يکي سخنت بگويم گر از رهي شنوي

يکي رهت بنمايم اگر بدان بروي يکي سخنت بگويم گر از رهي شنوي برو بدان ره تا جاودانه شاد بوي سبوي بگزين، تا گردي از مکاره دور تويي که چشمه‌ي خورشيد را به نور ضوي ايا کريم زمانه! عليک عين‌الله
چهارشنبه، 4 آذر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يکي سخنت بگويم گر از رهي شنوي
يکي سخنت بگويم گر از رهي شنوي
يکي سخنت بگويم گر از رهي شنوي

شاعر : منوچهري

يکي رهت بنمايم اگر بدان بروي يکي سخنت بگويم گر از رهي شنوي
برو بدان ره تا جاودانه شاد بوي سبوي بگزين، تا گردي از مکاره دور
تويي که چشمه‌ي خورشيد را به نور ضوي ايا کريم زمانه! عليک عين‌الله
تويي که کاشف مکروه اين زمانه شوي تويي که فاتح مغموم اين سپهر بوي
برآسمان بر، استارگان شوند شوي اگر ز هيبت تو آتشي برافروزند
به مردمي گروي گر همي به کس گروي به نيکويي نگري، گر همي به کس نگري
ثواب جنت آنجا بود، کجا تو بوي عذاب دوزخ، آنجا بود کجا تو نيي
دوند زي تو همه کس، تو زي کسي ندوي برند آن تو هر کس، تو آن کس نبري
تو آن زمانه قوامي که آفتاب توي اگر قوام زمانه برآفتاب بود
دروغ بر تو نگنجد، جو بر خداي دوي نيايد از تو بخيلي چو از رسول دروغ
نه منقلب، نه مخالف، نه منکسف، نه غوي سخاوت تو و راي بلند و طالع و طبع:
نکوي و عالي و محمود و مستوي و قوي وفا و همت و آزادگي و دولت و دين:
به ذوق و وزن عروض و به نظم و نثر و روي چو بو شعيب و خليل و چو قيس و عمرو و کميت
چو ابن‌معتز نحوي، چو اصمعي لغوي چو ابن رومي شاعر، چو ابن‌مقله دبير
بري و آري و توزي و کاري و دروي بلا و نعمت و اقبال و مردمي و ثناي
که راي تو به علوست و باب تو علوي به مردمي تو اندر زمانه مردم نيست
که ايمني تو بر او و بر آسمان نشوي ز همت و هنر تو شگفت ماندستم
که همچو هور لطيفي و همچو نور قوي به مشتريت گماني برم به همت و طبع
نه سيم تو ملکي و نه زر تو هروي به گاه خلعت دادن، به گاه صله‌ي شعر
نه بوتمام و نه اعشي قيس و نه طهوي مديح تو متنبي به سر نيارد برد
حديث خواهم کردن به تو يکي نبوي بزرگوارا!، نام‌آورا!، خداوندا!
چنانکه عرضه کند دين به مانوي منوي حديث رقعه‌ي توزيع برتو عرضه کنم
به مردمي و به آزادگي و نيکخوي هزار سال هميدون بزي به پيروزي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط