عقل و تعقل از دیدگاه امام على (ع) (1)

تاریخ عقل و تعقل، همزاد تاریخ بشرى است؛ وجه ممیز انسان از موجودات دیگر، عقل او است، و آدمى با تعقل به حیات انسانى خویش ادامه مى‏دهد. به فرموده امام على‏علیه السلام الانسان بعقله؛ (1) «انسان به عقل خود انسان است.» و باز مى‏فرمایند: اصل الانسان لبه؛ (2) «اصل انسان خرد او است.» بنابراین تاریخ تعقل با پیدایش آدم آغاز مى‏شود.
دوشنبه، 6 مهر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عقل و تعقل از دیدگاه امام على (ع) (1)
عقل و تعقل از دیدگاه امام على (ع) (1)
عقل و تعقل از دیدگاه امام على (ع) (1)

نويسنده: دکتر رضا برنجکار




مقدمه

تاریخ عقل و تعقل، همزاد تاریخ بشرى است؛ وجه ممیز انسان از موجودات دیگر، عقل او است، و آدمى با تعقل به حیات انسانى خویش ادامه مى‏دهد. به فرموده امام على‏علیه السلام الانسان بعقله؛ (1) «انسان به عقل خود انسان است.» و باز مى‏فرمایند: اصل الانسان لبه؛ (2) «اصل انسان خرد او است.» بنابراین تاریخ تعقل با پیدایش آدم آغاز مى‏شود.
معمولا در کتاب‏هاى تاریخ فلسفه گفته مى‏شود تعقل در سواحل آسیاى صغیر و در منطقه ایونیا باظهور طالس و آناکسیمندرشروع شده است و پیش ازآن مردم در دوران تخیل مى‏زیسته‏اند. این سخن اگر درست باشد، که چنین نیست، تنها درباره شروع نوع خاصى از تعقل صادق است،نه درباره پیدایى تعقل و خردورزى به معناى کلى آن. البته توجه به عقل و تعقل فلسفى و به سخنى دیگر، تعقل در باب تعقل فلسفى و نقد و بررسى آن امرى متأخر است و بر اساس اطلاعات مکتوب و باقیمانده، ابتدا در زمان سوفسطائیان و سقراط به شکلى ناقص مطرح شده است. پس از آن در عصر جدید با فرانسیس بیکن و رنه دکارت و جان لاک بار دیگر مسئله معرفت و به خصوص تعقل،مورد توجه جدى قرار گرفت و درآثار ایمانوئل کانت به اوج خود رسید و مساوى با فلسفه شد و در نهایت به علم معرفت‏شناسى جدید انجامید.
هنگامى که به مباحث مطرح‏شده در تاریخ فکر و فلسفه نظر مى‏کنیم، مى‏بینیم که عقل افلاطون با عقل ارسطو، عقل متکلمان با عقل عارفان، عقل دکارت با عقل کانت و ... تفاوت مى‏کند و هر کس معناى خاصى از آن را اراده کرده است . این‏جااست که پیچیدگى مسئله خود را نشان مى‏دهد و معلوم مى‏شود که تلقى انسان‏ها از چیزى که انسان بودن آنها به آن است، یکسان نیست. لازمه این اختلاف نظر آن نیست که بگوییم هر کس عقل خاصى داردکه متفاوت و متباین با عقل دیگران‏است ؛بلکه مى‏توان گفت این اختلاف به دلیل اختلاف در تفسیر عقل است.
اختلاف در تفسیر را نیز مى‏توان به کارکردهاى متفاوت عقل و قابلیتهاى گوناگون آن بازگرداند . بدین‏سان اهمیت بررسى عقل و تعقل از دیدگاه امام على‏علیه السلام روشن مى‏شود؛ چرا که خداوند متعال با فضل خویش آن امام حکیم را از عالى‏ترین درجه عقل بهره‏مند ساخته است و هم اواست که مى‏تواند مفسر عقل و تبیین‏کننده تعقل و مسیرهاى درست آن باشد.

عقل در لغت و اصطلاح

معناى اصلى عقل در لغت عرب، منع، نهى، امساک، حبس و جلوگیرى است. (3) معانى دیگر عقل نیز از همین معنا اخذ شده،با آن مناسبت دارد. مثلا که به وسیله‏اى که شتر را با آن مى‏بندند «عقال» گفته مى‏شود، چون شتر را از حرکت بازمى‏دارد. به عقل انسان نیز عقل گفته مى‏شود چون او را از جهل و کردار زشت بازمى‏دارد. خلیل نحوى مى‏گوید:«عقل نقیض جهل است. (4) » فارس بن زکریا نیز وجه تسمیه عقل را این مى‏داند که انسان را از گفتار و کردار زشت بازمى‏دارد. (5) جرجانى هم معتقد است عقل صاحبش را از انحراف به راه کج منع مى‏کند. (6) مى‏بینیم که لغت‏شناسان،گذشته از بیان معناى اصلى عقل که منع است،به ابعاد یا کارکردهاى مهم عقل یعنى دو جنبه معرفتى و ارزشى عقل نیز اشاره کرده‏اند. چنانکه خواهیم دید، این دو جنبه از عقل در کلمات حضرت امیرعلیه السلام نیز آمده است.
یکى از مترادفات عقل، «نهیه» است که در قرآن به صورت جمع (نهى:خردها) بکار رفته است . (7) از آن‏جا که عقل از امور قبیح نهى مى‏کند،به عقل نهیه مى‏گویند. (8) درباره معناى اصطلاحى عقل باید گفت در تاریخ اندیشه شرق و غرب،تفسیرهاى مختلفى از عقل شده است. (9) براى مثال عقل یا نوس (Nous) براى آناکساگوراس معبودى است مجرد از عالم که با ایجاد حرکت نخستینى و چرخشى در توده اولیه جهان، باعث پیدایش عالم کنونى مى‏گردد. عقل در نگاه افلاطون،وسیله‏اى است که آدمى با استفاده از آن و بر اساس دیالکتیک،به عالم مثل عروج کرده، صورت‏هاى کلى (مثل) را شهود مى‏کند.ارسطو،عقل را قوه‏اى مى‏داند که صورت‏هاى کلى را از افراد جزئى انتزاع مى‏کند و نیز از بدیهیات به نظریات مى‏رسد. عقل در نظر دکارت، قوه‏اى است که تصورات فطرى را در خود دارد. براى کانت عقل نظرى،همان قوه استنتاج با واسطه یا استنتاج قیاسى است و عقل عملى منشأ تکلیف اخلاقى. و...
با این همه، بدون در نظر گرفتن تفسیرهاى جزئى، مى‏توان گفت در فلسفه و کلام براى عقل دو اصطلاح کلى قابل تشخیص است: در یکى از این دو اصطلاح، عقل موجودى است که ذاتا و فعلا مجرد بوده و به طور مستقل، یعنى بدون تعلق به نفس و بدن، موجود است. بسیارى از فیلسوفان به مقتضاى قاعده الواحد لایصدر منه الا الواحد و قاعده امکان اشرف و دلایل دیگر، (10) وجود سلسله‏اى از عقول را تصویر کرده‏اند که واسطه فیض الهى‏اند. بدین ترتیب که از خدا تنها یک موجود ـ که عقل اول نامیده مى‏شود ـ صادر گشته و از آن، عقل دوم، و از آن عقل سوم، تا عقل دهم، که عقل فعال نام دارد، برسد. عالم طبیعت از عقل فعال صادر شده است . این عقول، عقول طولى هستند و در میانشان رابطه علیت برقرار است. شیخ اشراق ضمن اثبات عقول طولى مشائین، تعداد آنها را بیش از ده دانسته و گذشته از عقول طولى، به عقول عرضى یا ارباب انواع معتقد گشته است. (11) صدرالدین شیرازى نیز ضمن پذیرفتن ارباب انواع تبیین خاصى درباره آن ارائه کرده است. (12) دراصطلاح دیگر،عقل یکى از قواى نفس انسانى است. در این معنا، عقل با نفس متحد است و یکى از قوا و مراتب آن به شمار مى‏رود و در مقابل قواى خیال، وهم و حس قرار مى‏گیرد .عقل قادر به ادراک کلیات است و مى‏تواند مسائل نظرى را از مقدمات بدیهى و معلوم استنباط کند. این عقل به ملاحظه مدرکاتش دو نوع است:عقل نظرى و عقل عملى.
برخى، عقل انسانى را به عقل استدلالگر یا جزئى«~ (Ratio) ~» و عقل شهودگر یا کلى«~ (Intellectus) ~» تقسیم کرده‏اند. عقل استدلالگر همان عقلى است که نظریات را از میان بدیهیات و معلومات برمى آورد؛اما عقل شهودگر مستقیما حقایق را شهود و وجدان مى‏کند.
بسیارى از فیلسوفان درباره نحوه ارتباط عقل انسانى و عقل مستقل، معتقدند کلیات عقلى در عقل فعال قرار دارد و هم اواست که این کلیات را بر عقول انسانى افاضه مى‏کند.

جایگاه عقل در ذات انسانى

از جمله مباحثى که بیانگر اهمیت عقل است، شأن و منزلت عقل در انسان است. چنان که خواهیم دید از نگاه امام على‏علیه السلام عقل مهم‏ترین نعمتى است که خداوند به انسان ارزانى داشته است، و همین موهبت الهى،وجه تمایز انسان از چارپایان است.
از مترادفات عقل، «لب» است که در قرآن به صورت جمع: اولوالالباب (صاحبان خرد) بکار رفته است. (13) لب در لغت به معناى مغز و اصل و ناب چیزى است؛ چنان‏که به مغز گردو «لب الجوز» گفته مى‏شود. (14) از آن‏جا که عقل، اصل انسان است و انسانیت انسان به عقل او است، به عقل، لب نیز گفته مى‏شود.
همانطور که در مقدمه گذشت ، از دیدگاه امام على‏علیه السلام انسانیت انسان به عقل او است. امام در حدیثى دیگر تفاوت انسان و حیوان و فرشته را بدین‏گونه بیان مى‏فرمایند : خداوند در فرشتگان عقلى بدون شهوت نهاد، و در چارپایان شهوتى بدون عقل، و در فرزندان آدم هر دو را قرار داد. پس هر که عقلش بر شهوتش غالب گشت، از فرشتگان برتر است و هر کس شهوتش بر عقلش پیروز شد، از چارپایان بدتر است. (15) بر اساس این حدیث شریف، تفاوت انسان با حیوان در عقل او است، و تفاوت او با فرشتگان در شهوت، و تفاوتش با هر دو در ترکیب عقل و شهوت و لوازم و آثارى است که از این ترکیب حاصل مى‏شود. در مقابل حیوان تنها یک راه قرار دارد و آن راه شهوت است؛ چنانکه فراروى فرشته تنها راه عقل را نهاده‏اند.اما انسان از دو نیروى متضاد بهره دارد. که هر یک راه خاصى را در مقابل او مى‏گشایند و او را به سوى خویش مى‏خوانند. این جااست که انتخاب مطرح مى‏شود؛ انتخاب راه عقل یا انتخاب راه شهوت. و چون انتخاب آمد، مسئولیت نیز پا به میان مى‏گذارد؛ مسئولیت، تصمیم و انتخاب راه.
امام پس از بیان تفاوت انسان با حیوان و فرشته به دو مطلب اشاره مى‏کنند: یکى این که اگر در انسان عقل بر شهوت غالب گشت، او از فرشته برتر است؛ و مطلب دوم این که اگر شهوت بر عقل چیره شد،انسان از حیوان بدتر است.
دلیل مطلب نخست این است که فرشته تنها داراى عقل است و راهى جز او پیش رو ندارد. بنابراین پیروى از راه عقل براى فرشته کار مشکلى نیست؛اما چون در انسان شهوت نیز وجود دارد و شهوت او را به مخالفت با عقل فرامى‏خواند،پیروى از راه عقل مستلزم رام کردن شهوت است،که کارى بس مشکل.وتوانفرسا است .
از این رو درجه ارزشى کسى که به رغم داشتن شهوت، از عقل پیروى کرده است، بالاتر از رتبه موجودى است که بدون داشتن شهوت،پیرو عقل است. دلیل نکته دوم نیز همین است. حیوان چون تنها از شهوت برخوردار است، چاره‏اى جز پیروى از آن ندارد. اما انسان براى پیروى از شهوت باید عقل را کنار بگذارد، و روشن است که رتبه کسى که پیروى ازشهوت رابرگزیده است، از کسى که چاره‏اى جز این کار نداشته، پائین‏تر است.
اگر بخواهیم بر اساس حدیث پیش گفته ،تعریفى از انسان ارائه دهیم،مى‏توانیم انسان را «موجودى که داراى عقل و شهوت است» تعریف کنیم؛ اما چنان‏که اشاره شد لازمه وجود این دو نیرو، نیروى سومى است و آن نیروى اراده و انتخاب است. بر اساس همین نیروى اخیر است که آدمى آزادانه از عقل یا شهوت پیروى مى‏کند. در واقع انسان به مدد نیروى اراده، مسیر خویش را برمى‏گزیند و در طریق خرد یا شهوت قرار مى‏گیرد. بنابراین اراده در عرض دو نیروى دیگر نیست، بلکه در طول آن دو است و هنگامى که فعلیت مى‏یابد،به اراده عقلانى و اراده شهوانى تقسیم مى‏شود.
از این میان، آنچه ملاک ارزش آدمى است و مى‏تواند او رادرمقامى برتر از فرشتگان نشاند ، اراده عقلانى او است، و آنچه باعث رذیلت و تباهى او است و او را از چارپایان پست‏تر مى‏کند، اراده شهوانى است. از همین رواست که امام على‏علیه السلام در اهمیت عقل مى‏فرمایند : قیمة کل امرى‏ء عقله؛ (16) «ارزش هر انسانى، خرد اوست» باز مى‏فرمایند: اغنى‏الغنى العقل؛ (17) « برترین بى‏نیازى خرد است.» احادیثى که پیش از این درباره جایگاه عقل در انسان و این که اصل انسان خرد او است، نقل شد، همین معناراتقویت مى‏کنند.

عقل در مقابل شهوت، هواى نفس و جهل

گذشت که امام على‏علیه السلام عقل را در مقابل شهوت قرار داده و انسان را موجودى مرکب از عقل و شهوت شناسانده‏اند.آن امام گرامى،به این تقابل به گونه‏هاى دیگرى نیز اشاره فرموده‏اند. از این میان مى‏توان به موارد زیر اشاره کرد: هر گاه عقل کامل شود، شهوت ناقص مى‏گردد. (18) هر که عقلش کامل شود، شهوت‏ها را سبک مى‏شمارد (19) آن‏که بر شهوتش غالب شود، عقلش آشکار مى‏گردد. (20) همنشین شهوت، روحش بیمار و عقلش معیوب است. (21) و بالاخره حضرت در سخنى رسا مى‏فرمایند: عقل و شهوت ضد یکدیگرند.و تأییدکننده عقل، علم است و تزیین‏کننده شهوت، هواى نفس است،و نفس در میان این دو مورد تنازع است: هر یک پیروز شود،نفس در طرف او قرار مى‏گیرد. (22) در این حدیث، هواى نفس تزیین‏کننده شهوت شناسانده شده است. در برخى سخنان منقول از حضرت امیرعلیه السلام عقل در مقابل هواى نفس قرار گرفته است. مثلا در این سخنان: آفت عقل، هواى نفس است. (23) هواى نفس،آفت خردهااست. (24) اطاعت از هواى نفس، عقل را فاسد مى‏کند. (25) هواى نفس،دشمن عقل است. (26) هیچ‏چیز به اندازه هواى نفس با عقل دشمنى ندارد. (27) عقل صاحب و فرمانده لشکر رحمان است و هواى نفس فرمانده لشکر شیطان. و هر یک از این دو مى‏خواهند نفس را به سوى خود کشانند.پس هر یک پیروز گردد، نفس در اختیار او خواهد بود . (28) از مقایسه این احادیث‏با یکدیگر درمى‏یابیم که شهوت و هواى نفس یا یک چیزند یا دوچیز قریب به یکدیگر. به هر حال هواى نفس و شهوت در احادیث پیش‏گفته،در مقابل عقل قرار گرفته‏اند .
در برخى احادیث،جهل در مقابل عقل قرار مى‏گیرد. حتى محدثان بزرگى چون کلینى(ره) «عقل و جهل» را عنوان بابى از ابواب کتاب‏هاى روایى خویش نهاده‏اند، نه عنوان «علم و جهل» را. البته در احادیث گاه به تقابل علم و جهل برمى‏خوریم. مثلا امام على‏علیه السلام مى‏فرمایند: «جهل ثروتمند، او را پست مى‏گرداند و علم فقیر، او را بالا مى‏برد.» (29) اما معمولا عقل در مقابل جهل قرار گرفته است. امام على‏علیه السلام مى‏فرمایند: «هیچ بى‏نیازى همچون عقل، و هیچ فقرى مانند جهل نیست.» (30) همچنین مى‏فرمایند: «عقل هدایت و نجات مى‏بخشد و جهل گمراه و نابود مى‏گرداند.» (31) باز مى‏فرمایند: «عاقل بر عقل خویش و جاهل بر أمل و آرزویش تکیه مى‏کند.» (32) از احادیثى که درباره عقل و جهل وارد شده است (33) ، چنین برمى‏آید که ویژگى‏ها و آثار بیان‏شده براى عقل و جهل درست در نقطه مقابل یکدیگرند و مى‏توان نتیجه گرفت که به‏طور کلى عقل و جهل دو نیروى متضاد در انسانند. اما از این که عقل در مقابل شهوت نیز قرار دارد،مى‏توان نتیجه گرفت که جهل در این احادیث به معناى شهوت نیز هست.
گویا در کلمات حضرت امیرعلیه السلام و نیز دیگر معصومان‏علیهم السلام جهل معناى واحدى ندارد: گاه جهل به معناى نادانى یا عدم علم است، و از این رو در مقابل علم قرار مى‏گیرد . این معناى جهل، امرى عدمى است. اما گاه جهل به معناى شهوت و امرى وجودى مطرح است . جهل به این معنا در مقابل عقل قرار مى‏گیرد و این دو یعنى عقل و جهل دو نیروى متضادند و آدمى همیشه شاهد تنازع آنها با یکدیگر است.
گفتنى است که در حدیث معروف «جنود عقل و جهل» منقول از امام صادق‏علیه السلام علم از جنود عقل، و جهل از جنود جهل برشمرده شده و این دو در مقابل یکدیگر قرار گرفته‏اند؛ همان‏گونه که فرماندهان آنها (عقل و جهل) در مقابل یکدیگر صف‏آرایى کرده‏اند. (34) روشن است که مقصود از جهلى که فرمانده سپاه است با جهلى که سپاهى و سرباز است،متفاوت است: جهل فرمانده،همان نیروى وجودى و شهوت است که در مقابل نیروى وجودى دیگر یعنى عقل قرار مى‏گیرد و چون امرى وجودى است، داراى لشکر و سپاه فراوان است.
از جمله آثار و لشکریان عقل، علم است؛زیرا لازمه پیروى از عقل، فراگیرى دانش است. از سوى دیگر جهل به معناى نادانى و فقدان علم از سپاهیان نیروى جهل و شهوت است؛ زیرا که لازمه جهل و شهوت، ترک علم و دانش است .
این دو معناى جهل ریشه در لغت عرب نیز دارد. فارس بن زکریا مى‏گوید: جهل دو اصل و دو معناى اصلى دارد:یکى خلاف علم است و دیگرى خلاف طمأنینه است و از همین معناى دوم است که به چوبى که با آن تکه‏هاى آتش را حرکت مى‏دهند، مجهل مى‏گویند. و نیز گفته مى‏شود :استجهلت الریح الغصن؛«یعنى باد، شاخه درخت را حرکت داد و شاخه مضطرب و متحرک شد.» (35) بنابراین در لغت عرب نیز جهل دو معناى اصلى دارد:یکى عدم علم و دیگرى حالتى در انسان که از آن به سستى و سبکى تعبیر مى‏شود و در مقابل حالت طمأنینه قراردارد. ایزوتسو زبان‏شناس و اسلام‏شناس معاصر نیز پس از بررسى اشعار زمان جاهلیت و نیز تحقیق در آیات قرآن مجید، سه معنا براى جهل مى‏یابد:معناى نخست جهل «الگوى برجسته رفتار تندخوى بى‏پروایى است که با اندک انگیختگى ممکن است قدرت تسلط بر نفس را از کف بدهد و در نتیجه بى‏باکانه به عمل برخیزد، و هوس کور غیرقابل مهار کردنى، محرک او باشد؛ بى‏آن که هیچ در آن بیندیشد که پیامد عمل مصیبت‏بار او چه خواهد بود ... در مقابل این جنبه جهل است که تصور حلم در درجه اول متعارض است.» (36) نتیجه معناى اول جهل، معناى دوم آن یعنى ضعیف شدن عقل و ناکارآمدى آن است. معناى سوم جهل، عدم علم است. (37)

