناسخ اصطلاحی با این مفهوم تفاوت جوهری هست؛ در این مفهوم سخن از مرگ و بازگشت روح به این جهان و انتقال آن به بدن مادی دیگر نیست، بلکه مؤلفه جوهری این مفهوم تنزل و تجسد امری غیر مادی مانند خدا با ملایکه در قالبی مادی است.
در عقاید دروزیان اولیه و، به طور مشخص، یکی از بنیانگذاران آنها به نام حمزة لباد (نمدمال) نیز به این عقیده بر میخوریم که خداوند پس از هبوط آدم از بهشت از دید بشر پنهان شد و سپس خود را در جسم خلفای فاطمی متجسد ساخته است. (هاینس هالم، ۱۳۸۵، ۳۱۹) در برخی اساطیر و باورهای دینی، به موضوع تجسد و تجسم (به صورتی جسمانی در آمدن) ملایکه، شیطان، و اینگونه وجودات غیر مادی یا غیر مرئی برمیخوریم. میتوان تفاوتهایی را میان اینگونه عقاید نشان داد، اما گویا وجه جامع میان آنها همانا نازل شدن خدا از مقام تنزه خود و متجسد یا متجسم شدن او در بدنی مادی است. به این ترتیب، میان تناسخ اصطلاحی با این مفهوم تفاوت جوهری هست؛ در این مفهوم سخن از مرگ و بازگشت روح به این جهان و انتقال آن به بدن مادی دیگر نیست، بلکه مؤلفه جوهری این مفهوم تنزل و تجسد امری غیر مادی مانند خدا با ملایکه در قالبی مادی است.
رجعت
رجعت واژهای عربی از ماده رجع به معنای بازگشت است. آموزه رجعت در برخی ادیان و مذاهب مطرح است؛ از جمله در آیین بودای مهایانه این اعتقاد هست که مهاکَشیَپه Mahakasyapa، مرید و شاگرد خاص بودا، پس از آن که در اثر مرگ بودا به خلسهای طولانی فرو رفته است، در آخرالزمان، بعد از ظهور مَیتریه، منجی موعود بودایی، باز میگردد تا بار دیگر بودای زمان را خدمت کند. (موحدیان عطار، گونهشناسی اندیشه منجی موعود در ادیان، ۱۱۸) در آیین زرتشتی نیز این موضوع مطرح است که برخی قهرمانان و انسانهای خاص که در زمانهای گذشته از دنیا رفتهاند، از جمله گرشاسب، در زمان سوشینت، منجی موعود زرتشتی، به این جهان باز میگردند. (موحدیان عطار، و دیگران، گونهشناسی اندیشه منجی موعود در ادیان، ۵۱) در اعتقاد شیعیان دوازده امامی نیز برخی افراد شقی یا سعید یا انسانهایی که موفق به احراز پارهای شرایط برای سربازی در رکاب مهدی موعود (عج) میشوند اما پیش از ظهور او از این دنیا رفته یا میروند، در آخرالزمان دوباره باز میگردند و در این دنیا به عقوبتها، موهبتها و یا فرصتهایی میرسند. مطابق برخی روایات، این بازگشت در همان بدن سابق و از طریقی غیر عادی و به ندرت اعجاز الهی صورت میگیرد. همه این خصوصیات در منابع حجیت دینی شیعیان، یعنی قرآن و روایات معصومین(علیهمالسلام) به صراحت یا به اشارت قید شده است. (رک: مجلسی، بحارالانوار، ج۵۳، ۹۵ و ۱۱۵ و ۱۱۸ و ۱۲۹)تناسخباوران در بیشتر موارد گویی خود نیز نمیداند دقیق دم از چه میزند. اگرچه در نظامهای معرفتی ادیان تناسخباور، به ویژه ادیان تاریخی، جزئیات عمدتاً پراکندهای هست که میتوان از میان آنها پاسخ بیشتر پرسشهای یادشده را بنا بر هر نظام معرفتی استنباط کرد، اما در آثار و منابع تناسخباورانی که در بیرون از این نظامهای تاریخی و سنتی به سر میبرند، اعم از ادیان عصر جدید و نهضتهای نوپدید دینی، و کسانی که در زمره پیروان دیگر ادیان تاریخی (مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام) میزند اما به نظریه تناسخ گرایش نشان میدهند، کمتر به سندی بر میخوریم که با توجه به این تنوعات مفهومی و جزئیات نظری که هر نظریة تناسخی باید به آنها بپردازد، مدعای خویش را تبیین کند.
رجعت در عین اینکه با تناسخ در موضوع بازگشت روح پس از مرگ به این جهان مشترک است، اما در دو یا سه موضوع با آن تباین دارد: یکی اینکه در تناسخ انتقال روح پس از مرگ به بدنی دیگر، غیر از بدن اول، مطرح است، اما در رجعت، روح به همان بدن نخست بر میگردد. دوم آنکه، در تناسخ موضوع بازگشت، محدود به افرادی خاص (مثلاً سُعدا و اشقیا) نیست. درحالی که در رجعت چنین به نظر میرسد که این بازگشت فقط برای افراد خاصی ممکن است. و سوم اینکه، در تناسخ (البته بنابر باور غالب و رایج در تناسخ) بازگشت روح از طریق عادی و تولد مجدد اتفاق میافتد، اما در رجعت بازگشت روح از طریق غیر عادی (چیزی مانند معجزه که استثناست، نه قاعده) محقق میشود.
اما شاید بتوان گفت که مهمترین تفاوت میان رجعت و تناسخ، در ذات و جوهر این دو نهفته است؛ اگر بپذیریم که جوهریترین مؤلفه رجعت عبارت از «بازگشت به زندگی این جهانی بدون تبدل هویت شخصی» است، در این صورت رجعت و تناسخ در این مفهوم جوهری تفاوت غیر قابل اغماضی خواهند داشت؛ زیرا در تناسخ، اتفاقی که رقم میخورد، دقیقاً همین تبدل شخصیت و هویت فرد در زندگانیهای مکرر است. (برای مطالعه ماهیت رجعت و مقایسه آن با تناسخ، رک: ضمیمه یک)
رجعت در عین اینکه با تناسخ در موضوع بازگشت روح پس از مرگ به این جهان مشترک است، اما در دو یا سه موضوع با آن تباین دارد: یکی اینکه در تناسخ انتقال روح پس از مرگ به بدنی دیگر، غیر از بدن اول، مطرح است، اما در رجعت، روح به همان بدن نخست بر میگردد. دوم آنکه، در تناسخ موضوع بازگشت، محدود به افرادی خاص (مثلاً سُعدا و اشقیا) نیست. درحالی که در رجعت چنین به نظر میرسد که این بازگشت فقط برای افراد خاصی ممکن است. و سوم اینکه، در تناسخ (البته بنابر باور غالب و رایج در تناسخ) بازگشت روح از طریق عادی و تولد مجدد اتفاق میافتد، اما در رجعت بازگشت روح از طریق غیر عادی (چیزی مانند معجزه که استثناست، نه قاعده) محقق میشود.
اما شاید بتوان گفت که مهمترین تفاوت میان رجعت و تناسخ، در ذات و جوهر این دو نهفته است؛ اگر بپذیریم که جوهریترین مؤلفه رجعت عبارت از «بازگشت به زندگی این جهانی بدون تبدل هویت شخصی» است، در این صورت رجعت و تناسخ در این مفهوم جوهری تفاوت غیر قابل اغماضی خواهند داشت؛ زیرا در تناسخ، اتفاقی که رقم میخورد، دقیقاً همین تبدل شخصیت و هویت فرد در زندگانیهای مکرر است. (برای مطالعه ماهیت رجعت و مقایسه آن با تناسخ، رک: ضمیمه یک)
حلول
اندیشه حلول نیز از مواردی است که احیاناً با تناسخ خلط میشده است. «حلول» به معنای دخول و نزول چیزی در چیزی است، به نحوی که اشاره به هریک، اشاره به دیگری هم باشد. (سجادی، ۱۳۷۳، ۷۶۱) اما در اصطلاح، فلسفی، گاهی حلول را برای این باور به کار میبرند که کسی بگوید خدا در اشیا حلول کرده و امتزاج دارد، و معتقدان به این فکرت را «حلولیه» میخوانند (همان، ۷۶۳) و البته این اعتقاد را مخالف تنزّه خدای متعال دانسته و باطل میشمارند.
