سبحان‌الله جهان نبيني چون شد

ديگرگون باغ و راغ ديگرگون شد سبحان‌الله جهان نبيني چون شد گلنار به رنگ توزي و پرنون شد شمشاد به توي زلفک خاتون شد وز ميغ هوا به صورت پشت پلنگ از سبزه زمين بساط بوقلمون شد
چهارشنبه، 4 آذر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سبحان‌الله جهان نبيني چون شد
سبحان‌الله جهان نبيني چون شد
سبحان‌الله جهان نبيني چون شد

شاعر : منوچهري

ديگرگون باغ و راغ ديگرگون شد سبحان‌الله جهان نبيني چون شد
گلنار به رنگ توزي و پرنون شد شمشاد به توي زلفک خاتون شد
وز ميغ هوا به صورت پشت پلنگ از سبزه زمين بساط بوقلمون شد
برکوه صف گهرفروشان بيني در باغ کنون حريرپوشان بيني
دلها ز نواي مرغ جوشان بيني شبگير کلنگ را خروشان بيني
دردست عبير و نافه‌ي مشک به تنگ برروي هوا گليم گوشان بيني
با باد صبا بيد کند کوس همي هنگام سحر ابر زند کوس همي
نرگس گل را دست، دهد بوس همي بر لاله کند سرخ گل افسوس همي
بي‌پرده‌ي طنبور و بي‌رشته‌ي چنگ دراج کشد شيشم و قالوس همي
هر طاووسي دراز پايي دارد هر طوطيکي سبز قبايي دارد
هربلبلکي زير و ستايي دارد هر فاخته‌اي ساخته نايي دارد
و آهو به دهن درون گل رنگ به رنگ تيهو به دهن شاخ گيايي دارد
صلصل به نوا سخره کند ليلي را بلبل به غزل طيره کند اعشي را
موسيجه همي بانگ کند موسي را گلبن به گهر خيره کند کسري را
هدهد به سراندرون زند تير خدنگ قمري به مژه درون کند شعري را
وز باد سوي باده سفيري دگرست هر روز درخت با حريري دگرست
مسکين ورشان بابم وزيري دگرست هر روز کلنگ با نفيري دگرست
هرروز نبات را دگر زينت و رنگ هرروز سحاب را مسيري دگرست
هر آهوکي چرا به راغي دارد هر زرد گلي به کف چراغي دارد
هر سرخ گل از بيد جناغي دارد هرباز به زير چنگ ماغي دارد
هر لاله گرفته لاله‌اي در برتنگ هر قمريکي قصد به باغي دارد
بر نارونان لحن دل‌انگيزانست در باغ به نوروز درمريزانست
با ميغ سيه به کشتي آويزانست باد سحري سپيده‌دم خيزانست
تا باد مگر ز ميغ بردارد چنگ وان ميغ سيه ز چشم خون‌ريزانست
دارد سمن اندر زنخش سيمين چاه بر دل دارد لاله يکي داغ سياه
بر فرق سر چکاوه يک مشت گياه بر فرق سر نرگس از زر کلاه
شمشاد چو زنگار و مي لعل چو زنگ گلنار چو مريخ و گل زرد چوماه
چون آتش اندر او فتاد به خف است لاله مشکين دل و عقيقين طرف است
زيرا که چو معشوقه‌ي خواجه خلف است گل با دوهزار کبر و ناز و صلف است
حلمش به شتاب نه، نه جودش به درنگ آن خواجه که با هزار بر و لطف است
او سخت بديع و کار او سخت بديع روح رسا ابوربيع بن ربيع
زيرا که شريفست و لطيفست و منيع چون او به جهان در، نه شريف و نه وضيع
در راه ثنا گفتن او گردد لنگ گر بنده جريرست و حبيب‌ست و صريع
برشاه جهان عزيز و بر حاجب شاه والا منشي که پشت او هست اله
زين صاحب عز آمده، زان صاحب جاه مر حاجب شاه و شاه را نيکوخواه
پاک از همه عيب و عار و دور از همه ننگ برده سبق از همه بزرگان سپاه
در خانه‌ي بدسگال او ماتم باد همواره شهنشاه جهان خرم باد
بدخواه ورا دم زدن اندر دم باد فرمانش رونده در همه عالم باد
تا شاد زيند و باده گيرند به چنگ احباب ورا سعادت بي‌غم باد


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط