سوفسطائیان عمدتا به مسائل مربوط به اخلاق، حقوق، دین و همچنین هنر میپرداختند. مطالعات و بررسیهای آنها نه تنها از موضوع، بلکه از روش تجربیشان متمایز بود. اگر ویژگی نخستین فعالیت سوفسطائیان را تغییر علائق فلسفی از طبیعت به فرهنگ انسانی، یعنی انسانی کردن فلسفه بدانیم، ویژگی دوم را بایستی تغییر از باورهای کلی به سمت مشاهدات جزئی تر یعنی تخصصی کردن فلسفه بدانیم. سومین ویژگی فعالیت آنها را بایستی نسبی گرایی نتائجشان دانست: از آنجایی که مطالعات آنها شامل دستاوردهای انسانی نیز میشد، نمیتوانستند متوجه این حقیقت شوند که این دستاوردها نسبی و وابسته به بسیاری از عوامل هستند. این نسبی گرائی همچنین در زیبایی و نظریه هنرشان که همزمان با دستاوردهای انسانی جریانی نسبی گرا را به وجود آوردند، ظاهر شد.
از نوشتههای سوفسطائیان و به ویژه پیشوایشان یعنی پروتاگوراس قطعات چندی بازمانده است؛ تنها اثر نسبتأ جامع تری که به دست ما رسیده است، اثر یک سوفسطائی گمنام است تحت عنوان دیالکسیس (Dialereis) یا واژههای متفاوت (Dissoi logoi). همچنین از گرگیاس متن طولانیتری درباره هنر داریم که تحت عنوان دفاع از هلن مشهور است. ما عقاید ایسوکراتس را درباره سخنوری، که به فعالیت سوفسطائیان مرتبط است میدانیم. دیالوگهای افلاطون در بخشهای بحث برانگیزش ممکن است به عنوان منبعی برای شناخت دیدگاههای زیباشناختی سوفسطائیان به کار گرفته شود.
ماهیت و نوع علائق سوفسطائیان نتیجه این حقیقت بود که دیدگاههایشان بیشتر نظریه هنر را شامل میشد تا زیبایی آنها در این زمینه تمایزات مفهومی بسیاری را که اغلب جدید و مهم بودند، مطرح کردند، مانند، هنر در مقایسه با طبیعت، هنرهای سودمند در برابر هنرهای لذت بخش، فرم در برابر محتوا، استعداد در برابر آموزش و تعلیم. سوفسطائیان نظریه های زیبایی و هنر مخصوص به خودشان را ارائه دادند، یعنی نظریه نسبی گرایانه زیبایی و نظریه خیال انگارانه هنر.
طبیعت در برابر هنر
بیشک پروتاگوراس مسبب تقابل میان مفاهیم هنر، طبیعت و صدفه است. این تقابل در تلقی مبسوط و گسترده یونانی شامل کل قلمرو هنر بود، به عبارت دیگر، شامل چیزی بیشتر از هنرهای زیبا میشد. تقابل مفهوم هنر با مفهوم طبیعت، طبیعی بود، زیرا هنر دستاوردی بشری به نظر میآمد، در حالی که طبیعت ظاهرا وجودی مستقل از انسان داشت. اما بایستی گفت که معنای کامل مفهوم هنر تنها در تقابل و مقایسه با مفهوم صدفه نیست، بلکه بر طبق اصول کلی و آگاهانه محقق شده است. در نظر یونانیان این مفهوم دوم هنر اهمیت کمتری ندارد: هنر در نظر آنان نتیجه یک فعالیت و عمل هدفمند است که از کار بی حساب و کتاب و صدفه ناشی نمیشود. سوفسطائیان صدفه را بیشتر در طبیعت میدانستند تا در هنر. بنابر یکی از دیالوگهای افلاطون، پروتاگوراس طبیعت را با صدفه یکی دانست و آن را در برابر هنر قرار داد و با این رابطه دوگانه، هنر را تعریف کرد.سوفسطائیان تقابل مهم دیگری را نیز در هنر به کار گرفتند که تقابل میان لذت و فایده بود. آلکیداماس سوفسطائی (Alcidamas) میگفت، مجسمهها سودمند نیستند، اما لذت بخش هستند. یکی دیگر از سوفسطائیان این مسئله را در مورد شعر میگفت. با وجود این، دیگر سوفسطائیان معتقد بودند که شاعران اشعارشان را میسرایند تا برای انسان لذت فراهم آورند. ایسوکراتی سخنور که به حلقه سوفسطائیان نزدیک بود، با اتخاذ این تباین، دو نوع اثر انسانی را تشخیص داد: اثر سودمند و اثر لذت بخش. این یک تمایز طبیعی بود (ریشههایش را می توان در شعر شاعرانی نظیر تئوگنیس و سیموئیدس، و بعدها در سوفوکلس یافت)، اما این سوفسطائیان بودند که آن را در هنر به کار بردند. تمایز ساده میان دو نوع از هنر، یعنی هنر سودمند و هنر لذت بخش، میتوانست به عنوان یک ابزار موقت، جهت تمایز هنرهای زیبا هنرهای لذت بخش از انبوه بسیاری از هنرها (هنرهای سودمند) به کار رود. اما در آن زمان این اندیشه در میان یونانیان انعکاس چندانی پیدا نکرد.
تعریف لذتگرایانه زیبایی
روش دیگری نیز وجود داشت که سوفسطائیان در آن مفهوم لذت را استفاده کردند. آنها با به کارگیری این مفهوم، زیبایی را تعریف کردند. به احتمال زیاد تعاریف زیر را آنها ارائه دادهاند: «زیبا چیزیست که از طریق شنوایی و بینایی ایجاد لذت میکند». این بیان زیباشناختی احساس گرائی و لذت گرایی بود که سوفسطائیان طرفدار آن بودند. تعریف فوق حرکتی به سمت تقلیل مفهوم زیبایی بود که زیبایی زیباشناختی را متمایز میکرد، زیرا قصد به کارگیری زیبایی اخلاقی را نداشت. هم افلاطون و هم ارسطو این تعریف را یادآور شدند و ردش کردند: آن دو، منبع این تعریف را ذکر نکردند، اما چه کسی غیر از سوفسطائیان میتوانست چنین تعریفی ارائه دهد؛ بنابراین میتوانیم چنین بیانگاریم که سوفسطائیان اولین افرادی بودند که مفهومی لذت گرایانه از زیبایی و هنر ارائه دادند.منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی، صص185-174، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392