همان طور که دادگاه تفتیش عقاید با رویههایی که در قبال گالیله و بسیاری چون او اتخاذ کرد، خود را به نام گردانید، پروتستانها هم با حمایت از آموزهی آفرینش گرایی آفرینش مستقیم انسانها به دست خدا- آبروی خود را ریختند. وقتی به ایستادگی مشترک بنیادگرایان مذاهب مختلف نگاه می کنیم، دیگر تعجب نمی کنیم وقتی که می بینیم امروز در قرن بیست و یکم هنوز ماجرای گالیله فروکش نکرده است. تنها بحث مشروعی که در ۳۱ ایالت از ۵۰ ایالت آمریکا وجود دارد این است که تاریخ تکامل چگونه در مدارس تدریس می شود. این «محاکمه ی بی پایان میمون» است. طبق یک نظرسنجی در فوریه ۲۰۰۱ حدود ۴۵٪ از آمریکایی های بزرگسال با این جمله موافقت کرده اند که «خداوند انسانها را حدود ده هزار سال پیش در هیئت کنونی شان آفرید.» اما چه چیزی از نصیحت و ممانعت موثرتر است؟ «شاید مکارانه ترین پیامد شکایت علیه تکامل، اجتناب معلمان از پرداختن به آن بوده است که با هر اعتقادی که دارند از دردسر والدین اجتناب کنند. بررسی های اخیری که دربارهی معلمان دبیرستانهای زیست شناسی به عمل آمده نشان میدهد که این گفته بر تمام آموزگاران ایالات متحده صدق می کند.»خوشبختانه در قرن بیستم بیشتر متفکران مختلفی به ویژه از حوزه های ریاضیات و علوم طبیعی ظهور نمودند و جایگزین هایی را برای علم بدون دین و پیشرفت بدون خدا توسعه دادند.آیا این امر صرفأ «ساده لوحی از نوع آمریکایی» است؟ اصلا و ابدأ؛ طبق بررسی مؤسسه افکار عمومی سوئیس IHA - GFK در نوامبر ۲۰۰۲، حدود بیست میلیون نفر از کل آلمانی زبانان جهان بر این باورند که نظریهی تکامل داروین بی ارزش است. پیش زمینه این امر گویا این است که میلیونها نفر از مردمان آمریکا و اروپا هیچ گاه گزارشی جدی از نظریهی تکامل نه در دروس زیست شناسی و نه در هیچ کتابی نخوانده اند.
در این اثنا الهیات از بیان اینکه خداوند مستقیمة کل جهان را خلق کرده است، عقب نشینی کرد. ابتدا از آفرینش مستقیم جسم آدمی (نه از عالم حیوانی) و بعد از آفرینش مستقیم روح (در مقابل جسم آدمی) عقب نشست. سرانجام امروزه به نظر می رسد که دخالت مستقیم در تکامل جهان و آدمیان به کلی کنار گذاشته شده است. با کمال تأسف آنتونی فیلو راست می گفت که در طی این تکرار دائمی استراتژی حفظ و عقب نشینی (و دهه های طولانی کاتولیک های جوان را مخصوصا از خواندن زیست شناسی منع شدند چرا که «ایمان را به خطر می اندازد» فرضیهی وجود خدا «با کشتن هزاران استعداد به تدریج نابود شد.» آیا چنین تلقی از اعتقاد به خداوند پذیرفتنی است؟ تعجبی ندارد که این مسئله روز به روز بیشتر زیر سؤال رود؟
تکامل با خدا یا بدون خدا؟
اگوست کنت، فیلسوف فرانسوی (۱۸۵۷-۱۷۹۸) که قبلا از او نام بردیم و گفتیم که واژه پوزیتیویسم را رایج کرد، در کتاب شش جلدی خود «فلسفه ی تحصلی» (Course de Philosophie Positive) کوشید تا تاریخ جهان را نه همچون تاریخ روح مطلق هگل، بلکه همچون تاریخ ابناء بشر، که او آن را در مرحله ای جدید از پیشرفت میدید، توصیف کند.پیشرفت بدون خداوند (کنت)
به اعتقاد کنت، نوع بشر در سه مرحله به سمت پوزیتیویسم حرکت می کند: از اسطوره به مابعدالطبیعه و بعد به علم. مرحله اول: شکل گیری اسطوره ها از طریق خیال در جامعه ای که مخصوصا به صورت نظامی اداره می شود. مرحله دوم: در جامعه ای قانون محور، مسائل مابعدالطبیعی انتزاعی توسعه می یابد. سرانجام در مرحلهی سوم: در جامعه ای صنعتی ما شاهد حضور علمی درباره ی حقایق عینی هستیم. بنابراین به اعتقاد کنت، جای خدا به چیز دیگری داده شده است. هرچند جای او را به عقلی که روبسپیر" می گفت ندادند. عقلی که او به عنوان «موجود برتر» در دومین سال پس از انقلاب کبیر فرانسه اعلام کرد، بلکه «برتری» کلی انسانها را به جای او نشاندند. اکنون «انسان» و «بزرگی» اش در جای خداوند و مشیت او نشسته است. این انسان کاملا جدید می بیند تا پیش بینی کند و پیش بینی می کند تا برنامه بریزد و برنامه ریزی می کند تا جهان را تصاحب کند.اگوست کنت که مفتخر به رواج نگرش تحصلی به جهان بود، در نهایت خود را به عنوان کشیش عالی کلیسای سکولار جدید می دید. او به ساختن مذهبی بدون خدا مبادرت ورزید که سازماندهی، سلسله مراتب و مناسک آیینی آن تقلیدی از کلیسای کاتولیک بود. او از آغاز قویة تحت تأثیر ژوزف دومستر ایدئولوژیست اقتدارگرای پاپی و مخالف با مردسالاری بود. دومستر در اولین شورای واتیکان به سال ۱۸۷۰ راهی معنوی برای تعریف دو عقیدهی جزمی پاپ (برتری در اختیارات قانونی و معصومیت) باز کرد: «آنگاه که استبداد سلطنتی و سوءاستفاده از قدرت از ترور بازشناخته نمی شود.» سوای انجمن های کوچک پوزیتیویستی، کلیسای کنت هیچ گاه تأسیس نشد. از دیگر سو این آیین کاتولیک بدون مسیحیت، حتی یک پیرو پیدا نکرد: بجز بیست و چهار نفر از دوستان که او را پس از مرگ راهی گورستان کردند. مانند هگل، تفسیر تاریخی کنت با نظام جبری اش به واسطه ی پژوهش های تاریخی دقیق در دورانهای بعد کنار گذاشته شد.
اما روح فلسفه ی تحصلی به شکوفایی خود ادامه داد. کنت بیش از هگل و بیش از دیگران با مبرهن و نظام مند کردن مبانی پوزیتیویستی عصر فن سالاری(technocratic) به عنوان پیامبر عصر جدید مطرح شد. علم و فن آوری نیروهای تاریخند که ابناء بشر را جبرا به پیشرفت نهایی و نظم اجتماعی جدید و بهتر هدایت می کنند. البته این اتفاق بیشتر باور به علم و تکنولوژی بود تا دیدگاهی درباره یک مبنای علمی- چنان که در فصل نخست آوردم - در واقع «تسخیر زمین»(تورات 1.28) باعث تخریب بنیان های زندگی انسان نشد. انسان به عنوان خلیفه ای برای حکومت تحت قانون الهی همراه با تکلیف نوع دوستی - چنان که بارها و بارها بیان داشته ام، بلکه بهره کشی از زمین به کمک علم جدید و فن آوری منجر به چنان تخریبی می شود. با این حال، در عصر بحران بر سر نفت، مواد خام اولیه، سلاح های هسته ای و محیط زیست، تنها چیزی که در دست هست همین باور ساده به پیشرفت جاودانه ی ابناء بشر در جریان فن آوری است. به هر حال، این امر در عین حال اثبات گرایی جامعه شناسانه کنت را زیر سؤال می برد که به منظور تسلط بر جهان وضع شد و همان گونه که در مورد حلقهی وین دیدیم، متوقف به انواع منطقی اش نماند.
به این ترتیب، خوشبختانه در قرن بیستم بیشتر متفکران مختلفی به ویژه از حوزه های ریاضیات و علوم طبیعی ظهور نمودند و جایگزین هایی را برای علم بدون دین و پیشرفت بدون خدا توسعه دادند. آنان می خواستند که خداوند را در کانون پیشرفت ببینند، حتی اگر او را به عنوان چیزی در حال تکوین معرفی کنند. پیر تیلهارد دوچاردن، یسوعی اهل فرانسه، تصور خود از پیشرفت را درست در جهت عکس کشیش کلیسای اثبات گرایی فرانسه گسترش داد. کاری که آلفرد نورث وایتهد، دانشمند انگلیسی به طریقی دیگر به انجام رسانید.
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395