عقلانیت مدرن و عقلانیت از دیدگاه امام على‏علیه السلام

چنان که دیدیم، عقل از دیدگاه امام على‏علیه السلام در مقابل شهوت و هواى نفس قرار مى‏گیرد و احکام و لوازم عقل و شهوت، احکامى متعارضند و آدمى از هر دو نیرو بهره‏مند است و با اراده آزاد خویش یکى را بر دیگرى ترجیح مى‏دهد.
در تفسیرى دیگراز عقل، عقل نه در عرض شهوت و میل، بلکه در طول و خدمتگزار شهوت است. این تفسیر، تفسیر دیوید هیوم از عقل است. این رأى در بسیارى از مکاتب فلسفى و اخلاقى و جامعه‏شناختى غرب مؤثر بوده است و عقلى که امروزه تجددگرایان (مدرنیست‏ها) مطرح مى‏کنند و ماکس وبر در جامعه‏شناسى، آن‏را عقل ابزارى نامیده است ، ریشه در همین رأى هیوم دارد .
هیوم از کارکرد معرفتى عقل و کشف از واقع را انکار مى‏کند. همچنین او کارکرد اخلاقى و عملى عقل یعنى درک حسن و قبح و باید و نباید و تعیین اهداف زندگى را ازشرح وظایف عقل حذف مى‏کند. او به جاى نقش نخست عقل، تجربه حسى را قرار مى‏دهد، و عواطف و انفعالات، شامل شهوت، هواى نفس، عشق، خشم و غضب را جایگزین نقش دوم عقل مى‏سازد. (38) بدین سان عقل نه توان کشف واقعیت را در بعد نظرى دارد و نه توان درک خوب و بد و تعیین اهداف زندگى اخلاقى را در بعد عملى.
بدین ترتیب همان شهوتى که از دیدگاه امام على‏علیه السلام در مقابل عقل، و امرى مذموم و تابع آن از چارپایان پست‏تر بود، از نظر هیوم به رسمیت شناخته مى‏شود و قوه تعیین‏کننده اهداف و خوب و بد زندگى مى‏گردد، و عقل از این مقام عزل و در خدمت شهوت درمى‏آید. حال آن‏که ،از نگاه امام رستگارى انسان در پیروى او از اهدافى است که عقل تعیین مى‏کند و شقاوت او در پیروى از شهوت و هواى نفس است. در روایتى از آن حضرت نقل شده است که فرمودند : «از عقل راهنمایى بگیر و با هواى نفس مخالفت کن تا پیروز و رستگار شوى.» (39) نیز فرموده‏اند: «عاقل، دشمن لذت‏هاى خویش است و جاهل، بنده شهوات خویش.» (40) اما از نگاه هیوم اصولا عقل نقش تعیین اهداف وتمییز خوب از بد را ندارد و تنها عواطف و شهوات مى‏توانند اهداف زندگى را تعیین کنند. بدین ترتیب انسان چاره‏اى جز پیروى از شهوات ندارد و اراده آدمى اثر بى‏واسطه احساس لذت و درد او است. به عقیده هیوم فعلى یا احساسى یا منشى، فضیلت‏مندانه یا رذیلانه است، که دیدارش پدیدآورنده لذت یا ناخوشى ویژه‏اى باشد. (41) بنابراین فضیلت با لذت، و رذیلت با ناخوشى و درد مساوى خواهد بود. فضیلت انطباعى دلپذیر برمى‏انگیزد و رذیلت انطباعى نادلپذیر. بدین‏سان احساس اخلاقى،عبارت است از احساس پسندیدن یا ناپسندیدن افعال یا خصال یا منش‏ها. (42) هیوم پس از انکار کارکردهاى نظرى و عملى عقل و نشاندن تجربه حسى و عواطف در جاى عقل، براى عقل نقش دیگرى در نظر مى‏گیرد. جمله مشهور او این است: «عقل برده انفعالات است و باید چنین باشد و هرگز دعوى‏دار کار دیگرى جز گزاردن خدمت و فرمان آنها نتواند بود .» (43) به دیگر سخن براى هیوم،عقل تنها کارکرد ابزارى دارد و به منزله ابزار انفعال و لذت است و به او کمک مى‏کند تا به لذت‏ها دست یابد و شهوات خود را ارضا کند.
تفسیر هیوم از عقل، عقل ابزارى و گاه عقل معاش نامیده مى‏شود. در بحث از کارکردهاى عقل خواهیم دید که امام على‏علیه السلام کارکرد ابزارى و عقل معاش را مى‏پذیرند؛اما تفسیر امام از عقل معاش با تفسیر امثال هیوم کاملا متفاوت است.

