دین اسلام دین فطرت و رشد عقل است و هرگز در آن اکراه و یا اجبار راه ندارد.
دین و آیین چیزى نیست که با اکراه و اجبار تبلیغ گردد!.
آیة الکرسى در واقع مجموعه اى از توحید و صفات جمال و جلال خدا بود که اساس دین را تشکیل مى دهد، و چون در تمام مراحل با دلیل عقل قابل استدلال است و نیازى به اجبار و اکراه نیست، در این آیه مىفرماید:" در قبول دین هیچ اکراهى نیست (زیرا) راه درست از بیراهه آشکار شده است" (لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِ) [2]. " رشد" از نظر لغت عبارت است از راهیابى و رسیدن به واقع، در برابر" غى" که به معنى انحراف از حقیقت و دور شدن از واقع است.از آنجا که دین و مذهب با روح و فکر مردم سر و کار دارد و اساس و شالوده اش بر ایمان و یقین استوار است خواه و ناخواه راهى جز منطق و استدلال نمىتواند داشته باشد و جمله" لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ" در واقع اشاره اى به همین است. از آنجا که دین و مذهب با روح و فکر مردم سر و کار دارد و اساس و شالوده اش بر ایمان و یقین استوار است خواه و ناخواه راهى جز منطق و استدلال نمىتواند داشته باشد و جمله" لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ" در واقع اشاره اى به همین است. به علاوه همانگونه که از شان نزول آیه استفاده مىشود، بعضى از ناآگاهان از پیامبر اسلام ص مىخواستند که او همچون حکام جبار با زور و فشار اقدام به تغییر عقیده مردم (هر چند در ظاهر) کند، آیه فوق صریحا به آنها پاسخ داد که دین و آیین چیزى نیست که با اکراه و اجبار تبلیغ گردد، به خصوص اینکه در پرتو دلائل روشن و معجزات آشکار، راه حق از باطل آشکار شده و نیازى به این امور نیست. این آیه پاسخ دندان شکنى است به آنها که تصور مىکنند اسلام در بعضى از موارد جنبه تحمیلى و اجبارى داشته و با زور و شمشیر و قدرت نظامى پیش رفته است. جایى که اسلام اجازه نمىدهد پدرى فرزند خویش را براى تغییر عقیده تحت فشار قرار دهد، تکلیف دیگران روشن است، اگر چنین امرى مجاز بود، لازم بود این اجازه، قبل از هر کس به پدر در باره فرزندش داده شود، در حالى که چنین حقى به او داده نشده است. و از اینجا روشن مىشود که این آیه تنها مربوط به اهل کتاب نیست آن چنان که بعضى از مفسران پنداشته اند، و همچنین حکم آیه هرگز منسوخ نشده است آن چنان که بعضى دیگر گفته اند بلکه حکمى است جاودانى و هماهنگ با منطق عقل. (مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، 1374ش، ج2، صص 279-280).
پیرامون شأن نزول آیة الکرسی (لا اکراه فی الدین ...).
وقتى که بنى النضیر که هم پیمان مسلمین بودند خیانت کردند، پیغمبر اکرم دستور به جلاى وطن [ترک وطن] داد که باید از اینجا بیرون بروید. عده اى از فرزندان مسلمین در میان آنها بودند که یهودى بودند. حال چرا یهودى بودند؟ [قبل از ظهور اسلام] یهودی ها فرهنگ و ثقافت بالاترى از اعراب حجاز داشتند. اعراب حجاز مردمى بودند فوق العاده بى سواد و بى اطلاع. یهودی ها که اهل کتاب بودند، سواد و معلومات بیشترى داشتند و لهذا فکر خودشان را به آنها تحمیل مىکردند. ابن عباس مىگوید در میان زنان اهل مدینه گاهى اتفاق مىافتاد بعضى زنها که بچه دار نمى شدند نذر مىکردند که اگر بچه اى پیدا کنند او را به میان یهودی ها بفرستند یهودى بشود. وقتى که قرار شد بنى النضیر بروند، مسلمین گفتند ما نمىگذاریم بچه هایمان بروند. عده اى از بچه ها که به دین یهود بودند گفتند ما با همدینانمان مىرویم. مسأله اى براى مسلمین شد. آمدند خدمت پیغمبر اکرم: یا رسول اللَّه! ما نمىخواهیم بگذاریم بچه هایمان بروند. (آیه ظاهراً در آنجا نازل شد). پیغمبر اکرم فرمود: اجبارى در کار نیست. بچه هاى شما اگر دلشان مىخواهد، اسلام اختیار کنند؛ اگر نمى خواهند، اختیار با خودشان؛ مىخواهند بروند بروند، دین امر اجبارى نیست!.این اعتقاد را داشتند چون حس مىکردند مذهب آنها از مذهب خودشان که بت پرستى است بالاتر است. و گاهى بچه هاى شیرخوارشان را نزد یهودی ها مىفرستادند تا به آنها شیر بدهند. آن بچه هایى که اینها نذر کرده بودند یهودى بشوند، بدیهى است یهودى مىشدند و به میان یهودی ها مىرفتند. بچه هایى هم که یهودی ها به آنها شیر مى دادند قهراً اخلاق یهودی ها را مىگرفتند، مادر و برادر و خواهر رضاعى پیدا مىکردند و با آنها آشنا مىشدند و برخى از آنها یهودى مىشدند. به هر حال یک عده بچه یهودى که پدر و مادرهایشان از انصار و از اوس و خزرج بودند وجود داشتند. وقتى که قرار شد بنى النضیر بروند، مسلمین گفتند ما نمىگذاریم بچه هایمان بروند. عده اى از بچه ها که به دین یهود بودند گفتند ما با همدینانمان مىرویم. مسأله اى براى مسلمین شد. آمدند خدمت پیغمبر اکرم: یا رسول اللَّه! ما نمىخواهیم بگذاریم بچه هایمان بروند. (آیه ظاهراً در آنجا نازل شد). پیغمبر اکرم فرمود: اجبارى در کار نیست. بچه هاى شما اگر دلشان مىخواهد، اسلام اختیار کنند؛ اگر نمى خواهند، اختیار با خودشان؛ مىخواهند بروند بروند، دین امر اجبارى نیست (لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى) چون طبیعتِ ایمان اجبار و اکراه و خشونت را به هیچ شکل نمىپذیرد. (مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری (سیرى در سیره نبوى)، 1377ش، ج16، صص 186-187 با اندکی تلخیص).
