تاریخ بر اساس شهادت باورش کنیم
چکیده:
هر عمل فکر، آن چنان که بالفعل وقوع می یابد، مثل هر تجربه ی دیگر، به عنوان بخشی از پیکر حیات متفکر، در بستری وقوع می یابد که از آن می روید..
تعداد کلمات: 1077 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
هر عمل فکر، آن چنان که بالفعل وقوع می یابد، مثل هر تجربه ی دیگر، به عنوان بخشی از پیکر حیات متفکر، در بستری وقوع می یابد که از آن می روید..
تعداد کلمات: 1077 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
می توان این موضوع را که اقلیدس عمل فکری معینی انجام داده است یک واقعیت خواند، اما واقعیتی غیر قابل دانستن. ما نمی توانیم یقین آن را بدانیم، حداکثر فقط می توانیم بر اساس شهادت باورش کنیم و این فقط از نظر اشخاصی شرح رضایتبخش فکر تاریخی است که به لغزش اساسی دچار شده اند؛ لغزش اشتباه گرفتن آن صورت از شبه تاریخ که کروچه «تاریخ لغت شناسی» خوانده است، با تاریخ اشخاصی که می پندارند تاریخ چیزی بیش از پژوهش یا آموزش نیست و وظیفه ی مورخ را این امر تناقض آمیز میدانند که کشف کند (مثلا) «افلاطون چه فکر میکرده»، بدون این که بکاوند «درست هست یا نه.»
برای گشودن گره این دو لغزش مکمل یکدیگر، باید به دوراهی خطایی که سرچشمه ی هر دو آنهاست حمله کنیم. دوراهی ای که بر این قضیه ی گسیخته مبتنی است که فکر یا بی واسطه ی محض است که در این حالت به طور ناگسستنی در جریان شعور وارد است؛ یا با واسطهی محض که در این حالت به طور کامل از آن جریان جداست. در واقع، هم بی واسطه است و هم با واسطه. هر عمل فکر، آن چنان که بالفعل وقوع می یابد، مثل هر تجربه ی دیگر، به عنوان بخشی از پیکر حیات متفکر، در بستری وقوع می یابد که از آن می روید و در آن میزید. روابط آن با بستر مانند روابط یک چیز در یک جمع نیست، بلکه مانند روابط یک وظیفه ی خاص در فعالیت کلی یک پیکر است. تا این جا، نه فقط نظریهی به اصطلاح آرمانگرایان ( ایده آلیستها )، بلکه حتی نظریهی عملگرایان (پراگماتیست ها) که دیگر آن را به حد افراط کشانده اند، صحیح است. اما عمل فکر، علاوه بر وقوع بالفعل، قادر است خود را حفظ کند و بدون از دست دادن هویت خویش احیا یا تکرار شود. تا اینجا، آنها که با ایده آلیست ها» مخالفت کرده اند، هنگامی که میگویند آنچه ما فکر میکنیم با تغییرات بستر که در آن فکر کرده ایم تغییر نمی کند، درست می گویند. اما این فکر نمی تواند در خلا، به سان روح سرگردان یک تجربه ی گذشته، تکرار شود. هر چند باری که وقوع پیدا کند، همیشه باید در بستری وقوع پیدا کند که درست به همان اندازه ی بستر قدیم مناسب او باشد. به این ترتیب، صرف این واقعیت که کسی افکارش را در نوشته بیان کرده است و ما این آثار را در اختیار داریم، ما را به فهم افکار او قادر نمی سازد. برای آن که ما به انجام چنین کاری قادر شویم باید هنگامی خواندن آنها را آغاز کنیم که با تجربه ای به حد کفایت شبیه تجربهی خود او که آن افکار را به پیکر آن تبدیل کند، آماده شده باشیم.
بیشتر بخوانید: اسطوره و تاریخ یزدانسالار
این خصوصیت مضاعف فکر راه حل یک مشکل منطقی را که با نظریهی تاریخ پیوند نزدیک دارد، به دست می دهد. اگر من اکنون فکر افلاطون را دوباره به ذهن آورم، آیا عمل فکر من با عمل فکر افلاطون یکی است یا نه؟ اگر فرق داشته باشد، شناخت ادعایی من از فلسفه ی افلاطون خطای محض است، اما اگر فرق نداشته باشد، دانش من از افلاطون متضمن نسیان معرفت و شناخت خود من است. چنانچه من بر آن باشم که فلسفه ی افلاطون را بدانم، هم تفکر مجدد آن در ذهن خودم لازم است و هم تفکر چیزهای دیگری که در پرتو آنها بتوانم درباره ی آن داوری کنم. بعضی فلاسفه سعی کرده اند این مشکل را با توسل مبهم به «اصل تشابه در تفاوت» حل کنند و بحث می کنند که از زمان افلاطون تا من تطور فکری حاصل شده است و هر چیزی که تطور می یابد اگرچه متفاوت می شود، با خودش یکسان است. بعضی دیگر به حق پاسخ داده اند که مسئله این است که دو چیز تا چه حد با هم یکسان اند، و تا چه حد متفاوت اند. پاسخ این است که فکر افلاطون و فکر من در بی واسطگی خود، به عنوان تجربه های بالفعل از نظر پیکره متحد با هیئت تجربه ای که از آن پدید می آیند، متفاوت، ولی در با واسطگی مانند همدیگرند.
روابط آن با بستر مانند روابط یک چیز در یک جمع نیست، بلکه مانند روابط یک وظیفه ی خاص در فعالیت کلی یک پیکر است. تا این جا، نه فقط نظریهی به اصطلاح آرمانگرایان ( ایده آلیستها )، بلکه حتی نظریهی عملگرایان (پراگماتیست ها) که دیگر آن را به حد افراط کشانده اند، صحیح است. اما عمل فکر، علاوه بر وقوع بالفعل، قادر است خود را حفظ کند و بدون از دست دادن هویت خویش احیا یا تکرار شود. تا اینجا، آنها که با ایده آلیست ها» مخالفت کرده اند، هنگامی که میگویند آنچه ما فکر میکنیم با تغییرات بستر که در آن فکر کرده ایم تغییر نمی کند، درست می گویند.
این مطلب شاید توضیح بیشتری بطلبد. هنگامی که مجادلهی افلاطون را در آیت علیه این نظر می خوانم که معرفت ادراک حسی صرف است، نمیدانم چه عقاید فلسفی را به باد حمله گرفته بوده است، نمی توانم این عقاید را شرح دهم و به تفصیل بگویم که به آنها معتقد بوده است و چرا؟ مجادلهی افلاطون در بی واسطگی اش، به عنوان تجربه ی بالفعل خود او، بی تردید باید از گونهای مباحثه حاصل شده و با چنین بحثی پیوند بسیار نزدیکی برقرار کرده باشد، اگرچه من نمیدانم آن چه بوده است. با همه ی اینها، اگر من نه فقط مجادلهی او را بخوانم، بلکه آن مباحثه را بفهمم، با بازآفرینی آن مجادله برای خودم و تعقیب آن در ذهنم از فرایند مجادله ای عبور می کنم که شبیه فرایند افلاطون نیست، و تا جایی که فهم من از آن درست باشد، بالفعل فرایند ذهن خود افلاطون است. مجادله صرفا به این عنوان که از این صغرا وکبراها شروع شده و این فرایند را طی کرده است به این نتیجه می رسد؛ مجادله به آن گونه که در ذهن افلاطون یا من یا هر کس دیگر به ظهور می پیوندد، چیزی است که من آن را فکر در بی واسطگی اش می خوانم. در ذهن افلاطون این فکر بی واسطه در یک بستر معین مباحثه و نظریه وجود داشت؛ در ذهن من، به سبب آن که من آن بستر را نمی دانم، در بستر متفاوتی، یعنی سیاق مباحثات ناشی از ادراکی نوین، وجود دارد. به سبب آن که آن یک فکر است و نه یک احساس یا ادراک صرف، ممکن است بدون از دست دادن هویت خود در هر دوی این بسترها وجود داشته باشد، اگرچه بدون بستری مناسب هرگز نمی شد به وجود آید.
