نالد به حال زار من امشب سهتار من
نالد به حال زار من امشب سهتار من
شاعر : شهريار
اين مايهي تسلي شبهاي تار من
نالد به حال زار من امشب سهتار من
جز ساز من نبود کسي سازگار من
اي دل ز دوستان وفادار روزگار
من غمگسار سازم و او غمگسار من
در گوشهي غمي که فراموش عالمي است
شب تا سحر ترانهي اين جويبار من
اشک است جويبار من و نالهي سهتار
يادش به خير، خنجر مژگان يار من
چون نشترم به ديده خلد نوشخند ماه
ماهي که آسمان بربود از کنار من
رفت و به اختران سرشکم سپرد جاي
اي مايهي قرار دل بيقرار من
آخر قرار زلف تو با ما چنين نبود
روزي وفا کني که نيايد به کار من
در حسرت تو ميرم و دانم تو بيوفا
خواهي مگر گرو بري از روزگار من
از چشم خود سياه دلي وام ميکني
بيدار بود ديدهي شبزندهدار من
اختر بخفت و شمع فرومرد و همچنان
بختش بلند نيست که باشد شکار من
من شاهباز عرشم و مسکين تذرو خاک
تا صيرفي عشق چه سنجد عيار من
يک عمر در شرار محبت گداختم
جز گوهر سرشک در اين شهريار من
من شهريار ملک سخن بودم و نبود