بیشتر بخوانید: بررسی دو احتمال در آیه نفی اکراه در دین
نهیی که متکی بر یک حقیقت تکوینی است(اکراه بر دین و اعتقاد جایز نیست).
در اینکه [خداوند] فرمود:" لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ" ، دو احتمال هست، یکى اینکه جمله خبرى باشد و نتیجه اش مىشود که: اکراه در دین نفى شده و و اگر جمله اى باشد انشایى در این صورت نیز نهى مذکور متکى بر یک حقیقت تکوینى است، و اکراه تنها در مرحله افعال بدنى اثر دارد، نه اعتقادات قلبى.در اینکه [خداوند] فرمود:" لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ" ، دو احتمال هست، یکى اینکه جمله خبرى باشد و بخواهد از حال تکوین خبر دهد، و بفرماید خداوند در دین اکراه قرار نداده و نتیجه اش حکم شرعى مىشود که: اکراه در دین نفى شده و اکراه بر دین و اعتقاد جایز نیست و اگر جمله اى باشد انشایى و بخواهد بفرماید که نباید مردم را بر اعتقاد و ایمان مجبور کنید، در این صورت نیز نهى مذکور متکى بر یک حقیقت تکوینى است، و گفتیم اکراه تنها در مرحله افعال بدنى اثر دارد، نه اعتقادات قلبى. (طباطبائی، موسوی همدانی، ترجمه تفسیر المیزان، 1378ش، ج2، ص 524).
چرا در دین اکراه نیست؟!.
خداى تعالى دنبال جمله" لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ"، جمله" قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ"، را آورده، تا جمله اول را تعلیل کند، و بفرماید که چرا در دین اکراه نیست، ... امور مهمى که خوبى و بدى و خیر و شر آنها واضح است، و حتى آثار سوء و آثار خیرى هم که به دنبال دارند، معلوم است، در چنین جایى نیازى به اکراه نخواهد بود، بلکه خود انسان یکى از دو طرف خیر و شر را انتخاب کرده و عاقبت آن را هم مىپذیرد و دین از این قبیل امور است، پس معنى" رشد" و" غى" روشن شده، و معلوم مىگردد که رشد در پیروى دین و غى در ترک دین و روگردانى از آن است، بنا بر این دیگر علت ندارد که کسى را بر دین اکراه کنند. و این آیه شریفه یکى از آیاتى است که دلالت مىکند بر اینکه مبنا و اساس دین اسلام شمشیر و خون نیست، آن قتال و جهادى که اسلام مسلمانان را به سوى آن خوانده، قتال و جهاد به ملاک زورمدارى نیست، نخواسته است با زور و اکراه دین را گسترش داده، و آن را در قلب تعداد بیشترى از مردم رسوخ دهد، بلکه به ملاک حق مدارى است و اسلام به این جهت جهاد را رکن شمرده تا حق را زنده کرده و از نفیسترین سرمایه هاى فطرت یعنى توحید دفاع کند، و اما بعد از آنکه توحید در بین مردم گسترش یافت، و همه به آن گردن نهادند، هر چند آن دین، دین اسلام نباشد، بلکه دین یهود یا نصارا باشد، دیگر اسلام اجازه نمىدهد مسلمانى با یک موحد دیگرى نزاع و جدال کند، از آنچه که گذشت این معنا روشن شد که آیه مورد بحث یعنى" لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ" به وسیله آیه اى که جهاد و قتال را واجب مىکند [نیز] نسخ نشده است، و قائلین به نسخ اشتباه کرده اند. (همان، ج2، صص 524-525 با تلخیص).
پی نوشتها:
[1]. التوبه: 27.
[2]. البقره: 256.
منابع:
1- حسینی همدانی، سید محمد، انوار درخشان، ایران، تهران، انتشارات کتابفروشی لطفی، چاپ اول، 1404ق.
2- مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ایران، تهران، انتشارات دارالکتب الإسلامیة، چاپ سی و دوم، 1374ش.
3- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری، ایران، تهران – قم، انتشارات صدرا، چاپ هشتم، 1377ش.
4- طباطبائی، موسوی همدانی، ترجمه تفسیر المیزان، ایران، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم،چاپ یازدهم، 1378ش.