پي نوشت:

1) الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، حدیث . 230
2) الفتال النیسابورى، روضةالواعظین، ص 8؛ شیخ صدوق، الامالى، ص 312؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 1 ، ص . 82
3) ر.ک: الجوهرى، اسماعیل، الصحاح، ج 5 ، ص 1769؛ الفیومى ، احمد، المصباح‏المنیر، ص 422 ـ 423؛ ابن‏فارس، احمد، معجم مقاییس‏اللغة، ج 4 ، ص . 69
4) ابن‏فارس، احمد، معجم مقاییس‏اللغة، ج 4 ، ص . 69
5) همان.
6) الجرجانى، على، التعریفات، ص . 65
7) ر.ک: سوره طه، آیات 54 و .128
8) القیومى ، احمد، المصباح‏المنیر، ص . 629
9) ر.ک: علامه مجلسى، مرآت‏العقول، ج 1، ص 27؛ ملاصدرا، شرح اصول‏الکافى، ج 1، ص 222 ـ 229؛ فولکیه*، پل، فلسفه عمومى یا مابعدالطبیعه، ص 79 ـ .82
10) الراغب، حسین، مفردات الفاظ القرآن، ص . 577
11) ر.ک: مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تصحیح هنرى کربن، ج 2 ، ص 139 و 154 به بعد.
12) ر.ک: ملاصدرا، الحکمةالمتعالیه، ج 1 ، ص 307 و ج 2 ، ص 346 به بعد و ج 8 ، ص . 332
13) ر.ک: سوره آل‏عمران، آیه . 190
14) ر.ک: الفیومى، احمد، المصباح‏المنیر، ص . 547
15) شیخ صدوق، علل الشرایع ،ص 4 ؛ الطبرسى، على، مشکاةالانوار، ص 251؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 60، ص .299
16) الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، حدیث . 6763
17) سیدرضى، نهج‏البلاغة، حکمت 38؛ المتقى، على، کنزالعمال، ج 16 ، ص 266؛ ر.ک: الریشهرى، محمد، العقل والجهل فى‏الکتاب والسنة، ص 58 ـ . 59
18) الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، حدیث . 4054
19) همان، حدیث . 8226
20) همان ، حدیث . 7953
21) همان ، حدیث . 6790
22) همان ، ح . 2100
23) همان ، ح . 3925
24) همان ، ح . 314
25) همان ، ح 5958 و ر.ک: همان ، ح . 10985
26) همان ، ح . 266
27) همان ، ح . 9475
28) همان ، ح . 2099
29) همان ، ح . 4765
30) سیدرضى، نهج‏البلاغة، حکمت .54
31) الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، ح . 2151
32) همان ، ح . 1240
33) ر.ک: الریشهرى، محمد، العقل والجهل فى‏الکتاب والسنة.
34) الکلینى، محمد، الکافى، ج 1 ، ص . 21
35) ابن فارس، احمد، معجم مقاییس‏اللغة، ج 1 ، ص . 489
36) ایزوتسو، توشى هیکو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، ص . 264
37) ر.ک: همان، ص 264 ـ . 278
38) کاپلستون، فردریک، فیلسوفان انگلیسى، ترجمه امیر جلال‏الدین اعلم، ص 334 ـ . 337
39) الآمدى، عبدالواحد، غررالحکم، ح . 2310
40) همان ، ح 448 و . 449
41) ر.ک:کاپلستون، فردریک، فیلسوفان انگلیسى، ترجمه امیر جلال‏الدین اعلم، ص . 346
42) ر.ک: همان ، ص 346 و . 347
43) همان ، ص . 343

ادامه دارد .....




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط