این واژه در تمام انواع زیبایی به کار میرفت، در زیبایی شعر همان قدر که در زیبایی اشیاء محسوس. درست همانگونه که اشیاء و موجودات زنده بایستی دارای اندازهای مناسب باشند تا در یک نگاه زیبا به نظر آیند، به همین منوال صحنهای از یک تراژدی نیز بایستی به اندازهای طول بکشد، که در ذهن و حافظه بماند. اگر برآنیم که لذتی را فراهم آورد، بایستی آن شیء مناسب ظرفیت و توانایی حواس، تخیل و حافظه باشد. حتی ترندنبورگ (Trendelenburg) فیلسوف پیرو ارسطو که در قرن نوزدهم میزیست، معتقد بود که ارسطو این مفهوم جدید از قابلیت ادراک را مطرح کرد تا جایگزینی برای مفهوم زیباشناختی تقارن ((Symetria باشد. چنین عقیدهای بسیار کلی و گسترده است. ارسطو تقارن را به موازات قابلیت ادراک حفظ کرد یعنی شرط محسوس زیبایی را در کنار شرط ذهنی زیبایی نگه داشت. با وجود این، او در قلمرو زیباشناسی تأکید را از ویژگیهای اشیاء ادراک شده به ویژگیهای ادراک تغییر داد.
قابلیت ادراک، شرط یکپارچگی و وحدت اثر هنری است. ارسطو مثل اکثر یونانیها معتقد بود که وحدت، علت بیشترین خوشنودی در هنر است. او نه تنها در نظریه تراژدی بلکه در دیدگاههایش درباره هنرهای تجسمی نیز بر وحدت تأکید داشت. هیچ یک از عناصر دیگر نظریه ارسطو درباره هنر تا دوران مدرن چنین تأثیر شدیدی را بر نظریههای هنر نداشته است.
ویژگی و قلمرو زیبایی
ارسطو دامنه و قلمرو زیبایی را بسیار گسترده میدید به طوری که به نظر او از خدا تا انسان، از بدن انسان تا گروههای اجتماعی، از اشیاء تاکنشها و از طبیعت زمینی تا هنر را در بر میگرفت. دیدگاه او در اینکه مرز میان اینها [مثلا خدا تا انسان یا بدن انسان تا گروههای اجتماعی] چگونه است، طبق معمول دیدگاهی یونانی بود. نخست اینکه او فکر نمیکرد که هنر در رابطه با زیبایی دارای تمایز ویژهای باشد؛ بلکه، او زیبایی را در طبیعت میدید، زیرا در طبیعت هر چیزی نسبت و اندازه مناسب دارد. در حالی که انسان به عنوان خالق هنر ممکن است به راحتی خطا کند و به بیراهه رود.ثانیا أو زیبایی را بیشتر در اجزاء میدید تا در اشیاء پیچیده و مرکب. او از زیبایی بدن انسان صحبت کرد و هرگز درباره زیبایی مناظر سخنی به زبان نیاورد. این مسئله ممکن است به این باور یونانیان مربوط باشد که زیبایی برخاسته از تناسب و تطابق است که پیدا کردن آن دو در یک منظره سخت تر است تا در یک موجود زنده، مجسمه یا ساختمان. البته این نمودی از یک ذوق خاص است. برای مثال در حالی که رومانتیکها به تصاویر مناظر علاقهمند بودند، کلاسیکها اشیا مجزایی را که نسبتهای اندازه و وحدتشان مشخص بود، ترجیح میدادند.
ارسطو بر این حقیقت تأکید میکرد که زیبایی گوناگون و قابل تغییر است. برای مثال، زیبایی یک انسان به سن او بستگی دارد. زیبایی در یک انسان جوان، بالغ و پیر متفاوت است. اگر زیبایی در قالبی مناسب قرار داشته باشد، متفاوت نخواهد بود. این دیدگاه به هیچ وجه دیدگاهی نسبی گرایانه نیست. مثل اکثر یونانیان، ارسطو نیز معتقد بود که زیبایی ویژگی ذاتی اشیاء خاص و مشخص است. او مینویسد که ارزش آثار هنری در خود این آثار قرار دارد: «بگذارید که اثر هنری ویژگی خاص خودش را داشته باشد و این، همه آن چیزی است که از آن میخواهیم».
چرا ما به هنر ارج می نهیم؟
در نوشتههای ارسطو پاسخی روشن به این پرسش وجود ندارد؛ اما دیوگنس لائرتیوس، زندگی نامه نویس فیلسوفان یونان، اظهارنظر زیر را از ارسطو ضبط و ذکر کرده است؛ تنها یک انسان کور است که میتواند بپرسد چرا ما با چیزی که زیباست سعی میکنیم راز و نیاز و همدلی کنیم. در معنای این عبارت نمیتوان شک کرد. از آنجایی که زیبایی شامل خوبی و لذت است، بایستی مورد تقدیر و تحسین قرار گیرد. هیچ بیان دیگری لازم نیست. از این رو، ارسطو موضوع را بسط و تفصیل نمیدهد. او شفافتر از فیلسوفان دیگر، میان گزارههایی که میتوانند و بایستی اثبات و توضیح داده شوند از یک طرف و گزارههایی که یا بدیهیاند و یا دارای دلیلی محدود هستند از طرف دیگر، تمایزی را تشخیص داد. برای او مسلم بود که ارزش زیبایی بدیهی است.تجربه زیباشناختی
اغلب معانی و مفاهیم مرتبط با زیبایی در نوشتههای ارسطو صرفأ مربوط به زیبایی زیباشناختی نیست بلکه به زیبایی در مفهوم و تلقی کلی و یونانیاش ارتباط دارد. ارسطو هیچ واژه و اصطلاح جداگانهای برای زیبایی زیباشناختی نداشت. اما او زمانی که در رساله اخلاق از لذت و سرور حاصل از دیدن زیبایی انسان، حیوانات، مجسمهها، رنگهاء انواع آواز، نوای ساز، تماشای بازی بازیگران، عطر میوهها، گلها و کندر مینوشت، بدون شک به این معنای زیبایی میاندیشید. همچنین او به روشنی اظهار داشت که علت این سرور و لذت هارمونی و زیبایی است.در رساله فن شعر نه، بلکه در رساله اخلاق و به ویژه در اخلاق ائود موس (Eudemian Ethics)، ارسطو تجربه زیباشناختی را توصیف میکند، گرچه در اینجا نیز هیچ اصطلاح ویژهای ندارد که به آن اشاره کند. او معتقد است که:
۱. این لذت، لذتی عمیق است و
۲. حالتی انفعالی دارد. کسی که آن را تجربه میکند احساس میکند که انگار طلسم شده است، مثل کسی که «توسط اساطیر افسون گردیده است».
۳. این تجربه همچنین میتواند حد و اندازه مناسبی داشته باشد، اما حتی اگر بیش از حد هم باشد، کسی اعتراض نمیکند.
۴. این تجربهای است که تنها برای انسان مناسب است. موجودات دیگر لذتهایشان را بیشتر از حس چشایی و بساوایی به دست میآورند تا از بینایی، شنوایی و هارمونی موجود در آثار.
۵. این تجربه از حواس ناشی میشود اما به میزان حساسیت حواس بستگی ندارد، زیرا حواس موجودات زنده حساستر و تیزتر از حواس انسان است.
۶ لذت آن از خود حواس ناشی میشود نه از آنچه که به واسطه آنها برایمان تداعی میشود.
برای مثال، از رایحه گلها لذت میبریم «به خاطر خودشان»، درحالی که بوی بشقابها و نوشیدنیها بدین علت لذتبخشاند که از لذت خوردن و نوشیدن خبر میدهند. چنین ثنویت مشابهی در لذت چشمها و گوشها وجود دارد. این تحلیل نشان میدهد که اگرچه ارسطو با اصطلاح و کلمهای جداگانه به آن اشاره نکرده، اما از تجربه «زیباشناختی» آگاه بوده است.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی،صص307-303، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392