خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد

خواب ديدم که خيال تو به مهمان آمد خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد گنجي از نو به سراغ دل ويران آمد گوئي از نقد شبابم به شب قدر و برات مردمي کرد و بر اين روزن زندان آمد ماه درويش‌نواز از پس قرني بازم
سه‌شنبه، 8 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد

شاعر : شهريار

خواب ديدم که خيال تو به مهمان آمد خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
گنجي از نو به سراغ دل ويران آمد گوئي از نقد شبابم به شب قدر و برات
مردمي کرد و بر اين روزن زندان آمد ماه درويش‌نواز از پس قرني بازم
تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد دل همه کوکبه‌سازي و شب‌افروزي شد
پا فشردم همه تا عمر به پايان آمد وعده‌ي وصل ابد دادي و دندان به جگر
چه بسا درد که نزديک به درمان آمد ايرجا ياد تو شادان که از اين بيت تو هم
خوب شد پير شدم کم‌کم و نسيان آمد ياد ايام جواني جگرم خون ميکرد
عشق از اين سلسله خود سلسله جنبان آمد شهريارا دل عشاق به يک سلسله‌اند


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط