گلستانه

تا برويد آفتاب، از فرار چشم تو آسمان نشسته در انتظار چشم تو اي نجيب مهربان، اي صبور ناتمام! چند فصل مانده است،تا بهار چشم تو؟ روي دوش مي كشي، كوفه كوفه درد را دارِ عشق مي زنند، در كنار چشم تو راستي چه مي شود، يك نظر به ما كني گرچه آسماني است، اعتبار چشم تو
دوشنبه، 7 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گلستانه
گلستانه
گلستانه

نويسنده: هادي محمّد زاده




به انگيزه ي ولادت امام علي (ع):

تا بهار چشم تو

تا برويد آفتاب، از فرار چشم تو
آسمان نشسته در انتظار چشم تو
اي نجيب مهربان، اي صبور ناتمام!
چند فصل مانده است،تا بهار چشم تو؟
روي دوش مي كشي، كوفه كوفه درد را
دارِ عشق مي زنند، در كنار چشم تو
راستي چه مي شود، يك نظر به ما كني
گرچه آسماني است، اعتبار چشم تو
هرچه گندم و عطش، سهم لحظه ها يمان
هرچه آب و آينه، از تبار چشم تو
انتهاي دفترم، يك غزل به نام تو
مانده روي دست من، يادگار چشم تو
معصومه سادات نبوي
تقديم به پيامبر خاتم، حضرت رسول اكرم(ص):

اي جنون جان

اي كه به يك اشاره ات، ماه دو نيم مي شود
حلقه زرّ مغربي، سكه ي سيم مي شود
پاي به هر چه مي نهي، مخملي از گل و گياه
دست به هرچه مي زني، جور نسيم مي شود
گر تو بخواهي آب ها قهر كنند و شعله لطف
آب زبانه مي كشد، شعله رحيم مي شود
در اثر قيام تو، خاك دوان دوان چو من
درحرم مقام تو، باد مقيم مي شود
پيش تو اي جنون جان، كوه و زمين و آسمان
قامت سرو بوستان، حلقه ي ميم مي شود
چنگ زدم، چنگ زدم، قافيه را سنگ زدم
غير تو هر قافيه، شيطان رجيم مي شود
گفت كسي كه شعر هم غنچه نشد به باغمان
گفتم اگر پرنده را سبز كنيم، مي شود
حبيب الله بخشوده

بشارت نو

بيا كه پيش تو از روزگار شِكوه كنيم
ز درد و رنج برون از شمار، شكوه كنيم
ازين خزان غم افزا، ازين شبان سياه
ز سست عهدي فصل بهار، شكوه كنيم
اگر چه ابر كرامت مُدام مي بارد
زخشك ناخني چشمه سار، شكوه كنيم
زگردباد غليظي كه غنچه ها را بُرد
ز باغ و گلبن بي برگ و بار، شكوه كنيم
بيا كه نور بگيريم از فروغ خدا
ز تيره فامي اين شام تار، شكوه كنيم
بيا كه در برِ پروردگار، شكوه كنيم
تو مي رسي ز ره و غم به سينه مي ميرد
بيا كه پيش تو اي غمگسار، شكوه كنيم
هوروش نوّابي

تو را من چشم در راهم تو مي آيي

تو مي آيي
از سمت مشرق حقيقت
و هرچه صبح كاذب است
از هُرم نفس هايت خجل مي شوند.
تمام شب مي گريزد
و شمشيرهاي سينه سوز
تسليم تو مي شوند
غبارهاي دروغ و نيرنگ
بر زمين مي افتند
و ذهن تمام غزل ها
پر مي شود از نرگس و سبزه
و تمام فصل ها
براي ديدن محراب چشم هاي تو
قيام مي كنند.
شب، با صد پياله راز و نياز
در صف ديدار كنندگان تو
آنگاه
تمام پرسش ها
هورا مي كشند
و كودكان كوچه هاي غربت
با يك بغل شقايق آشنايي
خورشيد را به بازي فرا مي خوانند
و ماه
آن سوتر
در نوبت سلام به تو مي ايستد
وحيد خليلي اردلي

پرنده ي عرش آشيان عشق

عرشي!پرندگان جهان، عاشقت شدند
برگرد!چون زمين و زمان، عاشقت شدند
گل هاي باغ، اطلسي و لاله، رازقي
چيزي وراي حدّ بيان، عاشقت شدند
باور كن اي پرنده عرض آشيان عشق!
كروبيان هر دو جهان عاشقت شدند
عطر تو در تمام تن باغ منتشر
باغي گلِ خجسته دمان، عاشقت شدند
در دشت، لاله ها، به طواف تو آمدند
و جويبارهاي جوان، عاشقت شدند
بي شك تمام باغ و تمام عناصرش
آي اي نماد فرّ مهان!عاشقت شدند
توصيفت اي بديع شمايل!ز حد گذشت
تا شاعران چيره زبان، عاشقت شدند
منبع:نشريه ي موعود شماره 101




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط