شهادت مدرس
روز سوم مرداد 1321 اولين جلسه محاكمه متهمين به قتل شهيد سيدحسن مدرس در تهران آغاز شد. سرپاس ركنالدين مختار، پاسيار منصور وقار، ياور جهانسوزي، پاسيار راسخ، ياور مقدادي، پاسيار نيرومند و پزشك احمدي متهمين رديف اول پرونده به شهادت رساندن مدرس بودند.
محاكمه متهمين 50 روز به طول انجاميد. سرانجام ركنالدين مختار به 8 سال زندان با اعمال شاقه محكوم شد و بقيه متهمين هر يك از 10 سال تا يك سال محكوم شدند. مطلب زير ماحصل اعترافات متهمان است.
در يكي از روزهاي آغازين ماه آذر 1316 سرپاس مختار رئيس كل شهرباني پاكت سربسته و لاك و مهر شدهاي را به پاسيار منصور وقار داد و گفت آن را در مشهد به ياور جهانسوزي بدهد، سرپاس مختار به وي گفت پاكت دستور انجام مأموريت قتل مدرس است. وي ( منصور وقار ) همچنين موظف شد به جهانسوزي بگويد يا به آن مأموريت برود و يا به تهران بازگردد.
وقار در مشهد دستور رئيس شهرباني را به اطلاع ياور جهانسوزي رساند. جهانسوزي پاكت را باز كرد دستور را خواند و آن را داخل بخاري انداخت و گفت بايد به اتفاق حبيب خلج به مأموريت جنوب خراسان براي بازرسي بروم. اين دو در حقيقت براي قتل مدرس رهسپار كاشمر شدند. آنان عصر ششم آذر 1316 وارد كاشمر شدند. در چهارچوب همين مأموريت «اقتداري» رئيس شهرباني كاشمر نيز جداگانه مأموريت يافته بودكه به «خواف» رفته، مدرس را با خود به كاشمر بياورد. او اين مأموريت را انجام داد و مدرس را به منزل خود در كاشمر آورد. اقتداري سپس درنزديكي شهرباني خانهاي اجاره كرد و مدرس را در آن اسكان داد.
در مرحله بعد، اقتداري طي دستوري رمزي كه به وسيله جهانسوزي دريافت كرده بود، موظف به كشتن مدرس شد. اما چون از اين دستور استنكاف ورزيد به مشهد احضار شد. وي از آنجا به شهرباني همدان اعزام شد در آنجا با سم به قتل رسيد.
شهرباني كاشمر نيز به محمود مستوفيان واگذار شد. وي ابتدا دو مأمور محافظ خانه مدرس به نامهاي پاسبان ذوالفقاري و پاسبان ابراهيمي را ترخيص كرد.سپس همراه با جهانسوزي و حبيبالله خلج، در شب عمليات مشروب فراواني خورده و در حالت مستي وارد خانه مدرس شدند. مرحوم مدرس براي آنان چاي ريخت و دقايقي بعد مستوفيان از مدرس پرسيد اجازه ميدهيد مجدداً چاي بريزم. پس از كسب موافقت مرحوم، در چاي او در فرصتي سم ريخته و جلوي او گذاردند. اما وقتي ديدند كه با خوردن چاي، مسموم نشد، مستوفيان در نقشهاي برنامهريزي شده از اتاق خارج شد و جهانسوزي و خلج برخاسته عمامه مرحوم مدرس را از سرش برداشته در دهانش كردند و دور گردنش پيچيدند. او را خفه كردند و در همان شب وي را دفن كردند. مستوفيان به مأموران محافظ منزل مدرس گفت آقا سكته كرده است. وي آنان را تهديد كرد كه اگر در مورد مرگ آقا دليل ديگري غير از سكته را مطرح كنيد، زبانتان را ميبُرم. پاسبان ابراهيمي محافظ شهيد مدرس هنگام محاكمه به بازپرسان دادگاه گفت: شب حادثه در ساعات غروب از شهرباني كاشمر مرا احضا كردند، فوراً رهسپار شهرباني شدم تقريباً سه ساعت مرا معطل كردند و سؤالهاي بيموردي راجع به سابقه كار، محل خدمت، محل زادگاه، آدرس منزل و از اين گونه پرسشها را از من پرسيدند سپس اجازه مرخصي دادند. وقتي به درب منزل آقا رسيدم ديدم درب منزل باز است و رئيس شهرباني كنار درب ايستاده. او مرا كه ديد گفت به اتاق آقا نرويد. من به انتظار ماندم تا اينكه رئيس شهرباني رفت و موسيخان شجاعي سرپاسبان آمد. او از من پرسيد آقا كجاست؟ گفتم در اتاق خودش است. به اتفاق او وارد اتاق آقا شديم ديديم خواب است هر چه او را صدا زديم جواب نداد. عبايش روي صورتش بود و شال و عمامهاش هم باز كنار سرش افتاده بود. فهميدم مرده است. من با شجاعي از اتاق آقا خارج شديم. 20 دقيقه بعد رئيس شهرباني بازگشت و به شجاعي گفت آقا سكته كرده است. مبادا غير از سكته دليل ديگري براي فوت آقا مطرح كنيد. سپس گفت برو تابوت بياور...»
همچنين خانم عشرت همسر اقتداري رئيس شهرباني كاشمر در دادگاه چنين گفت:
در آذر 1316 مرحوم اقتداري كه رئيس شهرباني كاشمر بود، در مأموريتي به مشهد حركت كرد. بنده هم با او همراه شدم. در مشهد، شوهرم را مأمور كردند كه برود خواف مرحوم مدرس را به كاشمر بياورد، بنده از آنجا رفتم به كاشمر و مرحوم اقتداري به خواف رفت. تقريباً ساعت ده، يازده بود كه مرحوم اقتداري آمد و مرحوم مدرس هم با ايشان بود با يكنفر مأمور وارد شد به منزل. مرحوم مدرس در منزل ما بود. مرحوم اقتداري نزديك شهرباني يك خانه اجاره كرد و مرحوم مدرس را بردند در آن خانه. دو روز بعد مرحوم اقتداري آمد منزل ديدم اوقاتش خيلي تلخ است و گرفته است گفتم چه خبر است؟ ابتدا چيزي نگفت چون خيلي اصرار كردم اظهار كرد دستوراتي راجع به اين سيد بيچاره و از بين بردن او رسيده است كه نميدانم چه كنم. ميگفت من اين كار را بكنم جواب خدا را چه بدهم و اگر نكنم در دست اين شيرهاي درنده چه كنم كه خودم را ممكن است از بين ببرند. من گفتم ممكن است استعفا بدهيد. گفت همين خيال را دارم و استعفا داد. اين استعفا در زمان سرهنگ وقار رئيس شهرباني خراسان بوده است، استعفاي او قبول شد و دستور داد شهرباني را تحويل مستوفيان بدهيد.
ايشان شهرباني را تحويل داد به مستوفيان ولي چون دستوري راجع به تحويل مدرس نرسيده بود از تحويل دادن او خودداري كرد و مستوفيان هم هميشه اصرار ميكرد كه مدرس را هم تحويل بگيرد. در اين بين ياور جهانسوزي آمد به كاشمر به اتفاق حبيبالله خلج پاسبان كه مأمور مشهد بود. جهانسوزي آمد به منزل مرحوم اقتداري گفت كه اقتداري چرا حركت نميكني؟ مرحوم اقتداري گفت معطلي من راجع به اين حبسي است كه او را چه كنم. گفت او را هم بايد تحويل محمودخان مستوفيان بدهيد. ايشان هم مدرس را تحويل مستوفيان داد و فرداي آن روز حركت كرديم مشهد و همان روزي كه جهانسوزي آمد و اين صحبتها اقتداري كرد گفت كه من ميروم. يك روز مأموريتي دارم انجام ميدهم و بر ميگردم شما نبايد اينجا باشيد.بعد از دو روز گويا روز سوم بود، يكروز اقتداري به من گفت: ديدي خدا با ما بود كه اين كار را نكرديم. گفتم چه شده است؟ گفت: همان شب كه ما حركت كرديم جهانسوزي از مأموريت كاشمر بر ميگردد و با حبيبالله خلج و محمود مستوفيان مشروب زيادي ميخورند و ميروند با مدرس سماوري آتش ميكنند و چاي ميخورند و دواي سمي در استكان مدرس ميريزند چون مدتي ميگذرد و ميبينند اثري نبخشيده جهانسوزي از اطاق بيرون ميرود و مستوفيان هم عمامه سيد را كه سرش بود برداشته ميكند توي دهانش تا خفه ميشود و همان شبانه هم دفن ميكنند... دستوري كه براي از بين بردن مدرس از تهران آمده بود تلگراف رمز بوده ... به امضاي سرهنگ وقار... مرحوم اقتداري آن تلگراف را كه رمز بود با كشف آن كه در خارج كشف كرده بود به من نشان داد، نوشته بود بايد به طوري كه هيچ كس حتي قراول درب اطاق مدرس هم نفهمد او را از بين ببريد.
در جواب بازپرس كه سؤال كرده است «مدرس را كه از خواف آوردند حالش چطور بود» گفته است «سالم بود... مريض نبود.»
مرحوم اقتداري از مشهد به شهرباني همدان منتقل شدند و پس از بيست روز از ورود به همدان مريض شد... او بر اثر دواي عوضي كه داده بودند مرحوم شد.
منبع:مدرس، قهرمان آزادي، حسين مكي، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ج 2
/س
محاكمه متهمين 50 روز به طول انجاميد. سرانجام ركنالدين مختار به 8 سال زندان با اعمال شاقه محكوم شد و بقيه متهمين هر يك از 10 سال تا يك سال محكوم شدند. مطلب زير ماحصل اعترافات متهمان است.
در يكي از روزهاي آغازين ماه آذر 1316 سرپاس مختار رئيس كل شهرباني پاكت سربسته و لاك و مهر شدهاي را به پاسيار منصور وقار داد و گفت آن را در مشهد به ياور جهانسوزي بدهد، سرپاس مختار به وي گفت پاكت دستور انجام مأموريت قتل مدرس است. وي ( منصور وقار ) همچنين موظف شد به جهانسوزي بگويد يا به آن مأموريت برود و يا به تهران بازگردد.
وقار در مشهد دستور رئيس شهرباني را به اطلاع ياور جهانسوزي رساند. جهانسوزي پاكت را باز كرد دستور را خواند و آن را داخل بخاري انداخت و گفت بايد به اتفاق حبيب خلج به مأموريت جنوب خراسان براي بازرسي بروم. اين دو در حقيقت براي قتل مدرس رهسپار كاشمر شدند. آنان عصر ششم آذر 1316 وارد كاشمر شدند. در چهارچوب همين مأموريت «اقتداري» رئيس شهرباني كاشمر نيز جداگانه مأموريت يافته بودكه به «خواف» رفته، مدرس را با خود به كاشمر بياورد. او اين مأموريت را انجام داد و مدرس را به منزل خود در كاشمر آورد. اقتداري سپس درنزديكي شهرباني خانهاي اجاره كرد و مدرس را در آن اسكان داد.
در مرحله بعد، اقتداري طي دستوري رمزي كه به وسيله جهانسوزي دريافت كرده بود، موظف به كشتن مدرس شد. اما چون از اين دستور استنكاف ورزيد به مشهد احضار شد. وي از آنجا به شهرباني همدان اعزام شد در آنجا با سم به قتل رسيد.
شهرباني كاشمر نيز به محمود مستوفيان واگذار شد. وي ابتدا دو مأمور محافظ خانه مدرس به نامهاي پاسبان ذوالفقاري و پاسبان ابراهيمي را ترخيص كرد.سپس همراه با جهانسوزي و حبيبالله خلج، در شب عمليات مشروب فراواني خورده و در حالت مستي وارد خانه مدرس شدند. مرحوم مدرس براي آنان چاي ريخت و دقايقي بعد مستوفيان از مدرس پرسيد اجازه ميدهيد مجدداً چاي بريزم. پس از كسب موافقت مرحوم، در چاي او در فرصتي سم ريخته و جلوي او گذاردند. اما وقتي ديدند كه با خوردن چاي، مسموم نشد، مستوفيان در نقشهاي برنامهريزي شده از اتاق خارج شد و جهانسوزي و خلج برخاسته عمامه مرحوم مدرس را از سرش برداشته در دهانش كردند و دور گردنش پيچيدند. او را خفه كردند و در همان شب وي را دفن كردند. مستوفيان به مأموران محافظ منزل مدرس گفت آقا سكته كرده است. وي آنان را تهديد كرد كه اگر در مورد مرگ آقا دليل ديگري غير از سكته را مطرح كنيد، زبانتان را ميبُرم. پاسبان ابراهيمي محافظ شهيد مدرس هنگام محاكمه به بازپرسان دادگاه گفت: شب حادثه در ساعات غروب از شهرباني كاشمر مرا احضا كردند، فوراً رهسپار شهرباني شدم تقريباً سه ساعت مرا معطل كردند و سؤالهاي بيموردي راجع به سابقه كار، محل خدمت، محل زادگاه، آدرس منزل و از اين گونه پرسشها را از من پرسيدند سپس اجازه مرخصي دادند. وقتي به درب منزل آقا رسيدم ديدم درب منزل باز است و رئيس شهرباني كنار درب ايستاده. او مرا كه ديد گفت به اتاق آقا نرويد. من به انتظار ماندم تا اينكه رئيس شهرباني رفت و موسيخان شجاعي سرپاسبان آمد. او از من پرسيد آقا كجاست؟ گفتم در اتاق خودش است. به اتفاق او وارد اتاق آقا شديم ديديم خواب است هر چه او را صدا زديم جواب نداد. عبايش روي صورتش بود و شال و عمامهاش هم باز كنار سرش افتاده بود. فهميدم مرده است. من با شجاعي از اتاق آقا خارج شديم. 20 دقيقه بعد رئيس شهرباني بازگشت و به شجاعي گفت آقا سكته كرده است. مبادا غير از سكته دليل ديگري براي فوت آقا مطرح كنيد. سپس گفت برو تابوت بياور...»
همچنين خانم عشرت همسر اقتداري رئيس شهرباني كاشمر در دادگاه چنين گفت:
در آذر 1316 مرحوم اقتداري كه رئيس شهرباني كاشمر بود، در مأموريتي به مشهد حركت كرد. بنده هم با او همراه شدم. در مشهد، شوهرم را مأمور كردند كه برود خواف مرحوم مدرس را به كاشمر بياورد، بنده از آنجا رفتم به كاشمر و مرحوم اقتداري به خواف رفت. تقريباً ساعت ده، يازده بود كه مرحوم اقتداري آمد و مرحوم مدرس هم با ايشان بود با يكنفر مأمور وارد شد به منزل. مرحوم مدرس در منزل ما بود. مرحوم اقتداري نزديك شهرباني يك خانه اجاره كرد و مرحوم مدرس را بردند در آن خانه. دو روز بعد مرحوم اقتداري آمد منزل ديدم اوقاتش خيلي تلخ است و گرفته است گفتم چه خبر است؟ ابتدا چيزي نگفت چون خيلي اصرار كردم اظهار كرد دستوراتي راجع به اين سيد بيچاره و از بين بردن او رسيده است كه نميدانم چه كنم. ميگفت من اين كار را بكنم جواب خدا را چه بدهم و اگر نكنم در دست اين شيرهاي درنده چه كنم كه خودم را ممكن است از بين ببرند. من گفتم ممكن است استعفا بدهيد. گفت همين خيال را دارم و استعفا داد. اين استعفا در زمان سرهنگ وقار رئيس شهرباني خراسان بوده است، استعفاي او قبول شد و دستور داد شهرباني را تحويل مستوفيان بدهيد.
ايشان شهرباني را تحويل داد به مستوفيان ولي چون دستوري راجع به تحويل مدرس نرسيده بود از تحويل دادن او خودداري كرد و مستوفيان هم هميشه اصرار ميكرد كه مدرس را هم تحويل بگيرد. در اين بين ياور جهانسوزي آمد به كاشمر به اتفاق حبيبالله خلج پاسبان كه مأمور مشهد بود. جهانسوزي آمد به منزل مرحوم اقتداري گفت كه اقتداري چرا حركت نميكني؟ مرحوم اقتداري گفت معطلي من راجع به اين حبسي است كه او را چه كنم. گفت او را هم بايد تحويل محمودخان مستوفيان بدهيد. ايشان هم مدرس را تحويل مستوفيان داد و فرداي آن روز حركت كرديم مشهد و همان روزي كه جهانسوزي آمد و اين صحبتها اقتداري كرد گفت كه من ميروم. يك روز مأموريتي دارم انجام ميدهم و بر ميگردم شما نبايد اينجا باشيد.بعد از دو روز گويا روز سوم بود، يكروز اقتداري به من گفت: ديدي خدا با ما بود كه اين كار را نكرديم. گفتم چه شده است؟ گفت: همان شب كه ما حركت كرديم جهانسوزي از مأموريت كاشمر بر ميگردد و با حبيبالله خلج و محمود مستوفيان مشروب زيادي ميخورند و ميروند با مدرس سماوري آتش ميكنند و چاي ميخورند و دواي سمي در استكان مدرس ميريزند چون مدتي ميگذرد و ميبينند اثري نبخشيده جهانسوزي از اطاق بيرون ميرود و مستوفيان هم عمامه سيد را كه سرش بود برداشته ميكند توي دهانش تا خفه ميشود و همان شبانه هم دفن ميكنند... دستوري كه براي از بين بردن مدرس از تهران آمده بود تلگراف رمز بوده ... به امضاي سرهنگ وقار... مرحوم اقتداري آن تلگراف را كه رمز بود با كشف آن كه در خارج كشف كرده بود به من نشان داد، نوشته بود بايد به طوري كه هيچ كس حتي قراول درب اطاق مدرس هم نفهمد او را از بين ببريد.
در جواب بازپرس كه سؤال كرده است «مدرس را كه از خواف آوردند حالش چطور بود» گفته است «سالم بود... مريض نبود.»
مرحوم اقتداري از مشهد به شهرباني همدان منتقل شدند و پس از بيست روز از ورود به همدان مريض شد... او بر اثر دواي عوضي كه داده بودند مرحوم شد.
منبع:مدرس، قهرمان آزادي، حسين مكي، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ج 2
/س