بازسازی تعلیم و تربیت

انسان‌های قرن بیستم نه فقط به دلیل تغییراتی که قبلا ایجاد شده، بلکه به لحاظ پیش بینی تغییراتی که در آینده به وجود خواهد آمد و مجبورند تا حد زیادی با آنها درگیر شوند، سرگردانند.
دوشنبه، 30 دی 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بازسازی تعلیم و تربیت
فلسفه بازسازی و تعلیم و تربیت شامل دو مقوله عمده است: ۱. جامعه نیازمند بازسازی یا تغییر مداوم است؛ ۲. این تغییرات اجتماعی، هم بازسازی تعلیم و تربیت را شامل می شود و هم کاربرد تعلیم و تربیت را در بازسازی جامعه در بر می گیرد. این امر برای کسانی که درگیز تغییراتند، غیر عادی نیست؛ به ویژه آن دسته از تغییرات ضروری و آنی که به نظر می رسد در هر دوره ای به آن نیاز است تا به تعلیم و تربیت به عنوان مؤثرترین و کارآمدترین ابزار برای ایجاد چنین تغییراتی به شیوه ای هوشمندانه، دموکراتیک و انسانی، روی آورند. طرفداران نظریه بازسازی مدافع طرز فکری هستند که اشخاص را به تلاش برای ساختن زندگی بهتر تشویق میکند؛ مخصوصا در عصر ما نظریه بازسازی توانسته صداهای هماهنگ حساسی را کشف کند؛ زیرا امروزه با مشکلات عجیبی همچون نژاد، فقر، جنگ، انهدام محیط زیست و عواقب غیرانسانی دستاوردهای فنی مواجه هستیم که ما را به بازسازی فوری همه نظامهای دینی و ارزشهای فلسفی موجود فرا می خواند. اندیشه‌ها و ارزشهایی که زمانی برای دین، زندگی خانوادگی و تعلیم و تربیت، عملی و کارساز تصور می شد، اکنون آن قابلیت را ندارد.
 
انسان‌های قرن بیستم نه فقط به دلیل تغییراتی که قبلا ایجاد شده، بلکه به لحاظ پیش بینی تغییراتی که در آینده به وجود خواهد آمد و مجبورند تا حد زیادی با آنها درگیر شوند، سرگردانند. هر چند همیشه افراد باهوش و با درایتی وجود داشته اند که درباره تغییرات اجتماعی و ایجاد آنها بیندیشند، اما تنها در دوران اخیر یک بینش منظم به نام فلسفه بازسازی به وجود آمده است.
 
زمینه‌های تاریخی نظریه بازسازی: در طول تاریخ نمونه های مختلفی از اندیشه‌های بازسازی وجود داشته است. افلاطون در تهیه نقشه برای حکومت آینده (جمهوری) یک فیلسوف بازسازی گرا بود. او برای برپایی یک حکومت عادلانه طرحی ریخت که در آن تعلیم و تربیت عنصر زیربنایی یک جامعه بهتر و نو بود. افلاطون عقیده داشت که حکومت او از مطلوبیت زیادی برخوردار خواهد بود. وی حرکت بنیادی گسستن از رسوم آن روز یونان و روی آوردن به تساوی مرد و زن، تربیت همگانی و فراگیر کودک و حاکمیت یک پادشاه فیلسوف را مطرح کرد. افلاطون در کتاب قوانین از دورانی نام می برد که رباخواری ممنوع، و منافع محدود شده و افراد بشر با یکدیگر دوستانه زندگی می کنند. البته تلاشهای افلاطون برای تحقق چنین جامعه ای ناکام ماند، زیرا او احتمالا از زمان خویش جلوتر بود.
 
فلاسفه رواقی، به خصوص در علاقه مندی نسبت به حکومت جهانی، نوعی بازسازی ایده آل را ترویج می کردند. مارکوس اورلیوس امپراتور و فیلسوف رومی اظهار داشته که او یک شهروند جهان است و نه شهروند روم. این همان مفهومی است که امروزه طرفداران فلسفه بازسازی سعی دارند برای به حداقل رساندن ملی گرایی و میهن دوستی آن را به کار ببرند.
 
بسیاری از فلاسفه مسیحی مانند سن. آگوستن، اصلاحات مورد نظر طرفداران نظریه بازسازی را تبلیغ می کردند تا یک حکومت ایده آل مسیحی روی کار بیاید. انواع اصلاحاتی را که اگوستن در شهر خدا مطرح کرده برای روح انسان در نظر گرفته شده نه برای جسم او، هر چند انشعابات آن به جهان مادی نیز سرایت می کند. تئودور براملد" نظریه پرداز مشهور و معاصر فلسفه بازسازی، اظهار می دارد که آگوستن چند سؤال مشکل طرح کرده که بعد فلاسفه خواستار آرمان شهر (مدینه فاضله) کوشش کردند به آنها پاسخ دهند؛ نمونه این سؤالها چنین است: آیا سیر تاریخ به ما می گوید که سرانجام ممکن است به اهداف آرمانی خود دست یابیم؟ توماس مور توماس کامپانلا، جان والتین آندره ، ساموئل گات و سایر نویسندگان مسیحی آرمان شهر نیز کارهایی را پیشنهاد کرده اند که با انجام آن بتوان حکومت را در بالاترین سطح توافق با تفکرات مسیحیت قرار داد.
 
نوشته‌های جامعه شناسان قرن هیجدهم و نوزدهم آرمان شهر، مانند کنت دو سن سیمون شال فوریه، و فرانسوا نوئل بابو" از تفکرات آرمانی نظریه پردازان بازسازی طرفداری می کردند. رابرت آونگ و ادوارد بالامیه بیشتر تحت تأثیر انقلاب صنعتی قرار داشتند و کاربرد تکنولوژی را انحصارا در خدمت تولید نمی دیدند، بلکه آن را در بهسازی زندگی انسان‌های سراسر جهان می دیدند. کارل مارکس با اظهار آلام کارگران در نتیجه غیرانسانی شدن نظام صنعتی، دنیای بازسازی شده ای را براساس همکاری بین المللی طرح ریزی کرد.
 
جالب است بدانیم که کارل مارکس دکترای فلسفه داشت، اما بیشتر درباره اقتصاد مطلب می نوشت. مارکس از تفکرات فلاسفه راحت طلب اظهار تأسف می کرد و مانند طرفداران نظریة بازسازی عقیده داشت که تعلیم و تربیت نباید قضیه ای شبیه برج عاج باشد، بلکه باید عاملی برای تغییر دادن جهان باشد. مارکس در کتاب رساله فویرباخ نوشته است: «فلاسفه تنها به تفسیر جهان به طرق گوناگون پرداخته اند در حالی که نکته اصلی، تغییر دادن آن است.»
 
مارکس فلسفه هگل را عمیقا مطالعه کرده بود، اما هر چند هگل حرکت دیالکتیک جهان را در مناسبات ایده‌الیستی می دید، مارکس آن را در برخورد نیروهای اقتصادی با یکدیگر ملاحظه می کرد. این نیروها امروزه خود را از طریق درگیر شدن کارگر با نظام سرمایه داری نشان می دهد. تعلیم و تربیت به عنوان وسیله ای برای حفظ وضع موجود مورد استفاده قرار گرفته، زیرا از منافع طبقه حاکم حمایت کرده است. با این حال، مارکس عقیده داشت که می توان از تعلیم و تربیت برای از بین بردن این منافع و جایگزین کردن طبقه پرولتاریا استفاده کرد. به نظر مارکس در چنین موقعیتی قدرت حاکم شروع به افول می کند و سرانجام جای خود را به یک حکومت صالح مردمی می دهد.
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص273-271، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط