راه گم کرده و با رويي چو ماه آمدهاي راه گم کرده و با رويي چو ماه آمدهاي شاعر : شهريار مگر اي شاهد گمراه به راه آمدهاي راه گم کرده و با رويي چو ماه آمدهاي گر بپرسيدن اين بخت سياه آمدهاي باري اين موي سپيدم نگر اي چشم سياه حذر اي آينه در معرض آه آمدهاي کشتهي چاه غمت را نفسي هست هنوز خاکپاي تو شوم کاين همه راه آمدهاي از در کاخ ستم تا به سر کوي وفا تو که مهمان سراپردهي شاه آمدهاي چه کني با من و با کلبهي درويشي من که چو آهوي حرم شيرنگاه آمدهاي ميطپد دل به برم با همهي شير دلي به سلام تو که خورشيد کلاه آمدهاي آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشيد که در اين سايهي دولت به پناه آمدهاي شهريارا حرم عشق مبارک بادت