رابطه‌ی میان تاریخ و علوم اجتماعی (قسمت اول)

صورت بندی‌های مدرنیته با تعمیم‌های تاریخی سر و کار دارد، چراکه هدف اش فقط این نیست که بگوید کی و کجا جامعه‌ی مدرن شکل گرفت، بلکه می خواهد بگوید «چترا» چنین اتفاقی رخ داده است.
شنبه، 2 فروردين 1399
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رابطه‌ی میان تاریخ و علوم اجتماعی (قسمت اول)
رابطه‌ی میان تاریخ و علوم اجتماعی رابطه‌ی پیچیده ای است. هدف ما ترسیم جریان‌های دیرپای تاریخی و الگوهای اجتماعی دگرگون شونده است. در این راستا، استفاده‌ی فراوانی از شواهد تاریخی شده است. چکیدهی چند تاریخ در این نوشته‌ها آمده است، که بستری تاریخی و چارچوبی تقویمی برای جنبه‌های گوناگون فرایند صورت بندی فراهم می آورد؛ چندین موردپژوهی تاریخی تطبیقی نیز در آن وجود دارد. ما هم چنین از تقابل های ساده (مثلا «فئودالیسم» در برابر «سرمایه داری») و مفاهیم چکیده ساز (مثلا «جامعه سنتی» در برابر «جامعه‌ی مدرن») بهره می گیریم، و به تاریخ‌های تقریبی (مثلا در اواخر «سده‌ی پانزدهم») اشاره می کنیم. اما کوشش نکرده ایم تا در باب جزئیات و ویژگی‌های خاص، که صفت بارز پژوهش های مدرن تاریخی است، چند و چون کنیم. در مقابل، به طور گسترده از «تعمیم‌های تاریخی» استفاده کرده ایم. تعمیمها همواره از جزئیات غنی رویدادهای پیچیده یعنی از کارکردهای آنها استخراج می‌شوند. این البته هیچ ایرادی ندارد: هر کار فکری جدی منضمن انتزاع است. اما نکته‌ای که همواره باید به خاطر داشت این است که ما با چه سطحی از انتزاع» دست به تعمیم می زنیم. هر سطح از انتزاع هم نقاط قوت خاص خود را دارد (به این معنی که برای برجسته کردن برخی جنبه‌ها مناسب است) و هم با محدودیت های خاصی روبه روست (ناگزیر است که برخی از نکات مهم را کنار بگذارد).
 
صورت بندی‌های مدرنیته با تعمیم‌های تاریخی سر و کار دارد، چراکه هدف‌اش فقط این نیست که بگوید کی و کجا جامعه‌ی مدرن شکل گرفت، بلکه می خواهد بگوید «چترا» چنین اتفاقی رخ داده است. اما توصیف یک فرایند و به دست دادن تبیینی برای آن بیش از آن چه گاه به نظر می رسد به هم ربط دارند. مایکل مای جامعه شناس خاطرنشان می کند که «بزرگ ترین سهم مورخ در روش شناسی علوم اجتماعی تعیین تاریخ رویدادهاست». منظور او این است که دوره بندی دقیق جزء لاینفک توضیح تکوین هر پدیده ی اجتماعی است، و چنان که در ادامه می گوید «  این که رویدادها چه زمانی رخ داده اند عامل حیاتی برای تعیین روابط على است» . در صورت بندی‌های مدرنیته، تا جایی که ممکن بوده در تعیین تاریخ وقوع رویدادها دقت شده است. این متضمن کارهای ساده ای مانند ذکر تاریخ در مورد شخصیت های اصلی، رویدادهای عمده و متون مهم است. این نکته نباید باعث شود که خوانندگان احساس کنند که باید تاریخها را به خاطر بسپارند، بلکه باید به آنان کمک کند تا حسی از توالی، بستر و زمان تاریخی را در خود بپرورند. اما آنها باید توجه داشته باشند که ما کوششی برای تعیین تاریخ دقیق آغاز جوامع مدرن نکرده ایم. برای این کار چند دلیل وجود دارد.
 
نخست این که فرایندهای صورت بندی مدرنیته چند قرن طول کشیدند و مسیری ناهموار داشتند، به طوری که تعیین زمانی دقیق آغاز آنها دشوار است. آیا می توان به دقت تعیین کرد که، مثلا، چه وقت بازرگانی و تجارت به شکل اقتصادی مسلط همه ی جوامع غربی بدل شد و دیگر شالودهی اقتصادی فقط چند شهر اروپایی ونیز، فلورانس، بروژ- نبود؟ دلیل دیگر این است که هیچ نقطه ی گسست قطعی میان آنچه ظهور می کند و آنچه افول می یابد وجود ندارد. فرایندهایی که ما آنها را فرایندهای ضروری برای صورت بندی مدرنیته دانسته ایم، بر جوامعی عمل کردند و تغییرشان دادند که پیشاپیش وجود داشتند. آن جوامع «سنتی» «مواد خام» و پیش شرط مدرنیته بودند پارچه ای که الگوی مدرنیته بر آن بریده شد. سرمایه داری مدرن در شکاف‌های اقتصاد فئودالی رشد کرد. دولت به ملت مدرن از نظام‌های فئودالی و مطلقهی کهن سر بر آورد. پس، حال که تاریخ مدرن همواره و پیشاپیش در جریان بوده است، باید پرسید که این تاریخ دقیقا در کجا آغاز می شود؟ این مسئله ای قدیمی در توضیح تاریخ است، چیزی که گاه خطر بازگشت بی پایان نامیده می شود، و اگر حواسمان نباشد، ما را به نقطه ی آغاز تاریخ باز می گرداند! البته این بدان معنا نیست که لایه های تاریخ بی وقفه و یک به یک آشکار و گشوده می شوند، بلکه به معنای اختیار کردن الگویی تحولی از سیر تاریخ است. درواقع، چنانکه نشان دادیم، هم چنانکه تداوم های تاریخی یک مرحله یا دوره ی تاریخی را به مرحله یا دورهای دیگر پیوند می دهند، تاریخ نیز آکنده از «گسست‌ها» سگسیختگی‌ها، شکاف‌ها و بازگشتها – است. تأکید بر «گذارها» دقیقا برای برجسته کردن گسست های مهم در سیر تاریخ است.
 
پرهیز ما از تعیین یک تاریخ مشخص برای آغاز جوامع مدرن دلیل دیگری هم دارد، و آن این که، همانطور که پیش تر گفتیم، فرایندهایی که چارچوب تبیینی را می سازند مقیاس های زمانی متفاوتی داشته اند: در زمان‌های متفاوتی شروع شدند، در مسیرهای متفاوتی حرکت کردند، نقاط عطف متفاوتی داشتند و به نظر می رسد سرعت های متفاوتی هم داشتند.
 
«شکل گیری دولت مدرن» در پیگیری تاریخ دولت مدرن به یونان و امپراتوری روم بازمی گردد؛ «پیدایش اقتصاد مدرن» عمدتا به سده‌ی هجدهم مربوط می شود؛ «دگرگونی ساختارهای اجتماعی» بر سده‌ی نوزدهم متمرکز شده است؛ و «غرب و بقیه» با اکتشافات پرتغالی ها در سده‌ی پانزدهم آغاز می شود.
 
از این رو، خیلی معنا ندارد که بگوییم جوامع مدرن به طور همزمان آغاز شدند و به لحاظ تاریخی در یک «زمان» واحد به طور یکسان شکل گرفتند. مثلا دولت مدرن «تاریخ» و «زمانی» یکسره متفاوت با اقتصاد سرمایه داری دارد. در نتیجه، همان طور که خواهید دید، یک راه برای بازشناسی این زمانهای تاریخی متفاوت و توجه دادن به آن، این است که صورت جمع اسامی تاریخها، جوامع، صورت بندی‌ها، شرایط، علل، و غیره را به کار بگیریم و به این ترتیب، مانع از آن چیزی شویم که نظریه پردازان «زمانی متجانس» خوانده‌اند.
ادامه دارد..
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص24-21، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط