داشت در زیر لب شعر می خواند
شاد و خوشحال
با تبر ضربه می زد پیاپی
بر تن تک درختِ کهن سال
شعرش این بود:
«هر درختی که بی میوه باشد
باید از چوب آن آتش افروخت.»
کاش یک لحظه یادش می آمد
یار دیرین انسان درخت است
آن که در ظهرِ داغ ِبیابان
خسته را می دهد جان
درخت است
ای که گفتی:
«هر درختی که بی میوه باشد...»
بهترین میوه ی هر درختی
سایه ی خرم آن درخت است
سیداحمد میرزاده
شاد و خوشحال
با تبر ضربه می زد پیاپی
بر تن تک درختِ کهن سال
شعرش این بود:
«هر درختی که بی میوه باشد
باید از چوب آن آتش افروخت.»
کاش یک لحظه یادش می آمد
یار دیرین انسان درخت است
آن که در ظهرِ داغ ِبیابان
خسته را می دهد جان
درخت است
ای که گفتی:
«هر درختی که بی میوه باشد...»
بهترین میوه ی هر درختی
سایه ی خرم آن درخت است
سیداحمد میرزاده