اما این مفهوم حلول ارتباطی با تناسخ ندارد و با آن هم اشتباه نمیشود. موضوع حلول وقتی میتواند با موضوع تناسخ خلط شود و طرف مقایسه قرار گیرد که از آن حلول روح در گذشته در بدن انسان یا موجود زنده دیگری را اراده کنند. اما، نگارنده این سطور در متون فلسفی و حکمی به کاربرد حلول در این معنا که روحی غیر از روح اولیه وارد بدنی شود و در آن جای گیرد، برنخورد. در هر صورت، این مفهوم از حلول، صرف نظر از آنکه مصطلح باشد یا نه، با تناسخ تفاوت آشکاری دارد، و آن این است که، تناسخ در همه مصادیق شناخته شده آن (این مصادیق را در بخشهای بعد بررسی خواهیم کرد) عبارت از بازگشت روح متوفی به این دنیا، از طریق تولد مجدد است. بنابراین، از مؤلفههای تناسخ، ورود روح به بدنی است که روحی در آن نیست و تازه متولد میشود. اما در حلول، اگر اصلاً چنین مفهومی از حلول مصداق داشته باشد، آنچه مطرح میشود، دخول روح در بدنی انسان زنده دیگر است. البته ممکن است گفته شود، که وقتی تعریف معینی از حلول وجود ندارد، الزاماً نمیتوان گفت که در حلول، روح در بدن زنده و دارای روح داخل میشود؛ به این ترتیب، باید اذعان کرد که میتوان میان حلول و تناسخ فصل مشترکی پیدا کرد.
اما این مفهوم حلول ارتباطی با تناسخ ندارد و با آن هم اشتباه نمیشود. موضوع حلول وقتی میتواند با موضوع تناسخ خلط شود و طرف مقایسه قرار گیرد که از آن حلول روح در گذشته در بدن انسان یا موجود زنده دیگری را اراده کنند. اما، نگارنده این سطور در متون فلسفی و حکمی به کاربرد حلول در این معنا که روحی غیر از روح اولیه وارد بدنی شود و در آن جای گیرد، برنخورد. در هر صورت، این مفهوم از حلول، صرف نظر از آنکه مصطلح باشد یا نه، با تناسخ تفاوت آشکاری دارد، و آن این است که، تناسخ در همه مصادیق شناخته شده آن (این مصادیق را در بخشهای بعد بررسی خواهیم کرد) عبارت از بازگشت روح متوفی به این دنیا، از طریق تولد مجدد است. بنابراین، از مؤلفههای تناسخ، ورود روح به بدنی است که روحی در آن نیست و تازه متولد میشود. اما در حلول، اگر اصلاً چنین مفهومی از حلول مصداق داشته باشد، آنچه مطرح میشود، دخول روح در بدنی انسان زنده دیگر است. البته ممکن است گفته شود، که وقتی تعریف معینی از حلول وجود ندارد، الزاماً نمیتوان گفت که در حلول، روح در بدن زنده و دارای روح داخل میشود؛ به این ترتیب، باید اذعان کرد که میتوان میان حلول و تناسخ فصل مشترکی پیدا کرد.
مسخ
تاکنون باید معلوم شده باشد که مسخ دو اصطلاح دارد: یکی فلسفی، که بر یکی از انواع تناسخ، یعنی بازگشت انسان به این جهان در قالب یک حیوان اطلاق میکنند، و دیگری اصطلاح دینی، که از قرآن و روایات اقتباس شده (آیه ۶۵، سوره بقره، و روایات مربوط به آن) و اشاره به پدیدهای معجزهآسا در خصوص افراد و یا اقوام خاصی در تاریخ است که به سبب نافرمانی خداوند و یا برخی اعمال ناشایست به قدرت الهی، بیآنکه بمیرند و دوباره زنده شوند به صورت حیوانی، مانند میمون یا خوک در میآیند تا بخشی از عقوبت اعمالشان را در این دنیا ببینند و عبرت دیگران شوند. بدیهی است میان این پدیده با تناسخ اصطلاحی و به تبع، (با مسخ در اصطلاح فلسفی) تفاوتهای متعددی هست، از جمله این که:
در تناسخ (و از جمله در گونه مسخی آن) تغییر صورت پس از مرگ اتفاق میافتد، درحالی که در مسخ به اصطلاح قرآنی و دینی، انسانی در حال حیات به حیوانی مبدل میشود و مرگ او پس از مسخ شدن رخ میدهد.[2]
تناسخ -بر فرض راستی- امری قانونوار بوده و در آن تکرار و تداوم مطرح است، درحالی که مسخ به اصطلاح قرآنی پدیدهای استثنائی و معجزهگونه است. از همین روی، علامه طباطبایی نیز این مورد را در زمره معجزات بررسی کرده است. (رک: المیزان، ۱، ۲۰۵ تا ۲۰۹)
در تناسخ به اصطلاح فلسفی، شخص تناسخ یافته علىالأصول هویت قبلی خویش را فراموش میکند، درحالی که در مسخ به اصطلاح قرآنی، گویا به یاد داشتن هویت قبلی برای تحقق عقاب و عذاب ضروری است. (رک: همانجا)
به عبارت دیگر، در تناسخ شخصیت و نیز بدن فرد عوض میشود، اما در مسخ همان شخصیت در قالب تغییر یافتهای از همان بدن سابق (مثلاً در قالب میمون) ادامه حیات میدهد.
در تناسخ، و از جمله در مسخ فلسفی، بدن عوض شده و روح پس از مرگ به بدن دیگری که تازه تشکیل میشود بر خواهد گشت؛ درحالی که در مسخ به اصطلاح قرآنی، همان بدن دچار دگرگونی و مسخ میشود. کسانی مانند علامه طباطبایی، که باور به مسخ قرآنی را قابل قبول، و باور به تناسخ را مردود نامعقول میانگارند، به همین تفاوتها، و به ویژه، به تفاوت پنجم تمسک میجویند. (رک: همانجا. بعد از این در بحث از دلایل منکران تناسخ به این اظهارات رسیدگی خواهیم کرد.)
در تناسخ (و از جمله در گونه مسخی آن) تغییر صورت پس از مرگ اتفاق میافتد، درحالی که در مسخ به اصطلاح قرآنی و دینی، انسانی در حال حیات به حیوانی مبدل میشود و مرگ او پس از مسخ شدن رخ میدهد.[2]
تناسخ -بر فرض راستی- امری قانونوار بوده و در آن تکرار و تداوم مطرح است، درحالی که مسخ به اصطلاح قرآنی پدیدهای استثنائی و معجزهگونه است. از همین روی، علامه طباطبایی نیز این مورد را در زمره معجزات بررسی کرده است. (رک: المیزان، ۱، ۲۰۵ تا ۲۰۹)
در تناسخ به اصطلاح فلسفی، شخص تناسخ یافته علىالأصول هویت قبلی خویش را فراموش میکند، درحالی که در مسخ به اصطلاح قرآنی، گویا به یاد داشتن هویت قبلی برای تحقق عقاب و عذاب ضروری است. (رک: همانجا)
به عبارت دیگر، در تناسخ شخصیت و نیز بدن فرد عوض میشود، اما در مسخ همان شخصیت در قالب تغییر یافتهای از همان بدن سابق (مثلاً در قالب میمون) ادامه حیات میدهد.
در تناسخ، و از جمله در مسخ فلسفی، بدن عوض شده و روح پس از مرگ به بدن دیگری که تازه تشکیل میشود بر خواهد گشت؛ درحالی که در مسخ به اصطلاح قرآنی، همان بدن دچار دگرگونی و مسخ میشود. کسانی مانند علامه طباطبایی، که باور به مسخ قرآنی را قابل قبول، و باور به تناسخ را مردود نامعقول میانگارند، به همین تفاوتها، و به ویژه، به تفاوت پنجم تمسک میجویند. (رک: همانجا. بعد از این در بحث از دلایل منکران تناسخ به این اظهارات رسیدگی خواهیم کرد.)
تناسخ ملکوتی
این اصطلاح را احیاناً برای تغییر هویت باطنى (ملکوتی) انسان به صورتی غیر انسان، که معمولاً با غلبه یکی از احوال و خصایص اخلاقی و روحی رقم میخورد، به کار میبرند. (سبزواری، ۱۳۸۳، ۳۷۵) در این پدیده انسان بیآنکه بمیرد، در همین زندگی، و با همین بدن و وضعیت ظاهری، باطن عوض میکند و در ضمیر و باطن خود (دقت شود) به صورت دیگری، مثلاً خوک، سگ، زنبور، و غیر اینها در میآید. بنابراین، چنین پدیدهای را نباید در حوزه بحث از تناسخ اصطلاحی مورد بحث قرار داد؛ زیرا این از جهات متعدد (لااقل از دو جهت، که مؤلفههای اصلی تناسخ اصطلاحی را تشکیل میدهد، یعنی بازگشت روح به بدنی دیگر، پس از مرگ) با تناسخ اصطلاحی متفاوت است. کسانی که این اصطلاح را به کار میبرند با قرار دادن آن در مقابل تناسخ ملکی به این نکته توجه میدهند که این این غیر از تناسخ اصطلاحی، (همان) و حتی غیر از مسخ در اصطلاح قرآنی است، که در آن ظاهر انسان نیز به صورت غیر انسانی تحول مییابد؛ زیرا در تناسخ ملکوتی نه بازگشت به این دنیا مطرح است، و نه تغییر ماهویای در جسم و ظاهر انسان تناسخ یافته رخ میدهد.بنا بر آموزه عمومی تناسخ، روح پس از مرگ، دوباره به این جهان مادی باز میگردد و در بدن تازهای حلول میکند که ممکن است جماد، گیاه، حیوان، یا جنینی انسانی باشد. اما، بنا بر نظریه کلاسیک در باب معاد، نفس با فعالیت و کمالی که کسب کرده است، پس از جدا شدن از بدن، ابتدا در عالمی دیگر به بدنی مثالی میپیوندد تا بخشی از سیر استکمالی خویش را طی کند، و سپس در قیامت به همان بدن دنیوی خود باز میگردد تا نتیجه اعمال خود را ببیند.
از این بررسی مفهومی این حقیقت مهم نیز آشکار میگردد که با این پرسشهای پر تعدادی که فقط برخی از اساسیترین آنها در اینجا یاد شد، و با تنوع مفهومی گستردهای که در نتیجه پاسخگویی به این پرسشها و براساس نظام معرفت دینی تناسخباوران در باب تناسخ به وجود میآید، منطقة نمیتوانیم بیآنکه تبیین دقیقی از تناسخ داشته باشیم، و بدون آنکه به همه پرسشهای اساسی درباره این باور پاسخ دهیم، از تناسخ طرفداری کنیم. چنانکه بدون تبیین مراد خود از تناسخ و باد کردن از تنوع مفهومی و مصداقی این نظریه، منطقاً نمیتوان آن را نقد یا رد کرد. بیگمان، هرکس به صرف نگرشی سطحی به موضوع پیچیدهای مانند تناسخ و به سادگی از در موافقت یا مخالفت با آن وارد شود، در حقیقت از روش علمی دور شده است.
با وجود این حقیقت بدیهی، تناسخباوران در بیشتر موارد گویی خود نیز نمیداند دقیق دم از چه میزند. اگرچه در نظامهای معرفتی ادیان تناسخباور، به ویژه ادیان تاریخی، جزئیات عمدتاً پراکندهای هست که میتوان از میان آنها پاسخ بیشتر پرسشهای یادشده را بنا بر هر نظام معرفتی استنباط کرد، اما در آثار و منابع تناسخباورانی که در بیرون از این نظامهای تاریخی و سنتی به سر میبرند، اعم از ادیان عصر جدید و نهضتهای نوپدید دینی، و کسانی که در زمره پیروان دیگر ادیان تاریخی (مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام) میزند اما به نظریه تناسخ گرایش نشان میدهند، کمتر به سندی بر میخوریم که با توجه به این تنوعات مفهومی و جزئیات نظری که هر نظریة تناسخی باید به آنها بپردازد، مدعای خویش را تبیین کند.
همین وضعیت بر فضای نقد و انکار تناسخ نیز حاکم است؛ معمولاً آثاری که در حوزه ادیان رستاخیز باور در رد تناسخ ارائه شده و یا میشود، کمتر به اثری بر میخوریم که حتی به بخشی از این گونگونیها توجه داشته باشد، بلکه عمدتاً تصور خویش از تناسخ را به مثابه نماینده همه دیدگاههای تناسخی مورد نقد قرار میدهند.
از این بررسی مفهومی این حقیقت مهم نیز آشکار میگردد که با این پرسشهای پر تعدادی که فقط برخی از اساسیترین آنها در اینجا یاد شد، و با تنوع مفهومی گستردهای که در نتیجه پاسخگویی به این پرسشها و براساس نظام معرفت دینی تناسخباوران در باب تناسخ به وجود میآید، منطقة نمیتوانیم بیآنکه تبیین دقیقی از تناسخ داشته باشیم، و بدون آنکه به همه پرسشهای اساسی درباره این باور پاسخ دهیم، از تناسخ طرفداری کنیم. چنانکه بدون تبیین مراد خود از تناسخ و باد کردن از تنوع مفهومی و مصداقی این نظریه، منطقاً نمیتوان آن را نقد یا رد کرد. بیگمان، هرکس به صرف نگرشی سطحی به موضوع پیچیدهای مانند تناسخ و به سادگی از در موافقت یا مخالفت با آن وارد شود، در حقیقت از روش علمی دور شده است.
با وجود این حقیقت بدیهی، تناسخباوران در بیشتر موارد گویی خود نیز نمیداند دقیق دم از چه میزند. اگرچه در نظامهای معرفتی ادیان تناسخباور، به ویژه ادیان تاریخی، جزئیات عمدتاً پراکندهای هست که میتوان از میان آنها پاسخ بیشتر پرسشهای یادشده را بنا بر هر نظام معرفتی استنباط کرد، اما در آثار و منابع تناسخباورانی که در بیرون از این نظامهای تاریخی و سنتی به سر میبرند، اعم از ادیان عصر جدید و نهضتهای نوپدید دینی، و کسانی که در زمره پیروان دیگر ادیان تاریخی (مانند یهودیت، مسیحیت و اسلام) میزند اما به نظریه تناسخ گرایش نشان میدهند، کمتر به سندی بر میخوریم که با توجه به این تنوعات مفهومی و جزئیات نظری که هر نظریة تناسخی باید به آنها بپردازد، مدعای خویش را تبیین کند.
همین وضعیت بر فضای نقد و انکار تناسخ نیز حاکم است؛ معمولاً آثاری که در حوزه ادیان رستاخیز باور در رد تناسخ ارائه شده و یا میشود، کمتر به اثری بر میخوریم که حتی به بخشی از این گونگونیها توجه داشته باشد، بلکه عمدتاً تصور خویش از تناسخ را به مثابه نماینده همه دیدگاههای تناسخی مورد نقد قرار میدهند.
پی نوشت:
[1] . احمد امین مصری از کسانی است که گویا به همین سبب تشیع را مذهبی تناسخباور معرفی کرده است. (امین، ۱۹۶۹، ۲۷۷؛ به نقل از ضمیری، ۱۳۷۸، ۵9).
[2] . از روایات متعدد میتوان استنباط کرد که مسخشدگان پس از سه روز از دنیا خواهند رفت (در این باره رک: مجلسی، ۶۴، باب ۴)، و هیچ نسلی از آنان بر جای نمیماند. (متقی، ۱۴۰۵ ق، ۴۰۰۲۲؛ و ۴۰۰۲4 و طبرسی، ۱۳۷۹، ۱، ۱۲۹).
منبع: کتاب تناسخ؛ گذشته و امروز، علی موحدیان عطار