چنانچه آن مجادله باطل می بود، ممکن بود بخشی از آن بستری که در ذهن من وجود دارد فعالیت های دیگر فکر من از جمله طرز باطل کردن آن مجادله را در بر گیرد، ولی حتی اگر آن را باطل می کردم مجادله همان مجادله، و عمل تعقیب ساختار منطقی آن نیز همان عمل بود.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
روابط آن با بستر مانند روابط یک چیز در یک جمع نیست، بلکه مانند روابط یک وظیفه ی خاص در فعالیت کلی یک پیکر است. تا این جا، نه فقط نظریهی به اصطلاح آرمانگرایان ( ایده آلیستها )، بلکه حتی نظریهی عملگرایان (پراگماتیست ها) که دیگر آن را به حد افراط کشانده اند، صحیح است. اما عمل فکر، علاوه بر وقوع بالفعل، قادر است خود را حفظ کند و بدون از دست دادن هویت خویش احیا یا تکرار شود. تا اینجا، آنها که با ایده آلیست ها» مخالفت کرده اند، هنگامی که میگویند آنچه ما فکر میکنیم با تغییرات بستر که در آن فکر کرده ایم تغییر نمی کند، درست می گویند.
این مطلب شاید توضیح بیشتری بطلبد. هنگامی که مجادلهی افلاطون را در آیت علیه این نظر می خوانم که معرفت ادراک حسی صرف است، نمیدانم چه عقاید فلسفی را به باد حمله گرفته بوده است، نمی توانم این عقاید را شرح دهم و به تفصیل بگویم که به آنها معتقد بوده است و چرا؟ مجادلهی افلاطون در بی واسطگی اش، به عنوان تجربه ی بالفعل خود او، بی تردید باید از گونهای مباحثه حاصل شده و با چنین بحثی پیوند بسیار نزدیکی برقرار کرده باشد، اگرچه من نمیدانم آن چه بوده است. با همه ی اینها، اگر من نه فقط مجادلهی او را بخوانم، بلکه آن مباحثه را بفهمم، با بازآفرینی آن مجادله برای خودم و تعقیب آن در ذهنم از فرایند مجادله ای عبور می کنم که شبیه فرایند افلاطون نیست، و تا جایی که فهم من از آن درست باشد، بالفعل فرایند ذهن خود افلاطون است. مجادله صرفا به این عنوان که از این صغرا وکبراها شروع شده و این فرایند را طی کرده است به این نتیجه می رسد؛ مجادله به آن گونه که در ذهن افلاطون یا من یا هر کس دیگر به ظهور می پیوندد، چیزی است که من آن را فکر در بی واسطگی اش می خوانم. در ذهن افلاطون این فکر بی واسطه در یک بستر معین مباحثه و نظریه وجود داشت؛ در ذهن من، به سبب آن که من آن بستر را نمی دانم، در بستر متفاوتی، یعنی سیاق مباحثات ناشی از ادراکی نوین، وجود دارد. به سبب آن که آن یک فکر است و نه یک احساس یا ادراک صرف، ممکن است بدون از دست دادن هویت خود در هر دوی این بسترها وجود داشته باشد، اگرچه بدون بستری مناسب هرگز نمی شد به وجود آید.
چنانچه آن مجادله باطل می بود، ممکن بود بخشی از آن بستری که در ذهن من وجود دارد فعالیت های دیگر فکر من از جمله طرز باطل کردن آن مجادله را در بر گیرد، ولی حتی اگر آن را باطل می کردم مجادله همان مجادله، و عمل تعقیب ساختار منطقی آن نیز همان عمل بود.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
مفهوم یونانی تاریخ
گرایش ضدتاریخی اندیشهی یونانی
تاریخ نگاری سومریان