لازمهی انسان شدن تنها تغییر ویژگیهای جسمی نیست، بلکه پیش از هر چیز نیاز به تکامل توانایی های فکری دارد و این پیش نیاز تکامل در فنون، فرهنگ و زندگی اجتماعی است. آنچه تمام متخصصان در آن با هم توافق دارند این است که ایستادن و توان جابجایی دائمی روی دو پا قبل از هر چیز برای تکامل انسان ضروری بود. به نظر بیشتر دانشمندان این تغییر زمانی رخ داد که جنگل های بزرگ در نتیجه ی تغییرات اقلیمی رو به کوچک شدن نهادند، دشتها فراخ شدند و عادات خوردن و روشهای زندگی انسان های اولیه تغییر کرد. کمی بعد رشد چشمگیری در مغز مخصوصا در منطقه ی ارتباطی قشر مغز رخ داد که برای تکامل بیشتر آدمیان سرنوشت ساز بود.
تبار زایش phylogenesis
تاکنون توافق چندانی بر سر این پرسش حاصل نیامده است که توانایی شناخت در آدمیان و علاقه ی آنان به شناختن اشیا در محیط زیست چه زمانی تکامل پیدا کرد. می توان تکامل سخن گفتن را نقطه ی عطفی در این مسئله دانست. امروزه تبار زایش پژوهی اصولا با دو بینش متضاد سازگار است؛ نخست این که آدمیان طی دورهای چند میلیون ساله از نیاکان حیوان خود تکامل پیدا کردند. مجموعه ی کاملی از غرابتهای فیزیولوژیکی و کالبدشناختی در جنین نزدیک ترین حیوانات به انسان، نخستیهای پیشین، یعنی میمون های انسان نما ظاهر شد. این تغییرات از تعدادی کروموزوم شروع شد تا به موقعیت دندان ها و تکامل مغز رسید. همچنین در احساسات شباهت هایی به آدمیان نظیر اضطراب، بی اعتنایی و خوشحالی دارند. شباهت هایی نیز در رفتار اجتماعی آنها وجود دارد. کودکی طولانی مدت، بلوغ جنسی دیررس، شکل گیری ساختارهای اجتماعی پیچیده و شیوه های رفتار اجتماعی، اغلب مختص آدمیان دانسته می شود در حالی که پیش از انسان از ویژگی های انسان نماها بودند. می توان گفت شکل گیری مفاهیم (غیر لفظی)، نتیجه گیری ها و داوری های ساده و آغاز فعالیت برنامه ریزی شده قبل از انسان در میان شامپانزه ها پابرجا شده باشد. حتی پیش از آن که مفهوم خویشتن به وجود آمده باشد.دوم اینکه آدمیان موقعیت به خصوصی در برابر تمام حیوانات به دست آورده اند. آدمیان نه تنها موجوداتی هستند که ایستاده راه می روند و عمودی می ایستند بلکه مغز آنها نیز بسیار تکامل یافته است، مخصوصا اینکه آدمیان دارای آگاهی هستند که شرط لازم برای سخن گفتن است. بنابراین مشخصه آدمیان توانایی اندیشیدن و سخن گفتن با هدفی مشخص است. داشتن زبان پیچیده ی نحوی در میان جانداران، منحصر به انسان است. این توانایی آدمیان را از نزدیک ترین اقوامش یعنی شامپانزه ها متمایز می گرداند. شامپانزه ها می توانند کلمات و معنای آنها را فرابگیرند و وظایف خود را با تأمل انجام دهند اما نه در قسمت قشر مغز (موسوم به ناحیه ی بروکا به خاطر پل بروکا که کاشف آن بود) مرکز سخن گفتن دارند و نه ساختار حنجره و تارهای صوتی شان برای تکلم کردن مناسب است. مسلم است که توانایی سخن گفتن با جملاتی که ساختارهای پیچیده دارند به شدت توانایی فکری آدمیان را افزایش می دهد. تنها آدمیان می توانند به نحو راهبردی بیاندیشند، اعمال جایگزین را ارزیابی کنند. تنها آنان می توانند تأمل کنند، آگاهی و زبان هر دو پیش نیاز تفکر نظری و هدفمند هستند. حالات تعمدی ذهن همچون عشق و نفرت، بیم و امید، باورها و آرزوها، تمام اینها برای تکامل فرهنگی، برای دین، فلسفه و علم ضروریاند.مواد ژنتیکی تقریبا متفاوت انسان نئاندرتال (که با تازه ترین تحلیل DNA اثبات شده است) نشان میدهد که انسان نئاندرتال، با آن بدن قدرتمند و محکمش، پیشانی پس رفته و حجم بزرگ مغزش، احتمالا جد بلاواسطهی انسان خردمند نیست اما در هر صورت خویشاوند آن است.هیچ موجود دیگری وجود ندارد که مانند انسان دربارهی خاستگاه خود بیاندیشد. و دربارهی آنها نه تنها در فلسفه و دین، بلکه در دیرین شناسی و علم تحقیق کند. اما ماجرای انسان از کجا آغاز شد؟ ماجرایی که برای زمین بسیار سرنوشت ساز بود، زادگاه نوع بشر بر اساس تازه ترین پژوهش ها کجا بوده است؟
آدمیان از آفریقا آمدهاند
این ماجرا از حدود ۶ میلیون سال پیش آغاز شد. نوع شبه انسانها، انسانهای اولیه ای که منتهی به نوع جدید انسان شدند، شروع به جدا شدن و تکامل یافتن از نوعی کردند که از اقوام بسیار نزدیک انسان یعنی انسان نماها بود. درست است که ژن آدمیان با ژن شامپانزه ها تنها در حدود یک درصد از زنجیره ی DNA تفاوت دارد، اما این مقدار خود شامل تقریبا ۳۰ میلیون قطعه از ۳۰ میلیارد قطعهی ژنوم است. قدیمی ترین نوع شناخته شدهی شبه انسانها مطمئنا جنوبی کپی آسا است که در حدود ۵ میلیون سال پیش وجود داشت و بر روی دو پا حرکت می کرد و با دست و پاهایش می خزید اما فرهنگ استفاده از ابزار نداشت. 2.5 میلیون سال پیش از به وجود آمدن فرهنگ کتبی، اعضای جامعهی شبه انسانها آغاز به ساخت ابزارهای سنگی کردند. انسان ماهر" توانست به وسیله ی سنگ ریزه های کوچک رودخانه تراشه هایی بسازد که لبهای تیز داشتند. کاری که شامپانزه های امروزین نتوانسته اند حتی پس از گذراندن آموزش های ویژه توانایی آن را به دست بیاورند. لوئیس لیکی در حفاری رسوبات آتشفشانی در قعر درهی لادوی در کنیا، قدیمی ترین ابزار را پیدا کرد که طبق بررسی چینهها 2.12 تا 2.16 میلیون سال قدمت دارد. در این اثنا کشفیات متعدد دیگری نیز صورت گرفت.آفریقا و سایر قاره ها در عصر حجر اولیه و میانه به طریقی مشابه گسترش یافتند. کشف ابزارها و قطعات دفن شده به ما این امکان را می دهد که تکامل انسان از انسان ماهر به اجداد بلاواسطهی ما یعنی انسان خردمند را با وضوح بسیار دنبال کنیم. مابین ۲ تا 1.5 میلیون سال پیش انسان ماهر، «انسانی که ایستاده راه می رفت» ظهور کرد و تا حد بسیار زیادی از لحاظ جسمی شبیه انسان های امروزین بود. حدود ۵۰۰۰۰۰ سال پیش آدمیان نحوهی استفاده از آتش را در سطح دسته ها و ایلات در اختیار گرفتند. پس از آن در مرحله ی میانه مابین تقریبا ۲۰۰۰۰۰ تا ۳۵۰۰۰ سال پیش در عصر یخبندان در اروپا، انسان نئاندرتال تکامل یافت. مواد ژنتیکی تقریبا متفاوت انسان نئاندرتال (که با تازه ترین تحلیل DNA اثبات شده است) نشان میدهد که انسان نئاندرتال، با آن بدن قدرتمند و محکمش، پیشانی پس رفته و حجم بزرگ مغزش، احتمالا جد بلاواسطهی انسان خردمند نیست اما در هر صورت خویشاوند آن است. دانشمندان هنوز بر سر توانایی های فکری و فیزیولوژیکی او اختلاف نظر دارند. او یقینا آنطور که در مورد پیشینیانش فرض می شود، یک حیوان وحشی نبود و آن طور که در مورد انسانهای بعد از او اغراق می شود، به انسان مدرن نیز بسیار نزدیک نبود. آنچه مسلم است این است که او فن آوری تکامل یافته ی ساخت ابزار و شکار داشته است. او برای اولین بار در طول تکامل آدمیان، مردگان خود را می سوزاند و همراه با پیشکش در آرامگاه می گذاشت. او ارتباط زبانی و انتقال اطلاعات مخصوصا از والدین به فرزندان را به کار گرفت.
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395